حسن و بچّه‌های اطلاعات مأموریت داشتند ماشین‌های مشکوک را تفتیش کنند، آن‌ها یک منافق را دستگیر کرده بودند و او به ماشین‌هایی که می‌شناخت اشاره می‌کرد. بچّه‌ها هم آن را متوقّف کرده بودند تا بازرسی کنند. ژیان نارنجی رنگی نزدیک شد. بچّه‌ها ماشین را متوقّف و شروع به بازرسی کردند. داخل ژیان مرد و زن جوانی به همراه یک بچّه‌ی نوزاد بودند. حسن و بچّه‌ها حسابی ماشین را تفتیش کردند، امّا چیزی یافت نشد.

در حین بازرسی زن جوان مرتب دعا می‌کرد و می‌گفت: «خدا حفظتان کند، شما سربازان امام زمان هستید.» بچّه‌ها که دیگر ناامید شده بودند قصد داشتند به آن‌ها اجازه‌ی عبور دهند، امّا حسن در آخرین لحظات گفت: «بیایید قنداق بچّه را باز کنید.» ناگهان زن جوان شروع به پرخاشگری کرد، به حسن و پدر و مادرم ناسزا می‌گفت. آن‌قدر فحّاشی کرد که صبرم تمام شد، امّا حسن آرام و صبور می‌گفت: «خواهر ما را ببخشید.» قنداق بچّه را باز کردند، چند عدد نارنجک، تی. ان . تی، و اعلامیّه پیدا شد. فحاشی زن هنوز ادامه داشت. خواستم عکس العمل نشان دهم، حسن گفت: «برادر جان ما اجازه نداریم، قانون خودش می‌داند با این زن چه کند.» آن‌ها را توقیف کردند. زن همچنان فحش می‌داد و حسن همان‌طور آرام و صبور بود.


رسم خوبان ۲۸ – رعایت مقرّرات و ضوابط، ص ۶۹ تا ۷۰٫/ کاش با تو بودم، صص ۱۵۷ ۱۵۶٫