در عملیات کربلای چهار که روزهای متمادی با شهید حسین خرازی بودم، جز از انجام تکلیف نسبت به دین و انقلاب از او حرفی نشنیدم و در پیروزی‌های شکوهمند کربلای پنج هم از غرور و غفلت پیروزی نشانه‌ای از او ندیدم.

حسین یک هفته قبل از شهادت به اصفهان که آمد، مثل همیشه یک راست به گلستان شهدا رفت و ساعت‌ها با یاران با وفایش، که با هم بر میثاق خونین عاشورا دست مردانگی فشرده بودند، درد دل کرد. او در همین سفر گفت: «مسئله‌ی من تنها جنگ است و همان جا هم مسئله‌ی من حل می‌شود.»

همین گونه هم شد. چون هنگامی که بر گونه‌ی پدر شهیدی در خط مقدم بوسه می‌زد، به دیدار یار شتافت.


رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۵۸٫/ صنوبرهای سرخ، ص ۴۹٫