از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است، کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مى‏باشد.دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:
اولامقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنیدند،مى‏شناسیم .ثانیا:به طور قطع،میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این مطالب،نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پدید خواهد آمد. (۱) ثالثا:از این طریق،ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم،سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمین کردند،کاملا روشن مى‏شود.در ادامه همین مباحث،سخنان و روایاتى که عایشه در زمینه عظمت على علیه السلام بیان کرده است نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اکنون به ترتیب و به صورت جداگانه سخنان و مرویات آنان را مورد دقت و توجه قرار مى‏دهیم :

 

 

۱ –  سخنان و مرویات ابوبکر بن ابى قحافه

الف:…فقال ابو بکر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیله الهجره،و نحن خارجان من الغار نرید المدینه:کفى و کف على فى العدل سواء. (۲) …ابو بکر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است.

 

ب:عن عائشه قالت،رأیت أبا بکر الصدیق یکثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:یا أبه انک لتکثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:یا بنیه سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى وجه على عباده. (۳)
عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه السلام نگاه مى‏کند پس گفتم:اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مى‏کنى. (علت چیست؟) گفت:دخترم از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود:نظر کردن بر چهره على عبادت است.ج:عن ابن عمر قال:قال ابو بکر الصدیق:ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته،اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم . (۴)
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید.

 

د:از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود،پس فرمود:به شما نشان مى‏دهم آدم علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش،پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد.ابو بکر عرضه داشت:
یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثه من الرسل،بخ بخ لهذا الرجل،من هو یا رسول الله؟قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم:أولا تعرفه یا ابا بکر؟قال:الله و رسوله اعلم.قال صلى الله علیه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام فقال ابو بکر:بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن. (۵)
(ابو بکر عرضه داشت:) یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سه‏نفر از پیامبران برابر کردى،به به به این مرد،او کیست،اى رسول خدا؟پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:آیا او را نمى‏شناسى اى ابا بکر؟ابو بکر عرض کرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام است.پس ابو بکر گفت:به به به تو اى ابو الحسن،مثل تو کجا خواهد بود اى ابو الحسن.

ه:قال الشعبى:بینا ابو بکر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعید فلما رآه ابو بکر قال :من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزله و اقربهم قرابه و افضلهم داله و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه (و آله) و سلم،فلینظر الى هذا الطالع. (۶)

 


شعبى گفت:وقتى ابو بکر در جایى نشسته بود،على بن ابى طالب علیه السلام از دور نمایان شد،چون ابو بکر او را دید گفت:هر کس خودش دارد که بنگرد به کسى که بزرگترین مردم است در مقام و منزلت،و نزدیکترین مردم است به پیامبر،و برترین مردم است در نام و نشان،و بزرگترین مردم است در بى‏نیازى از مردم،که از جهت رسول الله به دست آورده،بنگرد به این کسى که از دور نمایان شد.و:عن زید بن على بن الحسین قال:سمعت ابى على بن الحسین یقول :سمعت أبى الحسین بن على یقول:قلت لأبى بکر،یا ابابکر،من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟فقال لى:ابوک (۷) ،
از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن الحسین علیه السلام،شنیدم که مى‏فرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،

ز:عن معقل بن یسار المزنى قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:على بن ابى طالب عتره رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم (۸)
از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مى‏گفت:على بن ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.

 

ح: (الریاض النضره ج ۲،ص ۱۶۳) قال:جاء ابو بکر و على علیه السلام یزوران قبر النبى«صلى الله علیه (و آله) و سلم»بعد وفاته بسته ایام،قال على علیه السلام لأبى بکر:تقدم فقال ابو بکر:ما کنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم‏یقول:على منى بمنزلتى من ربى. (۹)
(در کتاب ریاض النضره ج ۲،ص ۱۶۳) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن) ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمى‏جویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (در باره او) مى‏فرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم.

 

ط:… (عن) معقل بن یسار المزنى یقول:
سمعت ابابکر الصدیق یقول لعلى بن ابى طالب،عقده (۱۰) رسول الله،صلى الله علیه و آله و سلم. (۱۱)
از معقل ابن یسار مزنى روایت شد که مى‏گفت:
شنیدم که ابو بکر به على بن ابى طالب علیه السلام مى‏گفت:«عقده رسول الله» (یعنى کسى که عقد بیعتش را با مسلمین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم منعقد کرد)

 

ى:عن قیس بن حازم قال:
التقى ابو بکر الصدیق و على بن ابى طالب،فتبسم ابو بکرفى وجه على فقال له ما لک تبسمت؟قال :سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:لا یجوز احد الصراط الا من کتب له على الجواز. (۱۲)
از قیس بن حازم روایت شد که:ابو بکر با على بن ابى طالب ملاقات کرد،پس ابو بکر به چهره على علیه السلام نگاه کرده و تبسم مى‏نمود،على علیه السلام به او فرمود:چرا تبسم مى‏کنى؟گفت :شنیدم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرمود:هیچ کس بر صراط نمى‏گذرد،مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر کرده باشد.

 

ک:ابو بکر در موارد متعدد،بالاى منبر و در حضور تعداد زیادى از مسلمانان گفت:
اقیلونى،اقیلونى و لست بخیر منکم و على فیکم (۱۳) .«مرا رها کنید،مرا رها کنید،که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست».

 

 

۲ –  سخنان و مرویات عمر بن خطاب

الف:عن عمر بن الخطاب قال:کنت أنا و أبو بکر و ابو عبیده و جماعه اذ ضرب النبى صلى الله علیه و آله و سلم منکب على فقال:یا على انت اول المؤمنین ایمانا و أولهم اسلاما و انت منى بمنزله هارون من موسى (۱۴) .
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت:من و ابو بکر و ابو عبیده و عده‏اى دیگر بودیم وقتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر کتف على زد،پس فرمود:اى على تو اولین مؤمنین از نظر ایمان و اولین آنها از جهت اسلام آوردن مى‏باشى.و تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى علیه السلام.

ب:عن عمار الدهنى،عن سالم بن ابى الجعد،قال:قیل لعمر:انک تصنع بعلى شیئا لا تصنعه بأحد من اصحاب‏النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال:انه مولاى (۱۵) .
عمار دهنى،از سالم بن ابى جعد روایت کرد که گفت:به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونه‏اى با على رفتار (نیکو و شایسته) دارى که با کسى از اصحاب پیامبر چنین رفتارى را ندارى؟عمر گفت:به درستى که على مولاى من است.

 

ج:عن عمر بن الخطاب قال:نصب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم علیا علما فقال:من کنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدى علیهم.
قال عمر:و کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح،فقال:یا عمر،لقد عقد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عقدا لا یحله الا منافق فاحذر ان تحله.
قال عمر:فقلت یا رسول الله انک حیث قلت فى على (ما قلت) کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح قال کذا و کذا.
قال صلى الله علیه و آله و سلم:نعم یا عمر،انه لیس من ولد آدم،لکنه جبرئیل‏اراد ان یؤکد علیکم ما قلته فى على. (۱۶)
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم،على را مهتر و بزرگ (مسلمین) قرار داد،پس فرمود:هر کس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست،پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را،و ذلیل نما کسى را که او را ذلیل مى‏کند و یارى فرما کسى را که یاور اوست.

خدایا تو گواه من بر آنان مى‏باشى.

 


عمر گفت:در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویى بود،پس گفت:اى عمر به درستى که رسول خدا پیمان و بیعتى انجام داد که جز منافق آن را نقض نمى‏کند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنى.عمر گفت:پس عرض کردم یا رسول الله،وقتى که شما در مورد على سخن مى‏گفتى در کنارم جوان خوش چهره و خوش بویى بود که به من چنین و چنان گفت.حضرت فرمود:بله اى عمر،او از فرزندان آدم نبود،بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد على گفتم تأکید کند.

د:عن عمار الدهنى عن ابى فاخته،قال:اقبل على و عمر جالس فى مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فى المجلس،فلما قام على،قال بعض القوم:یا امیر المؤمنین انک تصنع بعلى صنیعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال عمر:و ما رأیتنى اصنع به؟قال:رأیتک کلما رأیته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتى یجلس.قال:و ما یمنعنى،و الله انه مولاى و مولى کل مؤمن. (۱۷)
عمار دهنى از ابى فاخته روایت کند که گفت:على علیه السلام آمد در حالى که عمر در جایگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و براى نشستن على علیه السلام جائى باز کرد،وقتى که على علیه السلام برخاست:شخصى به عمر گفت:اى امیر،تو با على علیه السلام روشى به کار بردى که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آن رفتار را انجام نداده‏اى عمر گفت:من چه رفتارى با او داشتم که تو دیدى؟گفت:دیدم که چون به او نظر افکندى،لرزیدى و تواضع کردى و جاى نشستن براى او گشودى تا بنشیند،عمر گفت:چه چیزى مرا از این رفتار باز مى‏دارد قسم به خدا که او مولاى من و مولاى همه مؤمنین است.

 

 

ه:قال عمر بن الخطاب:لقد أعطى على ثلاث خصال لأن تکون لى خصله منها احب الى من أن أعطى حمر النعم،فسئل و ما هى؟قال:تزویج النبى صلى الله علیه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا یحل لأحد فیه ما یحل لعلى و الرایه یوم خیبر. (۱۸)
عمر بن خطاب گفت،به على سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده مى‏شد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراى قیمت بسیار هستند) بود،پرسیده شد آن خصائل کدام است؟گفت:به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را (براى على علیه السلام) و جاى گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر.

و:عن ابن عباس:مشیت و عمر بن الخطاب فى بعض ازقه المدینه فقال لى:…یا ابن عباس…و الله لسمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلى بن ابى طالب:من احبک احبنى و من احبنى احب الله،و من احب الله ادخله الجنه مدلا. (۱۹)
از ابن عباس روایت شد که (گفت) :من و عمر بن خطاب دریکى از کوچه‏هاى مدینه مى‏رفتیم پس عمر به من گفت:…اى فرزند عباس…به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که به على بن ابى طالب مى‏فرمود:کسى که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسى که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مى‏کند.

ز:عن عبد الله بن ضبیعه العبدى،عن ابیه،عن جده قال:أتى عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمه،فقام معهما فمشى حتى أتى حلقه فى المسجد،فیها رجل اصلع،فقال:ایها الأصلع ما ترى فى طلاق الأمه؟فرفع رأسه الیه ثم أومأ الیه بالسبابه و الوسطى،فقال له عمر:تطلیقتان .فقال احدهما:سبحان الله،جئناک و أنت امیر المؤمنین فمشیت معنا حتى وقفت على هذه الرجل فسألته،فرضیت منه أن أوما الیک؟!فقال لهما – عمر- ما تدریان من هذا؟قالا:لا.قال:هذا على بن ابى طالب.أشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لسمعته و هو یقول:ان السماوات السبع و الأرضین السبع لو وضعتا فى کفه – میزان‏ – ثم وضع ایمان على فى کفه میزان لرجح ایمان على. (۲۰) عبد الله بن ضبیعه عبدى از پدرش،از جدش روایت کرد که گفت:


«
دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق کنیز سؤال کردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد،جمعى در مسجد بودند که در میان آنان مردى اصلع (۲۱) حضور داشت.پس عمر از او پرسید نظر تو در طلاق کنیز چیست؟پس او سرش را بلند کرد و بعد با انگشت سبابه و وسطى اشاره کرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه کرد و) گفت:دو طلاق است.پس یکى از آن دو مرد گفت:سبحان الله،ما نزد تو آمدیم و تو امیر المؤمنین (و خلیفه ما) هستى.پس تو با ما نزد این مرد آمدى و از او مى‏پرسى؟!و از پاسخ او که با اشاره انجام داد راضى شدى؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت:نمى‏دانید که او کیست؟گفتند:نه،عمر گفت:او على بن ابى طالب علیه السلام است و من شهادت مى‏دهم که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى‏فرمود:اگر آسمانها و زمینها در کفه ترازویى نهاده شود و ایمان على در کفه دیگر،ایمان على برتر خواهد بود.»ح:…فقال عمر – بن الخطاب‏ – :عجزت النساء ان یلدن مثل على. (۲۲)

 


«
عمر بن خطاب گفت:زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنیا آورند»ط:عن عبد الله بن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:کفوا عن ذکر على بن ابى طالب علیه السلام فلقد رأیت من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فیه خصالا لان تکون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت علیه الشمس. (۲۳)
عبد الله بن عباس گوید:از عمر بن خطاب شنیدم مى‏گفت:از بدگویى على بن ابى طالب علیه السلام خوددارى کنید که من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم درباره فضیلت او خصلت‏هایى دیدم که اگر یکى از آن خصلتها در خاندان خطاب مى‏بود در نزد من از هر جا و هر چه که آفتاب بر آن مى‏تابد محبوبتر مى‏بود.

ى:عن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:ما اکتسب مکتسب مثل فضل على،یهدى صاحبه الى الهدى و یرد عن الردى. (۲۴) عمر بن خطاب گفت:رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:هیچ کس مانند على علیه السلام فضیلتى به دست نیاورد که صاحب و همنشین خود را به هدایت،ارشاد مى‏کند و از گمراهى باز مى‏دارد.

 

 

ک:عن…و عمر بن الخطاب و…،ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال:النظر الى وجه على عباده. (۲۵)
جمعى از راویان که از جمله آنها عمر بن خطاب است از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روایت مى‏کنند که فرمود:نگاه کردن به چهره على علیه السلام عبادت است.

ل:عن سوید بن غفله،قال:رأى عمر رجلا یخاصم علیا،فقال له عمر:انى لأظنک من المنافقین !سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:على منى بمنزله هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى. (۲۶)
از سوید بن غفله روایت شد که گفت،عمر مردى را دید که با على علیه السلام خصومت مى‏کند عمر به وى گفت:گمان دارم که تو از منافقان باشى!زیرا من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى‏فرمود:على در نزد من منزلت و جایگاه هارون در نزد موسى علیه السلام را دارد جز آنکه پیغمبرى پس از من نباشد.

م:عن ابى هریره،عن عمر بن الخطاب قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:من کنت مولاه فعلى مولاه. (۲۷)
از ابو هریره روایت شد که عمر بن خطاب گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :هر کس را که من مولاى او هستم،پس على مولاى اوست.

ن:قال عمر بن الخطاب:على أقضانا. (۲۸)

 


عمر بن خطاب گفت:بیناترین ما در داورى و قضاوت،على بن ابى طالب علیه السلام است.

س:عن عمر بن الخطاب،عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم:کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامه الا سببى و نسبى و کل ولد آدم فان عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمه،فإنى أنا أبوهم و عصبتهم. (۲۹)
عمر بن خطاب از نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرد (که فرمود) :هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مى‏شود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندى فاطمه علیها السلام پس به درستى که من پدر و عصبه آنان هستم.

ع:قال عمر بن الخطاب:لا یفتین احد فى المسجد و على حاضر. (۳۰)
عمر بن خطاب گفت:تا وقتى که على علیه السلام در مسجد حضور دارد کسى نباید فتوى
دهد.

 

 

ف:قال عمر بن الخطاب:یابن ابیطالب،فما زلت کاشف کل شبهه،و موضع کل علم. (۳۱)
عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به على علیه السلام) گفت:اى پسر ابو طالب همیشه تو موارد شبهه را بر طرف ساخته‏اى و موضع و جایگاه علم بوده‏اى.
ص:قال عمر:لا أبقانى الله بعد ابن ابیطالب. (۳۲)
عمر (بن خطاب) گفت:خداوند پس از على بن ابى طالب علیه السلام مرا باقى نگذارد.
ق:قال عمر بن الخطاب فى عده مواطن:لو لا على لهلک عمر. (۳۳) عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت:اگر وجود على علیه السلام نمى‏بود عمر هلاک مى‏شد.
ر:عن سعید بن المسیب قال:قال عمر ابن الخطاب:اعوذ بالله من معضله لیس لها أبو الحسن،على بن ابى طالب. (۳۴)
سعید ابن مسیب گوید،از عمر شنیدم که گفت:به خدا پناه مى‏برم از مشکلى که براى حل آن ابو الحسن (على علیه السلام) نباشد.

ش:قال عمر ابن الخطاب:اللهم لا تنزل بى شدیده الا و ابو الحسن الى جنبى. (۳۵)

 


عمر ابن خطاب گفت:بار خدایا کار سختى بر من نازل مفرما مگر آنکه ابو الحسن (على علیه السلام) در کنار من باشد.

ت:عن ابن عباس قال:کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فى لیله،و عمر على بغل و انا على فرس،فقرأ آیه فیها ذکر على بن ابى طالب فقال:أما و الله یا بنى عبد المطلب لقد کان على فیکم أولى بهذا الأمر منى و من أبى بکر،… – الى ان قال‏ – و الله ما نقطع امرا دونه،و لا نعمل شیئا حتى نستأذنه. (۳۶)
از ابن عباس روایت شد که گفت:در یکى از شبها من و عمر بن خطاب سیر مى‏کردیم (همسفر بودیم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم،پس آیه‏اى قرائت شد که در آن آیه نام على بن ابى طالب یاد آورى مى‏شد.پس (عمر بن خطاب) گفت:آگاه باشید به خدا سوگند اى فرزندان عبد المطلب،به تحقیق که على در میان شما سزاوارترین است به این امر (خلافت) از من و ابو بکر… (تا آنکه گفت) :به خدا سوگند هیچ کارى را بدون او تمام نمى‏کنم.و عملى بدون اجازه او انجام نمى‏دهم.

 

 

ث:عن الحافظ الدار القطنى عن عمر،و قد جاءه اعرابیان یختصمان فقال لعلى:اقض
بینهما. فقال احدهما:هذا یقضى بیننا؟!فوثب الیه عمر و اخذ بتلبیبه،و قال:ویحک ما تدرى من هذا؟هذا مولاى و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن. (۳۷)
حافظ دار قطنى از عمر (بن خطاب) روایت مى‏کند که دو تن اعرابى جهت مخاصمه و دعوا نزد او (یعنى نزد عمر بن‏خطاب) آمدند.پس عمر به على علیه السلام عرض کرد:بین آنها قضاوت کن.یکى از آن دو اعرابى گفت:آیا این مرد میان ما قضاوت کند؟پس عمر به طرف آن مرد پرید و یقه او را گرفت و گفت:واى بر تو،چه مى‏دانى که این کیست؟!او مولاى من است،و هر کس که او مولایش نباشد پس مؤمن نیست.

خ:عن عمیر بن بشر الخثعمى قال:قال عمر:على اعلم الناس بما انزل الله على محمد.
(۳۸)
عمیر بن بشر گفت،عمر (بن خطاب) گفت:على علیه السلام داناترین مردم است به آنچه که خداوند بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم نازل کرده است.

ذ:…قال عمر بن الخطاب (یوم غدیر خم) :
هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت مولى کل مؤمن و مؤمنه. (۳۹) عمر ابن خطاب (در روز غدیر خم،بعد از آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم على را به ولایت منصوب فرمود،خطاب به على علیه السلام) گفت:گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدى.

ض:عن عمر بن الخطاب انه قال:اشهد على رسول الله صلى الله علیه«و آله»و سلم لسمعته و هو یقول:لو ان السماوات السبع وضعت فى کفه و وضع ایمان على فى کفه لرجح ایمان على. (۴۰)
عمر بن خطاب گفت:شهادت مى‏دهم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم مى‏فرمود :اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان على را در کفه دیگر،ایمان على رجحان و برترى خواهد داشت.

ظ:عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم :یا على انت اول المسلمین اسلاما و اول المؤمنین ایمانا. (۴۱)
ابن عباس رحمه الله گفت:از عمر بن الخطاب شنیدم مى‏گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:یا على،تو نخستین مسلمان و اولین مؤمن مى‏باشى.غ:عمر بن الخطاب رفعه:لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار. (۴۲)

 


عمر بن خطاب به حدیث مرفوع روایت کرد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که:اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مى‏کردند خدا آتش را خلق نمى‏کرد.
ایضا:عن عمرو بن میمون قال:لما ولى عمر السته فقاموا أتبعهم بصره ثم قال:لئن ولوها الأجیلح لیرکبن بهم الطریق. (۴۳)
از عمرو بن میمون روایت شد که گفت:وقتى که عمر آن شش نفر را براى خلافت معرفى کرد،آنان برخاستند (که بروند) عمر چشم به آنها دوخت،سپس گفت:هر آئینه اگر ولایت را به اجیلح واگذار کنید مسلمین را رهبرى مى‏کند. – «توضیح آنکه اجیلح به معناى اصلع است یعنى کسى که موى جلوى سرش ریخته که از مشخصات ظاهرى على علیه السلام بوده است.»-
ایضا:ابن ابى الحدید جریان مفصلى از یک ملاقات و گفتگویى که میان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گردیده است نقل مى‏کند که در ضمن آن گفتگو و مصاحبه،خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و مى‏گوید:«آرى رسول خدا خواست که در حال بیمارى،به نام على تصریح کند (و بنویسد) ولى من از این کار مانع گردیدم».
«
و لقد اراد ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک»

 


ابن ابى الحدید سپس مى‏گوید:این جریان را احمد بن ابى طاهر،مؤلف تاریخ بغداد در کتاب خود با اسنادش نقل نموده است. (۴۴)
ایضا: – عمر بن خطاب گفت‏ – :الحمد لله که خداوند در این امت کسى – یعنى على علیه السلام – را قرار داد که هر گاه ما راه کج برویم ما را به راه راست هدایت مى‏کند. (۴۵)
ایضا:عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براى حج به مکه مشرف شده در اثناى طواف نظرش به جوانى افتاد که یک طرف صورتش سیاه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت :یا فتى من فعل بک هذا؟اى جوان چه کسى با تو چنین کرده و چه کسى تو را زده است؟جوان گفت :ضربنى ابو الحسن على بن ابى طالب.على علیه السلام مرا زده است.عمر گفت:تأمل کن تا على بیاید.در همین حال على بن ابى طالب رسید.عمر گفت:یا على ءانت ضربت‏هذا الشباب؟یا على آیا تو این جوان را زدى؟على علیه السلام فرمود:آرى من او را زدم.عمر گفت:چه چیز سبب شد که او را بزنى؟على علیه السلام فرمود:رأیته ینظر حرم المسلمین.دیدم او را که نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مى‏کرد (به دنبال ناموس مردم بود) .عمر گفت:اى جوان،لعنت بر تو،بر خیز و برو.فقد رآک عین الله و ضربک ید الله.به درستى که تو را چشم خدا دیده و دست خدا زده است. (۴۶) .

 

 

۳ –  سخنان و مرویات عثمان بن عفان

الف:…رجع عثمان الى على فسأله المصیر الیه،فصار الیه فجعل یحد النظر الیه،فقال له على:مالک یا عثمان؟مالک تحد النظر الى؟قال:سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى على عباده. (۴۷)
عثمان به سوى على بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوى او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاى) آن حضرت.على علیه السلام فرمود:تو را چه شده است‏اى عثمان؟چه شده تو را که اینگونه به من خیره شده و نگاهم مى‏کنى؟عثمان گفت:از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى‏فرمود:نگاه کردن به على عبادت است.
ب:«…خلیفه سوم عثمان،سه مرتبه از على علیه السلام دعوت کرد که با وى همکارى نماید،مرتبه اول در سال ۲۲ هجرت،یعنى در همان سالى که خلیفه شد آن دعوت به عمل آمد،و مرتبه دیگر در سال ۲۷ هجرى،و سومین مرتبه در سال ۳۲ بعد از هجرت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، (اما) على علیه السلام هیچ یک از آن دعوتها را براى همکارى سیاسى نپذیرفت.ولى هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از على بن ابى طالب علیه السلام دعوت به همکارى مى‏کرد،على مى‏گفت:یکى از کارهاى واجب که باید صورت بگیرد جمع آورى آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که براى این کار واجب با تو همکارى کنم…» (۴۸)
ج: (در ایامى که عثمان به کشته شدن نزدیک مى‏شد) این بیت را به تمثیل به على علیه السلام نوشت:
فان کنت مأکولا فکن انت آکل*و الا فادرکنى و لما امزق.
حاصل بیت آنکه:اگر مرا همى باید کشت،پس تو بکش که على بن ابى طالبى،و اگر نمى‏باید کشت،مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند. (۴۹) گفتنى است که این شعر را زمانى عثمان بیان کرد که طلحه بن عبید الله با جماعتى از بنى تمیم از بام سراى عثمان به قصد کشتن او بالا رفت) .
د:سخن عثمان در خطابش به على علیه السلام:
«…
به خدا اگر بمیرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زیرا جانشینى پس از تو نمى‏بینم .و اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمى‏بینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده…». (۵۰)

 

 

منبع:پرسمان


پى‏نوشت ها:

۱- به عنوان نمونه،یکى از نویسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقى،که در مورد عظمت و مقام رفیع على علیه السلام کتب متعددى تألیف کرده،در صفحه ۲۶۰ از کتاب«بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»در مورد آغاز شناخت وسیعتر خود نسبت به شخصیت برجسته اسلام یعنى على علیه السلام چنین مى‏نویسد:«به یاد آوردن این که چه زمانى با نام مبارک على علیه السلام آشنا شده‏ام برایم ممکن نیست،اما خوب به خاطر مى‏آورم که چه زمانى شیفته‏اش شدم:زمانى که اقدام به جمع آورى سخنان«عمر بن خطاب»درباره این شخصیت ممتاز عالم اسلام،کردم.جملات سپاسمندانه و ستایشگرانه عمر،سردار بزرگ سده نخستین برقرارى اسلام،مرا مجذوب على علیه السلام کرد…»
۲-
ابن مغازلى در مناقب،حدیث ۱۷۰،ص ۱۲۹
و ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۴۳۸،اواخر حدیث .۹۵۳ (شرح محمودى)
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب مناقب السبعون،ص ۲۷۷،حدیث ۱۷ و ص ۳۰۰
متقى هندى در کنز العمال،ج ۱۱،ص ۶۰۴ (مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم) ،و دیگران.
۳-
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۵۸
سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص ۱۷۲
ابن مغازلى در مناقب،ص ۲۱۰،حدیث ۲۵۲،ط ۱
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۳۹۱،حدیث ۸۹۵ (به شرح محمودى) ،و دیگران.

۴- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب ۵۴،ص ۱۹۴ و.۳۵۶
و متقى هندى در کنز العمال،ج ۱۳ – ص ۶۳۸ مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم
۵-
بوستان معرفت تألیف سید هاشم حسینى تهرانى،ص ۴۴۷ به نقل از:مناقب خوارزمى،فصل ۷،ص .۴۵
۶-
بوستان معرفت»ص ۶۵۰ به نقل از:ابن عساکر در تاریخ امیر المؤمنین علیه السلام،ج ۳،ص ۷۰،حدیث ۱۱۰۰ و از مناقب خوارزمى فصل ۱۴،ص .۹۸
کنز العمال»،ج ۱۲،ص ۴۸۹ – مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم ۷
۸-
همان مأخذ،ج ۱۳،ص ۱۱۵
۹-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۲۷۷،به نقل از فضائل الخمسه،ج ۱،ص ۲۹۷۹
۱۰-
العقده:کحرمه،و الجمع عقد کحرم،الولایه.البیعه المعقوده
۱۱-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۳،حدیث ۱۰۹۲،ص ۵۴
۱۲-
نقل از سید جواد مهرى در مقدمه کتاب«آنگاه هدایت شدم»تألیف دکتر سید محمد تیجانى سماوى ص ۲ به نقل از:ابان السمان در الموافقه،ص ۱۳۷،و ابن حجر در الصواعق المحرقه،ص ۱۲۶ و ابن مغازلى شافعى در مناقب على علیه السلام ص ۱۱۹
«۱۳-
چرا شیعه شدم»تألیف جناب محمد رازى،ص ۳۳۲ به نقلش از:فخر رازى در نهایه العقول،طبرى در تاریخ خود،بلاذرى در انساب الاشراف،سمعانى در فضائل،غزالى در سر العالمین،سبط ابن جوزى در تذکره،قاضى فضل بن روزبهان و ابن ابى الحدید و دیگران.
قابل ذکر است که صحت این گفتار ابو بکر در کلمات على علیه السلام در نهج البلاغه کاملا روشن است،آنجا که فرمود: فیا عجبا بینا هو یستقیلها فى حیاته اذ عقدها لاخر بعد مماته»یعنى«پس چقدر جاى تعجب و شگفت است که ابو بکر استقاله مى‏کرد (و امتناع مى‏نمود) از خلافت در حال حیات خود در حالى که گره مى‏زد خلافت را براى دیگرى (یعنى عمر) بعد از مرگش.
۱۴-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،ص ۲۳۹ چاپ قم،س ۳۷۱۱
و متقى هندى در کنز العمال ج ۱۳،ص ۱۲۲ و ص ۱۲۳ (مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم) .
۱۵-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۸۲،حدیث .۵۸۴ شرح محمودى
۱۶-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده (باب موده الخامسه) ص .۲۹۷
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج ۲،ص ۸۰ (شرح محمودى) بنقل از بخارى در تاریخ کبیر،ج ۱،ص ۳۷۵ و دیگران.
۱۷-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۸۲ حدیث .۵۸۵ شرح محمودى
۱۸-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،فصل سوم،ص .۳۴۳
و حاکم در المستدرک ج ۳،ص ۱۲۵ – هیثمى در مجمع الزوائد،ج ۹،ص .۱۲۰
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۱،ص ۲۱۹،حدیث ۲۸۲ (شرح محمودى) ،و دیگران.
۱۹-
پاورقى کتاب در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۳۸۸ (شرح محمودى
۲۰-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۳۶۵،حدیث .۸۷۲ (شرح محمودى) .
ابن مغازلى در مناقب ص ۲۸۹،شماره ۳۳۰،ط ۱ و خوارزمى در فضل ۱۳ از مناقب،ص ۷۸،ط تبریز
گنجى شافعى در کفایه الطالب اواخر باب ۶۲،ص ۲۵۸ و دیگران
۲۱-
اصلع:به کسى گویند که موى جلوى سرش ریخته باشد که یکى از مشخصات ظاهرى على علیه السلام است.
۲۲-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب ۶۵،ص ۴۴۸
۲۳-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۲۱۱ به نقل از فضائل الخمسه،ج ۲،ص ۲۳۹٫عن کنز العمال،ج ۶،ص ۳۹۳
۲۴-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۲۱۲ به نقل از الغدیر،ج ۵،ص ۳۶۳ و فضائل الخمسه،ج ۱،ص ۱۶۷ عن مستدرک الصحیحین.
۲۵-
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۵۸
۲۶-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۲۸۶ به نقل از شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱،ص ۳۶۰
۲۷-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج ۲،ص ۷۹،حدیث .۵۸۱ شرح محمودى
و نیز ابن مغازلى در مناقب،ص ۲۲،شماره ۳۱ ،ط۱
۲۸-
حافظ ابى نعیم در حلیه الاولیاء،ج ۱،ص ۶۵،و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص ۱۷۰
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۶۰
بلاذرى در انساب الأشراف،ج ۲،ص ۹۷،حدیث ۲۱،ط ۱،و دیگران.
۲۹-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب ۵۷،ص ۳۲۰
۳۰-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۴۹۲ به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج ۲،ص ۸۲۵
۳۱-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۴۹۳،به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج ۲،ص ۸۲۵».
۳۲-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۴۹۳٫به نقل از الغدیر ج ۶،ص ۱۲۶
۳۳-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب ۱۴،ص ۸۰ و نیز ص ۲۴۹
و نیز گنجى شافعى در کفایه الطالب،باب ۵۹ ص ۲۲۷
۳۴-
بلاذرى در انساب الاشراف،ج ۲،ص ۹۹،حدیث ۲۹ از شرح حال على علیه السلام – و گنجى شافعى در کفایه الطالب باب ۵۷،ص ۲۱۷ – و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص ۱۷۱ – و حاکم در المستدرک (کتاب المناسک) ،ج ۱،ص ۴۵۷ – و ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۶ و دیگران.
۳۵-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۴۹۲،به نقل از«امام الصادق»ج ۲،ص ۸۲۵
۳۶-
راغب در محاضرات،ج ۷،ص ۲۱۳
۳۷-
مأخوذ از پاورقى کتاب شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ابن عساکر ج ۲،ص ۸۲ شرح محمودى
۳۸-
بوستان معرفت»،ص ۶۷۷،به نقل از حسکانى در شواهد التنزیل،جزء اول،ص ۳۰،حدیث ۲۹
۳۹-
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۴۸ تا .۵۱ (شرح محمودى)
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص۳۵۰
گنجى شافعى در کفایه الطالب،باب اول،ص ۶۲ (تبریک ابو بکر و عمر به على علیه السلام
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب مناقب السبعون،ص ۲۸۳،حدیث ۵۶ و باب ۴،ص ۳۳ و ۳۴٫و دیگران.
۴۰-
مدارک این روایت در روایت«ز»گذشت
۴۱-
آثار الصادقین،ج ۱۴،ص ۴۳»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج ۲،ص ۶
و نیز متقى هندى در کنز العمال،در قسمت آخر یک روایت،ج ۶،ص ۳۹۵
۴۲-
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب الموده السادسه،ص ۲۹۹
۴۳-
بلاذرى در انساب الاشراف،ج ۲،ص ۱۰۳،حدیث ۳۵ (چاپ بیروت،ط ۱
۴۴-
سیرى در صحیحین»تألیف محمد صادق نجمى،ج ۲،ص ۲۷۳، (به نقل از شرح نهج البلاغه،ج ۱۲،ص ۲۱ و مشابه آن در ص ۷۸)
البته حدیث منع عمر،از این وصیت از مسلمات بین شیعه و سنى است که بخارى در صحیح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و دیگران آن را نقل کرده‏اند .
۴۵-
بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقى،ص ۱۱۴
۴۶-
چرا شیعه شدم»تألیف محمد رازى،ص ۲۱۸،به نقل از شهرستانى در ملل و نحل و طبرى در«ریاض النضره و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه
۴۷-
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج ۷،ص ۳۵۸،باب فضائل على علیه السلام
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج ۲،ص ۳۹۳،شرح محمودى
سیوطى در تاریخ الخلفاء ،ص۱۷۲
۴۸-
بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام تألیف فؤاد فاروقى،به نقل از رودلف ژایگر در کتاب خداوند علم و شمشیر
۴۹-
الفتوح نوشته ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى،ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ص ۳۲۸
۵۰-
امام على بن ابى طالب علیه السلام (روزگار عثمان) تألیف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص۲۰۲
محمد ابراهیم سراج- امام على(ع) خورشید بى‏غروب- ص ۲۲۷