روزی در بسیج «حسین شیردل کنی» را دیدم. گفتم: «کجا میروی؟»
گفت: «اکنون فرصتی پیش آمده است تا به آرزویی که مدتها داشتم، برسم. می خواهم به جبهه بروم.»
به او گفتم: « پس درس چه میشود؟»
گفت: «من درسم را برای خدا میخوانم. اگر این کار را که واجبتر از درس است، انجام ندهم، درس به چه درد من میخورد؟»
او که دانشآموز کلاس دوم راهنمایی یکی از روستاهای زابل بود، موقع اعزام به جبهه گفت: «چون قدرت و توانایی گرفتن اسلحه را در خودم احساس میکنم و فرمان تاریخی حضرت امام (ره) را در رابطه با دفاع از حیثیت اسلام شنیدهام، وظیفهی خود میدانم به جبهه بروم.»
در وصیتنامهاش آمده است: «در مرگ من سیاه نپوشید، بلکه شادی کنید. شکر خدا را بکنید که به شما فرزندی داد که در راه او، جان خود را فدای میهن و کشور خود کرد. آقای … از من پنجاه تومان میخواهد که من نتوانستم قرض ایشان را بدهم. شما قرضشان را بدهید.»
رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۳۶ و ۳۷٫ / سروهای سرخ، ص ۱۴۵٫
پاسخ دهید