مقدمه :

روز غدیر، یادآور امامت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و انتصاب ایشان بر این مقام والاست. اما او چه زمانی، امام نبوده تا از انتصابش بر این جایگاه رفیع، در غدیر یا دیگر زمان سخن گوییم!

شاید این نکته بر برخى گران آید و گویند: شگفتا از اینان! ما اثبات اصل امامت حضرت علی(علیه السلام) و خواهان دلیل بر جانشینى بدون واسطه وى پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستیم، حال اینان می گویند: او کدامین زمان، امام نبوده است؟

معناى چنین ادعاى بزرگى چیست؟ و راه اثبات آن کدام است؟

به بیانى روشن‌تر، ما معتقدیم از زمانی که رسول خدا، محمّد مصطفى(صلی الله علیه و آله) پیامبر بوده، مولاى ما على مرتضى(علیه السلام) نیز امام و وصى او بوده است؛ و خداى متعال در همان گاه که اراده و مشیتش بر نبوت و پیامبرى آن بزرگوار تعلّق گرفته، بر امامت امیر المؤمنین نیز تعلّق یافته است.

چه بسا، برخی از این سخن، رخ برتابند؛ ولى شایسته است که دلایل ما را بشنوند و در داوری شتاب نکنند.

 

۱ – امامت به دست خداوند است :

امامت عهد و پیمانى بسان نبوت است؛ پس به دست خداى متعال بوده و هیچ کس بدان مقام رفیع نایل نمی گردد، مگر آن را که او اراده فرموده باشد؛ حتی خداوند سبحان، تعیین این امر را به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله) واگذار نکرده؛ تا چه رسد به امت او.

این نکته برهان‌هاى محکم و دلیل‌هاى متقنِ بسیارى از کتاب الهى و سنت نبوى دارد؛ از جمله: در روایتى نقل شده، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) حتى در سخت ترین شرایط و در هنگامهاى که بیش از هر زمان به یارى و نصرت نیاز داشت، باز هم براین امر تصریح می فرمود:

هنگامى که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) شریعت خود را بر قبایل عرب عرضه داشت، بعضى از آنان گفتند: اگر ما بر آنچه می گویى با تو بیعت کرده و هم‌پیمان شویم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز کند، آیا پس از تو رهبرى این امر به دست ما خواهد بود؟

پیامبر پاسخ داد: «الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء»[۳]؛ «این امر به دست خداست و او به هر که بخواهد واگذار مىکند».

 

۲ – از عالم نور تا روز انذار :

خدای متعال در همان زمان که پیامبر اکرم، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را آفرید، امیر مؤمنان على(علیه السلام) را نیز خلق کرد. آن دو بزرگوار در عالم نور یک نور و باهم آفریده شدند. سپس پروردگار سبحان اراده فرمود که محمّد بن عبداللّه(صلی الله علیه و آله) پیامبر و على بن ابى طالب؟عهما؟ جانشین او باشد؛ و این امر از همان ابتداى آفرینش آن دو بزرگوار بود.

از این رو جانشینى و خلافت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در همان زمان تثبیت شد که نبوت و پیامبرى پایان بخش پیامبر تعیین گشت.

این موضوع را پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، همان راستگوى امین براى ما اینگونه بیان می فرماید:

إنّ اللّه عزّ وجل أنزل قطعهً من نور، فأسکنها فی صلب آدم، فساقها حتى قسّمها جزءین، جزء فی صلب عبداللّه، وجزء فی صلب أبی‌طالب، فأخرجنی نبیّاً وأخرج علیّاً وصیّاً؛[۴]

خداوند عزّوجلّ نورى فرو فرستاده و در صلب آدم جاى داد و آن را به همان شکل سیر داده تا سرانجام به دو بخش تقسیم نمود. بخشى را در صلب عبداللّه و بخش دیگر را در صلب ابوطالب به ودیعت نهاد. سپس مرا نبى و على را وصى من از صلب پدرانمان خارج نمود.

بدین گونه همان زمان که رسول خدا، محمد مصطفى(صلی الله علیه و آله) به نبوت برگزیده شد، مولاى ما على مرتضى(علیه السلام) نیز به جانشینى و امامت بعد از او انتخاب گردید.

سپس حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، پیامبر، زاده شد و حضرت علی(علیه السلام) امام پس از او؛ و چون آن حضرت مبعوث گشت، این عزیز نخستین مسلمان شد.[۵]

هنگامى که پیامبر به خویشان و نزدیکان خود هشدار داد و به یارى دعوت نمود، فقط امیرالمؤمنین(علیه السلام) با او بیعت کرد و هم پیمان شد؛ همان زمان که فرمود:

یا بنی عبدالمطلب! إنّی بعثت لکم خاصّه وإلى الناس عامّه فأیّکم یبایعنی على أن یکون خلیفتی؟

اى فرزندان عبدالمطلب! من براى شما به طور خاص و براى همه مردم به طور عمومى مبعوث شده‌ام؛ پس کدام یک از شما با من بیعت مىکند تا جانشین من گردد؟

و تنها کسى که به آن حضرت پاسخ داد، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود.[۶]

گویا پیامبر رحمت که این‌گونه پرسید و اعلام فرمود، مأمور شده بود تا از اراده الهى و تقدیر او در عالم ذر پرده افکند و بدین طریق سنگ زیرین امامت این عالم را در آن روز بنا نهد.

 

۳ – از روز انذار تا غدیر :

 

از آن روز به بعد، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در هر فرصت و موقعیت و در میان هر گروه و جماعت، از این حقیقت پرده برمىداشت و با عبارات و کلمات گوناگون آن را به دیگران می رساند.

۱ـ۳ـ گاه او را به پیامبران تشبیه مىکرد و مىفرمود:

من أراد أن ینظر إلى آدم فی علمه، وإلى نوح فی فهمه، وإلى موسى فی مناجاته، وإلى عیسى فی سمته، وإلى محمّد فی تمامه وکماله وجماله، فلینظر إلى هذا الرجل المقبل؛[۷]

هر که می خواهد به علم آدم و فهم و درایت نوح و راز و نیاز موسى و سکینه و وقار عیسى و کمال و جمال محمّد بنگرد، به این مرد که نزد من می آید نگاه کند.

هنگامى که حاضران سرهایشان را بلند کردند و براى دیدن این شخص گردن‌هایشان را کشیدند، تنها على(علیه السلام) را دیدند.[۸]

۲ـ ۳ ـ در موقعیتی دیگر مقام و منزلت او را نسبت به خویش مانند منزلت هارون به موسى بر می شمرد و می‌فرمود:

أنت منّی بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبی بعدی؛[۹] 

تو براى من مانند هارون براى موسى هستى جز آن که پس از من پیامبرى نخواهد بود.

۳ـ ۳ـ در زمانى دیگر برترى وى را به سبب داشتن مهم‌ترین صفت و خصوصیت امام ـ  یعنى اعلمیت ـ اعلام نمود و می فرمود:

أنا مدینه العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینه فلیأتها من بابها؛[۱۰] 

من شهر علم هستم و على دروازه آن است. هر کس که مىخواهد وارد این شهر شود باید از دروازه آن وارد شود.

۴ـ ۳ـ در مرتبۀ دیگر به محبوب‌ترین فرد در نزد خود و پروردگارش اشاره می فرمود؛ همان خصوصیتى که بى‌تردید برترى وى را از همگان و در نتیجه امامت او را بر دیگران به اثبات می رساند.

زمانى که مرغ بریان شده‌اى به نزد آن حضرت آوردند تا ایشان تناول فرماید، فرمود:

اللهمَّ إئتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلیّ یأکل معی من هذا الطائر؛[۱۱] 

«خدایا! محبوب‌ترین فرد در نزد تو و من را به نزد من آور تا از این غذا میل کند».

ابوبکر پیش آمد؛ اما حضرت او را نپذیرفتند و دعاى خویش را تکرار فرمودند.

عمر آمد و حضرت او را نیز نپذیرفتند.

سرانجام امیرمؤمنان على(علیه السلام) به نزد ایشان آمد و حضرت بى‌درنگ او را دعوت نمود و به همراه وى غذا را تناول فرمود.[۱۲]

۵ـ ۳ـ  بار دیگر، در هنگامۀ نبرد خیبر، از آن خبر داد:

پس از آن که آن دو نفر (ابوبکر و عمر) شکست خوردند و باز گشتند، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاُعطینّ الرایه غداً رجلاً یفتح اللّه على یدیه یحبّ اللّه ورسوله ویحبّه اللّه ورسوله»؛[۱۳] «فردا پرچم سپاه مسلمانان را به رادمردى مىدهم که خدا پیروزى را به دست او قرار خواهد داد. او، خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند».

همه مسلمانان شب را به انتظار گذرانده و امید گرفتن پرچم را از دستان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در دل می‌پروراندند؛ ولى بامدادان حضرت فرمود: «أین علی؟» «على کجاست؟»

گفتند: چشم درد دارد.

با این حال حضرت او را طلبیدند و از آب دهان مبارک خویش بر چشم او نهادند و برایش دعا فرمودند و چنان شد که گویا هیچ دردى در چشم نبوده است. سپس پرچم را به او دادند تا آن که پیروزى و فتح به دست او جارى شد.[۱۴]

۶ـ ۳ـ در دفعۀ ششم که ابوبکر را براى ابلاغ سوره برائت به مردم مکه مأمور کرده بودند، از میانه راه وى را عزل کرده و حضرت على(علیه السلام) را براى این امر مهم فرستادند و فرمودند:

لا ینبغی لأحد أن یبلّغ هذا إلاّ رجل من أهلی؛

شایسته نیست کسى تبلیغ این امر را به دست گرفته و پیام الهى را به دیگران رساند، مگر آن کس که از اهل من باشد.

این موارد یکى پس از دیگرى ادامه یافت تا آن که روز غدیر فرا رسید. آن هنگام که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) واپسین روزهاى عمر شریف خود را سپرى می نمود، فرمان یافت آنچه را از ابتداى دعوتش بارها و بارها فرموده بود، بار دیگر بر همگان اعلام کند.

بدین سان ماجراى غدیر و حدیث آن شکل گرفت؛ همان واقعه عظیمى که دانشمندان مسلمان بر ثبوتش اذعان، بر تواترش تصریح و پیرامونش کتابها نگاشته‌اند تا آنجا که از مسلّمات تاریخ گشته است؛ به گونه‌اى که شک و تردید در وقوع آن را به مثابه شک و تردید در وجود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و نبوّت آن بزرگوار می توان شمرد.

 

۴ –  حدیث غدیر :

 

آنگاه که آواى برپایى نماز جماعت به امامت خاتم پیامبران حضرت محمّد مصطفى(صلی الله علیه و آله) در صحراى جحفه طنین افکند و تمام آن جمعِ بسیار صف بستند، حضرت نماز ظهر را با آنان اقامه فرمود. سپس از جا برخاست و در برابر آنان ایستاد و فرمود:

أیّها الناس! قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لم یعمّر نبی إلاّ نصف عمر الّذی قبله، وإنّی أُوشک أنْ أُدعى فأُجیب، وإنّی مسؤول وأنتم مسؤولون. فماذا أنتم قائلون؟

اى مردم! پروردگار لطیف و دانا مرا آگاه نموده که هر پیامبرى نصف عمر پیامبر پیش از خودش زندگى خواهد کرد. پس زمان دعوت من نیز نزدیک گشته و من به زودى آن را خواهم پذیرفت. پس بدانید  ـ دربارۀ آنچه انجام داده‌ام ـ از من سؤال خواهند کرد و شما نیز بازخواست می شوید. آن هنگام شما چه خواهید گفت؟

پاسخ دادند: همگى شهادت می دهیم که تو پیام الهى را بر ما رسانده و ما را نصیحت کردى و در این راه تلاش بسیار نمودى. خدا تو را جزاى نیک دهد.

پیامبر فرمود:

ألستم تشهدون أنْ لا إله إلاّ اللّه، وأنّ محمداً عبده ورسوله، وأنّ جنّته حقّ، وناره حقّ، وأنّ الموت حقّ، وأنّ الساعه آتیه لا ریب فیها، وأنّ اللّه یبعث من فی القبور؟

آیا گواهی می دهید که هیچ معبودى جز خدا نیست، و محمد بنده و پیامبر اوست، و بهشت و دوزخ و مرگ حق است، و شکى در رستاخیز نیست و خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت؟

پاسخ دادند: بر همه اینها گواهی می دهیم.

حضرت فرمود: «اللهمّ! اشهد»؛ «خدایا! تو بر سخن اینان گواه باش».

سپس فرمود: «أیّها الناس! ألا تسمعون»؟ «اى مردم! آیا سخنان مرا خوب می شنوید»؟

پاسخ گفتند: آرى.

فرمود:

فإنّی فرط على الحوض، وأنتم واردون عَلَیَّ الحوض، وإنَّ عرضه ما بین صنعاء وبصرى، فیه أقداح عدد النجوم من فضّه، فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین؛

بدانید که من در کنار حوض خواهم بود که شما بر من وارد می شوید. گسترۀ این حوض همچون فاصلۀ شهر صنعاى یمن تا بصراى دمشق است و جام‌هایى از نقره به عدد ستارگان آسمان بر آن شناور است. پس نیک بنگرید که پس از من چگونه از این دو چیز گران بها ـ که پس از خود بر جاى می‌گذارم ـ  پیروى می کنید؟

برخى پرسیدند: کدام دو چیز اى رسول خدا؟!

حضرت فرمود:

الثقل الأکبر کتاب اللّه، طرف بید اللّه عزّ وجلّ وطرف بأیدیکم، فتمسّکوا به لا تضلّوا؛ والـآخر الأصغر عترتی. وإنّ اللطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرقا حتّى یردا عَلَیَّ الحوض. فسألت ذلک لهما ربّی، فلا تقدموهما فتهلکوا، ولا تقصروا عنهما فتهلکوا؛

ثقل اکبر همان کتاب خدا که یک سوى آن در نزد پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست؛ و ثقل کوچک‌تر که عترت من است. به این دو تمسّک کنید تا گمراه نگردید. خداوندِ دانا، مرا آگاه کرده که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا آن که در کنار حوض بر من وارد آیند. من نیز همین را در مورد آن دو، از پروردگارم درخواست نمودم. پس، از آن دو پیشى نگیرید که هلاک مىگردید و عقب نیز نمانید که نابود مىشوید.

سپس پیامبر رحمت دست على(علیه السلام) را گرفت و بلند نمود تا تمام مسلمانان حاضر ایشان را دیدند و فرمود: «أیّها الناس! من أوْلى الناس بالمؤمنین من أنفسهم»؟ «اى مردم! چه کسى بر مؤمنان از خودشان صاحب اختیارتر است»؟

پاسخ دادند: خدا و پیامبرش بهتر مىدانند.

فرمود:

إنّ اللّه مولای، وأنا مولى المؤمنین، وأنا أولى بهم من أنفسهم؛ فمن کنت مولاه، فعلیٌّ مولاه؛

خداى متعال مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم و از خودشان بر ایشان شایسته‌ترم. پس هر که را من مولاى او هستم، على مولاى اوست.

پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و سپس فرمود:

اللّهمّ والِ من والاه، وعادِ من عاداه، وأحبّ من أحبّه، وأبغض من أبغضه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، وأدر الحقّ معه حیث دار. ألا فلیبلّغ الشاهدُ الغائبَ؛[۱۵]

خدایا! هر کس ولایتش را پذیرفت، ولى و سرپرست‌اش باش، و با آن کس که با او دشمنی نمود دشمن باش؛ و هرکه او را دوست داشت دوست بدار و بر هر که به او بغض نمود خشم‌گیر. یاورش را یار باش و هر کس که او را رها نمود رهایش کن. و حق را هرگونه که او بود به دورش قرار ده.

آگاه باشید که شاهدان این سخن را باید به غایبان برسانند.

۱ـ ۴ـ ویژگی‌ها و امتیازات غدیر:

اولین ویژگی غدیر این بود که آنچه را که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ابتداى بعثتش به صورت پراکنده دربارۀ حضرت على(علیه السلام) فرموده بود، یک جا بیان نمود.

افزون بر آن، غدیر ویژگى‌های دیگری را در خود جاى داد که پیش از آن در تبلیغ‌هاى دیگر پیامبر نبود و بدین‌سان از اهمیت فوق العاده‌اى برخوردار گردید؛ از جمله این ویژگىها:

۱ـ ۱ـ ۴ـ صراحت کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) و روشنى مقصود ایشان بود، تا آن جا که حضرت به سخنِ تنها بسنده نکرد و عملاً نیز مقصود خود را با گرفتن دست علی(علیه السلام) و نشان دادن ایشان به جمعیت، بیان فرمود.

۲ـ ۱ـ ۴ـ  این تبلیغ به زمان وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نزدیک بود که خود حضرت از این امر اطلاع داد و در ضمن خطبه‌اش فرمود: «یوشک أن ادعى فأجیب…»؛ «من به زودى به سوى پروردگارم دعوت مىشوم، و آن را خواهم پذیرفت…».

۳ـ ۱ـ ۴ـوقوع ماجرای غدیر در میان جمعیت بى نظیرى از مسلمانان.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مدتى قبل، این حج را آخرین حجشان اعلام فرموده بودند؛ در نتیجه
گروه‌هاى بسیارى از مسلمانان به مدینه آمدند تا براى آخرین بار همراه پیامبرشان به حج مشرف شوند؛ و عده زیادى نیز در هنگام مناسک به ایشان پیوستند تا از فیض همراهى با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهره برند؛ و در نهایت جمعیتى را رقم زدند که جز خداى متعال شمارشان
را نمی دانست.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) همراه این خیل عظیم، مناسک حج را به پایان رسانده و در راه بازگشت، چون به منطقه غدیر خم ـ که محل جدایى راههاى مردم مدینه از مصریان و عراقیان بود ـ رسیدند، توقف نمودند و به انتظار نشستند تا آنان که عقب مانده بودند برسند. هم‌چنین امر فرمودند تا آنان که جلو رفته‌اند بازگردند.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پس از اقامه نماز برخاستند و خطبه مفصلى خواندند و بدین سان سخن خود را به گوش تمامى آنان رساندند.

۴ـ۱ـ۴ـ نزول کلام خدای متعال در تبلیغ غدیر.

پیش از خطبه این آیه نازل شد:[۱۶]

{یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ}؛[۱۷] {اى پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى و خداوند تو را از خطرات مردم حفظ مىکند}.

بعد از خطبه آن بزرگوار این آیه نازل شد:[۱۸]

{الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا}؛[۱۹]  {امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را آیین شما پذیرفتم}.

۵ـ ۱ـ ۴ـ تبریک و تهنیت گفتن آن جماعت بر امیرمؤمنان علی(علیه السلام).

البته از نخستین کسانى که براى این امر، پیش گام شدند ابوبکر و عمر بودند، در حالى
که می گفتند:

بخ بخ لک یابن أبی طالب، أصبحت وأمسیت مولای ومولى کلّ مؤمن ومؤمنه؛[۲۰] خوشا به حال تواى پسر ابوطالب که مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى.

۶ـ ۱ـ ۴ـ شعرى که حسّان بن ثابت با اجازه پیامبر برای این تبلیغ سرود.

وى پس از اتمام سخنان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) گفت: اى رسول خدا! به من اجازه فرمایید از سخنان شما دربارۀ على(علیه السلام) چند بیتى بسرایم.

حضرت فرمودند: «قل على برکه اللّه»؛ «به لطف و برکت خدا، بگو».

حسّان برخاست و چنین سرود:

ینـادیهـم یــوم الغـدیـر نبیّهـم               بخمّ فـأسمع بـالرسـول منادیـا

وقـد جاءه جبریـل عن أمـر ربّه            بـأنّک معصـوم فـلا تک وانیـا

وبلّــغهم مـا أنــزل اللّه ربّــهم              إلیک ولا تخـش هناک الأعادیا

فقــام به إذ ذاک رافــع کفّــه           بکفّ علـیّ معلن الصـوت عالیا

فقـال: فمـن مولاکـم وولیّــکم             فقـالوا ولـم یبدوا هنـاک تعامیا

إلهــک مـولانـا وأنـت ولیــّنا           ولن تجدن فینا لک الیـوم عاصیا

فقـال لـه: قـم یـا علـیّ فإنّنـی           رضیتک من بعدی إماماً وهادیا

فمـن کنـت مــولاه فهـذا ولیـّه            فکـونوا له أنصار صـدق موالیا

هنــاک دعــا اللّهـمّ والِ ولیّـه           وکـن للّذی عـادى علیّاً معادیا

فیـاربّ انصـر ناصریه لنصـرهم            إمام هدى کالبدر یجلوا الدیاجیا؛[۲۱]

پیامبرشان در روز غدیر در کنار غدیر خم به آنان خطاب نمود؛ پس تو نیز بر سخن پبامبر گوش فرا ده.

جبرئیل نیز از جانب پروردگارش به نزد او آمده و پیغام آورده بود که تو از گزند دیگران در امان هستى.

پس آنچه را خدا؛ پروردگار آنها بر تو نازل نموده به اینان ابلاغ کن و از دشمنىها نهراس.

پس او نیز برخاست و در حالى که دست على را بالا برده بود با صدایى رسا اعلام کرد و گفت:

مولا و ولىّ شما کیست؟ آنان در حالى که هیچ کدامشان نمىتوانستند به کورى تظاهر کنند، گفتند:

خداى تو مولاى ما و تو نیز ولىّ ما هستى و امروز هیچ کدام از ما را از این امر روى گردان نمىیابى.

و پیامبرشان فرمود: اى على! برخیز که من خشنودم که تو امام و هدایتگرِ پس از من هستى.

پس هر که من مولاى او هستم این على مولاى اوست؛ اى مردم موالى و یاران راستین او باشید.

سپس پیامبرشان دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! بر هر کس ولایتش را پذیرفت تو ولى باش و با آنکه به او دشمنى نمود دشمن باش.

پروردگارا! یاورش را بر یاریش یار باش. یار همان امام هدایتگرى که بسان ماه شب چهارده تاریکىها را مىزداید.

روشن است که سراینده این شعر از نامداران اصحاب پیامبر بود و این ابیات را در حضور آنان و با اجازه آن حضرت سرود و در پایان نیز پیامبر آن را تأیید نموده و نیکو شمردند.

۲ـ ۴ـ اهتمام و استدلال به حدیث غدیر :

با عنایت به نکات پیش‌گفته، غدیر و حدیث آن از اهمیت و برترى خاصى نسبت به دیگر روزها و احادیثى که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در آنها این خبر عظیم را بیان کرده‌اند، برخوردار گردید. از این رو اهل بیت(علیهم السلام) و پیروانشان در راه اثبات و نشر آن در میان امت از هر فرصتى بهره جسته و براى باقى نگه داشتن آن در اذهان و بر سر زبانها در طول تاریخ و نیز براى حفاظت و صیانت از شأن پیامبر اکرم و دور نمودن هر نسبتى به آن بزرگوار، همّتى والا بکار بسته‌اند.

البته آنچه موجب شد تا بعد از وفات پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اختلاف و کشمکش برخیزد همین امر بود؛ یعنى اعلام حق اهل بیت در امامت بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به فرمان خداى متعال و اینکه هیچ سخنى از جانب خدا و پیامبرش بر خلافت آنان که بر مسندش تکیه زدند، یافت نمی شد.

به همین سبب نیز امیر مؤمنان على(علیه السلام) بارها و بارها اصحاب پیامبر را در مناسبت‌هاى مختلف بر این حدیث سوگند می دادند؛ تاریخ برخى از آنها را براى ما نقل کرده است:

۱ـ  در روز شورا از آن جماعت خواست تا بر سخنانش شهادت دهند و همگى آنان بدان اقرار نمودند؛[۲۲]

۲ ـ  در جنگ جمل؛[۲۳]

۳ ـ  در جنگ صفین؛[۲۴]

۴ ـ  در کوفه. حاضران را بر این موضوع سوگند داد که عده‌اى اقرار کردند و برخى هم اظهار فراموشى نمودند که به آن اشاره‌اى خواهیم داشت؛[۲۵]

هم‌چنین حضرت صدیقه کبرى(سلام الله علیها) در سخنان خود به غدیر احتجاج نمود؛[۲۶]

دیگر امامان اهل بیت(علیهم السلام) و بزرگان خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز در سخنان خود به غدیر احتجاج کردند.[۲۷]

نیز نقل شده است که: جمعى از انصار که در میان آنها ابوایوب انصارى، خزیمه بن ثابت، عمار بن یاسر و پسر تیهان، در کوفه به نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) آمدند و گفتند: سلام بر تو اى مولاى ما.

حضرت فرمود: «چگونه من مولاى شما هستم در حالى که شما از عرب‌هاى آزاد هستید و بنده کسى نیستید»؟

آنان پاسخ دادند: ما خودمان در روز غدیر از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدیم که فرمود: «من کنت مولاه  فعلی مولاه»؛[۲۸]  «هر که من مولاى او هستم على مولاى اوست».

فراتر اینکه برخى از صحابه نیز در مقابل مخالفان خود به این حدیث احتجاج کرده‌اند:

هنگامى که معاویه از سعد بن ابیوقاص خواست تا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را سب نموده و دشنام دهد، سعد در پاسخ او به همین حدیث شریف احتجاج کرد.[۲۹]

عمروبن عاص نیز در یکى از نامه‌هایش براى معاویه با همین حدیث به او پاسخ گفته است. [۳۰]

۳ـ ۴ـ  موضع‌گیریهاى ضد و نقیض علیه حدیث غدیر :

موضع صحابه و تابعین آنها در جریان غدیر و پس از آن و به هنگام روبه‌رو شدن با حدیث غدیر تناقضى آشکار دارد؛ با اینکه مسلمانان از جمله ابوبکر و عمر به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و حسان شعر سرود؛ اما پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گروهى بر آن گواهی دادند و جمع دیگرى بر آن احتجاج کردند.

حتی برخی مثل فهرى به نبوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) شک و تردید وارد نمود.

ابوطفیل چنان وانمود کرد که گویا ماجرایى در کار نبوده و هیچ نمی داند، آنجا که مىگوید: از نزد او (امیرالمؤمنین(علیه السلام)) در حالى که سخنانش برایم ناخوشایند بود، خارج شدم. با زیدبن ارقم برخورد کردم و به او گفتم: از على شنیدم که چنین و چنان ادعا مىکند!

زید گفت: مگر تو نمی دانى؟ من خودم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که در مورد او چنین
می فرمود.[۳۱]

گروهى نیز همه را کتمان کردند و امام(علیه السلام) آنان را نفرین کرد که از جمله آنها عبدالرحمان‌ بن مدلج، جریربن عبداللّه بجلى، یزیدبن ودیعه، زیدبن ارقم، انس‌ بن مالک و براءبن عازب بودند.

احمد بن حنبل از عبدالرحمان بن ابىلیلى نقل مىکند که او در «رحبه» حضور داشت. امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

انشد اللّه رجلاً سمع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) وشهد یوم غدیر خم إلاّ قام؛

هر کس را که در روز غدیر شاهد سخن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بوده سوگند می دهم که برخیزد.

دوازده نفر برخاستند و گفتند: هنگامى که پیامبر دست او (امیرالمؤمنین(علیه السلام)) را گرفته بود، دیدیم و شنیدیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله».

اما سه نفر از جا برنخاستند و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آنها را نفرین کرد و هر سه به آن نفرین مبتلا شدند.[۳۲]

در روایتى که ابن اثیر نقل نموده این گونه آمده است: «عدّه‌اى این مطلب را کتمان کردند. پس هیچ یک از دنیا نرفتند مگر آن که کور شدند یا به بلایى سخت مبتلا گشتند».[۳۳]

و در روایت متقى هندى نیز چنین آمده است: «گروهى این مطلب را کتمان کردند و همگى پیش از مردن کور شده و پیسى گرفتند».[۳۴]

راوى دیگرى می‌گوید:

نزد زید بن ارقم رفتم و به او گفتم: خویشاوندى دارم که از تو حدیثى دربارۀ على(علیه السلام) در روز غدیر براى من نقل کرده است. دوست دارم این حدیث را از خود تو بشنوم.

زید گفت: شما اهل عراق هستید و مسائلى بین شما هست  ـ  که من نمی‌توانم مطلبى بگویم.

به او گفتم: از جانب من نگران نباش (و بگو).

او بعد از آنکه مطمئن شد، گفت: آرى، درست است. ما در منطقه جحفه بودیم که… .[۳۵]

شخص دیگرى می‌گوید:

به زهرى گفتم: از ماجرای غدیر در شام سخن مگو که دو گوش تو، از دشنام به على پر خواهد شد.

او در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من فضایل و مناقبى از على می دانم که اگر بازگو می کردم مرا می‌کشتند.[۳۶]

۴ ـ ۴ـ غدیر به نقل علما و دانشمندان :

بیشتر محدّثان و متکلّمان ماجراى غدیر و حدیث آن را چنان که بوده (بتمامه)، نقل نموده‌اند،[۳۷] که به برخى از منابع و مدارک آن‌ها اشاره نمودیم.

اما بعضى از آنان به پیروى از پیشینیان خود (صحابه) آن را کتمان نموده‌اند.

و بعضى دیگر بخش نخستین آن را (ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟) نقل نکرده‌اند.

برخى بخش پایانى آن و دعاى حضرت را (اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه)
نقل نکردند.

اما هیچ یک از این سه جهت موضع گیرى خصمانه سودى نبخشید:

الف) اعتراض؛ آنچنان که فهرى مرتکب شد، کفرى بود که عذاب الهى را به دنبال خود نازل کرد.

ب) کتمان حقیقت؛ چنان که برخى دیگر انجام دادند، عصیان بزرگى بود که نفرین و ذلّت را در پى داشت.

ج) تحریف روایت، خیانتى بود که گذشتِ روزگار آن را آشکار کرد.

این موضع گیرى‌ها ـ با آنکه از جانب کسانى است که به احادیث و سخنان نقل شده در مورد غدیر توجهى ندارند ـ این نکته را آشکار می‌سازد که بی‌تردید حدیث غدیر امر عظیمى را بیان نموده که این چنین مورد اختلاف و کشمکش قرار گرفته است.

۵ـ ۴ ـ معناى حدیث غدیر :

بدون تردید هر انسان منصفى در قضیه غدیر و حدیث آن اندکى بیندیشد، یقین می‌کند که واژه «مولى» در این حدیث شریف بر امامت حضرت على(علیه السلام) و جانشینى آن بزرگوار تصریح دارد؛ زیرا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پیش از این عبارت، فرمود: «ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم»؟[۳۸]

حضرت با این سخن خویش به آیه شریفه {النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}[۳۹] اشاره فرمود و بر لزوم پیروى آنان و نافذ بودن فرمانش، از آنان اقرار گرفت؛ آن‌سان که آیه شریفه نیز بر این امر دلالت دارد.[۴۰]

پس از این مقدمات بود که فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛[۴۱] و‌ این معنایى بود که تمام حاضران در آن مجلس و در رأس آن‌ها امیر مؤمنان على(علیه السلام)، حسّانِ شاعر، آن دو نفر و دیگر صحابه از سخن آن بزرگوار برداشت کردند.

و برخى از دانشمندان با انصاف مانند تقى‌الدین مقریزى در کتاب خود بدان اشاره کرده‌اند:

ابن زولاق چنین گفته است: در روز هجدهم ذى حجه (‌روز غدیر) گروهى از مردم مصر، مغرب و اطراف آن براى خواندن دعا جمع مى‌شدند؛ زیرا آن روز را به مناسبت وصیت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین على‌بن ابى‌طالب در جانشینى پس از خود، عید مى‌دانستند.[۴۲]

بنا بر آنچه که گذشت، و شواهد بسیار دیگرى که در جای خود آمده واژه «مولى» در حدیث شریف نبوى؛ یعنى کسى که حق اولویت در اطاعت و صاحب اختیارى و حکم کردن از آنِ اوست و این؛ یعنى ولایت کبرى و امامت عظمى.

۱ـ ۵ـ ۴ـ شواهد معنای اولویت :

موارد بسیارى بر دلالت حدیث غدیر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) گواه است که برخى از آن‌ها را به اختصار یادآور می‌شویم:

۱ـ  شخصى نزد پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: ‌اى محمّد! از طرف خدا به ما دستور دادى که گواهى بدهیم خدایى جز او نیست و تو هم پیامبر او هستى و گفتى نماز و روزه و حج به جاى آوریم و زکات بپردازیم ما هم همه را قبول کردیم؛ اما تو به این‌ها راضى نشدى تا این که دست پسرعمویت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برتر قرار دادى و گفتى: «هر که من مولاى او هستم، على نیز مولاى اوست». آیا این مطلب از جانب خود توست یا از طرف خدا؟

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «واللّه الّذی لا إله إلاّ هو! إنّ هذا من اللّه»؛ «سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست، این مطلب از طرف خدا است».

آن مرد به پیامبر پشت کرد و همان طور که به سوى مرکب خود می‌رفت گفت: خدایا! اگر آنچه محمّد می‌گوید راست است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور و یا به عذابى سخت ما را مبتلا کن.

پیش از آن که او به مرکب خود برسد خدای متعال سنگى بر او فرو فرستاد که بر سرش اصابت کرد و از نشیمنگاهش بیرون آمد و در همان لحظه هلاک گشت.

سپس آیات نازل شد  ـ  که آخرین آیه‌هاى نازل شده در مورد غدیر بودند:

{سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع * لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجِ}؛[۴۳] {تقاضا کننده‌اى درخواست واقع شدن عذابى کرد که براى کافران فرود آید که هیچ دفع کننده‌اى بر آن نیست. از سوى خداوندى که صاحب معارج است}.[۴۴]

۲ـ  حدیثى که با این عبارت نقل شده است:

من کنت أولى به من نفسه فعلی ولیّه؛

هر کس که من بر او از خودش اولویت دارم على نیز بر او اولویت دارد.

۳ـ  روایتی که علمای اهل سنّت نقل کرده‌اند:

برخى به عمر بن خطاب گفتند: تو با على به گونه‌اى هستى که با هیچ یک از صحابۀ پیامبر نیستى؟!

او پاسخ داد: زیرا او مولاى من است.[۴۵]

۴ـ  از کلام دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن حجر مکّى که در مقام جواب به این حدیث شریف می‌گوید:

پذیرفتیم که او (امیرالمؤمنین(علیه السلام)) اولى و پیش‌تر است؛ اما نمی‌پذیریم که در امامت اولویت داشته باشد؛ بلکه وى فقط در اطاعت و تقرب، اولویت دارد؛ مثل این آیه قرآن که می‌فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ}؛[۴۶] {به راستى سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که از او پیروى کردند}».

بر این ادعا نه تنها پاسخ محکمى در ردّ آن وجود ندارد؛ بلکه پاسخ ظاهرى نیز بر رد آن یافت نمى‌شود؛ فراتر این که همین معنا واقع شده؛ زیرا ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده‌اند. به همین سبب وقتى آن سخن پیامبر را شنیدند به او (امیرالمؤمنین(علیه السلام)) گفتند: ‌اى پسر ابوطالب! مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى.[۴۷]

در پاسخ ابن حجر مى‌گوییم: اگر بپذیریم مقصود پیامبر از اولى بودن، اولى و شایستگى در پیروى است؛ با این وجود آیا کسى جز امام، اولویت و شایستگى در پیروى و اطاعت دارد؟

۶ـ ۴ـ تشکیک‌ها و ایرادها :

از اشکالات سستى که بر این معنا وارد شده، اینکه بعضى گفته‌اند:

«ولایت در این حدیث به معناى یارى رساندن و محبت است». آنان استدلال ادبى نموده‌اند که وزن «مفعل» ـ‌که «مولى» بر این وزن است ‌ـ به معناى «افعل» نمى‌آید. پس ناگزیر معناى أولى براى «مولى» درست نیست.

اینان یا نادانند و یا به نادانى تظاهر مى‌کنند؛ زیرا مفسران، محدّثان و لغت شناسان بزرگ اهل سنت تصریح کرده‌اند که واژه «مولى» به معناى «أولى» آمده و آیه شریفه {فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَهٌ وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ}[۴۸] و برخى آیات دیگر را به همین معنا تفسیر نموده‌اند.

از کسانى که با صراحت به این معنا اشاره کرده‌اند مى‌توان فرّاء، ابوزید، ابوعبیده، اخفش، ابوالعباس ثعلب، مبرّد، زجّاج، ابن‌انبارى، رمّانى، و جوهرى را نام برد.[۴۹]

اینان چون دریافته‌اند که این ادعا اعتبارى ندارد، به ناچار لب به اعتراف گشوده و سخن به حقیقت گفته‌اند. گرچه برخى از ایشان نپذیرفته‌اند که مراد از این برترى، اولویت در تصرف و صاحب اختیارى است؛ بلکه آن را اولویت در محبت و دوستى و بعضى نیز اولویت در پیروى و تبعیت دانسته‌اند.

البتّه این سخن نیز مانند ادّعاى نخست فارغ از دلیل بوده و بى‌بنیاد است و شاهدى بر آن یافت نمى‌شود.

اگر هم بپذیریم که این اولویت در پیروى و محبت بى‌قید و شرط است، باز هم این اولویت به امام اختصاص خواهد داشت.

اما برخى از مطرح کنندگان معناى سوم ـ‌یعنى اولویت در پیروى براى کلمه «مولى»‌ ـ چون سستى سخن خود را دریافتند، ناگزیر به حق اعتراف کرده و گفته‌اند که «درست است که مقصود حدیث شریف اولویت در امر امامت است؛ اما این اولویت فقط در دوران امامت خود امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بوده است؛ یعنى پس از اتمام دوره سه خلیفه نخست، نه بدون فاصله و بعد از پیامبر».

این ادعا نیز به چند علت غیر قابل قبول است:

۱‌ـ  در برخى از روایات غدیر عبارت «بعد از من» از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده است. چنان که تاریخ‌نگار بزرگ اهل سنّت ابن‌کثیر در کتاب البدایه والنهایه از عبدالرزاق همین گونه نقل کرده و در شعر معروف حسّان نیز چنین نقل شده است.

۲‌ـ  شرط لازم براى آنکه ولایت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را به بعد از دوره عثمان اختصاص دهیم آن است که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) عبارت صریح و آشکارى بر خلافت آن سه نفر نخست داشته باشیم و بتوانیم آن را با حدیث غدیر جمع کنیم، که البته اهل سنّت خود بر نبود چنین عبارت صریح و آشکارى اقرار دارند.

۳‌ـ  عبارت «هر کس» ـ‌که در حدیث شریف غدیر آمده ‌ـ از عبارت‌هاى عام است که همه مخاطبان و از جمله آن سه نفر را نیز شامل مى‌شود؛ بنابراین، خلافت آن سه نفر پیش از حضرت امیر(علیه السلام) درست نیست.

۴‌ـ  پذیرفتن این تأویل براى معناى «مولى»، رد آشکار سخن ابوبکر و عمر است؛ زیرا آن دو نخستین کسانى بودند که به نزد امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آمدند و با این عبارت به او تبریک گفتند: «خوشا به حال تو که مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى».

به رغم آنکه تمامى تأویلات و توجیهات اینان، یکى پس از دیگرى فرو مى‌ریزد و در نهایت چاره‌اى نمى‌یابند جز آنکه زبان به اعتراف گشایند و بر دلالت حدیث غدیر به امامت
 حضرت على(علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اقرار نمایند؛ اما باز، یکی از اینان راه دیگرى در پیش گرفته، مى‌گوید:

«چه دلیلى داریم که این امامت را به معناى حاکمیت و ریاست بدانیم؟ چه بسا امامت او باطنى باشد و ابوبکر و جانشینان او، امام ظاهر و آشکار باشند»!

گویا که تقسیم امامت به مدّعیان این سخن واگذار شده و ایشان نیز امامت باطنى را براى امیر مؤمنان على(علیه السلام) قرار داده ـ‌ چنان‌که صوفیه نیز مدعى آن هستند ‌ـ و امامت ظاهرى را براى دیگران در نظر گرفته‌اند! و ظاهراً اینان نمى‌دانند که «مولى» به معناى رئیس، حاکم، صاحب اختیار و معانى این چنینى مى‌آید؛ که همگى بر حاکمیت و ریاست دلالت دارد. [۵۰]

 

۵ – غدیر و حوض کوثر :

 

غدیر آخرین مرحله و جایگاه ابلاغ و اعلام امامت حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) بود، با این تفاوت که در این مرتبه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با کنایه و اشاره سخن نگفت؛ بلکه آشکار و با صراحت مطلب خویش را بیان فرمود، و بى‌گمان آنچه که فرمود در بیان مقصودى که داشت، جامع و کامل بود؛ که اگر چنین نبود آیه «اکمال دین» نازل نمی‌شد که: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی…}؛[۵۱] {امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم…}.

البته در همان روز پیش از خطابه پیامبر «آیه تبلیغ» نیز نازل  شده که در آن، تأکید خداى متعال بر تبلیغ این پیام به تهدید پایان یافته بود:

{وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ}؛[۵۲] {و اگر چنین نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى}.

در این هنگام تهدید و هشدار از سرکشى مخالفان و تحریف و ‌تغییر در امر الهى صورت گرفت و چه زود و سریع تحریف و‌ سرکشى به وقوع پیوست!

به راستى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آنچه را که بر عهده‌اش بود به طور کامل انجام داد؛ اما در واپسین روزهاى زندگی خود، در حالى که پس از آن هرگز بسیارى از آنان را نمى‌دید؛ ولى از تصمیم آنان بر آنچه که مى‌خواستند انجام دهند نیک آگاه بود.

و چه زود و سریع به وقوع پیوست!

گرچه پیامبر(صلی الله علیه و آله) منزلگاه بعدى را به آنان یادآور شده بود؛ همان وادى که دوباره همگى در آن گرد مى‌آمدند و بر او وارد مى‌شدند! و بى‌تردید آن بزرگوار با کلام خویش بین «آبگیر کوچک غدیر» و «دریاى پهناور کوثر» پیوندى ناگسستنى ایجاد کرد؛ آن هنگام که فرمود: «أیّها الناس! ألا تسمعون»؟ «اى مردم! آیا همگى سخن مرا می‌شنوید»؟

پاسخ دادند: آرى می‌شنویم. فرمود:

فإنّی فرط على الحوض وأنتم واردون علیّ الحوض؛

من در رسیدن به حوض کوثر بر شما پیشى مى‌گیرم و شما در آن‌جا بر من وارد مى‌شوید.

پیامبر رحمت کوثر[۵۳] را به آنها یادآورى کرد تا آنان سخنى را که پیش از آن گفته بود، به یاد داشته باشند؛ حضرت فرموده بود:

أنا فرطکم على الحوض، ولیرفعنّ رجال منکم، تمّ لیختلجنَّ دونی، فأقول: یا ربّ أصحابی! فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک؛

من پیش از شما در کنار حوض کوثر خواهم بود، و شما بر من وارد خواهید شد؛ اما برخى از شما کنار زده مى‌شوید و از من دور مى‌گردید! و من عرض خواهم کرد: پروردگارا! اینان اصحاب من هستند! لیک ندا خواهد آمد: تو نمى‌دانى که این‌ها بعد از تو چه کارهایى انجام دادند!

در روایتى دیگر ادامه این حدیث چنین آمده که حضرت فرمودند:

فأقول: سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی؛[۵۴]

و من خواهم گفت: از رحمت خدا به دور باد آن که پس از من مرتد شده و دینم را تغییر داد.

ظاهر عبارت آن است که مقصود پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تنها مردان نبوده؛ بلکه همه اصحاب از زن و مرد را در نظر داشته است و به یقین عایشه نیز در زمره آنان بوده است؛ زیرا روزى به او گفتند: آیا پس از وفات، تو را در نزد رسول خدا به خاک بسپاریم؟

او پاسخ داد: من بعد از او کارهایى انجام داده‌ام که بهتر است مرا در کنار دیگر همسران وى دفن کنید.

از این رو او را در بقیع به خاک سپردند.[۵۵]

بلکه به یقین می‌توان گفت که سخن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) شامل تمام کسانى می‌شود که هم این واقعه تاریخى را تحریف کردند و تغییر دادند و هم آنانی را که تا روز رستاخیز چنین کنند. همه، سرانجام در کنار حوض بر پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) وارد خواهند شد.

از این رو می‌گوییم:

{پروردگارا! ما به آنچه تو نازل فرموده‌اى ایمان آورده و از رسول تو پیروى نموده‌ایم؛ پس ما را در زمرۀ شاهدان قرار ده}.

 


پی نوشت ها :
[۱] . این متن، ترجمه مقاله‌ای است که در سال ۱۴۱۰ هـ ق به همایش بین‌المللی «غدیر» که در لندن برگزار شد ارائه گردید.

[۲] . مدرس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم و مؤلف آثار متعدد در زمینه امامت.

[۳]. ابن هشام، السیره النبویه، ۱/ ۴۲۵٫

[۴]. این حدیث را ـ که به «حدیث نور» معروف است ـ دانشمندان بسیاری از اهل سنّت نقل کرده‌اند. براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به جلد پنجم از نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار.

[۵]. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و اصحاب به این امر شهادت داده‌اند، و شخص امیر مؤمنان على؟ع؟ در موارد متعدّدى آن را بیان فرموده‌اند. ر.ک: سنن ترمذى: ۲ / ۲۱۴؛ سنن ابن ماجه: ۱ / ۵۷؛ المستدرک على الصحیحین: ۳ / ۱۳۶؛ الخصائص نسائى: ۳؛ الاستیعاب: ۲ / ۴۵۷؛ اسد الغابه: ۴ / ۱۸؛ حلیه الأولیاء: ۱ / ۶۶؛ تاریخ طبرى: ۲ / ۲۱۳٫ البته اگر کسى بحث ما را ملاحظه کند خواهد دید که منظور از نخستین مسلمان همان معناى گفتار خدای متعال است که مى‌فرماید: {قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ}؛ «بگو من مأمورم که نخستین مسلمان باشم»؛ (انعام / ۱۴).

[۶]. این حدیث را که به «حدیث الدار» معروف است محدّثان، تاریخ نگاران و سیره‌نویسان نقل کرده‌اند؛ از جمله: احمد بن حنبل، مسند، ۱ / ۱۱۱؛ نسائى، الخصائص، ۱۸؛ طبرى، التاریخ، ۲ / ۲۱۶؛ ابن اثیر جزرى، الکامل، ۲ / ۲۴؛ متقى هندى، کنز العمّال، ۶ / ۳۹۲، ۳۹۷؛ حلبى، السیره الحلبیه، ۱ / ۳۰۴٫

[۷]. این حدیث را که به «حدیث التشبیه» معروف است، بزرگان اهل سنت، نظیر احمد بن حنبل، ابوحاتم رازى، ابن شاهین، و حاکم نیشابورى نقل کرده‌اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج۱۹٫

[۸]. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ۱۹/ ۲۸، ۵۶، ۸۰ و…

[۹]. حدیث منزلت را عدّه اى از دانشمندان اهل سنّت از جمله بُخارى، مسلم نیشابورى، احمد بن حنبل، ابوداود طیالسى، ابن سعد، ابن ماجه، ابن حبّان، ترمذى، طبرى، و حاکم نیشابورى نقل کرده‌اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج ۱۷٫

[۱۰]. این حدیث را عالمان بزرگ اهل سنت نظیر عبدالرزّاق بن همام، یحیى بن معین، احمد بن حنبل، ترمذى، بزّار، طبرى، طبرانى، حاکم نیشابورى و… نقل کرده‌اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج۱۰و ۱۱٫

[۱۱]. این حدیث را ابوحنیفه، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازى، ترمذى، بزّار، نعمانى، ابویعلى، طبرى، بغوى، طبرانى، دارقطنى، حاکم نیشابورى، و ابن مردویه نقل کرده‌اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج۱۳٫

[۱۲]. همان.

[۱۳]. «حدیث رایت» را بخارى و مسلم در موارد متعددى در صحیح خود از جمله در بخش فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل کرده‌اند و احمد بن حنبل در مسند: ۵ / ۳۲۲، و نسائى در الخصائص: ۶، ابن سعد در الطبقات الکبرى: ۲ / ۸۰، ابن عبدالبرّ در الاستیعاب: ۲ / ۴۵۰، بیهقى در السنن الکبرى: ۶ / ۳۶۲، و متّقى هندى در کنز العمّال: ۵ / ۲۸۴، نقل کرده‌اند.

[۱۴]. همان.

[۱۵]. «حدیث غدیر» را راویان بسیاری نقل کرده‌اند، از جمله؛ محمّد بن إسحاق، عبدالرزّاق، شافعى، احمد بن حنبل، بخارى در تاریخ خود، ترمذى، ابن ماجه، نسائى، ابویعلى، طبرى، بغوى، ابن حبّان، طبرانى، دارقطنى، حاکم نیشابورى، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانى، بیهقى، ابن عبدالبرّ، خطیب بغدادى، زمخشرى، ابن عساکر، ابن اثیر، ضیاء مقدسى، محبّ طبرى، مزّى، و ذهبى. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج۷٫

[۱۶]. نزول این آیه در غدیر را طبرى، ابن ابى حاتم، ابن مردویه، ثعلبى، ابونعیم اصفهانى، واحدى و دیگران نقل کرده‌اند؛ ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ۸ / ۱۹۵ ـ ۲۵۳٫

[۱۷]. مائده / ۶۷٫

[۱۸]. نزول این آیه در غدیر را طبرى، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانى، خطیب بغدادى، ابن مغازلى، خوارزمى، حموینى، و دیگران نقل کرده اند؛ ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ۸ / ۲۶۱ ـ ۲۶۶٫

[۱۹]. مائده / ۳٫

[۲۰]. این روایت را ابوبکر بن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ابوسعد خرگوشى، ثعلبى و… نقل کرده‌اند؛ ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۷ / ۱۳۳٫

[۲۱]. این اشعار را حافظان اهل سنّت از جمله: ابوسعد خرگوشى، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانى، ابوسعید سجستانى، و موفّق بن احمد مکّى خوارزمى، نقل کرده‌اند. براى آگاهى بیشتر ر.ک نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۸ و نیز ر.ک: الغدیر، ۲/ ۶۵ ـ ۱۱۳٫

[۲۲]. الغدیر، ۱/۱۵۹٫

[۲۳]. همان، ۱/۱۸۶٫

[۲۴]. همان، ۱/۱۹۵٫

[۲۵].ر.ک نفحات الأزهار: ۹ / ۹ ـ ۲۷٫

[۲۶]. ابن درویش، اسنى المطالب: ۴۹٫

[۲۷]. امینی، الغدیر: ۱ / ۱۹۷ ـ ۲۰۰٫

[۲۸]. این روایت را احمد بن حنبل، طبرانى، ابن مردویه و دیگران نقل کرده‌اند؛ ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۹ / ۱۳۹٫

[۲۹]. این روایت را بخارى، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذى، ابن ماجه و دیگران نقل کرده اند. البته آنان براى کاستن از شناعت آن سخنان و پوشاندن ننگ‌هاى پیشوایشان معاویه با واژگان گوناگون در آن دخل و تصرّف کرده اند؛ براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۶ / ۳۴٫

[۳۰]. خوارزمی، المناقب: ۱۳۰٫

[۳۱]. احمد بن حنبل، مسند: ۴ / ۳۷۰، الخصائص: ۱۰۰، ابن کثیر، البدایه والنهایه: ۷ / ۳۴۶٫

[۳۲]. احمد بن حنبل، مسند: ۱ / ۱۱۹٫

[۳۳]. جزری، أسد الغابه: ۴ / ۳۲۱٫

[۳۴]. متقی هندی، کنز العمّال: ۱۵ / ۱۱۵٫

[۳۵]. احمد بن حنبل، مسند: ۴ / ۳۶۸٫

[۳۶]. جزری، أسد الغابه: ۱ / ۸٫

[۳۷]. یعنى ابتدا و انتهاى حدیث را آن‌سان که پیش‌تر آوردیم، نقل نموده‌اند؛ ولى برخى از آن‌ها جریان را به طور کامل روایت نکرده‌اند و گفته‌اند: پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطبه خواند (مسند احمد: ۴ / ۳۷۲)؛ برخى گفته‌اند: «آنچه خدا مى خواست گفت» (المستدرک: ۳ / ۱۰۹)؛ برخى دیگر گفته‌اند: در آن روز آنچه تا روز رستاخیز نیاز بود بیان کردند (مجمع الزوائد: ۹ / ۱۰۵) با این بیانات راویان، پس سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) دربارۀ علی؟ع؟ چه شد، و چرا آن خطبه تاریخى را نقل نکرده‌اند؟

[۳۸]. این جمله در ابتداى حدیث، در روایت احمد بن حنبل، ابن ماجه، بزّاز، نسائى، ابویعلى، طبرى، ابن حبّان، طبرانى، دارقطنى و دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است.

[۳۹]. احزاب / ۶٫

[۴۰]. حشر/ ۷٫

[۴۱]. این فراز را با «فاء» تفریع، احمد بن حنبل، نسائى، طبرى، طبرانى، ضیاء مقدسى، محاملى، ابویعلى، ابن کثیر، سمهودى، متقى هندى و دیگران نقل کرده‌اند.

[۴۲]. مقریزی، المواعظ والاعتبار: ۲ / ۲۲۰٫

[۴۳]. معارج / ۱ ـ ۳٫

[۴۴]. نزول این آیه در این واقعه را ابوعبید هروى، ابوبکر نقّاش، ثعلبى، قرطبى، سبط بن جوزى، حموینى و دیگران نقل کرده‌اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۸ / ۳۴۰ ـ ۴۰۰٫

[۴۵]. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۹ / ۱۴۱ ـ ۱۴۴٫

[۴۶]. آل عمران / ۶۸٫

[۴۷]. ابن حجر مکّی، الصواعق المحرقه: ۲۶٫

[۴۸]. حدید / ۱۵٫

[۴۹]. ر.ک: نفحات الأزهار: ۸ / ۱۵ ـ ۸۸٫

[۵۰]. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ۸ / ۸۹ ـ ۱۱۳٫

[۵۱]. مائده / ۳٫

[۵۲]. مائده / ۶۷٫

[۵۳]. البته اعتقاد به حوض کوثر امرى ضرورى است؛ زیرا پنجاه نفر از اصحاب پیامبر اکرمp حدیث «کوثر» را نقل نموده‌اند و حتى برخى از بزرگان منکر کوثر را کافر شمرده اند. (زبیدی، لقط اللآلى الـمتناثره: ۲۵۱).

[۵۴]. این حدیث در دو صحیح بخارى و مسلم و دیگر صحاح و منابع دیگر آمده است. به عنوان نمونه؛ ر.ک: صحیح بخارى: ۴ / ۸۷، باب فی الحوض.

[۵۵]. نیشابوری، المستدرک على الصحیحین: ۴ / ۶؛ ابن قتیبه، المعارف: ۱۳۴٫ 

 

فهرست منابع :

۱٫ ابن ابى شیبه، المصنّف، دار الفکر، بیروت، لبنان، ۱۴۱۴٫

۲٫ ابن اثیر جزرى، عزالدین علی بن محمد، أُسد الغابه، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

۳٫ ابن درویش الحوت، أسنى المطالب فی أحادیث مختلفه المراتب، چاپ اول، مکتبه التجاریه الکبرى، مصر، ۱۳۵۵٫

۴٫ ابن سعد، محمّد بن سعد، الطبقات الکبرى، چاپ دوم، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۸٫

۵٫ ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على سروی، مناقب آل ابى طالب(علیهم السلام)، ذوى القربى، قم، ۱۴۲۱٫

۶٫ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمّه فی معرفه الأئمّه، مکتبه دار الکتب التجاریه.

۷٫ ابن عبدالبرّ، یوسف بن عبدالله، الإستیعاب، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵٫

۸٫ ابن قتیبه، ابومحمّد عبداللّه بن مسلم، المعارف، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۰۷٫

۹٫ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر قرشى بصرى، البدایه والنهایه (تاریخ ابن کثیر)، چاپ اول، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ۱۴۰۷٫

۱۰٫ ابن ماجه قزوینى، سنن ابن ماجه، چاپ اول، دار الجیل، بیروت، لبنان، ۱۴۱۸٫

۱۱٫ ابن مغازلى، المناقب، چاپ دوم، دار الأضواء، بیروت، لبنان، ۱۲۱۴٫

۱۲٫ ابن هشام، السیره النبویه، چاپ دوم، مصطفی البابی و أولاده بمصر، ۱۳۷۵ ق.

۱۳٫ ابونعیم اصفهانى، حلیه الأولیاء، چاپ اوّل، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۸٫

۱۴٫ احمد بن حنبل شیبانى، مسند احمد، چاپ سوم، دار إحیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵٫

۱۵٫ امینى، عبدالحسین، الغدیر، چاپ اول، مرکز الغدیر، قم، ایران، ۱۴۱۶٫

۱۶٫ بخاری، ابوعبداللّه محمّد بن اسماعیل، صحیح البخاری، چاپ پنجم، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، ۱۴۱۴٫

۱۷٫ بیهقى، احمد بن حسین، السنن الکبرى، چاپ دوم، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۴٫

۱۸٫ تِرمذى، محمّد بن عیسى بن سوره، سنن تِرمذى، چاپ دوم، دار الفکر، بیروت، لبنان، ۱۴۰۳٫

۱۹٫ ثعلبى، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبى)، مصطفى البابى الحلبى، مصر، ۱۳۸۸٫

۲۰٫ حاکم نیشابورى، المستدرک علی الصحیحین، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، سال ۱۴۱۱٫

۲۱٫ حسکانى، عبیداللّه بن احمد، شواهد التنزیل، چاپ اول، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، سال ۱۴۱۱٫

۲۲٫ حسینی میلانی، سید علی، نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، چاپ دوم، نشر الحقائق، قم، ۱۴۲۶ ق.

۲۳٫ حلبى، على بن برهان الدین، انسان العیون مشهور به السیره الحلبیّه، چاپ اول، مکتبه مصطفى بابى حلبى، مصر، سال ۱۳۸۴٫

۲۴٫ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، چاپ اول، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۷٫

۲۵٫ خوارزمى، موفق بن احمد، المناقب، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، ۱۴۱۴٫

۲۶٫ زبیدى، محمّد مرتضى حسینى، لقط اللآلی المتناثره فی الأحادیث المتواتره.

۲۷٫ سیوطى، جلال الدین، الدر المنثور فى التفسیر بالمأثور، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، ۱۴۲۱٫

۲۸٫ شیخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن على، الأمالى، چاپ اوّل، مؤسسه بعثت، قم، ۱۴۱۷٫

۲۹٫ طبرى، محب الدین، الریاض النضره، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

۳۰٫ طبری، سلمان بن احمد بن ایّوب، تاریخ طبرى (تاریخ الاُمم والملوک)، منشورات کتابفروشى ارومیّه، قم، ایران.

۳۱٫ فرات کوفى، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات، تحقیق محمّد کاظم محمودی، چاپ اول، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، سال ۱۴۱۰٫

۳۲٫ گنجى شافعى، محمّد بن یوسف، کفایه الطالب فی مناقب على بن ابى طالب(علیهما السلام)، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، ۱۳۹۰٫

۳۳٫ متّقى هندى، کنز العُمّال، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۹٫

۳۴٫ مقریزى، تقى الدین احمد بن على، المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والـآثار.

۳۵٫ مَناوى، محمّد بن عبدالرؤوف، فیض القدیر، چاپ اول، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵٫

۳۶٫ نَسائى، عبدالرحمان احمد بن شعیب، الخصائص، چاپ اول، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، قم، ایران، ۱۴۱۹٫

۳۷٫ نیشابورى، مسلم بن حجّاج قشیرى، الجامع الصحیح، چاپ اول، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، ۱۴۰۷٫

۳۸٫ هیتمى مکّى، ابن حجر، الصّواعق المُحرقه، مکتبه القاهره، قاهره، مصر.

۳۹٫ هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دار الفکر، بیروت، لبنان، ۱۴۱۲٫