عنبرین زلف تو چین چین و شکن در شکن است

در خم هر شکنی بسته، دل مرد و زن است

ترک جان، در ره آن خسرو شیرین دهنان

کار خسرو نبود کار من و کوهکن است

خال کنج لب میگون تو دل برد ز حال

یارب این نافه، ز آهوی ختا یا خُتن است

درک اندام تو ممکن نشود زآنکه تو را

صافتر ز آینه و مردمک دیده تن است

ز سفر یاد نیارد، نکند میل وطن

آن غریبی که سر کوی تو او را وطن است

ناله ی بلبل شوریده ز عشق رخ گل

روز و شب، بین گلستان و چمن، همچو من است

قلم قدرت، تا صورت خوب تو کشید

گفت جفت القلم، این صورت خلاّق من است

به جلال تو که تا دید جمال تو جلال

جلوه گاه نظرش، ناظر حُسن حسن است

مسکن ار منزل قرب است وَ گر خلد برین

بهر «رفعت» همه جا بی تو چو بیت الحزن است

 

شاعر: رفعت سمنانی