پایگاه ما بر بالای تپهای بود. حاج مهدی با کمک دو نفر از نیروهای اطلاعاتی که کُرد بودند، خانههای تجمع ضد انقلاب را شناسایی کرده بود. از آن بالا که نگاه میکردیم، از تعداد زیادی از خانههای شهر تیراندازی میشد. حاج مهدی دستور داد توپ ۱۰۶ بیاورند. تعجب کرده بودیم. نمیدانستیم با توپ ۱۰۶ چه کار میخواهد بکند.
زدن توپ ۱۰۶ ظرافت و دقت بسیاری میخواست. حاج مهدی با دوربین موقعیت را شناسایی کرد و بعد با خونسردی گلنگدن قبضه را کشید. دو نفر کمک کردند و توپ را گلولهگذاری کردند و خود حاج مهدی پشت قبضه نشست و گفت: «تیراندازی از طبقهی دوم و پشت بام آن خانه است.»
و بعد آن چنان دقیق به هدف شلیک کرد که دود و غبار از همان نقطه بلند شد. همهی ما متعجب شده بودیم. شاید فقط یکی – دو مورد خطا کرد، ولی تمام نقاط دیگر را دقیقاً به هدف زد. با مهارتی که حاج مهدی در تیراندازی داشت، در عرض ۲۰ دقیقه آرامش به شهر برگشت، انگار که اصلاً هیچ سر و صدا و خبری نبود. شاید از ۲۰ نقطهی شهر دود بلند میشد. امّا شهید کازرونی تا کارش را تمام نمیکرد، آسوده نمیشد و خطاب به بقیه که از تمام شدن تیراندازی خوشحال بودند، گفت: «امّا کار من هنوز تمام نشده است.»
بعد یک دفعه با صدای بلند داد زد: «زود آر. پی. جی را بیاورید.»
فوراً مهماتی را که خواسته بود، آوردند و او همراه بچّههای اطلاعاتی سوار جیپ شد و رفت. آنقدر به سرعت رفتند که انگار ناپدید شده بودند. ما چند ساعت هم نبود که به مهاباد رسیده بودیم و حالا شاهد این همه حوادث مختلف بودیم. تنها چیزی که باعث حیرت ما بود، حرکت تند و شتابزدهی حاج مهدی بود که با آن همه گلولهی آر. پی. جی به داخل شهر رفته بود و کسی هم جلویش را نگرفته بود تا دست به این کار خطرناک نزند.
یک ساعت بعد حاج مهدی و بچّههای اطلاعاتی با قیافههای خسته و سر و روی خاک آلود برگشتند و از آن همه گلولهی آر. پی. جی چیزی همراهشان نبود و فقط دستگاه تیراندازش داخل جیپ بود. بعداً معلوم شد که حاج مهدی نقاطی را که نمیشد از روی تپه زد یا نزدیک خانهی مردم عادی بوده، از نزدیک با گلولهی آر. پی. جی زده است. انجام چنین عملی برای ما غیر قابل تصور بود. اینقدر نزدیک شدن به دشمن و هدف را از نزدیک زدن عملی متهورانه بود و اگرچه حاج مهدی در کارهایش سرعت عمل داشت، ولی در همهی موارد با خونسردی عمل میکرد. انگار که کاری بسیار عادی و معمولی انجام داده است.
بعد از اینکه، حاج مهدی برگشت، با دوربین به دودهایی که از سطح خانههای تجمع ضد انقلاب بود، نگاه کرد و لبخند رضایتی زد. تا زمانی که ما آنجا بودیم، دیگر مشکلی جدّی در شهر نداشتیم و ما از روز بعد سوار ماشین میشدیم و در شهر گشت میزدیم.
رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت، ص ۱۱۴ تا ۱۱۶٫ / روزهای سخت نبرد، صص ۱۲۲ – ۱۲۰٫
پاسخ دهید