رخدادهاى سیاسى که مسلمانان را پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به این سو و آن سو کشاند، بر آنان سخت دشوار آمد و در ایام تسلط معاویه بر شام و نبرد وى با امام على (علیه السلام) و سرانجام مجبور ساختن امام حسن (علیه السلام) در جهت برقرارى صلح با معاویه، به علل و اسبابى واقعى که امت را فرا گرفته بود، به اوج شدّت خود رسید. ولى ملاحظه مى کنیم که امام حسین (علیه السلام) در موضع کاملا سازگار خود با موضع امام حسن (علیه السلام) در قبال معاویه، حتى پس از شهادت برادر، نیز هیچ گونه تغییرى نداد و قیام نکرد و این عدم تغییر در راستاى باقى بودن همان علت و انگیزه اى که امام حسن (علیه السلام) را به پذیرش صلح واداشت، صورت پذیرفت. از جمله:

١. وضعیت مسلمانان

مسلمانان در آن روز در وضعیت روحى و اجتماعى کاملا بحرانى به سر مى بردند، زیرا مردم پس از جنگ هایى که آتش آن در تمام دوران حکومت امام على (علیه السلام) توسط معاویه و منافقان شعله ور بود، به حالتى از صلح و آرامش چشم دوخته بودند. لذا دیدگاه امام حسن (علیه السلام) بر تربیت نسلى جدید قرارگرفت که در وقتى مناسب دست به قیام بزنند از این رو، فرمود:

دیدم، اکثریت مردم متمایل به صلح دارند و از جنگ ناراضى اند به همین دلیل دوست نداشتم آنان را به کار غیر دلخواهشان وادارم، از این رو، به ویژه براى سالم ماندن پیروان خود از کشتار و قلع و قمع، تن به صلح دادم و این جنگ را به وقت مناسبى موکول نمودم، زیرا خداوند هر روز در شأن و کارى است.[۱]

امام حسین (علیه السلام) نیز که به خوبى از وضعیت مسلمانان آگاهى داشت، عیناً همین موضع را اتخاذ کرد و در پاسخ کسانى که پس از کناره گیرى برادرش امام حسن (علیه السلام)پیرامون قیامش با وى به مذاکره پرداختند، فرمود:

ابو محمد (امام مجتبى)! صحیح عمل کرد تا این مرد (معاویه) زنده است همه شما باید در خانه هاى خود بسر ببرید. (و به هیچ گونه تحرکى دست نزنید).

امام حسین (علیه السلام) به دلیل وجود همین علل و اسباب پس از شهادت امام مجتبى(علیه السلام) نیز در موضع خویش هیچ گونه تغییرى نداد و در پاسخ مردم عراق که وى را به قیام دعوت آکده بودند مرقوم فرمود:

در مورد برادرم (امام حسن) باید بگویم امیدوارم خداوند او را موفق بدارد و در کارى که انجام مى دهد وى را تأیید کند، ولى تصمیم خودم امروز قیام نیست، خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد، تحرکى انجام ندهید و در خانه هایتان نهان بمانید و تا معاویه زنده هست، از بدگمانى و تردید بپرهیزید.

٢ . بوقلمون صفتى معاویه

زمام حکومت مسلمانان پس از رحلت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) مدتى طولانى در دست مسئولانى بى کفایت قرار داشت که اندک مراجعه اى به حوادث و رخدادهاى آن برهه مى تواند بیانگر این واقعیت باشد، ولى معاویه از حیله و نیرنگ و زیرکى فوق العاده اى برخوردار بود و با مهارتى سیاسى ایفاى نقش مى کرد و در این جهت که زمام قدرت هم چنان دردستش باقى بماند به هر وسیله ممکن از جمله تظاهر به دین، متوسل مى شد تا بر فسادهاى اخلاقى و غیر انسانى خویش  که به شهادت رساندن برجسته ترین شخصیت هاى مسلمان و فریب توده مردم در ابراز همسویى با عواطف و احساسات و باورهاى دینى آنان از جمله آنهاست  پوشش بنهد، با این که وى همواره نسبت به اسلام و نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) حقد و کینه می ورزید.[۲]

معاویه (با روشى که اتخاذ کرده بود) توانست بى آن که خود را درگیر جنگ و نبردى سازد، بسیارى از مخالفان خویش را از سر راه بردارد، بدین ترتیب، وى امام حسن (علیه السلام) و سعد بن ابى وقاص،[۳] عبدالرحمان بن خالد،[۴]و پیش از او مالک اشتر را ترور کرده بود و این شیوه خود را در سخن معروفش با عبارتى کوتاه چنین آورده است که «خداوند نیز لشکریانى از عسل دارد.»[۵]

معاویه کلیه کسانى را که اندک مخالفت و یا حرکتى از آنان مشاهده مى کرد، زیر ذره بین مراقبت و شناسایى قرار مى داد وقتى گزارش تمام اتفاقات به وى مى رسید، به

سرعت آن شخص را از سر راه برمى داشت. اگر امام حسین(علیه السلام)پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) درعرصه چنین شیوه اى که معاویه انتخاب کرده بود – یعنى انجام هرگونه تبهکارى زیر پوشش اسلام – مستقیماً دست به قیام وسیع و همه جانبه و فعالیت سیاسى زده بود، هیچ گاه نمى توانست معاویه را رسوا و در جهت حقانیت قیام خود در مردم ایجاد باور نماید و معاویه نیز بدون هیچ دردسرى او را نیز از سر راه بر مى داشت و در این صورت قیام حضرت در نطفه، خفه مى شد و تلاش هاى فراوانى که مى توانست در میان مسلمانان موجى از آگاهى پدید آورد، بر باد مى رفت و فریادى که قادر بود در تاریخ انسانیّت طنین افکن باقى بماند چنان که در حادثه کربلا رخ داد، به خاموشى مى گرایید.

بنابراین اگر امام حسین(علیه السلام) در دوران معاویه به قیام خود سرعت بخشیده بود، در تشریح مقاصد و اهدافش از قیام خود که در نجات و رهایى امت از جور و ستم حراست آیین اسلام از تحریف، تجسّم داشت، موفق نمى شد. ولى زمانى که یزید بر اریکه خلافت تکیه زد، مردم او را به هوسبازى و فسق و فجور و خوشگذرانى با بوزینه ها و باده نوشى، مى شناختند و با تجاوزات و دشمنى هایش، با هیچ معیار شرعى و عرفى از نظر مسلمانان شایستگى خلافت را نداشت، به همین دلیل قیام بر ضد او، از دیدگاه توده مردم قیامى مشروع تلقى مى شد، چنان که تاریخ در کمال روشنى این واقعیت را به اثبات رسانده است.

٣ . احترام به صلح امام حسن (علیه السلام)

عهد و پیمانى که بین معاویه و امام حسن (علیه السلام) بر قرار شد، برگ برنده اى در دست معاویه بود که براى هر جنبش فعال و مخالف مسند نشینى خود، آن را نمودار مى ساخت. درست است که این عهد و پیمان قرار دادى حقیقى تلقى نمى شد و مورد رضایت امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)نبود و در شرایطى انجام پذیرفت که ناگزیر از تغییر و تبدیل آن شرایط بودند، اما جامعه، با وجود این عهد و پیمان پذیراى نهضت قیام اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نمى شد، به فرض صحت این قرار داد، معاویه با دشمنى که در حق بزرگان شیعه و تعقیب و پیگرد آنان روا مى داشت، این پیمان نامه را نقض کرد و در سیاست اقتصادى خویش، هیچ گونه حقى را رعایت نکرد.

معاویه با پیشدستى، خواست درجهت عیب جویى از امام حسین (علیه السلام) از این پیمان نامه بهره گرفته و امام (علیه السلام) را نقض کننده پیمان نامه قلمداد کند، به حضرت نوشت: خبرهایى از تو به من رسیده که اگر راست باشد تصور مى کنم از آن چشم نپوشى.به خدا سوگند! کسى که با خدا عهد و پیمان بسته باشد، به وفاى بدان عهد سزاوارتر است و سزاوارترین مردم در جهت وفاى به عهد افرادى اند که در ارج و عظمت و شرف و منزلتى که خداوند به تو ارزانى داشته، نظیر تو باشند. به خود آى و به پیمان خدا وفا نما، زیرا هرگاه مرا مورد اعتراض قرار دهى، به تو اعتراض خواهم کرد و هر زمان در پى فریب من باشى به تو حیله و نیرنگ خواهم نمود، از خدا بترس و مسلمانان را دچار تفرقه و پراکندگى مکن.[۶]

از این جا بود که امام حسن (علیه السلام) و پس از او امام حسین (علیه السلام) در جهت گسترش رسالت و ایجاد آمادگى براى قیامى که معاویه با جور و ستم خود و فاصله حکومتش با حکومت صحیح اسلامى آن را تقویت کرده بود، به شیوه دیگرى متوسل شدند. رفتار سلطه حاکم اموى با مردم به گونه اى بود که بسیارى از مردم و به گونه اى خاص – اکثریت اهالى عراق پس از مرگ معاویه، کینه و دشمنى بنى امیه و دوستى و محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به عنوان یک عقیده، باور داشتند.[۷]

موضع گیرى ها پیش از قیام امام(علیه السلام)

نهضت و قیام امام حسین (علیه السلام) جنبشى مقطعى و زود گذر و یا واکنشى نا به هنگام نبود، بلکه آن حضرت خود، باقیمانده نبوت و وارث رسالت و پرچمدار ارزش هاى والایى به شمار مى آمد که اسلام آن ها را میان مسلمانان به وجود آورده و پایه و اساس آن ها را تحکیم بخشیده بود، چنان که از رحلت جانسوز پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که همواره آن حضرت، حسین را ستوده و مقام منزلت وى را تشریح نموده بود، مدت چندانى سپرى بود. در همین زمان، اهداف شوم امویان در قبال رسالت اسلامى نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) و امت معتقد به رسالت آن حضرت، پدیدار گشت.

اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) با پدیدارى تمام به دفاع از حق و عدالت پرداختند و به هر وسیله ممکن و مشروع، در جهت احیاى رسالت اسلامى و حفظ و حراست آن، تلاش نمودند.

در عصر امام حسین (علیه السلام) فاصله گیرى وضعف و سستى مسلمانان از یارى حق، در آنار تسلط منافقان و نفوذشان در دستگاه دولت، در ایجاد حالتى بیمار گونه که مى توان آن را از دست دادن اراده و وجدان مردگى، نامید نقش بزرگى داشت. از همین رهگذر، دیدگاه ها در قبال شیوه دفاع از عقیده و آرمان اسلامى و حفظ و حراست آن و حاکمیت حق و عدالت، با یکدیگر اختلاف داشت.

ولى هیچ کس در مشروعیت و عدالت موضع امام حسین (علیه السلام) در قبال انحرافى که در کلیه زوایاى حکومت راه یافته بود و تغییر و تحولى که در توان و قدرت مسلمانان به وجود آمده بود، تردیدى نداشت. ولى موقعیت آمادگى کامل در جهت دست یابى به پیروزى، آن هم به گونه اى انقلابى که جور و ستم را از مسلمانان بزداید، هنوز نزد همگان به حد کمال نرسیده بود.

دیدگاه هاى یاد شده (از سه حالت خارج نبودند) یا بر انجام نهضت و قیام مُهر تأیید مى نهادند و در جهت دست زدن به قیام، با هر نتیجه اى که داشت، اعلان آمادگى مى نمودند، و یا از شکست و عدم پیروزى قیام، هشدار مى دادند و یا مردم را پراکنده و آنان را از تصمیم خود باز داشته و منصرف مى کردند.

پیروان اهل بیت(علیهم السلام) که در کوره آتش خشم خاندان اموى حاکم بر مسلمانان، سوخته بودند، نهضت و قیام را تأیید و براى انجام آن اعلان آمادگى مى کردند هر چند بعدها ترس و بیم، بر بعضى از آن ها چیره گشت و برخى به زندان افکنده شدند و از ناحیه دژخیمان سلطه حاکم اموى، در محاصره قرار گرفتند.

برخى دیگر نظیر – عبدالله بن عباس و محمد حنفیه – که نزدیکان امام را تشکیل مى دادند، از انجام قیام هشدار مى دادند و ترجیح مى دادند امام حسین(علیه السلام)نظر به فاصله زیاد یمن از پایتخت حکومت و وجود گروهى از پیروان وى و پدر بزرگوارش در آن سامان، به آن دیار هجرت نمایند.[۸]

دسته اى دیگر، مردم را پراکنده نموده و از تصمیم شان باز مى داشتند و آنان را از فرجام شورش بر ضد حاکم بیمناک مى ساختند و با نصیحت امام (علیه السلام)، از او خواستند مانند سایر مردم تن به بیعت بدهد و بر جور و ستم، صبر و بردبارى نماید چنان که عبدالله بن عمر در نصیحت خود به امام حسین (علیه السلام)چنین پیشنهادى داد.[۹]

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۵ – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]. اخبار الطوال / ۲۲۱٫

[۲]. شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید ۲/ ۳۵۷٫

[۳]. مقاتل الطالبیین / ۲۹، مختصر تاریخ العرب/ ۶۲٫

[۴]. التمدن الاسلامی، از جرجی بن زیدان ۴/ ۷۱٫

[۵]. عیون الأخبار ۱/ ۲۰۱٫

[۶]. الامه و السیاسه ۱/ ۱۸۸، اخبار الطوال / ۲۲۴، اعیان الشیعه ۱/ ۵۸۲٫

[۷]. الفتنه الکبری – علی و بنوه – طه حسین/ ۲۹۰٫ برای شرح بیشتر به ک تاب ثوره الحسین، ظورفها الاجتماعیه و آثارها النفیسه/ ۱۲۷ مراجعه شود.

[۸]. مقتل خوارزمی ۱/ ۱۸۷ و ۲۱۶، مروج الذهب ۳/ ۶۴٫

[۹]. مقتل خوارزمی ۱/ ۱۹۱٫