در صفره که بودیم، تعدادی قاطر و الاغ تحویل آقا رضا بود. یک وقتی بچّه‌های عملیّاتی در چادر نشسته بودیم و آقای شعبانی داشت توجیه می‌کرد که عراقی‌ها کجا هستند و ما باید از کجا شروع کنیم.

به اصطلاح جلسه‌ی خصوصی بود. فقط فرماندهان واحدها بودند. همین طور که آقای شعبانی توضیح می‌داد، یکی از الاغ‌ها شروع کرد به عر عر کردن.

آقا رضا گفت: «استغفر الله ربی و اتوب الیه! اگه گذاشتین ما دو دقیقه این‌جا بشینیم. تا می‌آییم بشینیم، صدامون می‌کنن! این‌ها حالیشون نمی‌شه من توی جلسه‌ام.»

چند دقیقه‌ای گذشت، دوباره صدای عر عر الاغ بلند شد. آقا رضا با عصبانیت گفت: «آقا شعبانی، این چه وضعشه؟ پیک‌های شما این قدر اذیّتتون می‌کنند؟ این پیک‌های من صبح تا غروب من رو صدا می‌کنند! بیچاره‌ام کردن. نمی‌گذارید دو دقیقه توی جلسه بشینیم!»

آقای شعبانی بلند شد و آقا رضا را دنبال کرد.


منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید رضا قندالی، ص ۳۵٫ / بر سر پیمان، ص ۱۳۴٫