در طول جنگ تحمیلی همیشه رادار بندر امام و صنایع پتروشیمی ما، از اهداف مهم و استراتژیک دشمن به حساب میآمد. تقریباً هر چند روز یک بار به این اهداف حملهی هوایی میشد.
یک روز، من خلبان «آلرت» (آماده) پایگاه بودم. آژیر حملهی هوایی کشیده شد. بلافاصله سوار هواپیما شدم و طبق مشخصات جغرافیایی که رادار بندر امام از موقعیت هواپیمای دشمن برایم مشخص کرده بود، به پرواز درآمدم.
در آن زمان، سرگرد ستاری افسر کنترل شکاری رادار بود. او با توجه به فاصلهی کمی که هواپیماهای دشمن با بندر امام داشتند، خطر را احساس کرده بود و مرتب به من میگفت:
- »بجنب، دارند میآیند!»
من کاری از دستم برنمیآمد و فقط در جواب میگفتم:
- »با حداکثر سرعت دارم میآیم.»
جناب ستاری با آگاهی از موقعیت من و هواپیماهای دشمن و با سرعتی که پرواز میکنم، به این نتیجه میرسد که هرگز به هواپیماهای دشمن نخواهم رسید و آنها اهداف خودشان را خواهند زد. لذا به زبان انگلیسی در «چانال گارد» (کانالی که تمام گیرندههای موجود در هوا و زمین میتوانند آن صدا را بگیرند) گفت:
- «خوب داری میآیی، الان ده مایل به میگ ۲۳ دشمن فاصله داری، قبل از اینکه به هدف برسند، تو آنها را خواهی زد.»
من در لحظه اول با شنیدن صدای جناب ستاری شک کردم. چون ما در مأموریتها مجاز نبودیم به زبان انگلیسی صحبت کنیم. ضمناً من با هواپیماهای دشمن بیش از ۳۰ مایل فاصله داشتم. حس کردم او میخواهد هواپیماهای دشمن به نحوی صدای او را بشنوند و آنها را منحرف کند.
در جوابش به انگلیسی گفتم:
- »بله! هواپیماهای دشمن را دارم. اولین هواپیماها را روی رادار گرفتم. فاصلهام ۹ مایل است و دارم به آنها میرسم.
هواپیماهای دشمن که صدای من و جناب ستاری را گرفتند بلافاصله دور زدند و برگشتند. من به دنبالشان بودم و تا نزدیک مرز آنها را دنبال کردم. آن روز با شگرد خوب و بجایی که نشأت گرفته از هوش و ذکاوت شهید ستاری بود هیچ آسیبی به منطقه نرسید.
رسم خوبان ۱۱- بینش و شگردها، ص ۳۸ و ۴۰٫/ پاکباز عرصهی عشق، صص ۵۹ – ۵۸٫
پاسخ دهید