انذار و تبشیر

پیامبر گرامی اسلام(ص) در امر هدایت مردم، هم «بشیر» و هم «نذیر» است. اما در هیچ جای قرآن برای آن حضرت عنوان «بشیر» به تنهایی ذکر نشده است، ولی در موارد مختلف، فقط به عنوان «نذیر» معرّفی و تنها بیم دهنده و بازدارنده از بدی ها، قلمداد شده است: )یا ایها المدّثّر، قُم فأنذر([۱]؛ ای جامه خواب به خود پیچیده! برخیز و انذار کن ( و عالمیان را بیم ده). 
در برخی موارد نیز وظیفه آن حضرت منحصر در «انذار» دانسته شده است: 
)انّما أنت نذیر ([۲]؛ تو فقط بیم دهنده ای. 
)ان أنا الاّ نذیر مبین([۳]؛ من تنها انذار کننده ای آشکارم. 
ایات زیادی دلالت بر اهمیت و تأثیر زیاد «انذار» در امر هدایت دارد. از این روی، اولین مأموریت پیامبر بعد از بعثت، در هدایت اقوام و نزدیکانش با لفظ «انذار» شروع می شود: )و انذر عشیرتک الأقربین([۴] ؛ و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن. 
و در تعبیر جامع تر، خداوند متعال به پیامبرش می فرماید: ) قل… اوحی الی هذا القرآن لأنذرکم به و مَن بلغ…([۵] ؛ بگو… این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که این (قرآن) به آنها می رسد، به آن بیم دهی. 
پیامبر صلی الله علیه و آله به خوبی می دانست که تا مردم از شرک، بت پرستی، ستم، خونریزی، چپاول و دیگر منکرات دست بر ندارند، به «یکتاپرستی» معتقد نگردند و به دستور های رهایی بخش اسلام پای بند نشوند، به سعادت نمی رسند. از این رو، آن حضرت بعد از بعثت، لحظه ای از ستیز با مظاهر کفر و بت پرستی غافل نشد.

 

در مکه

وی در مدت سیزده سال که در مکه بود، با تحمل رنج ها و اذیت و آزارهای زیادی، با شرک و بت پرستی که بزرگ ترین گناه است، ستیزه نمود و بدرفتاری های گوناگون آنها را به جان خرید و در این راه خطیر، ذرّه ای کوتاه نیامد
نمونه های زیادی از سیره حضرت در این مبارزه طاقت فرسا می توان یافت که به ذکر بعضی از آنها ، اکتفا می کنیم.

 

اوّلین اعلام

بنابر قول مشهور در آغاز سال چهارم بعثت، این ایه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد: )فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین([۶] ؛ آنچه را مأمور هستی، آشکارا بیان کن و به (کار شکنی) مشرکان اعتنا نکن
پیامبر گرامی اسلام۶ فهمید که باید اسلام را آشکار نماید. از این رو، در موسم حج بر بالای کوه صفا آمد و با ندای بلند، سه بار فرمود: «یا ایها النّاس إنّی رسول الله ربّ العالمین؛ ای مردم! من فرستاده پروردگار عالمیان هستم». 


سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای کوه مروه آمد و دستش را بر گوش نهاد و با صدای بلند سه بار فرمود: ««یا ایها النّاس إنّی رسول الله ربّ العالمین». 
در این هنگام، بت پرستان با چهره خشم آلود به او چشم دوختند. ابوجهل سنگی به سوی آن حضرت انداخت که بین دو چشمانش شکافته شد. سایر مشرکان نیز به دنبال ابوجهل، آن حضرت را سنگباران نمودند.[۷] 
در بعضی دیگر از تعبیرات آمده که آن حضرت وقتی بر فراز کوه صفا آمد، با صدای بلند گفت: یا صباحاه! (این کلمه، حکم آژیر خطر را داشت). وقتی مردم جمع شدند فرمود: … شما را به توحید و ترک بت ها فرا می خوانم. 


پس از علنی شدن دعوت، «ابولهب» یکی از دو هاشمی مخالف با رسول خدا صلی الله علیه و آله و همسرش ام جمیل، با شدت تمام به تبلیغ بر ضدّ رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداختند؛ تا جایی که از میان دشمنان، این دو تنها کسانی بودند که خداوند هردو را در قرآن یاد کرد و فرمود: «دست های ابولهب بریده باد و هلاک بر او باد… و زنش هیزم کش است و بر گردنش ریسمانی از لیف خرما دارد». 


و زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را دعوت به توحید می کرد و آنها را از شرک و بت پرستی نهی می نمود، ابولهب در پی آن حضرت می رفت، به او سنگ می زد و به مردم می گفت: او را اطاعت نکنید؛ او بُئی شده و کذّاب است.[۸]


شخصی به نام طارق می گوید: 
در بازار ذی المجاز بودیم؛ دیدیم جوانی در بازار می گوید: «ایها النّاس قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا؛ ای مردم! بگویید خدایی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید». ناگاه مردی را پشت سر این جوان دیدم که به طرف او سنگ می انداخت؛ به طوری که از پاهای آن جوان بر اثر اصابت سنگ ها، خون جاری شد و آن مرد (ابولهب) می گفت: «ای مردم! این جوان دروغگو است؛ سخنش را تصدیق نکنید.» پرسیدم: این جوان و آن مرد کیست؟ گفتند: این جوان، حضرت محمّد۶ است که مردم را به یکتایی خدا دعوت می کند و آن مرد، عمویش ابولهب است که می پندارد او دروغگو است. »[۹] 


همسرش امّ  جمیل، همچون جاسوس کهنه کاری، گفتارها و کارهای پیامبر صلی الله علیه و آله را به مشرکان خبر می داد و آنها را بر ضد آن حضرت می شوراند و در راه پیامبر (از خانه به کعبه)، خارهایی را قرار می داد تا بدین گونه به پای آن حضرت آسیب برساند.[۱۰]

 

 

قاطعیت در عقیده

ابن عباس می گوید: زمانی که ابوطالب بیمار گردید و لحظات آخر عمرش نزدیک می شد، قریش تصمیم گرفت تا با استفاده از نفوذ وی، رسول خدا را مجبور به پذیرش تعهدی سازد و کار دعوت، محدود شود. آنان به ابوطالب گفتند
می بینی که میان ما و فرزند برادرت چه  می گذرد. او را نزد خود فراخوان، میان ما و او را به گونه ای گردان تا ما از او دست برداریم و او از ما. ما را با دین خودمان آزاد بگذارد و ما نیز او را با دینش رها کنیم. 
ابوطالب، رسول خدا صلی الله علیه و آله را فراخواند و سخن مشرکان را برای او باز گفت. حضرت فرمود: «تنها اگر یک سخن را از من بپذیرند، بر عرب پادشاهی یابند و عجم به دین آنان در ایند. » ابوجهل گفت: می توانیم حتی ده کلمه بپذیریم. 
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «گفتن لا اله الاّ الله و ترک بت پرستی». آنان از این سخن پیامبرکه تنها به یک خدا اشاره دارد، در شگفت شدند و او را ترک کردند.[۱۱]

 

 

مقاومت تا پای جان

رسول گرامی اسلام۶ با اینکه در سال های نخست دعوت، در اعلام بیزاری رسمی از شرک عجله نمی کرد، اما به تدریج برای از بین بردن شرک و بت پرستی و دیگر منکراتی که موجب از بین رفتن شخصیت والای انسانی می شد، با توان بیشتری به مبارزه پرداخت. آن حضرت از اینکه مشرکان از عقاید باطل و رفتار ناشایست خود دست بر نمی داشتند، بسیار تأسف می خورد؛ به طوری که نزدیک بود از شدت غصه و تأسف، جان خود را از دست بدهد
) فلعلّک باخعٌ نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً( [۱۲]؛ گویی می خواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی، اگر به این گفتار (قرآن) ایمان نیاورند. 
بدین جهت، پروردگار عالمیان برای تسلّی و آرامش قلب آن حضرت، وی را به توکل بر خدا ترغیب می نماید و به تسبیح حق و سجده به درگاهش فرا می خواند: )فان تولّوا فقل حسبی الله لا اله الاّ هو، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم([۱۳] ؛ اگر آنان از حق روی بگردانند (نگران مباش)، بگو: خداوند مرا کفایت می کند، هیچ معبودی جز او نیست؛ بر او توکل کردم، و او صاحب عرش بزرگ است.

 

 

هجرت از محیط شرک

یکی از راه های مبارزه مؤمنان با منکر، این است که در صورت عدم توانایی در رو دررویی با مخالفان دین، باید از آن سرزمین هجرت کنند و به دیاری که امکان اجرای احکام الهی وجود دارد، کوچ نمایند. پیامبر اسلام نیز برای حفظ جان مسلمانان و نگهداری دینشان، به آنها اجازه داد تا به «حبشه» هجرت کنند. گروهی با همسر و فرزندان و گروهی بدون اهل و عیال به حبشه کوچ نمودند و پس از مدتی به مکه برگشتند و باز مورد شکنجه و اذیت و آزار مشرکان قرار گرفتند. پس از پیمان عقبه -که آن حضرت با مردم یثرب هم پیمان شد و آنان آمادگی خود را برای پذیرش پیامبر و حمایت از او اعلام کردند- زمینه هجرت مسلمانان همراه با پیامبر گرامی به یثرب فراهم شد. این، در حالی بود که آن حضرت سیزده سال رنج را تحمل کرده بود، به گونه ای که خود فرمود
«ما اوذی نبی بمثل ما اوذیتُ[۱۴] ؛ هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد. 

 


پس از سال ها مبارزه بی وقفه با شرک و بت پرستی و مظاهر کفر، آن حضرت مأمور به هجرت شد و راهی یثرب گردید. و ابتدا اصحاب را راهی آنجا نمود؛ از این رو، خداوند در ایات متعدد، مهاجرانی را که دست از خانه و اموال خود کشیدند و به دستور پیامبر به مدینه هجرت نمودند، می ستاید و در بعضی از ایات آمده است: «کسی که در راه خدا هجرت کند، نقاط امن فراوان و گسترده ای همراه با شکست دشمن می یابد.»[۱۵] 
پیامبر و مبارزه با منکر 
پس از ورود به مدینه و گسترش اسلام و ایجاد پایه های حکومت اسلامی، مبارزات آن حضرت با منکرات جنبه های مختلفی یافت. 


البته مشرکین مکه لحظه ای او را رها نکردند و در طول ده سال زندگی آن حضرت در مدینه، بیش از هفتاد جنگ برای آن حضرت تدارک دیدند. پیامبر نیز با جدیت هرچه تمام تر، با آنها مبارزه نمود و بیش تر جنگ ها را خود فرماندهی نمود که این جنگ ها را «غزوه» می گویند و فرماندهی بعضی را به دیگران سپرد و خود همراه آنان نبود که آنها را «سریه» می نامند. 
از طرف دیگر، در میان پیروان آن حضرت نیز بر اثر نفاق یا وسوسه های شیطانی، گاهی تخلفاتی به چشم می خورد و آنان مرتکب منکراتی شدند که پیامبر با روش های گوناگون با آنان برخورد می کرد و گاهی با تبعید، گاهی با طرد مخالفان از حضور خویش، گاهی با عفو و بخشش و… آنان را تأدیب می کرد که به نمونه هایی اشاره می کنیم.

 

۱ – تبعید

حکم بن ابی العاص (پدر مروان که فرزندانش بعدها به خلافت رسیدند) از دشمنان سر سخت رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه بود و آن حضرت را بسیار می آزرد و به همین جهت، آن حضرت او و پسرش مروان را از مدینه به طایف تبعید کرد.
از جمله اذیت های وی، آن بود که هرگاه پیامبر در کوچه های مکه راه می رفت، حکم بن ابی العاص پشت سر آن حضرت به تمسخر و تقلید حرکات پیامبر می پرداخت و بدین وسیله، دشمنان اسلام و مشرکان را می خندانید. سرانجام روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله روی خود را بر گرداند و همچنان که وی مشغول تقلید رفتار آن حضرت بود، به او فرمود: «کن کذالک؛ همین گونه باش». از آن پس، بدن حکم تا زمان مرگش ارتعاش داشت.[۱۶]

 

۲ – تحریم اجتماعی

در سال نهم هجری به مسلمانان خبر رسید که گروهی از قبایل شمال جزیرهالعرب با امپراتور روم معاهده ای بسته اند و قصد حمله به مدینه را دارند. پیامبر اسلام دستور داد مسلمانان آماده جنگ شوند، و با لشکری حدود سی هزار نفر سواره و پیاده به سوی «تبوک» حرکت کرد. گروهی از منافقان و مردم دیگر به بهانه های مختلف از رفتن به جنگ خودداری کردند؛ از جمله آنها سه نفر بودند به نام های: کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیه، که به دلیل تنبلی و سهل انگاری از فرمان پیامبر سرپیچی کردند؛ ولی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت، به نزد آن حضرت آمدند و عذرخواهی کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان پاسخی نداد و به مسلمانان نیز امر فرمود کسی با آنها سخن نگوید. مردم مسلمان طبق هم دستور پیامبر اسلام با آنان هیچ سخنی نگفتند؛ حتی کودکان خردسال مدینه نیز از آنها کناره گرفتند. همسرانشان نیز نزد رسول خدا آمدند و پرسیدند: ایا ما نیز از اینها کناره گیری کنیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: با آنان باشید، ولی با شما نزدیکی نکنند


پس از مدتی، چنان عرصه بر آنان تنگ شد که هر سه از مدینه بیرون رفتند و به کوه های اطراف پناهنده شدند. همسران آنها هر روز مقداری غذا برای آنها می بردند و بدون هیچ سخنی، غذا را نزد آنها می گذاشتند و باز می گشتند. به تدریج آن سه، به این نتیجه رسیدند که خودشان نیز از یکدیگر جدا شوند و بدین ترتیب هر کدام به سویی رفتند. پنجاه روز تمام بر این منوال گذشت. آنان در این مدت پیوسته برای پذیرفته شدن توبه شان به درگاه خداوند تضرّع و زاری می کردند؛ تا خدا توبه شان را پذیرفت و این ایه نازل شد: )و علی الثّلاثه الّذین خلّفوا حتی اذا ضاقت علیهم الارض…([۱۷]و خداوند قبول شدن توبه شان را به اطلاع پیامبر اسلام رساند.[۱۸]

 

۳ – توبیخ

جنگ خیبر، یکی از جنگ های عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بین سپاه اسلام و یهودیان بود که در سال هفتم هجرت در سرزمین خیبر (۱۲۰ کیلومتری شمال مدینه) رخ داد و با پیروزی سپاه اسلام پایان یافت و جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام در آمدند. یکی از اسیران، «صفیه» دختر «حی بن اخطب» (دانشمند سرشناس یهود) بود
بلال حبشی، یار نزدیک پیامبر، صفیه را همراه بانوی دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد؛ ولی رعایت اصول اخلاقی اسلام را نکرد و آنها را از کنار جنازه کشته شدگان یهود حرکت می داد. صفیه وقتی که بدن های پاره پاره یهودیان را دید، بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید و خاک بر سر خود ریخت و بلند بلند گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر آورد، پیامبر از صفیه پرسید: 
«چرا صورتت را خراشیده ای و این گونه خاک آلود و افسرده هستی؟» 


صفیه ماجرای عبورش را از کنار جنازه ها بیان کرد. رسول اکرم۶از رفتار بلال در مورد یک زن اسیر، ناراحت شد و به بلال فرمود: «أنزعت مِنک الرّحمه یا بلال…؛ ای بلال! ایا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بر بسته که آنها را از کنار کشته شدگانشان عبور می دهی؟ چرا بی رحمی کردی؟»[۱۹] 
به این ترتیب، بلال حبشی با آنکه نزد پیامبر منزلتی خاص داشت، هم مورد سرزنش پیامبر قرار گرفت و هم آن حضرت بدین وسیله اعلام فرمود که باید با اسیران جنگی بر اساس «محبت اسلامی» برخورد شود.

 

۴ – پاسخ بدی با نیکی

یکی از مؤثرترین طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج و از بین بردن منکرات، آن است که بدی ها را به نیکی پاسخ دهند. اینجاست که شور و غوغایی از درون وجدان آنها بر می خیزد و شخص بدکار را سخت تحت ضربات سرزنش و ملامت قرار می دهد. این شیوه، بارها در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه: بسیار دیده شده و سبب انقلاب و دگرگونی روحی و بازگشت بسیاری به طریق حق گردیده است


قرآن کریم بارها این امر را به عنوان یک اصل در مبارزه با بدی ها به مسلمانان گوشزد می کند؛ از جمله می فرماید: 
)إدفع بالّتی هی أحسن السّیئه نحن أعلم بما یصفون و قل ربّ أعوذ بک من همزات الشّیاطین([۲۰] ؛ بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی بده). ما به آنچه وصف می کنند، آگاه تریم و بگو: پروردگارا! از وسوسه های شیاطین به تو پناه می برم. 


حتی خداوند متعال می فرماید: نتیجه این کار شما ، آن خواهد شد که دشمنان سرسخت، دوستان گرم و صمیمی شوند: )إدفع بالّتی هی احسن فاذاً الّذی بینک و بینه عداوهٌ کانّه ولی حمیمٌ([۲۱]؛ بدی را ب نیکی دفع کن؛ آن گاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است. 
ناگفته پیداست که این دستور به مواردی اختصاص دارد که دشمن از آن سوء استفاده نکند و آن را دلیل بر ضعف نشمارد و بر جرئت و جسارتش افزوده نگردد. و نیز مفهوم این سخن هرگز سازشکاری و قبول تسلیم در برابر وسوسه های دشمنان نیست. شاید به همین دلیل بعد از بیان این دستور در ایات فوق، بلافاصله به پیامبر دستور داده شده است که از همزات و وسوسه های شیاطین و حضور آنها، به خدا پناه ببرد.[۲۲] 


در این زمینه، شاگرد تربیت یافته در مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام می فرماید: «عاتب  اخاک بالاحسان الیه واردُد شرّه بالانعام علیه؛ برادرت را در برابر کار خلافی که انجام داده است به وسیله نیکی، سرزنش کن و شرّ او را از طریق انعام و احسان به او برگردان».[۲۳]

 

۵ – مدارا با نادانان

انس بن مالک می گوید: من در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، عبایی که حاشیه زبری داشت، بر دوشش بود. یک نفر بادیه نشین آمد و عبای آن حضرت را گرفت و محکم کشید؛ به طوری که قسمت زبر عبا، گردن مبارک آن حضرت را خراشید. سپس گستاخانه گفت: «ای محمّد! از مال خدا که در نزد توست، بر این دو شترم بار کن تا ببرم؛ چرا که این اموال، نه مال توست و نه مال پدرت» 
پیامبر صلی الله علیه و آله اندکی سکوت کرد و سپس فرمود: مال، مال خداست و من، بنده خدا هستم. 
آن گاه فرمود: ای اعرابی! ایا در مقابل این آسیبی که به من رساندی، به تو آسیب برسانم؟ 
اعرابی گفت: نه. 
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا؟ 
اعرابی گفت: زیرا تو، بدی را با بدی دفع نمی کنی. 
پیامبر از سخن او خندید و سپس دستور داد بر یکی از شتران او، جو و بر دیگری، خرما بار کردند و به او دادند.[۲۴]

 

۶ – عفو و گذشت

پیامبر گاهی با عفو و بخشش، گناهکار را به مسیر حق سوق می داد. خداوند متعال می فرماید: )فبما رحمهٍ من الله لنت لهم و لو کنت غظّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک، فأعف عنهم و أستغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکّل علی الله انّ الله یحبّ المتوکّلین([۲۵]؛ به برکت رحمت الهی در برابر آنان نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند. پس آنها را ببخش و برایشان آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن، اما هرگاه تصمیم گرفتی (قاطع باش و) بر خدای توکل کن؛ زیرا خداوند، متوکلان ر دوست دارد
در ذیل این ایه، آمده: بعد از مراجعت مسلمانان از غزوه احد، کسانی که از جنگ فرار کرده بودند؛ اطراف پیامبر را گرفتند و ضمن اظهار ندامت، تقاضای عفو و بخشش کردند. خداوند در این ایه به پیامبر دستور «عفو عمومی» آنها را صادر کرد و آن حضرت ب آغوش باز، خطاکاران توبه کننده را پذیرفت.[۲۶] 


در ماجرای فتح مکه نیز پیامبر همین شیوه را در پیش گرفت. با اینکه کفار قریش و مشرکان مکه، انواع آزارها و شکنجه ها را بر آن حضرت روا داشتند، اما پس از فتح مکه آن حضرت به آنان گفت: به نظر شما من با شما چه رفتاری کنم؟ 
گفتند: از تو توقع رفتار نیک داریم که برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار هستی. 


پیامبر به آنها فرمود: به شما همان را می گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: )لا تثریب علیکم الیوم([۲۷]؛ امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. 
همچنین به آنان فرمود: 
«اذهبوا فأنتم الطّلقاء؛ بروید، شما آزاد هستید».[۲۸] 
این سیره پیامبر و اخلاق نیکوی حضرت، موجب شد تا فوج فوج مردم به دین اسلام بگروند و طبق وعده الهی، حق گسترش یابد.

 

۷ – خویشتن داری

اگر خویشتن داری پیامبر نبود، به یقین دشمنی و آتش جهالت بر افروخته می شد و آن حضرت توفیق کمتری را در رسالت خویش کسب می کرد
نقل شده است که: پیامبر روزی در مسجد نشسته بود و اصحاب دور آن حضرت جمع بودند. اعرابی از در مسجد وارد شد که شمشیری حمایل کرده بود و سوسماری در آستین داشت. او با گستاخی و بی ادبی به آن حضرت گفت: یا محمّد! انّک کاذبٌ ساحرٌ؛ ای محمّد! تو دروغگو و جادوگری. 
یاران در صدد کشتن آن مرد برآمدند، اما حضرت آنان را از این کار باز داشت و با خویشتن داری و بردباری خاصّی به اعرابی گفت: یا اخا العرب مَن تُِرید؟ ای برادر عرب! که را می خواهی؟ 
گفت: محمّد ساحر کذّاب را. 
فرمود: منم محمّد، ولی نه ساحرم و نه کذّاب؛ بلکه رسول خدایم. 


اعرابی گفت: سوگند به «لات» که اگر به جهت جایگاه تو نبود؛ من این شمشیر را از خون تو سیراب می کردم و قسم به «لات» که به تو ایمان نیاورم تا این سوسمار به تو ایمان آورد. 
پس سوسمار را از آستینش بیرون آورد و آن را در آنجا رها کرد. 


رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای سوسمار! 
سوسمار گفت: لبّیک یا رسول الله! 
فرمود: من کیستم؟ 
گفت: تو فرستاده خدایی. 
بی درنگ دل اعرابی به نور معرفت گشوده شد و با صداقت تمام گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد و انّ محمّد رسول الله. 
سپس گفت: یا رسول الله! از این در مسجد در آمدم، در حالی که در همه عالم هیچ کس از من دشمن تر به تو نبود و اکنون می روم و هیچ کس را بیش تر از شما دوست ندارم.[۲۹]

 

 

پی نوشت ها

[۱] – مدثّر / ۲٫ 
[۲] – هود / ۱۲٫ 
[۳] – شعراء / ۱۱۵٫ 
[۴] – شعراء / ۲۱۴٫ 
[۵] – انعام / ۱۹٫ 
[۶] – حجر / ۹۴ و ۹۵ . 
[۷] – بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۴۱٫ 
[۸] – سیره رسول خدا (ص)، رسول جعفریان، ص ۲۰۴؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۴۲۳٫ 
[۹] – تفسیر المیزان، ج ۲۰، ص ۵۲۴٫ 
[۱۰] – همان. 
[۱۱] – سیره رسول خدا (ص)، ص ۲۰۱؛ السیره النبویه، ج ۱، ص ۴۱۷٫ 
[۱۲] – کهف / ۶٫ 
[۱۳] – توبه / ۱۲۹٫ 
[۱۴] – بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۵۶٫ 
[۱۵] – نساء / ۱۰۰٫ 
[۱۶] – کیفر گناه، رسولی محلاتی، ص ۲۶۱ و ۲۶۲؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۳۴٫ 
[۱۷] – توبه / ۱۱۸٫ 
[۱۸] – مجمع البیان، ج ۵، ص ۷۹٫ 
[۱۹] – سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۵۰ و ۳۵۱٫ 
[۲۰] – مؤمنون / ۹۶ و ۹۷٫ 
[۲۱] – فصلّت / ۳۴٫ 
[۲۲] – ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۱۴، ص ۳۰۷٫ 
[۲۳] – همان، ج ۱۰، ص ۱۹۳٫ 
[۲۴] – سیرت پیامبر اعظم و مهربان، محدث قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص ۱۴٫ 
[۲۵] – آل عمران / ۱۵۹٫ 
[۲۶]. تفسیر نمونه، ذیل ایه ۱۵۹ آل عمران.همان، ج ۱۰، ص ۱۹۳٫ 
[۲۷] – یوسف / ۹۲٫ 
[۲۸] – سیرت پیامبر اعظم مهربان، ص ۱۴۹٫ 
[۲۹] – تفسیر منهج الصادقین، ج ۹، ص ۳۶۹٫