از ناحیهی سر، مجروح شده بود و در بیمارستان مشهد در اتاق مجاور من بستری بود. نزدیکیهای اذان صبح، مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت: «عبدالحسین حالش خوب نیست.» با عجله بالای سرش رفتم. او را به نردههای تختش بسته بودند که به زمین نیفتد. گاه تکانهای شدیدی میخورد و نفسش بند میآمد یا بیهوش میشد. با آمدن چند پزشک و پرستار و تزریق داروهای آرامبخش تا حدودی آرام گرفت. دقایقی بعد، ناگهان مرا صدا زد و گفت: «حاجی! خاک تیمم بیاور» آوردم و بعد درخواست مُهر نماز کرد.
مهر را روی زانوهایش گذاشت و با گفتن تکبیره الاحرام به نماز مشغول شد. من محو حالت چهره و ذکر نماز او بودم. منتظر بودم که سلام نماز را بدهد و بگویم «قبول باشه!» اما هر چه منتظر ماندم، سلام نماز را نداد. او آرام و بیصدا در حال خواندن تشهد به شهادت رسید و از شانه چپ به روی تختش افتاد.
شهید عزیز «عبدالحسین ایزدی» پس از عمری مجاهدت عاشقانه، حیات طیبهی خویش را با شهادت در بستر نماز به پایان برد.
رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۷۵ و ۷۶٫ / جاودانهها، صص ۲۱۲ – ۲۱۱٫
پاسخ دهید