محمّدکاظم قاسمزاده نیشابوری که با داستانی شنیدنی به تخلّص «محرم» (به فتح میم) مفتخر آمد، در سال ۱۳۰۸ ه . ش در مشهد متولّد شد.
او که در پی تخلّص بود، در رؤیا به خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مشرّف میشود. ایشان به محمّدکاظم، قریب به این مضمون میفرمایند: «تو که مَحرم ما هستی، تخلّص شعری خود را هم مَحرم قرار بده».
از معاشرین و دوستان وی در حوزهی شعر و ادب، میتوان از غلامرضا آذر، ژولیده نیشابوری، محمّدعلی اخلاقی «تابع»، حمید سبزواری و قاسم استادی «ثابت» نام برد.
مؤسّس چندین هیأت در مشهد بود. خود از ابتدا در مجمع الذّاکرین به نام حضرت رقیّه سلام الله علیها انجام وظیفه میکرد. بسیاری از مدّاحان امروز مشهد، رشد کردههای این مجمع هستند. بعدها این جلسه از مجمع به هیأت غمزدگان حضرت رقیّه سلام الله علیها تغییر نام یافت و هنوز هم، شبهای پنجشنبه دائر است.
او در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۶۱ راهی دیار آخرت شد و در حرم رضوی علیه السلام (صحن آزادی) به خاک تیره رخ نهاد؛ گفتنی است تاریخ منقوش و منقور بر سنگ مزار یعنی ۲/۱/۱۳۶۲ مربوط به دفن است.
هنوز مجموعه ی مجزّایی از این شاعر گمنام معاصر منتشر نشده ولی تجمیع و تدوین اشعار او با عنوان «دیوان محرم خراسانی» به اهتمام سیّد محمّد رستگار و با حواشی و مقدّمهی جواد هاشمی «تربت» به پایان رسیده و قرار است که توسّط انتشارات آرام دل چاپ شود. غزل زیر از او و از کتاب مذکور است:
مرکز دلها
کربلا مرکز دلهای کباب است هنوز[۱]
گوییا بهر حرم، قحطی آب است هنوز
شیعه در سوگ جگرگوشهی زهرا و علی
چشمش از اشک روان، رشک سحاب است هنوز
تن صد پارهی شاه شهدا، یا الله!
بی سر اندر دل آن پاکْتراب است هنوز
گویی عبّاس علمدار ز نهر علقم
به سوی خیمهی طفلان به شتاب است هنوز
خوب با دیدهی دل، سوی حرم گر نگری
سر اکبر به سر زانوی باب است هنوز
به روی سینهی بابا، به دل مهد تراب
اصغر آن کودک بی شیر به خواب است هنوز
ظلم و بیداد فزون گشته به عالم امّا
چهرهی حضرت مهدی به نقاب است هنوز
ز غم پهلوی بشکستهی زهرا شب و روز
جاری از دیدهی مهدیش گلاب است هنوز
گفت «محرم» به بقیع، اشکفشان، دلنگران:
ای خدا! قبر حسن از چه خراب است هنوز؟
[۱]. شاعر مشهور ادبیّات عاشورایی استاد محمّدجواد غفورزاده «شفق» که از دوستان «محرم» بوده، غزلی در این وزن و با این ردیف و قافیه دارند که به بهانهی این دوستی به چند بیتی از آن اشاره میشود:
کربلا چون دل ما در تب و تاب است هنوز
مگر این دشت بلا، تشنهی آب است هنوز؟
دامن از سایه کشیده است پس از عاشورا
چشم خورشید به دنبال رباب است هنوز
نرم و آهسته بیایید که یک غنچهی ناز
«از صدای سخن عشق» به خواب است هنوز
روح موّاج اباالفضل هم از شطّ فرات
به سوی خیمهی گلها به شتاب است هنوز
سلام بر حسین، ص ۱۶۸٫
پاسخ دهید