سال ۱۳۶۱ بود. قرار بود در منطقه‌ی «جوانرود» عملیاتی صورت گیرد. پیش از انجام عملیات، من به همراه چند تن از برادران، مأمور شدم که به منطقه برویم و در مورد عملیات تحقیق کنیم. چند نفری می‌شدیم. بچّه‌های تبلیغات هم با ما بودند. هنوز کارمان تمام نشده بود. قرار شد شب را در پاسگاه. «تازه آباد» باشیم. شب جمعه بود. رفتیم پاسگاه، برادران، تدارک دعای کمیل دیده بودند. هنوز دعای کمیل شروع نشده بود که تعداد دیگر سر رسیدند. بروجردی به همراه خانواده‌اش بود. چند تا از فرماندهان دیگر هم با زن و بچّه‌هایشان از جوانرود آمده بودند. با دیدن آن‌ها خیلی تعجب کردیم، زیرا غیرممکن بود که کسی راضی شود فاصله‌ی جوانرود تا پاسگاه تازه آباد را توی تاریکی شب طی کند، تا چه رسد به این که خانواده‌ی خود را همراه بیاورد، چون آن روزها راه جوانرود ناامن بود و در نقطه نقطه‌ی آن، گروهک‌های ضد انقلاب مستقر بودند و تقریباً بیشتر مناطق مین‌گذاری شده بود. با دیدن بروجردی، به آن همه همّت و شجاعت او آفرین گفتم. این حرکت‌های بروجردی، از یک طرف، به نیروهایی که در منطقه بودند، روحیه می‌داد و از طرف دیگر، روحیه‌ی دشمن را تضعیف می‌کرد، زیرا می‌دیدند که در شب تاریک، حتی خانواده‌ی خود را هم برای انجام مراسم دعا به همراه می‌بردند.


رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت،  ص ۵۲ و ۵۳٫ / چون کوه با شکوه، صص ۱۰۷ ۱۰۶٫