تحلیل شرایط سیاسی اجتماعی عصر امام هادی(علیه السلام) در حوزه حکومت داخلی، رفتار حاکمان و نیز شکل گیری قیام های علویان حائز اهمیت است که در این نوشتار تلاش می‏ شود به تحلیلی دقیق از آن شرایط و اقتضائات سیاسی اجتماعی آن پرداخته شود.

 

۱ – اختلافات داخلی در دولت عباسیان

دوران امام هادی(علیه السلام)، به خاطر اختلافات درونی در حکومت عباسیان به گونه ای متفاوت ظاهر شده است از سویی حضور و ظهور حاکمان متعدد جوان و ستمگر و نالایق و خونریز که حتی به یکدیگر هم رحمی نداشتند و رقابت بر سر کسب قدرت داشتند و از سویی عظمت و شوکتی که عباسیان در جغرافیای جهان اسلام به دست آورده بودند رو به افول می‏ رفت. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهای غیرعرب بودند، به گونه مستقل حکم رانی کنند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترک، در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. ترکان، بسیار جنگ طلب و خونریز بودند که برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای عصبیت جدید ترکی، بدل گشت. خلفای جدید، این عصبیت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن ترکان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم و قیام عرب ها شد. اگرچه قیام آنها به شدت سرکوب شد و تمامی اموالشان ضبط گردید و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد، ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در دراز مدت خسارت‌های جبران ناپذیری را برای عباسیان بر جای گذاشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومت های مستقل در گوشه و کنار از همین موضوع ریشه می‌گرفت.[۱] این سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت که موجب تضعیف عباسیان می‌شد، و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان بود. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کم کم به فکر جدایی طلبی و استقلال می افتادند.

 

آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گسترده‌ای زدند و فرماندهان و فرمان روایان سرزمین های دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرماندهان بلندپایه عباسیان، از این دست است.[۲] از سوی دیگر، جنگ با رومیان به عنوان عامل خارجی، ضعف عباسیان را بیشتر می‌کرد. ترکان حتی در عزل و نصب خلفا نیز دخالت می‌کردند و در توطئه قتل برخی از آنان نیز شرکت می‌جستند. اعمال فشار ترکان بر خلفا به قدری بود که تنها مشغولیت ذهنیشان را خلاصی از سیطره ترکان تشکیل می‏ داد. ترکان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآرامی ها دامن می‌زدند و به خواسته‌های مالی خود می‌افزودند. در این دوران، معتز، بسیار ضعیف جلوه کرد و با اظهار ناتوانی در برابر آنان سبب شد ترکان جری شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤید را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور کرد که خود را بر کنار سازد و سپس او را کشت. آن گاه برخی از رهبران ترک، مانند «وصیف» و «بُغا» را سرکوب کرد، به این اعتبار که آن دو، مسئول این جنگ خانگی میان او و پسر عمویش، مستعین بودند.[۳] مستعین با به قدرت رسیدن معتز، به بصره تبعید شد، ولی ترکان که از زنده بودن او و احتمال شورش وی می‏ ترسیدند، او را کشتند. روشن است که این دولت بیسر و سامان (با شرحی که گذشت)، تهی از هرگونه هیبت و وقار بود و جز کشمکش، آشوب و خواری در این دولت به چشم نمیخورد. در این میان، این مردم پا برهنه و نیازمند بودند که در آتش این انتقال قدرت ها می‏ سوختند؛ چرا که حکمران جامعه اسلامی به سان مرغی دست‌آموز، گفته‌های دولت‌مردان حریص خود را اجرا می‌کرد.[۴]

 

 

۲ – فساد و عیاشی حاکمان و درباریان

 از آنجا که دست یابی به قدرت و حکومت بر مردم هدف اصلی حاکمان ستمگر عباسی بود و دین تنها عنصری برای عوام فریبی و تزویر به شمار می‏ رفت این حاکمان هنگامی که بر اریکه قدرت تکیه می‏ زدند به خوش گذرانی و عیاشی رو می‏ آوردند و از هیچ فسادی ابایی نداشتند. از ویژگی های حکومت متوکل صرف هزینه های سنگین و گسترده از بیت المال برای تشریفات و مراسم سلطنتی بود او برای احداث یکی از کاخ هایش بیش از ۲۰ میلیون درهم هزینه کرد[۵] و بنا به گزارش مسعودی، در هیچ زمانی مانند دوران حکومت متوکل پول خرج نمی شد.[۶]

همان گونه که گذشت، خلافت به سان گویی در دست خلفای سست عنصر عباسی در آمده بود که برای دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکی نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشی می‌شد و در دارالخلافه اسلامی، بزم شراب می‌آراستند، لباس های زربفت می‏ پوشیدند، کاخ های تجملاتی بنا می‌کردند و هزاران کنیز در حرمسرای خود داشتند. برپایی محافل بزم در دوران متوکل به اوج خود رسیده بود. او مبالغ گزافی را صرف مجلس آرایی های شبانه خود می‌کرد. متوکل بخش گسترده‌ای از بیت المال را به خوشگذرانی های خود اختصاص داده بود و هیچ زمانی، مخارج و بذل و بخشش های بی‌حساب و کتاب، به اندازه دوران خلافت متوکل نبود.[۷]

 

ابوبکر خوارزمی آن دوران را چنین گزارش می‏ کند: پیشوایی از پیشوایان هدایت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می‏ رود کسی جنازه اش را تشییع نمی کند و… اما چون دلقک مسخره ای از آل عباس بمیرد تمام قاضیان حکومت و چهره های سرشناس در تشییع جنازه اش حاضر می‏ شوند و والیان برایش مجلس سوگواری برپا می‏ کنند دهریان و سوفسطائیان از شر آل عباس ایمن اند ولی شیعیان به قتل می‏ رسند و هرکس که نام پسرش علی باشد خونش ریخته می‏ شود. چون شاعر شیعه در مناقب وصی و معجزه های نبی شعر بگوید زبانش بریده و دیوانش پاره گردد… علویان را از یک وعده خوراک باز می‏ دارند در حالی که خراج مصر، اهواز، صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف متوکل عباسی و ۱۲هزار کنیز می‏ رسید در حالی که فرزندان فاطمه(سلام الله علیها) از شدت فقر با مرگ روبه رویند یکی شمشیر خود را گرو می‏ نهد و دیگری جامه اش را می‏ فروشد. آنان جز این‌که جدشان پیامبر و پدرشان وصی، مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه، مذهب شان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است گناهی ندارند من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین(علیه السلام) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند.[۸]

آنان برای پر رونق کردن مهمانی های خود، از آوازه‌خوان ها بهره می‏ جستند و آن‌قدر در این مسیر زیاده‌روی می‌کردند که بی‌عفتی در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد.

 

 

۳ – شکل گیری قیام ها و جنبش های شیعی

یکی از برجسته ترین دوره های قیام های شیعی و علویان در این عصر به وقوع پیوست که در سرزمین های مختلف پرچم مبارزه را برافراشتند و با استفاده از ضعف حکومت مرکزی و برای رهایی از فشارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دست به شورش زدند. نهضت هایی که از سوی علویان رخ می‏ داد نشان روحیه تسلیم‌ناپذیری علویان در برابر ستم بود و از سویی دیگر فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل‌کشی آنها از سوی دیگر، چهره‌های برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیام ها، خود از فرزندان ائمه اطهار(علیهم السلام) و نوادگان آنان بودند که به انگیزه براندازی نظام ستم‌پیشه عباسی با شعار «الرضا من آل محمد(علیهم السلام)» با شخص برگزیده‌ای از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، قیام خود را آغاز کردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود می‏ گذاشتند، – که بی‌شک، آن شخص امام هادی(علیه السلام) بود – دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب می‌کرد.

دوران امام هادی(علیه السلام) به دلیل آشفتگی فضای سیاسی، ضعف دستگاه حکومت، ستم و بی عدالتی، ن امنی و فساد و به ویژه سیاست های خصمانه حاکمان عباسی با علویان نهضت های مردمی و قیام های علویان گسترش یافت؛ آنان با دیدن این آشفتگی، برای دست‌یابی به اهداف سیاسی خود دست به حرکت های مختلف می‏ زدند. علویان و مخالفان حکومت مترصد فرصت بودند هنگامی که سرداران عباسی در مرکز حکومت به خلیفه کشی روی آوردند در دوره چهارساله ۲۴۸-۲۵۲ قیام های متعددی را در عراق و ایران و یمن شکل دادند اینان علویان و ساداتی بودند که به دلیل فضای اختناق آمیز و ستمگرانه متوکل، از حجاز و عراق به مرکز ایران مهاجرت نموده بودند و چون فرصتی دست داد قیام های خود را آغاز کردند.

 

بنا به گزارش برخی محققان، مناطق شمالی ایران از اواخر عهد عثمان از جنوب و سمت غربی در ناحیه گرگان مورد هجوم مسلمانان قرار گرفت. در طول قرن اول و دوم، مردم مازندران در پرداخت جزیه با مسلمانان موافقت کردند اما منطقه گیلان و دیلم تا مدت ها مقاومت کرد و تنها در قرن سوم با پذیرش اسلام زیدی بود که تسلیم شد. سادات علوی در برابر فشارهای حاکمان مستبد عباسی به نواحی گیلان و دیلم کوچ کردند و یکی از نخستین کوچ ها که به یک قیام منتهی شد آمدن یحیی بن عبدالله بن الحسن بن الحسن(علیه السلام) به دیلم بود. یحیی پیش از آمدن به دیلم، از سال ۱۷۰ فعالیت خود را آغاز کرد گفته شده است که شمار فراوانی از مردم حجاز، تهامه و یمن با وی بیعت کردند. حتی برخی از علما که از جمله آنها شافعی دانسته شده در بیعت وی در آمدند او مدتی را در یمن، مصر و مغرب سپری کرد و پس از مرگ موسی عباسی، در زمانی که هارون به قدرت رسید به بغداد بازگشت. هارون سخت در پس او بود تا آن که به ری آمد و از آن جا به ماوراء النهر رفت. پس از دو سال و اندی یحیی که حدود ۱۷۰ نفر از یاران وی از بصری و کوفی و خراسانی همراهش بودند به طبرستان رفت. به نظر می‏ رسد حرکت یحیی، اولین قیام شیعی در دیلم بوده و سرآغاز مهاجرت سادات در این دیار که بعد ها بیش از ۷۰۰ سال بر آن حکمرانی کردند بوده است.[۹]

 

مردم طبرستان در نیمه قرن سوم هجری از ظلم و ستم والیان طاهری به حسن بن زید علوی، ساکن در ری متوسل شدند تا وی حکومتی بر مبنای سیرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) بر پا کند حسن بن زید در سال ۲۵۰ هجری به همراه نمایندگان مردم آمل از ری به طبرستان رفت و مردم شمال ایران با وی بیعت کردند. وی مشهور به داعی کبیر بیست سال بر طبرستان حکومت کرد و مردم را به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و روایات صحیح از امیرمؤمنان(علیه السلام) فراخواند و بار دیگر در اذان عبارت «حی علی خیر العمل» را گنجاند. معمولا عقیده حسن بن زید را تشیع زیدی دانسته اند اما برخی منابع وی را از سادات و علمای شیعی دانسته و از ولات امامیه به حساب آورده اند. اما نسبت امامی وی نمی تواند درست باشد و او به عنوان زیدی در این دوره فقهی حنفی داشته است.[۱۰]

 

دولت علویان طبرستان، نخستین دولتی است که در شرق اسلامی به دور از تأیید خلفای عباسی تشکیل شد. این تهدیدی جدی برای خلافت عباسی بود و آنها به هر قیمت بود در صدد نابودی آن بودند.[۱۱] این دولت دومین دولت شیعی در جهان اسلام بود که در شمال ایران با شعار «الرضا من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)» شکل گرفت دو نفر از نخستین حکام این سلسله از علویان دانشمند و فقیه بودند که تمایلات زیدی داشته اند ولی برای حفظ همبستگی دولت خود، با شیعیان امامی همراهی می‏ کردند. ناصر کبیر سومین نفر از علویان طبرستان از شیعیان دوازده امامی بود. چنان که پدرش علی بن حسن از یاران امام جواد(علیه السلام) به شمار می‏ رفت.[۱۲]

در حقیقت این نخستین بار بود که علویان پس از قیام های طولانی در مناطق مختلف توانسته بودند دولتی تشکیل بدهند پس از آن بود که شمار زیادی از علویان در نقاط مختلف خروج کردند تنها در سال ۲۵۱ چندین نفر از جمله اسماعیل بن یوسف علوی، حسین بن احمدبن حمزه، حسین بن احمد بن اسماعیل علوی، اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم علوی و نیز شخص دیگری از علویان که تنها با عبارت «خرج انسان علوی بنینوا» ظهور و خروج کردند.[۱۳] زمینه این ظهور ها به اندازه ای زیاد بود که صاحب الزنج نیز با یک نسب نامه علوی قیام کرد و با متحد کردن سیاهان زنگی، نزدیک به ۱۵ سال مقاومت نمود او به نام علوی در جنوب عراق و ایران مدت ها حکومت کرد تا سرکوب شد. در واقع علوی گری مهم ترین کابوس عباسیان در طول این سال ها بود. این حرکت ها نشان دهنده اوج فکر شیعی در سطحی گسترده است طبعاً این تشیع نه یک تشیع اعتقادی بلکه بیشتر نوعی تشیع سیاسی است.[۱۴]

 

اما این نکته را باید توجه داشت که اندیشمندان شیعی و تفکر دینی شیعه چنان جذابیت و پذیرشی داشت که با همه سخت گیری ها و شکنجه ها، این همه اقبال به امامان شیعه و نهضت های شیعی وجود داشته است و تنها با این ادعا که قیامی به شیعه منتسب بوده باشد مردم از آن حمایت کرده حتی حاضر بودند تا در ترویج و تحکیم آن جان خویش را نثار و ایثار نمایند.

اگر چه قیام علویان در مازندران و طبرستان و دیلم شکل موفقی از قیام علویان بوده است اما ارتباطی با اندیشه و قومیت ایرانی نداشت و نشان از جایگاه بالای اندیشه شیعی و افول قدرت حکومت و طرفداران آن بوده است. اندیشه عدم پذیرش حاکم ستمگر بر قدرت و بازگرداندن حکومت به شایستگان از خاندان رسول گرامی اسلام و اداره امور حکومت براساس آموزه های قرآن و سنت و سیره معصومان مهم ترین مسئله این قیام ها بوده است. به تعبیر رسول جعفریان «این قیام ها تنها در محدوده ایران و عراق نبود، بلکه در مصر، حجاز و شمال آفریقا نیز با وسعت ادامه داشت این شاهد مهمی است که قیام های شیعی ارتباطی با اندیشه ایرانی نداشت قریب به ۷۰ درصد این قیام ها در مناطق عراق، حجاز و شمال آفریقا و یمن به وقوع پیوست و تنها بخش کوچکی از آنها در ایران بوده است»[۱۵]

 

 

۴ – استبداد و جنایات حاکمان

بحث از حق حریت و آزادی یکی از مهم‌ترین مباحث در حقوق اساسی انسان‌هاست. روح آزادی و حریت در تمام دستورات اسلام به چشم می ‌خورد، نظام اجتماعی و سیاسی اسلام بر‌اساس احترام به آزادی‌های اجتماعی است در حوزه تفکر اسلامی در وجه کلامی و فلسفی برای اولین بار بحث آزادی در قالب اصطلاح «اختیار و اراده» توسط معتزله مطرح شد و در فلسفه سیاسی اسلامی معاصر به دلیل شرایط و مقتضیات جدید، وجه سیاسی آزادی برجسته‌تر گردید و به مصادیق آزادی سیاسی توجه خاصی شد.

در اسلام حق آزادی در حد حق حیات از اهمیت برخوردار است. ظهور کامل آزادی در عزم و اراده و تسلط کامل در افعال است، همان گونه که گفته آمد مفهوم سیاسی و اجتماعی آزادی، یعنی قدرت بر تصرف و تعیین سرنوشت و آزادی بیان و اندیشه و عقیده تا زمانی است که ضرر بر دیگران وارد نکند، یا انجام عملی که به زیان دیگران تمام نشود. از آنجا که انسان آزاد آفریده شده، لذا نباید برده و اسیر دیگران باشد، و در مقابل هیچ کس، جز آفریننده‌ای که حیات را به او عطا کرده نباید بندگی کند. عبودیت و بندگی او فقط در مقابل خداوند، شایسته انسانیت اوست. حاکمانی که از مردم بر نیامدند و بر گرده مردم نشستند در دل و جان مردم جایی ندارند و برای تداوم حکومت خود به فشار و اختناق و فضای امنیتی روی می‏ آورند و تلاش می‏ کنند تا با بستن دهان ها و لجام زدن اندیشمندان و اندیشه ها و آزادی دادن به سخنرانان دنیاطلب و ناآگاه عرصه جان و جهان مردم را تاریک سازند و تنها به آن دل خوش باشند که بر مردم حکومت می‏ کنند. از آنجا که شیعه، خلافت و رهبری جامعه اسلامی را حق راستین خاندان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌دانست و حکومت های ستمگری را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق می‏ نامید. بر این اساس شیعیان، به اندازه توان و شرایط مناسب در برابر حکومت های غاصب قد علم کرده و برای بازپس گیری این حق، دست به قیام می‌زدند. تاریخ در موارد بی شماری نشان می‌دهد که بسیاری از حرکت های دیگر نیز با پیروی از قیام شیعه شکل گرفته است.

 

حکمرانان عباسی نیز با آگاهی از این روحیه ستم ستیزی و احیاگری که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادی(علیه السلام) را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته و تا جایی که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار می‌دادند.

نوشته‌اند: «متوکل به خاندان ابوطالب(علیه السلام) بسیار سخت‌گیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندی بسیار با آنان رفتار می‌کرد. او کینه‌ای سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم می‌کرد. بدرفتاری او با شیعیان به اندازه‌ای بود که هیچ یک از خلفای عباسی چنین رفتاری با آنان نکرده بودند.[۱۶]

 

متوکل یکی از جنایت کارترین خلفای عباسی بود. او در دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خاندان و شیعیان او دلی پر کینه داشت و دوران حکومت او برای شیعیان و علویان یکی از سیاه ترین دوران ها به شمار می‏ رود. برخی از جنایات ایشان نسبت به شیعیان اشاره می‏ شود:

– او در سال ۲۳۶ قمری دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و بناهای اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاه هایی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین(علیه السلام) نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصی به نام «دیزج» انجام داد که یهودی‌الاصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت او برود، مجازات خواهد شد.[۱۷] ترس و وحشتی که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنی دامن می‌زد و در میان عباسیان، متوکل کینه‌‌توزتر از همه به شیعیان بود تا جایی که او خلفای پیشین خود را که بزرگترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستی و علاقه‌مندی نسبت به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و فرزندان او می‌کرد و ازاین رو، از آنان خشمگین بود.

 

متوکل در سال ۲۳۶ هـ.ق مرقد مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را ویران کرد؛ زیرا او آن مرقد تابناک را پایگاهی مهم در الهام گرفتن از انقلاب سیدالشهداء(علیه السلام) می‌دانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آن جا را از سکنه خالی سازند. از آن پس هر کس را آنجا می‏ یافتند، دستگیر و زندانی می‌کردند.[۱۸] او برای ایجاد تنگنای سیاسی، افرادی را که به دشمنی با آل ابی طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتی کرد تا بتواند از کینه توزی آنها در پیشبرد اهداف سرکوب گرانه خود بهره جوید. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجی» بود که متوکل او را فرماندار مکه و مدینه کرد.

او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیری کرد. اگر به او گزارش می‌رسید که کسی به یک علوی کمک کرده، حتی اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه می‌کرد و جریمه سنگینی بر او می‌بست. وضع اقتصادی علویان در نتیجه این فشارها به قدری رقت بار شد که گاه چند علوی تنها با یک لباس زندگی می‌کردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز می‌گزاردند.[۱۹] در آن روزگار بر علویان چنان سخت می‌گذشت که از فقر و تنگدستی و برهنگی مجبور بودند در خانه های خود بمانند و با چرخ ریسی، روزگار سپری کنند.

 

متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند یا به زیارت مرقد امامان آنان می‌رفتند، به شدت خشم می‌گرفت و آنان را زندانی و دارایی های آنان را مصادره می‌کرد.[۲۰] این فشارها به قدری شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمی‌ساختند. او می‏ ترسید قبر امام حسین(علیه السلام) پایگاهی بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستم های دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوست داران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند و زائران، انواع صدمه ها و شکنجه ها را تحمل می‏ کردند و باز به زیارت می‏ رفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند.[۲۱]

 

خراب کردن قبر امام حسین(علیه السلام) مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد» شعارهایی بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد می‏ نوشتند و شعرای مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری، او را «هجو» می‏ کردند. از جمله آن سروده‌ها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است: «به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، اینک کسانی که از دودمان پدر او هستند (بنی عباس) جنایتی مانند جنایت بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متأسفند که در قتل حسین(علیه السلام) شرکت نداشته اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوان های او افتاده اند!»[۲۲]

 

 – او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان و متعهد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان ابن سکیت یار باوفای امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) و شاعر و ادیب نام آور شیعی بود که متوکل به جرم دوستی او را به قتل رسانید. روزی متوکل با اشاره به دو فرزند خود از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین(علیهما السلام)؟ ابن سکیت از این سخن و مقایسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند قنبر غلام علی(علیه السلام) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است. متوکل که مست قدرت و هوی و هوس بود فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند![۲۳]

 

 – خطیب بغدادی درباره شکنجه و آزار اطرافیان خاندان رسالت از سوی متوکل می‏ نویسد: متوکل عباسی، نصر بن علی جهضمی را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نقل کرده بود هزار تازیانه زد و دست از او بر نداشت تا آن که شهادت دادند او از اهل سنت است.[۲۴]

– او به شعرای مزدور و خود فروخته ای همچون مروان ابن ابی الجنوب مبالغ هنگفتی صله می‏ داد تا درباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسرایند.[۲۵]

– او زمانی که به ایجاد ارتشی نوین موسوم به شاکریه دست زد افرادی از مناطقی که در بینش ضدعلوی مشهور بودند به ویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد.

 

– او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج می‏ کرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومی خدشه دار می‏ ساخت. به عنوان نمونه می‏ توان از برکناری اسحاق بن ابراهیم یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی «سامراء» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیت های خود را از دست دادند.[۲۶]

 

 

پی نوشت ها


[۱] – فصلنامه کوثر، ابوالفضل هادی منش، شماره ۷۰ ص ۱۱٫

[۲] – مروج الذهب، ج۲ ص ۴۷۵٫

[۳] – تاریخ یعقوبی، ج۲ ص ۵۳۶٫

[۴] – مروج الذهب، ج۲ ص ۵۷۷٫

[۵] – همان، ج۳ ص ۱۸۸٫

[۶] – همان، ج۳ ص ۸۳٫

[۷] – همان، ج۲ ص ۵۱۵٫

[۸] – خوارزمی، رسائل، مصر، مطبعه عثمانی، ص ۷۶-۸۳ به نقل سیره پیشوایان، ص ۵۹۲-۵۹۶ .

[۹] – جعفریان رسول، تاریخ تشیع در ایران تا طلوع صفوی، ص ۲۹۸٫

[۱۰] – همان، ص ۳۰۲٫

[۱۱] – تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص ۳۰۹٫

[۱۲] – رجال طوسی، ص ۴۰۲٫

[۱۳] – الکامل، ج۷ ص ۱۶۴٫

[۱۴] – جعفریان، تاریخ تشیع در ایران تا طلوع دولت صفوی، ص ۳۰۶٫

[۱۵] – جعفریان، تاریخ تشیع در ایران تا طلوع دولت صفوی، ص ۳۰۶٫

[۱۶] – مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ص ۳۹۵٫

[۱۷] – ابوالفرج الاصفهانی، همان کتاب، ص ۳۹۵؛ مسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج ۴، ص۵۱؛‌ سیوطی، تاریخ الخلفاء، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتب المثنی، ص ۳۴۷٫

[۱۸] – تتمه المنتهی، ج۲ ص ۳۴۵٫

[۱۹] – همان، ص ۳۹۶٫

[۲۰] – همان، ص ۳۴۵٫

[۲۱] – ابوالفرج اصفهانی، همان، ص ۳۹۶٫

[۲۲] – سیوطی، تاریخ الخلفا، بغداد، مکتبه المثنی، ص ۳۴۷٫

[۲۳] – سیوطی، همان، ص ۳۴۸٫

[۲۴] – خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص ۲۹۸٫

 

[۲۵] – شریف القرشی، حیاه الامام الهادی، ص ۲۹۲٫

 

[۲۶] – سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۸۹-۵۹۰٫