اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی. طه؛۲۵-۲۸

الحمد لله و الصلاه علی خاتم الانبیاء، حبیب قلوبنا، طبیب نفوسنا، ابی القاسم محمد و آله المعصومین، و لا سیَما مولانا کهف الحصین، و غیاث المضطرِ المستکین. و ملجأ الهاربین و بقیه الله فی العالمین ارواحنا فداه و عجلّ الله فرجه، و سهل الله ظهوره، و رزقنا الله رویته و خدمته و صحبته و نصرته، و رضاه و رغبه؛ و اللعن علی اعداهم اجمعین اِلی یوم الدین

خودشناسی، مهمترین معرفت است

معرفت حرف اول را می‌زند. اگر کسی می‌خواهد به مقصد برسد؛ باید اینها را داشته باشد: آگاهی، شناخت، دانش، بینش.  شناخت و علم از هر نوعش باشد، امتیاز است. آیه قرآن است که می‌فرماید: دانا با نادان یکسان نیست. خداوند متعال علم را از اسماء خودش قرار داده است. خدا علیم، معلّم، عالم و علم مجرّد است. لذا کسانی که اشتغالات علمی دارند، نوعاً از هوا و هوس و آلودگی‌ها دور هستند. خود اشتغال و سرگرم بودن به علم، برای انسان یک سنگر است.

 کسانی که بوالهوس‌اند و آدم‌های بی‌نزاکتی در زندگی هستند، خیلی صاحب تخصّص و مراتب بالا نیستند. تمام دانشمندانی که در جهان نقطه وصل و عطف بودند، زندگی‌شان را که مطالعه کنید، می‌بینید که از این بازی‌ها دور بودند. تمرکزشان در علم بوده، ولو ریاضیدان، فیزیکدان یا شیمیدان است. دنبال علوم حوزوی هم نیست؛ ولی خود علم مجرّد است! یکی از دلایلی که برای تجرّد روح اقامه می ‌کنند، همین عالم شدن است.

حضرت امیر علیه‌ السلام هم جمله‌ای دارد که برای اهل دقّت، شایان توجّه است. حضرت فرمودند: هر ظرفی را شما چیزی درونش بریزید، تنگی می‌کند. ظرفیتش که تمام شد، دیگر چیزی نمی‌شود درونش ریخت، مگر ظرف علم! شما هر قدر عالم شوید، می‌بینید فضای روحتان بازتر می‌شود. خود همین نشان می‌دهد که این چیز، مادی نیست. در فضای مادی وقتی ظرفی را پر می‌کنید، دیگر گنجایش ندارد تا دوباره چیزی در آن ریخته شود. اما ظرف علم که در جان و روح انسان است، وضعیتش طوری است که انسان هر قدر عالم می‌شود، از آن سیر نمی‌شود.

این عطشی که انسان به علم دارد و ظرفیتش هم کامل نمی‌شود و تا انسان هست، می‌خواهد علمش را اضافه کند. به این دلیل است که روح انسان با امور مادی و فیزیکی فرق دارد. آنجا هر چقدر بریزی جا دارد و تنگی نمی‌کند. اما در امور دنیوی و فیزیکی قدری که بریزی تنگی می‌کند و ظرفیتش پر می‌شود و نمی‌شود دیگر چیز جدیدی داخل آن قرار داد.

 این شناخت‌ها از هر نوع که باشد؛ برای انسان ارتباط با مجرّدات است. علوم، همه مجرّدند. متعلّقاتشان مادی است و الا معلوم ما مادی نیست. معلوم به ذات ما، آن تصوری است که ما در وجود خودمان داریم. او آینه‌ ایست که خارج خود را نشان می‌دهد، این خارج معلوم به العرض ماست، ما در ابتدا با صور ذهنی خودمان ارتباط داریم و او خارج را برای ما نمایش می‌دهد. تمام علومی که در ذهن انسان متمرکزند، علوم مجردند.

لذا کسانی که سرگرمی‌ هایی با علم دارند، خود به خود پاکیزگی‌هایی نصیبشان می‌شود و از بسیاری از آلودگی‌ها محفوظ و مصون می‌مانند و دل آنها برای پذیرش حق آماده‌تر است. کسانی که گناه نکرده‌اند، آلودگی و هرزگی ندارند. دلشان آمادگی بیشتری دارد. آیه قرآن می‌فرماید: هدایت برای متّقین است. بالاخره خواسته یا ناخواسته، نرفته و آلوده نشده و گناهش زیاد نشده است، لذا زود حق را می‌پذیرد.

حق ‌پذیری اندیشمندان و دانشمندان – جز آنهایی که غرور و تکبّر دارند که مایه حجاب آنهاست- از عوام بیشتر است. در میان شناخت‌هایی که برای انسان ضرورت دارد، خودشناسی در اولویت اول است که انسان، حقیقت، هویّت، شخصیت، ارزش، قیمت، وسعت وجودی، برد و توان خودش را به دست بیاورد.

 

دل انسان جایگاه خداوند است

 خدا یک حقیقت ملکوتی در وجود انسان قرار داده و او خبر ندارد. انسان آگاهی ندارد که در وجودش بارقه الهی است. روح و دم خداست. مرغ باغ ملکوت است آینه خدانما در وجود انسان است. این فطرت خدا را نشان می‌دهد. خدا یک آینه را در وجود ما قرار داده است که اگر ما این پرده را از جلوی این آینه کنار بزنیم، خدا را در جمال و جلالش می‌‌یابیم. خدا در وجود ما تجلّی می‌کند، خودش را در وجود ما نشان می‌دهد.

ما نیازی به گردش بیرونی نداریم که در این آیه کریمه می‌فرماید: ما آیات و نشانه‌ها و مظاهر خودمان را در افق نشان می‌دهیم. جای جای این کتاب تکوین و آفرینش، خدا را نشان می‌دهد. می‌گوید ما خودمان را در افق‌ها نشان می‌دهیم؛ اما یک آینه شفاف‌تر هم در وجود خودت قرار دادیم. ما در درون جان و نفوس شما، آیات خودمان را نشان دادیم.

 می‌گویند این دسته سوم متعلّق به صدیقین است که می‌گویند آنها قبل از آنکه خودشان را ببینند، خدا را دیدند. امیر المومنین علیه‌ السلام صدیق است و همه صدیقین مقام شهود دارند. آنها تمام موجودات را سایه، آیه و جلوه می‌بینند. برای هیچ موجودی استقلال نمی‌بینند. خدا را اصل می‌بینند و همه موجودات را آویزه‌های خدا. اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها!

 یک لحظه خدا نگاهش را بردارد، عالم نیست و نابود است. تمام عوامل با همه وسعتشان وابسته به خدا هستند. این است که پروردگار متعال “آیه‌الکرسی” را خیلی برای ما برجسته کرده و در روایات هم تشویق کرده‌اند که آن را زیاد بخوانید. سوره مبارکه “بقره” در میان بقیه سوره‌ها، سیّد قرآن است. همان‌ طور که “یس” قلب قرآن و “فاتحه الکتاب” مادر قرآن است. اما در این میان، سیادت با سوره بقره است. چرا سوره بقره سیادت و امارت دارد؟ برای اینکه آیه ‌الکرسی در آن است: الله لا اله الحی القیوم. خدا قیّوم است؛ یعنی قوام تمام موجودات به دست خداست. همه به خدا تکیه کرده‌اند. اگر این رشته قطع شود؛ همه می‌میرند. هر کس سر پا است، خدا او را سر پا نگاه داشته است. ما خیال می‌کنیم خودمان هستیم، اما اگر یک لحظه این رشته قطع شود؛ تمامی موجودات از بین می‌روند.

قوام تمام موجودات به خداوند سبحانه و تعالی است. خدای متعال در وجود ما یک آینه قرار داده که ما در این آینه “حیّ قیّوم” را ببینیم؛ نه اینکه در خارج، گزارشی از صفات او تهیه کنیم. از اثر پی به موثّر ببریم. فرمود آسمان گنجایش من را ندارد. خدا به قدری عظمت دارد که در آسمان نمی‌گنجد. زمین هم وسعت خدا را ندارد. اما تنها جایی که خدا در آنجا مستقر می شود و آنجا گنجایش خدا را دارد؛ قلب بنده مومنش است! خدا قلب من و شما را برای خودش، خانه قرار داده است.

این خانه‌های گلی، خانه خدا نیست! مساجد هم خانه و بیوت خداست. اما حرم واقعی خدا، دل است. چون خدا مجرّد است؛ در این‌گونه جاها که نمی‌گنجد! خدای متعال، این جاها را مقدس قرار داده است که: شرف المکان بشرف المکین. چون در اینجا اتّصال با خدا برقرار می‌شود. این مساجد قداستی دارد. اما آنجایی که خود مجرد است و جلال و جمال خدا در آنجا می‌گنجد، انسان چشمه قدرت خدا می‌شود، آینه خدا می‌شود، آن دل است. لذا دل را باید پاکیزه نگه داشت.

از وجود نازنین امیر المومنین علیه‌ السلام سؤال شد: یا امیر المؤمنین! شما چه کردید به این درجه از تقرّب رسیدید که وجود شما مطهّر و آینه خدا شد؟ حضرت فرمودند: که من کشیک دل را کشیدم. یک نگهبان قرار دادم و نگذاشتم هر چیزی به دل من وارد شود. من دلم را به هر کس و ناکس ندادم. از این دل مراقبت کردم که به صاحبش اختصاص بیابد. یک دل دارم و باید یک دلبر داشته باشم. این یک‌دلی را خدا به ما داده، خدا در درون هیچ کسی دو دل قرار نداده و هر کس یک قلب دارد.

 اگر دل یکی است؛ در این یک دل، دو خدا قرار ندهیم. همین که ملکی شریک پیدا کرد؛ نزاع پیش می‌آید، بیایید این خانه را در اختیار صاحبش قرار بدهیم. آن وقت می‌بینید که دلتان چقدر آباد می‌شود! آبادی تمام عالم به آبادی بشر است. علت اینکه عمر را عمر می‌گویند، برای آن است که خدای متعال امر کرده است اول درون خودمان را آباد کنیم؛ بعد به آبادی بیرون بپردازیم. کلمه عمر از عُمران؛ یعنی آبادانی می‌آید. کسانی که بددل‌، بدنیّت و بدذات‌اند، هر قدر هم که عالم و متخصّص و نابغه شوند، اثر تخریبی برای بیرون دارند. چون حالت گرگ دارند. هرچه این حالت بیشتر باشد؛ بیشتر می‌دَرَد.

این ویرانی‌هایی که به وجود می‌آید، به این دلیل است که مستکبران انسانها را به جان هم می‌اندازند تا اسلحه هایشان را بفروشند، آنها را ضعیف کنند و بتوانند بیشتر سلطه پیدا کنند. درون آنها خراب است. اگر درونشان آباد بود؛ بیرون را هم آباد می‌کردند. هیچ پیغمبری نیست که جایی رفته و در آنجا اخلال ایجاد کرده باشد. پیغمبران هر جا رفتند؛ امید، نشاط، انسجام، وحدت، محبّت و صفا بردند. پیغمبر هر جا برود، آباد می‌کند. اما حکومت‌های بشری عده‌ای را ذلیل می‌کنند و رویشان قدم می‌گذارند. پله‌هایشان، نفوس بشری است. باید این‌ها را له کنند تا خودشان را بالا بکشند! ولی انبیاء علیهم‌ السلام آمدند تا همه ما را بالا ببرند. آنها ما را معراجی می‌کنند. کسی را زیر پا نمی گذارند.

هر جا پیغمبری رفته، مردم را به صعود و رأفت دعوت کرده است. فرمود ما آمدیم تا شما صعود کنید و به قلّه برسید. ما راه‌ حل به شما می‌دهیم تا سیر صعودی داشته باشید. اما باید جان سالم داشته باشید، اگر می‌خواهید بالا بروید. اینجا نمانید، چون اینجا جولانگاه شیطان است. تا شما به اینجا چسبیده‌اید؛ شیاطین بر شما مسلط‌اند. اما اگر دل از اینجا کندید و دل به خدا دادید؛ شیطان به دل شما که آسمانی است نمی تواند نزدیک شوند.

خداوند فرمود: من اجازه نمی‌دهم تو آنهایی را که عبد من هستند، وسوسه کنی و در آنها نفوذ داشته باشی! بنابراین آنهایی که وسوسه شیطان از راه بیرونشان می‌کند، قرآن علتش را بیان می‌کند که اینها عبد خدا نیستند هواپرست، پول‌پرست، قدرت‌پرست و صنف‌پرست هستند.

 پرستش غیر خدا، زمینه جولان شیطان است. اگر دل از اینها کندی و دلت خدایی و آسمانی شد، شیطان در دل آسمانی راه پیدا نمی‌کند! خوب این دانش و بینش که لازم است حرکت انسانی است، فرد ابتدا باید ظرفیت وجودی خودش را تکیمل کند که وابسته به روح انسان است. ظرفیت انسان زیاد نیست. جسم او به مرور زمان فرسوده می‌شود. علی رغم فرسایش بدن، روح باید گسترش پیدا کند. خوب، ما این روح را از کجا باید کشف بکنیم؟

عرض کردیم یک مقدار بسته به علوم انسان و براهین است. وقتی انسان با برهان ثابت کرد که روح مجرّد است؛ آن وقت خودش را ملزم می‌داند که این روح مجرّد را آلوده و مادی نکند. واحد را، آن امر وحدت را، در کثرت حصر نکند. وقتی یک نیرو در جایی متمرکز است؛ صاحب قدرت است. شما که آن را پراکنده می‌کنید؛ قدرت ضعیف می‌شود.

 خدای متعال روح انسان را پایگاه قدرت و صفات الهی قرار داده است. این روح وقتی با خواسته‌های جسمانی نابود می‌شود؛ شما یک دل دارید و آن را هم تجزیه می‌کنید. یک قسمتش در اختیار شهوت، یک قسمتش در اختیار غضب، یک قسمتش به توهّمات و تخیّلات، یک قسمتش در اختیار زن و بچه و سایر تعصّبات انسان دارد. این خانه‌ اگر تقسیم نشده بود؛ یک فضا و خانه بزرگی در اختیارتان بود!

 در زمین‌های بزرگ می‌شود کشاورزی‌های مفید انجام داد. اما در زمین‌های کوچک نمی‌شود کاری کرد. شما دلتان را وقتی تقسیم کردید، این حضور را از آن گرفتید، همیشه حواس‌پرتی دارید. چون جا را کم کرده‌اید. پس در هیچ جا لذّت کامل نمی‌برید، اما وقتی یافته، فهمیده و به دست آورده باشیم که ما یک روح علمی، آسمانی و الهی داریم و باید عرش را بگیریم، باید آنجا برویم؛ آن وقت آهنگ و شوق زندگی ما، شکل دیگری می‌شود.

 

صیانت از دل

اگر ما فیلسوف نیستیم؟ اگر ما براهین نداریم، یک راه داریم که تجرّد روحمان را لمس کنیم و بفهمیم. دیشب راه حلهایی را خدمت شما عرض کردیم.  وجود نازنین پیغمبر خدا صلی‌ الله ‌و ‌علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم فرمودند: شما دو مجرا از مجاری وجودی خودتان را تحت کنترل قرار بدهید، آنچه من می‌بینم، شما هم خواهید دید و آنچه من می‌شنوم، شما هم خواهید شنید. آن دو مجرا کجاست؟ فرمود: اول زبانتان را کنترل کنید. اگر زیاده‌گویی شما نباشد، دلتان را رها نمی کنید که هر چه را دیدید، آه بکشید و بگویید کاش این برای من بود. از دلتان مراقبت کنید که کسی نتواند دل شما را تحت تأثیر قرار دهد و برای شما دلبری کند. دلبرتان فقط خدا و اولیائش باشد. انسان وقتی خدا را دوست دارد؛ جلوه‌های خدا را هم دوست دارد. امام زمان ما ارواحنا ‌فداه جلوه کامل خدا است. عشق به امام زمان ارواحنا ‌فداه عشق به خدا است.

در زیارت ‌نامه امام حسین علیه‌ السلام می‌گوییم: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ. امام حسین علیه‌ السلام خون ندارد که، امام حسین علیه‌ السلام حجّت، جمال، جلال، قدرت و حیاط خداست! لذا علاقه به امام حسین علیه‌ السلام علاقه به خدا است. آنهایی که رنگ خدا ندارند؛ اجازه ندهید دل شما را رنگ کنند و دل شما را بگیرند. به تعبیر حضرت ابراهیم علیه‌ السلام این‌هایی که غفول و غرور دارند و هر چیزی که موقتی است، دل شما را نبرند!

این‌ها حجاب می‌شوند. شما باید از اینها دل بکنید. اول هم از اصلاح زبان شروع می‌شود. لغوگویی، غیبت، تهمت، مردم ‌آزاری، نیش ‌زبان و عصبانیّت‌هایی را که در میان آن است؛ کنار بگذارید. دل را هم با تفکّر، خلوت، نماز، گریه‌های نیمه شب، مرتب صیقل بدهید. ذکر، جلای قلب است. دل خودتان را با ذکر جلا بدهید. به فرموده حضرت امیر علیه‌ السلام آن وقت که دل جلا یافت، نور خدا در آن انعکاس پیدا می‌کند.

 اعراض از وابستگی‌های دنیا برای انسان وارستگی می‌آورد. دیشب مقداری درباره غضب صحبت کردیم و یک مطلب از حضرت زهرا سلام ‌الله‌ علیها که فرمودند: الصلاه تنزیها عن الکبر. بلاغات النساء، ص ۲۸، کلام فاطمه بنت رسول الله صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله. و قرآن می‌فرماید: إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر. عنکبوت؛ ۴۵٫ این آیه نشان می‌دهد که فحشا، منکر، هرزگی و بی‌بندوباری، ریشه در خودخواهی و خودپرستی دارد.

حضرت زهرا سلام ‌الله‌ علیها ریشه بیانات قرآنی را تربیتی و روانشناسانه بیان کردند. انسانهای بوالهوس چون فقط خودشان را می‌بینند؛ ارضای لذایذشان نتیجه خودبینی آنها است. اگر انسان، خداخواه و اهل ایثار باشد؛ به نوامیس مردم چشم نمی‌دوزد! خودش را کنترل می‌کند؛ ولی این حق را برای خودش می‌بیند. لذا می‌گوید من باید آزاد باشم: بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ. قیامت؛ ۵٫

ریشه شهوات، غضب و ریشه غضب، خودخواهی است. این خود خواهی و از خود راضی ‌بودن، منشأ شهوات است. لذا این سه جهت را اگر انسان اصلاح و هدایت بکند و رها نکند؛ خدای متعال او را بالا می‌برد. در مسائل، شهوات آنهایی که خود وجودشان را یافته‌اند، چشم برزخی شان باز شد، چون یکی از تجرد روح را ثابت می کند، رؤیاهایی را می‌بینند که صادقه است.

اینکه حضرت یوسف علیه‌ السلام می‌فرماید: إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدینَ. یوسف؛ ۴٫ از کجا دیدند این یازده ستاره‌ای که به همراه خورشید و ماه به حضرت سجده می‌کردند؟ بعد از آنکه عزیز مصر شد و به سمت مدین ‌آمد؛ حضرت یعقوب علیه‌ السلام با یازده فرزند و عیالش به سمت او می‌آمدند و در مقابل حضرت یوسف علیه‌ السلام به خاک افتادند. حضرت یوسف علیه‌ السلام در زمان کودکی این را در عالم رؤیا دیده بود و این زمان هنوز نیامده بود. این چه عالمی است که انسان روزنه‌ای از آن عالم در درون خودش دارد و آینده‌ یا گذشته را می‌بیند؟

 کسانی که خودشان را از هوس‌های نامشروع محروم می‌کنند و خودشان را نگه می‌دارند، می‌توانند به این مقام می‌رسند. این همان است که حضرت رسول صلی‌ الله ‌و ‌علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم فرمودند: کنترل عصبانیّت یا بعد سیاسی قدرت‌طلبی، که ریشه شهوات را هم می‌زند، اگر رسید به این شاخه و این شاخه را انسان کنترل کرد.

شیخ رجبعلی خیاط از اُعجوبه‌های عالم است. این فرد ریاضت نکشیده و استاد ندیده؛ ولی در یک امتحان الهی، وقتی یک دختری با او خلوت کرده، زیر بار نمی‌رود. وقتی خدا دید که او مردانگی نشان داد و راه یوسف را پیش گرفت، خدای متعال چشم او را باز کرد. چشم برزخی‌اش باز شد. کسانی که گرفتاری داشتند، پیش ایشان می‌آمدند. او منشأ گرفتاری را به آنها می‌گفت. آقایی پیش او آمد و گفت من کارمند فلان اداره هستم. پرونده‌ای گم شده و آنها هم مرا متّهم کرده‌اند که من آن را برداشته‌ام، در حالی که هم خدا می‌داند و هم خودم که من این پرونده را ندزدیده‌ام. اگر در این پرونده من محکوم شوم؛ زندگی‌ام بر باد می‌رود!

شیخ فرمود: شما سالهاست به خواهرت، زنی که شوهرش را از دست داده و چند بچه یتیم روی دستش مانده، سرنزده‌ای! این مشکلی که برایت پیش آمده؛ عکس العملی است که در مواجهه با خواهرت انجام دادی.

یک نفر دیگر می‌آید و می‌گوید: خانمم تب کرده، هر چقدر هم تب ‌بُر خورده، اثر نکرده است. رو به خانم می‌کند و می‌گوید: چرا بچه‌ات را بی دلیل زدی؟ این تب بر اثر آن ظلمی است که به آن بچه کردی؟! شیخ از کجا به این ماجراها پی می برد؟ یک خیاط معمولی که نه علم حوزوی دارد، نه دانشگاهی و نه ریاضتی، مثل مرتاضهای هندی!

 

وقتی امتحاناتی برای انسان پیش می‌آید، باید مواظب باشد و دامن خودش را حفظ کند. ابن سیرین هم در امتحان با زن، سربلند شد که خدا علم رؤیا را در وجودش گذاشت. حضرت یوسف علیه‌ السلام هم فرمود: من در آن لحظه خدا را دیدم! جمال خدا تمام وجودش را گرفته بود که مجذوب زلیخا نشد.

در این زمینه نمونه‌های زیادی می‌توان مثال زد که یکی از آنها شیخ رجبعلی خیاط بود. نمونه بعد آقای مجتهدی است که الآن آلزایمر گرفته است. بنابراین به تعبیر پیامبر صلی‌ الله ‌و ‌علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم، چشمش به چیزی که نباید خیره شود، خیره نشود و دلش را به دنبال چشمش نفرستد و دامانش را پاک نگه دارد. بنابراین انسان یا از طریق اشراف به دنیاهایی که خودش باعث تجرّد است، تجرّد می‌یابد یا خدای متعال معرفت ‌النفس، خودشناسی، خودیابی و خود مراقبتی را با وسایل دیگری در اختیار او قرار می دهد.

 حر چرا حر شد؟ سید الشهدا علیه‌ السلام می‌دانست اینها لیاقت ندارند حاکمی مثل امام حسین علیه‌ السلام داشته باشند و لیاقتشان حرام‌زاده‌ای مثل ابن‌زیاد بود. این قانون جامعه ‌شناسی است. فرمودند: شما هرطور هستید؛ همان حکومت لایق شماست. امکان ندارد ملّتی خوب باشد و حکومت بدی داشته باشد. یا هر دو خوب اند یا هر دو بد. حکومت فاسد، نشانه فساد اجتماع است. اگر مردم صالح شوند؛ امکان ندارد حاکم فاسد بر مردم صالح حکومت کند!

لذا تا ما صالح نشویم؛ امام زمان ارواحنا ‌فداه که خدای متعال وعده‌اش را در قرآن داده ظهور نخواهد کرد. هر کس که منتظر است؛ همه چیزش را باید پاک کند. امام زمان ارواحنا ‌فداه در بعضی از منازل رفت و آمد می‌کند. هر کس خودش را بشناسد، خدا را شناخته و هر کس خدا را شناخت، امام زمان ارواحنا ‌فداه همیشه پیش خداست. لذا این پاکیزگی نفس، مراقبت از خود، اصلاح درون، اصلاح اخلاقیات، تحصیل تقوا و کسب اخلاقیات انسانی، مقدمات رسیدن به امام زمان ارواحنا ‌فداه است.

 آقای ملکی می‌فرمودند: استاد ما آقای نوری همدانی تربیت یک طلبه را به من سپردند. او را مدتی در مراقبت قرار دادم. زمانی رسیده بود که دیگر مجرّد شود، از دروازه نفس خودش عبور کند و ملکوتی شود. او را پیش استادم بردم و گفتم: در مرحله پرواز است. روحش آماده است که از این قالب پرواز کند. ولی خواستم این تشرّف به دست شما انجام شود. مرحوم همدانی دستی بالا کردند. دو انگشت را باز کردند. دیدم خودش را در عالم دیگری دید که از قفس تن رها شده و به مرحله تجرّد نایل شد.

روح بدن را اداره می‌کند. حالا که مجرّد شد، این بدن را رها نمی‌کند؛ ولی بر مرکب بدن هم سوار نیست. تا این بدن ما را اسیر کرده، ما پس دیوار را نمی‌بینیم. اما اگر روح را از بدن خودمان رها کنیم و در قفس تن نباشد؛ جای‌جای کره زمین و اسرار عالم را می‌بینیم.

آقای بهجت ما رحمه الله علیه اینطور بودند. فرمودند هر چه را بخواهم بدانم، می‌دانم. اوضاع و احوال آینده را می‌دانست و رصد می‌کرد. گاهی هم به آقا پیام می‌داد که این کارها را بکنید، رفع بلا می‌شود، چون بلا در پیش است. از اوضاع و احوال خبر داشتند. در قفس تن نمانده بود.

  شهوات، انسان را بسته به زنجیر می‌کند. ولی وقتی شما توانستید بر غضب و شهوتتان غلبه کنید؛ این زنجیر را پاره کرده‌اید. از قفس رها می‌شوید و قفس را هم در اختیار دارید. پاکیزه هم نگه می‌دارید،.اما فراتر از قفس که بروید، آن زمان به حقایق عالم اشراف پیدا می‌کنید.

 کسانی که در روز عاشورا با امام مواجه شدند، اینها را امام شاهد کردند. امام حسین علیه‌ السلام در آنجا اشاره کردند، همه بهشت را دیدند. عوالم جلوی چشمشان مشهود شد. همه اینها عارف بودند و شهادت برایشان چیز جدیدی نبود. قبل از اینکه مرگ، پرده را کنار بزند، موتوا قبل‏ ان‏ تموتوا. شرح مصباح الشریعه / ترجمه عبد الرزاق گیلانى، ص ۴۶۵٫ خودشان را به آن مرحله رسانده بودند و این مرگ اختیاری بود!

جناب حر غضب خودش را کنترل کرد و خدا عاقبت به خیرش کرد. در میان عرب تعصّب‌ خاصّی نسبت به مادر دارند. اگر کسی اسم مادرش را ببرد و بگوید مادرت به عزایت بنشیند؛ در واقع این یک نوع بی‌کفایتی مادر را می رساند و یک نوع توهین به مادر محسوب می‌شود. عرب این را هیچ وقت تحمّل نمی‌کند!

 وقتی حر جلوی راه سید الشهدا علیه‌ السلام را گرفت، حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! یعنی مادرت  بچه‌ای تربیت نکرده که آدم آرزو کند که این بچه بماند؛ بد تربیت کرده است. پس مرگ بهتر است تا ماندن. حر بسیار ناراحت شد؛ اما نگاهی به امام حسین علیه‌ السلام کرد و گفت چه کنم که مادرت فاطمه سلام ‌الله‌ علیها است! خودش را کنترل کرد. با اینکه آن همه نیروی مسلّح داشت و می‌توانست به امام حسین علیه‌ السلام جسارت کند، گفت مادرت فاطمه سلام ‌الله‌ علیها است. زبانم بسته است. امام حسین علیه‌ السلام هم دیدید که چطور جبران کرد! وقتی سر حر را به دامن گرفت؛ یادی از مادرش کرد و گفت تو حری، همانطور که مادرت تو را حر نامید!

 

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام

دیشب به باب الحوائج سه‌ساله متوسّل شدیم. من بنا دارم که امشب به باب الحوائج شش ‌ماهه متوسّل شویم. به این قنداقه خونین دل بدهیم! دختر امام حسین علیه‌ السلام اهل کشف و شهود بود. چشم برزخی‌اش باز بود. پیام بابایش را دریافت کرد. سکینه خانم می‌گوید: من که در کنار بابایم بودم، از حلقومش این شعرها را شنیدم. می‌رسد به این قسمت که خود امام حسین علیه‌ السلام روضه بچه‌اش را خوانده: شیعیان من! کاش حضور داشتید، کاش این منظره را تماشا می‌کردید که من بچه تشنه‌ام را روی دستم گرفته بودم و جلوی جمعیت نشان می‌دادم. دیدم گلم پرپر می‌شود!  فریاد بر‌آورد: اگر به من رحم نمی‌کنید، این کودک که بی گناه است، به او رحم کنید! بچه‌ام زبان ندارد با شما حرف بزند، اما می‌بینید بال بال می‌زند. کسی نیست دلش بسوزد؟!

آنها هم عجب جوابی دادند!؟ حرمله تیری به کمان گذاشت، نشانه‌گیری‌اش هم دقیق بود. گلوی علی اصغر را نشانه گرفت. تیر معمولاً سوراخ می‌کند. اما این گلو از گل نازک‌تر بود، از هم شکافته شد. گویا با چاقو سر بریده‌اند و سر گوش تا گوش بریده شد!

 

 

لا حول ولاقوه الا بالله العلی العظیم