فروپاشی نظام خلافت، چالشی جدی پیش روی اهل تسنن

دهه ی دوم قرن بیستم نقطه ی عطفی در اندیشه ی سیاسی جهان تسنن بود، چرا که اهل سنت با دو چالش بزرگ روبرو شدند: نخست، زوال تدریجی نهاد خلافت و فرو پاشی آن؛ و دوم، عقب ماندگی و انحطاط جوامع اسلامی و چیرگی تمدن غرب بر آن بود. این وضعیت موجب شد که اندیشمندان مصری در خلأ نظریه ی سیاسی، برای ارائه ی مدل حکومت جای گزین، به نظریه پردازی بپردازند.

 

  1. زوال تدریجی نهاد خلافت و فرو پاشی آن

اتفاقی که در این دهه افتاد، این بود که طومار آخرین خلیفه ی عثمانی در هم پیچیده و نظام خالفت کاملاً برچیده شد. این که آیا خلافت عثمانی به عنوان خلافت اسلامی پذیرفته شده بود یا نه و تا چه اندازه در جهان اسلام مشروعیت داشت، نیازمند پژوهش دیگری است؛[۱] اما به هر حال، مسمای خلافت در دوره ی امپراتوری عثمانی وجود داشت و این خود، از یک سو حلقه ی پیوند کشورهای سنی با یک دیگر و از سویی، تجسم نظام سیاسی خلافت، در میان اهل سنت بود.

در اواخر قرن نوزدهم و دو دهه ی آغازین قرن بیستم، امپراتوری پیر عثمانی، رفته رفته رو به ضعف نهاد و در سال ۱۹۲۴ با تبعید خلیفه ی عثمانی، طومارش در هم پیچیده شد. در این میان، سلفی گری وهابی، همپای انگلستان، تلاش بسیاری را برای فروپاشی امپراتوری عثمانی به کار گرفت و در این زمینه، به اهرمی در دست استعمار انگلستان و دیگر کشورهای غربی تبدیل شد؛ و در طرف دیگر سلفی گری شبه قاره هند، بزرگ ترین کانون مسلمانان آن روز جهان، بیش از دیگران به عثمانی ها وفادار ماند، تا آنجا که در سال ۱۹۱۹ جنبشی با عنوان «جنبش خلافت»[۲] در سراسر هند آغاز شد که وظیفه ی آن، دفاع از خلافت عثمانی بود.

از میان رفتن خلافت عثمانی برای جهان اسلام، از نظر ظاهری پی آمد جدی در برنداشت، اما جهان تسنن را در امر حکومت و نظام سیاسی، با چالشی جدی روبه رو کرد؛ زیرا در نظریه های سیاسی اندشمندان سنی، همواره نهاد خلافت مهم ترین نهاد جامعه ی اسلامی و مهم ترین رکن نظام سیاسی در اسلام شمرده می شد. از این رو، پس از فرو پاشی نهاد خلافت، این پرسش در برابر جهان تسنن طرح شد که کدام مدل و نظام سیاسی می تواند جای گزین آن شود؟ آیا نهاد خلافت باید احیا می شد؟[۳]و یا نظام جدیدی جای آن را می گرفت؟

 

  1. عقب ماندگی و انحطاط جوامع اسلامی

نکته ی دیگر آنکه، قرن نوزدهم و بیستم دوران ضعف و انحطاط جوامع اسلامی بود. آن گذشته ی پربار و تمدن شکوفا، مجد و برزگی، آثار به جا مانده و پیروزی های گذشته ی اسلام، به عقب ماندگی و شکست های کنونی جهان اسلام و تباهی استعداد های آن در زیر فشار نظام های اقتدارگرای مبتنی بر سرکوب و طغیان تبدیل شده بود و جوامعی که پیش تر، از مسلمانان دانش می آموختند، اکنون به آنان دانش می آموختند و بر آنها سلطه یافته بودند.

چنین شرایطی، وقتی با استقلال کشورهای اسلامی در نیمه ی نخست قرن بیستم همراه شد، و استعمار کهنه جای خود را به استعمار نو داد؛ اندیشمندان جهان اسلام را با این پرسش مهم روبه رو کرد که بهترین راه رشد و تعالی کدام است؟ آیا باید به دنبال غرب حرکت کرد؟ آیا روش کمونیسم یا سوسیالیسم درست است؟ یا این که بازگشت به اصول اسلامی بهترین راه برون رفت از شرایط موجود است؟ در چنین شرایطی، دیدگاه های مختلفی شکل گرفت و اندیشمندان، در عرصه های مختلف به نظریه پردازی پرداختند.

 

نتیجه

این دو پرسش اساسی موجب شد تا عده ای از اندیشمندان، ارتباط مسلمانان با اسلام را به عنوان یگانه عنصر نجات بخش از بحران فعلی تلقی کنند. این عده با مقایسه ی مجد و بزرگی گذشته ی جهان اسلام، و عقب ماندگی و شکست های کنونی آن، روی گردانی ایشان از آموزه های دینی را علت عقب افتادگی و انحطاط مسلمانان معرفی کردند؛ و با ضروری دانستن «زنده کردن ارزش های دینی گذشته»، جنبش های اسلامی گوناگونی را به راه انداختند.

این طرز تفکر در جامعه آن روز، موجب پیوستن اعضای جماعت های اسلامی به هر دعوتی می شد که با هدف بازگشت به دوران عزت اسلام و پایان دادن به عصر فروپاشی و انحطاط به راه می افتاد، و هم شامل جنبش های تندرو (رادیکال) اسلامی و هم جنبش های اصلاحی و معتدل اسلامی می شد.

تفکر فوق، ریشه در همان سلفی گری تنویری داشت که ماهیت و اساسش با سلفی گری وهابی و حتی سلفی گری شبه قاره هند متفاوت بود؛ زیرا در این گونه، هرگز به مواضع و رفتار موردی صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین استناد نمی شد، بلکه مراد، روح دین و مبانی اسلامی بود که در کتاب و سنت ذکر شده و اینک با عنصر عقل و شرایط روز عرضه می گردید.

به عبارت دیگر، سلفی گری مصر به معنی ارتجاع و گذشته گرایی نبود؛ بلکه بازگشت به هویت اصلی مسلمانان و بهره برداری از شرایط روز بود. از این رو، حتی اگر روش اسلام گرایی مصر را سلفی گری بنامیم، مسلماً با سلفی گری اعتقادی که مهم ترین مصداق آن، سلفی گری تکفیری وهابی است متفاوت است؛ چون دغدغه ی اصلی سلفی گری مصر، تشکیل حکومت اسلامی و تبیین راهی برای توسعه و رشد جهان اسلام است؛ در حالی که دغدغه ی سلفی گری تکفیری، ترویج قرائتی بدعت گونه از محتوای دین، و استفاده از هر ابزاری برای ترویج این اندیشه است.[۴]

 

شخصیهای مؤثر در سلفی گری تنویری مصر

به طور کلی طیف ها و افراد تأثیر گذار در این جریان، چهار نفر بودند: سید جمال الدین اسد آبادی، محمد عبده، محمد رشید رضا و حسن البنا. در ذیل به بررسی عملکرد و خواستگاه این اشخاص می پردازیم:

  1. سید جمال الدین اسد آبادی

وی یکی از منادیان بزرگ تقریب در جهان اسلام و از پیشگامان اصلاح تفکر دینی است که همه ی تلاش خود را برای اتحاد و یک پارچگی جهان اسلام به کار گرفت. روش سید جمال الدین در اعتلای جهان اسلام، نگاه به درون خودآگاه و بازگشت به اسلام راستین، به دور از هر گونه خرافه گرایی و بدعت گزینی بود. به همین دلیل، وی در بیش تر آثار خود، خواستار بیداری عقول و نفوس مسلمانان، یا خودباوری در برابر هر گونه خود باختگی، غرب زدگی و اروپا شیفتگی بود و با همین دیدگاه، در نوشته ها و مقالات «الفضائل و الرذائل» در نشریه ی «العروه الوثقی» راه نجات را نشان می داد.

نگاه سید جمال، نگاه قهقرایی نبود و دین و شرایط روز را هم زمان می پذیرفت. وی به طور ویژه، به عقل بها می داد؛ و هرگز همانند سلفی گری وهابی، مسلمانان را تکفیر نمی کرد و به عقاید آنان احترام می گذاشت.

در نه سالی که سید جمال در دانشگاه الازهر مصر به تدریس می پرداخت، توانست اندیشه ی اصلاح دینی را پایه ریزی کند. او در این مدت نسبتاً کوتاه، شاگردانی را پرورش داد که در شکل گیری اندیشه های انقلابی و اصلاحی مصر در دوه های بعد، نقشی مهم ایفا کردند.

  1. محمد عبده

وی یکی از شاگردان بنام سید جمال است که به مقام مفتی دیار مصر دست یافت، اما برخلاف او که به روش های انقلابی گرایش داشت، «محمد عبده» بر روش اصلاحی تأکید می ورزید؛ و معتقد بود می توان با تغییر و تحول در شیوه ی آموزش و رشد معنوی و اخلاقی جامعه، به جامعه ی آرمانی اسلامی دست یافت. محمد عبده نیز مانند سید جمال بر بازگشت به اصل دین و آموزه های آن بسیار تأکید داشت، و در رشد و اعتلای فرهنگی مردم مصر بسیار کوشید و به یک چهره ی تقریبی و مصلح در جهان اسلام شناخته شد.

محمد عبده، تفاوت های بنیادین زیادی با سلفی گری وهابیت داشت؛ وی بر خلاف وهابیت، دستی در مباحث کلام داشت و معتقد به حُسن و قبح عقلی بود و در زمینه ی جبر و اختیار، و قضا و قدر الهی نیز دیدگاه هایی کاملاً مخالف با سلفی گری مصطلح داشت. تفاوت مهم دیگر محمد عبده، عقل گرایی و دوری او از تقلید صرف از مذاهب اربعه بود. از دیدگاه وی، اجتهاد و استنباط احکام از منابع شریعت، باید با توجه به نیازهای زمان صورت گیرد و محدود به قرون گذشته نباشد.

  

  1. رشید رضا

رشید رضا، شاگرد برجسته ی محمد عبده بود که اندیشه های انقلابی و اصلاحی سید جمال و محمد عبده، در وی نیز تأثیر گذاشت، اما در مقایسه با اساتیدش، دیدگاهی افراطی و سنت گرایانه را پیش گرفت؛ تا آنجا که پس از عمری اصلاحگری، نواندیشی و ترقی خواهی، خود را از تأثیر طلایه دارانی چون «طنطاوی»، سید جمال و محمد عبده رهاند و به دامن «محمدبن عبدالوهاب» پناه برد که او را به «ابن قیم جوزیه» و «ابن تیمیه» و سپس به «احمد بن حنبل» می رسانید. به همین دلیل، برخی، از اندیشه ی سید جمال و شاگردش محمد عبده به «اسلام گرایی نو گرا» و از اندیشه ی رشید رضا، شاگرد محمد عبده، به «اسلام گرایی سنتی» تعبیر کرده اند.[۵]

رشید رضا در میان اندیشمندان مصری، نخستین کسی است که به نظریه پردازی درباره ی خلافت و حکومت اسلامی پرداخت و در کتاب «الخلافه اوالامامه العظمی»  به تشریح چگونگی احیای خلافت در عصر کنونی و ماهیت آن اقدام کرد.

یکی از عمده ترین عواملی که در تغییر نگرش و رفتار رشید رضا تأثیر نهاد، الغای خلافت عثمانی در عصر او بود. وی بدون توجه به عوامل و اسباب داخلی فروپاشی عثمانی، آن را بیش تر، محصول توطئه ای خارجی جهت تضعیف جهان اسلام تلقی کرد. در نتیجه، وی به جای میل به شیوه های مدنیت نو و هم گامی با تحولات زمانه، فروبستگی و هجوم به غرب را ترجیح داد و به جای دفاع از استقلال ملی ملت ها در واکنش به حرکت های لائیک در ترکیه، از ایده ی خلافت دفاع کرد. شاید خلافتی که رشید رضا تصویر می کند، در عالم خارج چندان امکان وقوع نداشته باشد، اما به دلیل جامعیت، درخور توجه است. از جمله نکات نظریه خلافت رشید رضا، آن است که وی از نظریه های قدیم خلافت – که آن را نهادی بسیط، دائمی و استبدادی تصور می کردند – می گذرد؛ و انتخاب خلیفه را متکی به شورا و نظر مردم معرفی می نماید.

اندیشه های رشید رضا، در شکل گیری جریان های اسلامی نه تنها در مصر، بلکه در کشورهای دیگر اسلامی، نقش مهمی ایفا کرد؛ اما در مجموع، اندیشه ی اسلامی در مصر را به سلفی گری معاصر نزدیک کرد؛ چرا که نظریات او به اندیشه وهابی گرایش دارد.

وی در عقاید و مبانی اعتقادی نیز به سلیفه ی مصطلح نزدیک می شود و اختلاف های مذهبی میان مذهب ها را پررنگ و عناد گونه مطرح می کند. اساسی ترین مشکل در اندیشه ی رشید رضا، همین نظرهای گاه کینه توزانه ی او درباره ی مذهب های اسلامی، به ویژه شیعه است که در مواضع گوناگون «تفسیر المنار» دیده می شود. [۶]

 

مقایسه اندیشه سیدجمال، عبده و رشید رضا

سید جمال الدین اسد آبادی آغازگر یک جنبش اصلاحی بود، جنبشی عقل گرا و خواهان استفاده از شیوه های جدید نوسازی و پیشرفت و علم و صنعت، که خواهان برپایی نظام های سیاسی مبتنی بر آزادی و دموکراسی در قالب حکومت های پارلمانی و مشروطه بود،  و در صورتی که امکان برپایی نظام جمهوری نبود، آنگاه پادشاهی های مقید و محدود را پیش می گرفت.

این جنبش، با جسارت شدید، با استعمار گران و متجاوزان خارجی رویارو شد و در صدد مبارزه با علل عقب ماندگی و طغیان درون جوامع اسلامی برآمد. سید جمال، ایده ی جامعه ی اسلامی را مطرح کرد که هدف آن، یک پارچه سازی امت اسلامی در موجودیتی واحد بود. اما این جنبش فرا گرا، پس از سید جمال به وسیله ی برجسته ترین شاگرد مکتب او، یعنی شیخ محمد عبده، به نصف تقلیل یافت. شیخ عبده از ایده ی انقلاب فراگیر سیاسی دست کشید و حتی بر هر چه سیاست است، لعنت فرستاد. وی از ثمربخشیدن تلاش ها برای ایجاد دگرگونی سیاسی در یک نسل، نا امید شده، تمایل به حرکتی در مسیری طولانی پیدا کرد که چندین نسل را در بر می گرفت.

راهی که او انتخاب کرده بود، راه ایجاد اصلاحات آموزشی و تربیتی، و دگرگون ساختن نظام آموزشی موروثی بود. وی از ایده ی یک پارچگی و وحدت امت اسلامی دست کشید و به وطن گرایی محدود به مرزهای سیاسی روی آورد. در انقلاب «عرابی پاشا» شرکت [کرد] و سپس از آن برید و بدان طعنه زد. با انگلیس مبارزه کرد و سپس از در دوستی با آن درآمد. با «توفیق پاشا» مبارزه کرد و سپس آشتی کرد. در مسأله ی عدل به معتزله نزدیک شد و در موضوع توحید از آنان جدا شد. به این ترتیب، نیمی از عبده روشنگر و روشن اندیش، و نیمی دیگر محافظه کار و سلفی بود.

آنگاه این جنبش اصلاحی که در عبده به نیمی تقلیل یافته بود، بار دیگر به دست سید محمد رشید رضا که آن را به سلفی گری آشکار تبدیل کرد، بار دگر به نصف فرو کاسته شد؛ و به طور کل تغییر ماهیت داد و تبدیل به تئوری خلافت گردید. رشید رضا خواهان صلح بین فرق اسلامی نبود و نظرهای گاه کینه توزانه ی درباره ی مذاهب اسلامی داشت.

 

  1. حسن البنا

نهضت اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸ در مصر به دست «حسن البنا» (متولد ۱۹۴۹) پایه گذاری شد. اخوان المسلمین مصر دو سویه بود، از یک سو اندیشه های سلفی گرایانه ی رشید رضا را در خود نهان داشت و از سوی دیگر می کوشید روش انقلابی و استعمار ستیز سید جمال را زنده کند.

 فلسفه ی وجود اخوان را باید در شرایط و فضای حاکم بر آن زمان جهان اسلام بررسی کرد، چرا که از یک سو احزاب موجود در مصر رویکردی کاملاً لیبرالی و ملی گرایانه داشتند و از سوی دیگر، گرایش های ضد دینی ناشی از انقلاب «کمال مصطفی» در ترکیه، بر فضای دانشگاهی و روشن فکرانه ی مصر سایه افکنده بود. در چنین شرایطی، جنبش اخوان المسلمین مصر فعالیت خود را آغاز کرد.

ویژگی این جنبش، گستردگی و فراگیری آن است؛ به گونه ای که این اندیشه در سایر کشورهای اسلامی نیز به شدت تأثیر گذاشت و در بسیاری از کشورهای اسلامی فعال شد. البته ماهیت و روش فعالیت شاخه های اخوان در کشورهای مختلف تفاوت های بسیاری با هم داشت؛ اما آن چه رشد جنبش اخوان را سرعت بخشید، درگیری های اعراب و اسرائیل بود. هرچه ناکامی های کشورهای اسلامی در برابر زاده خواهی های اسرائیل بیش تر می شد، نفوذ و رشد جنبش اخوان نیز گسترش می یافت.

به همین علت، اوج رشد و بالندگی اخوان را می توان پس از شکست سنگین ارتش های عرب در سال ۱۹۶۷ که با شعار ناسیونالیسم عربی به جنگ اسرائیل رفته بودند دید. اخوانی ها جنگ اعراب و اسرائیل را جنگ اسلام و یهود، و علت شکست اعراب را دوری از اسلام می دانستند.

«غزالی» که زمانی از رهبران ارشد اخوان شمرده می شده، در تبیین این دیدگاه می گوید: “اسرائیلی ها می توانستند کشورشان را جمهوری یهود یا اتحاد سوسیالیستی یهود بنامند، همان طور که همسایگان عربشان کشورهایشان را به نام خاندان های حاکم بر آن، «مملکت متوکلی یمن» یا «اردن هاشمی» یا «عربستان سعودی» نامیده اند؛ ولی آن را اسرائیل نامیده اند که نمود تعلق آنان به دین و مواریثشان، و احترامشان به ارزش های مقدسشان است. یهودیانی که این کار را کرده اند، خداوند علم و ثروت و رهبران سیاست و اقتصادند، اما در انتساب خود به دینشان خجالت نکشیده اند و از واجبات آن سرباز نزده اند.” (من هنا نعلم، ص ۳۹)

SanadSalafiMesr01

SanadSalafiMesr02

بنابراین، ماهیت سلفی گری اخوان، ماهیتی دینی است، نه فرقه گرایانه؛ یهود ستیز است، نه مسلمان ستیز. چنین نگریشی کاملاً در تضاد با سلفی گری وهابی و ارتجاع گونه است. این نوع نگاه، مرجعیت سلف را به عنوان منبع تشریع بر نمی تابد و به دخالت عناصر زمان و مکان در اجتهاد اعتقاد دارد. اخوان دشمنان خود را سایر فرقه های اسلامی نمی پندارد؛ بلکه لبه ی تیز دشمنی آنان به سوی دشمنان خارجی نشانه رفته است.

اخوان المسلمین هر چند در دوران رهبری حسن البنا روشی مسالمت آمیز و اصلاحی داشت، پس از کشته شدن او در عصر «سید قطب»، حالتی انقلابی به خود گرفت. سید قطب با بهره برداری از مفهوم جاهلیتی که از «سید ابوالاعلی مودودی» وام گرفته بود، جهان را یک سره قلمرو جاهلیت اعلام کرد؛ در نتیجه با حرکت هایی مانند حزب جهاد و نظریه پردازانی همانند «عبدالسلام فرج»، اخوانی ها تهاجمی تر و انقلابی تر شدند تا به ترور انور سادات انجامید.

 

مقایسه ی تطبیقی سلفی گری وهابی و سلفی گری مصر

  1. سلفی گری وهابی ماهیتی تکفیری و رویکرد اعتقادی دارد؛ در حالی که سلفی گری مصر رویکردی سیاسی دارد.
  2. سلفی گری مصر بازگشت به اسلام را در برابر مبارزه با دشمنان اسلام مانند یهود و آمریکا مطرح کرد؛ در حالی که سلفی گری وهابیت، در راستای تکفیر مسلمانان به کار می رود و آتش فرقه گرایی وستیزه جویی های داخلی را شعله ور می کند.
  3. سلفی گری وهابی شرایط زمان و مکان را در اندیشه های خود لحاظ نمی کند؛ در حالی که در نگاه سلفی گری مصر بنابر قدرت تعقل و تفهم، استفاده از شرایط زمان و مکان را شرطی لازم جهت تحقق اعتلای اسلام می داند.


[۱] برای آگاهی بیش تر درباره ی چه گونگی استقرار منصب خلافت در سلسله ی عثمانی، ر.ک (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص ۹۹-۱۲۷)

[۲] برای آشنایی با ویژگی های جنبش خلافت، ر.ک: مذهب و سیاست در هنوستان، نوشته مشیرالحسن.

[۳] در این زمینه، همایشی در سال ۱۹۲۶ در قاهره درباره ی آینده ی خلافت برگزار شد.

[۴]  «حمید عنایت» با به کارگیری واژه ی «بنیاد گرایی»، کوشیده است تا ریشه های سلفی گری وهابی و اندیشه ی سلفی حکومت اسلامی را از یک دیگر جدا سازد. (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص ۱۲۹)

[۵] به عنوان نمونه نشریه ی «عروه الوثقی» که در دو جبهه ی مبارزه با استعمار و عقب ماندگی می جنگید، به دست رشید رضا تبدیل به «المنار» شد که مجله ای فرهنگی و عمومی، و فراری از سیاست و مشغول به علم و معرفت بود. 

[۶]  جالب این است که وی پس از کاوش برای یافتن فردی شایسته برای خلافت مسلمانان، نخست «امام یحیی یمنی» را معرفی می کند و وی را فردی فقیه، دارای شایستگی اخلاقی، کفایت و… می داند؛ در حالی که وی شیعه ی زیدی است.