امیر المومنین علیه السلام  در سوگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)

در آخرین لحظات زندگانى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کسى جز على(علیه السلام) و بنى هاشم پیرامون آن بزرگوار حضور نداشت، مردم از صداى شیون و زارى زنان، متوجه وفات نبى اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) شدند و پریشان و وحشت زده در مسجد و بیرون آن گرد آمدند و جز گریه و ناله صدایى نمى شنیدند.

مردم در چنین اوضاعى ناگهان شاهد حرکت شگفت آورى از عمر شدند. وى با خارج شدن از محل استقرار جنازه مطهر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با حرکت دادن شمشیرى که در دست داشت فریاد مى زد و مى گفت : برخى از منافقان ادعا مى کنند رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته، به خدا سوگند! پیامبر از دنیا نرفته، بلکه مانند موسى بن عمران به پیشگاه خداى خویش رفته است [۱]و تا زمان ورود ابو بکر[۲] به خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) عمر هم چنان در تب و تاب بود ابو بکر که وارد خانه پیامبر شد و پارچه از رخسار مبارک رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کنار زد به سرعت بیرون آمد و گفت: مردم! کسانى که از پیامبر پیروى مى کنند، بدانند که وى دنیا را وداع گفته است و آنان که خدا را پرستش مى کنند آگاه باشند که ذات مقدس او هرگز نمى میرد و سپس این آیه را تلاوت کرد: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ…); [۳] محمد فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز وجود داشته اند.

آن گاه عمر و ابو بکر و ابو عبیده جراح از خانه اى که پیکر نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن قرار داشت خارج شدند و آن را به على و خاندان مصیبت زده اش که از شدت اندوه، خود را فراموش کرده بودند، وانهادند. بدین ترتیب، على(علیه السلام) و خاندانش به تجهیز و نماز و دفن پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پرداختند.

همزمان با این ماجرا، انصار در سقیفه بنى ساعده براى چاره اندیشى در مسأله جانشینى، گردهمایى تشکیل داده بودند.

انصار و هواداران قریش در سقیفه

به مجرد اطلاع عمر از گردهمایى انصار در سقیفه به خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) که ابو بکر در آن جا بود آمد کسى را نزد وى فرستاد تا به او بگوید کارى به تو دارم از خانه بیرون بیا. ابو بکر پاسخ داد من به امور مربوط به تجهیز پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مشغولم. مجدداً کسى را نزد او فرستاد تا به او بگوید هر چه زودتر بیرون بیا حادثه مهمى رخ داده که حضور تو در آن ضرورى است.

ابو بکر از خانه خارج شد و نزد عمر رفت و هر دو به اتفاق ابو عبیده و جمعى دیگر به سرعت راهى سقیفه شدند. وقتى بدان جا رسیدند با حضور انصار در انجمن خود روبرو شدند و هنوز گردهمایى آنان پایان نپذیرفته و مردم پراکنده نشده بودند، با ورود این افراد، رنگ ازچهره سعد بن عُباده پرید و انصار مات و مبهوت شده و سکوتى همراه باشگفتى بر آنان حکمفرما شد. این سه تن آن چنان عمیقانه در گردهمایى انصار نفوذ کردند که گویى به آن چه در دل افراد مى گذشت و از انگیزه ها و خواسته هاى آنان باخبر بودند و از نقاط ضعفى که طى آن انصار بهت زده شدند، به خوبى اطلاع داشتند.

عمر خواست سخن بگوید، ابو بکر اورا از آن کار باز داشت، زیرا وى از پرخاشگرى و تند خویى عمر آگاهى داشت و موقعیت، بسیار مهم و آمیخته از حقد و آینه بود و لازم به نظر مى رسید در چنین اجتماعى بامهارتى سیاسى و سخنانى ملایم، نخست موقعیت را به دست گرفت تا نوبت درشتى و تندخویى برسد. ابوبکر باشیوه اى ماهرانه و مناسب، آغاز سخن کرد و با ملاطفت، انصار را مخاطب ساخت و درسخنان خود هیچ گونه کلمه احساس برانگیزى به کار نبرد و اظهار داشت: ما مهاجران، نخستین افرادى بودیم که پذیراى اسلام شدیم، خاندان ما با فضیلت تر از همه بودند و نقش محورى داشتند و برترین شخصیت ها در جمع ما حضور داشتند و نزدیک ترین خویشاوندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به شمار مى آییم. و شما انصار برادران دینى ما و شریک در دین و آیین مان هستید، دین خدا را یارى کردید و از خود فداکارى نشان دادید، خداوند به شما پاداش خیر عنایت کند، ما به منزله امیران و شما در رتبه وزیران قرار دارید، از مشورت با شما خوددارى نخواهیم کرد و بدون حضور شما، به سامان امور نمى پردازیم.

حباب بن منذر گفت: اى جماعت انصار! زمام امور خویش را خود به دست گیرید زیرا مردم درسایه قدرت شما زندگى مى کنند و کسى جرأت انجام کارى بر خلاف شما را ندارد و قادر نیستند بدون نظر شما دست به عملى بزنند. شما انسان هایى عزتمند و صاحب قدرت بوده و جمعیت انبوهى را تشکیل مى دهید، از دلاورى و شجاعت بر خوردارید و مردم، تنها به عملکرد شما مى نگرند. از این رو، به اختلاف نپردازید که بدین وسیله کارهاى خودرا تباه مى سازید. اگر مردم بر سخن خود پافشارى کردند، شما امیرى تعیین آنید و ما نیز امیرى معرفى خواهیم کرد.

عمر گفت: هرگز چنین چیزى ممکن نیست، دو شمشیر در یک غلاف نمى گنجد. به خدا سوگند !عرب ها که پیامبرشان از غیر شماست به زمامدارى شما تن در نخواهند داد ولى در مورد زمامدارى کسانى که نبوت میان آنان بوده، مخالفتى ندارند پس چه کسى در زمینه حکومت پیامبر با ما به ستیزه بر مى خیزد در صورتى که ما دوستداران و نزدیکان آن حضرت به شمار مى آییم؟

پس از سخنان عمر حباب بن منذر اظهار داشت : اى جماعت انصار! مراقب کار خود باشید و به سخن این مرد و هوادارانش گوش فرا ندهید که حق شما را در این خصوص ضایع خواهند ساخت، اگر پذیراى زمامدارى شما نشدند آنان را از این شهر بیرون برانید زیرا شما به امر خلافت و جانشینى سزاوارتر از دیگرانید، چه این که مردم در سایه شمشیرهاى شما پذیراى دین شدند، من پشتوانه مورد اعتماد و پاسدار مطمئن این امر و بچه شیرى در بیشه شیرانم. به خدا سوگند! اگر مایل باشید یک بار دیگر دست به شمشیر برده و آن را از پایه و اساس برمى گردانیم.

در این جا اوضاع بحرانى شد و بیم آن مى رفت قضیه به درگیرى میان طرفین بینجامد، که ابو عبیده جراح براى جلوگیرى از درگیرى و جبران شکست، به آرامى انصار را مخاطب ساخت و گفت: اى جماعت انصار! شما نخستین کسانى بودید که پیامبر را یارى کرده و مسلمانان را پناه دادید. بنابر این، خود از نخستین کسانى نباشید که این سنّت را تغییر و تبدیل مى دهند، سخنان او به آرامى در دل آنان نشست و لحظاتى سکوت برهمه حکمفرما شد.

این بار، بشیر بن سعد فرصت را به سود مهاجران غنیمت شمرد و با حسدى که از سعد بن عُباده در دل داشت گفت: اى جماعت انصار! آگاه باشید که محمد از قبیله قریش است و اینان به پیامبر سزاوارترند. به خدا سوگند! من در این موضوع با آن ها هیچ گونه نزاعى ندارم. آن سه مهاجر (ابو بکر و عمر و ابو عبیده) با استفاده از شکافى که در صفوف انصار پدید آمد هریک دیگرى را براى این کار پیش مى انداختند; ولى دریافتند در مورد هیچ یک از آنان نص و دلیل شرعى وجود ندارد و از امتیازى برتر از دیگران در جهت شایستگى خلافت، برخوردار نیستند.

ابوبکر درجمع مردم گفت: اکنون عمر و ابو عبیده این جا حاضرند، با هریک بخواهید مى توانید بیعت کنید[۴] و بى درنگ عمر به ابو عبیده گفت: دستت را بده تابا تو بیعت کنم زیرا تو مورد اعتماد این امت هستى[۵] و ابوبکر خطاب به عمر گفت: دستت را بده با تو بیعت نمایم. عمر در پاسخ ابوبکر گفت : تو از من برترى. ابو بکر گفت: ولى تو از من نیرومندترى. عمر در پاسخ وى گفت: در کنار فضیلتى که تو دارى نیروى من در اختیار تو خواهد بود، اکنون دستت را بده با تو بیعت کنم. [۶] به مجرد این که ابوبکر دستش را گشود که عمر و ابو عبیده با او بیعت کنند، بشیر بن سعد (از انصار) با پیشدستى با ابوبکر بیعت نمود. حباب بن منذر بر او بانگ زد و گفت: بشیر! کار ناخوشایند غیر لازمى را انجام دادى آیا به خلافت عموزاده ات حسادت مى کردى؟

وقتى أوسیان دیدند بشیر دست به چنین کارى زد و خزرجیان نیز در پى زمامدارى سعد بن عُباده اند، برخى به بعضى دیگر که اُسید بن حضیر یکى از نقیبان میان آنان حضور داشت، گفتند: به خدا سوگند! اگر براى یک بار نیز خزرجیان زمام امور را به دست گیرند براى همیشه بر شما برترى خواهند یافت بنابراین، بپاخیزید و با ابو بکر بیعت کنید و بدین ترتیب، سعد و خزرجیان با شکست مواجه شده و هواداران اُسید به بیعت با ابو بکر شتافتند[۷]و جمعى از انصار اظهار داشتند ما باکسى غیر از على بیعت نخواهیم کرد. [۸]

آن گاه اطرافیان ابوبکر و گروهى که اطرکفش را گرفته بودند، وى را چونان دامادى همراهى کرده و به مسجد بردند[۹] در صورتى که هنوز پیکر مطهر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به خاک سپرده نشده بود. عمر پیشاپیش ابوبکر هروله آنان در حرکت بود و به گونه اى با صداى بلند فریاد مى زد که از دهانش کف برآمده و هوادارانش او را در میان گرفته بودند و همگى رداى صنعانى بر تن داشتند و بر هر کس مى گذشتند او را مورد ضرب و شتم قرار داده و جلو مى انداختند و دستش را دراز کرده و راضى یا ناراضى به دست ابوبکر مى کشیدند. [۱۰]

مستند هواداران قریش در سقیفه بر ضد انصار، دو چیز بود:

١ . مهاجران نخستین گروندگان به اسلام اند.

٢ . نزدیک ترین خویشاوندان رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى آیند.

این سردمداران، در حقیقت با این سخن، خویشتن را محکوم ساختند، زیرا اگر واقعاً  آن گونه که آقایان مدعى شدند  خلافت و جانشینى بستگى به سابقه در اسلام و خویشاوندى نزدیک به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) داشت، پس خلافت فقط اختصاص به على بن ابى طالب(علیه السلام) داشت چرا که او نخستین گرونده به اسلام بود، به خدا ایمان آورد و رسالت اسلامى را تصدیق نمود و بر اساس پیمان برادرى که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)در روز ایجاد عقد برادرى بین مهاجران در مکه و مهاجران و انصار و میان خود و على(علیه السلام) در مدینه برقرار کرد، على(علیه السلام)برادر دینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و از نظر خویشاوندى پسر عموى آن حضرت به شمار مى آمد و بى تردید نزدیک ترین فرد به پیامبر تلقى مى شد و در دل او جاى داشت.

تحلیل گردهمایى سقیفه

انصار به سرعت راهى سقیفه بنى ساعده شده و کاملاً مخفیانه براى خود گردهمایى تشکیل دادند و سعد بن عُباده رئیس قبیله خزرج را در حال بیمارى در آن گردهمایى حاضر نمودند. سعد به فرزندش فرمان داد: از آن جا که به جهت بیمارى قادر نیست صدایش را به همه حاضران برساند، هرگاه سخن مى گوید، مطالب اورا براى مردم تکرار کند، از این رو، سعد سخن مى گفت: و فرزندش (قیس) گوش مى داد و سپس با صداى بلند آن مطالب را براى مردم بازگو مى کرد. سعد خطاب به حاضران گفت:

شما در پذیرش دین الهى پیشى داشته اید و در اسلام از ارج و فضیلتى برخوردارید که هیچ قبیله اى از عرب از آن برخوردار نیست، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)سیزده سال میان قوم خود زندگى کرد و آن ها را به پرستش خدا و ترک بت پرستى فراخواند ولى تعدادى اندک به آن بزرگوار ایمان آوردند تا این که شما را فضیلت و کرامت بخشید و به دین خود اختصاص داد. شما با کسانى که نافرمانى او کردند به شدت برخورد کردید و بیش از دیگران با دشمنانش مبارزه نمودید و آن گاه خداوند در حالى که از شما خشنود بود، روح اورا قبض نمود. در این موضوع بایکدیگر متحد و یکپارچه باشید زیرا شما از همه مردم به خلافت سزاوارتر و شایسته ترید.

ولى از دیدگاه کسانى که این رخدادها را مورد بررسى قرار مى دهند به دلایلى که در ذیل به بیان آن ها خواهیم پرداخت، گردهمایى انصار در آغاز، در جهت اختصاص دادن میراث پیامبر به خود و غصب خلافت از صاحبان اصلى آن تشکیل نشد:

١ . نخبگان انصار نظیر: ابو ایّوب انصارى، حُذیفه یمانى، بَراء بن عازب، عُباده بن صامت که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، در این گرد همایى حضور نداشتند.

٢. انصار، سخنان و رهنمودهاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از جمله «پیشوایان دین از قریش اند» را به خوبى فهمیده و آن ها را به خاطر سپرده بودند و بر آن چه در مورد عترت پاک پیامبر وارد شده بود، آگاهى داشتند و خود، در روز غدیر شاهد بودند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) على(علیه السلام) را به جانشینى خویش منصوب کرد و آنان را به پیروى از على و اهل بیتش، سفارش فرمود ولى به مجرد این که متوجه شدند على(علیه السلام) در حکومت نقشى کلیدى ندارد گفتند: ما با کسى غیر از على بیعت نخواهیم کرد. [۱۱]

٣ . با عنایت به این که هنوز پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به خاک سپرده نشده بود، آیا باعقل سازگار بود که بزرگان قوم در مراسم دفن پیامبر خدا شرکت نکرده و به گردهمایى انتخاب جانشین، سرگرم باشند؟!

۴ . مى توان گفت گردهمایى انصار به انگیزه تعیین سرنوشت خویش در حکومت جدید تشکیل شد، زیرا آن ها پس از این که اطلاع یافتند قریش بنا دارد تصمیم خودرا مبنى بر« عدم جمع بین نبوت و خلافت میان بنى هاشم » عملى سازد، دست به تشکیل چنین گردهمایى زدند و انگیزه آنان از تشکیل جلسه با انگیزه هاى سران قریش کاملاً متفاوت بود. از سویى، ترس و بیم انصار پس از فتح مکه سابقه دار بود، زیرا از آن بیم داشتند که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)پس از فتح مکه همراه با آنان به مدینه باز نگردد و طبیعى بود که از انزواى سیاسى و ادارى نیز وحشت داشته باشند.

اگر قریش تصمیم گرفته بود خلافت را از على(علیه السلام) که صاحبِ قانونى آن به شمار مى آمد، دور کند بنابر این، نقش انصار که اکثریت مسلمانان را تشکیل داده و در نشر و گسترش اسلام نقش مؤثرى داشتند، چه مى شد؟!

گردهمایى انصار براى تصمیم گیرى نهایى برگزار نشد بلکه تشکیل آن جهت بررسى احتمالاتى که در مسأله جانشینى پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دور از انتظار نبود،انجام پذیرفت. از طرفى تمام انصار بر یک راى نبودند، بلکه در افق آن گردهمایى، اهداف و مقاصد متفاوتى نهان بود، و افراد، خواسته هاى ضد و نقیضى داشتند. از این رو، مى بینیم برخى از آنان در پاسخ سعد بن عُباده مى گویند: نظر مناسبى دادى و به نیکى سخن گفتى، ما از آن چه تو بپسندى پا فراتر نمى نهیم و زمام امور را به دست تو مى سپاریم. سپس از سخن خود برگشتند و گفتند: اگر مهاجران نپذیرند و بگویند ما دوستداران و نزدیکان پیامبریم چه کنیم؟

دسته دیگرى به پا خاسته و گفتند: امیرى از ما و امیرى از شما، سعد بن عُباده در پاسخ به این پیشنهاد گفت: این نخستین گام شکست است. [۱۲]

انصار با این عملکرد خویش در حقیقت فرصت سیاسى گرانبهایى مهیا ساختند ولى جناحى که در انتظار دست یابى به قدرت و در این قضیه نفع مى بردند از آن بهره بردارى کرده و به دور از ارزش ها و احکام اسلام، دروازه گشاد نزاع و کشمکش را گشودند، زیرا در این قضیّه، حساب و مصلحت قبیله بر شرع و بر مصلحت رسالت اسلامى، مقدم شد.

عمر در مورد غافلگیر کردن انصار در سقیفه، این گونه عذر تراشى مى کند: به خدا سوگند! ما مسأله اى مهم تر از بیعت ابو بکر، نمى دیدیم، بیم داشتیم اگر مردم پراکنده شوند و بیعتى صورت نگیرد، پس از رفتن ما، انصار دست به بیعتى مى زدند که ما ناگزیر مى بایست بر خلاف میل باطنى خود از آنان پیروى آنیم و یا با آنها از دَر مخالفت درآییم که در این صورت فتنه و فساد به وجود مى آمد…! [۱۳]

بدین گونه، اوضاع سیاسى، وضعیتى پیچیده تر و بغرنج تر به خود گرفت.

خلافت از دیدگاه قریش

با پیشرفت رسالت اسلامى در مکه و میان قریش، ظهور پیامبرى از بنى هاشم آن هم از میان بهترین بلکه برجسته ترین تیره هاى آن براى قریش قابل تحمل نبود. به همین سبب براى نبرد و مبارزه با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)و بنى هاشم همدست و در این راستا تمام ابزار جنگ را به کار گرفتند و با انواع تاکتیک هاى مبارزاتى در برابر آنان ایستادند و در توطئه برضد آن ها به برنامه ریزى و طرح و نقشه پرداختند.

حرکتى را که قریش انجام دادند به جهت علاقه مندى آنان به پرستش بت ها و یا ناخرسندى از رسالت جدید انجام نمى گرفت زیرا در آیین اسلام، احکامى مخالف فطرت سالم وجود نداشت[۱۴] بلکه قریش در این اندیشه بود که ساختار سیاسى حاکمیت خود را براساس تقسیم مناصب عزّت و سربلندى، به ویژه در جامعه آن روز جزیره العرب که گرایش هاى قبیله اى بر آن حکمفرما بود، تغییر دهد.

از همین رهگذر قریش نمى خواست تیره بنى هاشم را برسایر تیره هاى خود امتیاز بخشیده و از آن ها برتر بداند بلکه بر این تصور بود که بنى هاشم با در اختیار داشتن نبّوت و دفاعى که تا پاى جان از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) انجام مى دهد در پى امتیاز طلبى و یا انگیزه برترى جویى برهمگان است، به همین دلیل بنى هاشم را در شِعب به محاصره گذاشته و براى کشتن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دست به توطئه زدند. ولى محاصره و سایر تلاش هاى آنان در راستاى به قتل رساندن پیامبر به شکست انجامید و چرخ عظیم رسالت اسلامى همه قدرت هاى مخالف را در نوردید و قریش با بى میلى اسلام آورد و بدین ترتیب، از توان و قدرتى که به تواند در برابر نبوّت مقاومت کند، برخوردار نبود.

ولى زمانى که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به فرمان خدا زمینه را براى جانشینى على(علیه السلام)و فرزندان وى پس از خود، که بیش از همه به اصول و احکام اسلامى آشنایى داشتند، مهیا فرمود به این دلیل بود که آنان را برتر از سایر پیروان خود مى شمرد و به رهبرى امت، شایسته تر مى دانست این راهکار، گرایش ها و تعصبات قبیله اى و کینه توزى جاهلى را در دل قریش بر انگیخت. از این رو، تصمیم گرفتند از جمع نبوت و خلافت بنى هاشم جلوگیرى به عمل آورند زیرا نبوت و خلافت از دیدگاه قریش پادشاهى و حکومت تلقى مى شد چنان که ابو سفیان در روز فتح مکه این مطلب را صریحا به ابن عباس گفت و اظهار داشت: پادشاهى برادر زاده ات بالا گرفته است. [۱۵]

این طرز تفکر بر فضاى داغ سیاسى واپسین لحظات عمر شریف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)حکمفرما بود و آن گونه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکرر از رحلت خویش خبر داده بود قریش به خوبى مى دانست که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در اثر این بیمارى دنیا را وداع خواهد گفت. از سویى اگر امور در مسیر طبیعى خود حرکت مى کرد قطعاً خلافت به على مى رسید. در این جا دار و دسته اى که با بنى هاشم به طور عام و با على(علیه السلام) به گونه اى خاص دشمنى و مخالفت داشتند، دست به تلاشى زدند که ماجراى سقیفه را به دنبال داشت.

اندیشه و تفکرى را که خواهان عدم جمع نبوّت و خلافت میان بنى هاشم بود، مى توان در گفت و گویى که در دوران خلافت عمر میان وى و ابن عباس رخ داد، یافت:

عمر به ابن عباس گفت: مى دانى چرا قریش پس از پیامبر، مانع به قدرت رسیدن شما شدند؟

ابن عباس مى گوید: من دوست نداشتم به او پاسخ دهم از این رو، به او گفتم: فرضاً اگر من علت آن را ندانم، امیر المؤمنین قطعاً مى دانند.

عمر گفت: دلیل آن این است که قریش از جمع نبوّت و خلافت میان شما ناخرسند بودند و عقیده داشتند اگر شما به قدرت برسید، برآن ها جفا روا مى دارید، به همین دلیل، قریش خلافت را براى خود برگزید و در این زمینه به نتیجه رسیده و به موفقیت دست یافت. [۱۶]

قضیه دیگرى که به موضوع سلب خلافت از على(علیه السلام)ارتباط دارد این است که آن حضرت قریش را در جنگ ها به زانو در آورده بود و عرب ها خون هر فردى را که پیامبر توسط شمشیر على(علیه السلام)یادیگران به زمین ریخته بود، پس از رحلت رسول خدا تنها به على(علیه السلام)نسبت دادند زیرا در عرف و آداب و رسوم قریش میان هواداران پیامبر کسى جز على(علیه السلام) داراى این شایستگى نبود که ریختن آن خون ها را به وى نسبت دهند. [۱۷]

کنار زدن امام على(علیه السلام) از خلافت

با توجه به دلایل زیر ملاحظه خواهیم کرد که در جناح مخالف على(علیه السلام)براى ربودن خلافت از کف آن بزرگوار، برنامه ریزى دقیقى انجام پذیرفته بود.

١ . مخالفان امام على (علیه السلام) به مجرد این که از وخامت حال نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)اطلاع یافتند در مدینه ماندند و تصمیم گرفتند به هیچ قیمتى از شهر خارج نشوند. از سویى خود شاهد بودند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آن ایّام بر سفارش به على و ضرورت پیروى از او براى سلامت دین و دولت، تأکید فراوان دارد.

٢ . آنان همواره در کنار حضرت قرار داشته و از او جدا نمى شدند و تلاش مى کردند از هرگونه بیان رسول خدا به عنوان حمایت از ولایت على(علیه السلام)، جلوگیرى به عمل آورند، به همین دلیل با شعارى که عمر سر داد و گفت « حسبنا کتاب الله; همان کتاب خدا براى ما کافى است » مجلسى که پیامبراکرم در آن حضور داشت به هیاهو و جنجال کشیده شد و سپس آن پیامبر معصوم را به سخن گفتن ناشى از شدت درد، متهم ساخت که این سخن، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را آزرد چرا که حضرت بدانان فرمود: « برایم استخوان شانه و دواتى فراهم کنید » چنین سخنى امکان نداشت بدون سابقه قبلى که در دل برخى از آنان نهان بود، در همه حاضران ایجاد تنفر و تردید نماید و انگیزه اى نیز براى اعتراض آنان وجود نداشت جز این که مى خواستند با هیاهو و بلوا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را از نگارش سفارش خود، باز دارند.

٣ . این افراد در ارتباط با موضوع خلافت به سرعت تصمیم گرفتند و با استفاده از فرصت سر گرم بودن امام على(علیه السلام) و بنى هاشم به انجام مقدمات دفن و خاک سپارى پیکر مطهر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، بیعت را به پایان رساندند. عمر با اطلاع از گردهمایى سقیفه، شخصى را نزد ابوبکر که داخل خانه پیامبربود فرستاد و از او خواست به ابوبکر بگوید: بیرون بیا، قضیه اى پیش آمده که حضور تو در آن ضرورت دارد و از بیم این که على(علیه السلام) و یا فرد دیگرى از بنى هاشم از موضوع آگاه شود، آن قضیه را فاش نساخت، در غیر این صورت چه دلیلى براى آتمان آن وجود داشت؟ آیا چنین امر مهمى تنها نیازمند حضور ابوبکر بود و مسلمانان و دیگر، کسانى که از ابو بکر و عمر، به اسلام دلسوزتر بودند، نقشى نداشتند؟ چرا عمر شخصاً وارد خانه پیامبر که مردم در آن گرد آمده بودند نشد تا با آنان در این زمینه گفت وگو کند؟

۴ . تلاش کردند انصار را هم چنان بى طرف نگاه دارند و آن ها را با ادعاى این که قبیله پیامبر به شمار نمى آیند، از عرصه رقابت سیاسى دورسازند.

۵ . در رعایت ترتیب بیعت، نخست از انصار بیعت گرفتند. زیرا اگر ابتداء با خلیفه جدید بیعت کرده بودند، بیعت آنان از آمترین ارزش واقعى برخوردار نبود و امام على(علیه السلام) بعدها مى توانست برضد قریش اقامه دلیل نماید. و اگر انصار از امام(علیه السلام) هوادارى مى کردند هیچ کس توان رقابت با آن حضرت را نداشت.

این واقعیت را مى توان از نحوه بیعت گرفتن آنان پس از بیرون آمدن از سقیفه، به خوبى دریافت. وقتى مردم در مسجد گرد آمدند، عمر بر آن ها بانگ زد و گفت: چرا گروه گروه دور هم نشسته اید؟! بپاخیزید و با ابوبکر بیعت آنید، انصار با او بیعت کرده کند. از این رو، عثمان و امویان همراه وى و سعد و عبد الرحمان و بنى زهره بپاخاستند و با ابوبکر دست بیعت دادند.

۶ . عده اى که از خارج شهر مدینه براى پشتیبانى و حمایت از طرف مخالف بنى هاشم، از قبل مهیا شده بودند وارد شهر شدند و سخن عمر که گفت: به مجرد این که چشمم به قبیله « اسلم » افتاد به پیروزى یقین حاصل نمودم، بیانگر همین معناست. [۱۸]

٧ . کوشیدند تا بر امورى که فریب کارانه انجام پذیرفته بود، سرپوش نهند و هر کس که با آن ها به مخالفت بر خیزد او را به آشوبگرى و فتنه انگیزى میان مسلمانان، متهم سازند و این واقعیت، طى رخدادهاى پیاپى بعدى روشن شد که اگر کسى از بیعت خود دارى کرده و با اصول تعیین شده در سقیفه به مخالفت بر خیزد او را از سر راه بردارند.

٨ . از جمله دلایل برنامه ریزى قبلى آن ها این بود که: عثمان بن عفان هنگام نوشتن وصیت ابو بکر، از عمر به عنوان جانشین پس از ابو بکر در وصیت نامه نام برد، در صورتى که ابو بکر به او چنین فرمانى نداده بود و در بیهوشى بسر مى برد. بنابراین، عثمان از کجا و چگونه پى برد که عمر جانشین ابو بکر خواهد بود؟

٩ . از این گذشته عمر، عثمان را در جمعى که یک تن از آن ها به خلافت مسلمانان برسد به گونه اى جا زد که قطعا برنده مى شد و هر فرد آگاه به تاریخ و آشناى به روند امور و ترکیب شش نفره کاندیداها، قادر بر تجزیه و تحلیل این مسأله است چنان که امام على(علیه السلام) خود، اوضاع را به روشنى تحلیل فرمود. [۱۹]

١٠ . باتشکیل حکومت زاییده گرد همایى سقیفه، ابوبکر مقام خلافت و ابو عبیده امور بیت المال و عمر پُست قضاوت و داورى را بر عهده گرفتند[۲۰] و مناصب یاد شده در شیوه حکومت دارى و دولت، مهم ترین و حساس ترین منصب ها را تشکیل مى دهند. چنین ترکیبى در دستگاه دولت و عناصرى که به حاکمیت رسیدند اتفاقى به وجود نیامد و جز با برنامه ریزى قبلى چنین قضیه اى عملى نبود.

١١ . عمر، هنگام مرگ گفت: اگر ابو عبیده زنده بود او را به جانشینى خود بر مى گزیدم[۲۱]، آیا واقعاً شایستگى و لیاقت ابوعبیده، عمر را به گفتن این سخن واداشت، هرگز; زیرا عمر به خوبى شایستگى زعامت خلافت را در على(علیه السلام)مى دید، با این همه نمى خواست در زمان حیات او و پس از مرگش، زمام امور به دست امام على (علیه السلام) بیفتد.

١٢ . معاویه، ابو بکر و عمر را به سلب خلافت از على(علیه السلام) متهم ساخت و گفت : در این راستا به نقشه و برنامه ریزى پرداخته اند چنان که معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابو بکر به این مطلب تصریح کرده مى نویسد: من و پدرت به خوبى به فضیلت فرزند ابو طالب آگاهى داشتیم و حق او را بر خود لازم مى شمردیم وقتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دنیا را وداع گفت، پدرت و فاروق « عمر » نخستین کسانى بودند که حق على را ربودند و با دستوراتش به مخالفت برخاستند. و در این راستا با یکدیگر تبانى کرده و همدست شدند و سپس او را به بیعت با خود فرا خواندند و حضرت از بیعت با آنان خود دارى و مدتى درنگ کرد، ولى آن دو در صدد قتل وى بر آمده و او را به مرگ تهدید کردند. [۲۲]

١٣ . امیر المؤمنین(علیه السلام) (در مورد خلافت ابو بکر) به عمر فرمود: امروز شیرى از سینه خلافت بدوش که نیمى از آن به تو برسد، پایه هاى حکومت وى (ابو بکر) را تحکیم ببخش تا فردا آن را به تو باز گرداند. [۲۳]

١۴ . زهراى مرضیَّه(علیها السلام) حاکمان به قدرت رسیده را به حزب گرایى سیاسى متصف ساخت که براى چنگ زدن به قدرت و محروم ساختن بنى هاشم از خلافت، در پى نقشه و تو طئه اند، آن جا که فرمود:

« فوسمتم غیر ابلکم و اوردتم غیر شربکم….ابتداراً زعمتم خوف الفتنه »[۲۴]

(الا فی الفتنه سَقَطوا وإنَّ جهنَّم لمُحیطهٌ بالکافرین);

بر غیر شترتان ( خلافت ) داغ نهادید، رسیدن به قدرت را مرکبِ سوارى خود قرار دادید، در صورتى که شتر شما نبود، با دست آویز فتنه و آشوب، غصب خلافت کردید «آگاه باشید! خود را در فتنه انداخته و جهنم بر کافران احاطه دارد.

آثار منفى سقیفه

١ . خود سرى در تصمیم گیرى: شرکت کنندگان در گرد همایى سقیفه سفارشات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را در مورد اهل بیت پاک وى، نادیده گرفتند و به دستورات صریح آن حضرت مبنى بر لزوم پیروى و تمسک به آنان ، اهمیت قائل نشدند – فرضاً – اگر از ناحیه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز سخنى در باره خلافت هیچ یک از خاندان آن بزرگوار صادر نشده بود و این خاندان از جنبه اصالت خانوادگى، خویشاوندى با پیامبر و اخلاق، جهاد، علم، عمل، ایمان و یا اخلاص بر دیگران امتیازى نداشته بلکه مانند سایر صحابه به شمار مى آمدند، از نظر عقل و شرع و عرف چه مانعى داشت که انجام بیعت را تا پایان مراسم کفن و دفن پیکر مطهر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به تأخیر اندازند؟![۲۵]

انجام چنین عمل شتاب زده اى ازاین افراد براى جبران خلائى که در پى وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به وجود آمد، اگر قرار بود بر چیزى دلالت کند قطعاً دلیل بر این بود که باید روایات و یا زمینه سازى هاى قانونى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در مورد اهل بیت را نادیده گرفت سپس به سرعت در پى به دست گرفتن زمام امور برآمد تا در صورت جریان امور به روال طبیعى، این سفارشات تأثیرى بر جاى ننهد. به همین دلیل عمر در مورد بیعت ابو بکر گفت: بیعت ابو بکر عملى بى تدبیرانه بود، خداوند مسلمانان را از شر آن مصون داشت، به هوش باشید اگر کسى دیگر بار چنین بیعتى انجام دهد او را بکشید. [۲۶]

٢ . این بیعت در جمع اهل حل و عقد که در به دست آوردن اجماع و نیز مشروعیت انتخاب، شرطى اساسى به شمار مى آمد، انجام نپذیرفت، زیرا در سقیفه با طبقه برجسته صحابه نظیر على(علیه السلام) و عباس و عمار یاسر و سلمان و خزیمه بن ثابت و ابوذر و ابو ایّوب انصارى و زبیر بن عوام و طلحه، و اُبىّ بن کعب و بسیارى دیگر، مشورتى صورت نگرفت.

٣ . در شیوه بیعت گرفتن از مسلمانان، سختگیرى و خشونت به کار گرفته شد و بسیارى از مسلمانان به زور وادار به بیعت شدند و تازیانه عمر در راستاى اجرا و عملى شدن این بیعت نقش بزرگى ایفا کرد.

۴ . مفاهیم انحراف آمیز سقیفه

الف-  برترى جویى بر امت که با شعار «چه کسى در حکومت محمد باما به ستیزه بر خواهد خواست؟!»  نسبت به مسلمانان، اهانت روا داشتند.

ب-  تبدیل معناى نبوت الهى و جانشینى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، به حاکمیتىفامیلى که قدرت و مشروعیت خود را از انتخاب افراد قبیله به دست مى آورد نه از دستورات آیین مقدس اسلام.

ج-  فرصت دادن به مسلمانان براى طرح تعدد قدرت و رقابت با کسى که خداوند طبق دستورات حکیمانه اش اطاعت وى را بر مردم لازم شمرده و به تمرد واداشتن مردم در برابر حاکم معصومى که به فرمان خدا منصوب شده بود چنان که ( در مسأله جانشینى پیامبر) اظهار داشتند: امیرى از ما وامیرى از شما.

د – گردهمایى سقیفه زمینه مناسبى ایجاد کرد تا وجود امت و آراء آنان نادیده گرفته شود چنان که یک بار دیگر این مسأله در زمان تعیین جانشینى عمر، و بار سوّم هنگام مرگ عمر در شورایى که وى بر مسلمانان تحمیل کرد، تجسم یافت.

سقیفه از دیدگاه امام(علیه السلام)

امام على(علیه السلام) هیچگونه طمعى به دست یابى و تکیه زدن بر مسند خلافت نداشت. تمام سعى و تلاش وى در جهت تحکیم پایه ها و ارکان اسلام و گسترش آن و سربلندى دین و دینداران و بیان عظمت و سیره و رفتار رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و تشویق مردم در جهت پیمودن راه آن بزرگوار انجام مى پذیرفت .

امام(علیه السلام) بااشتغال به انجام مقدمات خاکسپارى و نماز و دفن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در اندیشه اش خطور نمى کرد که روزى خلافت از او سلب شود زیرا وى از ناحیه خدا و رسولش شایسته چنین مقامى بود.

ولى آن چه را مردم در دل نهان داشتند با سفارشاتى که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در غزوه احد و حنین، بر آن تأکید کرده بود منافات داشت وآز و طمع رسیدن به قدرت، آنان را واداشت تا در پى به دست آورى حاکمیتى غیر حق بر آیند. بدین ترتیب، همان گونه که در شداید و سختى هاى زمان حیات پیامبر، آن بزرگوار را تنها گذارده و از اطرکفش پراکنده شدند این بار نیز بى آن که جنازه مطهرش را به خاک بسپارند، آن را رها ساخته و در پى کسب قدرت بر آمدند.

خبر گرد همایى سقیفه به خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که على(علیه السلام) و

بنى هاشم و یاران مخلص و با وفاى حضرت پیرامون جسم شریف رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در آن گرد آمده بودند رسید. عباس عموى پیامبر به على(علیه السلام) گفت: برادر زاده! دستت را بده تا با تو بیعت کنم، با این کار مردم خواهند گفت که : عموى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باپسر عموى پیامبر بیعت کرده و بدین گونه حتى دو تن از مردم در بیعت با شما مخالفت نخواهند کرد.

امام(علیه السلام) فرمود: «عمو جان! آیا واقعا غیر از من کسى هست که خودرا شایسته خلافت بداند.»

عباس گفت: خواهى دانست.

البته توطئه هایى که صورت مى پذیرفت بر امام(علیه السلام)پوشیده نبود. از این رو، به صراحت به عمویش پاسخ داد: من نمى خواهم چنین بیعتى با من در پشت درهاى بسته انجام پذیرد.[۲۷]

موضع گیرى ابوسفیان

روایت شده، ابو سفیان به در خانه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که على و عباس در آن حضور داشتند آمد و گفت: چرا خلافت باید در کوچک ترین طایفه قریش قرار گیرد؟! به خدا سوگند! اگر بخواهم شهر مدینه را بر ضد وى (ابوبکر) از سواره و پیاده پر خواهم کرد. على(علیه السلام) فرمود: «ابو سفیان! برگرد، تو مدتى طولانى با اسلام و مسلمانان دشمنى کردى ولى نتوانستى هیچ گونه ضرر و زیانى بر آن وارد سازى.»

هم چنین منقول است: پس از بیعت مردم با ابو بکر، ابو سفیان از راه رسید و گفت به خدا سوگند! دود فتنه اى را مى بینم که تنها خون آن را فرومى نشاند، اى خاندان عبد مناف! ابو بکر را با شما چه کار؟ على و عباس آن دو تنى که به ضعف و زبونى کشیده شده اند کجایند؟ و سپس رو به على(علیه السلام)کرد و گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم، حضرت از این کار خوددارى و ابو سفیان را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: تو از این کار جز فتنه و آشوب منظور دیگر ندارى و از دیر باز بد خواه اسلام بوده اى، ما به نصیحت تو نیازى نداریم. [۲۸] زمانى که با ابو بکر بیعت صورت گرفت: ابو سفیان گفت: مارا با ابوفصیل چکار؟ خاندان عبد مناف باید زمام امور را به دست گیرند!

به ابو سفیان گفته شد: ابوبکر به پسرت ولایت داده است گفت: به راستى که خویشاوندى رابه جا آورده است.[۲۹]

معناى مخالفت ابو سفیان با ما جراى سقیفه، برحق دانستن على(علیه السلام) و بنى هاشم نبود، بلکه یک حرکت سیاسى ظاهرى تلقى مى شد که به وسیله آن قصد داشت نسبت به اسلام مکر و حیله انجام دهد و بدان جفا و ستم روا دارد وگرنه ارتباط ابو بکر و ابو سفیان فوق العاده قوى بود.[۳۰]

مخالفان سقیفه

در پى آثار و نتایجى که سقیفه به جاى نهاد و برندگان آن از شایستگى و لیاقت کافى براى سرپرستى امت بهره مند نبودند طبیعى به نظر مى رسید که تعدادى از جناح ها با آن به مخالفت برخیزند که از آن میان به سه گروه مى توان اشاره کرد: نخست: جناح انصار; که به ایجاد تشکل اسلامى پرداخته و از موقعیت اجتماعى بزرگى برخوردار بودند و در عرصه نامزدى و انتخاب مى بایست روى آن ها حساب کرد. این گروه با خلیفه و دو همراه وى در سقیفه بنى ساعده به نزاع پرداختند و میان آن ها کشمکش به وجود آمد که قضیه به سود قریش تمام شد.

بدین سان، ابوبکر وهوادارانش در برابر انصار از دو جنبه سود بردند:

١ . ریشه دار بودن اندیشه وراثت دینى در ذهن عرب ها که بر همین اساس ابوبکر اظهار داشت : قریش خویشاوندان پیامبر و از همه مسلمانان به او نزدیکتر و به جانشینى و حکومت آن حضرت شایسته ترند.

٢ . شکافى که در صفوف انصار به وجود آمد و عده اى در مقام تأیید ابوبکر برآمدند و جمعى با او مخالفت کردند، نتیجه گرایش هاى قبیله اى آنان و یا حسد ورزى بعضى نسبت به برخى دیگر تلقى مى شد و تمایل داشتند خود را به دربار هیئت حاکمه جدید نزدیک و به پست و مقامى دست یابند، چنان که این پدیده به روشنى در سخنان اُسید بن حضیر در سقیفه هویدا شد، آن جا که گفت:

حتى اگر براى یک بار سعد را به امارت بر گزینید، خزرجیان همواره بدین کار بر شما برترى مى جویند و هرگز سهمى براى شما منظور نخواهند کرد. بنابراین بپا خیزید و با ابوبکر بیعت کنید. [۳۱]

در حقیقت گردهمایى سقیفه از دو ناحیه، ابوبکر را به قدرت رساند :

١ . به ضعف کشاندن نقش پایگاه مردمى امام على(علیه السلام); زیرا انصار با کارى که انجام دادند راهى را بر گزیدند که بدان ها اجازه نمى داد پس از سقیفه به جمع یاران امام على بپیوندند و در مورد خلافت و سزاوارى حضرت به آن، وارد عمل شوند.

٢ . ابوبکر در گرد همایى انصار به عنوان تنها مدافع حقوق مهاجران عموماً و حقوق قریش به گونه اى خاص مطرح گردید، زیرا شرایط براى این کار کاملاً مهیا و مناسب بود و آن دسته از سران مهاجر که اگر در سقیفه حضور داشتند، نتیجه کار بدین جا کشیده نمى شد، در آن جمع حاضر نبودند.

دوم: جناح امویان و در رأس آن ها ابوسفیان که براى دست یابى به جایگاهى برجسته در حکومت، داراى مطامع سیاسى بزرگى بودند تا بدین وسیله بخشى از عظمت سیاسى خویش را در جاهلیت باز گردانند و ابوبکر و دار و دسته اش طبق شناختى که از سرشت امویان و خواسته ها و تمایلات سیاسى و مادى آنان داشتند، با آن ها همگرایى نشان دادند. و در این راستا براى ابوبکر چندان مهم نبود تا در مورد برخى از اصول و مبانى و حقوق شرعى، کوتاه بیاید. به همین دلیل ابوبکر آلیه اموال مسلمانان و اموالى را که ابوسفیان به فرمان رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)بابت زکات گرد آورده بود یک جا به ابوسفیان بخشید. و کسانى که در سقیفه برگ برنده اى به دست آورده بودند به مخالفت امویان و تهدیدى که ابو سفیان انجام داد و سخنان هیجان آمیزش و تمایلى که به تأیید امام و بنى هاشم نشان داد، اعتنایى نکردند بلکه ابو بکر و دار و دسته اموى او در کم رنگ ساختن نقش بنى هاشم در حال و آینده، از این موقعیت استفاده کردند و کار هاى حکومتى را در تعدادى از مراکز مهمّ دولتى در اختیار امویان قرار دادند.

سوم: جناح هوا دار بنى هاشم و خواص آنان نظیر عمار و سلمان و ابو ذر و مقداد رضوان الله تعالى علیهم اجمعین و گروه هاى زیادى از مردم که حق قانونى خلافت را از آنِ خاندان بنى هاشم مى دانستند و طبق فرموده رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در روز غدیر و بر اساس شیوه هاى سیاسى که با آن آشنایى داشتند، این خاندان را وارثان طبیعى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى آوردند و دلائل واهى و پوچى که طرف هاى درگیر در سقیفه مطرح مى کردند بر این گروه ها تاثیر گذار نبود، زیرا اینان با مشاهده فعالیت هاى هواداران سقیفه پى بردند که هدف آن ها دست یابى به خواسته هاى خود و در اختیار گرفتن حکومت و اختصاص دادن آن به خویشتن است و این خود، هشدارى تلقى مى شد که حکومت اسلامى از مسیر صحیح خود خارج و منحرف شده است.

نتایج سقیفه

ابو بکر و دار و دسته اش در برابر انصار و امویان به پیروزى دست یافتند و موقعیت را به عنوان خلیفه مسلمانان به دست گرفتند ولى این پیروزى وى را به تناقض سیاسى روشنى کشاند زیرا تنها پشتوانه و دلیل او در سقیفه تکیه بر اساس خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود و به همین دلیل براى رسیدن به زمام دارى دینى، مسلک وراثت را پایه نهاد.

ولى بنى هاشم به عنوان جناح مخالف سقیفه، اوضاع سیاسى را دگرگون ساخت و با همان دلایلى که ابو بکر و هوادارانش بر سایر جناح ها چیره شده بودند با ابو بکر به احتجاج پرداخته و اظهار داشتند : اگر قرار است قریش براى دست یابى به خلافت، خود را از سایر عرب نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سزاور تر ببیند، بنى هاشم از سایر قریش سزاوارتر به خلافت‌اند.

امام على(علیه السلام) با اعلان این مطلب فرمود:

اگر مهاجران به واسطه خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) اقامه دلیل مى کنند ما قادریم بر ضد مهاجران اقامه دلیل کنیم و اگر دلیل و برهان آن ها در برابر دلایل ما شکست خورد، تنها ما هستیم که قادر بر چنین ادّعایى هستیم، در غیر این صورت انصار بر ادعاى خود باقى خواهند بود.

این موضوع را عباس در گفت و گوى خود با ابو بکر به وضوح بیان کرد و اظهار داشت : ابو بکر! تو ادعا مى آنى و مى گویى: ما شجره رسول خدا هستیم. باید بدانى که شما به منزله همسایگان آن درخت هستید و ما شاخه هاى آن را تشکیل مى دهیم. [۳۲]

امام على(علیه السلام) در دل کسانى که در بازى سقیفه به پیروزى دست یافته بودند، منبع ترس و بیم تلقّى مى شد و در برابر تمایلات و خواسته ها و جاه طلبى هاى آنان سدّى استوار به شمار مى آمد حضرت به خوبى مى توانست از وجود سود جویانى که تعداد آن ها اندک نیز نبود و با وزش هر بادى به سویى متمایل مى شدند و با هر صدایى همنوا مى گشتند و آراء و موقعیت هاى خود را در بازار هاى سیاسى، ارزان عرضه مى کردند، بهره بگیرد و از خمس و غلّات مزارع مدینه و در آمد کلان فدک، شکم آن ها را سیر کند، ولى آن حضرت با کمالات انسانى و شخصیتى خود و جایگاه برجسته اى که از آن بر خورداربود، دست به چنین کارى نزد، از سویى، وى قادر بود در برابر سران سقیفه با استناد به خویشاوندى نزدیک با رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) که برگ برنده اى در دست او بود دست به فعالیت بزند و بر ضد آن ها اقامه دلیل و حجت نماید چنان که آن بزرگوار در سخن خود به این مطلب اشاره دارد:

«احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره»؛

پایه استدلال آن ها درختى بود که میوهاه یش را تباه ساختند.

به همین جهت بود که اکثریت مردم نسبت به اهل بیت پیامبر قداست و احترام قائل بودند و این عمل، هیئت حاکمه را در بحران سیاسى دشوارى قرار مى داد که راه گریزى از آن نداشت، ولى امیر مؤمنان(علیه السلام) برتر از آن بود که دست به چنین امورى بزند، چرا که او مصلحت بزرگ اسلام را بر مصالح شخصى مقدم مى داشت. حکومت وقت براى جلوگیرى از احتمال حرکت امام(علیه السلام) در این مسیر، بین انتخاب دو راه مردد شد:

نخست: مسأله خویشاوندى را در امر خلافت به هیچ وجه پذیرا نشود و معناى این کار آن بود لباس مشروعیتى که ابوبکر آن را در سقیفه به تن کرده بود، از وى برکنند.

دوم: خود هیئت حاکمه به تناقض گویى مى افتاد زیرا آن ها بر اجراى اصل خویشاوندى که در برابر سایر جناح ها عنوان کرده بودند پافشارى داشتند در صورتى که براى بنى هاشم نزدیک ترین خویشاوندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، هیچ گونه حقى در حکومت درنظر نگرفتند و یا اگر حقى منظور مى کردند در شرایطى نبود که مخالفت بنى هاشم در رویارویى با حکومت، تلقى شود. بدین ترتیب قدرت حاکم،راه دوم را برگزید. [۳۳]

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– کامل ابن اثیر ۲/ ۳۲۳٫

[۲]– نقل شده زمان رحلت پیامبر (صلی الله و آله و سلم) ابوبکر در منطقه «سنح» محلی که یک میل یا بیشتر با مدینه فاصله دارد، به سر می‌برده است.

[۳]– آل عمران/ ۱۴۴٫

[۴]– الامامه و السیاسه ۱/ ۱۵، تاریخ طبری ۲/ ۴۵۸، کامل ابن اثیر ۲/ ۳۲۵٫

[۵]– طبقات کبری ۳/ ۱۸۱٫

[۶]– تاریخ الخلفاء سیوطی ۷۰٫

[۷]– کامل ابن اثیر ۲/ ۳۳٫

[۸]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۳٫ مؤسسه أعلمی.

[۹]– شرح نهج البلاغه ۶/ ۸٫

[۱۰]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۲۱۹، چاپ احیاء الکتب العربیه.

[۱۱]– تاریخ طبری ۲/ ۴۳۳، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۲]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۴، مؤسسه أعلمی حوادث سال ۱۱٫

[۱۳]– صحیح بخاری کتاب المحاربین ۶/ حدیث ۶۴۴۲، سیره ابن هشام ۴/ ۳۰۸، تاریخ طبری ۲/ ۴۴۷، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۴]– روایت شده بسیارى از سران قریش آشکارا با دین اسلام دشمنى مى کردند ولى براى شنیدن قرآن پنهانى در جلسات شرکت مى‌کردند.

[۱۵]– شرح نهج البلاغه ۱۴/ ۲۷۲٫

[۱۶]– مروج الذهب ۲/ ۲۵۳، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۱۸۹، دار احیاء التراث العربی، کامل ابن اثیر ۳/ ۶۳ و ۶۴٫

[۱۷]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۳/ ۲۸۳٫

[۱۸]– به طبقات ابن سعد ۳/ ق ۲ ۱۴۵، انساب الاشراف ۱/ ۵۸۹، عقد الفرید ۴/ ۳۴۷، السقیفه و الخلافه از عبد الفتاح عبد المقصود ۱۳، السقفیه انقلاب ابیض ماجرای ترور خالد بن سعید بن عاص، و ابن عساکر در حالات سعد بن عباده و کنز العمال ۳/ ۱۳۴ مراجعه شود.

[۱۹]– تاریخ طبری ۲/ ۶۱۸، چاپ مؤسسه أعلمی، سیره عمر، از ابن جوزی ۳۷، کامل ابن اثیر ۲/ ۴۲۵٫

[۲۰]– انساب الاشراف ۵/ ۱۹٫

[۲۱]– کامل ابن اثیر ۲/ ۴۲۰٫

[۲۲]– مروج الذهب مسعودی ۳/ ۱۹۹، وقعه صفین از نصر بن مزاحم ۱۱۹٫

[۲۳]– امامه و السیاسه ۲۹، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/ ۱۱٫

[۲۴]– فقراتی از خطبه حضرت زهرا (علیها سلام) در مسجد پیامبر، بحار الانوار ۲۹/ ۲۲۰٫

[۲۵]– النص و الاجتهاد، در سیّد شرف الدین ۲۵ چاپ اسوه.

[۲۶]– تذکره الخواص ۶۱، به صحیح بخاری کتاب الحدود، باب رجم الحبلی مراجعه شود.

[۲۷]– الامامه و السیاسه/ ۲۱٫

[۲۸]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۹، کامل ابن اثیر ۲/ ۳۲۶، چاپ دار الفکر.

[۲۹]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۹، چاپ دار الأعلمی، کامل ابن اثیر/ ۳۲۶۲٫

[۳۰]– نقل شده روزی ابوسفیان از کنار جمعی از مسلمانان از جمله ابوبکر و سلمان و حبیب و بلال عبور کرد، برخی از آن‌ها گفتند هنوز شمشیرهای خدا گردن این دشمن خدا را قطع نکرده‌اند؟ ابوبکر با شنیدن این سخن آن‌ها را مورد نکوهش قرار داد و گفت چرا به بزرگ و رئیس قریش چنین سخنی می‌گویید؟ و به سرعت خدمت پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) آمد وی را در جریان سخنی که آن‌ها گفته بودند قرار داد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ او فرمود: ابوبکر! شاید تو آن‌ها را به خشم آورده‌ای که چنین سخنی را بر زبان آوردند؟ اگر چنین کرده باشی، در حقیقت خدا را خشمگین ساخته‌ای. صحیح بخاری ۲/ ۳۶۲٫

[۳۱]– کامل ابن اثیر ۲/ ۳۳۱٫

[۳۲]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/ ۵٫

[۳۳]– برای آگاهی بر شرح ماجرا به کتاب «فدک فی التاریخ» شهید صدر ۸۴- ۸۶ و تاریخ طبری ۲/ ۴۴۹ و ۴۵۰ (حوادث السقیفه) مراجعه شود.