«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

حجّت خداوند متعال محور تعادل و پیوستگی عالَم امکان است

«بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ[۲]»؛ در طول دهه‌هایی که برای عزاداری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مجالس برپا می‌شوند، جهت حقّ‌شناسی، نمک‌شناسی، اَدای دین و اعلان وظیفه‌ی نوکری و ارادت این است که حدّاقل یک شب دل‌هایمان متوجّه حضرت ولی‌عصر امام زمان (ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) بشود. با عنایت خودشان و هدایت ذاتِ رُبوبی، در این محفل چند نکته‌ی قرآنی در ارتباط با امامت و حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) به محضر شما تقدیم می‌دارم. نکته‌ی اوّل این است که خداوند متعال در عالَم آفرینش قانون تدبیر را یک قانون قرار داده است. سُنّت‌های خداوند متعال تبعیض‌بَردار نیست؛ «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا[۳]» ، «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا[۴]»؛ خداوند متعال عالَم را تک‌قُطبی آفریده است. از اتمی که قدیمی‌ها جُزء لایتجزی می‌نامیدند، ولی امروز کشف کردند که اتمی که با چشم دیده نمی‌شود، خودش یک منظومه است. هسته‌ی مرکزی دارد و الکترون‌ها به دور این هسته‌ی مرکزی می‌گردند و طواف می‌کنند. این محور حرکت سیّارات اطراف خودش را تنظیم می‌نماید و اگر امامتِ هسته‌ی مرکزی نباشد و این هسته را از اتم بگیرند، این تخریب‌ها و ویرانگری‌ها که در بمباران اتمی آمریکا در شهر «هیروشیما» و اَمثال آن اتّفاق افتاد، آن جنایت عظیم و هولناک برای این بود که این هسته و امام را از پیروان خودش جُدا کردند. منظومه‌ی خورشید هم که یکی از سیّارات آن زمین است و خداوند متعال این زمین را برای ما مَهد قرار داده است که این جُزء آیات مُعجزات قرآن کریم است: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا[۵]»؛ دانشمندان در مقاطعی از اَعصار زمین را ثابت می‌دانستند و فکر می‌کردند که خورشید به دور زمین می‌گردد؛ ولی قرآن کریم فرموده است که زمین گَهواره‌ی شماست. یعنی دائماً تکان می‌خورد، ولی آرام‌بخش است و شما را ناراحت نمی‌کند. یا در آیه‌ی دیگری فرموده است: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا[۶]»؛ این زمین در عین این‌که حرکت می‌کند و سِیر می‌کند، برای شما رام است. این زمین یکی از سیّارات منظومه است و خورشید امامت این سیّارات را بر عُهده دارد، محور نقطه‌ی مرکزی است و خودِ منظومه‌ی ما به سوی ستاره‌ی «وِگاس» و همین‌گونه به صورت بی‌نهایت عالَم تک‌قُطبی است. توده‌هایی به دور یک امام طواف می‌کنند و آن مجموعه‌ به دنبال مجموعه‌ی دیگری است که آن هم امامت و محوریّت از پیش تعیین‌شده دارد و این سُنّتی که بر عالَم تکوین حاکم است، در همان عالَم تکوین هم خداوند متعال برای مجموعه‌ی کائنات قلبی قرار داده است، محوری قرار داده است، روح و جانی قرار داده است. همین‌گونه که اگر خورشید نور خودش و جاذبه‌ی خودش را بگیرد، این سیّارات بهم می‌ریزند و همه‌چیز نابود می‌شود، به همین نسبت اگر آن روح کُلّی عالَم که حجّت خداست، عنایت خودش را از کائنات بردارد، همه‌ی عالَم بهم می‌ریزد و عالَم کُن‌فیکون می‌شود و چیزی باقی نمی‌ماند.

انسان خلیفه‌ی خداوند متعال و دارای دَم الهی است

قرآن شریف در مورد ضرورت امام در هر عصری آیاتی دارد که یکی آیه‌ی خلافت حضرت آدم (علیه السلام) است که خداوند متعال به عنوان «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً[۷]» یاد کرده است. خداوند متعال صفت خودش را به عالَمیان معرّفی کرده است که من «جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ» هستم. بنابراین صفت اوست و از او زائل نمی‌شود. او نماینده دارد. خداوند متعال اعلان کرده است که نماینده دارد. این‌که همه‌ی ملائکه مأمور شدند، «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ[۸]». ملائکه با توجّه به آیه‌ی «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا[۹]»، تمام فعل و انفعالاتی که در نظم دقیقِ ریاضی عالَم تکوین اتّفاق می‌افتد، حکیمانه و عالِمانه است. پس خداوند متعال برای هر نظم و برنامه‌ای مَلَکی دارد. باران بی‌حساب نمی‌آید، بلکه حساب‌شده است و مأمورین ویژه‌ای از جانب پروردگار متعال تنظیم می‌کنند که آب به صورت لوله و آبشار بر سر ما نمی‌ریزد. کیفیت تکوین باران که جزء مُعجزات علمی قرآن کریم است، وقتی به آن بالا می‌رود، ملائکه به صورت آب‌پاش و قطره‌ای می‌آورند و روایت هم دارد که هر قطره‌ی باران را یک مَلَک می‌آورد. صورتگری موجودات هم بر عُهده‌ی ملائکه است. در مورد بدن مبارک حضرت آدم (علیه السلام) ۴۰ سال در حال صورتگری بودند. بعد از ۴۰ سال که پرداخته شد و مانند سُفال خُشک شد، آن‌گاه «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[۱۰]»، از دَم خودش دَمید و حضرت آدم (علیه السلام)، آدم شد. این دَم خداست که آدم را آدم کرد. ما بارقه‌ای از خداوند متعال داریم، ما نَفَس الرّحمان هستیم. مرحوم «حاج میرزا حسین نوری[۱۱]» (رضوان الله تعالی علیه) کتابی در مورد جناب «سلمان» نوشته‌اند و نام آن را «نَفَسُ الرّحمان» گذاشته‌اند. تنها حضرت سلمان نیستند که نَفَسُ الرّحمان هستند، بلکه‌ی همه‌ی انسان‌ها از این نَفَس و از این دَم بهره گرفته‌اند. لذا دَم او گرم باشد. کسانی که متوجّه هستند دَم خداوند متعال هستند، همیشه گرمابَخش هستند، همیشه مَحفل‌ها را پُرانرژی می‌کنند، همیشه اُمید می‌دهند. همیشه ایجاد تحوّل به سوی سِیر صعودی در وجود این‌ها مایه‌ی اقتدار همه‌ی کسانی است که با آن‌ها همراه هستند.

یک عشقی لازم است تا انسان را به هدف والایش برساند

آیه‌ی دیگری که در این رابطه جای دقّت دارد، آیه‌ی کریمه‌ی «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۲]» است که در شأن نزول این آیه هم در عظمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُفسّرین نکته‌ای را نقل کرده‌اند که وقتی این آیه‌ی کریمه نازل شد، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خواستند و به «اَنَس[۱۳]» فرمودند که آب بیاور تا وضو بگیرم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وضو گرفتند و مقابل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفتند و این آیه‌ی کریمه را تلاوت فرمودند: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ»، سپس دست مبارک‌شان را بر روی سینه‌ی خودشان گذاشتند. یعنی مُنذر من هستم. خداوند متعال حبیب خودش خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیدارگر قرار داده است، هشداردهنده قرار داده است. نصب تابلوهای یک‌طرفه و ورود ممنوع و جاده لغزنده است و محل خطر است را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در قالب حلال و حرام الهی و رذائل اخلاقی بیان کردند و نصب تابلو را انجام دادند. این انذار است، این هشدار است، این آگاهی‌دادن جامعه به خطّ درست و دادن آدرس درست به مردم‌ است. ولی مگر هرکسی آدرس بَلد است، راه می‌افتد؟ مگر به مقصد می‌رسد؟ یک یعقوبی لازم است تا سوز درون و عشق دورن خودش را به دل‌های خُفته‌ی بچّه‌هایی منتقل نماید که خیر و برکت را از خودشان دور کرده‌اند و یوسف (علیه السلام) را مُبتلا به چاه غیبت کرده‌اند. او باید نَفَس و نظر خودش را به فرزندانش سِرایت بدهد و بگوید: «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ[۱۴]».

انسان نباید در هیچ‌موردی اُمید خود را از دست بدهد

سوره‌ی مبارکه‌ی یوسف سوره‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) است و دلایل زیادی دارد. جریان یعقوب (علیه السلام) گذشته است و این کلاسی برای ماست. «اذْهَبُوا»؛ کسی که منتظر است در خانه نمی‌نشیند؛ او به دنبال بازنشستگی نیست؛ او نمی‌نشیند که گِله کند و غُصّه بخورد و بگوید کار از کار گذشته است؛ ولو هیچ اثر ظاهری از معشوق نداشته باشید، هیچ‌کسی هیچ سُراغی هم نداشته باشد، شما که عاشق هستید باید قرار نداشته باشید؛ «اذْهَبُوا». حضرت یعقوب (علیه السلام) خودش دل به حضرت یوسف (علیه السلام) داده بود و این عشق خود را به فرزندانش سِرایت دارد. چرا نشسته‌اید؟ بعد از ۴۰ سال که مفقودالاثر است، ۴۰ سال حضرت یعقوب (علیه السلام) هیچ اثری از یوسف خود ندارد؛ ولی به فرزندانش گفت که بدون یوسف (علیه السلام) نمی‌توان نَفَس کشید. «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَیْأَسُوا»؛ خودتان را نبینید؛ نگویید به طور مُتعارف ۴۰ سال است که از او خبری نیست و از بین رفته است و اگر وجودی داشت اکنون به ما خبری رسیده بود. این‌گونه نباشید؛ «کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو[۱۵]»؛ شما به چیزهایی که اُمید ندارید، اُمیدتان بیشتر باشد از چیزهایی که نسبت به آن‌ها اُمید دارید. در ذیل این حدیث شریف، امام (علیه السلام) فرمودند: این سَحَره‌ی فرعون در حال آمدن به جنگ حضرت موسی (علیه السلام) بودند. این‌ها خواصّ فرماندهان جنگ‌نَرم علیه وحدانیّت خداوند متعال و علیه پَرچم‌دارِ توحید حضرت موسی (علیه السلام) بودند. چه زمانی فکر می‌کردند که در عاقبت این جنگی که با حضرت موسی (علیه السلام) دارند که جنگ‌نَرم است و همه‌ی قدرت سَحاریّت خودشان را جمع کردند و اجتماعی از سَحَره‌ی با مهارت جمع شده‌اند و آمده‌اند تا حضرت موسی (علیه السلام) را مغلوب کنند. اما سر از شهادت درآوردند. مگر می‌شد که جناب «حُرّ» در آخر کار سر از آن‌جا دربیاورد؟ او برای جنگ با حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده بود. رسماً جلوی امام حسین (علیه السلام) را گرفت. ناموس اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) و ناموس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دَربه‌دَر کرد و بیابانی کرد. چه کسی اُمید داشت که حُرّ به جایی برسد که معصوم در مقابل او بایستد و بگوید: «بأبی انتَ و اُمّی»؛ پدر و مادرم به قربانت! لذا به چیزهایی که اُمید ندارید که در گرانی هم همین‌گونه است، در مشکلات سیاسی هم همین‌گونه است. این انقلاب در این مدّت ۴۴ سال همیشه به همین صورت بوده است. از جایی که فکر نمی‌کردیم مَدد خداوند متعال را دیدیم. برنامه‌هایی که ما ریخته بودیم و فکر می‌کردیم و پیش‌بینی می‌کردیم، غالباً این‌گونه نشد. هیچ‌یک از انتخابات ایران قابل پیش‌بینی نبوده است که کدام جریان رأی می‌آورد و وقتی جریانات غرب‌گرا آمدند، خود غربی‌ها و کسانی که غرب‌گرای داخلی بودند، برنامه‌ی علمی‌شان این بود که این انقلاب را از بین ببرند. ولی از جایی که فکر نمی‌کردیم، «یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ[۱۶]»؛ کار خداوند متعال با ما متفاوت است. «کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو»؛ حضرت موسی (علیه السلام) برای تأمین رفاه همسرشان که در حال وضع حمل بودند، در آن بیابان به دنبال آتش می‌گشتند. ایشان برای آتش رفت، اما نور خداوند متعال و صدای خداوند متعال و نَوای خداوند متعال را شنید و کَلیم خداوند متعال شد و با تاج نبوّت برگشت. «یَا مُوسَى * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى[۱۷]»؛ حضرت موسی (علیه السلام) چه زمانی برای نبوّت رفته بودند؟ ایشان برای چیز دیگری رفته بودند، ولی چیزی که فوقِ توقّع او بود نصیبش شد.

مؤمن هیچ‌گاه نااُمید نمی‌شود

لذا در جریان حضرت یوسف (علیه السلام) هم همین‌گونه بود. ۴۰ سال هیچ‌کسی از حضرت یوسف (علیه السلام) برای حضرت یقوب (علیه السلام) هیچ خبری نیاورده بود. اما یعقوب به فرزندانش می‌گوید: «اذْهَبُوا». این ندا، ندای نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شماست. سُراغ حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بگیرید. نگویید که مگر او می‌آید؟! مگر به این زودی می‌شود که ما حکومت جهانی حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ببینیم؟ شما را به خداوند قسم می‌دهم که خودتان را آماده کنید. مَثَل آمدن حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) مانند مَثَل پیروزی حضرت موسی (علیه السلام) است که بنا بود ۴۰۰ سال بعد تشریف بیاورند، اما استغاثه و آمادگی پیش آمد و خداوند متعال فرعونیان را غَرق کرد و حضرت موسی (علیه السلام) را حاکم کرد. خداوند متعال تعجیل می‌کند، خداوند متعال «بَداء[۱۸]» دارد. کما این‌که در آمدنش هم حضرت «آیت الله بهجت» (روحی فداه) به صورت مُکرّر می‌گفتند و خیلی منتظر بودند و فرج را بسیار نزدیک می‌دیدند. ولی می‌فرمودند که دعا کنید که بَداء پیش نیاید. گاهی بناست امام زمان (ارواحنا فداه) بیایند، ولی ما یک‌ کارهایی می‌کنیم که حضرت می‌‌گویند: این‌ها به درد من نمی‌خورند. اگر بد امتحان بدهیم، امام زمان (ارواحنا فداه) بیایند که چه کاری انجام بدهند؟ ما که خودمان را در برابر ولی‌فقیه صاحب‌نظر می‌دانیم و محکوم می‌کنیم و نظر می‌دهیم و انتقاد می‌کنیم، اگر امام زمان (ارواحنا فداه) هم تشریف بیاورند به همین صورت است. آن‌هایی که حضرت مُسلم ابن عقیل (علیه السلام) آن معامله را کردند، با امام حسین (علیه السلام) هم به آن صورت برخورد کردند. خودِ این یک آزمون است. ابتدا ببینید که با نماینده‌ی او چقدر هماهنگ هستید و وقتی خودشان بیایند با ایشان چه خواهید کرد. «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»؛ شما ظاهر را نبینید، شما در چاه افتادن حضرت یوسف (علیه السلام) را نبینید، شما اُمیدتان به قدرت مُطلقه‌ی خداوند متعال باشد. «وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»؛ نااُمیدی برای کافر است. مؤمن نااُمید نمی‌شود. مؤمن همیشه اُمید به آمدن آقایش دارد. این چشم‌به‌راهی را نمی‌شود از مؤمن گرفت.

خداوند متعال امام زمان (ارواحنا فداه) را به عنوان هادی اُمّت قرار داده‌اند

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این آیه‌ی کریمه‌ی «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ»، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خواستند و به «اَنَس» دستور داد و آب آورد و ایشان وضو گرفتند که دست به بدن حضرت علی (علیه السلام) بزند. فرمودند: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ»، دست مبارک‌شان را بر روی سینه‌ی خودشان گذاشتند و «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». این آیه را دقّت بفرمایید: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ در این دیگر هیچ محدودیّتی وجود ندارد. خداوند متعال می‌فرماید که هر اُمّتی هادی دارد، هادی الهی دارد، راهبر دارد، راهنما دارد، اُلگوی عملی دارد. «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌خواستند هادی را مُعرّفی کنند، دست با وضوی خودشان را بر روی سینه‌ی مبارک مولی الموحدّین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار دادند. بنابراین قرآن کریم هم جاعل الخلیفه بودن خداوند متعال را به ما گفته است که نمی‌شود خداوند متعال بدون این صفت باشد و همیشه خلیفه‌ی خداوند متعال بر روی زمین هست. دوّم این‌که فرموده است: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ مُنذر با هادی تفاوت دارد. اِنذار کار ظاهری است، اِنذار تعلیم است، اِنذار ارشاد است، اِنذار نصب تابلو است، اِنداز فریاد است، اِنداز صدازدن است؛ اما هدایت دلبری است، مغناطیس است. «وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی[۱۹]»؛ علی جان! تو مَحک ایمان هستی. خیلی‌‌ها از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دَم زده‌اند و تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریف داشتند، باطن‌شان مشخّص نشد؛ ولی خداوند متعال بنا دارد کسانی که شیشه‌خورده دارند و کسانی که منافق هستند را با تو صف‌شان را جُدا می‌کنند. تا وقتی امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) زنده بودند، خیلی‌ها با انقلاب بودند، خیلی‌ها جُزء اَرکان نظام بودند؛ ولی باطن‌ها پس از آن مُنذر ظاهر می‌شود و قدرت‌طلب‌ها خودشان را نشان می‌دهند، سیاست‌بازها به میدان می‌آیند و راضی می‌شوند که اساس را از بین ببرند، ولی به ریاست برسند و به ریاست خودشان لطمه‌ای وارد نشود. «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ امروز آن مغناطیسی که دل‌ها را می‌بَرد چه کسی است؟ جُز امام زمان (ارواحنا فداه) شخص دیگری نیستند. ایشان هادی ما هستند. «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ خداوند متعال برای هر قومی هادی قرار داده است.

انسان باید همه‌ی کارهایش را به عشق امام زمان (ارواحنا فداه) انجام بدهد

مرحوم «سیّد بحرالعلوم[۲۰]» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید که به کربلا رفته بودم و بازمی‌گشتم تا به درس برسم. نزدیک‌های نجف که شدم، دیدم دلم هوای «مسجد سَهله» کرده است. دودوتا چهارتا کردم که منتظر دارم و باید به کلاس برسم. مُجتهدینی در انتظار هستند تا من بروم و برایشان درس بگویم. دیدم اصلاً عَنان اختیار از من گرفته شده است و دل به مسجد سَهله می‌رود. بالاخره بی‌اختیار به سوی مسجد سَهله کشیده شدم. وقتی به آن‌جا رفتم دیدم وجود نازنین مولایم حضرت حجّت (ارواحنا فداه) در آن‌جا حضور دارند. لذا هرکسی عشق به حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) دارد، یاد حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) می‌کند، حسابی برای حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) در زندگی‌اش باز کرده است، صبح بیدار می‌شود به امید دیدن حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بیدار می‌شود، شب که می‌خواهد بخوابد، به یاد حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) سلامی می‌کند. خداوند متعال استاد اخلاق ما و مدیر مدرسه‌ی ما شهید «آیت الله قُدوسی[۲۱]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. ایشان می‌فرمودند: طلبه‌ها! سَحَرها بیدار شوید و زیر آسمان بروید و یک سلامی به این عنوان به امام زمان (ارواحنا فداه) بکنید. بگویید:

«سلامٌ من الرّحمنِ نَحوَ جِنَابِکُمْ     *****     فَإنَّ سَلامِی لایَلِیقُ بِبَابِکُمْ»

آقا جان! من چه کسی هستم که به شما سلام کنم؟ سلام من ارزش تقدیم به شما را ندارد. اما «سلامٌ من الرّحمنِ نَحوَ جِنَابِکُمْ»؛ عاشق وقتی خودش را مَحو می‌کند، دیگر خودش نیست. مَجرای نور خداوند متعال می‌شود. این زیارت عاشورا اِکسیر اعظم است، دانشگاه عشق است، دانشگاه انتظار امام زمان (ارواحنا فداه) است و اَسرار الهی در این زیارت عاشورای امام حسین (علیه السلام) قرار داده شده است که حدیث قُدسی و کَلام‌الله است. ما در زیارت عاشورا چه می‌گوییم؟ در دو فَراز خودمان را مأمور خداوند می‌دانیم و می‌گوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْأَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلامُ اللّهِ[۲۲]»؛ من خودم سلام نمی‌کنم، من با محبّت شما پیش خداوند متعال هستم. خداوند متعال به من گفته است که سلام او را به شما برسانم. هر کسی که با زیارت عاشورا زائر باشد، فناء فی‌الله پیدا می‌کند، بقاء بالله پیدا می‌کند، زبان او زبان خودش نیست، بلکه لِسان‌الله می‌شود. وقتی به امام زمان (ارواحنا فداه) سلام می‌کند، خودش را کوچک‌تر از آن می‌بیند و اصلاً خودش را نَفی می‌کند. می‌گوید: «عَلَیْکُمْ مِنِّی»؛ بر شما امام حسین (علیه السلام) و شهیدانی که با شما شهید شدند، به همه‌ی شما از جانب من «سَلامُ اللّهِ»، سلام خداوند باد. مُنتها از زبان من به شما می‌رسد. ولی سلام برای خداوند متعال است. «لَکَ السَّلاَمُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلاَمُ‏[۲۳]»؛ تا زمانی که من، من هستم، هم خودم نااَمن هستم و هم مایه‌ی نااَمنی جامعه هستم. بچه‌هایم خراب می‌شوند، کسی کارهای بد من را می‌بیند و می‌گوید که این هم از حزب‌اللهی‌ها و مسجدی‌ها! بهانه می‌کند و بی‌دینی می‌کند. اما اگر کسی خودش نباشد و بنده‌ی خداوند متعال باشد، هرکسی می‌بیند به یاد خداوند می‌افتد. «عَلَیْکُمْ مِنِّی»؛ من نیستم، من زبان خداوند متعال هستم. سلام خداوند را به امام حسین (علیه السلام) و شما شهدای کربلا می‌رسانم. عینِ همین قضیه را راجع به امام زمان (ارواحنا فداه) داریم؛

«سلامٌ من الرّحمنِ نَحوَ جِنَابِکُمْ     *****     فَإنَّ سَلامِی لایَلِیقُ بِبَابِکُمْ».

روضه و توسّل به حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)

این زیارت «ناحیه‌ی مقدّسه» آقای ما حضرت حجّت (ارواحنا فداه) هم حدیث است؛ حدیث کلماتی است که از معصوم (علیه السلام) به ما رسیده است؛ هم مَقتل است و هم تاریخ است. حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) در این زیارت «ناحیه‌ی مقدّسه» به جدّ مظلوم‌شان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) خطاب می‌کنند و عرضه می‌دارند: «فَلاَ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً[۲۴]»؛ قربان دل شکسته‌ی شما بروم آقا جان، قربان اشک‌های شما بروم مولا جان، قربان سوز و گُدازتان بروم آقای مظلوم من. عرضه می‌دارد که من صبح و شام برای شما نُدبه می‌کنم. نمی‌گویند: «لأَبکِیَنَّک»، گریه می‌کنم؛ گریه گاهی بی صداست، ولی برای امام حسین (علیه السلام) باید با صدا گریه کرد. «فَلاَ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً»؛ هر صبح برای شما ناله می‌کنم، هرشب برای شما ناله می‌کنم. از حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) سؤال شده است: شما که صبح و شام دل‌شکسته‌ی امام حسین (علیه السلام) هستید، ناله‌های جانسوزی برای مظلومیّت جدّتان دارید، برای کدام مصیبت خیلی گریه می‌کنید؟ همه‌ی مصائب را سؤال کردند و حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) فرمودند که همه‌ی این مصائب گریه دارد، ولی سخت‌تر از این‌ها هم هست. پرسیدند: کدام مصیبت است؟ فرمود: مصیبت اسیری عمّه‌ام زینب (سلام الله علیها). لذا حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) حساسیّت خاصّی نسبت به عمّه‌جانشان حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دارند و حقّ هم با حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) چه عظمتی دارند! چه ایمانی دارند! چه معرفتی نسبت به امام زمان‌شان دارند! چه صبری دارند! چه یقینی دارند! آن‌قدر بامعرفت بود که مانند کسی که خودش را برای وقف کرده است و هنگام ازدواج نیز شرط کرده بود و دو شرط ضمن عقد با «عبدالله ابن جعفر» داشت. یکی این بود که من حسینی هستم. روزی که حسین (علیه السلام) را نبینم، آن روز برای من روز نمی‌شود. لذا من مُجاز باشم که هر روز بروم و حسینم را ببینم. دوّمین جزء شواهد این معناست که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) علم غیب می‌دانستند و خداوند متعال برنامه‌ی کربلا را به ایشان رسانده بود، «عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ[۲۵]» بودند. گفتند که اگر سفری برای حسین (علیه السلام) پیش بیاید، من حسینی هستم، من دَربه‌دَر حسین (علیه السلام) هستم؛ من با تو نمی‌مانم و با حسین (علیه السلام) می‌روم. موقعی که از مدینه خداحافظی می‌کردند، عبدالله حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشید و عرضه داشت: حال که شما با امام حسین (علیه السلام) می‌روید و من نتوانستم همراه شما بیایم، اگر حادثه‌ای پیش آمد بچّه‌های من را فدای حسین (علیه السلام) کنید. مُضایقه نکن، بچّه‌های کن فدای حسین (علیه السلام). بعد از حادثه‌ی کربلا هم معمولاً عبدالله ابن جعفر گریه می‌کرد. می‌گفت: من سعادت نداشتم که بروم و قربان حسین (علیه السلام) بشوم. اما چیزی که دلم را آرام می‌کند، این است که دو فرزندم را به عنوان قُربانی در مَسلخ عشق حسین (علیه السلام) فرستادم و خونشان ریخته شد. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دو فرزندش را به موقع فرستاد و این‌ها سِپَر جان حسین (علیه السلام) شدند، فدایی حسین (علیه السلام) شدند، قربانی عشق شدند. اما هیچ‌جایی دَم از فرزندانش نزد. نه به استقبال آمد و نه به بَدرقه آمد. حال امام حسین (علیه السلام) را رعایت می‌کرد و خجالت می‌کشید که دو قربانی چیزی نیست که من فدای حسین (علیه السلام) کرده باشم. فقط در یک‌جا نام فرزندانش را برد و آن هم هنگام ورود به دروازه‌ی کوفه بود. سخنرانی کردند و مردم را بهم ریختند. اما یک‌مرتبه دیدند لحن حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) عوض شد و دیگر با مردم حرف نمی‌زند و با ماه خودش حرف می‌زند. عرضه داشت: حسین جان! «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا[۲۶]»؛ ای ماه زینب! چرا گرفته هستی؟ گرفتار خُسوف شده‌ای. در آن‌جا چند جمله گفتند و سُفره‌ی دلشان را باز کردند. گفت: حسین جان! زینب در تمام بَلاها با تو همراه بود. اگر تو داغ برادر دیدی، زینب هم داغ برادرها را دید. اگر تو شهید شدی، من هم اسیر شدم. اگر تو داغ فرزند دیدی، خواهرت هم داغ فرزند دیده است. اما حسین من! چیزی که فکر نکرده بودم این بود که فکر نمی‌کردم سر تو را بالای نیزه ببینم؛ محاسنت را خضاب‌شد با خون سرت ببینم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عظمت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به قربانیان عشقی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تقدیم بارگاه امامت کرد، قَسمت می‌دهیم در همین ایّام لباس ظهور بر قامت امام‌ زمان‌‌‌مان (ارواحنا فداه) بپوشان.

خدایا! چشم ما را همراه رضایت آن حضرت به جمال امام‌ زمان‌‌‌مان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.

خدایا! دل‌های ما را همواره به نور معرفت و محبّت حضرت امام‌ زمان‌‌‌ (ارواحنا فداه) نورانی بدار.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان (ارواحنا فداه)، سُکان‌دار کشتی انقلاب، مُقتدا و رهبرمان را تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.

خدایا! خیر و برکتت را بر مَعیشت مردم ما نازل بفرما.

خدایا! مردم ما، دولت ولایت‌مدار و جهادی ما، رهبر عزیز ما و عزاداران خوب حسینی ما را دشمن‌شاد مگردان.

خدایا! همه‌ی مریض‌ها، مریض مورد نظر، بیمار سفارش‌شده شِفای عاجل مرحمت بفرما.

ان‌شاءالله تا از مدّاح عزیزمان استفاده ‌کنید، همگی بگویید: یا حسین (علیه السلام).

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه هود، آیه ۸۶٫

«بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ۚ وَ مَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ».

[۳] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۳٫

«سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا».

[۴] سوره مبارکه فاطر، آیه ۴۳٫

«اسْتِکْبَارًا فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ ۚ وَ لَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ۚ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ ۚ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا ۖ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا».

[۵] سوره مبارکه طه، آیه ۵۳٫

«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى».

[۶] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۵٫

«هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ۖ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ».

[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰٫

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۴٫

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».

[۹] سوره مبارکه نازعات، آیه ۵٫

[۱۰] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».

[۱۱] شیخ میرزا حسین بن محمد تقی بن علی محمد نوری طبرسی (۱۲۵۴-۱۳۲۰ق) معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه در قرن سیزدهم هجری بود. شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب مستدرک الوسائل و به‌ویژه کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب‌ الارباب است. او در کتاب اخیر کوشیده تا با استفاده از پاره‌ای روایات ثابت کند که قرآن کریم گرچه عیناً کلام الهی است و چیزی بر آن افزوده نشده و تغییر نکرده اما آیاتی از آن پیش از جمع‌آوری به دلایلی حذف شده(تحریف به نقصان) و آنچه حذف شده، نزد اهل خود محفوظ است. انتشار این کتاب، باعث دردسرهایی برای محدث نوری شد و اعتراض عالمان شیعه و سنی را برانگیخت و آثار بسیاری در رد این نظریه نوشتند. محدث نوری در ۱۸ شوال سال ۱۲۵۴ق در روستای یالو از توابع شهرستان نور درایران به دنیا آمد. از همان کودکی به درس، محمدعلی محلاتی(۱۲۳۲-۱۳۰۶ق) راه یافت و بخشی از علوم دینی را فراگرفت. در آغاز جوانی به تهران سفر کرد و در درس علمای آن شهر نظیر شیخ عبدالرحیم بروجردی(د ۱۳۰۶ق) شرکت کرد و با دختر او ازدواج کرد.

نوری به سال ۱۲۷۳ق در ۱۹ سالگی عازم نجف شد. چهار سال در آن شهر ماند و پس از آن به ایران بازگشت. یک سال بیشتر نتوانست در ایران بماند و در سال ۱۲۷۸ق دوباره به عراق بازگشت و به درس عبدالحسین تهرانی مشهور به شیخ العراقین درکربلا راه یافت و بعد از آن به دنبال استاد به کاظمین سفر کرد و دو سال در آن شهر ماند. در سال ۱۲۸۴ق به قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) به ایران بازگشت و عازم مشهد شد. دو سال بعد در سال ۱۲۸۶ق به عراق بازگشت و پس از آن، برای دومین بار به زیارت خانه خدا رفت و بعد از بازگشت به عراق، پای درس میرزای شیرازی حاضر شد. چون میرزای شیرازی در سال ۱۲۹۱ق به سامرا مهاجرت کرد، محدث نوری نیز در سال بعد همراه دیگر استادش فتح علی سلطان آبادی و شوهر خواهرش فضل‌الله نوری به سامرا رفت. در سال ۱۳۱۴ق. به نجف اشرف بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر باقی ماند. نوری در شب چهارشنبه ۲۷ جمادی‌الثانی در سال ۱۳۲۰ق در نجف درگذشت و در صحن حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاک سپرده شد. مراتب علمی و تقوای او را عالمان دینی و شاگردانش بسیار ستوده‌اند. در زمان شیخ انصاری سنت زیارت امام حسین (علیه السلام) با پای پیاده رواج داشت و بسیاری از بزرگان و علما با پای پیاده به زیارت کربلا می‌رفتند؛ اما مدتی بعد این این سنت به فراموشی سپرده شده بود و محدث نوری این سنت را دوباره زنده کرد.

[۱۲] سوره مبارکه هود، آیه ۷٫

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».

[۱۳] از شخصیت‌های نامی دوران صدر اسلام که هم افتخار مصاحبت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم را داشته و هم تا دوران اموی در قید حیات بوده است، شخصیتی نامی به نام انس بن مالک است. نام کامل او انس بن مالک بن نضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن نجار بن ثعلبه بن عمرو بن خزرج بن حارثه أنصاری است که از قبیله خزرجیان مدینه و از طایفه بنی‌ نجار می‌باشد. در واقع او هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر منسوب به طایفه بنی‌نجار است. مادر او ام سلیم دختر ملحان است و در مورد کنیه او آمده است که کنیه او اباحمزه می‌باشد که به اسم عمویش نامیده شده است. کنیه اباحمزه را رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به او داده است و علاوه بر آن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او لقب ذوالاذنین را نیز داده است. تاریخ تولد او بین مورخین اختلاف است؛ اما با آنچه در ادامه به آن اشاره می‌شود، وی متولد سال ده قبل از هجرت معادل ششصد و دوازده میلادی است. او دارای فرزندان و اموال فراوان بود و نام یکی از همسرانش جمیله بود، جمیله کسی بود که بعد از جنگ اسلام و ایران به عنوان برده جمیله معرفی شد. وی از جمله صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می‌رود. او می‌گوید: وقتی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد مادرم مرا که هشت سال سن داشتم به خدمت آن حضرت برد و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم! مردان و زنان انصار هر کدام هدیه‌ای برای شما آوردند. من پسرم را آورده‌ام که در خدمت شما باشد. از آن پس من به مدت ده سال به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدمت کردم. انس را به همین دلیل خادم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لقب دادند. وی به این خدمتگزاری افتخار می‌کرد.

وی در بیشتر جنگ‌های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشت و حتی برخی همچون الجزری قائلند وی در جنگ بدر نیز بوده است، البته در منابع تاریخی کسی به غیر از الجزری به آن اشاره نکرده است. اما با این وصف او در غزوات حدیبیه، فتح مکه، حنین و خیبر حضور داشت و در رکاب پیامبر جنگید. البته می‌توان حضور او را در جنگ بدر این طور توجیه کرد که وی به دلیل سن کم جنگجو نبوده، لیکن همراه با سپاهیان و در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای انس دعا کرد ولذا او دارای مال و فرزند فراوان و طول عمر شد و علتش دعای پیامبر در حقش بود. او یکی از بزرگترین روات حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است و حدود دو هزار و دویست و هشتاد و شش روایت نقل کرده است و بعد از ابوهریره و عبدالله بن عمر در کثرت روایت جایگاه سوم را دارا است. وی به جز از پیامبر از امام علی علیه السلام، عمر، ابوبکر، عثمان، معاذ بن جبل، ابی طلحه، عباده بن صامت، ام سلیم، ام حرام، اسید بن حضیر، ابوذر، ابن مسعود و… روایت نقل کرده است. و حدود دویست نفر از او روایت نقل کرده‌اند. اشخاصی همچون ابن سیرین، شعبی، مکحول، قتاده و… در بین عالمان و راویان وی صحیح السند دانسته شده است. وی از جمله راویانی بود که خصوصیات و شمایل پیامبر را نقل کرده است. درباره خصوصیات فردی او آمده است که مبتلا به بیماری برص بود و هنگام غذاخوردن لقمه‌های بزرگ می‌گرفت. وی در میان مردم بصره دارای جایگاه بالایی بود، چرا که وقتی مردم بصره افتخارات شهرشان را بیان می‌کردند به حضور انس بن مالک در این شهر می‌بالیدند.

در دوران خلافت ابوبکر، انس به عنوان جمع کننده خراج از طرف خلیفه به بحرین رفت و بعد از ستاندن صدقات به مدینه بازگشت. در واقع ابوبکر او را با مشورت عمر به بحرین فرستاد و انس نیز وقتی به مدینه برگشت ابوبکر وفات کرده بود، لذا اموال را به عمر تحویل داد و با او بیعت کرد. عمر نیز آن مبالغ را که چهار هزار درهم بود به انس بخشید. در دوران خلافت عمر بن خطاب، وی در جنگ شوشتر حضور داشت. در این جنگ او به همراه برادر خود از فرماندهان ابوموسی اشعری به شمار می‌رفت و فرماندهی سواره نظام را بر عهده داشت. در واقع این همان جنگی بود که انس، برادر خود براء را از دست داد. او کسی بود هرمزان، سردار ایرانی را به مدینه نزد عمر آورد و در واقع با فتوایش جان هرمزان را نجات داد. بعد از این جنگ، عمر ابوموسی را والی بصره کرد و طبق درخواست ابوموسی، وی سی نفر از صحابه پیامبر را به بصره برای یاری ابوموسی فرستاد که یکی از آنان انس بن مالک بود. از خصوصیات انس در این دوره این بود که وی انگشتری داشت که بر آن نقش گرگ یا روباه بود و علت آن این بوده که عمر بن خطاب نهی کرد که بر نگین انگشتری چیزی به زبان عربی بنویسند. اما بعد از مرگ عمر، بر روی انگشترش «محمد رسول الله» را نقش کرده بود و هرگاه به توالت می‌رفت آن را درمی‌آورد. انس فردی باتقوی و مستجاب الدعوه بود. این مطلب را می‌توان از ماجرایی که در طبقات آمده فهمید. ابن سعد در کتابش آورده: یکی از سرپرستان زمین‌های انس بن مالک از خشکی و بی‌آبی زمین پیش او شکوه کرد. گوید: انس نماز گزارد و دعا کرد ابری پدید آمد و زمین او را پوشاند و چندان بارید که استخر از آب آکنده شد. در دوران عثمان، در پی حمله به عثمان و شورش مردم بر علیه او انس از جمله کسانی بود که به حمایت از عثمان پرداخت و در بصره در حمایت عثمان سخنرانی کرد. او در زمان خلافت عثمان، سیرین پدر محمد بن سیرین و برادرانش؛ یعنی یحیی بن سیرین و انس بن سیرین و معبد بن سیرین بزرگترین این برادران، از جمله آن اسیران بودند که اینان را انس بن مالک انصاری آزاد کرد.

او پس از رحلت پیامبر با ابوبکر بیعت کرد و در مورد امام علی علیه السلام ابتدا سکوت کرد، لکن بعدها به نقل فضایل و مناقب آن حضرت پرداخت. از جمله روایت‌ها این است: انس بن مالک گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمود: فردای قیامت هفتاد هزار نفر از پیروان من بدون حساب به بهشت وارد می‌شوند، سپس به طرف علی علیه السلام التفات کرده. فرمود: آنها شیعه تواند و تو امام آنهائی. ابن ابی الحدید در شرح خود، علت سکوت انس بن مالک را رسیدن به مال دنیا و یاری دشمنان آن حضرت دانست. در بسیاری از منابع آمده است که وی مورد نفرین امام علی علیه السلام قرار گرفت. علت آن در ارشاد چنین ذکر شده: انس بن مالک هم که در روز غدیر حضور داشته و اتفاقاً آن روز هم در میان این عده انصار بود صحبت فرموده، علی علیه السلام را گواهی ننمود. علی علیه السلام به او متوجه شده، فرمود: ای انس تو چرا شهادت ندادی و گفته مرا تصدیق نکردی با این که تو هم مانند دیگران فرموده: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را استماع کرده بودی. عرض کرد: یا علی من اکنون پیر شده‌ام و از چنین سخنی که می‌گوئی و از من گواهی می‌طلبی چیزی به یاد ندارم. علی علیه السلام از سخن آن انس بن مالک متأثر شده او را نفرین کرد. پروردگارا اگر این بیچاره دروغ می‌گوید، وی را به پیسی مبتلا کن که هیچگاه عمامه آن را مستور نکند. طلحه گفته خدا گواه است پس از این، میان دو چشم او را دیدم که لکه پیسی فراگرفته بود و این لکه تا آخر عمر در میان دو چشمانش نمایان بود. البته در تاریخ الفی آمده است که در زمان جنگ جمل، امام انس را مأموریت داد تا نزد عایشه و طلحه و زبیر برود و سخنانی را که امام بیان نمود، برساند؛ اما انس هیچیک از سخنان امام را به آنان نگفت و به همین سبب امام او را نفرین کرد. او در زمان جنگ جمل همچون سعد بن ابی وقاص کنار کشید و در لشکر هیچ یک از دو طرف نبرد، نرفت و در واقع وی از مرجئه به شمار آمد. از او نقل شده است که خداوند دوستی علی و عثمان را در دل مومنی جمع نکرد؛ اما خداوند دوستی هر دوی اینان را در دل‌های ما قرار داد.

از او در مورد امام حسن علیه السلام روایتی نقل شده مبنی بر این که امام حسن علیه السلام شبیه‌ترین افراد به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بود. در زمان حکومت معاویه، وی چند بار با معاویه بحث نمود و حتی در چند مورد با درشتی بسیار با معاویه سخن گفت اما معاویه از آن چشم‌پوشی کرد و حتی از عمروعاص خواست که انس را با وعد و وعید و احسان راضی نگهدارد. انس به جهت مخالفت با معاویه در نماز شرکت نمی‌کرد و این باعث شده بود که مردم نیز در نماز او شرکت نکنند ولذا معاویه سعی می‌کرد به هر صورت انس را راضی نگه دارد. در دوران یزید بن معاویه، زمانی که سر امام حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد می‌آوردند، او در مجلس حضور داشت و گفته بود که حسین علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شباهت داشت. در دوران خلافت ابن زبیر، وی مدتی از طرف ابن زبیر امام جماعت مسجد بصره بود و مدت چهل روز در آنجا نماز می‌خواند تا این که بعد از چهل روز ابن زبیر او را از سمتش خلع کرد. در تواریخ آمده است که حجاج بر گردن انس مهر سربی زد تا به این وسیله او را خار و زبون کند. در تاریخ طبری علت امر چنین ذکر شد: «ابوعون گوید: حجاج را دیدم که کس پیش سهل بن سعد فرستاد و او را پیش خواند و گفت: چرا امیرمؤمنان، عثمان را یاری نکردی؟ گفت: «یاری کردم» گفت: دروغ می‌گویی و بگفت تا مهر سربی به گردن وی نهادند. بی احترامی و ناسزاگویی حجاج به انس بسیار فراوان بود و حتی در چند مورد انس را تهدید به مرگ کرده است. به عنوان مثال روزی به او گفت: ای انس یک روز همراه مختاری و روزی دیگر همراه پسر اشعث، در فتنه‌ها و شورش‌ها جولان می‌دهی، به خدا سوگند تصمیم دارم تو را زیر سنگهای سنگین آسیا خرد کنم و نشانه تیرها قرار دهم. این امر باعث شد که انس با عبدالملک مکاتبه کند. عبدالملک بن مروان شدیداً از کار حجاج خشمگین شد و حجاج را مجبور به عذرخواهی از انس کرد».

در تاریخ مرگ انس بین مورخین اختلاف است. برخی وفات او را سال نود و یک نوشته و برخی سال نود را سال وفاتش عنوان کرده‌اند. برخی سال نود و برخی دیگر سال نود و سه را تاریخ مرگ انس دانستند. ظاهرا وی آخرین صحابی در بصره بود که درگذشت و پیش از مرگ از خود صد و بیست فرزند نرینه بر جای گذاشته بود. خود وی گفته بود که غیر من کسی نمانده است که به دو قبله نماز خوانده باشد. در زمان مرگش وصیت کرده بود که یادگاری که از رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته را با او دفن کنند. در میزان سن او در هنگام وفات نیز اختلاف است برخی سن او را نود و نه، برخی صد و برخی صد و سه سال دانستند. در الاعلام نیز سن او را نود و سه سال نوشته است. در اواخر عمر او، بیماری گریبان‌گیرش شد به طوری که یک سال پیش از مردن از روزه گرفتن ناتوان بود و نمی‌توانست روزه بگیرد. چون مرگ انس بن مالک فرارسید وصیت کرد که محمد بن سیرین جنازه‌اش را بشوید و بر او نماز بگزارد. محمد بن سیرین در آن هنگام زندانی بود. مردم پیش حکمران بصره که مردی از خاندان اسید بود رفتند و او به محمد بن سیرین اجازه داد. محمد از زندان بیرون آمد و پیکر انس را شست و کفن کرد و در قصر انس که در جانب صحرا بود، بر پیکرش نماز گزارد. قبر او در نزدیکی وادی السباع، منطقه‌ای در بصره است.

[۱۴] سوره مبارکه یوسف، آیه ۸۷٫

«یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ».

[۱۵] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۲۰۸.

«وَ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو فَإِنَّ مُوسَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ خَرَجَ یَقْتَبِسُ لِأَهْلِهِ نَاراً فَکَلَّمَهُ اَللَّهُ وَ رَجَعَ نَبِیّاً وَ خَرَجَتْ مَلِکَهُ سَبَإٍ فَأَسْلَمَتْ مَعَ سُلَیْمَانَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ خَرَجَتْ سَحَرَهُ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَ اَلْعِزَّ لِفِرْعَوْنَ فَرَجَعُوا مُؤْمِنِینَ».

[۱۶] سوره مبارکه طلاق، آیه ۳٫

«وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا».

[۱۷] سوره مبارکه طه، آیات ۱۱ و ۱۲٫

«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَىٰ * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ ۖ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».

[۱۸] بَداء اصطلاحی در کلام شیعه است که به‌معنای آشکار شدن امری از ناحیه خداوند برخلاف آن‌چه مورد انتظار بندگان بوده است. در بداء خداوند در واقع آن چه مورد انتظار بوده را محو و امری جدید را اثبات می‌کند در حالی که به هر دو حادثه آگاه است. گاهی بداء در معنای دگرگونی در تصمیم و تبدیل رأیی به رأی دیگر نیز به کار می‌رود؛ ولی از آن جا که چنین عملی در نتیجه جهل و یا ضعف در تصمیم‌گیری حاصل می‌شود؛ متکلمان مسلمان آن را در حق خداوند محال می‌دانند. بسیاری از عالمان اهل سنت، با بداء مخالفند و آن را از عقاید شیعیان می‌دانند؛ در حالی که به باور عالمان شیعه، بداء معانی مختلفی دارد که انتساب برخی از آنها به خداوند خالی از ایراد است؛ و در نتیجه، اختلاف اهل سنت با شیعیان، اختلاف لفظی است نه حقیقی.

[۱۹] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.

«…وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبٰارَکاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِینَ فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً، وَ قُلْتَ: ﴿إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً، ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِی کِتابِکَ، فَقُلْتَ: ﴿قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبىٰ﴾، وَ قُلْتَ: ﴿مٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ، وَ قُلْتَ: ﴿مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِیلاً؛ فَکانُوا هُمُ السَّبِیلَ إِلَیْکَ، وَ الْمَسْلَکَ إِلَىٰ رِضْوانِکَ، فَلَمَّا انْقَضَتْ أَیَّامُهُ أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِما وَ آلِهِما هادِیاً، إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ ﴿لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللّٰهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِیٌّ أَمِیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَهٍ واحِدَهٍ وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّىٰ، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسىٰ، فَقال لَهُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسىٰ إِلّا أَنَّهُ لَانَبِیَّ بَعْدِی، وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوابَ إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ؛ فَقالَ: أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدِینَهَ وَ الْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وارِثِی، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمِی، وَ دَمُکَ مِنْ دَمِی، وَ سِلْمُکَ سِلْمِی، وَ حَرْبُکَ حَرْبِی، وَ الْإِیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی، وَ تُنْجِزُ عِداتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلَىٰ مَنابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ جِیرانِی، وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی، وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمىٰ، وَ حَبْلَ اللّٰهِ الْمَتِینَ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقِیمَ؛ لَایُسْبَقُ بِقَرابَهٍ فِی رَحِمٍ، وَ لَا بِسابِقَهٍ فِی دِینٍ، وَ لَا یُلْحَقُ فِی مَنْقَبَهٍ مِنْ مَناقِبِهِ، یَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْوِیلِ، وَ لَا تَأْخُذُهُ فِی اللّٰهِ لَوْمَهُ لائِمٍ، قَدْ وَتَرَ فِیهِ صَنادِیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَىٰ عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ عَلَىٰ مُنابَذَتِهِ، حَتَّىٰ قَتَلَ النَّاکِثِینَ وَ الْقاسِطِینَ وَ الْمارِقِینَ، وَ لَمَّا قَضىٰ نَحْبَهُ وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرِینَ یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی الْهادِینَ بَعْدَ الْهادِینَ، وَ الْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ عَلَىٰ مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَهٌ عَلَىٰ قَطِیعَهِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلَْدِهِ، إِلّا الْقَلِیلَ مِمَّنْ وَ فَىٰ لِرِعایَهِ الْحَقِّ فِیهِمْ…».

[۲۰] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید.

بحرالعلوم دارای اخلاق پسندیده انسانی و پیامبرگونه بود. تواضع و فروتنی او زبانزد خاص و عام بود. او کم سخن می‌‌گفت، همواره در حال تفکر و اندیشیدن بسر می‌‌برد، اگر سخنی به زبان می‌‌آورد با ذکر خدا همراه بود. در بین مردم که می‌‌نشست، نشستن حالت تشهد در نماز را داشت. هنگام راه رفتن هیبت و وقار خاصی داشت. هیچ گاه به پشت سر خود یا به اطراف خود نگاه نمی‌‌کرد، مگر در حال ضرورت. گام‌های استوار خود را بیشتر با اندیشه‌های شگرف می‌‌آمیخت. دریافته بود که هیبتش مانع از سخن گفتن مردم با وی می‌‌شود، لذا همیشه ملازمان خود را سفارش می‌‌کرد باب سخن گفتن با مردم را بگشایند تا از راز دل مردم باخبر شده، در رفع گرفتاری‌های آنان بیشتر بکوشند. صبح‌ها را همواره در بحث و تدریس و قضاوت بین مردم و شب‌ها را در مطالعه و تحقیق می‌‌گذراند و پس از اندکی خواب و استراحت، برای عبادت و مناجات به درگاه خداوند ذوالجلال خود را کاملا آماده می‌‌ساخت و بسیار دیده شده بود که پس از نیمه شب از نجف تا کوفه پیاده راه می‌‌رفت که هنگام مناجات در مسجد کوفه باشد و پس از نماز صبح به نجف بازمی‌‌گشت و قبل از هر کار به حرم مطهر جد بزرگوارش امیرالمومنین علیه السلام مشرف می‌‌شد و با آن حالت معنوی و عرفانی که داشت به زیارت مشغول می‌‌گشت. برخی از کتب رجال در احوال آن بزرگوار نوشته‌اند که: گاهی سؤالاتی از امام می‌‌کرد و به نحوی که ما نمی‌‌دانیم، پاسخ دریافت می‌‌نمود. داستان‌های بسیاری درباره دستگیری بحرالعلوم از بینوایان و رسیدگی او به حال مستمندان نقل شده است و برخی از نویسندگان دارند که شب‌ها همانند جدش امیرالمومنین علیه السلام کوله‌باری از مواد غذایی را بر دوش می‌‌گرفت و از تاریکی شب استفاده می‌‌کرد، در کوچه‌های نجف راه می‌‌افتاد و بر در خانه هر فقیر مستمندی که می‌‌رسید، مقداری از غذا و پول قرار می‌‌داد و همواره از حال مردم سؤال می‌‌کرد و به بینوایان رسیدگی کامل داشت.

نوشته‌اند شبی شاگرد برجسته‌اش سید محمدجواد عاملی (صاحب مفتاح الکرامه) را فراخوانده، او را توبیخ و سرزنش نمود. مرحوم عاملی دلیل نگرانی استادش را پرسید، استاد در پاسخ گفت: یکی از برادران مسلمان که همسایه شما است، تهیدست است، او هر شب خرمای بد و ارزان قیمتی از بقال می‌‌گرفت و بچه‌های خود را با آن سیر می‌‌کرد، امروز رفته است از بقال خرما بگیرد، بقال از دادن خرما امتناع ورزیده است، زیرا بدهکاری‌های آن بیچاره زیاد شده بود و امشب او و بچه‌هایش بی‌شام مانده‌اند. سید جواد عاملی از آقای بحرالعلوم معذرت‌خواهی می‌‌کند و از این که از حال او خبر نداشته است، پوزش می‌‌طلبد. بحرالعلوم در پاسخ او می‌‌گوید: معلوم است بی‌اطلاع بوده‌ای، چون اگر با علم به حال آن بیچاره شام می‌‌خوردی و به او اعتنا نمی‌‌کردی، کافر بودی؛ ولی آن چه مرا نگران و ناراحت کرده است، این است که تو چرا از برادر مسلمانت خبر نداشته‌ای؟ باید از حال برادرانت جستجو کنی و آنان را دریابی. در هر حال سید، سینی بزرگی پر از غذا با مقداری پول به آقای عاملی داد و از او خواست که به منزل آن برادر مؤمن برود و با هم شام بخورند و این پول را هم به او بپردازد تا قرض‌های خود را ادا کند و خود همچنان منتظر ماند و شام تناول نکرد تا این که آقای عاملی برگشت و به او خبر داد که غذا را با همسایه‌اش تناول کرده و پول را هم به او رسانده است و جالب اینجاست که انعام بحرالعلوم درست به اندازه قرض‌ها و دیون آن مؤمن بوده است.

از جمله اموری که از زندگی این سید بزرگوار نقل می‌شود، ملاقات‌های علامه بحر‌العلوم با امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف است که شیخ عباس قمی آن را در منتهی‌الآمال آورده و در فواید الرضویه نیز به آن اشاره شده است، وقتی علامه بحر‌العلوم در جلسات درس آیت‌الله وحید بهبهانی شرکت می‌کرد، میرزای قمی نویسنده کتاب «قوانین الاصول» می‌گوید: من با علامه بحر‌العلوم با هم در درس استاد وحید بهبهانی شرکت می‌کردیم و در مباحثاتی که من با ایشان داشتم اغلب من تقریر کرده و درس را توضیح می‌دادم، تا اینکه من به ایران آمدم و سید بحر‌العلوم در نجف ماند. بعدها وقتی شهرت علمی سید‌بحرالعلوم به من رسید تعجب می‌کردم که این نباید تا این حد از حیث علمی قوی شده باشد، تا اینکه من برای زیارت عتبات عالیات وارد نجف اشرف شده و سید را ملاقات کردم. من دیدم سید ‌بحر‌العلوم همانند دریای مواج و عمیقی از دانش‌هاست سپس از او پرسیدم: ما در یک درجه‌ای از علم بودیم و شما در این حد نبودی، چطور شد که به این معارف دست یافتی؟ سید رو به من کرد و گفت: میرزا این از اسرار است اما من آن را به تو می‌گویم به شرطی که تا زنده هستم به کسی نگویی! علامه بحر‌العلوم ادامه داد: چگونه این طور نباشم در حالی که آقایم حجت‌ بن ‌الحسن (علیه السلام) شبی مرا در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند!

همچنین میرزا حسین لاهیجی به نقل از شیخ زین العابدین سلماسی می گوید: روزی بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام علی علیه السلام شد و سپس این شعر را زمزمه کرد: «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن * به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن». پس از آن از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم، فرمود: چون وارد حرم حضرت علی علیه السلام شدم دیدم مولایم حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) در بالای سر به آواز بلند قرآن تلاوت می کند، چون صدای آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[۲۱] علی قُدّوسی (۱۳۰۶- ۱۳۶۰ ش) روحانی شیعه و از مبارزان علیه حکومت پهلوی. وی از مؤسسان و مدیران مدرسه علمیه حقانی بود. همچنین وی بنیانگذار مکتب توحید بود که بعد از انقلاب اسلامی ایران تبدیل به حوزه علمیه خواهران شد. شاگردان و تربیت‌شدگان مدرسه تحت مدیریت او سمت‌ها و مسئولیت‌های مهمی را بعد از انقلاب به عهده گرفتند. بعد از انقلاب اسلامی، دادستان انقلاب شد. در جریان بمب‌گذاری دادستانی در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ش به شهادت رسید. وی داماد علامه طباطبایی است. یکی از فرزندان قدوسی در جنگ ایران و عراق به شهادت رسید. قدوسی شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ش بر اثر انفجار بمبی در دادستانی به شهادت رسید. پیکر او پس از تشییع در تهران به قم منتقل و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن شد. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) شهادت او را تسلیت گفت.

[۲۲] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت عاشورای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام).

[۲۳]  مفاتیح الجنان، دعای انت السلام و منک السلام.

«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ لَکَ السَّلاَمُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلاَمُ‏ سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلاَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَى الْأَئِمَّهِ الْهَادِینَ الْمَهْدِیِّینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ‏ السَّلاَمُ عَلَیْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ أَجْمَعِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ عِلْمِ النَّبِیِّینَ‏ السَّلاَمُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ السَّلاَمُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْکَاظِمِ‏ السَّلاَمُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْجَوَادِ السَّلاَمُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَادِی السَّلاَمُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الْعَسْکَرِیِ‏ السَّلاَمُ عَلَى الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْقَائِمِ الْمَهْدِیِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

[۲۴] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف ناحیه‌ی مقدّسه.

«…أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى ابآئِک َ الطّاهِرینَ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدینَ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى ذُرِّیَّتـِک َ النّـاصِرینَ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلَى الْمَلآئِکَهِ الْمُضاجِعینَ، أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ، أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ ، أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ، أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّلیبَهِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَهِ الْقَریبَهِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَْوْطانِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان ، أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَهِ عَنِ الاَْبْدانِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر، أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَهِ الزّاکِیَهِ، أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّهِ السّامِیَهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّـتُهُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُریقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین، أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَهِ فِى الْفَلَواتِ، تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّـارِیاتُ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ یا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِکَهِ الْمُرَفْرِفینَ حَوْلَ قُبَّتِک َ ، الْحافّینَ بِتُرْبَتِک َ، الطّـآئِفینَ بِعَرْصَتِک َ ، الْوارِدینَ لِزِیارَتِک َ ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ فَإِنّی قَصَدْتُ إِلَیْک َ ، وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَیْک َ، أَلسَّلامُ عَلَیْک َ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِک َ ، الْمُخْلِصِ فی وَِلایَـتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّـتِک َ ، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِـک َ ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِک َ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِک َ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ ، سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ ، لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّیُوفِ ، وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ ، وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْک َ ، وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَیْک َ ، وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِک َ وِقآءٌ ، فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ ، وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَهَ مُناصِباً ، فَلاََ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً ، وَ لاََبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ، حَسْرَهً عَلَیْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً ، حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَهِ الْمُصابِ ، وَ غُصَّهِ الاِکْتِیابِ ، أَشْهَدُ أَ نَّک َ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلوهَ ، وَ اتَیْتَ الزَّکوهَ ، وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْعُدْوانِ، وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ ما عَصَیْتَهُ، وَ تَمَسَّکْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ فَأَرْضَیْتَهُ، وَ خَشیتَهُ وَ راقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ ، وَ سَنَنْتَ السُّنَنَ ، وَ أَطْفَأْتَ الْفِتَنَ ، وَ دَعَوْتَ إِلَى الرَّشادِ ، وَ أَوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدادِ ، وَ جاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ الْجِهادِ ، وَ کُنْتَ للهِِ طآئِعاً ، وَ لِجَدِّک َ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ تابِعاً ، وَ لِقَوْلِ أَبـیک َ سامِعاً ، وَ إِلى وَصِیَّهِ أَخیک َ مُسارِعاً ، وَ لِعِمادِ الدّینِ رافِعاً ، وَ لِلطُّغْیانِ قامِعاً ، وَ لِلطُّغاهِ مُقـارِعاً ، وَ لِلاُْ مَّهِ ناصِحاً ، وَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً ، وَ لِلْفُسّاقِ مُکافِحاً ، وَ بِحُجَجِ اللهِ قآئِماً ، وَ لِـلاِْسْلامِ وَ الْمُسْلِمینَ راحِماً ، وَ لِلْحَقِّ ناصِراً ، وَ عِنْدَ الْبَلآءِ صابِراً ، وَ لِلدّینِ کالِئاً ، وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِیاً ، تَحُوطُ الْهُدى وَ تَنْصُرُهُ ، وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ ، وَ تَنْصُرُ الدّینَ وَ تُظْهِرُهُ ، وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَ تَزْجُرُهُ ، وَ تَأْخُذُ لِلدَّنِىِّ مِنَ الشَّریفِ ، وَ تُساوی فِى الْحُکْمِ بَیْنَ الْقَوِىِّ وَ الضَّعیفِ ، کُنْتَ رَبیعَ الاَْیْتامِ ، وَ عِصْمَهَ الاَْ نامِ ، وَ عِزَّ الاِْسْلامِ ، وَ مَعْدِنَ الاَْحْکامِ ، وَ حَلیفَ الاِْنْعامِ ، سالِکاً طَرآئِقَ جَدِّک َ وَ أَبیک َ، مُشْبِهاً فِى الْوَصِیَّهِ لاَِخیـک َ ، وَفِىَّ الذِّمَـمِ ، رَضِىَّ الشِّیَمِ ، ظاهِرَ الْکَرَمِ ، مُتَهَجِّداً فِى الظُّلَمِ ، قَویمَ الطَّرآئِقِ ، کَریمَ الْخَلائِقِ ، عَظیمَ السَّوابِقِ ، شَریفَ النَّسَبِ ، مُنیفَ الْحَسَبِ ، رَفیعَ الرُّتَبِ ، کَثیرَ الْمَناقِبِ ، مَحْمُودَ الضَّرآئِبِ ، جَزیلَ الْمَواهِبِ ، حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ ، جَوادٌ عَلیمٌ شَدیدٌ ، إِمامٌ شَهیدٌ، أَوّاهٌ مُنیبٌ ، حَبیبٌ مَهیبٌ ، کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَلَداً ، وَ لِلْقُرْءانِ سَنَداً [مُنْقِذاً :خل] وَ لِلاُْ مَّهِ عَضُداً ، وَ فِى الطّاعَهِ مُجْتَهِداً ، حافِظاً لِلْعَهْدِ وَالْمیثاقِ ، ناکِباً عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ [وَ :خل] باذِلاً لِلْمَجْهُودِ ، طَویلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ ، زاهِداً فِى الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها ، ناظِراً إِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها ، امالُک َ عَنْها مَکْفُوفَهٌ ، وَ هِمَّتُک َ عَنْ زینَتِها مَصْرُوفَهٌ ، وَ أَلْحاظُک َ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَهٌ ، وَ رَغْبَتُک َ فِى الاْخِرَهِ مَعْرُوفَهٌ ، حَتّـى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ ، وَ أَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ ، وَ دَعَا الْغَىُّ أَتْباعَهُ ، وَ أَنْتَ فی حَرَمِ جَدِّک َ قاطِنٌ ، وَ لِلظّـالِمینَ مُبایِنٌ ، جَلیسُ الْبَیْتِ وَ الْمِحْـرابِ ، مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّـذّاتِ وَ الشَّـهَواتِ ، تُنْکِـرُ الْمُنْکَـرَ بِقَلْبِـک َ وَ لِسانِک َ ، عَلى حَسَبِ طاقَتِـک َ وَ إِمْکانِـک َ ، ثُمَّ اقْتَضاک َ الْعِلْمُ لِـلاِْنْکارِ، وَ لَزِمَک َ [أَلْزَمَک َ :ظ] أَنْ تُـجـاهِدَ الْـفُجّـارَ ، فَـسِـرْتَ فـی أَوْلادِکَ وَ أَهـالیـکَ…».

[۲۵] الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵.

«یا عمَّتی اسکتی انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه».

[۲۶] زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».

حادثه‌ی جان سوز اسارت اهل‌بیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کامل‌الزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشته‌اند: عمر‌سعد روز یازدهم فرمان داد اهل‌بیت علیهم السلام  را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محمل‌های شکسته‌ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) می‌فرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.

ابن‌قولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می‌کند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینه‌ی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ می‌بینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمی‌شود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آینده‌ی کربلا خبر داد.

 سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحه‌ی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامه‌ی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحه‌ی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ می‌کردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد می‌آید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای ‌خارجی را که بر یزید خروج کرده می‌آورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.

ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها می‌دادند، ولی امّ‌کلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان می‌گرفت، به زمین می‌ریخت. مردم با دیدن آن منظره‌ها گریه می‌کردند. زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.

مسلم گچکار می‌گوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریه‌ی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را می‌کشند، زنانتان بر ما گریه می‌کنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریده‌ی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همه‌ی آن‌ها سر ابی‌عبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیه‌ترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت می‌داد. زینب متوجه سر بریده‌ی برادر بالای نیزه شد.

«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبه‌ی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پاره‌ی دلم گمان نمی‌کردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.