«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‌‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلاهُ عَلَی خَاتَمِ المُرسَلینَ طَبیبِ نُفُوسِنَا أَبِی القَاسِم مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی العَالَمینَ (ارواحناه فداه) عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أجمَعینَ إلَى یَوْمِ الدِّینِ».

شب گذشته و شب‌های قبل نکته و کته‌های دیگری برای شما عرض کردم، از هر کدام یک چیزی مانده است، این را تکمیل بکنم و إن‌‌شاءالله بحث را ادامه بدهیم.

دو مرحله بودن مرگ

عرض کردیم که خدای متعال مرگ را دو مرحله قرار داده است. یک مرحله‌ی آن نوم است، خواب است و تصریح قرآن کریم است که وقتی انسان می‌خوابد، خدا روح او را می‌گیرد. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها»[۲] چون خواب ملاقات خدا است، مرگ است، وفات است، خوب است که آدم روح خود را سالم تحویل خدا بدهد. لذا پیامبر ما، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام نسخه‌هایی در این رابطه برای ما پیچیدند که ما هر شب به لقاء الله می‌رسیم، منفور نباشیم، خدا راضی باشد و خدا ما را پاک بگیرد و پاک هم برگرداند.

یکی با وضو بودن بود. دوم راضی کردن همه‌ی انبیاء بود که حضرت زهرا سلام الله علیها از پیغمبر پرسیدند چطور می‌شود هر شب همه‌ی انبیاء را راضی کرد؟ ایشان فرمودند: به این کیفیت صلوات می‌فرستی: «اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدْ اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی جَمیعِ الأنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ» ۱۲۴هزار پیغمبر آن شب به شما نگاه می‌کند. همه را مهمان کردید، به همه هدیه دادید، عنایت همه‌ی انبیاء شامل حال شما می‌شود. امّا چگونه مؤمنین را خشنود بکنیم؟ فرمودند: استغفار. «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ» یا «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیجَمِیعِ ذُنُوبِی‏ وَ لِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ» بازتاب این استغفار برای خود ما و استغفارهای برای دیگران بیشتر است تا خود ما. هر دعایی که آدم برای دیگران می‌کند، ملائکه به ما دعا می‌کنند، می‌گویند: «وَ لَکَ مِائَه» برای تو صد برابر. «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را هم که گفتیم، هر «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ثلث قرآن است. کما این‌که مَثل امیر المؤمنین مَثل «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است. حبّ امیر المؤمنین در دل، ثلث ایمان است، اگر از دل به زبان آمد، دم از علی زدیم دو ثلث ایمان را داریم. اگر از امیر المؤمنین دفاع کردیم، همه‌ی ایمان نصیب ما می‌شود.

خدا قاهر علی الاطلاق

نکته ای که باید در محضر شریف شما گفته شود، این است که خدای متعال قاهر علی الاطلاق است. این‌که در قیامت گفته می‌شود: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»[۳] نفس کشی (قدرتمندی) وجود ندارد. صدا از مصدر جلال می‌آید. «ْلِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» اللهِ واحدِ قهّار. قهّاریّت خدا جلال خدا است. خدایا اگر بخواهد با جلال خود برخورد بکند، هیچ چیزی باقی نمی‌ماند. جمال الهی جذب می‌کند. جلال حجاب‌ها را آب می‌کند، جمال حقیقت را جذب می‌کند. لذا شما می‌بینید در یک آیه فرمود: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ * وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»[۴] -در سوره‌ی مبارکه‌ی الرّحمن است- آن چیزی که در زمین است فانی می‌شود، آن که در زمین است، از بین می‌رود مگر وجه ربّ تو که این وجه رب «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» است؛ نمیگوید: ربّ تو. می‌گوید: وجه رب باقی می‌ماند و این «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» است. در یک آیه هم دارد: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۵] این‌جا دیگر «کُلُّ مَنْ» نیست، «مَنْ» یعنی همه کَس، شیء، یعنی همه چیز. «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ» تمامی موجودات نیست هستند، نابود هستند؛ «إِلاَّ وَجْهَهُ» مگر وجه رب که او هالک نیست، وجود برای آن وجه رب است، آن که نباشد هیچ چیزی وجود ندارد. در آخرین آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی الرّحمن می‌گوییم: «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏ِ»[۶] پس این یک آیه شد.

 یک آیه‌ی دیگر هم در این رابطه برای شما بخوانم، إن‌‌شاءالله که این آیات قرآن… می‌گویند: مرحوم آقا شیخ عبد الکریم حائری شیرازی نقل فرموده بودند که پای منبر آقا شیخ جعفر شوشتری نشسته بودیم، گفت: خود را آماده بکنید، می‌خواهم شما را امتحان بکنم، ببینم با معیار قرآنی ایمان دارید یا بی‌ایمان هستید. آقا شیخ می‌گوید: من خیلی مضطرب شدم، خدایا نکند یک چیزی بگوید، بعد ببینم که من ایمان ندارم. حالا در پناه امام حسین هستیم، مهمان حسین هستیم، انتظار داریم که ما هم وصل بشویم، صاحب ایمان بشویم. معنی کلمه‌ی «إِنَّمَا»[۷] فقط است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» مؤمنین فقط کسانی هستند که با یاد خدا دل آن‌ها تکان می‌خورد. می‌گویند: مریضی را پیش ابن سینا آوردند. دکترهای دیگر مرض او را تشخیص ندادند، او را پیش ابن سینا آوردند، یک مقدار او را معاینه کرد، متوجّه شد دل او در گروی یک کسی است، عاشق شده است. نبض دست او را گرفت، اسم محلّه‌های شهر را می‌برد، به یک محلّه‌ای رسید، دید نبض تند شد، فرستاد خانه‌های آن‌جا را شناسایی کردند که خانه‌های آن محل برای چه کسانی است. وقتی به اسم آن خانه‌ای که خانه‌ی معشوق او بود رسید و اسم او را گفت، دید ضربان قلب او تند شد، رنگ او تغییر کرد فهمید که قضیه آن‌جا است، این عشق مجازی است. «الَّذینَ إِذا ذُکِرَ» چرا در نماز حال صقعه امیر المؤمنین علیه السّلام به دست می‌داد؟ همسر وجود نازنین پیغمبر خدا صلوات الله علیه نقل می‌کند می‌گوید: (پیامبر) با ما می‌نشست، مهربانی می‌کرد، گفت و شنود داشت؛ همین که وقت نماز می‌شد، گویا دیگر ما را نمی‌شناسد، رنگ او می‌پرید، گویا اصلاً هیچ کسی را ندارد.

وابستگی بقای ما به وجه الله

 «الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً» وقتی آیات قرآن تلاوت می‌شود، ایمان او اضافه می‌شود. روز قیامت درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است. آن‌جا گفته می‌شود: «اقْرَأْ وَ ارْقَ‏»[۸] مدام بخوان و بالا برو. آنچه که این‌جا با قرآن بالا رفتیم، آن‌جا تجسّم پیدا می‌کند. امّا آیات قرآن در قلب ما هیچ اثری ندارد، ما گرفتار هستیم. این وجه رب که در چهار آیه‌ی قرآن مطرح است، یکی «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۹] همین الآن هم ما نیستیم، آن چیزی که وجود دارد، وجه است که در وجود ما است و آن ولایت علی و اولاد علی است. آن رشحه‌ای از رشحات وجود امام حسین علیه الصّلاه و السّلام است. بقای ما به وجه الله است، منهای وجه الله همه هالک هستند. «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۱۰] همه فانی می‌شوند ولی وجه الله فانی نمی‌شود. اسم رب «ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏ِ»[۱۱] است، همه‌ی عالم با اسماء الله مملوء است و نیازهای هر کدام از ما با اسمای الهی مرتفع می‌شود.

بنابراین توجّه به این‌که ما در زندگی هیچ کاره هستیم، باید تسلیم خدا بشویم (مهم است) اگر تسلیم خدا شدیم، خدا به ما نیّت خوب می‌دهد و وقتی نیّت خوب کردیم، خود او ما را می‌برد و الّا رفتن ما با این راه طولانی که امیر المؤمنین علیه السّلام وحشت داشت، «آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ»[۱۲] گریه می‌کرد، راه خیلی طولانی است و توشه‌ی من کم است؛ با این توشه‌ی کم چطور می‌خواهم این راه را بروم؟

خدا مرحوم علّامه‌ی طباطبایی و شاگردان ایشان را رحمت بکند که یکی از شاگردان ایشان مرحوم آقای خوشوقت بود، در این خیابان شریعتی  مسجد داشت. من سال‌ها با آقای خوشوقت مأنوس بودم. همسفر حج بودم، هم اتاق بودم، جزء اوتاد بود، جزء اولیای مسلّم خدا بود. از دست امیر المؤمنین علی علیه السّلام جام گرفته بود، نوشیده بود. می‌گفت: مدینه‌ی منوّره شلوغ بود، دیدم نمی‌توانم داخل روضه بشوم. نگاهی به گنبد سبز کردم، گفتم: یا رسول الله ما این همه راه آمدیم، یک قدم هم شما بیایید. دیدم کرمی کرد، تشریف آورد به من فرمود: برو آن‌جا خلوت است. اشاره به مکّه کرد. بعد معلوم بود که این دعوت بود، آقای خوشوقت به مکّه رفت و وفات کرد. این قراری است که پیغمبر با او گذاشته بود.

پنج سوره‌ای را که گفتیم شب‌ها بخوانید از یاد نبردید و إن‌‌شاءالله می‌خوانیم. یکی از آثار (خواندن این پنج سوره) آن دیدن پیغمبر است. می‌شود آدم پیغمبر خود را ببیند، همین‌طور که مرحوم آیت الله خشوقت دیده بود. ایشان می‌گفت: من وقتی تصمیم گرفتم از قم سفر بکنم، هجرت بکنم در این شهر (تهران) امام جماعت بشوم، نزد استاد خود علّامه‌ی طباطبایی رفتم رضوان خدا بر ایشان باشد- گفتم: می‌خواهم به تهران بروم. این‌جا در سایه‌ی شما بودیم، در مسائل اخلاقی و معنوی دستگیری می‌کردید. آن‌جا من چه کسی را دارم؟ فرمودند: برو پیش حاج شیخ محمّد تقی آملی. آیت الله حاج شیخ محمّد تقی آملی در مسجد مجد نماز می‌خواندند، درس خارج می‌گفتند، شرح بر عروه الوثقی نوشتند و هم از نظر باطنی اهل سیر و سلوک بود، اهل معنا بود و هم از نظر فقهی فقیه بود. از نظر حکمی هم فیلسوف بود. این شرح منظومه‌ی حاجی سبزواری درس‌های حکیمیه‌ی را ایشان پیاده کرده است. مرد خیلی بزرگی بود. اهل معنای به معنای واقعی کلمه بوده است و داستان‌ها دارد. (آقای خوشوقت) گفت: آمدیم با یک امیدی خدمت آیت لله حاج شیخ محمّد تقی آملی رفتیم، گفتیم علّامه‌ی طباطبایی حواله کرده است که خدمت شما بیاییم. گفت: رفتن این راه سخت‌تر است از کندن کوه با پلک‌های چشم. آدم بخواهد کوهی را با پلک‌های چشم بکند (چقدر باید سختی را تحمّل بکند) دیدیم آب پاکی را به دست ما ریخت. برگشتم به قم رفتم گفتم: آقا این پایگاه نجات و پناهگاهی که به ما نشان دادید، نه تنها ما را پناه نداد، اصلاً آب پاکی را روی دست ما ریخت و ما را مأیوس کرد. فرمودند: ایشان درست گفتند امّا نظر ایشان این بود که خود ما نمی‌توانیم برویم،

چون می‌روی بی‌حاصلی                     چون میبرندت واصلی

هر کسی کربلا رفت، خودش نرفت. امام حسین علیه السّلام او را برد. چه کسانی در مدینه بودند و چه سوابقی داشتند ولی کربلا نیامدند. نه این‌که نمی‌خواستند بیایند، جذبه نبود، امام حسین علیه السّلام باید ببرد

گر ز معشوق نباشد کشش                    کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

در این رابطه قرآن این‌طور دارد: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ‏»[۱۳] اگر وارد خط شدید، شما را می‌برند ولی در خطّ دین نبودی، تو را رها می‌کنند، می‌مانی. آدم باید در خط باشد، اگر در خط بودیم، درمانده شدیم، این‌جا رفت و آمد وجود دارند، نمی‌گذارند این‌جا بمانیم می‌برند ولی اگر از خط خارج شدیم دیگر تضمینی نیست.

اثرات یک گناه در انسان

گاهی با یک قدم خارج شدن آدم رها می‌شود. این آیه را هم گوش بکنید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ‏»[۱۴] می‌فرماید: عاقبت کسانی که «أَساؤُا» بد کردند، یک گناه بزرگ را، «السُّواى» افضل تفضیل است مثل اکبر و کبری، سیئّه و سُوای. سیّئه مذکّر است یعنی کار بد. بدترین آن سُوای می‌شود. آدم یک کاری می‌کند، به نظر خود او هم کار خیلی مهمّی نبوده است، گناه کوچکی بوده است ولی همین گناه نزد خدا خیلی بزرگ است. با این گناهی که از آدم صادر می‌شود، از چشم خدا می‌افتد می‌گوید: برو گمشو، من دیگر کار به کار تو ندارم. «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى» امّا چه گناهی است، ما نمی‌دانیم.

گناه منطقه‌ی مین است، نباید در آن قدم گذاشت. ده بار آدم گناه کرده است، در مسجد به روی او بسته نشده است، در هیئت به روی او بسته نشده است، در خیر به روی او بسته نمی‌شود، در اربعین و زیارت امام رضا همچنان باز است امّا اگر یک گناه پیش می‌آید، همه‌ی این‌ها را یک جا می‌گیرد. آدم عاقبت به شر می‌شود. خیلی از این کسانی که انقلابی بودند، امروز در اختیار آمریکا هستند، فرار کردند و به آن‌جا رفتند. بعضی از آن‌ها این‌جا هستند، زندان رفته‌ی انقلاب هستند ولی هیچ اعتقادی به شهادت و ولایت و اعتقادات ندارند. آدم را از خط خارج می‌کنند، چون همه کاره خدا است، باید همیشه به عاقبت کار خود بیندیشیم و کاری بکنیم که إن‌‌شاءالله بهترین مرگ مرگ ما باشد و برای این جهت هم چند نکته را عرض بکنم، بعد در مورد شهادت یک نکته‌ای را خدمت شما تقدیم بدارم.

عوامل عاقبت به خیری

خداوند عزیز آن را که موجب عاقبت به خیری ما معرّفی می‌کند یک مقدار در خط بودن است. «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا»[۱۵] شما بیایید من شما را می‌برم. نکند کوتاهی بکنید، از مؤمنین جدا بشوید، از دین جدا بشوید؟ نکته‌ی دوم این است که «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[۱۶] خود را به خدا بسپار، خدا را وکیل خود بکن، خدا قول داده است تو را رها نکند. «فَهُوَ حَسْبُهُ» خود من تو را کفایت می‌کنم.

نکته‌ی سومی که در عاقبت به خیری مهم است ما در تمام نمازهای خود می‌گوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏» صراط مستقیم کدام است؟ «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ» این صراط مستقیم صراط ولایت است. چهار گروه در این صراط هستند. آیه‌ای که این آیه را برای ما تفسیر می‌کند و نماز ما را محتوا می‌دهد، روح می‌دهد، جان می‌دهد، این است: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»[۱۷]، «الرَّفِیقَ ثُمَّ الطَّرِیقَ»[۱۸] آن چیزی که آدم را بدبخت می‌کند دوست بد است. آن که آدم را سعادتمند می‌کند، دوست مؤمن، دوست پر فایده است . این است که ما برای دوستی خطّ قرمزها داریم، باید دقّت داشته باشیم با آدم‌های فاجر، با آدم‌های فاسق، با آدم‌های کذّاب، با آدم‌های بخیل، با آدم‌های قاطع رحم -مخصوصاً این چهار گروه را به ما گفتند- دوستی نکنیم. با چه کسی دوستی بکنید؟ با این چهار گروه با نبیّین، با صدّقیّن، با شهدا، با صالحین که این «حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»[۱۹] با این‌ها که دوست بودیم، راه را برای ما همواره می‌کنند و ما را با خود می‌برند. این‌ها دوست نیمه راه نیستند، دست به دست علی بدهید، یک یا علی با صداقت بگویید، با علی هستید، تا آخر هم با علی می‌مانید.

اطاعت خدا شرط پذیرش دوستی اهل بیت

چه کار بکنیم که این‌ها دوستی ما را قبول کنند؟ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» اطاعت خدا، اطاعت رسول الله هم اطاعت خدا است. خدا یک فرمان‌هایی داده است که این فرمان‌ها استاندارد است، برای همه در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی مکان‌ها است ولی آنچه که اقتضای زمان است را پیغمبر تعیین می‌کند. بعد از پیغمبر هم امام تعیین می‌کند، بعد از امام هم باید ولی فقیه مجتهد بگوید که کدام چیز حلال است. از جنس های جدیدی که در زمان پیامبر نبوده است، کدام یک از این کالاها حلال است، کدام یک حرام است. انواع موضوعاتی که امروز موضوع روز است، این پول‌های مجازی، این کارهای عجیب غریب جدید، همه‌ی این‌ها در دستورات پیغمبر منصوص نیست، ما احتیاج به رهبری داریم. لذا توجّه به این‌که در هر زمان یک پرچمداری داریم، این بلدچی راه خدا است، کارهایی که ما را وارد در جهنّم می‌کند و از بهشت جدا می‌کند و ما را از خدا جدا می‌کند، این‌ها را به ما نشان می‌دهد که ما در خط باشیم. اطاعت از رسول و اطاعت از پروردگار متعال باعث عاقبت به خیری می‌شود. این چند تا آیه‌ی قرآن بود.

سه عامل عاقبت به خیری در کلمات بزرگان دین

ولی در کلمات بزرگان ما که از روایات انتخاب کردند، مرحوم آقا شیخ حسنعلی نخودکی رضوان الله تعالی علیه می‌فرموده است: سه چیز آدم را عاقبت به خیر می‌کند. یکی نماز اوّل وقت است. مرحوم آیت الحق آقا میرزا علی آقای قاضی -استاد آقای بهجت عزیز ما روحی فداه- می‌فرمودند: نماز اوّل وقت بخوانید، اگر درست نشدید به من لعن بکنید. معلوم می‌شود که خیلی مطمئن است. این سه وقت، نماز خود را اوّل وقت بخوانیم. نماز اوّل وقت آدم را عاقبت به خیر می‌کند.

دومین چیزی که مایه‌ی عاقبت به خیری می‌شود، کثرت صلوات بر محمّد و آل محمّد است. سومین مورد آن هم بر حسب فرمایش حاج شیخ حسنعلی نخودکی احترام به سادات است، ذراری فاطمه سلام الله علیها را اکرام بکنیم، همیشه با آن‌ها با محبّت و احترام برخورد بکنیم؛ این‌ها موجبات عاقبت به خیری است.

شهادت بهترین مرگ و بهترین عاقبت به خیری

ولی کدام عاقبت، بهترین عاقبت است؟ فرمود: «إِنَّ أَکْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ»[۲۰] با ارزش‌تری مرگ شهادت است، آدم در راه خدا کشته بشود. همه‌ی ائمّه‌ی ما شهید شدند و دو امام ما با شمشیر شهید شدند. اوّل امام امیر المؤمنین علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام است که در جنگ احد وقتی حضرت حمزه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام و هفتاد و چند نفر از اصحاب به خاک و خون کشیده شدند و امیر المؤمنین علیه السّلام پروانه‌ی شمع وجود پیغمبر صلوات الله علیه بود. علی کاری‌ترین زخم‌ها را به جان خرید ولی جان پیغمبر را حفاظت کرد و در آن‌جا شمشیر ایشان شکست و خداوند متعال برای او شمشیر فرستاد؛ «لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ»[۲۱] وقتی جان پیغمبر محفوظ شد، دشمن فراری شد، امیر المؤمنین علیه السّلام با گریه به پیغمبر خدا عرض کرد: یا رسول الله به من وعده‌ی شهادت داده بودید، همه رفتند. این آیه در آن‌جا نازل شده است: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ»[۲۲] عدّه‌ای رسیدند امّا «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» این را گفتند.

می‌گویند برای ما آرزو و برای جوانان عیب نیست، چه اشکال دارد ما آرزوی شهادت داشته باشیم؟ چه اشکال دارد در این مجالس از خدا بخواهیم و الله عمر خیلی کوتاه است. سفر است، عمر سفر را اگر عمر نوح هم داشته باشید، باز تمام می‌شود، به آن آخر که می‌رسد می‌بینیم خیلی کم بوده است، تا چشم باز کردیم رفت. چه اشکال دارد ما هم جدّی از خدا شهادت بخواهیم. «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ»[۲۳] شما هر کار خیری انجام بدهید، دست بالای دست بسیار است. «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» تا در راه خدا کشته شود. دیگر چیزی بالاتر از این وجود ندارد.

به همین دلیل است که این کسانی که به کربلا آمدند، عطش شهادت داشتند، این‌ها به بالاترین مقامی که می‌شود انسان برسد، دست یافتند. این مقام شهادت است ولی خدا در میان شهدای عالم، از شهدای کربلا بالاتر قرار نداده است. هم در مورد اهل بیت امام حسین علیه السّلام به قوم و خویش و بنی هاشم مدال داد و هم در مورد اصحاب خود. «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى (و ابرّ) وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی»[۲۴] ‏ِِمن اصحابی باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم. تک تک این‌ها برای شهادت آمده بودند. بچّه و بزرگ. حضرت علیّ اصغر عطش شهادت داشت، امام حسین علیه السّلام را از جبهه برگرداند که من را جا نگذار، من جزء لیست شهدا هستم، آمد او را به بغل گرفت و برد. امشب مربوط به فرزند امام حسن مجتبی علیه السّلام است. هم امام حسن خیلی مظلوم است، مظلومیّت او جانکاه است، الآن در این ایام محرّم حاجی‌ها هم برگشتند آمدند. در قبرستان بقیع یک چراغ روشن نیست، امام حسن مجتبی علیه السّلام مظلوم و غریب است.

من یک وقتی در خیابان آزادی حسینیه آن‌جا حسینیه‌ی امام حسن مجتبی منبر می‌رفتم زیاد آن‌جا رفتم. یک دهه آن‌جا منبر رفتیم، بعد از آن دهه یک جانبازی پیش من آمد، گفت: فلانی من امام حسن مجتبی علیه السّلام را در خواب دیدم، از شما گله کرده است، من خیلی مکدّر شدم، نگران شدم گفتم: چه فرمودند، از چه چیز گله‌مند بودند؟ فرمودند: فلانی یک دهه در حسینیه‌ای که به نام من بود روضه خواند، یک بار روضه‌ی ما را نخواند. هم خود او مظلوم است و هم فرزندان ایشان مظلومانه شهید شدند. امام حسن مجتبی در خانه شهید شد، به دست همسر خود شهید شد، با دهان روزه شهید شد. امّا آقازاده‌ی کوچک ایشان عبدالله بن حسن چه عطشی برای شهادت دارد. عمو بسیار این‌ها را دوست داشت. چون حضرت امام حسین خیلی به حضرت امام حسن مجتبی علیهم السّلام دلداده بود. وقتی امام حسن علیه السّلام را در قبر گذاشت، گریه می‌کرد، می‌گفت: یعنی من دیگر محاسن خود را روغن می‌زنم؟ دیگر من خود را زیور می‌کنم در حالی که موهای زیبای تو را زیر خاک قرار دادم؟ خیلی برای امام حسن علیه السّلام دلشکسته بود. امّا هر وقت یاد امام حسن علیه السّلام می‌کرد، این بچّه‌ها آیینه بودند، خیلی به این‌ها محبّت کرده بودند، این‌ها هم متقابلاً عاشق ابا عبدالله علیه السّلام بودند.

 وقتی امام حسین علیه السّلام در گودی قتله‌گاه افتاد، هل من ناصر می‌گفت، دیگر یاوری نداشت، این آقازاده‌ی کوچک امام حسن علیه السّلام از خیمه بیرون آمد، با چه ولعی، هروله کنان به سوی عمو می‌رفت. بی‌بی عالم زینب سلام الله علیها را بیچاره کرد، از خیمه بیرون آمد دوان دوان دنبال عبدالله دوید، التماس کرد یادگار برادرم این گرگ‌ها به تو رحم نمی‌کنند تو را می‌کشند. تو امانت برادر من هستی. یک جمله گفت، دیگر امید حضرت زینب سلام الله علیها را ناامید کرد. گفت: عمّه جان «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی»[۲۵] به خدا قسم اسم جلاله است- من نمی‌توانم از عموی خود جدا بشوم. آمد در حالی رسید که نانجیب شمشیر بلند کرده بود. سیّد الشّهداء علیه السّلام در خون خود می‌غلتید، این بی‌رحم هم آمده است، شمشیر بلند کرده است، کار عمو را تمام بکند. عبد الله چه بکند؟ شمشیر ندارد که دفاع بکند، سپر ندارد که جلوی او را بگیرد، این دست کوچک خود را مقابل شمشیر گرفت. نانجیب با قساوت کامل دست این بچّه را از بدن جدا کرد. دیدید بچّه‌ای اگر گرفتار بشود، اگر پدر داشته باشد، صدا می‌زند: پدر! اگر نه، صدا می‌زند: مادر. این‌جا می‌گویند عبدالله صدا زد: «یَا أُمَّاهْ» ولی من حدس می‌زنم این مادر خود را صدا نزد، دید حضرت زهرا سلام الله علیها آغوش باز کرده است، بی‌بی را صدا زد. ابی عبدالله علیه السّلام این نازنین را روی سینه‌ی خود گرفت و روی سینه‌ی عمو جان داد.

پایان


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۳]– سوره‌ی غافر، آیه ۱۶٫

[۴]– سوره‌ی الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۷٫

[۵]– سوره‌ی قصص، آیه ۸۸٫

[۶]– سوره‌ی الرحمن، آیه ۷۸٫

[۷]– سوره‌ی انفال، آیه ۲٫

[۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۲۸٫

[۹]– سوره‌ی قصص، آیه ۸۸٫

[۱۰]– همان.

[۱۱]– سوره‌ی الرّحمن، آیه ۷۸٫

[۱۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸۱٫

[۱۳]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۱۴]– سوره‌ی روم، آیه ۱۰٫

[۱۵]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۱۶]– سوره‌ی طلاق، آیات ۲ و ۳٫

[۱۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۹٫

[۱۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۲۷۸٫

[۱۹]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۹٫

[۲۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۸۰٫

[۲۱]– الأمالی (للصدوق)، ص ۲۰۰٫

[۲۲]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۲۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۲، ص ۳۴۸٫

[۲۴]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‏۲، ص ۹۱٫

[۲۵]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص ۱۲۲٫