به دلیل اشکال فنی رخ داده در این جلسه، بیانات حضرت استاد صدیقی کامل نمی باشد.

 

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

دستور پروردگار متعال به انسان‌ها برای خودسازی و خودشناسی

مسأله‌ی خودسازی و جامعه‌سازی، کسب معرفت و نَشر معرفت جزء واجبات عقلی و واجبات نَقلی است. در آیه‌ی آخر سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران خداوند متعال چهار برنامه را جهت اقدام به اُمّت اسلام اعلان فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ[۲]»؛ اوّلین دستور خودسازی است. خودسازی بدون خودشناسی و معرفت ممکن نیست. حدیثی از وجود مبارک حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در کتاب «مصباح الشریعه[۳]» آمده است که فرموده‌اند: «ما مِن حَرَکَهٍ إلاّ و أنتَ مُحتاجٌ فیها إلى مَعرِفَهٍ[۴]»؛ انسان هرکاری که می‌خواهد انجام بدهد، باید نسبت به آن کار شناخت داشته باشد. بدون شناخت کار نتیجه‌ای ندارد، بدون آدرس به مقصد رسیدن معنایی ندارد. لذا کسانی که دوست دارند خودشان را الهی بسازند، برتر از فرشتگان بشوند، به دَرجات مقام خلیفه‌اللهی نائل بشوند، باید در مقام معرفه الله که فرموده‌اند: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ[۵]»؛ خداشناسی از طریق خودشناسی برای بَشر حاصل می‌شود. چون خداوند متعال از روح خودش در وجود بَشر دَمیده است و آن بارقه‌ی خداوند متعال آیینه‌ی اوست. هرکسی خودِ واقعی را بشناسد، هر انسانی چند خود دارد؛ یک: خودِ جَمادی است؛ دو: خودِ نباتی است؛ سه: خودِ حیوانی است؛ چهار: اگر از این‌ها عبور کرد به خودِ انسانی دست پیدا می‌کند. خودِ انسانی خودِ خلیفه‌اللهی است. خداوند متعال حضرت آدم (علیه السلام) را خلیفه‌ی خودش آفرید. حضرت آدم (علیه السلام)‌ خدانَما بود و اسماء الهی در وجود حضرت آدم (علیه السلام) تجلّی داشت؛ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۶]»؛ خودِ واقعی خودِ وابسته است، خودِ آویزان است و هیچ لحظه‌ای استقلال ندارد. اگر کسی فقر واقعی خودش را بیاید، خداوند متعال را یافته است؛ «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».

درس‌هایی که حضرت خِضر (علیه السلام) به حضرت موسی (علیه السلام) آموختند

اگر انسان تحت تعلیمات انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) در زندگی از آلودگی‌ها پرهیز کرد، «حضرت خِضر[۷]» (علیه السلام) از انبیائی هستند که زمینه‌ساز ظهور حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند و تَسهیل قبول طول عُمر مبارک امام عصر (ارواحنا فداه) می‌باشد. حضرت خِضر (علیه السلام) هزاران سال عُمر کرده است و در یک مقطعی معلّم پیامبری مانند موسی کلیم (علیه السلام) شده است و گُمشده‌ی حضرت موسی (علیه السلام) هم بود؛ زیرا قرآن کریم فرمود: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا[۸]»؛ «وَجَدَا» یعنی پیدا کردند. مشخّص می‌شود که عاشقانه تعقیب می‌کرد. حضرت موسی کلیم (علیه السلام) به دنبال مُلاقات با حضرت خِضر (علیه السلام) بود. خداوند متعال این عشق را به ما هم بدهد. ما هم یک گُمشده‌ای داریم، ولی متوجّه نیستیم که او گُمشده‌ی ماست و ما بدون او سامان نداریم. اگر ما بخواهیم سامان دُنیوی و اُخروی پیدا کنیم، باید صاحب خودمان را، جانِ جانان را، امام زمان (ارواحنا فداه) را پیدا کنیم. حضرت موسی (علیه السلام) عَطش دیدار جناب خِضر (علیه السلام) را داشتند. «مَن طَلَبَ شَیئاً وَ جَدَّ وَجَدْ، وَ مَن قَرَعَ باباً وَ لَجَّ وَلَجْ[۹]»؛ هرکسی گُمشده‌ای داشته باشد و به دنبال آن بگردد، خداوند متعال کمک می‌کند که انسان به گُمشده‌ی خودش دست پیدا کند. جناب خِضر (علیه السلام) در این مسیر که برای حضرت موسی (علیه السلام) مسیر باطن بود؛ حضرت موسی (علیه السلام) صاحب شَریعت بود. شریعت احکام ظاهری است، وظایف الاعضاء است، احکام جَوارحی است؛ لکن ولایت مقام گرایش‌های باطنی و سِیر سِرّی به سوی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. لذا در این مُلاقاتی که بین حضرت خِضر (علیه السلام) و حضرت موسی (علیه السلام) پیش آمد، حضرت خِضر (علیه السلام) سه عمل انجام داد که وقتی در پایان برای حضرت موسی (علیه السلام) سِرّ آن را بازگو کرد، گفت: آنچه کردم مأمور خداوند متعال بودم و حضرت موسی (علیه السلام) در هر سه مسأله هم فریادشان بلند شد و به حضرت خِضر (علیه السلام) اعتراض کردند که بعد از مدّت‌ها عَطش دست حضرت موسی (علیه السلام) به دامان حضرت خِضر (علیه السلام) رسیده بود؛ ولی اعتراض و انتقاد کرد. انتقاد و فریاد حضرت موسی (علیه السلام) هم بر اساس وظیفه بود. شَریعت همین اقتضاء را داشت. در شَرع الهی، در شَرایع آسمانی تعرّض به مال مردم حَرام است و کشتی برای حضرت خِضر (علیه السلام) نبود و مالک داشت؛ ایشان شروع به سوراخ‌کردن آن کشتی کردند. وظیفه‌ی حضرت موسی (علیه السلام) بر حسب شَریعت این بود که جلوی اضرار به مال غیر را بگیرد، لذا اعتراض کردند. در جریان کُشتن آن پسر حضرت خِضر (علیه السلام) نَقش حضرت عزرائیل (علیه السلام) را داشت. حضرت عزرائیل (علیه السلام) جان کودک را می‌گیرد، جان جوان را می‌گیرد، جان انسان کامل را می‌گیرد، جان کامل‌مَرد را می‌گیرد، جان اولیای خداوند متعال را می‌گیرد؛ مگر کسی به مَلَک الموت اعتراضی دارد؟ مَلَک الموت مأمور خداوند متعال است. حضرت خِضر (علیه السلام) در کُشتن آن کودک مأمور خداوند متعال بود و کسی حقّ چون و چرا ندارد. حالا حضرت خِضر (علیه السلام) که این کودک را کُشت، فرمود: خداوند متعال می‌دانست که این کودک پدر و مادر صالحی دارد و اگر این می‌ماند به راه صَلاح آن‌ها مُتعرّض می‌شد. خدواند متعال این کودک را از آن‌ها گرفت و به جای این پسر شَرور یک دختری به این پدر و مادر داد که منشأ ۷۰ پیامبر الهی شد. تبدیل به اَحسن کرد.

حضرت ابراهیم (علیه السلام) و حضرت اسماعیل (علیه السلام) هر دو تسلیمِ مَحض درگاه حق‌تعالی بودند

اما در جریان حضرت ابراهیم (علیه السلام) و حضرت اسماعیل (علیه السلام)، این پدر و پسر هر دو مُقرّب بارگاه خداوند متعال بودند، هر دو ولیّ خداوند بودند، هر دو در عالَم ملکوت برجسته بودند. پیامبری مأمور می‌شود تا پیامبرزاده‌ای که در آینده او نیز پیامبر است را بکُشد. نه پدر اعتراض دارد و نه پسر اعتراض دارد. پدر می‌گوید: «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ[۱۰]»، پسر هم می‌گوید: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ[۱۱]»؛ سلام خداوند و ملائکه بر آن پدر و بر آن پسر که هر دو عاشق بودند. در هیچ‌جای عالَم عاشق در برابر خواسته‌ی معشوق چون و چرا ندارد. عاشق دَربست در اختیار مَعشوق است. هرچه مَعشوق بگوید بدون چون و چرا برای عاشق عملی است. هم جناب ابراهیم (علیه السلام) در کلاس و در مرتبه‌ی کامل عشق بودند و هم جناب اسماعیل (علیه السلام) این‌گونه بودند. لذا برای هر دو شیرین بود. کُشتن فرزند برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) شیرین بود و پذیرش قَتل برای حضرت اسماعیل (علیه السلام) هم شیرین بود. هیچ‌گونه تَردید تَزلزُل، اَخم، ناراحتی و چون و چرایی برایشان وجود نداشت. اما وقتی حضرت خِضر (علیه السلام) می‌خواست آن کودک ناخَلف را بکُشد و او را کُشت، فریاد حضرت موسی (علیه السلام) بلند شد: «أَقَتَلْتَ نَفْسًا[۱۲]»؛ آدم‌کُشی کردی؟!

ترک مُحرّمات و انجام واجبات انسان را به مقام یقین نائل می‌کند

در جریان مسأله‌ی سوّم هم که وارد یک آبادی شدند و مردم آن آبادی نالایق بودند، مردم آن آبادی بی‌فرهنگ بودند، مردم آن آبادی اهل جَفا بودند و از این‌ها پذیرایی نکردند، اِقبالی نسبت به این‌ها نشان ندادند، خیلی به حضرت موسی (علیه السلام) و حضرت خِضر (علیه السلام) جَفا کردند. حضرت خِضر (علیه السلام) در میان همین مردم جَفاکار مُلاحظه کردند که دیواری در حال فروریختن است. خودشان را مُهیّا کردند و به حضرت موسی (علیه السلام) گفتند: باید در این‌جا گِل‌کاری کنیم و این دیوار شکسته را درست کنیم. برای حضرت موسی (علیه السلام) بسیار گران بود. به چه قیمتی و برای چه مصلحتی باید این کار را انجام بدهیم؟ این‌ها که شایستگی خدمت ندارند. حضرت خِضر (علیه السلام) در هر سه مسأله به اَمر خداوند این کار را کردند و حضرت موسی (علیه السلام) هم به اَمر شَرع خود و به اَمر خداوند متعال این کار را کردند؛ مُنتها حضرت موسی (علیه السلام) بر حسب ظاهر شَرع بود و حضرت خِضر (علیه السلام) بر حسب باطن ولایت بود. مقام ولایت داشت. او سِیر باطنی بود. هر دو به وظیفه‌ی خود عَمل کردند. به جناب خِضر (علیه السلام) گفتند: شما از کجا به مقام سِرّ و به مقام ولایت رسیدید؟ از چه مسیری راه را طیّ کردید تا به آن مقام رسیدید؟ فرمودند: از طریق تَرک معصیت. اگر انسان معصیت نکند، خداوند متعال یک چیزهایی به او می‌دهد. خداوند متعال نسبت به بنده‌اش محبّت دارد و چون محبّت دارد، می‌خواهد هرچه دارد را به بنده‌اش بدهد. اما بنده خودش قابل نیست. در فیضِ فیّاض بُخلی وجود ندارد. اما قبول قابل قابلیّت می‌خواهد. گناه حجاب است و قابلیّت را از انسان می‌گیرد. اگر انسان این حجاب‌ها را رَفع کند، عطای خداوند متعال بی‌حساب است؛ «یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ[۱۳]». اگر کسی تَرک گناه انجام بدهد، اگر کسی به واجبات الهی اهتمام داشته باشد، خداوند متعال به او مقام یقین می‌دهد که مقام یقین در سه مرحله تعریف شده است؛ یکی «علم الیقین» است، دیگری «عین الیقین» است و بالاترین مقام «حقّ الیقین» است که هر سه مرحله هم در قرآن کریم ذکر شده است. شب گذشته به محضر شما عرض کردیم که علم خداوند عینِ قدرت خداوند متعال است، قدرت و علم خداوند عینِ حیات الهی است و علم و قدرت و حیات عینِ وجود حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. در آن‌جایی که علم و قدرت فقط از نظر مفهوم برای اَمثال ما متفاوت هستند، اما حقیقتاً یک‌چیز هستند، خداوند متعال از این نوع علمی که، در حال حاضر ما خیلی چیزها را می‌دانیم، ولی نمی‌توانیم آن را انجام بدهیم؛ همچنین خیلی چیزها را هم می‌توانیم، ولی نمی‌دانیم؛ اگر می‌دانستیم آن کار را می‌کردیم. خداوند متعال توان آن را به ما داده است، ولی علم آن را نداریم.

ان‌شاءالله تا از مدّاح عزیزمان استفاده ‌کنید، همگی بگویید: یا حسین (علیه السلام).

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۰۰٫

[۳] مِصْباحُ الشّریعَه و مِفْتاحُ الْحَقیقَه اثری به زبان عربی و منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) است. این کتاب، مشتمل بر روایاتی اخلاقی و عرفانی در ضمن ۱۰۰ باب است. برخی چون سید بن طاووس و محدث نوری، کتاب را معتبر دانسته و انتساب به امام صادق (علیه السلام) را پذیرفته‌اند و عده‌ای مانند شیخ حر عاملی و افندی اصفهانی، این انتساب را نپذیرفته و آن را به فضیل بن عیاض، عارف و زاهد بصری یا کوفی نسبت داد‌ه‌اند. این کتاب، از دیرباز مورد توجه عالمان بوده و روایات فراوانی از آن نقل شده است و شروح و ترجمه‌های فراوانی دارد. مؤلف کتاب مشخص نیست و از این رو در مورد کتاب بحث‌های زیادی بین علما پیش آمده است. گروهی به موافقت و دفاع از این کتاب برآمده‌اند و دسته‌ای دیگر این کتاب را از اساس، باطل و نویسنده آن را کسی غیر از امام می‌دانند و دسته سوم با نگاه تردیدآمیز، قائل به تفصیل شده‌اند. سید بن طاووس اولین کسی است که در کتاب کشف المحجه و کتاب امان الاخطار این کتاب را منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) دانسته است. وی اینگونه می‌نویسد: باید مسافر با خود همراه دارد کتاب «مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه» را که از امام صادق (علیه السلام) است؛ زیرا این کتاب، کتابی لطیف و شریف در بیان راه سلوک به طرف خداوند متعال و توجه به سوی او و راهنمای دستیابی به اسرار سیر و سلوک می‌باشد و اسرار مَطویّه(نهفته) در خود را در اختیار و دسترس خواننده می‌گذارد و خلاصه کلام آن که فواید این کتاب بسیار و حجم آن کم است. به عبارت دیگر کثیر المعنی و قلیل اللفظ است.

شهید ثانی از جمله کسانی است که در مورد این کتاب سخن به میان آورده و آن را تائید نموده است. وی در کتاب تنبیهات العلیه علی اسرار الصلاه و در کتاب کشف الریبه، مُنیهُ المرید برخی از مطالب را نقل کرده است. وی در مُسکِّن الفواد پس از نقل فرازهایی از مصباح الشریعه، صراحتاً می‌گوید این مطالب از سخنان امام صادق (علیه السلام) است. علامه محمدتقی مجلسی، به مطالعهٔ مصباح الشریعه سفارش نموده و می‌گوید شهید ثانی این کتاب را با سندهای خود از امام صادق (علیه السلام) نقل نموده است و متن آن دلالت بر صحّت و درستی انتساب آن به امام (علیه السلام) دارد. فیض کاشانی نیز از کسانی است که در کتاب‌های اخلاقی و عرفانی خود، از این کتاب مطلبی را نقل کرده و از ملاحظه در موارد نقل استفاده می‌شود که او نیز کتاب را معتبر دانسته و نسبت آن به امام صادق (علیه السلام) را نسبتی معتبر و قطعی می‌داند و در این قطعیت هیچ شک و شبهه‌ای ندارد. میرزا حسین نوری از دیگر بزرگانی است که در صحت و اعتبار این کتاب، تردیدی به خود راه نداده و در کتاب «مستدرک» در خاتمه کتاب در جلد سوم بحثی بسیار کامل و گسترده بیان داشته و دلایل کسانی که این کتاب را دارای اعتبار نمی‌دانند، به طور کامل رد می‌کند و با دلایلی این کتاب را معتبر دانسته و اخبار آن را در کتاب مستدرک روایت نموده است. از دیگر موافقان کتاب، می‌توان به سید هاشم بحرانی، ملا مهدی نراقی، سید علیخان مدنی، کفعمی، میرزا ابوالقاسم ذهبی شیرازی، سید حسین قزوینی و نیز شیخ حسن مصطفوی از علمای معاصر نام برد. ملاهادی سبزواری نیز از کسانی است که با نقل عبارت مشهور موجود در مصباح الشریعه «الْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّهُ» بدون این که نامی از کتاب بیاورد آن را منسوب به امام صادق (علیه السلام) کرده است (و فى الحدیث المروى عن صادق الآل علیه سلام الله المتعال العبودیه جوهره کنهها الربوبیه)

شیخ حر عاملی از جمله کسانی است که این کتاب را مردود می‌داند و مخالفت خویش را در کتاب «هدایه الامه» بیان داشته و باور دارد که برخی مطالب در این کتاب با احادیث متواتر مخالفت دارد. میرزا عبدالله افندی نیز این انتساب را نپذیرفته و آن را به نقل از یکی از صوفیان می‌داند. سید موسی شبیری زنجانی در نقلی مستقیم از آیت‌الله بروجردی گفته که ایشان کتاب مصباح الشریعه را تألیف ابو القاسم قشیری(رییس متصوفه) می‌دانسته‌اند. محمد رضا مظفر نیز باور دارد که اسلوب این کتاب گواهی می‌دهد که بیش‌تر مطالب آن جعلی است. امام خمینی نیز معتقد است که مصباح الشریعه کتابی نیست که شایستهٔ استناددهی داشته باشد؛ چرا که اصلاً معلوم نیست که مطالب آن روایت از معصوم (علیه السلام) باشد؛ چه رسد به این که آن را روایت معتبری بدانیم. وی همچنین می‌افزاید که بعید نیست که مطالب این کتاب اساساً ساخته بعضی از اهالی علم و حالات عرفانی باشد. امام خمینی در جای دیگری نیز خاطرنشان می‌کند که ظاهرا این کتاب از عارفی است که آن را به نام امام صادق (علیه السلام) نوشته است. این کتاب شامل ۱۰۰ باب است که البته همه مباحث آن اخلاقی نیست و در میان آن‌ها عناوین فقهی و آدابی نیز به چشم می‌خورد.

[۴] تحف العقول ص ۱۷۱٫ / سفینهالبحار، جلد ۱، صفحه ۱۵٫

[۵] منقول از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): جعفر بن محمد(منسوب)، مصباح‌الشریعه، ۱۴۰۰، ص ۱۳؛ ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزه، ۱۴۰۵ق، ج ۴،‌ ص ۱۰۲؛ فخررازی، تفسیر کبیر، ۱۴۲۰ ق، ج ۱، ص ۹۱، ج ۹، ص ۴۶۰ و ج ۳۰، ص ۷۲۱. / منقول از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام): جاحظ، مطلوب کل طالب، ۱۳۷۴ش، ص ۷۱؛ تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ۱۴۱۰ق، ص ۵۸۸؛ لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ‌۱۳۷۶ش، ص ۴۳۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج ۲۰، ص ۲۹۲ (ابن ابی الحدید این حدیث را در حکمت‌های منسوب به امام علی (علیه السلام) نقل کرده است).

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».

[۷] حضرت خِضر، یکی از اولیای الهی که برخی او را پیامبر نیز دانسته‌اند. نامش به صراحت در قرآن نیامده ولی بر اساس برخی احادیث او همان شخصی است که داستان موسی و خضر با او در سوره کهف آمده است. در این آیات خضر دارای علم لدنی توصیف شده است. بر اساس آیات ۶۰ تا ۸۲ سوره کهف، خضر کشتی عده‌ای مستمند را سوراخ می‌کند، پسر بچه‌ای بی‌گناه را می‌کشد و در روستایی که به آنان غذا ندادند، دیواری مخروبه را تعمیر می‌کند. موسی (علیه السلام) به این کارها اعتراض می‌کند و خضر تأویل کارهای خود را بیان می‌کند. خضر را از نوادگان اسحاق نبی دانسته‌اند. طبق روایات، حضرت خضر مثل حضرت عیسی (علیه السلام) زنده است. در کتاب‌های شیعه احادیث متعددی درباره شخصیت خضر، ماجرای دیدارش با حضرت موسی و نیز حضورش نزد حضرت محمد(ص) و امامان نقل شده است. مطابق روایتی او مونس امام عصر در زمان غیبت است. خضر در ادبیات صوفیانه و اشعار فارسی مرشد و راهنما و دارای مقام ولایت است و به سرچشمه حیات دست یافته است. درباره نام و نسب خضر در منابع تاریخی اسلامی اختلاف زیادی است. ابن حبیب (متوفی ۲۴۵ق)، که از قدیم‌ترین مورخان مسلمانی است که از خضر نام برده، او را از اعقاب اسحاق نبی دانسته و نامش را خضرون بن عمیایل ذکر کرده است. ابن قتیبه (متوفی ۲۷۶ق)، به نقل از وهْب بن منبّه که به دروغ‌پردازی معروف بود، نام خضر را بَلیا پسر مَلکان که پادشاهی بسیار بزرگ بوده آورده و نسب او را در نهایت به نوح پیامبر رسانده است. مَقدِسی (متوفی بعد از ۳۵۵ق) خضر را براساس اقوال مختلف، با پیامبرانی چون ارمیا یا الیسَع یکی دانسته است. به نوشتهٔ وی، بسیاری از مردم او را پسرخاله و وزیر ذوالقرنین می‌دانند.

از جمله اقوال غریب درباره نژاد و نسب خضر آن است که گفته‌اند پدر یا مادر او ایرانی یا رومی‌اند یا اینکه او فرزند فرعون زمانِ حضرت موسی (علیه السلام) است یا حتی برخی او را فرزند بلافصل حضرت آدم (علیه السلام) شمرده‌اند. نام خضر به دو صورت خِضْر و خَضِر آمده است. بنابر نقل‌های متعدد، نام یا لقب خضر برای او از این‌روست که وی بر هر جا که بنشیند یا نماز بگزارد زمین زیر پا و اطراف آن سبز و خرّم می‌شود. مسئله نبوت خضر از جمله مسائل اختلافی در میان مفسران است. فخررازی شش دلیلی که مفسران برای اثبات نبوت خضر آورده‌اند را رد کرده است. شیخ طوسی از ابو علی جبائی و رمّانی (درگذشت ۳۸۴) نقل می‌کند که خضر پیامبر است و از ابن اخشید (درگذشت ۳۲۶) رأی مخالف این نظر را نقل می‌کند. اما خود هیچ اظهار نظری در این مورد ندارد. ثعلبی خضر را پیامبری با عمر طولانی می‌داند که از نظر مردم پنهان است.

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان نیز در جمع‌بندی آیات و روایات درباره حضرت خضر، ایشان را پیامبر خدا می‌داند که عمر طولانی کرده و هنوز زنده است. بغوی معتقد است که خدا از طریق الهام، علم باطنی را به خضر عطا کرده است و نزد بیشتر اهل علم او پیامبر نیست. جایگاه‌‏های مختلفی در سرزمین‎‌های اسلامی به خضر منسوب است. یکی از مقامات مسجد کوفه، مقام خضر است. در ضلع جنوبی مسجد سهله نیز مقام خضر قرار دارد. در روایتی این مسجد، محل دیدار موسی و خضر بوده است. در عراق مکان‎‌های بسیاری به مقام خضر مشهورند و گاهی بیش از ۱۵۰ مقام برای خضر شناخته شده است. در بغداد هم مکانی مشهور در کنار دجله نزدیک پل باب المعظم به نام مقام خضر الیاس معروف است. در مصر، اردن، فلسطین، سوریه نیز مقام‌هایی به نام خضر معروف است. داعش پس از تصرف برخی از مناطق سوریه و عراق، برخی از اماکن تاریخی و مذهبی را تخریب کردند و در این میان مقام خضر در ادلب و تلعفر ویران شد. در کنار شهر قم کوهی وجود دارد که از فراز آن می‌توان همه شهر را با یک نگاه طی کرد. این کوه با قدمت سه هزار سال به حضرت خضر (علیه السلام) منسوب است.

[۸] سوره مبارکه کهف، آیه ۶۵٫

[۹] شیخ جواد کربلائی‏، الأنوار الساطعه فی شرح الزیاره الجامعهناشر دار الحدیث‏، قم‏، ج ‏۲، ص ۳۱۷٫

[۱۰] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۲٫

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ».

[۱۱] همان.

[۱۲] سوره مبارکه کهف، آیه ۷۴٫

«فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا».

[۱۳] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۷٫

«فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَ کَفَّلَهَا زَکَرِیَّا ۖ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ».