«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

کسانی که سوره‌ی عصر را بخوانند، در روز قیامت خندان خواهد بود

«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[۲]»؛ تبلیغ بر همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، بر همه‌ی اوصیاء و بر همه‌ی مُکلّفین واجب است. این سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر را در نمازهای مُستحبّی خود بخوانید. اَسرارآمیز است و یکی از آثار التزام به قرائت سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر، این است که در روز قیامت کسی که در این عالَم این سوره‌ی مبارکه را تلاوت می‌کرده است، در آن‌جا مُتبسّم و خندان است. در روز قیامت همه‌ی چهره‌ها گرفته است، روز فَزَع اکبر است. هیچ روزی مانند آن روز غمگین نیست. در سوره‌ی مبارکه‌ی هل‌أتی در شأن دودمان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، مولایمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بی‌بی و مادرمان حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و دو ریحانه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، دو گوشواره‌ی عَرش الهی، حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و سیّد شهدا ارباب‌مان حضرت امام حسین (علیه السلام) و فضّه‌‌ی خادمه این‌گونه فرموده است: «وَ یَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا[۳]»؛ این‌ها که ۳ شبانه‌روز لُقمه‌ای از گلویشان پایین نرفت، روزه گرفتند و هر ۳ شبانه‌رور افطاری خود را در راه خداوند بخشیدند، یکی از انگیزه‌ها این بود که از روزی می‌ترسیدند که «کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا»؛ سختیِ آن روز فَراگیر است. همه گرفتار هستند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) گریه می‌کردند، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دخترم! چرا گریه می‌کنی؟ نبیّ مکرّم اسلام طاقت گریه‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) را نداشتند. فرمودند: دخترم! چرا گریه می‌کنی؟ پاسخ دادند: پدر جان! به یاد فرمایش شما افتادم که در روز قیامت همه عُریان از قَبرها برمی‌خیزند. (پناه بر خداوند!) حَیا من را آب می‌کند. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دخترم! در آن روز همه گرفتار هستند و کسی به دیگری توجّه ندارد. «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ[۴]»؛ همه وانَفسا دارند، وایِ خودشان را دارند. هیچ‌کسی به دیگری توجّه نمی‌کند. مادر به فرزندش توجّه نمی‌کند، هیچ‌کسی به عزیز خودش توجّه نمی‌کند و همه وانَفسا دارند. علاوه بر این خداوند متعال ۷۰ قُبّه‌ی نور بر قَبر تو خیمه می‌زند که هیچ‌کسی قدرت دید تو را نخواهد داشت. اجمالاً روز قیامت «شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا»، یعنی منتشر است. در روز قیامت غُصّه و غَم‌ها و ناراحتی‌ها همه را فَرا می‌گیرد. اگر کسی به سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر توجّه داشته باشد، خداوند متعال در روز قیامت او را خندان می‌کند.

اوّلین خصوصیّتی که انسان را در روز قیامت نجات می‌دهد، ایمان است

حال به این سوره‌ی مبارکه توجّه بفرمایید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ[۵]‏»؛ خداوند متعال به عصر قسم می‌خورد. عصر معانی مختلفی دارد و خداوند متعال به همه‌ی این‌ها قسم خورده است. ولی بنده می‌خواهم بحث را کوتاه کنم، خداوند متعال به عُصاره‌ی عالَم یعنی به جانِ امام زمان (ارواحنا فداه) قسم خورده است. ایشان یادگار همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و همه‌ی ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) هستند. آنچه خوبان همه دارند، آقای ما همه را دارد. ما چه آقایی داریم! ما چه صاحبی داریم! خداوند متعال به عُصاره‌ی عالَم یعنی به امام زمان (ارواحنا فداه) قسم می‌خورد و می‌فرماید که انسان‌ها در حال وَرشکستگی هستند که منظور نوعِ انسان است. ما که آمده‌ایم و عُمرمان را هم گذرانده‌ایم. دیگر به زمستان عُمر رسیده‌ایم و در حال رفتن هستیم. عُمرمان چه شد؟ اگر ملاحظه بفرمایید می‌فهمید که عُمر از دست رفته است. همه هم آن را از دست می‌دهند. سرمایه‌ی ما عُمر ما بوده است و ما این را از دست داده‌ایم. جُز کسی که ۴ خصوصیّت داشته باشد، این‌ها عُمرشان را از دست نداده‌اند و سرمایه‌ی عُمرشان را برای خودشان سرمایه‌ی آخرت و وسیله‌ی کسب بهشت قرار داده‌اند. این ۴ خصوصیّتی که انسان را از وَرشکستگی عُمر نجات می‌دهد، از نشستن بر خاک سیاه نجات می‌دهد، از شرمندگی در هنگام مرگ و عالَم برزخ و روز قیامت نجات می‌دهد، ۴ ویژگی با هم است. ابتدا ایمان است. در کتاب «کافی[۶]» شریف وجود نازنین امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند که ایمان چند قِسم است: یکی ایمان مُستقر است و دیگری ایمان مُستودع است. ایمان مُستودع یعنی وَدیعه است. آن را داده‌اند و از شما می‌گیرند. خیلی‌ها فکر می‌کردند که مؤمن هستند، ولی در امتحانات همه‌ چیز را از دست دادند. ایمان آن‌ها ایمانِ عمیق نبوده است. در این سختی‌ها، در این فتنه‌ها، در این آشوب‌ها خیلی‌ها به خون شهدا پُشت پا زدند و با بیگانگان هم‌صدا شدند، مملکت‌فروش شدند، امنیّت و آرامش مملکت را بهم زدند و خیلی از بزرگانی که سابقه‌ای در انقلاب داشتند، با این‌ها همراهی کردند. این‌ها برای ما عبرت است. این ایمان، ایمان مُستودع است. در مقابل آن ایمان مُستقر است؛ یعنی آن وَدیعه نیست، بلکه خداوند متعال چیزی را داده است و نمی‌خواهد آن را پَس بگیرد. او در همه‌جا ایمانش را دارد. در یک حدیث دیگری دارد که می‌فرماید: «الْإِیمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ[۷]»؛ ایمان وقتی کامل است که نه تنها دل ایمان دارد، بلکه این ایمان در تمام جوارح ما پخش شده است. چشم ایمان دارد، چشم به حرام آلوده نمی‌شود؛ زبان ایمان دارد، هرگز به غیبت و تُهمت و فُحش و ناسزا و شایعه‌پَراکنی و تُهمت و نَمامی آلوده نمی‌شود. ایمان زبانِ انسان را پاک نگاه می‌دارد. دست ایمان دارد و به ظُلم بلند نمی‌شود، یک امضای ناحقّ انجام نمی‌دهد، به هیچ نامَحرمی دست نزده است. این ایمانِ دست است. باید اعضاء و جوارح انسان ایمان داشته باشد.

عملِ صالح، تبلیغ و مقاومتِ انسان راه نجات او از آتش جهنّم است

دوّم عملِ صالح است. ثمره و میوه‌ی ایمان، کارِ دُرست است. انسان مؤمن باید به همه‌ی واجبات عمل کند و از همه‌ی مُحرّمات هم پرهیز نماید. این عملِ صالح است. عملِ صالح عملی است که خداوند متعال راضی است. اگر با رضای خداوند حرف می‌زنید، با رضای خداوند به میهمانی می‌روید، با رضای خداوند میهمان دعوت می‌کنید، با رضای خداوند سفر می‌روید، با رضای خداوند در مقابل تُندی کسی کوتاه می‌آیید و از جنگ و دعوا جلوگیری می‌کنید، هرجا رضای خدا آمد، آن‌جا عملِ صالح است. هرجا خلاف رضای خداوند باشد، عمل ناصالح است. انسان باید بعد از ایمان مواظب باشد که عملش تبلوُر ایمان باشد، مظهر ایمان باشد.

نکته‌ی سوّم تبلیغ است. سوّمین چیزی که انسان را از وَرشکستگی عُمر نجات می‌دهد، تبلیغ است. «وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ[۸]»؛ این برای همه است و فقط برای آخوندها نیست، برای خطیب‌ها و منبری‌ها نیست. تک‌تک مؤمنین که ایمان دارند و خودشان را پاک نگاه داشته‌اند، پاک‌چشم هستند، پاک‌دست هستند، پاک‌‌زبان هستند، پاک‌دل هستند و زندگی پاکیزه‌ای دارند، باید حَواسشان باشد که دیگران را هم به پاکی دعوت کنند، به اسلام و احکام شرع دعوت کنند. تواصی به حقّ داشته باشند. اگر این نباشد آن وَرشکستگی هست، آن نابودشدن عُمر و فقیربودن انسان به هنگام مرگ که هیچ‌چیزی برای آن عالَم ندارد، باقی می‌ماند. تواصی به حقّ یعنی تبلیغ، یعنی تبلیغ حقّ و مقابله‌ی با باطل.

آخرین رُکن نجات از بدبختی ابدی عبارت است از مقاومت؛ این‌که انسان دو روز آدمِ خوبی بود، ولی بعد رفت؛

«پسر نوح چو با بدان بنشست     *****     خاندان نبوتش گم شد»

سپس رفت و با انسان‌های بد نشست و برخاست کرد و یک مرتبه دیدیم که اصلاً اعتقادی ندارد. اصلاً او عوض شده است، مَسخ شده است. افرادی را داریم که مدّتی با ما رفیق بودند، مسجدی بودند، اهل حساب و کتاب بودند؛ خداوند متعال پدرش را رحمت نماید که پدر او با مراجع تقلید رفت و آمد داشت، ولی در حال حاضر اصلاً نیست، اصلاً پیدایش نمی‌شود. نه در عزاداری‌ها و نه در مسجد اصلاً خبری از او نیست. خدا نکند که خداوند به کسی بگوید برو و دیگر نمی‌خواهم تو را ببینم؛ دیگر نمی‌خواهم نام تو در مجالس امام حسین (علیه السلام) نوشته بشود. این‌ها را حذف می‌کنند. به همین منظور مقاومت و صبر که صبر همان مقاومت است، صبر پایداری است، صبر مُراقبت بر گوهر ایمان و عملِ صالح و روحیه‌ی انقلابی و توجّه به بدهی‌هایمان نسبت به شهداست. ان‌شاءالله این سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر را در نمازهای مُستحبّی‌تان بخوانید. اگر می‌ترسید که برای نماز شب بیدار نشوید، نماز شب را بخوانید و سپس بخوابید و ان‌شاءالله حتماً در نمازهای شب‌تان سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر را بخوانید. حتماً در یکی از رکعات نماز هرشب این سوره را تلاوت کنید که ان‌شاءالله در روز قیامت خندان باشید.

سه گروهی که در جامعه مخاطب مُبلّغین خواهند بود

آیه‌ای که در ابتدای عرائض خود به محضر شما تقدیم کردم، روش تبلیغ است. مُبلّغ چه آخوند باشد، چه کاسب باشد، چه اداری باشد، چه آموزگار باشد، چه استاد دانشگاه باشد و چه سایر حرفه‌ها را داشته باشد، شکارچیِ دل‌ بودن شرط اوّل تبلیغ است. انسان از ابتدا با خشنوت شروع نمی‌کند. «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[۹]»؛ پروردگار متعال سه گروه را در جامعه مخاطب مُبلّغین مُعرّفی کرده است. گروهی اهل فکر هستند، فرهیخته هستند، تحصیلات دارند. اگر از این‌ها چیزی بدون دلیل بخواهند، نمی‌پذیرند. باید با این‌ها بُرهانی صحبت کرد، باید برای آن‌ها استدلال کرد تا بپذیرند، برای حرف باید دلیل و سند داشت. دوّمین گروه کسانی هستند که حوصله‌ی استدلال ندارند که عُموم مردم به این صورت هستند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که با مردم استدلالی صحبت نمی‌کردند. اما حرف‌های ایشان حرف‌های دل بود و دل‌ها را آب می‌کرد. خداوند متعال مرحوم «شیخ رجبعلی خیّاط» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. یکی از عُلمای اهل باطن به ایشان انتقاد کرده بود و گفته بود که تو فقط یک خیّاط هستی که به حوزه نرفته‌ای، فقه نخوانده‌ای، اخلاق نخوانده‌ای، کَلام نخوانده‌ای؛ تو چگونه جرأت می‌کنی که عدّه‌ای را جمع می‌کنی و با زبان هدایت و موعظه با این‌ها صحبت می‌کنی؟ گفته بود: خداوند پدر تو را بیامُرزد که حرف راست را می‌زنی. من حرفِ دل می‌زنم. من کسانی را که در اطرافم جمع می‌شوند را تحویل تو می‌دهم و تو که سواد بیشتر از من داری، این‌ها را ببَر و تربیت‌شان کن. اما من شکار دل بَلد هستم. من دلی حرف می‌زنم و اشخاص هم دور من را می‌گیرند و انصافاً هم خیلی نورانی و پاکیزه بوده است. لذا توده‌ی مردم به دنبال استدلال نیستند که کسی «اَسفار[۱۰]» خوانده باشد، حکمت متعالیه خوانده باشد، منطق خوانده باشد، با هر کاسبی و با هر فرد جامعه بنشیند و استدلال نماید. اصلاً حوصله‌ی دلیل ندارد. این مردمی که اجتماع می‌کنند، بخاطر صدا جمع می‌شوند، بخاطر لَحن خوش جمع می‌شوند، بخاطر حرف مُلایم جمع می‌شوند؛ کسی که با استدلال نمی‌تواند جمع کند. اگر کسی بیاید و استدلال ریاضی برای مردم بگوید، چند درصد از مردم جمع می‌شوند؟ لذا مرحله‌ی دوّم توده‌های مردم هستند که این‌ها حرفِ دل می‌خواهند و باید برای این‌ها دلی حرف زد که آن موعظه است. سوّم گروهی هستند که نه اهل حکمت هستند و نه اهل استدلال هستند و نه اهل موعظه هستند؛ بلکه این‌ها اهل جَدل هستند. خودشان را بسیار بزرگ می‌بینند و دارای مَنیّت هستند. خداوند متعال می‌فرماید که با این‌ها جِدال اَحسن کنید. از حرف‌هایی که خودش قبول دارد اتّخاذ کنید و علیه راهِ باطل خودش به کار ببَرید تا مُتنبّه بشود که این جِدال اَحسن است. در مورد «بُهلول[۱۱]» نقل می‌کنند که دید در حال ساختن مسجد هستند. رفت و گفت: این مسجد را برای چه کسی می‌سازند؟ گفته بودند که «هارون[۱۲]» دستور داده است تا این مسجد را بسازیم. او نزد یک سنگ‌تراش و حکّاک می‌رود و می‌گوید: بنویس مسجد بُهلول! او سنگ را آماده می‌کند و در شب وقتی همه خواب هستند، بالای سر دَرب مسجد می‌رود و این سنگ را در آن‌جا می‌چسباند. صبح مأمورین هارون می‌آیند و می‌بینند این مسجد با این عظمتی که خلیفه دستور داده است و با چه امکاناتی ساخته شده است، بالای آن نوشته شده است: «مسجد بُهلول». بُهلول را احضار می‌کنند و به او می‌گویند: این مسجد را ما ساخته‌ایم، چرا بنام بُهلول نامگذاری شده است؟ گفته بود: اگر برای خداوند متعال ساخته باشی، چه تفاوتی دارد که بنام بُهلول باشد یا بنام تو باشد؟ این استدلال نیست، ولی جِدال اَحسن است. تو که مسجد می‌سازی، باید برای خداوند متعال باشد؛ پس اگر برای خداوند متعال است، چرا ناراحت شدی که بنام بُهلول باشد؟ یک بار دیگر هم به مجلس هارون آمد و دید که او نیست، رفت و بر تخت او نشست. مأمورین ریختند و با کتک او را از تخت پایین آوردند. در همین زمان هارون وارد شد. به هارون خطاب کرد: من چند دقیقه بر روی تخت تو نشستم و این مقدار کتک خوردم، دلم برای تو می‌سوزد که در این مدّت بر جای اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) نشسته‌ای و تو چه مقدار کتک خواهی خورد؟! این را جِدال اَحسن می‌گویند. طرف اصلاً رو به راه نیست و کسی را قبول ندارد؛ ولی انسان یک حرفی می‌زند که طرف مقابل دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد و او را خَلع سِلاح می‌نماید.

اصلاح بیانات حضرت استاد در مورد ارتشی‌های زمان طاغوت در بیان شب گذشته ایشان

بنده دیشب یک نکته‌ای را عرض کردم که یکی از برادران مُستمع ما، از مُتدیّنین و از خوبان این محفل به بنده تذکّری دادند که هم واقعاً موعظه بود و هم می‌خواهم آن را جُبران کنم. ببینید یکی از چیزهایی که در جامعه‌ی ما رعایت نمی‌شود، مثلاً می‌گویند شمالی‌ها، رشتی‌ها، تُرک‌ها، جنوبی‌ها و یک عیبی را که از بعضی از افراد جنوب یا شمال یا تُرک‌ها دارند، همه را به آن مُتّهم می‌کنند. می‌گویند: شمالی‌ها این‌گونه هستند، جنوبی‌ها این‌گونه هستند. گاهی این موضوع قطعاً گناه است؛ زیرا در هر گروهی هم بد وجود دارد و هم خوب وجود دارد. مثلاً می‌گویند: آخوندها این‌گونه هستند. حالا یک آخوند فاسد دیده است، یک آخوندِ سازگار با صهیونیست‌ها دیده است و می‌گوید که این هم آخوندهای ما هستند. این‌گونه نیست؛ در میان آخوندها اولیاءالله داریم، در حال حاضر هم اهل تشرّف به محضر امام زمان (ارواحنا فداه) داریم و همیشه هم در مکتب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بوده‌اند. شب گذشته بنده راجع به ارتشی‌ها یک مطلبی را عرض کردم که بعداً این برادر عزیزمان ما را شرمنده کرد و گفت که همه‌ی ارتشی‌ها این‌گونه نبوده‌اند و حقّاً هم درست گفتند؛ زیرا اگر همه‌ی ارتشی‌ها این‌گونه بودند، به والله قسم انقلاب ما پیروز نمی‌شد. این به برکت سلامت ارتشی‌ها بود. فطرت این‌ها سالم بود، این‌ها به امام حسین (علیه السلام) اعتقاد داشتند. البته کسانی که نزدیک به دَربار بودند، پسر یکی از سرلشکرها با پسر دیگری ازدواج کرد؛ ولی متنِ ارتش پایبند بودند، مُقلّد بودند، همسران این‌ها چادری بودند. این‌ها به همه‌ی چیزهایی که عموم مردم دیگر پایبند بودند، این‌ها نیز پایبند بودند. لذا از میان این‌ها شهید «صیّاد شیرازی» بیرون آمد که برای بعد از انقلاب نبود. صیّاد شیرازی برای زمان طاغوت بود. ولی در میان این‌ها اَمثال شهید صیّاد شیرازی را داشتیم و ارتشی‌هایی که جُزء اُمرای ارتش بودند و جنگ را اداره کردند، همین ارتشی‌هایی بودند که در زمان طاغوت هم بودند. لذا بنده از آن حرف عُذرخواهی می‌کنم. افراد فاسدی در میان آن‌ها بوده‌اند، ولی مَتن ارتش و نوع ارتشی‌ها که چه درجه‌داران باشند، چه ستادی‌های آن‌ها باشند و چه جمع‌های دیگر باشند، انسان‌های حسینیِ مسجدیِ نماز جماعتیِ دارای بانوان باحجابِ آن‌چنانی و غیرتی به تعداد فراوانی داشته‌اند و همین‌ها بودند که جنگ را اداره کردند. همین‌ها بودند که در کنار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی واقعاً مُعجره آفریدند و امروز که گاهی بنده را دعوت می‌کنند و به ارتش می‌روم، خداوند متعال می‌داند که بوی مدرسه‌ی فیضیه را می‌دهد. این همه حافظ قرآن کریم، این همه مراقبت از خانواده‌هایشان، لذا نشان می‌دهد که در میان ارتشی‌های گذشته و همه‌ی قِشرها زیرا امتیاز این انقلاب ما این است که انقلاب یک گروه نبود و همه در این انقلاب از گروه‌های مُسلّح تا کارگران و دانشگاهی‌ها و حوزویان به زیر پَرچم حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) آمدند و مرگ بر شاه گفتند. خصوصاً ارتشی‌ها و نیروی هوایی خونشان و جانشان را در خطر گذاشتند تا این انقلاب پیروز شد. این را هم گفته بودم که ان‌شاءالله جُبران خواهم کرد، لازم دیدم تا به عرض شما برسانم.

همه‌ی دینداران باید خوش اخلاقی و نَرمش نسبت به یکدیگر داشته باشند

اما این آیه‌ی کریمه را ترجمه کنم و ان‌شاءالله امشب حواله‌ی عَلقمه داریم. امشب دامان باب‌الحوائج بین‌المللی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را می‌گیریم. این تبلیغی که قرآن کریم از سیره‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما می‌آموزد، فرمود: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ این منّتی است که خداوند متعال بر پیامبرش گذاشته است که کار ایشان، زندگی‌ ایشان، قیام و قُعود ایشان و جنگ ایشان هم برای تبلیغ بوده است، مهم‌ترین شاخصه‌ی تبلیغ این ویژگی است که خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»؛ این از رحمت الهی بود. سبب این مهربانی تو، این سُفره‌ی عاطفه‌ی تو که همه را زیر پَرچم محبّت خودت قرار دادی و با مهربانی‌ات شکارچی دل‌ها بودی، دلبری کردی، دلرُبایی کردی، دل‌ها را به دست آوردی، همه را نَوازش کردی، در برابر سختی‌ها، کتک‌ها، زخم‌زبان‌ها را با احسان و گِره‌گُشایی و خدمت خودت به سُراغ همه رفتی، سبب آن لُطف خداوند متعال بود، رحمت پروردگار متعال بر تو بود که به تو لینت داد؛ یعنی نَرمش عنایت کرد. با خشونت نرفتی، با چهره‌‌ی عَبوس نرفتی، به همه لبخند زدی، با همه خوش‌اخلاقی کردی، با همه با عفو برخورد کردی. «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»؛ کسی از روبرو آمد و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت: «یا رسولَ اللّه، ما الدِّینُ[۱۳]»؛ دین چه چیزی است؟ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «حُسنُ الخُلقِ[۱۴]»؛ دین خوش ‌اخلاقی است. سپس رفت و از سمت راست آمد و گفت: یا رسول الله! دین را برای من تعریف کنید، «ما الدِّینُ»؛ دین چه چیزی است؟ باز هم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «حُسنُ الخُلقِ». باز رفت و از سمت چپ آمد و عرضه داشت: «ما الدِّینُ»؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باز هم فرمودند: خوش اخلاقی است. رفت و از پُشت سر آمد و می‌خواست از هر چهار طرف یک حرف جدیدی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بشنود. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای بار چهارم که آخرین بار بود، فرمودند: : «حُسنُ الخُلقِ»؛ یعنی اگر می‌خواهی دیندار باشی، عصبانی نشو. دین این است: «الدِّینُ هُو أنْ لا تَغْضَبَ[۱۵]»؛ خشم خود را کنترل کن. در مشکلات خانوادگی، مشکلات اجتماعی، مشکلات شغلی و مشکلات اقتصادی شما را افسرده و عصبانی نکند که به جان یکدیگر بیفتید. مُدام بر سر و کلّه‌ی یکدیگر بزنید و مُدام حرف‌های یکدیگر را قبول نکنید. نَرمش داشته باشید، حوصله کنید؛ «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا * فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ [۱۶]».

روضه و توسّل به قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)

یا بقیه الله (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)! یا صاحب الزمان (ارواحنا فداه)! می‌خواهم روضه‌ی عموی شما را بخوانم. آقایی می‌کنید؟ به این دل‌ها نظر می‌کنید؟ آقا جان! ما هم رِزقی از اشک بر عموی شما داریم؟ «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ اَلسَّلام اِکْشِفْ کَرْبنا بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ اَلسَّلام». از مرحوم «سیّد بحرالعلوم» (اعلی الله مقامه الشریف) سؤال کردند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) همه‌ی شهدا را خودشان زحمت کشیدند و جنازه‌ها را حَمل می‌کردند و به خیمه‌گاه می‌آوردند. چرا جنازه‌ی عَلمدارشان را نیاوردند و در کنار نَهر عَلقمه او را جا گذاشت؟ سؤال دوّم این بود: آقا! این‌گونه که می‌گویند عموی شما حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) قهرمان بوده است، پَهلوان بوده است، قد بلند بوده است، هیکل قوی داشته است؛ اما اگر کسی به سرداب مقدّس برود و قَبر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را ببیند، باور نمی‌کند که این قَبر یک قهرمان بوده است. اگر اطّلاع نداشته باشد، گُمان می‌کند که این قَبر شش‌ماهه‌ حضرت علی اصغر (علیه السلام) است. چرا قَبر ایشان این‌قَدر کوچک است؟ سیّد بحرالعلوم (اعلی الله مقامه الشریف) شروع به گریه می‌کنند تا از شدّت گریه از هوش می‌روند. وقتی به هوش می‌آید، می‌گوید: مگر خبر ندارید که دست‌های عَمویم را قطع کرده بودند. به دلیل شجاعتی که این نامَردها از حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) دیده بودند، به محض این‌که دیدند دست ندارد تا از خودش دفاع کند، دور او را گرفتند. آن‌قَدر شمشیر زدند، آن‌قَدر نیزه زدند، عَمود آهنین بر سر مقدّس ایشان فرود آوردند. کسی که از بلندی می‌افتد یا زمین می‌خورد، معمولاً دست‌هایش را سِپر قرار می‌دهد و صورتش به زمین نمی‌خورد و چشمش آسیب نمی‌بیند. اما باب‌الحوائج ما دست نداشت و وقتی عَمود آهنین بر سر او زدند، با صورت بر روی زمین افتاد. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) صدای عَلمدارش را شنید: «یا اخا ادرک اخاک[۱۷]»؛ هیچ‌گاه به امام حسین (علیه السلام) برادر نگفته بود و همیشه سیّدی و مولای و یا اباعبدالله می‌گفت؛ ولی در این‌جا گفت: برادر! به دادم بر(سلام الله علیها) حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خودشان را با سرعت رساندند، اما در مسیر دیدند که از ذوالجناح پیاده شدند و چیزی را برداشته‌اند و بوسه می‌زند. گمان کردند که وَرق قرآن پیدا کرده است، جلو آمدند و دیدند که دست‌های قَلم‌شده‌ی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را می‌بوسد. جلوتر آمد، سر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را به دامان گرفت. «بَکاء بُکاءً شدیدا»؛ یکی از جاهایی که حضرت امام حسین (علیه السلام) سخت گریه کردند، کنار جنازه‌ی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) بود. خیلی سخت گریه کردند. دست‌های مبارک‌شان را بر زیر بدن آوردند تا بدن را بالا بیاورند و با خودشان حمل کنند و در کنار بدن‌های شهدا بیاورند؛ اما به محض این‌که دست را بالا آوردند، دیدند که بدن بهم ریخت. یک نفر نمی‌تواند این بدن را جمع کند و دیگر امام حسین (علیه السلام) جوان و یار و یاوری هم نداشت. در آن‌جا بود که فرمودند: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی[۱۸]»؛ داداش! کَمَرم شکست. «وَ قَلَّتْ حِیلَتِی[۱۹]»؛ اُمیدم نااُمید شد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به تقرّب حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)، به اخلاص ایشان، به ادب ایشان، به مقاومت ایشان، به عشق ایشان نسبت به امام حسین (علیه السلام)، به سقّایی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)، به ایثار ایشان، به همه‌ی زیبایی‌های زندگی‌اش قَسمت می‌دهیم هر حاجت‌مندی در این مجلس با هر حاجتی دامان باب‌الحوائج را گرفته است، همه را حاجت‌رَوا بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم آبروی کشور ما، آبروی شیعه، آبروی انقلاب، آبروی شهدا، آبروی نظام و رهبری نظام را با ریشه‌کَن‌شدن کشف حجاب و همه‌ی مَفاسد محافظت بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین)، به غیرت حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم ما را دشمن‌شاد نکن.

خدایا! جوان‌های ما را به سامان برسان.

خدایا! سایه‌ی رهبرمان را مُستدام بدار.

خدایا! مریض‌ها و منظورین را شِفا عنایت بفرما.

خدایا! جوان‌های ما را از همه‌ی خطرات و نگرانی‌ها نجات عنایت بفرما.

الها! پروردگارا! امام راحل عظیم‌الشأن ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، گذشتگان این جمع، کسانی که سال‌های گذشته بودند ولی حالا نیستند، امشب همگی را میهمان باب‌الحوائجِ کَریم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) قرار بده.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹٫

«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ».

[۳] سوره مبارکه انسان، آیه ۷٫

«یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا».

[۴] سوره مبارکه عبس، آیه ۳۷٫

[۵] سوره مبارکه عصر، آیات ۱ و ۲٫

[۶] الکافی از منابع حدیثی شیعه و مهم‌ترین و معتبرترین منبع از کتب اربعه است. این کتاب نوشته محمد بن یعقوب بن اسحاق مشهور به ثقه الاسلام کُلینی است که آن را در مدت ۲۰ سال گردآوری کرده‌ است. الکافی که در سه بخش اصول، فروع و روضه تألیف شده، محل رجوع عالمان شیعه است. اصول کافی مشهور‌ترین بخش الکافی محسوب می‌شود. کلینی بر آن بوده تا احادیث الکافی را بر اساس عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمع‌آوری کند. کلینی به دلیل ارتباط با اصحاب ائمه و دسترسی به اصول اربعمأه روایات این کتاب را با کمترین واسطه نقل کرده است. گروهی از عالمان شیعه معتقد به صحت تمامی روایات آن بوده‌اند و در مقابل گروهی از عالمان شیعه وجود احادیث ضعیف در کافی را قبول دارند. گفته شده نامگذاری این کتاب منتسب به امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) است ولی بسیاری از علما با این ادعا مخالفت کرده‌اند. محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی مشهور به ثقه الاسلام و شیخ المشایخ، عالم برجسته شیعی دوران غیبت صغری است. او با برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده‌ بودند، ملاقات کرده است. وی در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری قمری از بزرگ‌ترین محدثین شیعه به شمار می‌رفت. براساس آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت وی یاد کرده‌اند.

کلینی در زمان تألیف کافی با استفاده از اصول اربعمأه (۴۰۰ کتابچه حدیثی که توسط اصحاب ائمه نوشته شده بودند) و دیدار حضوری با اصحاب ائمه اطهار (علیهم السلام) یا کسانی که اصحاب را دیده بودند، احادیث را با کمترین واسطه به دست آورده است. همزمانی با نواب اربعه راه را برای تحقیق در درستی یا نادرستی احادیث هموار ساخته بود. البته نسبت به قسمت اخیر این ادعا باید گفت: عرضه کتاب بر ائمه رسم شایعی نبوده و نسبت کتب عرضه شده به کتب عرضه نشده اندک است. به علاوه، کلینی هیچ ارتباطی ویژه با نواب اربعه نداشته است. نظم و جامعیت کتاب، دیگر خصوصیت کافی است. این کتاب به لحاظ نظم و ترتیب در دسته‌بندی روایات، تعداد روایات و تمامیت سلسله سند احادیث و به جهت جامعیت و کاملیت در برگیرنده موضوعات مختلف نظیر اعتقادی، فقهی، اخلاقی، اجتماعی و… منحصر به فرد است. وی در این باره کوشیده است احادیث مفصل‌تر، صحیح‌تر و روشن‌تر را در ابتدای باب بیاورد و سپس احادیث مجمل و مبهم را ذکر کند. تعداد روایات کتاب کافی را با رقم‌های مختلف ذکر کرده‌اند. یوسف بحرانی در لؤلؤه البحرین ۱۶۱۹۹، دکتر حسین علی محفوظ در مقدمه کافی ۱۵۱۷۶، علامه مجلسی ۱۶۱۲۱ و برخی از معاصران مثل شیخ عبدالرسول الغفار ۱۵۵۰۳ حدیث شمارش کرده‌اند. این اختلاف رقمها ناشی از شیوه شمردن احادیث است. به این معنی که برخی روایتی را که با دو سند ذکر شده، دو روایت، و بعضی آن را یک روایت به حساب آورده‌اند. گروهی روایات مرسله را نیز یک حدیث شمرده و برخی آن را در شمارش به حساب نیاورده‌اند. البته در موارد نادر هم می‌تواند علت اختلاف، نبودنِ برخی روایات در برخی نسخه‌ها باشد.

[۷] بحار الأنوار، ج ۶۶، ص ۱۸.

«بَابٌ فِى أَنَّ الْإِیمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ کُلِّهَا؛ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عـَمـْرٍو الزُّبـَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَیُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِى أَیُِّ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا یَقْبَلُ اللَّهُ شَیْئاً إِلَّا بِهِ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ أَعـْلَى الْأَعـْمـَالِ دَرَجـَهً وَ أَشـْرَفـُهـَا مـَنـْزِلَهً وَ أَسـْنـَاهَا حَظّاً قَالَ قُلْتُ أَ لَا تُخْبِرُنِى عَنِ الْإِیـمـَانِ أَ قـَوْلٌ هـُوَ وَ عـَمـَلٌ أَمْ قـَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الْإِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِکَ الْعـَمـَلِ بـِفـَرْضٍ مـِنَ اللَّهِ بـَیَّنَ فـِى کـِتـَابـِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَهٍ حُجَّتُهُ یَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْکِتَابُ وَ یَدْعُوهُ إِلَیْهِ قَالَ قُلْتُ صِفْهُ لِى جُعِلْتُ فِدَاکَ حَتَّى أَفْهَمَهُ قَالَ الْإِیمَانُ حَالَاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مـِنـْهُ الرَّاجـِحُ الزَّائِدُ رُجـْحـَانـُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنْقُصُ وَ یَزِیدُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ کـَیـْفَ ذَلِکَ قـَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِیمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عـَلَیـْهـَا وَ فـَرَّقـَهُ فـِیـهـَا فـَلَیـْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَهٌ إِلَّا وَ قَدْ وُکِّلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بـِهِ أُخـْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِى بِهِ یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ وَ یَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِیرُ بَدَنِهِ الَّذِى لَا تـَرِدُ الْجـَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهَا عَیْنَاهُ اللَّتَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتـَانِ یـَسـْمَعُ بِهِمَا وَ یَدَاهُ اللَّتَانِ یَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ یَمْشِى بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِى الْبـَاهُ مـِنْ قـِبـَلِهِ وَ لِسـَانُهُ الَّذِى یَنْطِقُ بِهِ وَ رَأْسُهُ الَّذِى فِیهِ وَجْهُهُ فَلَیْسَ مِنْ هَذِهِ جـَارِحـَهٌ إِلَّا وَ قـَدْ وُکِّلَتْ مـِنَ الْإِیـمـَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ اسـْمـُهُ یـَنـْطـِقُ بـِهِ الْکِتَابُ لَهَا وَ یَشْهَدُ بِهِ عَلَیْهَا فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عـَلَى السَّمـْعِ وَ فـَرَضَ عـَلَى السَّمـْعِ غـَیـْرَ مـَا فـَرَضَ عـَلَى الْعـَیـْنـَیـْنِ وَ فـَرَضَ عَلَى الْعـَیـْنـَیـْنِ غـَیـْرَ مـَا فـَرَضَ عـَلَى اللِّسـَانِ وَ فـَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْیـَدَیـْنِ وَ فـَرَضَ عَلَى الْیَدَیْنِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَیْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَیْنِ غـَیـْرَ مـَا فـَرَضَ عـَلَى الْفـَرْجِ وَ فـَرَضَ عـَلَى الْفـَرْجِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ فَأَمَّا مَا فـَرَضَ عـَلَى الْقـَلْبِ مـِنَ الْإِیـمـَانِ فـَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَهُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمُ بـِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِیـکَ لَهُ إِلَهـاً وَاحـِداً لَمْ یَتَّخِذْ صَاحِبَهً وَ لَا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عـَبـْدُهُ وَ رَسـُولُهُ ص وَ الْإِقـْرَارُ بـِمـَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِیٍّ أَوْ کِتَابٍ فَذَلِکَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عـَلَى الْقـَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَهِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قـَلْبـُهُ مـُطـْمـَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً وَ قَالَ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقـُلُوبُ وَ قـَالَ الَّذِیـنَ آمـَنـُوا بـِأَفـْوَاهـِهـِمْ وَ لَمْ تـُؤْمـِنْ قـُلُوبـُهُمْ وَ قَالَ إِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنـْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ فَذَلِکَ مَا فـَرَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَهِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ رَأْسُ الْإِیمَانِ وَ فـَرَضَ اللَّهُ عـَلَى اللِّسـَانِ الْقَوْلَ وَ التَّعْبِیرَ عَنِ الْقَلْبِ بِمَا عَقَدَ عَلَیْهِ وَ أَقَرَّ بِهِ قَالَ اللَّهُ تـَبـَارَکَ وَ تَعَالَى وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ قَالَ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِى أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى اللِّسَانِ وَ هـُوَ عـَمَلُهُ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ أَنْ یَتَنَزَّهَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلَى مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ أَنْ یُعْرِضَ عَمَّا لَا یـَحِلُّ لَهُ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ وَ الْإِصْغَاءِ إِلَى مَا أَسْخَطَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ فِى ذَلِکَ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِى الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فـَلا تـَقـْعـُدُوا مـَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِى حَدِیثٍ غَیْرِهِ ثُمَّ اسْتَثْنَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْضِعَ النِّسْیَانِ فَقَالَ وَ إِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ قَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هـُمْ أُولُوا الْأَلْبـابِ وَ قـَالَ عـَزَّ وَ جـَلَّ قـَدْ أَفـْلَحَ الْمـُؤْمـِنـُونَ الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خـاشـِعـُونَ وَ الَّذِیـنَ هـُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ وَ قَالَ وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ قَالَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً فـَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى السَّمْعِ مِنَ الْإِیمَانِ أَنْ لَا یُصْغِیَ إِلَى مَا لَا یَحِلُّ لَهُ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ مِنَ الْإِیمَانِ».

[۸] سوره مبارکه عصر، آیه ۳٫

«إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»

[۹] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۲۵٫

«ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ ۖ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ ۖ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ».

[۱۰] اًلْحِکمَهُ الْمُتَعالیه فِی الْاَسْفارِ العَقلیّه الاَربَعَه مشهور به اَلاْسْفارُ الاْرْبَعَه عنوان اثر مشهور فلسفی صدرالدین شیرازی، ملقب به صدر المتألهین و ملاصدرا (حدود ۹۷۹-۱۰۵۰ق) است که در سال‌های آخر عمر وی نگاشته شده‌است. این کتاب از جهت جامعیت و دامنۀ تأثیر بر حوزه حکمت اسلامی در سده‌های اخیر به ویژه جریان «‌حکمت شیعی‌» جایگاه ممتازی دارد. طرح نظریاتی نو همچون اصالت وجود و حرکت جوهری از عوامل پررنگ شدن تاثیرگذاری این اثر هستند. بسیاری از آثار حکمای نسل‌های بعد با اقتباس یا الهام گرفتن از این اثر پدید آمده‌اند. شروح و حواشی زیادی بر این اثر نوشته شده است که از جمله آن‌ها می‌توان به حواشی ملاهادی سبزواری و سید محمدحسین طباطبایی اشاره کرد. مؤلف نام کتاب را از چهار سفر یک حکیم متأله بهره اقتباس کرده است. سفرهای چهارگانه عبارتند از: من الخلق الی الحق؛ فی الحق بالحق؛ من الحق الی الخلق بالحق؛ فی الخلق بالحق. مباحث کتاب نیز بر اساس همین سفرهای چهارگانه ترتیب داده شده است. نویسنده این کتاب، برای اثبات ادعاهای فلسفی خویش از براهین عقلی، آیات، روایات و کشف و شهود عرفانی استفاده کرده است. همچنین برای تدوین این اثر از آثار پیشینیان بهره برده شده است.

بر اساس برخی قرائن، شروع نگارش این کتاب احتمالا در اواخر دوره دوم یاد شده بوده است. مولف در مقدمه کتاب، آن را حاصل دوره طولانی انزوا و کناره گیری از مشاغل علمی رایج می‌شمارد. و از سوی دیگر، از استاد خویش میرداماد (د ۱۰۴۰ق) با دعایی که در حق زندگان رواست، یاد می‌کند. نیز در اواخر بخش نخست از بخش‌های چهارگانه کتاب، از حالتی الهام بخش که او را به پرداختن مطلب توانا ساخته است، سخن می‌گوید. در یادداشتی که او بر این سخن خود افزوده -و در حاشیه برخی نسخه‌های خطی کتاب آمده تاریخ ۱۰۳۷ق قید گردیده است. بر کتاب اسفار حواشی متعددی نوشته‌اند. حاشیه ملاعلی نوری (درگذشت ۱۲۴۶ق) را ظاهراً باید قدیم‌تر از همه دانست. مفصل‌ترین و معروف‌ترین آنها از ملاهادی سبزواری (درگذشت ۱۲۸۹ق) است که به جزبخش جواهر و اعراض به تمام کتاب پرداخته است. حاشیه آقاعلی مدرس زنوزی نیز از حواشی عالمانه و سودمند این کتاب است. از دیگر حاشیه نگاران بر اسفار، ملا اسماعیل درب کوشکی اصفهانی (درگذشت ۱۲۷۷ق)، محمد بن معصوم علی هیدجی (درگذشت ۱۳۴۹ق) و علامه طباطبایی را می‌توان نام برد. از دیگر شروح جدید این کتاب می‌توان از شرح مرتضی مطهری بر بخش‌های قوه و فعل اسفار و نیز شرح محمد تقی مصباح یزدی بر جلد اول و هشتم اسفار و نیز شرح عبدالله جوادی آملی بر دو جلد اول اسفار که با عنوان رحیق مختوم در ۱۰ جلد ارائه شده است، شرح فارسی حسن حسن زاده آملی از جمله شرح‌های محقّقانه معاصر(قرن پانزده شمسی) است.

[۱۱] ابو وُهَیب بُهلول بن عمر صیرفی یا صوفی (وفات ۱۹۰ق/۸۰۶م)، مشهور به دانا، عاقل یا مجنون، نام شخصیتی است که در ادبیات عامیانه ایران شهرت بسیار دارد. بُهلول شیعه بود و برخی منابع از وی به عنوان شاگرد و مرید امام صادق (علیه السلام) یاد کرده‌اند. شوشتری و ابن شاکر، وی را متولد کوفه در سال ۲ هجری قمری می‌دانند. حمدالله‌ مستوفی‌، بهلول را عموزاده هارون الرشید می‌دانست. آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه، بهلول را از اصحاب امام صادق (علیه السلام) ذکر کرده است. ابن شاکر تاریخ وفات بهلول را سال ۱۹۰ق، و صفدی سال ۱۹۲ق، ذکر کرده است. به گفته عاملی در اعیان الشیعه، قبر بهلول در قبرستان شونیزیه، در سمت غربی بغداد، واقع شده است. بنا بر ادعای فرقه اهل حق، آرامگاه بهلول، در بالای کوه تنگه گول در چشمه سفید واقع در ۱۶کیلومتری اسلام آباد غرب واقع شده است. نخستین گزارش‌هایی که از بهلول به دست رسیده، متعلق به نیمه اول قرن سوم هجری قمری است که وی را در زمان مهدی عباسی (حک ۱۵۸-۱۶۹/۷۷۵-۷۸۵م) قرار می‌دهد. جاحظ (د۲۵۵ق/۸۶۹م) در نخستین روایت خود او را مقابل اسحاق بن صبّاح (والی حجاز در زمان مهدی) قرارداده است و تشیع او را به روشنی اثبات می‌کند. در دو روایت دیگر، بهلول مردی گول(=ابله و نادان) و حتیٰ خالی از ظرافت جلوه می‌کند.

در آغاز سدۀ ۴ق/۱۰م، دو روایت دیگر از همان نوع بر روایات جاحظ افزوده می‌شود که باز بر بی‌پروایی او در تشیع دلالت دارد. این خود نشان می‌دهد در آن زمان حکایات متعددی دربارۀ او نقل شده است، به خصوص که در پایان همین قرن، نیشابوری (د۴۰۶ق/۱۰۱۵م) کتابی با عنوان عُقلاءالمَجانین نگاشت و در آن بابی را به بهلول اختصاص داد، در این باب ۲۰ روایت ـ که گاه با شعر همراه هست ـ و نیز ۸۰ قطعه شعر مستقل آمده‌است: در این روایات، وی گاه دیوانه سرگردانی است (ظاهراً همیشه در کوفه) که کودکان کوی و برزن به آزارش می‌پردازند؛ در ۴ روایت، با خلیفه هارون برخورد می‌کند، و در عین دیوانگی (بر چوبی سوار است) او را چنان پندهایی می‌دهد که بغض گلوی خلیفه را می‌گیرد. در اینجا، مضمونِ تقریباً جهانی «بیزاری فیلسوف از پادشاه» دوباره تکرار شده است و یک بار نیز اندرز او را حدیثی نبوی (با ذکر اسناد) کمال می‌بخشد.

اندک مدتی پس از نیشابوری، آبی (د ۴۲۱ق/۱۰۳۰م) در کتاب نَثرُ الدُّرَر، روایاتی دربارۀ بهلول نقل می‌کند که ۹ تای آن‌ها ـ با اندکی اختلاف ـ در عقلاءالمجانین نیز آمده است. اما روایت آبی فضای زاهدانه و گاه صوفیانه را از دست داده و به داستان‌های مضحک و گاه مبتذل تبدیل شده است. از قرن ۵ به بعد، کتاب‌هایی که از بهلول یاد کرده‌اند، هر کدام بر یکی از جنبه‌های شخصیت او تکیه می‌کنند. راغب،[ ابن جوزی و بعد‌ها برهان الدین وطواط (د ۷۱۸ق/۱۳۱۸م) در غررالخصائص در وجود بهلول، جز شخصیتی گول(=ابله و نادان) و خنده آور نمی‌بینند. صوفیانی چون مستملی (د ۴۳۴ق) نیز در شرح التعرف، او را نماد فرزانه‌ای که مردم سخنانش را درنمی‌یابند، پنداشته‌اند. ابن عربی بابی با نام «بهالیل» گشوده و شیوۀ آن را «بَهْلَلَه» خوانده است. در همین زمان، در آثار صوفیان ایرانی نیز از بهلول به عنوان شخصیتی دانا و حاضرجواب یاد شده است. در قرن بعد، یافعی داستان‌های مربوط به او را سخت گسترش داده و به آن‌ها رنگی کاملاً صوفیانه بخشیده است. شیخ طوسی و بعد‌ها دیگران چون ابن حجر از مردی بهلول نام و اهل حدیث که از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده، نام برده‌اند. گویی این محدث در آثار متأخرتر، به خصوص در مجالس المؤمنین نورالله شوشتری با شخصیت بهلول مجنون درآمیخته و از او مردی محدث و شاگرد و مرید امام (علیه السلام) ساخته شده است، حدیث گویی بهلول، از قرن چهارم قمری در ماجرای ملاقات با هارون پذیرفته شده بود؛ منابع پس از آن نیز بر این نکته تأکید کرده و اندکی آن را گسترش نیز داده‌اند. ابن شاکر کتبی نیز علاوه بر اینکه به محدث بودن او اشاره کرده، و بسیاری از روایات کهن را آورده، ظاهراً نخستین بار تاریخ وفات او را حدود سال ۱۹۰ق/۸۰۶م قرار داده است یک قرن بعد، ابن تغری بردی سال ۱۸۳ق را با اندکی تردید پیشنهاد کرده است.

[۱۲] هارون عباسی (۱۴۵ ـ ۱۹۳ق) معروف به هارون الرشید پنجمین خلیفه‌ عباسی (حکومت:۱۷۰ ـ ۱۹۳ق) است که هم عصر با امام موسی کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود. به گزارش تاریخ،‌ زندانی شدن امام کاظم (علیه السلام)، شهادت او و تحت فشار قرار دادن شیعیان در دوران هارون بوده است. هارون یکی از فرزندان مهدی عباسی است که دوران حکومتش به جهت درآمد اقتصادی، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت‌ در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده می‌شود. در دوران خلافت هارون، جنگ‌های خارجی متعددی از جمله جنگ با رومیان درگرفت و ملکه روم مجبور به صلح و پرداخت غرامت به سپاه هارون شد. در دوره او شورش‌هایی علیه حکومت واقع شد که مهم‌ترین آن قیام یحیی بن عبدالله، برادر نفس زکیه بوده است. از دیگر فعالیت‌های هارون،‌ پیشبرد علوم و افزایش ترجمه متون علمی به ویژه از یونانی به عربی بوده است. هارون عباسی معروف به هارون الرشید، از خلیفه‌های عباسی در سال ۱۴۵ قمری در ری به دنیا آمد. او فرزند مهدی عباسی و کنیزی به نام خیزران بود. پدرش در زمان تولد هارون، امیر منطقه ری و خراسان بود. کنیۀ هارون ابوجعفر است. هارون در سال ۱۷۰ ق با مرگ برادرش هادی به خلافت رسید و تا سال ۱۹۳ هجری حکومت کرد. بنا بر نقل منابع تاریخی، دولت عباسی در زمان هارون و مأمون به اوج عظمت خود رسید. هارون را از مشهورترین خلفای عباسی دانستند. عصر هارون به جهت درآمد زیاد، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت‌ در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده می‌شود. نواحی غربی بغداد، از شهر الانبار تا مصر و آفریقا، قسمت شرقی از شیروان تا ترکیه و منطقه خراسان تحت سلطه هارون بود.

در دوران خلافت هارون الرشید جنگ‌های خارجی متعددی درگرفت از جمله آنها جنگ با رومیان بود. از جمله این جنگ‌ها، سال ۱۸۱ق بود که هارون با سپاهی بزرگ تا آسیای صغیر و قسطنطنیه پیش رفت و ملکه روم که قدرت مقابله با سپاه هارون را نداشت، به او پیشنهاد صلح و غرامت سالانه را داد. اما چند سال بعد یکی از امپراطورهای روم با قرار داد صلح و غرامت مخالفت کرد و تصمیم گرفت، تمام غرامت‌های پرداخت شده را برگرداند. این تصمیم با برخود تند و تحقیرآمیز هارون مواجه شد و به سرانجام نرسید. برخی کتاب‌های تاریخی برخورد هارون با شیعیان را شدید دانسته‌اند. از ابوالفرج اصفهانی و طبری نقل کرده‌اند، هارون در دوران خلافت خود، درگیری‌های مختلفی با علویان داشته و به کشتار آنان اقدام کرده است. برخی مورخان نقل می‌کنند، هارون برای حفظ حکومت و جلوگیری از قیام شیعیان، آنان را سرکوب می‌کرد. شخصی به نام سفیان بن بزار می‌گوید روزی نزد مأمون بودم و او در جمعی گفت، مذهب تشیع را پدرم هارون به من آموخت و اگر شیعیان را به قتل می‌رساند، به‌خاطر حکومت بود؛ چراکه حکومت عقیم و نازا است.

هارون هم‌عصر با امام کاظم (علیه السلام) بود و دستور به قتل ایشان نیز داد. همچنین قیام‌های شیعی و غیرشیعی علیه هارون شکل گرفت و حکومت به پیشرفت‌های اقتصادی و علمی دست یافت. ۱۳ سال از دوران امامت امام کاظم (علیه السلام)، در دوره خلافت هارون سپری شد. نقل می‌کنند، هارون در اوایل حکومت خود چندان سختگیری انجام نمی‌داد؛ ولی کم‌کم برخوردهای او با موسی بن جعفر تغییر کرد. درباره زندانی شدن امام به‌دست هارون آورده‌اند که هارون برای حفظ حکومت از طرفی و سخنانی که امام در مخالفت با او می‌زد، موسی بن جعفر را زندانی کرد نقل می‌کنند، هارون دو مرتبه امام را زندانی کرد که مرتبه اول بعد از مدتی آزاد شد و مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳؛ به مدت چهار سال به طول انجامید. در نهایت امام کاظم (علیه السلام) به‌دستور هارون به شهادت رسید. بر اساس منابع تاریخی، هارون برای پیشرفت علوم و ترجمه آثار بیگانه بسیار تلاش کرد و در زمان حکومتش کتاب‌های بسیاری به زبان عربی ترجمه شد. او با کمک وزیرش یحیی ین خالد،‌ به مترجمان آثار یونانی کمک می‌کرد. هارون کسانی را به امپراطوری روم فرستاد تا نسخه‌های خطی یونانی را خریداری کنند و از این طریق بسیار نسخه‌های نفیس خطی وارد بغداد شد.

نقل شده، در این دوره، تکیه اصلی بر ترجمه آثار در علوم مختلف از زبان‌های سریانی، فارسی و هندی به عربی بوده است. یحیی ‌بن خالد برمکی، وزیر هارون برای بدست‌آوردن مترجمانی قابل، کوشش بسیاری کرد. در زمان هارون، کتابخانه شهرهایی که بعد از جنگ به دست مسلمانان می‌افتاد، همگی به بغداد منتقل می‌شد. نخستین آثار علوم یونانی، از جمله کتاب‌های اصول هندسه اُقلیدس و کتاب مجموعه مقالات ریاضی به نام مِجَسطی نوشته بَطلَمیوس به عربی ترجمه شد. در منابع تاریخی و حدیثی آورده‌اند، روزی هارون به موسی بن جعفر اعلام کرد، که حاضر است فدک را بازگرداند. اما امام به هارون گفته است اگر حدود فدک را مشخص کند، هارون آن را نخواهد بخشید. نقل می‌کنند، امام یک حد را از عدن تا سمرقند، حد دیگر آفریقا و حد چهارم را سیف البحر مشخص می‌کند. برخی گفتند این سخنان اشاره به بحث جانشینی پیامبر و جریان سقیفه داشته است. هارون با ناراحتی به امام گفت: چیزی برای ما باقی نگذاشتی از مجلس ما بیرون برو. امام به او فرمود من گفته بودم گه اگر حدود فدک را تعیین کنم به ما نخواهی داد.هارون پس از این ماجرا تصمیم به کشتن امام گرفت. بنا بر برخی منابع تاریخی، در پی آشوب‌های خراسان به وسیله رافع بن لیث و آرام نشدن منطقه به وسیله نماینده هارون، خود خلیفه در سال ۱۹۲ق راهی خراسان شد تا منطقه را آرام کند؛ ولی در طوس در روستایی به نام سناباد به علت بیماری در جمادی الاولی سال ۱۹۳ق در چهل و شش سالگی درگذشت و پسرش صالح، نماز میت را بر او خواند. بعدها محل دفن هارون به بقعه هارونیه معروف شد. شب مرگ هارون در طوس، مردم با پسر او امین در بغداد بیعت کردند. در سال ۲۰۳ قمری به خواست مأمون، امام رضا (علیه السلام) در این مکان در کنار هارون دفن شد.

[۱۳] تنبیه الخواطر : ۱/۸۹ .

«بحار الأنوار : جاءَ رجُلٌ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن بَینِ یدَیهِ فقالَ : یا رسولَ اللّه ِ ، ما الدِّینُ ؟ فقالَ : حُسنُ الخُلقِ . ثُمَّ أتاهُ عَن یَمینِهِ فقالَ : ما الدِّینُ ؟ فقالَ : حُسنُ الخُلقِ . ثُمّ أتاهُ مِن قِبَلِ شِمالِهِ فقالَ : ما الدِّینُ ؟ فقالَ : حُسنُ الخُلقِ . ثُمّ أتاهُ مِن وَرائهِ فقالَ : ما الدِّینُ ؟ فالْتَفَتَ إلَیهِ و قاَل : أ مَا تَفْقَهُ ؟! الدِّینُ هُو أنْ لا تَغْضَبَ».

[۱۴] همان.

[۱۵] همان.

[۱۶] سوره مبارکه شرح، آیات ۵ الی ۸٫

[۱۷] بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۴۱.

«أقول و فی بعض تألیفات أصحابنا أن العباس لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصه فبکى الحسین ع بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربه و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمه فقطعوا علیه‏ الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و حمله إلى الخیمه. ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسین ع الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».

[۱۸] بحار الانوار /علامه مجلسی/۴۵/۴۲/بقیه الباب۳۷- سائر ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه الی شهادته صلوات الله علیه ص ۱٫ / پژوهشى پیرامون شهداى کربلا/جمعی ازنویسندگان/۷۵/ ابوالفضل العباس علیه السلام‏.ص ۷۵.

[۱۹] همان.