«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

ایّام ماتم آل‌الله (سلام الله علیهم اجمعین) و مُصیبت عُظمای بی‌نظیر شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و بهترین انسان‌های روی زمین و سخت‌ترین مُصیبت‌ها در اسارت حَرم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ناموس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و شهادت حضرت علی بن الحسین زین‌العابدین (علیه السلام) را به محضر شریف امام زمان‌مان (اروحنا فداه) و به شما عزیزانم تسلیت عرض می‌کنم.

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عملی خلاف رضای حق‌تعالی انجام نمی‌دادند

چند جمله‌ای راجع به حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) و نقش ایشان، رسالت ایشان و آثار و برکات آن بزرگوار به محضر شریف شما مطالبی را تقدیم می‌دارم. مطلب اوّل این است که اساس خلقت محبّت است و نزدیک‌ترین راه به خداوند متعال، راهِ دل است و وجود مبارک سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شب عاشورا را مُهلت گرفتند. علی‌رَغم عجله‌‌ی قومِ شَقّیِ‌ بی‌رَحمِ بی‌دینِ قَسی‌القلبی که دندان تیز کرده بودند و تشنه‌ی جنگ با امام حسین (علیه السلام) و خوبان عالَم بودند و تا مَرز حمله‌ی به خیمه‌ها پیش آمده بودند، ولی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از طریق حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) یک شب مُهلت گرفتند. از سوی دیگر عجله‌ی اَشقیاء در ارتکاب بزرگ‌ترین جنایت تاریخ بَشر و از سوی دیگر شوقِ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و کسانی که جَذبه‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) آن‌ها را بیابانی کرده بود، کربلایی کرده بود و شوقِ آن‌ها هم به شهادت اقتضاء داشت که هرچه زودتر از این سِجن دنیا، از این ظُلمت‌کَده‌ی پُر از بَلا قدم در بهشت بگذارند و با چهره‌ی گُلگون به لقاء خداوند متعال و به مقام عِندَ رَبّی برسند و آرزویی برای یک انسان با معرفت بالاتر از این نیست که کسی عاقبت به خیری انسان را امضاء کند و آدم یقین کند که جان‌دادن همان و واردشدن به بهشت همان است. «اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ اَلْکَافِرِ[۲]»؛ دنیا زندان مؤمن است و کسی علاقه ندارد زندان طولانی داشته باشد. یک لحظه‌ی آن هم برای کسی که خانه‌ی آباد دارد و در خارج از زندان همه‌چیز برایش فراهم است، ماندن در زندان برای اَحدی از اَحرار عالَم دوست‌داشتنی نیست. اما حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به دو جهت هم اصحاب خودشان را راضی کردند و به ما از طریق تعبّد اصحاب نسبت به دستورات ولایت در عمل ثابت کردند که بنده هستند.

«من از درمان و درد و وصل و هجران     *****     پسندم آنچه را جانان پسندد[۳]»

تا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) برای درگیری اذن نداند، این تشنگان شهادت دندان بر روی جگر گذاشتند و بودنِ در زندان را بر رفتن به مَعرکه و پَرکشیدن به سوی جانان ترجیح دادند. این خیلی درس بزرگی بود. این‌ها در شب عاشورا به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تقاضای خودشان را عرضه داشتند که اجازه بدهید ما شبانه حمله کنیم و به مقصدمان نائل بشویم. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: من دوست ندارم که ما آغازگر جنگ باشیم. جنگ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تعبّد بود، بندگی بود، عشق به خدا بود؛ لذا خلاف رضای او عمل نمی‌کردند. هم خودشان و هم پدرشان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این‌گونه بودند.

حِرص ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) برای نجات بَشریّت

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «جنگ صفین[۴]»، در «جنگ جَمل[۵]» و در جنگ با خوارج که نام آن «جنگ نَهروان[۶]» است، جنگ را به تأخیر می‌انداختند. بعضی از افراد بی‌معرفت حَمل بر ترس می‌کردند؛ ولی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این‌ها فرمودند: ما برای نجات جنگ می‌کنیم و در این تأخیر آرزو داریم که بعضی‌ها مُتنبّه بشوند و به جهنّم نروند. لذا مقدّمه‌ی جنگ هم در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) موعظه بود، جهاد تببین بود، دعوت به بهشت بود و بیداری و تنبّه دشمنان در رأس بود. ما پیروزی را در قاموسِ اولیای الهی می‌بینیم که پیروزی در نجات یک انسان است. «لَأَنْ یَهْدِیَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلاً خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ اَلشَّمْسُ[۷]»؛ اگر توانستید یک نفر را از ظُلمت نجات بدهید، از اسارت نَفس خلاص کنید، از جهنّم به بهشت مُنتقل نمایید، برای شما نه در پیروزی در جنگ، بلکه سلطنت مُطلق بر همه‌ی عالَم، هدایت و نجات یک نفر رُجحان دارد. ارزش و اعتبار و قیمت آن بیشتر است. لذا حضرت امام حسین (علیه السلام) به تأسی از پدرشان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) جنگ را به تأخیر می‌انداختند تا شاید در این تأخیری که واقع می‌شود، یک دلی نَرم بشود، یک بدبختی خوشبخت بشود، یک جهنّمیِ مَحض راه خود را از این جهنّمی‌های شَقی جُدا نماید و از اَسفل سافلین به اَعلی علییّن پَر بکشد. هم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، هم حضرت علیّ مرتضی (علیه السلام) و هم ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) حِرص بر هدایت داشتند. «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ[۸]»؛ حِرص بر جنگ نداشتند، ولی بر نجات حِرص داشتند که یک انسانی را مُعالجه نمایند. یک بیمار اخلاقی، یک بیمار روحی، یک دُنیاپَرست، یک فُرو رفته‌ی در باتلاق شَهوات را از این کثافات بیرون بکشند و آن‌ها را تمیز کنند و تحویل جانان بدهند. اصلاً فلسفه‌ی جنگ در جنگ‌ها هدایت بود و منظور غَلبه نبود. این‌ها غَلبه‌ی نظامی را غَلبه‌ نمی‌دانستند؛ بلکه تسخیر دل، شکار دل، وصل‌کردن سیمِ دل بنده با خالق را بالاترین پیروزی می‌دانستند. این باید برای یکایک ما به عنوان یک دَغدغه باشد.

ما هم باید برای نجات افراد گرفتار تلاش کنیم

ما هم باید برای نجات افرادی که گرفتار هستند، کسانی که زکات نمی‌دهند، خُمس نمی‌دهند، نَجس می‌خورد، به صورت مرتّب با همسر و فرزندان خودش جنگ دارد، بداخلاق است، انسان‌هایی که نماز نمی‌خوانند؛ بی‌نمازی، بی‌ارزشی است؛ بی‌نمازی، سقوط است؛ به تعبیر قرآن کریم بی‌نمازی، گرفتارشدن در سَقَر است. «لا خَیرَ فِی دین لا صَلاهَ فِیه[۹]»؛ دینی که نماز ندارد، این دین نیست. مانند خانه‌ای است که سُتون ندارد و باقی نخواهد ماند. خیمه‌ای که عَمود ندارد، سرپا نمی‌مانند و فرو می‌ریزد. در مسأله‌ی نماز، در مسأله‌ی حَلال و حَرام کسی که عشق به امام حسین (علیه السلام) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را دارد، باید غُصّه‌ی مردم را بخورد. غُصّه‌ی مَعیشت مردم دلیل بر عاطفه‌ی انسان است.

«بنی آدم اعضای یکدیگرند     *****     که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار     *****     دگر عضوها را نماند قرار[۱۰]»

وجود مقدّس حضرت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: کسی که با شکم سیر بخوابد و همسایه‌اش گرسنه باشد، مسلمان نیست. این خیلی مهم است. ولی گرسنگی شکم مادّی در کجا قرار دارد و گرسنگی معنویّت در کجاست! کسی که بی‌نماز است، هیچ فقیری به اندازه‌ی یک بی‌نماز فقیر نیست. انسان فقیر در دنیایش گرفتار است. دنیا می‌گذرد؛ اما انسان بی‌نماز در جهنّم گرفتار است و نمی‌گذرد. «مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ[۱۱]»؛ کسی که خُمس و زکات نمی‌دهد، بر اساس این آیه‌ی کریمه بی‌نماز و کسانی که حقوق مالی را اَدا نمی‌کنند، واجبات مالی‌شان را اَدا نمی‌کنند و کسانی که بی‌موالات هستند، «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ[۱۲]»، غرق در شَهوات هستند، این سه عاملِ بودنِ در سَقر است که از سخت‌ترین دَرکات در میان دَرکات جهنّم می‌باشد. کسی که در تصادف یک عضوی از بدنش مجروح بشود، هرکسی ببیند دلش می‌سوزد؛ متوقّف می‌شود تا او را نجات بدهد. ولی انسانِ بی‌نماز که در حال ورود به جهّنمی است که همه‌ی وجودش را آتش فرا می‌گیرد، «ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَ لَا یَحْیَى[۱۳]»، مرگی هم وجود ندارد که بگوید می‌میرم تا خَلاص بشوم، جهنّمی است که نه می‌میرد و نه در زندگی‌اش زنده است؛ چرا ما نسبت به این‌ها دلسوزی نداریم؟! این کَشف حجاب‌ها راهشان بی‌دینی است، راه شیطان بزرگ است، راه انسان‌هایی است که با دین خداوند متعال اعلان جنگ کرده‌اند و قرآن‌سوزی می‌کنند؛ این راهِ آن‌هاست. چرا ما نسبت به این‌ها دلسوزی نداریم؟ چرا باید عاطفه‌ی دینی‌مان ضعیف‌تر از عاطفه‌ی دنیایمان باشد؟ لذا وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) که مرد جنگ بودند، مرد جهاد بودند و مرد میدان شجاعت بودند، در جنگ و دَرگیری عجله نداشتند و مُدام جنگ را به تأخیر می‌انداختند. در کتاب‌های فقهی ما هم در «کتاب الجهاد» سُنّت‌های جنگ را که از زبان ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) بیان کرده‌اند، یکی این است که نباید در درگیری عجله داشت. مقدّمه‌ی هر جنگی باید بسته‌ی فرهنگی باشد. باید طرف مقابل را روشن کرد، باید جهاد تبیین را در رأس کار قرار داد و به طرف مقابل فَهماند که ما به دنبال سلطنت دُنیوی نیستیم، ما بخاطر دلسوزی به خودتان می‌جنگیم. این شمشیرزدن ما جَرّاحی دینی است که اگر ما این جَرّاحی را نکنیم، سایر اعضای بدن بَشر هم گرفتار می‌شود.

«گفت من تیغ از پی حق می‌زنم     *****     بنده حقم نه مامور تنم».

دلیل به تأخیر انداختن جنگ توسط حضرت امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک مورد هم کسی را بخاطر تشفّی خاطرشان که پُز بدهند و بگویند ما غالب و پیروز شدیم، حتی یک مورد هم شمشیر نزده‌اند. تمام شمشیرهای ایشان شمشیر نجات بوده است. این‌ها در جاهایی که کسانی قابل تغییر نیستند، شمشیر می‌زدند؛ وگرنه این دین «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ[۱۴]» است. ای خدایی که وقتی می‌خواهی غَضب کنی، غَضب خداوند با امامتِ رحمتِ او کار می‌کند. رحمت جلوتر از غَضب حرکت می‌نماید. در جنگ هم عاطفه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که جنگ می‌کرد و خشونت ایشان نبود. لذا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) این یک شب را که تأخیر انداختند، با وجود این‌‌که هم آن‌ها عجله داشتند و هم لشکر خودشان می‌خواستند زودتر به بهشت بروند؛ ولی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به دلیل این‌که شاید اشخاصی درست بشوند و ایشان با همین تأخیر هم ۳۰ نفر در دل شب در شب عاشورا وقتی مناجات‌ها و نیایش‌های جبهه‌ی حقّ را دیدند، ناله‌های در حال قنوت و سجده‌ها و مناجات‌ها را دیدند، نور بندگی را دیدند، فضیلت و بزرگواری‌ها را در جبهه‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) دیدند، وجدان‌شان بیدار شد و از قُشون «ابن زیاد» با وجود این‌که می‌دانستند اگر به این سو بیایند، قطعاً کُشته خواهند شد، به لشکر امام حسین (علیه السلام) پیوستند. علّت تأخیر جنگ اوّلاً نجات این‌ها بود و ثانیاً چهار چیز است که حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) در عمل برای ما جا انداختند.

امام حسین (علیه السلام) نماز را بسیار دوست داشتند

حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاهَ[۱۵]»؛ گاهی انسان نماز می‌خواند، ولی نماز برایش تکلیف است. نمازخواندن برایش سخت است. اگر بلند شود و نماز بخواند، گویا کوهی بر روی دوش اوست. گاهی به این صورت نماز می‌خواند؛ از ترس این‌که خداوند متعال واجب کرده است و اگر نخوانم جهنّمی خواهم شد و کُلفَت است. حضرت امام حسین (علیه السلام) به ما آموختند که نماز عشق است، نماز نور خداست، نماز پذیرایی حضرت معبود است، نماز سُفره‌ی حق‌تعالی است. در شب عاشورا با صدایی که به ما برسد، اعلان فرمودند: خدایا! نماز عشق من است، محبوب من است. اگر من شهید بشوم، دیگر بعد از آن نمازی وجود ندارد. می‌خواهم یک شب دیگر بمانم و با نماز خود عشق کنم. نماز را با محّبت بخوانید. از آن مطالب بسیار مهمّ نهضت عاشورا این است که می‌خواستند بندگی را برای ما شیرین کنند. نماز برای ما محبوب باشد و تکلیف نباشد. نماز برای ما تشریف باشد، نماز برای ما تشرُّف باشد. اگر به شما بشارت بدهند که اگر شما یک هفته‌ی دیگر به مسجد جکمران بروید، در آن‌جا امام زمان‌تان را خواهید دید؛ کما این‌که بعضی‌ها در مسجد جمکران امام زمان‌شان را زیارت کرده‌اند که تعداد کمی هم نبوده‌اند. اگر کسی شیعه‌ی واقعی باشد، در این یک هفته خوابش می‌بَرد؟! یک هفته‌ی دیگر بناست تا خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) برسد. نماز خدمت خداوند متعال رسیدن است، زیارت خداوند است، تشرُّف به محضر خداوند متعال است. لذا حضرت امام حسین (علیه السلام) این را بر زبان آوردند: خدایا! تو خود می‌دانی که نماز برای من محبوب است، نماز عشق است، نماز برای من جاذبه دارد. می‌خواهم یک شب دیگر هم این عشق را داشته باشم.

توصیه به دعای بسیار و استغفار در کلام حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

دوّمین مورد این بود که فرمودند: «وَ کَثْرَهَ الدُّعاءِ[۱۶]»؛ من این‌گونه نیست که بعد از نماز دستم را بلند می‌کنم و یک یا الله می‌گویم؛ بلکه دوست دارم همیشه دست گدایی‌ام دَرب خانه‌ی تو را بزند. با انگشت اُمید به صورت مرتّب دَرب بزنم تا دَرب بر روی من باز بشود. این مسأله که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌خواهند کثرت دعا را برای ما شیرین کنند. دعا همنشینی با خداست. «أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی[۱۷]»؛ هرکسی به یاد من است، او همنشین من است. دعا به قَدری انسان را بالا می‌بَرد که در رُتبه‌ی حضرت موسی (علیه السلام) قرار می‌دهد. دعا حرف‌زدن با خداوند متعال است. انسان با دعا کَلیمِ خداوند متعال می‌شود. در حال حرف‌زدن با خداوند متعال هستی و او نیز گفته است که حرف‌های تو را می‌شنوم. یکی از زیبایی‌های دعا این است که بعد از رُکوع نمازمان می‌گوییم: «سَمِعَ‌ اللَّهُ‌ لِمَنْ حَمِدَه‌»؛ یعنی کسی که حَمد خداوند را می‌کند، خداوند می‌شنود، خداوند همه چیز را می‌شنود؛ ولی خداوند این را گوش می‌دهد. خداوند حرف خیلی‌ها را نمی‌شنود، انگار نشنیده است و آن‌ها را تحویل نمی‌گیرد. ولی خداوند می‌گوید اگر تو حرف بزنی، من می‌شنوم، گوش می‌دهم. صدای تو را دوست دارم. فلسفه‌ی تأخیر استجابت دعا بر حسب بعضی از روایات ما این است که خداوند متعال کسی را که خیلی دوست دارد، زود حاجت او را نمی‌دهد. دلیل آن چیست؟ زیرا اگر حاجتش را بدهد، او می‌رود. خداوند متعال دوست دارد که این نرود. به صورت مرتّب صدایش را بلند کند و یا الله بگوید، یا رحمن بگوید. چون خداوند متعال صدای او را دوست دارد، حرف‌زدن او را دوست دارد، لذا استجابت دعا را تأخیر می‌اندازد که او زیاد دعا نماید. چون صدایش برای خداوند متعال محبوب است. خداوند این صدا را دوست دارد، این صدا برای خداوند زیباست، این صدای دل شکسته است، این صدای مُحبّ و عاشق است. لذا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کَثرت دعا را سفارش کردند و فرمودند که من دوست دارم با دعا عشق کنم و زیاد دعا کنم. بنابراین شب عاشورا را مُهلت گرفتند که زیاد دعا کنند. سوّمین نکته‌ای که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در شب عاشورا خواستند مِزاج ما را و مَذاق ما را تغییر دهند، به ما یک مَزه‌ی جدیدی بدهند، این بود که فرمودند: نماز را دوست دارم. محبّت نماز، محبّت کَثرت دعا و استغفار. خداوند متعال توبه را دوست دارد، خداوند متعال استغفار را دوست دارد؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ[۱۸]»؛ من می‌خواهم با استغفار محبوب خداوند بشوم. خداوند متعال استغفار را دوست دارد.

درس‌های حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) برای شیعیان

حضرت امام سجّاد (علیه السلام) که از کنار چشمه‌ی گوارای بی‌نظیرِ شهادت در روز عاشورا که بهترین فُرصت بود، از این چشمه ننوشیدند و عُبور کردند. علّت‌های بسیاری دارد. در رأس علّت‌ها این است که اگر حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) شهید شده بودند، «لولا الحجه لساخت الارض باهلها[۱۹]»، این رَحم به بَشریّت بود. اگر حجّتی بر روی زمین نبود، عالَم از بین می‌رفت. اگر امروز امام زمان (ارواحنا فداه) نباشند، زمین ما را تحمّل نمی‌کند. ایشان لَنگر زمین و آسمان هستند. زمین به قَدری می‌لرزد که همه‌ی ما را در خودش فُرو می‌برد. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) برای دَوام وجودِ حجّت خداوند متعال که مایه‌ی بَقاء آدمیان و عالَمیان می‌شود، مُصیبت پدر بزرگوارشان و عموی بزرگوارشان را تحمّل کردند. تحمّل این مُصیبت بزرگ برای رَحم به ما بود که اگر ایشان هم شهید شده بودند، دیگر ما وجود نداشتیم، عالَمی نبود، آدمی نبود. این رَحم حضرت امام سجّاد (علیه السلام) بود که تحمّل فرمودند تا این نَسل‌ها بمانند و ما نیز توفیق یاحسین گفتن و ان‌شاءالله کسب‌کردن بهشت نصیب‌مان بشود. دیگر کلاس‌هایی بود که در عُمر مبارک حضرت امام سجّاد (علیه السلام) دایر شدند و عشق به نماز بود. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواندند. نماز تحمیلی ۱۷ رکعتی هم برای ما سخت است. کسی که شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواند، توجیهی جُز عشق به نماز ندارد. برادرها! حسینی‌ها! برای امام حسین (علیه السلام) گریه کرده‌ها! عُشّاق الحسین! بیایید و این چیز مورد غفلت را در ذهن خودمان زنده کنیم که نماز محبّت خداست، نماز محبّت دو طرفه‌ی بین خداوند متعال و خَلق اوست. لذا بیاییم و نمازهای نَوافل‌مان را هم اضافه کنیم. اگر بخواهیم نمازمان شیرین بشود، نمازمان خستگی‌ناپذیر بشود، ما هم زیاد نماز بخوانیم. فرموده‌اند: «اَلصَّلاَهُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ[۲۰]»؛ اگر شما بخواهید خداوند را ببینید و نزد او بروید، باید با نماز بروید. هرکسی خداوند را دوست دارد، بیشتر نماز می‌خواند. اگر بخواهیم نماز بخوانیم، فرموده‌اند که تَرک گناه نماز را شیرین می‌نماید.‌ تَرک گناه نماز و عبادت را شیرین می‌نماید. فرمودند: «وَ طَلَبْتُ حَلَاوَهَ الْعِبَادَهِ فَوَجَدْتُهَا فِی تَرْکِ الْمَعْصِیَهِ[۲۱]»؛ به دنبال لذّت در بندگی و عبادت بودم و آن را پیدا کردم و متوجّه شدم که چشمه‌ی آن تَرک گناه است. هرکسی مراقبت بر تَرک گناه داشته باشد، لذّت نماز را دَرک می‌کند و اگر لذّت نماز را دَرک نماید، نَردبان قُربِ خداوند متعال در پیش پای او مُستقر می‌شود و انسان به صورت مرتّب با مِرقات نماز به سوی پروردگار متعال عُروج می‌نماید. کَثرت دعا هم خیلی مهمّ است. به صورت عَلی‌الدّوام حال شما حالِ گدایی باشد، حال شما فقر دائم خودتان که همیشه محتاج هستید، نه این‌که اگر سرطان داشتید محتاج باشید. امام (علیه السلام) فرمودند: کسانی که مریض و گرفتار نیستند، احتیاج‌شان به دعا کمتر از گرفتاران نیست. چرا ایستاده‌اید تا گرفتار بشود و سپس دست به دعا بلند کنید؟ تا وقتی مریض نشده‌اید، دعا کنید. عَلاج واقعه را قبل از وقوع بکنید. با دعا مریضی را دَفع کنید، از خداوند بخواهید که مریض نشوید، از خداوند بخواهید که بی‌آبرو نشوید، از خداوند بخواهید که شکست نخورید، از خداوند بخواهید که به فرزندان ناخَلف مُبتلا نشوید، از خداوند بخواهید که توسَری ‌خُورِ دشمنان و کُفّار نشوید. انسانی که خدا را دارد و همه‌چیز دست خداوند است، این دَوام دعا دارد. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) کَثرت دعا را سفارش کردند که پدر ایشان یک شب مُهلت گرفتند و بر زبان آوردند که من کَثرت دعا را دوست دارم، حضرت امام سجّاد (علیه السلام) ماندند و دانشگاه دعا را تأسیس کردند و صحیفه‌ی سجادیّه یک بخش از دعای حضرت امام زین‌العابدین (علیه الصلاه و السلام) است.

روضه و توسّل به حضرت امام سجّاد (علیه السلام)

صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ اَلسَّلام)

در کتاب «الخصال[۲۲]» رئیس المُحدثین «شیخ صدوق[۲۳]» حدیثی وارد شده است که می‌فرماید: «اَلْبَکَّاءُونَ خَمْسَهٌ[۲۴]»؛ در تاریخ بَشر پنج نفر جُزء بَکائین هستند. بَکّاء صیغه‌ی مُبالغه است. بَکّاء یعنی کسی که کارش گریه است. ما کَثیرالبُکاء زیاد داشته‌ایم؛ ولی کسی که شب و روزش گریه باشد، پنج نفر هستند که این‌ها شب و روز نداشتند. نه قرار داشتند و نه راحتی داشتند و دائماً اشک می‌ریختند. اوّلین نفر حضرت آدم (علیه السلام) بود که وقتی به فِراق بهشت مُبتلا شدند، حدّاقل ۴۰ سال کارشان گریه‌کردن بود. گریه به ایشان اَمان نداد و دائما! حال بُکاء داشتند. دوّمین نفر جناب یعقوب (علیه السلام) بودند. یوسفش را از او گرفتند. ۴۰ سال مفقودالاثر داشت، چشم به راه یوسف خود بود. به‌قَدری گریه کرد که قرآن کریم می‌فرماید: «وَ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ[۲۵]»؛ چشم‌های ایشان سفیدی آورد و هر دو چشم‌شان در اثر زیاد گریه‌کردن نابینا شد. سوّمین نفر جناب یوسف (علیه السلام) هستند. او نیز در فراق پدر خود که پیامبر الهی بود، جَمال‌الله بود، به‌قَدری گریه می‌کرد که زندانی‌ها آمدند و التماس کردند و گفتند: ما نه شب داریم و نه روز داریم، ما می‌خواهیم استراحت داشته باشیم، اما این گریه‌ی تو شب و روز ما را حَرام کرده است. چهارمین نفر بی‌بی ما، اُمّ‌الائمه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودند. به‌قَدری گریه‌ی ایشان عجیب بود که وقتی شیون فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را می‌دیدند، مردم مدینه از خانه بیرون می‌ریختند. آمدند به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند: یا علی! به فاطمه بگو یا شب‌ها گریه کند و یا روزها گریه کند. گریه‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را تحمّل نکردند. اما پنجمین نفر حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) بودند. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) به هر بهانه‌ای گریه می‌کردند. نفر حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) در عبودیّت و مناجات نفر اوّل بودند، ولی گریه‌ی بر حضرت امام حسین (علیه السلام) را از نظر عبودیّت و قُرب به خداوند متعال، برتر از گریه‌های دیگر می‌دانستند. عُرفای ما، سالکین الی‌الله می‌گویند روزَنه‌ی شُهود، گریه‌ی بر امام حسین (علیه السلام) است. به همین منظور وقتی حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) آب می‌دیدند، به یاد لب‌های تشنه‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) گریه می‌کردند. وقتی سُفره پَهن می‌کردند، زیرا امام حسین (علیه السلام) هم گرسنه بودند و هم تشنه بودند، ولی چون عزیزِ خداوند هستند، مناعت‌طَبع اجازه نمی‌داد که بگویند ما گرسنه هستیم؛ نه خودشان گفتند گرسنه‌ هستیم و نه فرزند ایشان گفتند که گرسنه هستند. زیر تازیانه بودند و اظهار تشنگی می‌کردند، اما اظهار گرسنگی نکردند. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) وقتی سُفره را پَهن می‌کردند، نگاه به سُفره می‌انداختند و گریه می‌کردند. وقتی جوان می‌دیدند، گریه می‌کردند. وقتی طفل شیرخوار می‌دیدند، به یاد حضرت علی اصغر (علیه السلام) گریه می‌کردند. وقتی می‌دیدند که می‌خواهند حیوانی را سر ببُرند، قصاب را صدا می‌زد و به او می‌گفت دست نگاه دار؛ جلو می‌آمدند و می‌پرسیدند: آیا به این حیوان آب داده‌ای که می‌خواهی سر او را جُدا کنی؟ قصاب می‌گفت: اصلاً فرهنگ قصابی این است که تا به حیوان آب ندهند، او را ذبح نمی‌کنند. ناله‌ی حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) بلند می‌شد و می‌فرمودند: اما به پدر من آب ندادند و با لب تشنه او را شهید کردند. به حضرت امام سجّاد (علیه السلام) اعتراض کردند و گفتند: این‌قَدر گریه نکنید. شما همه‌کَسِ ما هستید، پَناه بی‌پناهان هستید، گریه نکنید. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: وای بر شما! از یعقوب (علیه السلام) یک یوسف گرفته بودند و ۴۰ سال گریه کرد و چشم‌هایش نابینا شد. اما در یک روز ۱۴ یوسف را از من گرفتند و همه را به قتل رساندند که دیگر هیچ‌یک از آن‌ها به من باز نمی‌گردد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

ان‌شاءالله تا مدّاح عزیزمان مجلس‌تان را رونق بدهند، سه جمله دعا می‌کنم.

خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ناله‌های حضرت امام سجّاد (علیه السلام) امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! همه‌ی مشکلات خصوصاً مشکل فقر و بیماری را برطرف بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم مردم ما، نظام ما، دولت ما و رهبر خوب ما را دشمن‌شاد مگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۴، صفحه ۲۴۲.

«محص، [التمحیص] ، عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ اَلْکَافِرِ فَأَمَّا اَلْمُؤْمِنُ فَیُرَوَّعُ فِیهَا وَ أَمَّا اَلْکَافِرُ فَیُمَتَّعُ فِیهَا».

[۳] باباطاهر، دوبیتی‌ها، دوبیتی شماره ۲۸.

[۴] جنگ صِفّین نبرد میان امام علی (علیه السلام) و معاویه که در صفر سال ۳۷ هجری در منطقه‌ای به نام صفین رخ داد. در میانه جنگ، سپاه معاویه که در آستانه شکست بودند، قرآن بر نیزه کردند و به همین دلیل برخی از سپاهیان امام علی (علیه السلام) از ادامه جنگ سر باز زدند. سرانجام، داورانی برای حَکَمیَت میان دو طرف تعیین شد و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت. عَمّار و خُزَیمه در این جنگ شهید شدند. هنگامی که امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه حاکم شام بود. سال‌ها پیش از آن (در سال ۱۸ قمری)، خلیفه دوم او را امیر دمشق کرده بود و در زمان خلیفه سوم، معاویه حاکم منطقه شام شده بود. امیرالمؤمنین تصمیم گرفت عبدالله بن عباس را حاکم ‏شام کند؛ پس نامه‏‌ای به معاویه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اَشراف شام به مدینه بیاید و با حضرت بیعت کند؛ اما معاویه نه تنها از بیعت سر باز زد، خون‌خواهی از عثمان را پیش کشید.

سرانجام سپاه امام (علیه السلام) در مرز روم، در شمال عراق و سوریه امروزی با سپاه شام برخورد کرد. امام (علیه السلام) مالک اشتر را به‌سوی آنها فرستاد و به او تأکید کرد که به هر روی نباید آغازگر جنگ باشد. با آمدن مالک، سپاه شام درگیری را آغاز کرده و دو طرف به نبرد با یکدیگر پرداختند. پس از آن، سپاه شام عقب‌نشینی کرد. بعد از نبردهای پراکنده، وقتی محرم فرا رسید، قرار شد جنگ متوقف شود. اما مذاکرات میان نمایندگان امام (علیه السلام) با معاویه ادامه داشت و معاویه شرط اصلی خود را کشتن افرادی چون عمار، عدی بن حاتم، مالک و کسانی که به نظر او در قتل عثمان دست داشتند، قرار داده بود. روز اول ماه صفر جنگ شدیدی بین دو سپاه رخ داد، هر روز یکی از فرماندهان امام علی (علیه السلام) رهبری خط مقدم را عهده‌دار بود. روز نخست مالک اشتر، روز دوم هاشم بن عتبه، روز سوم عمار یاسر، روز چهارم محمد حنفیه و روز پنجم عبدالله بن عباس، فرماندهی را عهده‏‌دار بودند. به‌واسطه ماجرای حکمیت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاویه توانست از مخمصه شکست رهایی یابد. امام علی (علیه السلام) پس از آن هرچقدر درصدد تشکیل سپاه برای حمله به شام برآمد، مردم کوفه و حجاز از وی چندان فرمان‌برداری نکردند و گروهی به نام خوارج نیز در داخل کوفه به وجود آمدند که جنگ نهروان را به‌وجود آوردند.

[۵] جنگ جَمَل نخستین جنگ دوره حکومت امام علی (علیه السلام) بود که چندین ماه پس از خلافت امام توسط گروهی به رهبری عایشه همسر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و طلحه و زبیر علیه امام علی (علیه السلام) به راه افتاد. عایشه و همراهانش این جنگ را به بهانه خون‌خواهی عثمان به راه‌ انداختند. این جنگ در روز ۱۰ جمادی الاولی سال ۳۶ قمری و در اطراف بصره رخ داد و زمان آن از ظهر تا غروب آفتاب بود. عایشه در این نبرد بر شترِ نرِ سرخ‌مویی سوار بود و علت نامگذاری این جنگ به جمل (شتر نر) همین است. جنگ جمل نخستین جنگ داخلی مسلمانان محسوب می‌شود که با پیروزی سپاه امام علی (علیه السلام) و کشته شدن طلحه و زبیر و بازداشت عایشه و فرستادن او به مدینه به پایان رسید. از آنجا که سران سپاه جمل با امام علی به‌عنوان خلیفه، بیعت کرده و سپس بیعت خود را شکسته و وارد جنگ شده بودند، به ناکثین (بیعت‌شکنان) معروف شدند و این جنگ نیز جنگ با ناکثین نامیده شد. جنگ جمل باعث انتقال مرکز خلافت مسلمین از مدینه به کوفه در عراق شد و به‌علت بروز درگیری بین چند تن از صحابه و شخص خلیفه، زمینه‌ای برای ظهور برخی نظریه‌های جدید کلامی و فقهی میان مذاهب اسلامی در باب سیاست گشت.

[۶] جنگ نَهرَوان، از جنگ‌های دوره حکومت امام علی (علیه السلام) که بعد از جنگ صفین و در پی ماجرای حکمیت در صفر سال ۳۸ق روی داد. یک سوی این جنگ، گروه موسوم به مارقین یا خوارج بودند. در این جنگ، خوارج شکست سختی از سپاه امام علی (علیه السلام) خوردند. گفته‌اند کم‌تر از ده نفر از خوارج از صحنه جنگ فرار کردند که یکی از آنان عبدالرحمن بن ملجم مرادی، قاتل امام علی (علیه السلام) بود. بنا بر برخی روایات، خوارج در جنگ جمل و جنگ صفین، در سپاه امام علی حضور داشتند. پس از آنکه در صفین، سپاه معاویه قرآن‌ها را بر سر نیزه کردند و پیشنهاد رجوع به حکم قرآن دادند، علی‌رغم مخالفت امام، بیشتر سپاهیان خواستار حکمیت شدند. تحمل خسارت جانی و خستگی و از سوی دیگر بافت قبیله‌ای، سطحی‌نگری اعراب بدوی در سپاه امام، نیرنگ دشمن را کارساز کرد. گروهی از یاران امام از همان آغاز با حکمیت مخالفت کردند و آن را به منزله برگشت از دین و شک در ایمان شمردند. برخی نیز بعدا به استناد دو آیه قرآن (سوره مائده، آیه ۴۴ و سوره حجرات، آیه ۹) خواهان ادامه جنگ با معاویه شدند و پذیرش حکمیت را کفر دانسته و از آن توبه کردند. آنان از امام خواستند از این کفر توبه کند و شروطی که با معاویه نهاده است، نقض کند. اما امام نقض حکمیت را نپذیرفت و فرمود: ما چیزی را پذیرفته‌ایم که نمی‌توانیم آن را نقض کنیم. همچنین امام (علیه السلام) درباره حکمیت فرمود: «من از آغاز با این حکمیت مخالف بودم، بعد نیز که به اجبار مردم به آن تن دادم، شرط کردم که اگر آن‌ها به کتاب خدا حکم کردند، به حکمشان پایبند باشم، زیرا در اصل، ما حکمیت قرآن را پذیرفته‌ایم نه حکمیت مردم را.» به علاوه، امام (علیه السلام) تصمیم خود را دایر بر ادامه جنگ با شام پس از جمع‌آوری خراج اعلام کرد. پس از توقف جنگ صفین و بازگشت امام به کوفه و معاویه به شام، مخالفان حکمیت از امام علی جدا شدند و به قریه حروراء نزدیک کوفه رفتند. بدین ترتیب، گروهی به نام خوارج شکل گرفت.

خوارج در شوال سال ۳۷ق در منزل زید بن حصین جمع شده و عبدالله بن وهب راسبی را به رهبری خود انتخاب کردند و بدین ترتیب اوضاع سیاسی و نظامی خود را سامان دادند. آنان پس از حکمیت، ماندن در کوفه را جایز ندانسته و تصمیم گرفتند به مدائن هجرت کنند، اما برخی از آنان رفتن به مدائن را به دلیل حضور شیعیان امام علی (علیه السلام) صلاح ندانسته و نهروان را به‌عنوان مقصد خود برگزیدند. در همین ایام بود که نتیجه حکمیت مشخص شده و علی (علیه السلام) مخالفت خود را با آن ابراز داشت و پیروان خود را برای جنگ با معاویه به اردوگاه فراخواند. وی برای خوارج نیز پیام فرستاده و آنان را جهت حضور در جنگ فراخواند که این دعوت با پاسخ منفی این گروه مواجه گردید. خوارج در راه نهروان جنایات بسیار کرده و افراد زیادی را به قتل رساندند که از جمله آن‌ها می‌توان به عبدالله بن خباب بن ارت که پدرش از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اسلام بود، اشاره کرد، خوارج وی را به همراه همسرش و جنینی که باردار بود به روشی بی‌رحمانه کشتند. اخبار این جنایات به امام رسید و وی لشکریان را از اردوی جنگ با معاویه به سمت نهروان هدایت کرد. اعتراضات خوارج تا شش ماه پس از صفین ادامه داشت و به همین جهت علی (علیه السلام)، عبدالله بن عباس و صعصعه بن صوحان را برای گفتگو نزد آن‌ها فرستاد. آنان تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند. پس از آن امام (علیه السلام) از آن‌ها خواست تا دوازده نفر را معین کرده و خود نیز همین تعداد را جدا کرده و با آنها به گفتگو نشست.

علی (علیه السلام) نامه‌ای نیز به سران خوارج نوشت و از آن‌ها دعوت کرد که به سوی مردم بازگردند اما عبدالله بن وهب با یادآوری حوادث صفین، تأکید کرد که علی (علیه السلام) از دین خارج شده و باید توبه نماید. امام پس از این نیز بارها توسط افرادی همچون قیس بن سعد، ابو ایوب انصاری خوارج را به‌سمت خود فراخوانده، به آن‌ها امان داد. وی پس از آنکه از تسلیم خوارج ناامید گردید، سپاه خود را که مشتمل بر چهارده هزار نفر بود در مقابل آن‌ها قرار داد و نبرد آغاز گردید، در حالی که علی (علیه السلام) تاکید کرد که سپاه وی آغازگر نبرد نباشند تا اینکه سرانجام نهروانیان جنگ را شروع کردند. به دلیل رفتار مسالمت‌آمیز علی (علیه السلام) قبل از آغاز جنگ و دادن امان به خوارج و دعوتشان به بازگشت، تعدادی از این سپاه جدا شدند به‌عنوان مثال فروه بن نوفل و پانصد نفر دیگر از این افراد بودند. بنابر روایات تاریخی، از چهار هزار خارجی، تعداد افرادی که برای مبارزه در برابر لشکر علی (علیه السلام) باقی ماندند تنها هزار و هشتصد نفر سواره و هزار و پانصد نفر پیاده بودند. با آغاز جنگ، به سرعت تمامی خوارج کشته و یا زخمی شدند، زخمی‌ها به تعداد چهارصد نفر، به خانواده‌هایشان تحویل داده شدند، در مقابل از سپاه علی (علیه السلام) تعدادی کم‌تر از ده نفر کشته داشت، از اجتماع خوارج در نهروان کم‌تر از ۱۰ نفر فرار کردند که یکی از آنان عبدالرحمن بن ملجم مرادی قاتل امام علی (علیه السلام) بود.

[۷] الکافی، جلد ۵، صفحه ۲۸.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ بَعَثَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلْیَمَنِ وَ قَالَ لِی یَا عَلِیُّ لاَ تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلاً خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ اَلشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلاَؤُهُ یَا عَلِیُّ».

[۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸٫

«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ».

[۹] سیره ابن هشام ، ج ۳ – ۴، ص ۵۰۴٫

[۱۰] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۱۰.

[۱۱] سوره مبارکه مدثر، آیات ۴۲ الی ۴۴٫

[۱۲] سوره مبارکه مدثر، آیه ۴۵٫

[۱۳] سوره مبارکه اعلی، آیه ۱۳٫

[۱۴] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف جوشن کبیر.

«…یَا مَنْ لَایُرْجىٰ إِلّا فَضْلُهُ، یَا مَنْ لَایُسْأَلُ إِلّا عَفْوُهُ، یَا مَنْ لَایُنْظَرُ إِلّا بِرُّهُ، یَا مَنْ لَایُخافُ إِلّا عَدْلُهُ، یَا مَنْ لَایَدُومُ إِلّا مُلْکُهُ، یَا مَنْ لَاسُلْطانَ إِلّا سُلْطانُهُ، یَا مَنْ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ رَحْمَتُهُ، یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ، یَا مَنْ أَحاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ عِلْمُهُ، یَا مَنْ لَیْسَ أَحَدٌ مِثْلَهُ…».

[۱۵] تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۱۵-۳۱۶ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۱-۳۹۲ (با مختصر تفاوت). / گردآوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص ۳۸۹.

«یا عَبّاسُ! اِرْکَبْ بِنَفْسِی أَنْتَ ـ یا أَخِی ـ حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَکُمْ؟ وَ ما بَدالَکُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ. اِرْجَعْ اِلَیْهِمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَه وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ لَعَلَّنا نُصَلِّىَ لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَ تِلاوَهَ کِتابِهِ وَ کَثْرَهَ الدُّعاءِ وَ الاِسْتِغْفارِ».

[۱۶] همان.

[۱۷] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۷۱۲.

«قَالَ: وَ إِنَّ اَللَّهَ أَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقَالَ: أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی».

[۱۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۲۲٫

«وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ ۖ وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ».

[۱۹] طبرسی، احتجاج، ج ۲، ص ۴۸٫ / مجلسی، بحار الانوار، ج ۶۰، ص ۲۱۳٫

[۲۰] من لا یحضره الفقیه، جلد ۱، صفحه ۲۱۰.

«وَ قَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: اَلصَّلاَهُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ».

[۲۱] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۲، ص ۱۷۴.

[۲۲] الخِصال کتابی عربی نوشته شیخ صدوق (درگذشت ۳۸۱ق) از فقها و محدثان شیعه در قرن چهارم هجری است. شیخ صدوق در این کتاب، روایاتی درباره مسائل اخلاقی و اعتقادی جمع‌آوری کرده و روایات را، به تناسب اعدادی که در آن احادیث به کار رفته، دسته‌بندی نموده است. الخصال اولین کتابی بوده که به این سبک نگاشته شده است. شیخ صدوق با تحقیق در تألیفات مشایخ و علمای بزرگ گذشته، دریافته که آنان در بخش‌های مختلف علوم، کتاب‌هایی نگاشته‌اند؛ اما درباره رابطه میان اعداد و صفات پسندیده و ناپسند چیزی نگاشته و از آن غفلت کرده‌اند. او با توجه به فایده فراوان این موضوع برای دانشجویان و نیکخواهان بر آن شد تا برای تقرب به درگاه الهی دست به نگارش چنین کتابی بزند تا به پاداش الهی و خوشبختی و رحمت خداوند متعال نایل گردد.

این کتاب مانند دیگر کتاب‌های شیخ صدوق مورد توجه خاص علما و فقهای شیعه قرار گرفته و روایات آن در بسیاری از مجموعه‌های روایی شیعه مانند کتب اربعه، بحارالانوار و وسائل الشیعه آمده و نقل آنها در کتب روایی علمای متأخر از شیخ صدوق آمده است. کتاب خصال با وجود حجم کم، دائرهالمعارف بزرگی از معارف اسلامی و احکام حلال و حرام است و به مباحث تاریخی، تفسیر قرآن، نکات فلسفی و مسائل سیاسی نیز اشاره دارد. روایات این کتاب از نظر موضوع بسیار گسترده است و درباره هر یک از موضوعات اخلاقی و عقیدتی روایاتی نقل شده که به شکلی با اعداد در ارتباط‌اند. نخستین روایت کتاب خصال با عنوان باب الواحد درباره پاسخ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ جمل به مردی است که درباره معنای واحدیت خداوند سؤال کرده است و امام در پاسخش فرمود: یکى بودن خداوند چهار صورت است که دو صورت‌اش بر خدا روا نیست و دو صورت دیگرش روا است اما آن دو که روا نیست: ۱- کسى بگوید خدا یکى است و مقصودش یکى از لحاظ عدد- یک دانه- باشد زیرا آنچه دومى ندارد به شماره نیاید مگر نه بینى آن که گفت: خدا سومى از سه موجود است، کافر شد؟. ۲- کسى بگوید: خدا یکى است و مقصودش نوعى از جنس باشد این هم روا نیست زیرا تشبیه خدا است و پروردگار ما والاتر و بالاتر از این است که شبیه و مانند داشته باشد.

و اما آن دو صورت که گفتنش در باره خداوند روا است: ۱- کسى بگوید خدا یکى است یعنى بى‌مانند است آرى خداى ما چنین است. ۲- کسى بگوید خداى عزّ و جلّ یکتا است و یگانه یعنى ترکیبى در ذاتش نیست و قابل پخش با جزاء نیست نه در خارج و نه در عقل و نه در خیال، آرى خداى ما- عزّ و جلّ- چنین است.  آخرین روایت کتاب خصال روایت ۵۴ از آخرین باب کتاب است که روایات این باب در ارتباط با عدد هزار و بالاتر است. روایت پایانی خصال پاسخ امام باقر (علیه السلام) به سؤال جابر بن یزید جعفی در باره ۱۵ سوره ق است امام به او فرمود: اى جابر! تأویل آیه این است که خداوند متعال آنگاه که این آفریدگان و این جهان را نابود ساخته و بهشتیان را در بهشت و دوزخیان را در دوزخ جاى دهد، جهان دیگرى غیر از این جهان را از نو پدید مى‌آورد، بدون نر و ماده، تا او را پرستیده و یگانه دانند و برای آنان زمینى غیر از این زمین مى‌آفریند که در آن استقرار یافته و آسمان دیگرى که بر آنان سایه افکند. شاید تو بر این باورى که خداوند تنها این جهان را آفریده و به جز شما بشرى را نیافریده است؟ آرى به خدا سوگند! به طور حتم خداوند متعال هزار هزار جهان و هزار هزار آدم آفریده که تو در پایان این جهان‌ها و آن آدمیان هستى.

[۲۳] شیخ صدوق، (۳۰۵-۳۸۱ق) از عالمان شیعه در قرن چهارم هجری قمری که مشهورترین محدّث و فقیه مکتب کلامی و حدیث‌محور قم به شمار می‌آید. حدود ۳۰۰ اثر علمی به او نسبت داده‌ شده ولی بسیاری از آنها امروزه در دسترس نیست. یکی از مهمترین آثار وی، کتاب من لایحضره الفقیه از کتب اربعه شیعه است. از دیگر آثار شیخ صدوق، معانی الاخبار، عیون اخبار الرضا، الخصال، علل الشرایع و صفات الشیعه است. برخی از مشهورترین شاگردان وی عبارتند از سید مرتضی، شیخ مفید و تلعکبری. مدفن شیخ صدوق در قبرستان ابن‌بابویه در ری است. پدر وی علی بن حسین، در زمان خویش، شیخ و ثقه (مورد اعتماد) و فقیه و پیشوای قمی‌ها بود. هرچند بزرگان و محدثان بسیاری در آن زمان در قم حضور داشتند، او با وجود مرجعیت و جایگاه علمی، مغازه‌ای در بازار داشت و زاهدانه و با پاکدامنی و قناعت به تجارت مشغول بود. او در رشته‌های مختلف کتاب‌ها و رساله‌هایی داشت که شیخ طوسی و نجاشی آنها را ذکر کرده‌اند. ابن‌ندیم در الفهرست، به دستخطی از شیخ صدوق اشاره کرده است که حاوی اطلاعاتی درباره آثار خود و پدرش بوده است: «کتاب‌های پدرم را که دویست کتاب است برای فلانی پسر فلانی اجازه دادم و نیز کتاب‌های خودم را که هجده کتاب است.»

سال ولادت شیخ صدوق به نحو دقیق مشخص نیست، اما آنچه از کتاب وی، کمال الدین، و کتاب غیبت شیخ طوسی و کتاب فهرست نجاشی استفاده می‌شود این است که وی پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری، دومین سفیر از سفرای چهارگانه امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، در سال ۳۰۵ق و در اوائل سفارت ابوالقاسم حسین بن روح، سومین سفیر، متولد شده است.  بنابر نقل شیخ صدوق از ابوجعفر محمد بن علی بن اسود، علی‌ بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر شیخ صدوق که صدوق اول نیز خوانده می‌شود)، پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری از ابوجعفر خواسته است که از حسین بن روح نوبختی (سومین سفیر) بخواهد که او از امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهد که دعا کند تا خدا به او پسری بدهد. ابوجعفر می‌گوید من نیز از حسین بن روح درخواست کردم و او این درخواست را به امام زمان رساند و پس از سه روز به من گفت که امام برای علی بن حسین دعا کرده است و برایش فرزندی مبارک متولد می‌شود که خدای عزوجل به سببش او را سود می‌رساند. وی در سال ۳۸۱ق با بیش از هفتاد سال سن در شهر ری درگذشت. قبر او امروزه در قبرستانی با نام قبرستان ابن‌بابویه معروف و زیارتگاه مردم است. تجدید عمارت قبر وی در زمان فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۲۳۸ق. انجام گرفت. پیش از این تاریخ، قبر او در اثر سیل شکافته شد و آشکار شدن جنازه سالم وی پس از گذشت قرن‌ها مایه حیرت همگان شد.

شیخ صدوق در قم پرورش یافت و ۲۰ سال با پدرش زندگی کرد و از وی و دیگر علمای قم دانش آموخت و سپس به درخواست اهل ری بدانجا رفت. مدتی در آنجا بود و سپس با اجازه حاکم آنجا رکن الدوله بویهی برای زیارت امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت و در بازگشت در نیشابور ساکن شد و بزرگان آن شهر از دانش او بهره گرفتند. بدین طریق او با خروج از قم به ری، استرآباد، جرجان، نیشابور، مشهد، مرو، سرخس، ایلاق (بلخ)، سمرقند، فرغانه، بلخ، همدان، بغداد، کوفه، فید، مکه و مدینه مسافرت کرد. مردم شهرها و سرزمین‌های گوناگون از جمله: کوفه، بصره، بغداد، واسط، نیشابور، قزوین و مصر در اخذ احکام به وی مراجعه می‌کرده‌اند. شیخ طوسی می‌گوید: «محمد بن علی بن حسین، حافظ احادیث، آگاه به فقه و رجال، و حدیث شناس بود که در حفظ و کثرت علم، مانند او در میان قمی‌ها دیده نشد.» نجاشی در وصفش می‌گوید: شیخ ما و فقیه ما… که وارد بغداد شد و با اینکه کم سن و سال بود شیوخ طائفه از او حدیث می‌شنیدند. شیخ صدوق را به جهت فراوانی آثار، به ویژه، در موضوع کلام و تکامل اندیشه‌های او نسبت به شخصیت‌های متقدم، نماینده اصلی مکتب کلامی قم دانسته‌اند. گفته شده نخستین‌ کسی‌ که‌ ابن‌بابویه‌ را صدوق‌ نامیده‌ ابن‌ادریس حلی در سرائر است‌. برخی محققان درباره وجه تسمیه شیخ صدوق بر این باورند که چون وی در نقل حدیث از ائمه علیهم السلام خصوصا امام باقر و امام صادق علیهماالسلام از راه صواب خارج نشده و در فهم آن ها به خطا نرفته است؛ صدوق نامیده شده است.

[۲۴] الخصال، ج ۲، ص ۲۷۲٫

«اَلْبَکَّاءُونَ خَمْسَهٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ ع فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَى عَلَى اَلْجَنَّهِ حَتَّى صَارَ فِی خَدَّیْهِ أَمْثَالُ اَلْأَوْدِیَهِ وَ أَمَّا یَعْقُوبُ فَبَکَى عَلَى یُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِیلَ لَهُ تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهالِکِین وَ أَمَّا یُوسُفُ فَبَکَى عَلَى یَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ اَلسِّجْنِ فَقَالُوا لَهُ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ اَللَّیْلَ وَ تَسْکُتَ بِالنَّهَارِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ اَلنَّهَارَ وَ تَسْکُتَ بِاللَّیْلِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَمَّا فَاطِمَهُ فَبَکَتْ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ ص حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ اَلْمَدِینَهِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَیْتِنَا بِکَثْرَهِ بُکَائِکِ فَکَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى اَلْمَقَابِرِ مَقَابِرِ اَلشُّهَدَاءِ فَتَبْکِی حَتَّى تَقْضِیَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ فَبَکَى عَلَى اَلْحُسَیْنِ ع عِشْرِینَ سَنَهً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَهً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلاَّ بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْهالِکِینَ قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اَللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّهِ ما لا تَعْلَمُون نِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَهَ إِلاَّ خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَهٌ».

[۲۵] سوره مبارکه یوسف، آیه ۸۴٫

«وَ تَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَ قَالَ یَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ».