«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

تفاوت واجب عینی و واجب کِفائی

کسب علم بر همگان واجب است. واجبات در یک تقسیمی به دو بخش تقسیم می‌شود: یک بخش واجبات عینی است و بَدل ندارد و بخش دیگر واجبات کِفائی است. نماز واجب عینی است. تا وقتی که انسان زنده است، نماز بر عُهده‌ی خودش است و نمی‌تواند به کسی بگوید که حال من خوش نیست و تو برای من و به جای من نماز بخوان. روزه واجب عینی است. اگر تمام کُفّار مسلمان بشوند، این ۸ میلیارد انسان بر روی کُره‌ی خاکی همگی مؤمن بشوند و روزه بگیرند، من نمی‌توانم بگویم که همه روزه دارند، پس چه نیازی به من است و من روزه نمی‌گیرم؛ روزه بر آحاد مُکلّفین فریضه و واجب است. سایر واجبات هم که به عنوان فُروع دین مطرح است، همگی واجبات شرعی است و عینی نیز می‌باشد. در قبال آن‌ ما واجبات کِفائی را داریم. رفع نیاز مسلمان‌ها بر آحاد مُسلمین واجب است. هرکسی که در یک گوشه‌ای یک نیازی را برطرف می‌نماید، از دیگران ساقط می‌شود. غُسل میّت واجب کِفائی است. بر همه واجب است، ولی واجب کِفائی است. اگر یک کسی برود و میّت را غُسل بدهد، از دیگران ساقط می‌شود. نماز میّت همین‌گونه است. تمام حرفه‌ها و صنایع که عزّت مسلمانان و اقتدار مسلمان‌ها به آن‌ها وابستگی دارد، حدّاقل به حُکم دو آیه‌ی کریمه که یکی «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ[۲]» است. خداوند متعال از جامعه‌ی توحیدی خواسته و مطالبه کرده است و دستور داده است که در برابر کُفّار و بی‌دین‌ها قوّه تدارک ببینید و نیرومند بشوید. حدّ تحصیل قدرت و قوّت و نیرو و سِلاح و تجهیزات تا جایی است که دشمن مَرعوب بشود. دشمن تا از شما مَرعوب نشده باشد، دست از سر شما برنمی‌دارد. این‌ها حالت گُرگ دارند. خصلت گُرگ دَریدن است، مگر این‌که بترسد. باید جامعه‌ی ایمانی به‌ قدری قوی بشود که جنگی واقع نشود. اگر ما قوی بودیم، کسی جرأت جنگ با ما را نخواهد داشت و این واجب عمومی است و بر آحاد مسلمان‌ها واجب است که دست به دست یکدیگر بدهند و کشور خودشان، منطقه‌ی خودشان و جریان ایمانی خودشان را در برابر قدرت‌های بزرگ به یک رُتبه‌ای برسانند که دشمن جرأت جنگیدن با ما را نداشته باشد. حالا یک «حاج حسن طهرانی مقدم» پیدا می‌شود و با جمعی از جان‌برکَف‌های غیرتمند و مُخلص زحمت می‌کشند تا ساخت موشک را بومی کنند. دیگران هم این کار را ادامه می‌دهند. موشک‌سازی دیگر از ما ساقط است؛ زیرا کسانی را داریم که این نیاز را برطرف می‌کنند. در مورد مسائل پزشکی هم به همین صورت است. درمان بیماری‌های جامعه جزء واجبات کِفائی است که اگر یک جامعه تنبلی کند و از نظر تأمین پزشک و تدارک دارو ضعیف باشد و مریض‌ها در اثر دست پیدا نکردن به دارو یا پزشک از بین بروند، همه مسئول هستند. ولی گروهی در علم پزشکی وارد شدند و به تخصّص‌های بالا دست پیدا کردند، گروهی وارد رشته‌ی داروسازی شدند و نیازهای جامعه را برطرف کردند. چون واجب کِفائی است، از مسلمانان دیگر ساقط می‌شود و در روز قیامت خداوند متعال ما را چوب نمی‌زند. در همه‌ی حرفه‌ها به همین صورت است. در تأمین انرژی، در تأمین آب، در تأمین اقتصاد، خوراک و پوشاک تأمین نیازهای مسلمان‌ها برهمه واجب است. ولی تقسیم کار انجام می‌دهند و هرکسی عُهده‌دار یک بخش از اُمور کشور می‌شود و این واجب کِفائی با داشتن مَن بِهِ الکفایه از دیگران ساقط می‌شود.

انسان نباید در مورد چیزی که نسبت به آن علم ندارد، اظهار نظر نماید

اما واجب عینی علاوه بر این‌که مسأله‌ی نماز و روزه و حجّ و زکات و خُمس است، امر به معروف و نَهی از مُنکر و تولّی و تبرّی هم واجبات عینی است. هرکسی خودش باید این کارها را انجام بدهد و اگر انجام ندهد، در روز قیامت مورد مُواخذه قرار می‌گیرد. شب گذشته آیه‌ای را از سوره‌ی مبارکه‌ی اسراء به دل‌های شما تقدیم داشتیم. امشب قصد دارم تا یک نکته‌ای را که به نظر می‌رسد همگی شما اهل فضل هستید و الحمدلله یک عالِم ربّانی مُتخلّق نَوازشگر ما هست، دوست دارم که اگر در این حرف‌ها ایرادی وجود داشت، آن را نقد کنید و یا اگر مطلب جدیدی به نظرتان آمد، آن را تکمیل بفرمایید. این جزء احسان‌های شما به یک گوینده است. آیه‌ی کریمه‌ای که یکی از منابع حکمت یا مصادیق حکمت یا مصادر حکمت از نظر قرآن کریم به حساب می‌آمد، این بود که حرکت شما عالِمانه باشد. وقتی حرف می‌زنید، با جَهل حرف نزنید، با علم حرف بزنید. وقتی به زیارت می‌روید، عالِمانه زیارت کنید. وقتی نماز می‌خوانید، عالِمانه نماز بخوانید. علم تکیه‌گاه زندگی مؤمن است. «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ[۳]»؛ چیزی را که بَلد نیستید، راهِ کور ناشناخته را نروید، زیرا به مقصد نمی‌رسید و از مقصد دور می‌شوید. لذا وقتی می‌خواهید حرفی را در مورد کسی بگویید، کسی از شما سؤال می‌کند و می‌خواهد دخترش را به یک خانواده‌ای بدهد و از شما سؤال می‌کند و شما اطّلاع ندارید، با حَدس و گمان خودتان طرف را اِغوا نکنید. این اقراء به جَهل می‌شود و بعد هم نفرین می‌کند و می‌گوید که من از فُلانی پرسیدم و او نیز توثیق و تعریف کرد؛ وگرنه من با این خانواده وصلت نمی‌کردم. می‌دانید، در مشورت خیانت نکنید. از مواردی که غیبت به حساب نمی‌آید، مورد مشورت است. اگر کسی می‌خواهد با کسی در اَمر اقتصاد مشارکت نماید و می‌آید و از شما مشورت می‌گیرد. شما می‌دانید که او اهل خیانت است. اگر این شریک بشود، به شریک خودش رَحم نمی‌کند. این‌جا مکان مقدّس‌بازی نیست که بگویید به من ربطی ندارد و غیبت نمی‌کنم. بلکه باید واقعیت را بگویید. در مورد خواستگارها به همین صورت است. در هرجایی خواستید اظهار نظر کنید، خداوند متعال از شما خواسته است که بدون اطّلاع، بدون آگاهی و بدون علم اظهار نظر نکنید.

اگر انسان به راهنمایی معلّمین خداوند عمل نماید، کارهایش عالِمانه خواهد شد

اما در ادامه‌‌ی آیه‌ی کریمه می‌فرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[۴]»؛ در مورد این عبارت می‌توان چندین برداشت از این آیه‌ی کریمه داشت. یک برداشت این است که ما بگوییم خداوند متعال از ما مطالبه کرده است. به عنوان مولا از جایگاه قدرت به ما هشدار داده است که راهی را که می‌روید، با آدرس روشن بروید. عُمر خود را با آدرس غیر قابل اعتماد تَلف نکنید. شما مقصدی دارید که مرحله‌ی نازل آن این است که بعد از مُردن‌تان یک سعادت همیشگی داشته باشید، همیشه در بهشت زندگی کنید، در خوشی زندگی کنید و اگر برای رسیدن به بهشت به دنبال بدعت‌گذاران و درس‌نخوانده‌ها رفتید، به دنبال کسانی که در قرآن و سنّت‌ کاری نکرده‌اند رفتید، به دنبال روشنفکران بی‌مَبنا رفتید و دین‌تان را از آن‌ها گرفتید، شما به این آیه پُشت پا زده‌اید. خداوند متعال اجازه نداده بود که بدون اطّلاع دینداری کنید. دین‌تان را بشناسید و با علم و آگاهی دین خودتان را در مقام عَمل و اجرا قرار بدهید. این یک آیه‌ی روشن و واضحی است که خداوند متعال خواسته است تا ما عالِم بشویم. یک احتمالی که در مورد عبارت «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» به ذهن می‌رسد، این است که با کمک یک آیه‌ی دیگری که فرموده است: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ[۵]»؛ وقتی خداوند متعال شما را از رَحِم‌های مادرتان خارج کرد و یک دنیای جدید، یک دنیای فَراخ، یک زندگی وسیعی در مقابل پای شما قرار داد، در آن روز در کتاب جان شما و دفتر دل شما یک کلمه هم نوشته نشده بود. «لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا»؛ هیچ‌چیزی بَلد نبودید. کودکِ تازه متولّد شده هیچ‌چیزی بَلد نیست. نه چیزی را دیده است که صورتی در ذهنش داشته باشد و نه چیزی را شنیده است که صوتی در ذهن او نَقش بسته باشد. هیچ‌چیزی بَلد نیست؛ اما خداوند متعال چه کرده است؟ «السَّمْعَ»؛ خداوند متعال به شما گوش داده است که از طریق گوش بشنوید. «وَ الْأَبْصَارَ»؛ و به شما اَبصار داده است، چشم‌ها را داده است تا ببینید و بخوانید، تا قرائت کنید، تا مطالعه کنید، تا بفهمید. «وَ الْأَفْئِدَهَ»؛ خداوند متعال به شما قدرت جمع‌بندی موادّ خام واردشده‌ی از طریق مَجرای گوش و چشم یک مرکزی را قرار داده است که شما یکایک اجزایی را که از طریق به درون خودتان ارسال می‌کنید، در آن‌جا بایگانی می‌شود. شما در این بایگانی تشکیل پَرونده بدهید و استنباط کنید که به قانون و قاعده برسید و بتوانید در همه‌جا طبق این قانون و فرمول عمل نمایید. یعنی شمایی که هیچ‌چیزی نمی‌دانستید، اگر از نعمت گوش و نعمت چشم و نعمت فکر و اندیشه‌تان و از نعمت احساسات و قوای درون‌تان با راهنمایی مُعلّمینی که خداوند برای شما فرستاده است استفاده‌ی درست می‌کردید، این پیش نمی‌آمد که شما بدون علم عبادت و بندگی و زندگی کنید. زندگی‌تان عالِمانه می‌شد.

شاهد گرفتن ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) برای تثبیت اعتقادات

معمولاً ندیدم که مُفسّرین این نکته را در جایی نوشته باشند. اما بر اساس روایتی که وجود دارد و «علّامه‌ی طباطبایی[۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) دوّمین مُفسّری است که به این عمل کرده است و قرآن کریم را با قرآن تفسیر کردند، اگر ما این آیه را در کنار آن آیه قرار بدهیم، با داشتن گوش و چشم اگر ما آگاهی‌های لازم را که یادگرفتن آن‌ها واجب عینی است، اعتقادات واجب عینی است، انسان نمی‌تواند با تقلید بگوید که چون فُلانی می‌گوید خداوند متعال هست، من هم می‌گویم خداوند هست؛ باید خداوند متعال را باور کنیم، باید مَعاد را باور کنیم. این چیزهایی که به میّت تلقین می‌کنیم و می‌گوییم: «إِذا أَتَاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَرَّبانِ[۷]»؛ که این دو مَلَک از شما بازجویی می‌کنند و می‌پرسند: «من ربّک؟ من رسولُک؟ من امامُک؟»؛ قبله‌ی تو کدام است؟ دین تو چه بوده است؟ لذا جزء تعقیبات بسیار مؤثری که گفته شده است در عاقبت به خیری ما مؤثر است که ان‌شاءالله قرار امشب‌مان باشد، این است که بعد از هر نماز بگوییم: «رَضیتُ بِاللَّهِ رَبّاً، وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ نَبِیّاً، وَ بِالإِسْلامِ‏ دیناً وَ بِالْقُرآنِ کِتاباً، وَ بِالْکَعْبَهِ قِبْلَهً، وَ بِعَلِىٍّ وَلِیّاً وَ اِماماً، وَ بِالْحَسَنِ‏ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِىِ‏ بْنِ‏ الْحُسَیْنِ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسى‏ بْنِ‏ جَعْفَرٍ وَ عَلِىِّ بْنِ مُوسى‏، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنِ بْنِ‏ عَلِیٍّ وَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّهً[۸]»؛ ما بعد از هر نماز به خداوند اعلان رضایت می‌کنیم از اعتقاداتی که به ما داده است و بعد هم یک درخواستی داریم: «اَللّهُمَّ اِنّى‏ رَضیتُ بِهِمْ اَئِمَّهً، فَارْضَنى‏ لَهُمْ»؛ من از این‌ها راضی هستم. این‌که امام من علی (علیه السلام) است و امامان بعدی از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، من پُرانرژی هستم، من خوش هستم. خدایا به گونه‌ای باشم که علی (علیه السلام) هم با من خوش باشد. او نیز از من راضی باشد. ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) هم از ما راضی باشند. همچنین این زیارت «آل یاسین» که سروده‌ی خداوند متعال است و ذاتِ ذوالجَلال برای دو امام ما خودش خواسته است که زیارت‌نامه را بفرماید. یکی زیارت عاشورا در مورد حضرت امام حسین (علیه السلام) است که حدیث قُدسی است و کلام‌الله است و دیگری زیارت آل یاسین است. این‌جا مسجد آل یاسین‌ است و ان‌شاءالله حاج آقای محمّدی حدّاقل هفته‌ای یک‌بار در این‌جا باب کنند که زیارت آل یاسین خوانده شود. در مسجد آل یاسین‌ باید زیارت آل یاسین که جُزء زیارات ویژه است، کلام‌الله است، حدیث قُدسی هست و الحمدلله موفق هستید. شما با خواندن زیارت آل یاسین اعتقادات‌تان را به امام زمان‌تان امانت می‌دهید. «أُشْهِدُ اللّهَ وَ أُشْهِدُکُمْ[۹]»؛ هم خداوند متعال را شاهد می‌گیرم و هم شما را به شهادت می‌طلبم که این‌ها اعتقادات من است. شما آن‌ها را شاهد می‌گیرید و این برای بعد از مرگ شماست که شاهدهای خوبی دارید و تثبیت می‌شود. بهترین دعایی که مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌کردند، این بود: «ثبّتک الله بالقول الثابت فی الحیاه الدّنیا و الآخره».

فراگیری و نشر علم جزء واجبات عینی برای انسان است

این یک برداشت است و منافاتی هم ندارد که خداوند متعال به ما فرموده است اگر شما بدون اطّلاع دقیق در مورد اشخاص حرف کسی را گوش کردید و با شایعه حرف زدید، گوش شما «مسئولٌ عَنه» است؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا». هم این‌که یاد نگیرید مسئول هستید که چرا از گوش‌تان استفاده نکرده‌اید؟ چرا نزد مسلمان‌های دینی زانو نزده‌اید؟ چرا سؤال نکردید و ابهام‌ها در دل شما ماند و با شُبهه از دنیا رفتید، با تردید از دنیا رفتید و از سعادت باز ماندید؟ چرا رساله‌ی عملیه را مطالعه نکردید؟ چرا آیات قرآن کریم را مطالعه نکردید؟ چرا به آیات مراجعه نکردید؟ چرا به کتاب‌های کارشناسی که برای تحکیم اعتقادات شما و برای رفع شُبهات شما نوشته شده بود، مراجعه نکردید؟ گوش «مسئولٌ عَنه» است؛ مسئول نیست و «مسئولٌ عَنه» است. اعضاء و جوارح ما در روز قیامت از جمله‌ی موجوداتی هستند که علیه ما شهادت می‌دهند. گوش شکایت می‌کند که چرا در مجلس غیبت نشستید؟ تو که می‌توانستی در مجلس علم بنشینی، تو که می‌توانستی به یک پَژوهشکده‌ای بروی و در آن‌جا گوش بدهی و از یک استاد یاد بگیری، نگاه کنی و مطالعه کنی و با دقّت در موجودات عالَم کتاب تکوین را با کتاب تشریع تطبیق بدهی، پس چرا این کار را نکردی؟ «مسئولٌ عَنه» است؛ یعنی خداوند متعال در روز قیامت در مورد چشم ما، در مورد گوش ما، در مورد مغز و فکر ما از ما سؤال می‌پرسد. «مسئولٌ عَنه» است؛ مسئول نیست. چشم پاسخگو نیست، گوش پاسخگو نیست؛ بلکه خود من هستم که این چشم و گوش در اختیار من است و من باید پاسخگو باشم که با این چشم چه کرده‌ام، با این گوش چه کرده‌ام. از چشم و گوش سؤال می‌شود؛ نه تنها خودِ چشم باید پاسخگو باشد، بلکه او «مسئولٌ عَنه» است. در مورد او از ما سؤال می‌شود. کما این‌که فرموده است: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ[۱۰]». بنابراین مسأله‌ی علم جزء واجبات عینی است. در اعتقادات واجب عینی است، اخلاقیات واجب عینی است. در شرعیات، وظایف عملی و اجرایی ما هم واجب عینی است. این‌ها واجبات عینی هستند و باید همه آن را یاد بگیرند. مسأله‌ی شرعی و نماز و مسائل نماز را باید همه بَلد باشند. مسأله‌ی واجب مالی را باید بَلد باشند، مسأله‌ی خُمس و زکات را بَلد باشند، مسائل وقت را بَلد باشند. خیلی‌ها موقوفه‌خوار هستند، در حالی‌که روح حرام‌خواری ندارند؛ ولی مسأله را بَلد نیستند و نمی‌دانند که این کار حرامی است. بعضی از این زن‌های مُکشّفه با اسلام لجبازی ندارند، این را جزء احکام اسلام نمی‌دانند؛ زیرا کسی به آن‌ها یاد نداده است و بَلد نیستند و جاهلانه عمل می‌کنند. لذا کسب دانش واجب است؛ ولی زکات علم چه چیزی است؟ «زکوه العلم نشره[۱۱]»؛ این است که مسأله‌ی تبلیغ اختصاص به منبری و آخوند و مُلّای حوزه ندارد. هرکسی در حدّ اطّلاعات شرعی خودش، در حدّ یک رساله، در حدّ یک مسائل اخلاقی که می‌داند، واجب است که زکات علمش را به دیگران بدهد و اگر نداد، روز قیامت مسئول است که چرا جوان‌تان را از کودکی با دین آشنا نکردید؟

روضه ورود حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به سرزمین کربلا

شب دوّم محرم معمولاً دل‌ها کربلایی است. شب گذشته همه‌ی دل‌های شما به مسجد کوفه رفت دست دل‌تان و ضریح مقدّس حضرت مُسلم ابن عقیل (علیه السلام) را گرفت و به حضرت مُسلم ابن عقیل (علیه السلام) متوسّل شدید. ولی امشب دل‌ها کربلایی است. «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ[۱۲]»؛ انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قبل از شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام)، مقتل امام حسین (علیه السلام) و محل شهادت ایشان را زیارت کرده‌اند. حضرت عیسی (علیه السلام) در آن‌جا گریه کرده است، حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آن‌جا گریه کرده است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عینِ این خاک کربلا را به «امّ سلمه[۱۳]» (سلام الله علیها) دادند و فرمودند: فرزندم حسین را در کربلا می‌کُشند. آن‌جایی که خون پسرم ریخته می‌شود، من از خاک آن‌جا به تو می‌دهم که نزد تو باشد. هرگاه دیدی که این خاک به خون تبدیل شد و رنگ خون گرفت، بدان که حسین من کُشته شده است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی به «جنگ صفین» می‌رفتند، از سرزمین کربلا عبور کردند. در آن‌جا خواب مُختصری بر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عارض شد. وقتی بیدار شدند، با صدای بلند گریه می‌کردند. همه تعجّب کردند و پرسیدند: مولا جان! خداوند متعال شما را نگریاند؛ چرا گریه می‌کنید؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: در عالَم مَنام دیدم که این سرزمین لُجّه‌ی خون است، دیدم که حسینم در دریای خون دست و پا می‌زند، ولی کسی به او یاری نمی‌دهد. مانند فردا قافله به این سرزمین رسید. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از یک کشاورزی سؤال پرسیدند: نام این سرزمین چه چیزی است؟ گفت غاضریه است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پرسیدند: نام دیگری هم دارد؟ گفت نینواست. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: نام دیگری هم از آن سُراغ دارید؟ گفت این‌جا کربلا است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ اَلْکَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ[۱۴]»؛ سپس فرمودند: مَحمل‌ها را بر زمین بگذارید. بارهای خود را روی زمین بیاورید. «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا[۱۵]»؛ این‌جا محلّی است که فرزندان ما کُشته می‌شوند، رجال ما کُشته می‌شوند. این‌جا جایی است که ناموس ما به اسارت می‌رود. در بعضی از نقل‌ها آمده است که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) جلو آمدند و فرمودند: حسین جان! این سرزمین کجاست؟ وقتی وارد این سرزمین شدیم، تمام غم عالَم به دل من ریخت. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: خواهرم! این‌جا همان جایی است که خون ما ریخته می‌شود، فرزندان ما ذبح می‌شوند، سرها از تن‌ها جُدا می‌شود. نمی‌دانم که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) امشب چه حالی داشتند. اما شنیدن با دیدن خیلی فرق دارد. در روز عاشورا…

«از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین  ***  دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین»

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

ان‌شاءالله مدّاح عزیزمان فیض را ادامه می‌دهند. فرصت‌ها را غَنیمت بشمارید. «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُم[۱۶]»؛ وقتی دل شکست، دعا مُستجاب است. ان‌شاءالله برای رفع مشکلات، پیروزی جبهه‌ی مقاومت، جبهه‌ی توحید، جبهه‌ی ولایت و برای شِفای بیماران، خصوصاً بیمارانی که عاجزانه به ما التماس دعا کرده‌اند، از همه‌ی شما و از مدّاح عزیز التماس دعا داریم.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه انفال، آیه ۶۰٫

«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ ۚ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ».

[۳] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶٫

«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».

[۴] همان.

[۵] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۸٫

[۶] سید محمدحسین طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش) مشهور به علامه طباطبایی مفسر، فیلسوف، اصولی، فقیه و عارف. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. او نویسنده تفسیر المیزان و شیعه در اسلام و کتاب‌های فلسفی بدایه الحکمه، نهایه الحکمه و اصول فلسفه و روش رئالیسم است. علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه علمیه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند. طباطبایی شاگردان متعددی را تربیت کرد که مرتضی مطهری، سید محمد حسینی بهشتی، محمدتقی مصباح یزدی، حسن حسن‌زاده آملی، عبدالله جوادی آملی و ناصر مکارم شیرازی از جمله آنان بودند. وی نشست‌های علمی‌ای با هانری کربن، فیلسوف و شیعه‌شناس فرانسوی، داشت که زمینه‌ساز معرفی تشیع به اروپاییان شد. درباره علامه طباطبایی کتاب‌های متعددی منتشر شده و چندین همایش برای معرفی اندیشه‌های او برگزار شده است. یک فصل از مجموعه تلویزیونی حدیث سرو نیز به شناسایی شخصیت او اختصاص یافته است. دانشگاه علامه طباطبایی در تهران به نام او نامگذاری شده است.

سید محمدحسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می‌شد، آثاری چون گلستان و بوستان را فراگرفت. سپس وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و به فراگیری ادبیات عرب، علوم نقلی، فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ش مشغول فراگیری دانش‌های مختلف اسلامی گردید. او زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت و در تعلیم خط به مقام استادی رسید. علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه، همراه برادرش،‌ سید محمدحسن، به نجف رفت و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۴ش به تحصیل علوم دینی پرداخت. در ۱۳۱۴ش به تبریز برگشت و تا ۱۳۲۵ش که در آنجا ساکن بود، به کشاورزی مشغول شد و در کنار کار کشاورزی به تألیف و تحقیق می‌پرداخت. وی در ۱۳۲۵ش به قم رفت و تا پایان عمر، آنجا ماند و مشغول تدریس، تحقیق و تألیف شد. طباطبائی در ۱۸ محرم ۱۴۰۲ق(۲۵ آبان سال ۱۳۶۰ش) از دنیا رفت. برابر با جنازه‌اش، فردای آن روز از مسجد امام حسن عسکری تا حرم حضرت معصومه، تشییع شد. آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی، از مراجع تقلید شیعه، بر پیکرش نماز خواند و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد.

علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحث‌های لغوی در بخش‌هایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد. ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر با توصیه علامه طباطبایی توسط سید محمد‌باقر موسوی همدانی به فارسی ترجمه شده و برخی جلدهای آن هم توسط دیگران ترجمه شده است. علامه طباطبایی قبل از نوشتن تفسیر المیزان، در تبریز اقدام به نوشتن تفسیری با محوریت احادیث کردند. نام این تفسیر نیمه تمام تفسیر البیان فی الموافقه بین الحدیث و القرآن است و چنان‌که از یادداشت‌های مؤلف به دست می‌آید، ایشان در فاصله سال‌های ۱۳۶۴ ق تا ۱۳۶۹ق مشغول نوشتن این تفسیر بوده است. و احتمالا به علت ورود ارتش روسیه به تبریز و بحران‌های بعد ازآن این کتاب ناتمام مانده است. این تفسیر چند سال بعد از درگذشت علامه منتشر شده و از اول قرآن تا پایان سوره یونس را دربرمی گیرد. علامه طباطبایی معتقد بود که بحار الانوار بهترین دائره‌المعارف شیعه در زمینه احادیث و دارای یک فصل‌بندی مطلوب و توضیحات مناسب در ذیل احادیث است. ولی از آنجا که علامه مجلسی در مسائل فلسفی مسلط نبوده، گاه در توضیحاتی که درباره احادیث نوشته دچار اشتباه شده است. به همین دلیل بنا شد علامه طباطبایی در چاپ جدید بحارالانوار نکاتی را در حاشیه بیافزاید. این کار تا اوایل جلد هفتم بحار انجام شد و کتاب با توضیحات او منتشر شد. ولی به دلیل این که نقدهای علامه بر نظریات علامه مجلسی خوشایند عده‌ای نبود و از طرفی علامه طباطبایی حاضر نشد از مواضع خود صرف‌نظر کند، این حاشیه‌نویسی ناتمام ماند. موسسه الوفاء بیروت این تعلیقات را به همراه بحارالانوار چاپ کرده است. محمد باقر بهبودی علت ادامه نیافتن تعلیقات علامه طباطبایی بر بحارالانوار را این دانسته که وی آخوندی مدیر انتشارات الکتب الاسلامیه را قانع کرده که یک فیلسوف نباید بر کار و اثر یک محدث تعلیقه بنویسد و او هم پذیرفته است. از علت ادامه نیافتن این تعلیقات گزارش‌های دیگری هم آمده است مانند اعلام علامه طباطبایی مبنی بر چاپ نشدن تعلیقاتش به سبب حساسیت‌هایی که آن زمان پیش آمده بود.

[۷] مفاتیح الجنان، آداب تلقین میت.

«… یَا فُلانَ ابْنَ فُلانٍ، إِذا أَتَاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَىٰ وَسَأَلاکَ عَنْ رَبِّکَ، وَ عَنْ نَبِیِّکَ، وَ عَنْ دِینِکَ، وَ عَنْ کِتابِکَ، وَ عَنْ قِبْلَتِکَ، وَ عَنْ أَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَ قُلْ فِی جَوابِهِما: اللّٰهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبِّی، وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَبِیِّی، وَ الْإِسْلامُ دِینِی، وَ الْقُرْآنُ کِتابِی، وَ الْکَعْبَهُ قِبْلَتِی، وَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ إِمامِی، وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُجْتَبَىٰ إِمامِی، وَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاءَ إِمامِی، وَ عَلِیٌّ زَیْنُ الْعابِدِینَ إِمامِی، وَ مُحَمَّدٌ باقِرُ عِلْمِ النَّبِیِینَ إِمامِی، وَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ إِمامِی، وَ مُوسَى الْکاظِمُ إِمامِی، وَ عَلِیٌّ الرِّضا إِمامِی، وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ إِمامِی، وَ عَلِیٌّ الْهَادِی إِمامِی، وَ الْحَسَنُ الْعَسْکَرِیُّ إِمامِی، وَ الْحُجَّهُ الْمُنْتَظَرُ إِمامِی، هٰؤُلاءِ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أَئِمَّتِی وَ سادَتِی وَ قادَتِی وَ شُفَعائِی، بِهِمْ أَتَوَلَّىٰ، وَ مِنْ أَعْدائِهِمْ أَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ…».

[۸] مفاتیح الجنان، دعای رضیت بالله ربا.

«رَضیتُ بِاللَّهِ رَبّاً، وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ نَبِیّاً، وَ بِالإِسْلامِ‏ دیناً وَ بِالْقُرآنِ کِتاباً، وَ بِالْکَعْبَهِ قِبْلَهً، وَ بِعَلِىٍّ وَلِیّاً وَ اِماماً، وَ بِالْحَسَنِ‏ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِىِ‏ بْنِ‏ الْحُسَیْنِ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسى‏ بْنِ‏ جَعْفَرٍ وَ عَلِىِّ بْنِ مُوسى‏، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنِ بْنِ‏ عَلِیٍّ وَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّهً اَللّهُمَّ اِنّى‏ رَضیتُ بِهِمْ اَئِمَّهً، فَارْضَنى‏ لَهُمْ اِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدیرٌ».

[۹] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه‌ کبیره.

«…فَبَلَغَ اللّٰهُ بِکُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُکَرَّمِینَ، وَ أَعْلَىٰ مَنازِلِ المُقَرَّبِینَ، وَ أَرْفَعَ دَرَجاتِ الْمُرْسَلِینَ، حَیْثُ لَایَلْحَقُهُ لاحِقٌ، وَ لَا یَفُوقُهُ فائِقٌ، وَ لَا یَسْبِقُهُ سابِقٌ، وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طامِعٌ، حَتَّىٰ لَایَبْقَىٰ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، وَ لَا صِدِّیقٌ، وَ لَا شَهِیدٌ، وَ لَا عالِمٌ، وَ لَا جاهِلٌ، وَ لَا دَنِیٌّ، وَ لَا فاضِلٌ، وَ لَا مُؤْمِنٌ صالِحٌ، وَ لَا فاجِرٌ طالِحٌ، وَ لَا جَبَّارٌ عَنِیدٌ، وَ لَا شَیْطانٌ مَرِیدٌ، وَ لَا خَلْقٌ فِیما بَیْنَ ذٰلِکَ شَهِیدٌ؛ إِلّا عَرَّفَهُمْ جَلالَهَ أَمْرِکُمْ، وَ عِظَمَ خَطَرِکُمْ، وَ کِبَرَ شَأْنِکُمْ، وَ تَمامَ نُورِکُمْ، وَ صِدْقَ مَقاعِدِکُمْ، وَ ثَباتَ مَقامِکُمْ، وَ شَرَفَ مَحَلِّکُمْ وَ مَنْزِلَتِکُمْ عِنْدَهُ، وَ کرامَتَکُمْ عَلَیْهِ، وَ خاصَّتَکُمْ لَدَیْهِ، وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِکُمْ مِنْهُ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مالِی وَ أُسْرَتِی، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ أُشْهِدُکُمْ أَنِّی مُؤْمِنٌ بِکُمْ وَ بِما آمَنْتُمْ بِهِ، کافِرٌ بِعَدُوِّکُمْ وَ بِما کَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ وَ بِضَلالَهِ مَنْ خالَفَکُمْ، مُوالٍ لَکُمْ وَ لِأَوْلِیائِکُمْ، مُبْغِضٌ لِأَعْدائِکُمْ وَ مُعادٍ لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ، مُطِیعٌ لَکُمْ، عارِفٌ بِحَقِّکُمْ؛ مُقِرٌّ بِفَضْلِکُمْ، مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ، مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُمْ، مُعْتَرِفٌ بِکُمْ، مُؤْمِنٌ بِإِیابِکُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِکُمْ، مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِکُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِکُمْ، آخِذٌ بِقَوْلِکُمْ، عامِلٌ بِأَمْرِکُمْ، مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ، زائِرٌ لَکُمْ، لائِذٌ عائِذٌ بِقُبُورِکُمْ، مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللّٰهِ عَزّ َوَ جَلَّ بِکُمْ، وَ مُتَقَرِّبٌ بِکُمْ إِلَیْهِ، وَ مُقَدِّمُکُمْ أَمامَ طَلِبَتِی وَ حَوَائِجِی وَ إِرادَتِی فِی کُلِّ أَحْوالِی وَ أُمُورِی، مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ عَلانِیَتِکُمْ، وَ شاهِدِکُمْ وَ غائِبِکُمْ، وَ أَوَّلِکُمْ وَ آخِرِکُمْ، وَ مُفَوِّضٌ فِی ذٰلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ، وَ مُسَلِّمٌ فِیهِ مَعَکُمْ…».

[۱۰] سوره مبارکه نور، آیه ۲۴٫

«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۱۱] غرر الحکم و درر الکلم، ج ۱، ص ۵۲٫

[۱۲] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت عاشورای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام).

[۱۳] هند دختر ابوامیه بن مغیره مشهور به أُمّ سَلَمه از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که ام‌المؤمنین خوانده شده‌اند. وی با پذیرش اسلام، در سال‌های نخستین بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، در زمره اولین مسلمانان در آمد و به دستور پیامبر همراه با عده‌ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. او که قبل از پیامبر ازدواج کرده بود، در سال چهارم هجری پس از وفات شوهرش به عقد پیامبر در آمد. ام سلمه همواره در همراهی اهل بیت می‌کوشید و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز یکی از مدافعان اهل بیت (علیهم السلام) به شمار می‌رفت، چنانکه از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مسأله میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کرد. اکثر مورخان، تاریخ رحلت ام سلمه را بعد از واقعه عاشورا دانسته‌اند. نام وی هند است و با توجه به اینکه پسری به نام سلمه داشته است، کنیه‌اش را ام سلمه گفته‌اند.

نام پدر او ابوامیه بن مغیره و نام مادر وی عاتکه است. بعضی معتقدند عاتکه دختر عبدالمطلب بوده، ولی بیشتر مورخان مادر ایشان را عاتکه دختر عامر ابن ربیعه کنانی دانسته‌اند. از تاریخ ولادت ایشان خبری در دست نیست. گفته شده ام سلمه پیش از ازدواج با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، همسر برادر رضاعی آن حضرت یعنی عبدالله بن عبدالاسد بود و او در مکه به همراه شوهرش به جمع مسلمانان پیوست. ام سلمه و شوهرش هنگام هجرت مسلمانان به حبشه با آنان هجرت کردند. همه روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی پادشاه حبشه از طریق ام سلمه نقل شده است. ابن هشام داستان ورود مهاجرین به حبشه و برخورد همراه با مهربانی پادشاه حبشه با آنان را از قول ام سلمه نقل می‌کند. پس از دستور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر هجرت به مدینه، اولین کسی که به مدینه هجرت نمود ابو سلمه بود. ام سلمه و پسرش سلمه نیز به همراه او عازم مدینه بودند، ولی بنی مغیره که از نزدیکان ام سلمه بودند مانع رفتن او به مدینه شدند. ام سلمه درباره جدایی از فرزند و شوهرش می‌گوید تا یک سال یا نزدیک به آن شب و روز می‌گریستم و هر روز بر سر راه می‌رفتم و از هر کس که از مدینه می‌آمد خبر آنان را می‌گرفتم؛ چون پسرعمویم بی‌تابی مرا دید دلش برایم سوخت و وساطت کرد و به من اجازه دادند که به مدینه سفر کنم و پس از یک سال من نیز همراه فرزند کوچکم به مدینه مهاجرت کردم و با کمک عثمان بن طلحه بن ابی طلحه نزد شوهرم رفتم. محبت وی به اهلبیت تا بدانجا بود که تربیت امام حسین (علیه السلام) -در دوران کودکی- به ایشان محول شده بود وحتی در دوران یزید پس از شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام)، به عزاداری پرداخت.

امام حسین (علیه السلام) پیش از سفر به کربلا، علم و سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ودایع امامت را به او سپرد تا از بین نرود. طبق بعضی از نقل ها پیامبر، مقداری از خاک کربلا را به‌ام سلمه داده بود و او نیز آن را در شیشه‌ای نگهداری می‌کرد. حضرت فرموده بود هر‌گاه دیدی که این خاک، به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین کشته شده است. روزی ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهره‌ای غمگین و لباسی خاک‌آلود دید، که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا می‌آیم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شیشه کرد، خاک را خونین یافت، دانست که حسین (علیه السلام) شهید شده است. آنگاه شیون و زاری نمود و وقتی همسایه‌ها آمدند، ماجرا را به آنان بیان کرد. این ماجرا در روایات، به «حدیث قاروره» معروف است. سال رحلت ام سلمه محل اختلاف است، چنانکه آن را از ۵۹ تا سال ۶۲ قمری گفته‌اند. ولی به نظر می‌رسد که سال ۶۲ از بقیه نقل‌ها درست‌تر است؛ زیرا بر اساس برخی نقل‌ها او پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) نیز زنده بوده است. بدین ترتیب ام سلمه آخرین همسر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است که از دنیا رفته است. درباره سن ام سلمه، از پسرش عمر نقل شده که وی هنگام مرگ ۸۴ سال داشته است. مقبره‌ ام سلمه در بقیع در کنار بزرگان صدر اسلام است. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است.

[۱۴] لهوف، جلد ۱ ، صفحه ۷۰.

«وَ قَالَ اَلرَّاوِی: وَ قَامَ هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ اَلْبَجَلِیُّ فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا کَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِیَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِی مَنْ وَالاَکَ وَ نُعَادِی مَنْ عَادَاکَ. قَالَ: وَ قَامَ بُرَیْرُ بْنُ خُضَیْرٍ فَقَالَ وَ اَللَّهِ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ تَقَطَّعَ فِیکَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ یَکُونَ جَدُّکَ شَفِیعَنَا یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ . قَالَ: ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ وَ کُلَّمَا أَرَادَ اَلْمَسِیرَ یَمْنَعُونَهُ تَارَهً وَ یُسَایِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلاَءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی اَلْیَوْمِ اَلثَّانِی مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اِسْمُ هَذِهِ اَلْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلاَءُ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ اَلْکَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ اِنْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَهً وَ جَلَسَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یُصْلِحُ سَیْفَهُ».

[۱۵] لهوف، سید بن طاووس، ص ۸۰- ۸۱.

«فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ‏ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّه‏».

[۱۶] منیهُ المرید، صفحه ۱۲۳٫