«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

انسانِ با اخلاص می‌تواند در دیگران اثرگذاری داشته باشد

عرض کردیم که پروردگار حکیم، وَدود، شَکور، رئوف و رحیم به بندگان برای نجات بَشر انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را مأمور تبلیغ دینِ توحیدی قرار داده است و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هم از جهت این‌که مأمور بودند تا آدرس بدهند که بَشر به بیراهه نرود. انسان بر سر چهارراه قرار می‌گیرد و هرکاری بخواهند انجام بدهد، یک راه راهِ نجات است و سه راهِ دیگر راهِ سقوط و هلاکت است. این تعبیری است که جناب «صدرالمتألّهین شیرازی[۲]» که از حُکمای بزرگوار و از انسان‌های ره‌یافته بوده است، ۷ سفر با پای پیاده از شیراز تا مکّه طیّ کرده است و بد نیست که این را هم بشنوید. برای بنده که گاهی بخاطر می‌آورم، تکان‌دهنده است که اگر انسان با خداوند متعال صاف باشد، می‌گیرد و به مقصد می‌رسد. مرحوم صدرالمتألّهین در سفر هشتم خودشان حرکت کردند که با پای پیاده به مکّه بروند، ولی در شهر بصره مریض شدند و قبر شریف ایشان هم در آن‌جاست. ایشان نقل می‌نماید که در یکی از سفرها، مرحوم صدرالمتألّهین کتاب در تفسیر قرآن کریم نوشته است و تفسیر مرحوم صدرالمتألّهین ۵ یا شش جلد می‌باشد؛ شرح بر اصول کافی نوشته‌اند که تکمیل نیست، ولی آن قسمتی را که نوشته‌اند، جُزء بهترین شرح‌های بر اصول کافی ماست. کتاب در مورد توحید نوشته‌اند، در موضوع فلسفه نوشته‌اند؛ ولی آخوند «مُلاصدرا» یا همان مرحوم صدرالمتألّهین شُهرت‌شان به حکمت و فلسفه و کتاب «اَسفار اربعه[۳]» ایشان است که می‌گوید بین انسان و خداوند متعال چهار سفر وجود دارد: یکی سفر از انسان به خداست، یکی سفر از خدا به انسان است و چهار سفر برای بَشر تصویر کرده‌اند و نام کتاب‌شان را اَسفار اربعه گذاشته‌اند. در جلد نُهم کتاب اَسفار اربعه این حکایت را آورده‌اند و می‌گویند که ما در یکی از سفرهای حجّ با یک کاروانی همراه بودیم و یک حاجی داشتیم که بسیار ساده بود و حاجی‌های دیگر سر به سر او می‌گذاشتند و خوشی می‌کردند. حجّ ما تمام شد و طواف وداع را انجام دادیم. سپس کاروان جمع شد و هنگامی که از شهر مکّه خارج شدیم، شخصی خواست سر به سر این حاجی بگذارد و به او گفت: حاجی! کارنامه‌ی قبولی‌ات را دریافت کردی؟ وَرقه‌ی قبولی حجّ تو را امضاء کرده‌اند؟ گفت: مگر وَرقه و کارنامه می‌دادند؟ به او گفتند: بله. پرسید: در کجا؟ به او گفتند: در مقابل حَجرالاسود. ناله‌ی او بلند شد و گفت که من نمی‌آیم. من به حجّ آمده‌ام و تا نُمره‌ی قبولی‌ام را نگیرم، نمی‌آیم. برگشت و رفت. طولی نکشید که ملاحظه کردیم با شادابی یک برگ سبزی را در دست دارد و امام زمان (ارواحنا فداه) قبولیِ حجّ او را امضاء کرده است. خوشا به حال این‌ها! این‌ها عالِم نبودند، ولی عَمل‌شان تبلیغ بود. ما که او را ندیدم، ولی حقیقت مرحوم صدرالمتألّهین در زمان صفویه که ۴۰۰ الی ۵۰۰ سال قبل بوده است، این جریان را بیان کرده است که واقع شده است؛ ولی امروز انسان از یک عَوام مُخلصِ بدون شیشه‌خُرده‌ای که بنده‌ی خالص خداوند متعال بوده است، تحتِ تأثیر قرار می‌گیرد. چه تبلیغی است که اگر انسان با خداوند متعال راست باشد و در بندگی‌اش صداقت داشته باشد، می‌تواند قبولی حجّ خود را با امضاء بگیرد. مرحوم «آیت الله العظمی بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمودند: «سیّد بحرالعلوم[۴]» (ارواحنا فداه) حَواله‌هایی با امضای امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دست‌شان بود. حضرت امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف امضاء فرموده بودند. این یک نمونه از عالِم و مُجتهد و آن هم یک نمونه‌ای از یک عَوام و بی‌سواد. اگر در جان و در گفتار و در زندگی‌ِ انسان حقیقت وجود داشته باشد و اهل فریب‌کاری نباشد، شیشه‌خُرده نداشته باشد، بی‌صداقتی نداشته باشد، نامَردی نداشته باشد، این آدم وقتی با اخلاص و دلسوزی حرف می‌زند، در دل‌ها اثر می‌کند.

خلوص و تأثیرگذاری مرحوم «شیخ رجبعلی خیّاط» (رحمت الله علیه)

شاید این مطلب را برای شما نقل کرده باشم. مرحوم «شیخ رجبعلی خیّاط» (رضوان الله تعالی علیه) آیت الله نبوده است، حجت الاسلام نبوده است، دکتر نبوده است، مهندس نبوده است، آموزگار و دبیر و دانشمند نبوده است، در خیّاطی هم خیلی خیّاط ماهری نبوده است و خیّاط معمولی بوده است؛ اما ایمانِ درستی نسبت به خداوند متعال داشته است. در یک خلوتی که با نامَحرم برای ایشان پیش آمده بود، گفته بود: خدایا! همه‌جا تو رجبعلی را امتحان کردی و یک‌بار هم رجبعلی می‌خواهد تو را امتحان کند. خدایا! در این‌جا به دادِ من برس و اجازه نده تا من آلوده بشوم. می‌خواهم با پاکی از جوانی‌ام عبور کنم و خودم را در جوانی خراب نکنم. خداوند متعال هم او را حفظ کرد و نگاه داشت. با وجود این‌که یک دختری برای او دام گذاشته بود و او را در خلوت گرفتار کرده بود، ولی سیمِ دل را وصل کرد و گفت: خدایا! من عاجز هستم؛ تو باید من را در این‌جا نگاه داری. در آن‌جا خودش را حفظ کرد و سپس خداوند متعال به او چشمه‌ی حکمت عنایت کرد که می‌جوشید و عُلمای بزرگی مانند مرحوم «آیت الله سیّد محمود زنجانی» (رضوان الله تعالی علیه) که در زمان ما مُجتهد زنجان بوده‌اند و از آن‌جا به دیدار مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط (رضوان الله تعالی علیه) می‌آمده است و از کَلام ایشان نور دریافت می‌کرده است. نقل کرده‌اند که در زمان شاه یک رئیس پاسگاه شهربانی عاقبت به خیر و مؤمن شده بود. در آن زمان ادارت طاغوتی و نظامیان طاغوتی نمی‌دانید که چه فسادی در دستگاه سلطنت وجود داشت و سر تا پای مملکت را گرفته بود که ما باید بیشتر قدر انقلاب و خون شهدا را بدانیم. باشگاه افسران بود که افسران و نظامیان با زن‌های خود به آن‌جا می‌رفتند و چراغ‌ها را خاموش می‌کردند و هر مردی با هر زنی رابطه داشت. این وضعیتِ ارتش ما بود. شما این‌ها را در هیچ جنگی هم پیروز ندیدید. آمریکا دستور می‌داد و این‌ها را برای جنگ با انقلابی‌ها به کمک کشورهایی که با آمریکا دوست بودند، می‌فرستادند. یک رئیس پاسگاه مُرید مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط (رضوان الله تعالی علیه) شده بود و عاقبت به خیر شده بود. گفته بودند: چطور شما با دیگران فرق دارید و شرایط شما عوض شده است؟ پاسخ داده بود: من رئیس پاسگاه شهربانی شهرنو بودم. در خیابان قزوین یک شهری درست کرده بودند و در آن‌جا زنان خودفروش را جمع می‌کردند و از این‌ها مالیات می‌گرفتند. فَحشا آزاد بود و شهر مخصوصی داشت و دَرب آن بر روی جوان‌های بدبخت باز بود و در آن‌جا دائماً گناهِ خداوند انجام می‌شد و دستگاه سلطنت هم حامی آن بود و جَواز رسمی و پَروانه‌ی کسب داشتند و فَحشا می‌کردند. رئیس شهربانی می‌گوید که اتاق ما به گونه‌ای بود که ما به خانه‌های زنان خودفروش اِشراف داشتیم و این‌که چه کسی می‌آید و می‌رود و چه می‌شود را زیر نظر گرفته بودیم. من دیدم که یک سیّد مُعمّم وارد این شهر شد. با وجود این‌که دینی نداشتم و اهل نماز نبودم، ولی خیلی به غیرتم برخورد و گفتم که کسی در لباس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد این مُحیط کثیف بشود؟ به‌قَدری جوش آوردم که گفتم می‌روم او را دستگیر می‌کنم و به حساب او می‌رسم. مأمور فرستادم و گفتم که برو این سیّد را بگیر و به این‌جا بیاور. تا مأمور ما به آن‌جا برسد، او رفته بود. گفتم: از آن زنی که این سیّد به نزد او رفته بود، بپرس که او برای چه آمده بود؟ گفت: نزد آن زن رفت و پرسید که رئیس ما گفته است یک سیّد مُعمّم نزد تو آمده است، چه کاری داشت؟ زیرا خیلی سریع رفت. آن زن گفت: حقیقت این است که این سیّد آمد و به من گفت: خانم! من شنیده‌ام تو علویّه هستی، دختر فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هستی؛ جای تو در این‌جا نیست. چه‌‌قَدر از تو چک گرفته‌اند تا گِروی این‌جا باشی که خودت را این‌گونه بدنام می‌کنی و گناه مرتکب می‌شوی؟ به او گفتم: از من ۳۰۰ تومان چک دریافت کرده‌اند. او یک پاکت از جیب خود درآورد و ۱۵۰ تومان در مقابل من گذاشته است و گفته است که بخاطر مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) دیگر خلاف نکن، من می‌روم تا ۱۵۰ تومان دیگر هم جور کنم و بیاورم تا تو را از این بدبختی و لَجن‌زار بیرون ببرم. رئیس شهربانی می‌گفت که من مُنقلب شدم و گفتم: عجب! ما گمان می‌کردیم که این سیّد برای فساد آمده است، اما نفهمیدیم که او برای تبلیغ آمده است، برای نجات یک دخترِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمده است تا او را از این باتلاق و لَجن‌زار بیرون بکشد. این رئیس شهربانی می‌گفته که بنده خودم ۱۵۰ تومان دیگر را جور کردم و آن خانم را از آن‌جا نجات دادم و بخاطر آن قدمی که برای نجات یک زنِ آلوده‌ای که سیّده و علویّه بود و غیرت شیعه نباید اجازه می‌داد که وضع فقر او را به خودفروشی بکشاند، بخاطر او خداوند متعال من را عاقبت به خیر کرد و با مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط (رضوان الله تعالی علیه) همراه کرد. این اثر تبلیغ است. ما نباید همیشه منتظر باشیم تا تبلیغ را درون حسینیه مرحوم «آیت الله ری‌شهری» (رحمت الله علیه) انجام بدهیم، یا در مساجد انجام بدهیم. آن سیّدی که به آن‌جا رفته بوده، مرحوم آقای «سیّد مهدی قوام» (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است که از منبری‌های عارف شهر تهران بود و از این شکارها بسیار داشت که یک نمونه‌اش این بود که به شهرنو و شهر فاحشه‌ها رفته بود و به سُراغ زنی رفته بود که او را نشان کرده بود و آن زن دخترِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و ننگِ شیعه است که اجازه بدهد فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) این نوع گرفتاری توأم با سرافکندگی پیدا کنند. لذا تبلیغ اختصاص به آخوند ندارد و محلّ تبلیغ هم فقط مسجد و تکیه و حسینیه نیست؛ بلکه باید ببینید در کجا خرابی وجود دارد، در کجا ویروس و میکروب بی‌دینی سِرایت کرده است. باید سُراغ آن‌جا رفت و در آن‌جا تبلیغ نمود.

تبلیغ بسیار زیبایی مرحوم علّامه طهرانی (رضوان الله تعالی علیه)

مرحوم «علّامه طهرانی[۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) عارف بودند، اهل باطن بودند، شاگرد سِیر و سلوکی علّامه‌ی بزرگوار مرحوم «آقای طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. ایشان می‌نویسند که یک عارف شیعی از شهر نجف وارد یک منطقه‌ی سُنّی‌نشین شد. همه سُنّی بودند و ظاهراً نمی‌توانست تبلیغ ولایت را انجام بدهد. اما یک میزبانی داشت که یک پیرمرد خوش‌ذاتی بود. نمی‌گفتند که من شیعه هستم، ولی می‌گفتند که من یک مولایی بنام علی دارم و از فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از ایثار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از یتیم‌نوازی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از ناله‌های سَحَر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از جنگ‌های حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای این پیرمرد سُنّی می‌گفته است و سپس هم می‌گفتند این «شیخ علی» هم در دنیا و هم در آخرت گِره‌گُشاست. این پیرمرد خیلی خوشش می‌آمده است و به این آخوند می‌گفت که باز هم از خصوصیّات شیخ علی برایم بگو، او خیلی دوست‌داشتنی است. این صفاتی که از او می‌گویی، کمترین کسی این صفات را داراست. باز هم از این صفات برای ما بگو تا ما بیشتر او را بشناسیم. گفتند که آن سال تمام شد و سال دیگر آمد و دید که این پیرمرد از دنیا رفته است و خیلی غُصّه خوردند و گفتند که او خیلی انسانِ خوش‌ذاتی بود. من توقّع و طَمع داشتم که خداوند متعال او را به دست من مُستبصر کند و ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را بپذیرد و اهل بهشت بشود.

ماجرای مردِ آفریقایی که برحقّ‌بودن مذهب شیعه را دَرک کرد

خداوند متعال مرحوم آقای ری‌شهری را رحمت نماید. بنده خودم غالباً که به مکّه می‌رفتم، میهمان بعثه بودم. گاهی به عنوان مُبلّغ و منبری بودیم و گاهی هم به عناوین دیگر منبر می‌‌رفتیم. یک کاروانی از انگلستان آمده بود که ملیّت‌های مختلفی داشتند. از ما درخواست کردند و در آن‌جا به منبر رفتیم. یک مرد سیاه‌چهره‌ای بودید که کامل‌مرد بود. وقتی ما حرف می‌زدیم، دیده‌اید که معمولاً مجالس ما مجالس اشک است. خداوند متعال جناب آقای «قرائتی» را سلامت بدارد که ایشان یک شوخی هم با ما کرده‌اند. از زبان عیال‌شان می‌گویند که ایشان گفته‌اند اگر آقای صدیقی توانست مردم را بخنداند و آقای قرائتی توانست مردم را بگریاند، امام زمان (ارواحنا فداه) ظهور می‌کنند. ما به صورت مُکرّر شده است که مردم را به خنده آورده‌ایم و آقای قرائتی هم شده است که می‌گریاند و بنده گاهی پای صحبت ایشان گریه کرده‌ام. ان‌شاءالله آقای ما تشریف می‌آورند. وقتی بنده در مجلس صحبت می‌کردم، چون مکّه بود و همه دارای یک حال خوشی بودند، گریه می‌کردند. این مردِ کامل‌مرد هم دست بر صورتش گذاشته بود و با تمام وجودش به لب‌های ما نگاه می‌کرد و حرف‌های ما را گوش می‌کرد. وقتی منبر بنده تمام شد، متوجّه شدم که او حتّی یک کلمه‌ی فارسی هم بَلد نیست. او به من گفت: بعضی از حرف‌ها را خودم متوجّه می‌شدم و آن‌هایی را که متوجّه نمی‌شدم، برایم ترجمه کردند. او می‌گفت: من فارسی بَلد نیستم، ولی فضای حرف‌های شما را می‌فهمیدم. عشق زبان ندارد، حقیقت زبان ندارد، فطرت زبان ندارد؛ انسان با وجودش دَرک می‌کند. این فضایی است که انسان از آن درس می‌گیرد. او گفت: من فارسی بَلد نیستم، ولی فضای کُلّی حرف‌های شما را می‌فهمیدم و گاهی هم دیدید که دلم می‌شکست و وقتی دیگران گریه می‌کردند، من هم گریه‌ام می‌گرفت و متوجّه مطلب می‌شدم. از بنده وقت خواست و با او در بعثه‌ی مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) قرار گذاشتیم. در آن‌جا یک ساعت با ما مأنوس بود و گفت که تحصیل‌کرده‌ی کشور فرانسه هستم. در آن‌جا یک رفیقی پیدا کردیم که شیعه بود. او در ارتباط با حقّانیّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و وصایت بِلافَصل حضرت علی (علیه السلام) برای ما مطالبی می‌گفت و بنده تحت تأثیر قرار گرفتم و گفتم که باید مطالعه کنم. کتاب‌های موافق و مخالف را تهیه کردم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که مکتب شیعه مکتب حقّی است. از کشور فرانسه به کشور خودمان آمدم که یکی از کشورهای آفریقایی بود. در آن‌جا عدّه‌ای از همکاران سابق و از اساتید دانشگاه را جمع کردم و گفتم: با این انقلابی که شده است، شیعه در حال جا بازکردن در دنیاست. بیایید و مطالعه کنیم و ببینیم چه مکتبی است. اگر حقّ است، ما هم بپذیریم و اگر حقّ نیست، خطرناک است؛ زیرا در حال توسعه پیداکردن است، در حال نفوذکردن است. می‌گفت که ما رفتیم و کتاب‌هایی را تدارک دیدیم و بین تعدادی از اساتید دانشگاه تقسیم کردیم و یک زمانی را قرار دادیم و در آن زمان آمدیم و مطالب را با یکدیگر جمع‌بندی کردیم. همگی به این نتیجه رسیده بودند که شیعه حقّ است. اما دلیل این‌که من خدمت شما آمده‌ام، این است که پدر بنده خیلی انسانِ با انصافی بود و اگر در حال حاضر زنده بود، می‌دانم که پدر من نیز شیعه می‌شد. ولی قبل از آن‌که ما به این نتیجه برسیم، او با دین اهل تسنّن از دنیا رفت. راه آن چیست؟ حال بنده عرض می‌کنم این نکته‌ای را که مرحوم علّامه طهرانی (اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب‌شان نوشته‌اند که این عالِم مُبلّغ دینی به آن میزبان سُنّی خودش به عنوان این‌که علی (علیه السلام) وصیّ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نمی‌فرموده‌اند؛ بلکه به عنوان این‌که علی (علیه السلام) مرد فوق‌العاده‌ای بوده است و همه‌ی خوبی‌ها در وجودش جمع بوده است، می‌گوید که من آمدم و دیدم که او از دنیا رفته است. خیلی غُصّه خوردم که انسانِ به این خوبی بدون این‌که شیعه شده باشد، از دنیا رفته است. می‌گفتند در عالَم خواب او را دیدم و پرسیدم: حالت چطور است؟ من را دعا کرد و گفت: آن شیخ علی که تو می‌گفتی این خصوصیّات را دارد، به محض این‌که حضرت عزرائیل (علیه السلام) آمد و جان من را گرفت، چون محبّت آن علی در ذهن من بود، به سُراغم آمد. در این‌جا برای من مَلَکی گذاشته است که تمام اَسرار شیعه را به من می‌آموزند و من هم در محضر حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب (علیه الصلاه و السلام) شیعه هستم.

نجات یک انسان از جهنّم مانند نجات تمام عالَمیان است

لذا تبلیغ به‌قَدری مهمّ است که اگر انسان برای خداوند متعال دلش نسبت به این گُناه‌کاران بسوزد، دلش نسبت به کسانی که حقّ را نیافته‌اند و آدرس اشتباه دارند و در حال رفتن به جهنّم هستند و خودشان متوجّه نیستند، به این‌ها آدرس درست بدهد و این‌ها را از مسیر باطل به مسیر حقّ بیاورد، با قرآن کریم آشنا نماید، با قرآن ناطق که حضرت علی (علیه السلام) و یازده امام (سلام الله علیهم اجمعین) هستند، آشنا نماید، با حقّانیّت خون‌هایی که در این راه ریخته شده است، آشنا نماید، ولو بتواند یک نفر را به دین، به تدیُّن، به اعتقاد به خداوند متعال و قیامت هدایت نماید، مانند این است که این ۸ میلیارد انسان را از مرگ قطعی نجات داده است. قرآن کریم می‌فرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا[۶]»؛ اگر کسی یک نفر را بکُشد، مانند این است که نَسل بَشر را نابوده کرده است؛ اما اگر یک نفر را از جهنّم نجات بدهد و او را بهشتی کند، گویا نَسل بَشر را از مرگ نجات داده است. آن کسی که گُمراه کرده است، گویا همه‌ی بَشر را نابود کرده است و آن کسی که نجات داده است، گویا همه‌ی بَشر را نجات داده است. هدایت یک نفر، هدایت یک انسان و نجات یک انسان از جهنّم، از انحراف، از بی‌دینی، از بدبختی و نکبت و آوردن او به خطّ بهشتی‌ها به منزله‌ی احیای ۸ میلیارد نُفوس بَشر است و گُمراه‌کردن یک‌ نفر، ضدّ انقلاب‌کردن یک نفر و بی‌دین‌کردن یک نفر به منزله‌ی این است که ۸ میلیارد انسان را نابود کرده است و کُشته است. این حرف بنده نیست و حرف خداوند متعال است. بر اساس آیه‌ی قرآن کریم امروز هدایت یک نفر ثواب هدایت ۸ میلیارد انسان را دارد و مُنحرف‌کردن هم مطابق قَتل ۸ میلیارد نُفوس است. حال ببینید که چه‌قَدر همّت دارید؛ خصوصاً این خانم‌ها می‌توانند چند نفر بی‌حجاب را با اخلاق‌شان، با جایزه‌شان، با استدلال‌شان و با رفاقت‌شان در خطّ حجاب بیاورند. به سُراغ‌ انسان‌های بی‌نماز بروند و مَزه‌ی نماز را به آن‌ها بچشانند تا این‌ها تشویق شوند و اهل نماز بشوند. به انسان‌هایی که خیانت می‌کنند، در کاسبی اهل دروغ‌گفتن هستند، اهل بی‌انصافی هستند، حَلال و حرَام را متوجّه نمی‌شوند و کم‌فروشی کنند، این‌ها را متوجّه کنند، این‌ها را هدایت نمایند؛ هدایت در اعتقادات، هدایت در اخلاقیّات، هدایت در شرعیّات یک نعمتی است که با هیچ نعمتی قابل مقایسه نیست. بنابراین همه‌ی ما تبلیغ را جدّی بگیریم و از خودمان شروع کنیم و هر روز بنشینیم و یک حسابی از خودمان داشته باشیم که امروز عُمرمان را چه کرده‌ایم؟ نکند که شیطان آمده باشد و ما را نیز با بُردن آبروی کسی، با نیشِ‌زبان به کسی که بی‌خودی دلش را شکسته‌ایم و یا کسی را از کار بیکار کردیم و یک‌ خانواده‌ای را با نَمامی ایجاد اختلاف کرده باشیم و دو رفیق را با نَمامی با هم دشمن کرده باشیم، غارت کرده باشد؛ این غارت شیطان است و ما غارت‌شده‌ی شیطان می‌شویم. ابتدا حساب خودمان را داشته باشیم و خودمان را موعظه و تبلیغ کنیم و سپس هوای عائله‌‌مان را داشته باشیم و بعد هوای جامعه خصوصاً بچّه‌های آموزش و پرورش و جوانان دانشگاهی را داشته باشیم که در معرض خطر جدّی هستند.

روضه و توسل به حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام)

صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ اَلسَّلام)

رئیس همه‌ی مُبلّغین عالَم از اوّلین تا آخرین مولای ما حضرت امام حسین (علیه السلام) هستند. ایشان با خون خودشان تبلیغ کردند، ایشان با خون حضرت علی اکبر (علیه السلام) تبلیغ کردند، ایشان با دست‌های حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) تبلیغ کردند. حضرت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا در چندین جا گریه کرده‌اند. گویا اوّلین بار موقع خداحافظی با یادگار حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده است. حضرت قاسم (علیه السلام) آمد و از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) اذن میدان گرفت. نوجوان بود. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را نوازش کردند و دلشان راضی نمی‌شد. حضرت قاسم (علیه السلام) التماس کرد، التجاء کرد و عمو را راضی کرد. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌خواستند با او خداحافظی کنند، عمو و پسر برادر دست به گریبان شدند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) این نوجوان را در آغوش گرفت و این نوجوان هم دست‌هایش را بر گردن عمو انداخته است. مقاتل نوشته‌اند: «یَبکیان»؛ هم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) گریه می‌کردند و هم این نوجوان گریه می‌کرد. «حتى غشی علیهما[۷]»؛ غیر از این‌جا هیچ‌جای دیگری را غیر از گودال قتلگاه نداریم که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در آن‌جا هم غَش کردند. اما حتی هنگام خداحافظی با حضرت علی اکبر (علیه السلام) مدهوش نشدند. در این‌جا هم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مدهوش شدند و هم حضرت قاسم (علیه السلام) مدهوش شد. خداحافظی کردند. هر زِره‌ای آوردند برای حضرت قاسم (علیه السلام) مناسب نبود و زِره‌ها به تَن حضرت قاسم (علیه السلام) کوچک بود. این بود که لباس رَزم نداشت و با لباس عادی به میدان رفت. جنگ نمایانی کرد. اما نانَجیبی ضربه‌ای به او وارد کرد که حضرت قاسم (علیه السلام) از اسب بر روی زمین سقوط کرد. فریادش بلند شد: «یا عَمّاه![۸]»؛ ادرکنی! عمو! عموی من! به دادم بر(سلام الله علیها) حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با سرعتش خودشان را رساندند. وقتی رسیدند دیدند که نانَجیبی شمشیر را بلند کرده بود که دیگر کار حضرت قاسم (علیه السلام) را تمام کند. حضرت امام حسین (علیه السلام) به او اَمان نداد و یک شمشیر به دست او زد و دست آن نامَرد قطع شد. فریادش بلند شد و قَبیله‌اش به کمک او آمدند. جنگ مَغلوبه شد. اما گاهی صدای حضرت قاسم (علیه السلام) را از زیر سُم اسب‌ها شنید. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمدند و دیدند که پاهای حضرت قاسم (علیه السلام) بر روی زمین کشیده می‌شود و در حال جان‌دادن است. این نوجوان را بلند کردند و به سینه‌ی خودشان چسباندند. با گریه و ناله می‌فرمودند: «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ[۹]»؛ عزیز دلم! یادگار برادرم! خیلی برای عموی تو گران است که تو او را به فریاد بخوانی و او نتواند به تو پاسخ بدهد؛ و یا جواب بدهد، ولی دیگر کار از کار گذشته باشد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به اِنکسار حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در داغ حضرت قاسم (علیه السلام) و جوانان کربلا قَسمت می‌دهیم در همین ایّام لباس ظهور به قامت امام زمان ما (ارواحنا فداه) بپوشان.

خدایا! چشم ما را به جَمال حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) و قلوب ما را به نور معرفت و محبّت ایشان روشن بفرما.

خدایا! به حقّ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نَسل جوان ما را به ساحل سعادت در دیانت، در اخلاق، در حفظ حَریم مُقدّسات و شریعت، رعایت حَلال و حَرام، پاک‌چشمی، پاک‌دامنی، پاک‌دستی، پاک‌دلی، در اَمر تولید و تحصیل رِزق حَلال و در اَمر ازدواج موفّق به ساحل نجات برسان.

خدایا! نگرانی مردم را در زمینه‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی و در اَمر جوان‌هایشان برطرف بفرما.

خدایا! این ملّت شهید‌داده، این ملّت با وفا، این ملّت با بصیرت، این ملّت مقاومی که ۴۴ سال است در زیر پَرچم نیابت حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) که ولایت فقیه است وفا به خَرج داده‌اند و تسلیم دشمن نشده‌اند، این ملّت را دشمن‌شاد نکن.

خدایا! انسان‌های بد را بر این ملّت مُسلّط نکن.

خدایا! به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم به زندگی‌های همه‌ی ما بَرکات خودت را نازل بفرما.

خدایا! نظام ما، دولت ما، رهبر نورانی ما را در برطرف‌کردن مشکلات مملکت و مردم، در بازکردن گِره‌ها فوقِ توقّع به پیروزی نائل بگردان.

خدایا! سایه‌ی رهبر عزیزمان را تا ظهور حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) و در کنار حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) مُستدام بدار.

خدایا! رفتگان ما، حقّ‌داران ما، اساتید ما، امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه) و شهیدان ما را السّاعه میهمان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حضرت امام حسین (علیه السلام) و سایر شهدای کربلا مُتنّعم و روحشان را از این مجلس، از این حاضرین و از این گوینده شاد بفرما.

خدایا! این دست‌ها را خالی برمگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی(درگذشت ۱۰۵۰ق) مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه به عنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام. وی به صدرالحکما و صدر المتألهین نیز معروف است. او نظام فلسفی خود را در مهمترین کتاب خود الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه معروف به اسفار تبیین کرد. پس از او سنت عقلانی شیعه تحت تأثیر آموزه‌های وی قرار گرفت و فیلسوفان متعددی از جمله ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس زنوزی و علامه طباطبایی به شرح اندیشه‌های او پرداختند. اصالت وجود اساس مکتب فکری اوست و نظریه‌اش درباره چگونگی معاد جسمانی مناقشاتی برانگیخته است. صدرالدین شیرازی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را از معروف‌ترین شاگردان او دانسته‌اند. او در شیراز، اصفهان و قم زندگی می‌کرد و در کنار آثار متعدد فلسفی، کتاب‌هایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی نگاشت. به گفته سید جلال‌الدین آشتیانی، تاریخ تولد ملاصدرا در منابع ثبت نشده است؛ اما برخی تولد او را ۹۷۹ یا ۹۸۰ق دانسته‌اند. ملاصدرا در شیراز به دنیا آمد. گفته‌اند پدرش ابراهیم بن یحیی قوامی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان قوامی بود و صاحب فرزند نمی‌شد. پدرنذر کرد در صورتی که خداوند به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. صدرالمتألهین اموالی را که از پدرش برجای مانده بود در تحصیل علم صرف کرد. وفات وی در سال ۱۰۵۰ق و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج می‌رفته و یا از سفر بازمی‌گشته است؛ اما به گفته نوه‌اش، ملاصدرا در سال ۱۰۴۵ق درگذشت. پیکر او را به نجف برده و در حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپردند.

وی تحصیلات مقدماتی را در کنار پدرش که از اشراف بود، به پایان رساند. پس از فوت پدر به اصفهان رفت. اصفهان در آن دوران پایتخت صفویان بود و از جهت علوم نقلی و عقلی رونق داشت. وی علوم عقلی را نزد سید محمدباقر میرداماد (متوفی ۱۰۴۱ق) و علوم نقلی را از شیخ بهاء الدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰ ق) فراگرفت و از این دو اجازه دریافت کرد. هنگامی که وی به اصفهان می‌رفت دارای مقام علمی و عملی ممتازی بوده است؛ زیرا در ابتدای ورود به حوزه اصفهان در درس شیخ بهاءالدین عاملی (۱۰۳۱-۹۵۳ق) شرکت نمود. پس از اصفهان، دوباره به شیراز بازگشت. وی در شیراز در مدرسه خان تدریس می‌کرد. در شیراز برخی از علما وی را آزار دادند و او شیراز را به سوی کهک یکی از روستاهای اطراف قم ترک کرد و سال‌ها در انزوا به ریاضت و تزکیه پرداخت. پس از این دوران وی به تألیف و تأسیس مکتب فلسفی خود روی آورد و تا پایان عمر بدان مشغول بود. مطابق برخی اسناد وی بخش پایانی زندگی را در قم گذراند.

[۳] اًلْحِکمَهُ الْمُتَعالیه فِی الْاَسْفارِ العَقلیّه الاَربَعَه مشهور به اَلاْسْفارُ الاْرْبَعَه عنوان اثر مشهور فلسفی صدرالدین شیرازی، ملقب به صدر المتألهین و ملاصدرا (حدود ۹۷۹-۱۰۵۰ق) است که در سال‌های آخر عمر وی نگاشته شده‌است. این کتاب از جهت جامعیت و دامنۀ تأثیر بر حوزه حکمت اسلامی در سده‌های اخیر – به ویژه جریان «‌حکمت شیعی‌» – جایگاه ممتازی دارد. طرح نظریاتی نو همچون اصالت وجود و حرکت جوهری از عوامل پررنگ شدن تاثیرگذاری این اثر هستند. بسیاری از آثار حکمای نسل‌های بعد با اقتباس یا الهام گرفتن از این اثر پدید آمده‌اند. شروح و حواشی زیادی بر این اثر نوشته شده است که از جمله آن‌ها می‌توان به حواشی ملاهادی سبزواری و سید محمدحسین طباطبایی اشاره کرد. مؤلف نام کتاب را از چهار سفر یک حکیم متأله بهره اقتباس کرده است. سفرهای چهارگانه عبارتند از: من الخلق الی الحق؛ فی الحق بالحق؛ من الحق الی الخلق بالحق؛ فی الخلق بالحق. مباحث کتاب نیز بر اساس همین سفرهای چهارگانه ترتیب داده شده است. نویسنده این کتاب، برای اثبات ادعاهای فلسفی خویش از براهین عقلی، آیات، روایات و کشف و شهود عرفانی استفاده کرده است. همچنین برای تدوین این اثر از آثار پیشینیان بهره برده شده است.

بر اساس برخی قرائن، شروع نگارش این کتاب احتمالا در اواخر دوره دوم یاد شده بوده است. مولف در مقدمه کتاب، آن را حاصل دوره طولانی انزوا و کناره گیری از مشاغل علمی رایج می‌شمارد. و از سوی دیگر، از استاد خویش میرداماد (د ۱۰۴۰ق) با دعایی که در حق زندگان رواست، یاد می‌کند. نیز در اواخر بخش نخست از بخش‌های چهارگانه کتاب، از حالتی الهام بخش که او را به پرداختن مطلب توانا ساخته است، سخن می‌گوید. در یادداشتی که او بر این سخن خود افزوده -و در حاشیه برخی نسخه‌های خطی کتاب آمده – تاریخ ۱۰۳۷ق قید گردیده است. بر کتاب اسفار حواشی متعددی نوشته‌اند. حاشیه ملاعلی نوری (درگذشت ۱۲۴۶ق) را ظاهراً باید قدیم‌تر از همه دانست. مفصل‌ترین و معروف‌ترین آنها از ملاهادی سبزواری (درگذشت ۱۲۸۹ق) است که به جزبخش جواهر و اعراض به تمام کتاب پرداخته است. حاشیه آقاعلی مدرس زنوزی نیز از حواشی عالمانه و سودمند این کتاب است. از دیگر حاشیه نگاران بر اسفار، ملا اسماعیل درب کوشکی اصفهانی (درگذشت ۱۲۷۷ق)، محمد بن معصوم علی هیدجی (درگذشت ۱۳۴۹ق) و علامه طباطبایی را می‌توان نام برد. از دیگر شروح جدید این کتاب می‌توان از شرح مرتضی مطهری بر بخش‌های قوه و فعل اسفار و نیز شرح محمد تقی مصباح یزدی بر جلد اول و هشتم اسفار و نیز شرح عبدالله جوادی آملی بر دو جلد اول اسفار که با عنوان رحیق مختوم در ۱۰ جلد ارائه شده است، شرح فارسی حسن حسن زاده آملی از جمله شرح‌های محقّقانه معاصر(قرن پانزده شمسی) است.

[۴] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید.

بحرالعلوم دارای اخلاق پسندیده انسانی و پیامبرگونه بود. تواضع و فروتنی او زبانزد خاص و عام بود. او کم سخن می‌‌گفت، همواره در حال تفکر و اندیشیدن بسر می‌‌برد، اگر سخنی به زبان می‌‌آورد با ذکر خدا همراه بود. در بین مردم که می‌‌نشست، نشستن حالت تشهد در نماز را داشت. هنگام راه رفتن هیبت و وقار خاصی داشت. هیچ گاه به پشت سر خود یا به اطراف خود نگاه نمی‌‌کرد، مگر در حال ضرورت. گام‌های استوار خود را بیشتر با اندیشه‌های شگرف می‌‌آمیخت. دریافته بود که هیبتش مانع از سخن گفتن مردم با وی می‌‌شود، لذا همیشه ملازمان خود را سفارش می‌‌کرد باب سخن گفتن با مردم را بگشایند تا از راز دل مردم باخبر شده، در رفع گرفتاری‌های آنان بیشتر بکوشند. صبح‌ها را همواره در بحث و تدریس و قضاوت بین مردم و شب‌ها را در مطالعه و تحقیق می‌‌گذراند و پس از اندکی خواب و استراحت، برای عبادت و مناجات به درگاه خداوند ذوالجلال خود را کاملا آماده می‌‌ساخت و بسیار دیده شده بود که پس از نیمه شب از نجف تا کوفه پیاده راه می‌‌رفت که هنگام مناجات در مسجد کوفه باشد و پس از نماز صبح به نجف بازمی‌‌گشت و قبل از هر کار به حرم مطهر جد بزرگوارش امیرالمومنین علیه السلام مشرف می‌‌شد و با آن حالت معنوی و عرفانی که داشت به زیارت مشغول می‌‌گشت. برخی از کتب رجال در احوال آن بزرگوار نوشته‌اند که: گاهی سؤالاتی از امام می‌‌کرد و به نحوی که ما نمی‌‌دانیم، پاسخ دریافت می‌‌نمود. داستان‌های بسیاری درباره دستگیری بحرالعلوم از بینوایان و رسیدگی او به حال مستمندان نقل شده است و برخی از نویسندگان دارند که شب‌ها همانند جدش امیرالمومنین علیه السلام کوله‌باری از مواد غذایی را بر دوش می‌‌گرفت و از تاریکی شب استفاده می‌‌کرد، در کوچه‌های نجف راه می‌‌افتاد و بر در خانه هر فقیر مستمندی که می‌‌رسید، مقداری از غذا و پول قرار می‌‌داد و همواره از حال مردم سؤال می‌‌کرد و به بینوایان رسیدگی کامل داشت.

نوشته‌اند شبی شاگرد برجسته‌اش سید محمدجواد عاملی (صاحب مفتاح الکرامه) را فراخوانده، او را توبیخ و سرزنش نمود. مرحوم عاملی دلیل نگرانی استادش را پرسید، استاد در پاسخ گفت: یکی از برادران مسلمان که همسایه شما است، تهیدست است، او هر شب خرمای بد و ارزان قیمتی از بقال می‌‌گرفت و بچه‌های خود را با آن سیر می‌‌کرد، امروز رفته است از بقال خرما بگیرد، بقال از دادن خرما امتناع ورزیده است، زیرا بدهکاری‌های آن بیچاره زیاد شده بود و امشب او و بچه‌هایش بی‌شام مانده‌اند. سید جواد عاملی از آقای بحرالعلوم معذرت‌خواهی می‌‌کند و از این که از حال او خبر نداشته است، پوزش می‌‌طلبد. بحرالعلوم در پاسخ او می‌‌گوید: معلوم است بی‌اطلاع بوده‌ای، چون اگر با علم به حال آن بیچاره شام می‌‌خوردی و به او اعتنا نمی‌‌کردی، کافر بودی؛ ولی آن چه مرا نگران و ناراحت کرده است، این است که تو چرا از برادر مسلمانت خبر نداشته‌ای؟ باید از حال برادرانت جستجو کنی و آنان را دریابی. در هر حال سید، سینی بزرگی پر از غذا با مقداری پول به آقای عاملی داد و از او خواست که به منزل آن برادر مؤمن برود و با هم شام بخورند و این پول را هم به او بپردازد تا قرض‌های خود را ادا کند و خود همچنان منتظر ماند و شام تناول نکرد تا این که آقای عاملی برگشت و به او خبر داد که غذا را با همسایه‌اش تناول کرده و پول را هم به او رسانده است و جالب اینجاست که انعام بحرالعلوم درست به اندازه قرض‌ها و دیون آن مؤمن بوده است.

از جمله اموری که از زندگی این سید بزرگوار نقل می‌شود، ملاقات‌های علامه بحر‌العلوم با امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف است که شیخ عباس قمی آن را در منتهی‌الآمال آورده و در فواید الرضویه نیز به آن اشاره شده است، وقتی علامه بحر‌العلوم در جلسات درس آیت‌الله وحید بهبهانی شرکت می‌کرد، میرزای قمی نویسنده کتاب «قوانین الاصول» می‌گوید: من با علامه بحر‌العلوم با هم در درس استاد وحید بهبهانی شرکت می‌کردیم و در مباحثاتی که من با ایشان داشتم اغلب من تقریر کرده و درس را توضیح می‌دادم، تا اینکه من به ایران آمدم و سید بحر‌العلوم در نجف ماند. بعدها وقتی شهرت علمی سید‌بحرالعلوم به من رسید تعجب می‌کردم که این نباید تا این حد از حیث علمی قوی شده باشد، تا اینکه من برای زیارت عتبات عالیات وارد نجف اشرف شده و سید را ملاقات کردم. من دیدم سید ‌بحر‌العلوم همانند دریای مواج و عمیقی از دانش‌هاست سپس از او پرسیدم: ما در یک درجه‌ای از علم بودیم و شما در این حد نبودی، چطور شد که به این معارف دست یافتی؟ سید رو به من کرد و گفت: میرزا این از اسرار است اما من آن را به تو می‌گویم به شرطی که تا زنده هستم به کسی نگویی! علامه بحر‌العلوم ادامه داد: چگونه این طور نباشم در حالی که آقایم حجت‌ بن ‌الحسن (علیه السلام) شبی مرا در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند!

همچنین میرزا حسین لاهیجی به نقل از شیخ زین العابدین سلماسی می گوید: روزی بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام علی علیه السلام شد و سپس این شعر را زمزمه کرد: «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن * به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن». پس از آن از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم، فرمود: چون وارد حرم حضرت علی علیه السلام شدم دیدم مولایم حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) در بالای سر به آواز بلند قرآن تلاوت می کند، چون صدای آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[۵] سید محمدحسین حسینی طهرانی (۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه طهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. در عرفان خود را شاگرد سید هاشم حداد می‌خواند و کتاب روح مجرد را برای معرفی و پاسداشت او نگاشت و حداد را «انسان کامل» می‌دانست. حسینی طهرانی بیش از ۵۵ جلد کتاب نگاشته که بیشتر آن در سه مجموعه الله‌شناسی، امام‌شناسی و معادشناسی جمع‌آوری شده است. وی همچنین کتاب‌هایی درباره فاطمه دختر پیامبر اسلام، احیای حکومت اسلامی، تفسیر مواعظ اخلاقی و تفسیر پاره‌ای از آیات و احادیث، همچون آیه نور و حدیث عنوان بصری دارد. برخی نظریات خاص او عبارتند از: وجوب عینی و تعیینی نماز جمعه در دوره غیبت امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، شیعه دانستن محیی‌الدین عربی، حرام بودن اقامت مسلمانان در بلاد کفر و مخالفت با استفاده از تاریخ شمسی به‌جای قمری. طهرانی در شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ از امام خمینی حمایت می‌کرد. سید محمدحسین لاله‌زاری معروف به علامه طهرانی، روحانی مجتهد، الاهی‌دان، عالم به فلسفه، کلام و تفسیر و اهل سیر و سلوک بود. آثار پرتعداد او با موضوع خداشناسی، معاد، امامت، عرفان و برخی موضوعات سیاسی و اجتماعی بارها منتشر شده‌ است. او به مدت ۲۳ سال نیز در تهران در مسجد قائم به اقامه نماز جماعت و سخنرانی‌های مذهبی اشتغال داشت.

سید محمدحسین طهرانی متولد ۲۴ محرم سال ۱۳۴۵ق در تهران فرزند سید محمدصادق است که از شاگردان محمدتقی شیرازی بوده است. تحصیلات حوزوی را در سال ۱۳۶۴ق قم آغاز کرد و هفت سال بعد به نجف رفت. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم در خیابان سعدی، به تبلیغ دینی مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق بنابر خواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد. طهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. محمدتقی بهجت، از مراجع تقلید شیعه، بر او نماز خواند، و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی سید علی خامنه‌ای خامنه‌ای صادر شد و وی را بهره‌مند از مراتب بالای علمی و فقه فنی و اجتهادی و «فقه الله الاکبر» معرفی کرده است. حسینی طهرانی تحصیلات کلاسیک خود را در تهران در هنرستان صنعتی تهران به پایان برد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سفری به مشهد در سال ۱۳۶۴ق به دست میرزا محمد تهرانی، نویسنده مستدرک البحار، در مشهد، عمامه بر سر گذاشت و پس از آن در مدرسه حجتیه در قم مشغول تحصیل حوزوی گردید. پس از مدتی با سید محمدحسین طباطبائی آشنا شد و در جمع شاگردان او در دروس حکمت، تفسیر و عرفان قرار گرفت. طهرانی در قم به جز علامه طباطبائی از درس عبدالجواد سدهی، سید رضا بهاءالدینی، مرتضی حائری یزدی، سید محمد داماد، سید محمد حجت کوه‌کمری و سید حسین طباطبایی بروجردی بهره برد. او در سال ۱۳۷۱ق به نجف رفت و در دروس فقه و اصول حسین حلی، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود حسینی شاهرودی و آقابزرگ تهرانی حاضر می‌شد.

[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۲۳٫

«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ».

[۷] مقتل الحسین علیه السلام؛ خوارزمی: ج ۲ ص ۲۷٫

«خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ‏ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ:

«انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن ***** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ***** بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن»

وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَهً وثَلاثینَ رَجُلًا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّهَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَهِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَهُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّیأنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً»

[۸] همان.

[۹] همان.