«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

بیان مسأله‌ی شرعی پیرامون خراب‌شدن نیّت روزه در ماه مبارک رمضان

مُفطرات روزه اگر عمدی باشد، روزه را باطل می‌نماید و اگر از روی فراموشی باشد، روزه را باطل نمی‌کند. اما اگر کسی یادش نباشد که روزه است و غذا درون دهانش قرار بدهد و چند لُقمه‌ای بخورد و سپس به یاد بیاورد که ماه مبارک رمضان است و او روزه است؛ در این صورت باید پس از آن دیگر چیزی نخورد. اما اگر گمان کرد که روزه‌اش خراب شده است و بازهم می‌تواند می‌تواند بخورد و به خوردن خود ادامه داد، روزه باطل می‌شود و به دلیل این‌که عمداً این کار را انجام داده است، هم باید قضای آن را به جای بیاورد و هم باید کفّاره‌ی آن را پرداخت نماید. اگر کسی یک لحظه تردید کند و گُرسنگی به او فشار بیاورد و تشنگی‌اش سخت بشود و تردید کند که روزه‌اش را باز کند یا باز نکند؛ یا تصمیم گرفت که روزه‌اش را بخورد و سپس هم خداوند متعال به او توفیق بدهد تا این جسارت را انجام ندهد و او شیطان را لعنت کرد؛ چون روزه سختی دارد. اگر بنا بود سختی به همراه نداشته باشد، این مقدار اَجر برای آن وجود نداشت. روزه‌دار باید تشنگی و گُرسنگی را تحمّل نماید. حال آن شخص مُنصرف شد و روزه‌ی خود را نخورد، ولی همین تصمیم که نیّت را حتّی به اندازه‌ی یک لحظه خراب کرد، باعث می‌شود که روزه‌اش را قضا نماید. اما نمی‌تواند روزه‌ی آن روز خود را هم بخورد. حال که روزه‌اش با نداشتن نیّت و تا تردید در نیّت خراب شده است، اما حقّ خوردن آن را هم ندارد و پس از ماه مبارک رمضان حتماً باید قضای آن روز را به جای بیاورد.

صلوات هدیه بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

اوّلین نیاز برای ورود به بازار تجارت خداوند متعال، «ایمان» است

روز هفدهم ماه مبارک رمضان، روز حادثه‌ی «جنگ بَدر[۲]» است. اوّلین نبردی که پس از تشکیل حکومت اسلامی در مدینه‌ی منوّره بین جبهه‌ی کُفر و جبهه‌ی ایمان واقع شده است، جنگ بَدر است و دلیل نامگذاری آن به «بَدر» این است که منطقه‌ای بین مدینه و مکّه قرار دارد که خداوند متعال به ما توفیق عنایت فرمود و آن منطقه را ملاحظه کرده‌ایم؛ آن چاهی که وجود نازنین پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) جنازه‌های مُشرکین را در آن چاه ریختند، هنوز هم وجود دارد. چون جنگ بَدر نقطه‌ی عطفی در تاریخ جنگ‌های اَدیان الهی در مقابله‌ی با شِرک و کُفر و اِلحاد است، خیلی مهمّ ارزیابی و تلقّی می‌شود. خداوند متعال این عالَم را برای جهاد کسانی که می‌خواهند به مقصد اعلی برسند، قرار داده است. جهاد کلاس مُستمری است و تعطیلی ندارد. آیات متعددی برای این معنا دلالت دارد. از جمله‌ آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی صفّ که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ[۳]»؛ خداوند متعال خودش مستقیماً با همه‌ی ما صحبت می‌فرماید و خطاب او به همه‌ی ماست. ای مؤمنین! شما را به یک بازاری، به یک تجارتی و به یک سودایی راهنمایی بکنم که اگر وارد این بازار بشوید و کاسب خوبی باشید، در این موقعیّت خیر نصیب شما می‌شود؛ «ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ». وقتی انسان سودی می‌برد، اگر نداند هم سود را بُرده است؛ اما احساسی ندارد، دلگرمی ندارد. ولی اگر بداند، این آگاهی به خیر و ترقّی و دریافت دَرجه هم انسان را شارژ می‌کند و هم تشویق می‌نماید که قدم بعدی را بردارد. این تجارت، این سودا، این مُبادله که ما جان خودمان و مال خودمان را با چیزی مُقابله کنیم که خداوند متعال به ما می‌دهد؛ خداوند متعال می‌فرماید جان و مال‌مان را در این بازاری که نامش تجارت است و خداوند متعال نام او را تجارت قرار داده است، چگونه مُعامله کنیم؟ می‌فرماید: اوّلین قَدم ایمان است؛ من ایمان شما را خریدارم. اگر کسی ایمان نداشته باشد، سرمایه ندارد و انسانی که سرمایه ندارد، قدرت تجارت ندارد. فقر سواد وَجه در دارِین است و بدترین فقر، فقر ایمان است. بالاترین سرمایه ایمان است و بدترین شکست هم فقر ایمانی و نداشتن ایمان است. انسان بی‌ایمان از نظر قرآن کریم، بدترین جُنبنده است. یعنی از کِرمِ کثافت، از سوسک، از میکروب، از ویروس و از غُدّه‌ی سرطانی بدتر است. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ[۴]»؛ بدترین جُنبنده در عالَم کسانی هستند که ایمان نمی‌آورند. بنابراین بی‌ایمانی بسیار بد است.

حال ما هم ادّعای ایمان داریم، خداوند متعال در یک آیه‌ای از خودمان خواسته است تا بازنگری کنیم. فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا[۵]»؛ شما هم که گمان می‌کنید ایمان دارید، «جوجه را در آخر پاییز می‌شمارند»، «شاهنامه آخرش خوش است». تا زمانی که حضرت عزرائیل (علیه السلام) نیامده است، مشخّص نمی‌شود که ایمان شما واقعاً ایمان بوده است و یا تظاهُر و تَزویر بوده است و یا تا جایی باایمان بوده‌اید که به ضررتان تمام نشود. هر جایی دیدید که ضرر می‌کنید، ایمان را مُفت از دست داده‌اید. انسان مؤمن در غفلت‌ها هوشیار است و غافلگیر دشمن نمی‌شود. یکی از پایه‌های مُراقبه توجّه به خود است. نکند که انسان از خودش بی‌خبر باشد. لذا با یک غیبت، با یک تُهمت، با ریختن آبروی یک مؤمن چه خسارت و بدبختی‌ برای خودش درست می‌کند و این با ایمان سازگاری ندارد.‌ مؤمن سرمایه‌اش را حفظ می‌کند، سرمایه‌اش را در یک بازاری به کار می‌برد که بر آن بیفزاید، دَرجا نمی‌زند و به صورت مُرتّب در حال افزودن سرمایه‌اش است. پروردگار متعال فرمودند: اوّلین چیزی که ما در این بازار از شما مُطالبه می‌کنیم و خریدار آن هستیم، ایمان است.

مُقابله‌ی با نَفس اَمّاره «جَهاد» است

بعد از ایمان چیست؟ «تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»؛ در راه خدا مُجاهده کنید. «بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ»؛ هم با مالتان در بازار مُعامله‌ی با خداوند متعال و با ایمانی که از خداوند درخواست کرده‌اید و نصیب شما شده است، حال این جهاد است که ایمان را رُشد می‌دهد، ایمان را پُرمیوه می‌کند، شَجَره‌ی ایمان را ریشه‌دار می‌کند؛ «تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ». بر حسب روایتی از سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) آمده است که فرمودند: جهاد در چند جبهه توصیف می‌شود. ما جهاد واجب داریم که بر همگان واجب است، جهاد واجبی داریم که مشروط است، جهادی داریم که با سنّت و استحباب همراه است و برای بعضی واجب و برای برخی دیگر مُستحبّ است و جهادی داریم که برای همگان رُجحان دارد؛ در حدّ ضرورت نیست ولی رُجحان دارد. جهادی که همیشه بر همگان واجب است، جهاد با نَفس است. نَفس ما دائماً در مقام ضربه زدن به ما و ایمان ماست. نَفس امّاره و غَرائز حیوانی کاری به جهنّم و بهشت ما ندارد و می‌خواهد خودش کامَش را در زندگی شما بگیرد. اگر غفل کردید و غَرائز بر شما مُسلّط شد، بر مرکب هوی و هَوس سوار شدید و خواستید با این مرکب راه را طی کنید، این مرکب سرازیری است و در سرازیری حرکت می‌نماید و لغزنده است و در قَعر جهنّم قرار می‌گیرید. لذا فرمود: هر کسی که هَوی را بر خودش مُسلّط کند، به دشمن خودش کمک کرده است. این بیداری، این هوشیاری، این توجّه دائم به این‌که حرفی نزنم تا ایمانم از بین برود، نگاهی نکنم که ایمانم آتش بگیرد، غذایی نخورم که خداوند متعال من را مورد عِقاب خودش قرار بدهد. این در خوردن، در دیدن، در شنیدن، در گفتن، در معامله کردن و در همه‌جا توجّه به خداوند نیاز است. لذا فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا[۶]»؛ یعنی خداوند را از یاد نبرید. همیشه خداوند بر زندگی شما حاکم باشد، بر ظاهر و باطن‌تان خدا را حاکم کنید و از منطقه‌ی حکومت خداوند که منطقه‌ی حاکمیّت شیطان و نَفس امّاره است، قدم نگذارید، زیرا منطقه‌ی مین است و شما را نابود می‌نماید. «تُجَاهِدُونَ»؛ نام این جهاد است. ترک غیبت جهاد است، ترک تُهمت جهاد است، ترک عصبانیّت‌های بی‌جا جهاد است. غَضب و شَهوت ابزار شیطان هستند. شیطان ایمان گروهی را با شَهوات غَرق می‌کند و آن‌ها را نابود می‌نماید و عدّه‌ای را با غَضب و قدرت‌طلبی و قَهر و غَلبه‌ی بر ضعیف گرفتار می‌کند. این جهاد با نَفس واجب است، واجی عینی است و هیچ‌کسی مُستثنی نیست. همیشه باید خودمان را در جبهه ببینیم و در برابر غَرائز خودمان از خطّ دین خارج نشویم و در خطّ دستورات خداوند متعال حرکت کنیم.

در جَهاد با نَفس اَمّاره استقامت بسیار اهمیّت دارد

در این جهاد، استقامت حرفِ اوّل را می‌زند. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا[۷]» ؛ «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا[۸]»؛ این کسانی که به رُبوبیّت خداوند ایمان پیدا می‌کنند و استقامت می‌کنند، خداوند متعال این‌ها را تنها نمی‌گذارد. گروهی از ملائکه را در خدمت این‌ها می‌گُمارد و این‌ها به نماز شب خوانده می‌شوند؛ خودشان توجّه ندارند، ولی مَلَک بیدارشان می‌نماید. کارهای خوب را به یادشان می‌آورد و کارهای بد را برای این‌ها زشت جلوه می‌دهد. این‌ها انگیزه پیدا نمی‌کنند تا کار بد انجام بدهند. نشانه‌ی این‌که خداوند قَدم به قَدم افراد با استقامت در دین را یاری می‌نماید، ادامه‌ی همین آیه‌ی کریمه است. پروردگار متعال فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ»؛ این سه مُژده است؛ یکی این است که نگرانی نداشته باشید. «لَّا تَخَافُوا» معنای نترسیدن می‌دهد، ولی از ترس وَسیع‌تر است. یعنی نگران نباشید؛ «أَلَّا تَخَافُوا». در ادامه می‌فرماید: «وَ لَا تَحْزَنُوا»؛ غُصّه هم نخورید. نگرانی نسبت به آینده است و غُصّه نسبت به گذشته است. هم گذشته‌های شما را پاک کردیم و هم آینده‌ی خوبی برای شما رَقم زدیم. لذا نه نسبت به گذشته نگرانی داشته باشید و نه نسبت به آینده نگران باشید؛ «وَ لَا تَحْزَنُوا». مورد سوّم این است که فرموده است: «أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ»؛ بشارت بدهید که شما اهل بهشت هستید و با مرگ‌تان دَرب بهشت برزخی به روی شما باز خواهد شد؛ «أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ». چهارمین مورد هم چیزی است که انسان بسیار خوشحال می‌شود که خداوند متعال هیچ‌گاه او را تنها نگذاشته است. همیشه گروهی برای خدمت به او در کنار او بوده‌اند. می‌فرماید: «نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ[۹]»؛ این چهارمین خوشحالی است که برای مؤمن با استقامت در این آیه‌ی کریمه گفته شده است. «نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا»؛ ما در زندگی دنیا اولیای شما بودیم. یعنی شما در هیچ‌جایی تنها نبودید و در همه‌جا کنار شما بودیم، در همه‌جا هوای شما را داشتیم، در هر کار خیری ما در انگیزه، در اندیشه و در عمل به شما کمک کردیم. «نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا»؛ انسانی که در سنگر باشد، خداوند متعال سنگرنشینان جبهه‌ی حقّ را دائم یاری می‌نماید؛ «نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا».

جهاد و مُقابله‌ی با کُفّار بر همگان واجب است

اما جهادی که مشروط است، جهاد دفاعی است. جهاد «الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ[۱۰]» است. این کُفّاری که در کنار شما هستند و از منطقه‌ی کُردستان برای شما آشوب درست می‌کنند، از پایگاه‌های اسرائیل افرادی را به آن‌جا می‌برند و تعلیم می‌دهند تا بیایند تروریست بشوند و امنیّت شما را به خظر بیندازند، بر شما هم واجب است تا خطر را در نُطفه خَفه کنید. شما هم پایگاه‌های آن‌ها را بزنید. آن‌ها را نااَمن کنید و این جزء واجبات است. حفظ امنیّت و مُقابله‌ی با کسانی که امنیّت شما را به هم می‌ریزند، جزء واجبات است. اما در آن‌جایی که کار واجبی در کنار کار مُستحبّی قرار دارد، جهاد با کُفّار و مُهاجم بر همگان واجب است تا از خودشان دفاع نمایند، ولی بر امام مُستحبّ است. امام می‌تواند لشکر را بسیج نماید و بگوید که بروید و به جنگ بپردازید و می‌تواند خودش هم در کنار قُشون در جبهه حضور پیدا نماید. وجود مبارک پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در حیات طیّبه‌شان و حیات افتخارآمیزشان در طول ۱۰ سال از زندگی‌شان، حدود ۸۰ جنگ واقع شده است. خود رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در ۲۷ جنگ حضور یافته‌اند، با وجود این‌که بر ایشان واجب نبوده است. بر دیگران واجب بوده است، ولی بر رسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) واجب نبوده است. رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در ۲۷ جنگ حضور داشتند و در بقیه‌ی جنگ‌ها رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) نایب داشتند و فرمانده منصوب می‌کردند. به جنگ‌هایی که پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در آن‌ها حضور داشتند، «غَزوه» می‌گویند و به جنگ‌هایی که پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) خودشان حضور نداشتند و فرمانده منصوب می‌کردند، «سَریّه» می‌گویند که جَمع آن سَرایاست. پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در غَزوات حضور فیزیکی داشتند و در سَرایا حضور فیزیکی نداشتند. در تمام این غَزوات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همراه رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بودند که قرآن کریم فرموده است: خداوند تو را به وسیله‌ی مؤمنین نُصرت می‌نماید. بر حسب روایت مُراد از مؤمنین حضرت علی (علیه السلام) است که در ۲۷ غَزوه به جز یکی از آن‌ها که «جنگ تَبوک[۱۱]» بود، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همیشه در کنار پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) و زیر سایه‌ی پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در جنگ‌ها حضور فیزیکی داشتند و کلید فَتح در تمام این جنگ‌ها در دست حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.

اختصاص لقب «کَرّار» از جانب پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام)

در «جنگ خیبر[۱۲]» پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) عَلم را به دست «ابوبکر» دادند و فرمودند که برو و قلعه را فَتح کن و بازگرد؛ رفت و مدّتی در اطراف قلعه‌های مُستحکم یهودیان خیبری وقت خود را تَلف کرد و در نهایت آمد و گفت: امکان فَتح این قلعه‌ها وجود ندارد. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در مرحله‌ی بعدی عَلم را به دست خلیفه‌ی دوّم دادند. او هم رفت و ارزیابی کرد و بازگشت و همان حرف خلیفه‌ی اوّل را تکرار کرد و به رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) عرض کرد که این دِژ‌ها به قدری مُستحکم است و برای صیانت از یهودیان به قدری حساب‌شده است که امکان نفوذ و داخل‌شدن به آن و جنگیدن با آن‌ها وجود ندارد. وجود مبارک پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) فرمودند: «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ[۱۳]»؛ چرا به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حیدر کرّار می‌گویند؟ این جزء اصطلاحات واجبی است که همه‌ی شیعیان با این واژه آشنا هستند، همه‌ی ذهن‌ها آشناست. این کرّار را پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) به عنوان لقب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار داده‌اند. دلیل آن چیست؟ «کَرّ» به معنای حمله و هجوم است. در مقابل کَرّ، «فَرّ» وجود دارد که به معنای فرار است. انسان یا حمله می‌کند و یا گُریز دارد. حمله و گُریز در جنگ‌ها مَرسوم است. اگر انسان مُسلّط باشد حمله می‌کند و اگر خطری ببیند، فرار می‌کند. لذا به آن کَرّ و فَرّ می‌گویند. همچنین این اصطلاح در جامعه‌ی ما وجود دارد و می‌گویند که فُلانی با کَرّ و فَرّ آمد. یعنی موقعیّت بالایی داشت، گاهی حمله می‌کرد و گاهی نیز کنار می‌کشید. این به معنای کَرّ و فَرّ است. حضرت رسول اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) فرمودند: فردا عَلم را به دست کسی خواهم دارد که او عاشق خدا و رسول خداست، دلداده است، دل‌شُده است و خدا و رسول هم به او عشق می‌ورزند. او حبیب خداست، حبیب رسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) است. این دو وصفی اوصافی است که بالاتر از آن چیزی وجود ندارد.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) منشأ فتوحات عالَم هستند

حضرت ابراهیم (علیه السلام) در میان انبیاء الهی (سلام الله علیهم اجمعین) اَبو‌الانبیاء هستند، بنیان‌گذار توحید هستند و ایشان اَساس اسلام را تأسیس کرده‌اند. خود پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) هم خطّ حضرت ابراهیم (علیه السلام) را پِی گرفته‌اند و در آن خط کار را به کمال رسانده‌اند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) خَلیل خداوند بودند، ولی حَبیب خدا نبودند. حَبیب خداوند پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بودند و این ویژگی را خداوند متعال در معراج به ایشان عطا فرمودند. خداوند فرمود: یا رسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم)! دو عنوان است که باید خودت یکی از آن‌ها را انتخاب نمایی؛ یا «عبدالله» باش و یا »«حبیب‌الله» باش. هر کدام را بخواهی من به تو عنایت می‌کنم. پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) عرضه داشتند: بارالها! من می‌خواهم عبدالله باشم. خداوند متعال فرمود: هر که عبدالله باشد، او حبیب‌الله هم است. خداوند متعال پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را نشان‌دار کردند و پیامبر ما حبیب خداوند هستند. بالاتر از حضرت ابراهیم (علیه السلام) هستند که ایشان خَلیل خدا هستند. در این حدیث پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) علی (علیه السلام) را هم جلوه‌ی خودشان معرّفی فرموده‌اند که ایشان حبیب خدا هستند. علی (علیه السلام) حبیب خداست. هم مُحبّ خداوند است و هم حبیب خداست. «یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ محبوب خدا و رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) است، حبیب خدا و رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) است. این برجستگی و دَرجه‌ای است که با هیچ دَرجه‌ای قابل مقایسه نیست. سوّمین وصف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که ایشان کَرّ دارند، ولی فَرّ ندارند. همه‌ی پادشان و صاحبان قدرت کَرّ و فَرّ دارند، ولی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فَرّ را ندارند. اهل کَرّ هستند، ولی اهل فَرّ نیستند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تمام جنگ‌ها در حمله‌ی به دشمن در حالت تهاجهمی نفر اوّل بودند، ولی هیچ دشمنی در هیچ جنگی پُشت‌کردن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ندیده است؛ زیرا به هیچ‌دشمنی پُشت نمی‌کرد تا پُشت ایشان را ببینند. زِره‌ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقط برای قسمت سینه‌ی ایشان بود. زِره به گونه‌ای است که نیم تنه‌ی انسان را پوشش می‌دهد که هم از پُشت تیر، خنجر، شمشیر و نیزه اثر نکند و هم از مقابل محافظت نماید. زِره وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک‌طرفه بود و فقط قسمت جلوی بدن و سینه‌ی ایشان را پوشانده بود؛ ولی پُشت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) زِره‌پوش نبود. از ایشان سؤال کردند: چرا شما که اهل جنگ هستید و در جنگ‌های خطرناک با جمعیّت‌های زیاد روبه‌رو می‌شوید، در قسمت پُشت شما زِره وجود ندارد؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: زیرا هیچ‌گاه من به دشمن پُشت نمی‌کنم. در طول تاریخ جنگ‌های خطرناکی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن حضور داشته‌اند، هیچ‌گاه و در هیچ بحرانی پُشت به دشمن نکرده‌اند؛ «کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ». این عنوان کُلّی است و برای همیشه ساری و جاری است. «یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ[۱۴]»؛ «یَفْتَحُ» فعل مُضارع است و استمرار را می‌رساند. یعنی تا روز قیامت هر فتحی نصیب کسی بشود، به مدد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نصبیس او می‌شود. «یَفْتَحَ اَللَّهُ»؛ خداوند فتح می‌کند، ولی به دست حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فتح می‌نماید.

«اگر خسته جانی بگو یا علی     *****     اگر ناتوانی بگو یا علی»

مقام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بودند

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقط در جنگ تبوک حضور نداشتند که آن‌هم از چندین جهت حکمت الهی بود. یکی این است که منافقین نقشه کشیده بودند تا وقتی شهر مدینه از وجود پیامبر اعظم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) و صحابی مؤمن ایشان تخلیه شد، در آن‌جا نقشه‌ای داشتند تا فتنه کنند. رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به جای خودشان قرار دادند تا این‌ها شهر مدینه را بی‌صاحب نبینند و جرأت فتنه نداشته باشند. نکته‌ی دوّم این است که رسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) خواستند تا به عالَمیان اعلان نمایند که هرگاه پیامبر (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) نباشد، جانشین ایشان حضرت علی این ابیطالب (علیه السلام) است. لذا به محض این‌که رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) از شهر مدینه خارج شدند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ماندند، شروع به جَوّسازی کردند. مانند همین تبلیغاتی که شورشیان را به شورش علیه نظام کشاند، یک جَوّ سنگینی ایجاد کردند و برخی از جوان‌ها باور کرده بودند که این نظام روز آخرش است و دیگر نظامی وجود نخواهد داشت و باید این‌ها به میدان بروند. یک جَوّ خطرناک و تبلیغات فَراگیری در شهر مدینه به راه افتاد که پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را طَرد کرده‌اند. زیرا همیشه ایشان را با خودشان می‌بردند، ولی دیگر به علی ابن ابیطالب (علیه السلام) اعتماد ندارند و او را جای گذاشته است. این تبلیغات فَلج‌کننده شد و به قدری فشار تبلیغات تُند شد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از شهر مدینه بیرون آمدند و با سرعت خودشان را در مسیر به پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) رساندند. عرض کرد: یا رسول الله! به دادم برسید؛ زیرا این هَجمه‌ی تبلیغاتی اوضاع را برای کسانی که ایمان واقعی دارند، تنگ کرده است. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در آن‌جا این مدال را به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دادند. بنده در یکی از سفرهای مکّه در روز غدیر به مساجد این‌ها رفتم تا در مورد غدیر صحبت کنیم و ببینیم آیا این‌ها می‌دانند غدیر چه چیزی است و یا نمی‌دانند. بنده با یکی از ائمه‌ی جماعت آن‌ها اُنس گرفتم و با تواضع به ایشان گفتم که از شما سؤالاتی دارم. پرسیدم: آیا شما قبول دارید که پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) فرموده است: «أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا[۱۵]»؛ ایشان گفت: بله، بالاتر از آن را نیز قبول داریم. حال بنده خودم را آماده کرده بودم تا در مورد مسائل فقهی صحبت کنیم و برای موضوع کَلامی آمادگی نداشتم. ایشان گفتند: ما بالاتر از آن را نیز قبول داریم. بنده پرسیدم: آن چه چیزی است؟ این حدیث را برای بنده خواندند که در جنگ تبوک پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطاب کردند: «أنتَ مِنّی بِمَنزلهِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّا أنّه لانَبیّ بَعدی[۱۶]»؛ آیا صریح‌تر از این وجود دارد؟ پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در مقابل همه‌ی مُجاهدان فی‌سبیل‌الله فرمودند: «أَمَا تَرْضَی أَنْ تَکونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ، مِنْ مُوسَی[۱۷]»؛ این سَند وصایت و خلافت و رهبری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) است و این جزء احادیث متواتری است که هم اهل سنّت نقل کرده‌اند و هم شیعیان نقل کرده‌اند. بنابراین در تمام غَزوات، یعنی جنگ‌هایی که پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) خودشان فرماندهی را بر عُهده داشتند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم سِپر پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بود و هم شمشیر ایشان بود. هم اسدالله بودند و هم سیف‌الله بودند. از القاب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اسدالله و اسد‌الرّسول بود و همچنین سیف‌الله بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیف‌الله بود، شمشیر خدا بود. لذا پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در هر جنگی شرکت کردند، سِپرشان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و شمشیر ایشان هم حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود. به جز جنگ تبوک که در جنگ تبوک وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شهر مدینه ماندند تا هم فتنه را خُنثی نمایند و هم ثابت بشود که اگر رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) نباشند، چه کسی باید به جای ایشان باشد و حریث منزلت هم از نظر دلالت و هم از نظر سَند جزء احادیث مستحکم است و مو لای دَرز آن نمی‌رود. ولی در همین جنگ تبوک هم کسانی که همراه با پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بودند، فرار کردند. چون دشمن آمدن قُشون اسلام را رَصد کرده بود و کمین کرده بودند و انسان‌های وحشی و بیابانی هم بودند و یک‌مرتبه از اطراف شبیخون زدند و مسلمانان پای به فرار گذاشتند. در کنار پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) فقط چند نفر باقی ماندند که آن هم در حدیث دیگری آمده است: « «نَادِ عَلِیّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ، تَجِدْهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوَائِبِ[۱۸]»؛ در آن‌جا رسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) رو به مدینه کردند و فرمودند: یاعلی! حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم با طیّ‌الارض خودشان را رساندند. در آن‌جا هم فَتح به دست حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) واقع شد.

وقوع جنگ بَدر و دلاوری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

امروز که روز بَدر است، در روز بَدر هم پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) برای جنگیدن نرفته بودند. بلکه ایشان رفته بودند تا در مقابل اَموالی که آن‌ها مُصادره کرده بودند، اَموال کاروان تجارتی بازرگانان قُریش را ضبط نمایند. پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) جَلای وطن شدند و مسلمانان را بیرون کردند و خانه و اَموال‌شان را تصرّف کردند. پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) خبردار شده بودند که کاروان تجارتی می‌آید و این‌ها هم خواستند تا وضعیت اقتصادی‌شان را تأمین نمایند و هم تقاص کنند و هم به این‌ها هشدار بدهند که اگر با ما دربیفتید، همیشه باید شما برای بُعد اقتصادی به شهر شام بروید و باید از کنار ما عبور کنید و ما شما را نااَمن می‌کنیم. بر همین اساس رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) ۳۱۳ نفر را همراه خودشان بردند تا مال و تجارت این کاروان تجارتی را بگیرند. ولی آن‌ها جاسوس‌هایی داشتند و اطلاع دادند که پیامبر اکرم (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) با گروهی آمده است؛ لذا آن‌ها راه را مُنحرف کردند و از مسیری که باید عبور می‌کردند و بَدر بود، یعنی از مسیر دیگری رفتند و «ابوسفیان» به شهر مکّه رفت و با تاکتیک هزار نفر از سَران و جنگجویان را تدارک دیدند و با ساز و برگ جنگی آمدند تا کار را یکسره کنند و مسلمانان دیگر چنین جرأتی پیدا نکنند که راه تجارتی آن‌ها را نااَمن کنند. در این سوی میدان ۳۱۳ نفر قرار دارد و در سوی دیگر میدان ۱۰۰۰ نفر قرار داشت. پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) هم اتاق جنگ تشکیل دادند و گفتند: باید چه کاری انجام بدهیم؟ خلیفه‌ی اوّل و دوّم خیلی صریح گفتند که اوّلاً ما حکومت نوپایی هستیم و هنوز تثبیت نشدیم، ثانیاً فقیر هستیم و امکانات نداریم، ثالثاً اصلاً معقول نیست تا ما با آن‌ها وارد جنگ بشویم. این ۳۱۳ نفر در مجموع ۸ اسب و ۶ شمشیر داشتند. با ۶ شمشیر می‌خواستند با هزار نفر که هرکدام از آن‌ها نیزه و شمشیر و تیر و کَمان داشتند و مُسلّح آمده بودند و برای درگیری سخت آماده شده بودند، مگر می‌شود که با ۶ شمشیر که شاید خیلی هم شمشیرهای خاصّی نبوده است، بیایند و با هزار نفر مُسلّح به جنگ بپردازند؟! وقتی آن‌ها اظهار می‌کردند و به صورت واقع‌بینانه هم سخن می‌گفتند و خیلی دور از مرحله نبود، ولی بدون اعتقاد به «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۱۹]» بود و آن‌ها خودشان را می‌دیدند. ضعف خودشان و کثرت آن‌ها را می‌دیدند. در اوّلین و دوّمین مرتبه‌ای که این‌ها احساس یأس‌آور می‌کردند، چهره‌ی پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) گرفته می‌شد. در مرحله‌ی سوّم «مقداد[۲۰]» از جای خود برخاست که سلام خداوند بر مقداد باد. عرضه داشت: یا رسول الله! ما به شما ایمان آورده‌ایم و چون ایمان‌ آورده‌ایم، اقتضاء می‌کند که شما دستور می‌دهید تا ما خودمان را به آب بزنیم و در آب غَرق کنیم، یا دستور می‌دهید که خودمان را به آتش بکشیم و خودمان را بسوزانیم، سمعاً و طاعتا. امر آن‌چه تو هم فرمایی، «حُکم آن‌چه تو فرمایی[۲۱]». ما در اختیار شما هستیم و به شما ایمان آورده‌ایم. هر دستوری بدهید، ما با تمام وجودمان در اختیار شما هستیم. چهره‌‌ی پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) شاداب شد و مقداد تا آخر در بَدر یک اعتبار جدیدی را کسب کردند که تا مدّت‌ها مسلمانان صدر اسلام نسبت به موقعیّت مقداد غِبطه می‌خوردند و می‌گفتند که ای کاش ما آن کسی بودیم که این فضای امید را بعد از یأس به وجود می‌آوردیم. امروز نیز هرکسی مردم را امیدوار می‌کند، تابع مقداد است. هرکسی هم که مردم مأیوس می‌نماید، تابع جبهه‌ی نفاق هستند. این‌ها از خدا و پیامبر (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) و آخرت و خون شهداء عبور می‌کنند. مسلمان همیشه امید است، همیشه تابع تکلیف است، همیشه در زیر سایه‌ی پَرچم الهی است و هر دستوری باشد به آن‌ عمل می‌کند و هر نتیجه‌ای رُخ بدهد، خیر اوست. لذا جنگ مغلوبه شد. ابتدائاً ۳ نفر از آن‌ها که «عُتبه[۲۲]» بود و هم «شِیبه[۲۳]» بود، هم برادر معاویه بود و هم دایی معاویه بود و یک فرد دیگر که در جنگ‌آوری شاخص بودند، آمدند و رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) هم ۳ نفر را معرّفی فرمودند. وقتی این‌ها مُعارفه کردند، مُشرکین حاضر نشدند تا با آن‌ها وارد جنگ بشوند. گفتند که این‌ها هم‌تَراز ما نیستند. این‌ها چه کسانی هستند که ما با این‌ها روبه‌رو بشویم؟! وجود نازنین پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و جناب «حمزه» (علیه السلام) که اسدالله و اسد‌الرّسول بودند و «عُبیده بن حارث بن عبدالمطلب[۲۴]» که جزء خوبان و قهرمانان بودند را به عنوان خطشکن قرار دادند و فرمودند که شما بروید و پیش‌قَراوُل این جنگ باشید. وقتی این‌ها آمدند و اعلان حضور کردند، آن‌ها گفتند که این‌ها حریف‌های مناسبی هستند و ما با این‌ها می‌جنگیم. وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اوّلین بار شِیبه را با یک ضربه زدند. ضربه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یا قَد می‌کردند و یا قطع می‌کردند؛ اگر از بالا می‌زدند، تا پایین قَد می‌کردند و اگر ضربه‌ی خود را به کمر می‌زدند، قطع می‌کرد. آن دو بزرگوار درگیر شدند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به هر دوی آن‌ها یاری رساندند. یعنی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قتل هر ۳ نفر دَخیل بودند. آن‌ها مَرعوب شدند و با ضَعف جنگیدند. ۷۰ نفر از سَران نقش‌آفرین جبهه‌ی شِرک به دَرَک واصل شدند و ۷۰ نفر هم از آن‌ها اسیر گرفتند و از جبهه‌ی اسلام هم ۱۴ نفر شهید شدند که ۸ نفر از انصار و مابقی از مُهاجرین بودند. کلید فَتح هم به دست حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) بود. در روایت داریم که خداوند متعال از ابتدای خلقت تا پایان خلقت جبهه‌ی توحید را با هزار نفر یاری کرده است. آن‌ چیزی که از ابتدای خلقت تا پایان آن موجب بَقای دین شده است، هزار نفر هستند. ۳۱۳ نفر اصحاب طالوت بودند که قرآن کریم نقل کرده است. ۳۱۳ نفر هم اصحاب بَدر بودند و ۳۱۳ نفر هم یاران آقای ما حضرت حجّت (ارواحنا فداه) هستند که ان‌شاءالله نام ما هم در لیست آن‌ها باشد. مگر از خداوند چیزی کم می‌شود؟! ان‌شاءالله درون ما هم تحوّلی ایجاد بشود و وقتی حضرت حجّت (ارواحنا فداه) تشریف آوردند، نام ما نیز در لیست ۳۱۳ نفر نوشته بشود. ۷۲ نفر باقی می‌ماند که آن هم یاران حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در روز عاشورا هستند.

روضه و توسّل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

همه‌ی یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) همان ۷۲ نفر بودند که مرحوم آقای «کَمره‌ای[۲۵]» (رحمت الله علیه) کتابی به نام «عُنصر شجاعت (هفتاد و دو تن و یک تن)» دارند. این هفتاد و دو نفر همگی در طیّ چند ساعت خون خودشان را فدای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کردند. دیگر کسی برای حضرت امام حسین (علیه السلام) باقی نمانده بود. به وسط میدان آمدند، یک نگاه به طرف راست انداختند، یک نگاهی به سمت چپ انداختند؛ دیدند که نه از بنی‌هاشم و نه از انصار هیچ‌کسی باقی نمانده است. با صدای بلندی که به همه‌ی مردم می‌رسید، صدا زدند: «اَما فیکُمْ مُسْلِمْ[۲۶]»؛ یعنی یک مسلمان در میان شما نیست تا به من یاری برساند؟ سپس اعلان کردند: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی[۲۷]»؛ آیا یک نفر پیدا نمی‌شود که به کمک حسین بیاید؟ حضرت امام حسین (علیه السلام) مشاهده کردند که صدایی از کسی برنمی‌خیزد. برای سوّمین مرتبه فرمودند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ[۲۸]»؛ اگر به من کمک نمی‌کنید، اشکالی ندارد؛ ولی ناموسِ رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در این بیابان است. به تعبیر بنده فرمودند که آیا غیرت‌مندی نیست تا از ناموس پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) دفاع نماید؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ نامرد بودند، بی‌رحم بودند، بی‌دین بودند. حتی برای حفاظت از ناموس رسول خدا (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) هم حاضر نشدند تا یاری برسانند. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از افراد زنده پاسخی نشنیدند، رو به سوی شهدا کردند. اول نام «حضرت مسلم» (علیه السلام) را بردند و صدا زدند: «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیل، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَهَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیر، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الحَصیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللّهِ بْنَ عَقیل، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَهَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی[۲۹]»؛ ای قهرمانان! ای جنگ‌آوران! شما که به محض اشاره‌ی من دست بر قَبضه‌ی شمشیر می‌بُردید، به تعبیر بنده و به زبان حال مانند پَروانه به دور من می‌چرخیدید، حال چه شده است که وقتی شما را صدا می‌زنم، بلند نمی‌شوید؟! می‌گویند که بدن‌های مطهّر شهداء تکان خوردند و به حضرت امام حسین (علیه السلام) لبیک گفتند. «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ[۳۰]»؛ از خواب ناز برخیزید! از زینب (سلام الله علیها) دفاع کنید، از رُباب (سلام الله علیها) دفاع کنید. حضرت امام حسین (علیه السلام) اجازه دادند تا در وادی شهادت باقی بمانند. ولی آخرین کمک از سوی حضرت علی اصغر (علیه السلام) بود. شیون زنان بلند شد. حضرت امام حسین (علیه السلام) به سوی خیام بازگشتند و فرمودند: مگر نگفته بودم تا زمانی که زنده هستم، صدای شما به گریه بلند نشود؟ زیرا دشمن شادی می‌کند. عرضه داشتند: یا اباعبدالله! وقتی صدای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ» شما بلند شد، این شش ‌ماهه در گهواره به ناله آمد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۳۱]»

دعا

خدایا! امام‌ زمان‌‌‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال امام‌ زمان‌‌‌ (ارواحنا فداه) و قلوب ما را به معرفت و محبّت ایشان روشن بفرما.

خدایا! به حقیقت سالار شهیدان و شهدای بَدر و مُجاهدین خط‌شکن تاریخ اسلام قَسمت می‌دهیم عاقبت به خیری‌ ما و عائله و کَسان‌مان را در شب‌قدر مُقدّر و مَحتوم بفرما.

خدایا! پایان عُمر ما را با مُهر شهادت مُزیّن بفرما.

الها! پروردگارا! جوان‌های ما را به ساحل نجات در دنیا و آخرت برسان.

الها! به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم قرضِ مَقروضین را با آبرو اَدا بفرما.

خدایا! فقر و گرفتاری را از جامعه‌ی وِلایی برطرف بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت عَلمدار انقلاب، رهبر عزیزمان و مرجع بزرگوارمان را با اقتدار و عزّت مُستدام بفرما.

خدایا! دولت ما را در امانت‌داری و رَفع مشکلات یاری بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ملّت ما، دولت ما و رهبر ما را دشمن‌شاد مگردان.

الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم آن‌چه خواستیم و آن‌چه بر زبان ما جاری نشد و خیر دین و دنیای ما در آن است، از ما دَریغ نفرما.

خدایا! به خون شهدای کربلا مریض‌ها عموماً، مریض‌های مورد نظر خصوصاً شِفای عاجل، شِفای کامل و شِفای ثابت عنایت بفرما.

خدایا! پروردگارا! گذشتگان‌مان، والدین‌مان، حقّ‌داران‌مان را اگر در عالَم برزخ مشکل دارند، به دست مشکل‌گُشای عالَم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشکل‌شان را برطرف بفرما.

خدایا! ذَوی‌الحقوق ما و آن‌ها را از ما راضی بگردان.

خدایا! امام راحل عظیم‌الشأن ما (رضوان الله تعالی علیه) و شهیدان سرافراز ما را در عالَم برزخ و در عالَم قیامت شفیع ما و همواره از ما راضی و خشنود بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] غَزْوه بَدْر یا بَدرُ الکُبریٰ، نخستین جنگ با فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، میان مسلمانان و مشرکان قریش پس از هجرت پیامبر|هجرت پیامبر به مدینه، در هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر روی داد. در این جنگ، مسلمانان علی‌رغم کم‌شمار بودن به پیروزی رسیدند و چند تن از بزرگان مشرکان کشته یا اسیر شدند. این پیروزی جایگاه مسلمانان در مدینه را تثبیت کرد. بنابر منابع تاریخی، از علل پیروزی مسلمانان، جانفشانی و دلاوری مسلمانان به‌ویژه علی (علیه السلام) و حمزه سیدالشهداء، بود. این غزوه جزو معدود جنگ‌هایی است که در قرآن ذکر شده و نمونه‌ای از امدادالهی دانسته شده است. دو غزوه دیگر نیز به نام بدر خوانده می‌شوند: بدر الاُولی و بدر الموعد؛ اما مراد از جنگ یا غزوه بدر در منابع تاریخی بدر الکبری است.

منطقه بدر ناحیه‌ای سرسبز و برخودار از منابع آب در حوالی صد و پنجاه کیلومتری جنوب مدینه است. بدر در محلّ پیوستن راه مدینه به راه کاروان‌رو مکّه به شام قرار داشته و به سبب وجود آب، استراحتگاه کاروان‌ها بوده است. پیش از اسلام، هر سال از اول تا هشتم ذیقعده، در آنجا بازاری بر پا می‌شده است. بدر هم‌اکنون‌، شهری است کوچک که قبایلی از حجاز در آن اقامت دارند و جمعیت آن به بیش از ۱۵ هزار نفر می‌رسد. به دلیل ساخته‌شدن جاده‌های جدید و تغیییر مسیر مدینه به مکه، دیگر مسافران از این منطقه عبور نمی‌کنند. قبرستان شهدای بدر در این منطقه زیارتگاه مسلمانان است. بنابر نقل مشهور، رخداد بدر در صبح‌گاه جمعه، ۱۷ رمضان و بنا بر نقلی دوشنبه ۱۷ رمضان یا ۱۹ رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاد.

مسلمانان پیش از هجرت، در مکه مورد اذیت و آزار، شکنجه و تبعید کافران بودند و از مناسک حج بازداشته شدند همچنین پس از هجرت ، اموال باقی‌مانده مهاجران، توسط مشرکان قریش مصادره شد و آنان بر حصر اقتصادی مسلمانان تلاش می‌کردند. با این وجود مسلمانان از سوی خداوند اجازه جنگ با مشرکان قریش را نداشتند و به صبر فرا خوانده می‌شدند. تا اینکه خداوند ضمن برشمردن ستم‌هایی که بر مسلمانان رفته بود به آنان اجازه مبارزه با مشرکان را داد. از این رو پیش از جنگ بدر، مسلمانان چند سریه و غزوه با مشرکان داشتند، یکی از آنها سریه نخله بود. در این سریه که به فرماندهی عبدالله بن جحش و حدود یک ماه و نیم پیش از غزوه بدر رخ داد، عمرو‌ بن حضرمی از مشرکان کشته شد و دو تن از آنان اسیر و کاروان تجاریشان به غنیمت گرفته شد. قریش این شکست را مایه سرافکندگی خود در میان قبایل عرب می‌دانست و طالب خون‌بهای عمرو ‌بن حضرمی بود. همچنین از آنجا که اموال مسلمانان مهاجر در مکه از طرف قریش مصادره شده بود، کاروان تجاری قریش که به سرپرستی ابوسفیان از مکه به شام می‌رفت تحت تعقیب مسلمانان قرار گرفت، هر چند مسلمانان به آن دست نیافتند؛ اما نقش این واقعه را در شکل‌گیری جنگ بدر مهم دانسته‌اند. جنگ بدر که بیش از نصف روز طول نکشید، یکی از مهم‌ترین رخدادهای صدر اسلام به شمار می‌آید، چنان که پیامبر ‌ (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آن فرمود: «هیچ‌گاه شیطان کوچک‌تر و در مانده‌تر از روز عرفه نبوده، مگر در روز بدر».

پس از کشته شدن عتبه و شیبه و ولید، آتش جنگ شعله گرفت، اما با امدادهای غیبی الهی و رشادت‌ها و پایمردی مسلمانان، مشرکان خیلی زود مغلوب شدند. بنا بر نقل تواریخ، در گیر و دار جنگ، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشتی ریگ از زمین برداشت، آنها را به سوی قریشیان افکند و بر آنان نفرین کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با شنیدن خبر کشته شدن ابوجهل (که او را رأس پیشوایان کفر و فرعون امت نامیده بود،) گفت: «خدایا! وعده خود را محقق ساختی پس نعمتت را بر من تمام گردان.» ابوجهل به دست دو جوان کم سال یعنی معاذ ‌بن عمرو و معاذ‌ بن عفراء کشته شد و هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالله بن مسعود، سر او را از تن جدا کرد. از دیگر افرادی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وی را نفرین کرد و خواهان کشته شدن او بود نوفل ‌بن خویلد بود که به دست امام علی (علیه السلام) کشته شد. با مرگ او پیامبر‌ (صلی الله علیه و آله و سلم) تکبیر گفت و فرمود: «خدا را سپاس که دعایم را به اجابت رساند». در نهایت، سپاه قریش شکست خورد؛ دارایی‌های خود را رها کرده و از صحنه نبرد گریخت.

[۳] سوره مبارکه صف، آیات ۱۰ و ۱۱٫

[۴] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۲٫

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ».

[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۳۶٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ ۚ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا».

[۶] سوره مبارکه احزاب، آیه ۴۱٫

[۷] سوره مبارکه جن، آیه ۱۶٫

[۸] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ».

[۹] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۱٫

«نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ فِی الْآخِرَهِ ۖ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ».

[۱۰] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۳٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَهً ۚ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ».

[۱۱] غزوه تبوک آخرین غزوه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در رجب و شعبان سال نهم هجری در منطقه تبوک بود. در این غزوه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به قصد نبرد با رومیان به منطقه تبوک رهسپار شد؛ ولی برخی از اصحاب و به‌ویژه منافقان مدینه از حضور در سپاه سرباز زدند یا کوشیدند در دل مسلمانان هراس بیفکنند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آغاز سفر، علی (علیه السلام) را به جانشینی خود در مدینه گمارد. سپاه اسلام پس از اقامت چند روزه در تبوک و بدون درگیری با رومیان به مدینه بازگشت. درباره غزوه تبوک آیاتی نیز نازل شد و منافقان را رسوا و اهداف و نقشه‌های بعدی آنان را برملا ساخت. در آثار برجای مانده از سیره نگاران نخستین، وقایع مهم این جنگ از جمله سبب وقوع آن، به صورت‌های مختلفی نقل شده است. بنا بر روایتی مشهور، هدف پیامبر اکرم از این غزوه، مقابله با تحرکات و تدارک نظامی رومیان در نواحی شام بوده است؛ اما برخی معتقدند علت جنگ تبوک، خونخواهی جعفر بن ابی‌طالب بود که به دست سپاه روم در سرزمین موته شهید شد.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آغاز سفر، علی علیه‌السلام را برای جانشینی خود در مدینه برجای نهاد. برخی که با عنوان منافقان از آنان یاد می‌شود قصد آشوب داشتند؛ ولی وجود علی (علیه السلام) را مانع اجرای نقشه‌های خود می‌دیدند، به همین دلیل شروع به جوسازی علیه وی نموده و شایع کردند که پیامبر از وجود علی در بین مجاهدان ناخشنود بوده و به همین دلیل او را با خود نبرده است. این جوسازی تا آنجا اثر گذاشت که امام برای خنثی کردن آن در جُرْفْ (جایی در نزدیکی مدینه)، نزد پیامبر رفت و پیامبر اکرم جمله‌ای را به آن حضرت فرمود که طبق آن نسبت علی بن ابی طالب به پیامبر مانند نسبت هارون به موسی است جز اینکه نبوت با حضرت محمد خاتمه یافته است. این حدیث، که بعدها حدیث منزلت نام گرفت، به عنوان یکی از مهم‌ترین مناقب علی (علیه السلام)، در آثار روایی به طرق گوناگون روایت گردید و شیعیان آن را به عنوان یکی از ادله نص بر خلافت بلافصل آن حضرت مطرح ساختند. نکته مهم این است که پیامبر(ص )در مواقع متعدد افرادی از صحابه را به عنوان جانشین خویش در مدینه معین کرده و خود از مدینه به منظور مشخصی مانند جنگ وغیر آن خارج شده ولی تعبیر که هنگام جانشینی(استخلاف) امام علی  (علیه السلام)در مدینه هنگام رفتن برای جنگ تبوک داشته برای هیچ یک از دیگر اصحابش نداشته که نشانگر این واقعیت است که جانشینی دیگر افراد به معنای جانشینی در تمام امور و شوؤن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است. در گزارش دیگر تاریخی آمده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) رابه جانشینی خودش در مدینه منصوب کرد فرمود:مدینه جز با من ویا تو سامان وصلاح نخواهد یافت.

[۱۲] غزوه خَیْبَر از غزوات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برابر یهودیان منطقه خیبر که در ماه محرم سال ۷ هجری قمری آغاز شد و در ماه صفر با پیروزی مسلمانان پایان یافت. شکل‌گیری این جنگ به این سبب بود که یهودیان خیبر به یهودیان اخراج‌شده از مدینه پناه دادند و برخی از قبایل عرب را برای جنگ با مسلمانان تحریک کردند. مسلمانان در این جنگ پیروز شدند و بنابر صلحنامه‌ای قرار شد جنگجویان یهودی با زن و فرزند منطقه خیبر را ترک کنند. اما به درخواست دوباره یهودیان، پیامبر به آنان اجازه داد در منطقه خیبر بمانند و زراعت کنند و نیمی از محصول را بردارند. رشادت‌های حضرت علی (علیه السلام) در فتح برخی قلعه‌های خیبر، از نکات مهم این غزوه است.

[۱۳] الإفصاح فی الإمامه، جلد ۱، صفحه ۱۹۷.

«لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ».

[۱۴] همان.

[۱۵] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۴، صفحه ۱۲۳.

«وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْمَدِینَهَ فَلْیَدْخُلْ مِنْ بَابِهَا».

[۱۶] شیخ مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ ق‏، ج ۱، ص ۱۵۴-۱۵۶؛ ابن هشام، السیره النبویه، دار المعرفه، ج ۲، ص ۵۱۹-۵۲۰؛ ابن حنبل، مسند احمد،  ۱۴۱۴ ق، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۳، ص ۴۱۷، ج ۷، ص ۵۱۳ و ۵۹۱؛ بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۰۱ ق، ج ۵، ص ۱۲۹؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، دار احیاء التراث العربی، ج ۲، ص ۱۸۷۰-۱۸۷۱؛ ترمذی، سنن ترمذی، چاپ ابراهیم عطوه، ج ۵، ص ۶۳۸-۶۴۱؛ نسائی، تهذیب خصائص الامام علی، ۱۴۰۶ ق، ص ۵۱-۶۱؛ حاکم نیشابوری، مستدرک، دارالمعرفه، ج ۳، ص ۱۳۳-۱۳۴؛ طبری، الریاض النضره، ۱۴۲۴ ق، ج ۳، ص ۱۱۷-۱۱۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ۱۴۰۷ ق، ج ۵، ص ۷ـ۸؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ۱۴۱۴ ق، ج ۹، ص ۱۱۰؛ عینی، عمده القاری، ۱۴۲۱ ق، ج ۱۶، ص ۳۰۱؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ۱۳۷۰ ش، ص ۱۶۸؛ سیوطی، الدر المنثور، ۱۴۲۱ ق، ج ۳، ص ۲۳۶ و ۲۹۱؛ متقی، کنز العمال، ۱۴۰۹ ق، ج ۱۳، ص ۱۶۳ و ۱۷۱-۱۷۲؛ میرحامد حسین، عبقات الانوار، ۱۳۸۳ ش، ج ۲، دفتر ۱، ص ۲۹-۵۹؛ شرف الدین، المراجعات، ۱۴۲۶ ق، ص ۱۳۰؛ حسینی میلانی، نفحات الازهار، ۱۴۲۲ ق، ج ۱۸، ص ۳۶۳-۴۱۱.

[۱۷] بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۰۱ ق، ج ۴، ص ۲۰۸، ج ۵، ص ۱۲۹.

[۱۸] علامه مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ ق، ج ۲۰، ص ۷۳؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۸۵ ش، ج ۲، ص ۹۰۲. / میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه السلام)، به کوشش اکرم شفائی، ص ۴۳۴.

«نَادِ عَلِیّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ، تَجِدْهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوَائِبِ، کُلُّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنْجَلِی، بِوَلایَتِکَ یَا عَلِیُ».

[۱۹] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۲۰] مقداد بن عمرو، معروف به‌ مقداد بن اسود (درگذشت ۳۳ق) از بزرگان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) بود. مقداد در اوایل بعثت مسلمان شد و از نخستین افرادی بود که اسلام خود را آشکار کرد. وی در همه جنگ‌های صدر اسلام حضور داشت. از مقداد در کنار سلمان فارسی، عمار بن یاسر و ابوذر به عنوان نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) یاد کرده‌اند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بدین نام شناخته می‌شدند. مقداد پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جانشینی امام علی (علیه السلام) حمایت کرد و با ابوبکر بیعت نکرد و از معدود افرادی بود که در تشییع حضرت زهرا (سلام الله علیها) حضور داشت. مقداد را از مخالفان سرسخت خلافت عثمان برشمرده‌اند. در روایات اهل بیت از مقداد به نیکی یاد شده و از رجعت‌کنندگان در زمان ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی شده است. نقل روایاتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مقداد منسوب شده است. مقداد در اواخر عمر در «جرف» (منطقه‌ای که در یک‌فرسخی مدینه به سمت شام قرار دارد) سکونت داشت و در سال ۳۳ق در حالی که هفتاد سال از عمرش می‌گذشت، وفات کرد. مسلمانان پیکرش را به مدینه آوردند و عثمان بن عفان بر او نماز خواند و او را در قبرستان بقیع به خاک سپردند. در شهر وان در کشور ترکیه قبری به مقداد منسوب است که برخی از دانشمندان آن را مربوط به فاضل مقداد یا یکی از مشایخ عرب به حساب آورده‌اند. طبق نقلی مقداد شخص ثروتمندی بود و وصیت کرد که ۳۶ هزار درهم از دارایی‌اش را به حسنین (علیهما السلام) بدهند.

مقداد در تمامی جنگ‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت کرد و از پهلوانان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وی در غزوه بدر جزء سواره نظام بود. به اسب وی «سَبحَه» به معنای شناوری می‌گفتند؛ شاید از آن‌جهت که مقداد با کمال شهامت و دلاوری جنگ می‌کرد، به اسبش «سبحه» می‌گفتند. در جنگ احد نیز مقداد نقش به سزایی داشت، به طوری که در اواخر نبرد که همه پا به فرار گذاشتند، طبق نقل منابع تاریخی، کسی با پیامبر نماند به جز علی (علیه السلام)، طلحه، زبیر، ابو دجانه، عبدالله بن مسعود و مقداد. برخی نقل‌ها مقداد را در این جنگ جزو تیراندازان سپاه اسلام نام برده‌اند. اما برخی دیگر او را به همراه زبیر فرمانده سواره نظام سپاه اسلام دانسته‌اند. مقداد در کنار سلمان، عمار، ابوذر از نخستین شیعیان بودند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدین نام شناخته می‌شدند.

[۲۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۹۳.

[۲۲] عتبه بن ابی‌سفیان بن حرب بن امیه، برادر تنی معاویه بود. مادر او هند دختر عتبه بن ربیعه بن عبد شمس بود. هند از روسپیان معروف مکه بود. در جنگ بدر، پدرش عتبه و برادرش شیبه و پسرش حنظله به دست دلاوران بنی‌هاشم هم‌چون علی بن ابی‌طالب و حمزه سیدالشهدا به قتل رسیدند. او این کینه را داشت و قسم یاد کرد که انتقام آن را از پیامبر (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلّم) بگیرد. عتبه در زمان حضرت پیامبر (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله ‌و سلّم) به دنیا آمد و در زمان عمر عامل کنانه شد.

عتبه بیشتر عمر خود را کنار برادرش به عنوان مشاور سپری کرد و بعد از به خلافت رسیدن برادرش از یاران و حاکمان او شد. در جنگ جمل، به یاری عایشه شتافت و پس از جنگ به مدینه گریخت. عتبه در جنگ صفین با برادرش معاویه بود و در آن‌جا با سخنان تند خود امویان را علیه حضرت علی (علیه ‌السّلام) بر می‌انگیخت و آن‌ها را به خاطر این‌که انتقام جنگ بدر را از علی (علیه ‌السّلام) نگرفته‌اند، سرزنش می‌کرد. او در دوران حکومت برادرش چند صباحی ولایتمدار مدینه شد و مدتی نیز از طرف معاویه امیر حاج بود. هم‌چنین معاویه او را به امارتبصره منصوب کرد؛ اما بلافاصله او را عزل کرد. عتبه بعد از عزل عبدالله پسر عمروعاص، که بعد از مرگ پدرش حاکم مصر شده بود‌، از طرف معاویه زمامدار مصر شد. در سال ۴۴ هجری و به نقلی در سال ۴۳ (ه. ق) در مصر مرد و در همان جا دفن شد، به گفته مورخان او خطیب‌ترین فرد از خاندان بنی امیه بود.

[۲۳] شیبه بن ربیعه، از از بزرگان قریش در دوره جاهلیت و یکی از مقتسمین بوده که در نبرد بدر کشته شد. شیبه بن ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف از بزرگان و اشراف قریش در دوره جاهلیت و یکی از کسانی بود که آیه «کما انزلنا علی المقتسمین» درباره آنان نازل شد. شیبه در جنگ بدر حضور یافت و در همان جنگ کشته شد. منابع تاریخی و روایی او را یکی از اصحاب قلیب دانسته‌اند. اصحاب قلیب به آن دسته از سران قریش گفته می‌شود که در جنگ بدر به‌دست مسلمانان کشته شده و در چاه بدر مدفون‌ شدند. در جنگ بدر چون شمار کشتگان دشمن فراوان و دفن یکایک آنان برای مسلمانان دشوار بود، پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله و سلم) فرمود تا جنازه همه سران شرک را در چاهی کثیف و بدبو افکنند.

[۲۴] عبیده بن حارث، پسرعموی پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه‌ و‌ آله و سلم) و از نخستین مسلمانان صدر اسلام بود که در جنگ بدر به شهادت رسید. ابوحارث، عبیده بن حارث بن عبدالمطلب بن عبد مناف قرشی، پسرعموی پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه‌ و‌ آله و سلم) و از نخستین مسلمانان صدر اسلام بود. پس از امیرالمؤمنین (علیه ‌السّلام) و خدیجه (سلام‌ الله ‌علیها)، جعفر بن ابیطالب اسلام آورد؛ فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین (علیه ‌السّلام) نیز، دومین زنی بود که اسلام را پذیرا شد. ابوذر غفاری، عمر بن عنبسه اسلمی، خالد بن سعید، عتبه بن غزوان،  حمزه بن عبدالمطلب و عبیده بن حارث از دیگر متقدمان و پیشگامان در قبول اسلام بر شمرده شدند. پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه‌ و‌ آله و سلم) وی را همراه هشتاد تن از مهاجرین در سال اول هجرت برای تعرض به کاروان‌های قریش اعزام کرد. چون به ناحیه «احیاء» رسید، با گروه فراوانی از قریش برخورد کرد، امّا بین آنان جنگی صورت نگرفت. در این سریّه، سعد بن ابی‌وقاص نیز حضور داشت. او تیری به سوی دشمن پرتاب کرد و این اولین تیری بود که در اسلام رها شد.

[۲۵] خلیل کمره‌ای معروف به میرزا خلیل کمره‌ای (۱۲۷۶-۱۳۶۳ش)، فقیه، مفسر و از فعالان عرصه وحدت اسلامی. وی در دوره تحصیل با امام خمینی هم‌درس و هم‌بحث بود. کمره‌ای پس از آنکه در ماجرای کشف حجاب به مخالفت برخاست، بازداشت شد و به تهران تبعید گردید. او از اولین روحانیانی است که در دهه ۲۰ و ۳۰ به فعالیت‌های مطبوعاتی روی آورد. کمره‌ای در راستای وحدت اسلامی به کشورهای اسلامی سفر و با بزرگان مذاهب گفتگو می‌کرد. در جریان انقلاب اسلامی ایران در برخی از راهپیمایی‌ها شرکت کرد و در دوره جنگ عراق و ایران مقاله‌ای در حقانیت ایران نگاشت.

مهم‌ترین کار کمره‌ای تا پایان عمر، تلاش در جهت اتحاد مسلمانان جهان و به تعبیر خودش “توحید کلمه برای کلمه توحید” بوده است. میرزا خلیل، معتقد بود وظیفه اصلی روحانیت، پرداختن به امور معنوی است؛ از این روی، وی را نمی‌توان یک سیاستمدار و یا فعال سیاسی نامید، اگرچه پاره‌ای از فعالیت‌هایش جنبه سیاسی و اجتماعی به خود می‌گرفت. میرزا خلیل کمره‌ای پس از مدت پنج‌سال بیماری، در ۱۹ مهر سال ۱۳۶۳ش درگذشت. پیکر او پس از انتقال به قم، در حجره کنار مرقد شیخ فضل‌الله نوری واقع در صحن بزرگ حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) به‌خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت او از سوی آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله نجفی مرعشی مجالس بزرگداشتی برگزار شد.

[۲۶] قمقام زخار ص ۴۶۰. / ارشاد مفید ص ۱۱۱. / بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵۵. / العوالم الامام حسین علیه السلام ص ۲۹۹. / لواعج الاستجان ص ۱۸۶. / معالم المدرستین ج ۳ ص ۱۳۴. / تاریخ طبری ج ۴ ص ۳۴۵. / کامل ابن اثیر ج ۴ ص ۷۸. / بدایه و نهایه ابن اثیر ج ۴ ص ۷۸. / اعیان الشیعه ج ۷ ص ۱۳۸. / متقل الحسین ابومخنف ص ۱۹۵. / کربل الثوره والامساه ص ۳۴۰. / اخلاق الحسنیه ص ۵۴۸. / ابناء الرسول فی کربلا ص ۱۳۳.

[۲۷] سید ابن طاووس، اللهوف، ۱۳۴۸ ش، ص ۱۱۶. / ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ۱۴۰۶ ق، ص ۷۰. / محدثی، فرهنگ عاشورا، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۷۱.

«هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَ».

[۲۸] همان.

[۲۹] معالى السبطین، ج ۲، ص ۱۷ – ۱۸٫

«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیل، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَهَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیر، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الحَصیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللّهِ بْنَ عَقیل، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَهَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ(صلى الله علیه وآله) لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاهَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلاّ لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

[۳۰] همان.

[۳۱] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.