«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

بیان مسأله‌ی شرعی پیرامون نیّت روزه‌ی ماه مبارک رمضان

«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا[۲]»؛ در مسأله‌ی نیّت عرض کردیم که نیّت حقیقتِ عمل است، باطنِ عمل است، روحِ عمل است. این‌که در روایات دارد: «إِنَّمَا اَلْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ[۳]»، یا «نِیَّهُ اَلْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ[۴]»، عمل چون ریایی هست، برای آدم وِزر و وَبال است. حتی اَعمال خیر این‌گونه هستند. نماز، عبادت، زیارت وقتی ریا هست، برای آدم هیچ فایده‌ای ندارد. اما اگر نیّت آدم خالص باشد، تصمیمش این باشد که این کار را برای خدا انجام بدهد، وَلو توفیق برایش پیش نیاید، خداوند متعال ثَواب آن عمل را به او خواهد داد. نیّت توجّه است، نیّت تَصمیم است، نیّت ارتباط قلبی با خداست. لذا روزه که یک تمرین اخلاص است، باید روزه‌دار نیّت روزه را از ابتدای طُلوع فَجر تا غُروب سُرخی آفتاب داشته باشد. حالا اگر کسی مَدهوش بود، یا خواب بود و نیّت نکرد؛ این اگر تا آخر روز این‌گونه باشد، باید روزه‌اش را قَضا کند. ولی اگر قبل از ظُهر بیدار شد، باید تا زَوال نیّت روزه را انجام بدهد. اگر غافل بود، ساهی بود، اگر تا ظُهر توجّه پیدا کرد و نیّت بکند روزه‌اش درست است؛ اما اگر بعدازظهر توجّه کرد، قَضای آن روز را هم به جا بیاورد. اگر کسی کاری کرد و فکر کرد که روزه‌اش باطل است و چون روزه‌اش را باطل دید، گفت که دیگر فایده‌ای ندارد، نیّت خوردن کرد یا نیّت مُفطر یا افطار کرد؛ بعد هم متوجّه شد که آن عمل روزه را باطل نمی‌کرده است؛ ولی همین که نیّت می‌کند روزه‌اش را بخورد یا مُفطری را انجام بدهد، این موجب می‌شود که این روزه نیست و با وجود این‌که روزه نیست، حقّ خوردن آن را هم ندارد، ولی باید قَضای آن را هم به جا بیاورد. می‌فرمایند اگر تَرک نیّت از روی عَمد بود، روزه صحیح نیست. از روی فراموشی یا بی‌اطّلاعی بنا بر احتیاط واجب نیّت روزه کند و روزه بگیرد و بعداً نیز روزه‌ی آن روز را قَضا نماید. بعد از زَوال کفایت نمی‌کند. زَوال به معنای ظُهر است. تا قبل از زَوال اگر نیّت‌ را انجام داد، روزه‌اش درست است و بعد از زَوال باید قَضای آن روز را به جای بیاورد.

صلوات مرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

Sadighi-14030105-Roze 13 Ramezan-Masjed Ozgol-Thaqalain_IR (1)

قرآن کریم کتاب هدایت بَشر است

این چند روز را در مَحضر قرآن کریم و سوره‌ی مبارکه‌ی اسراء هستیم. دیروز یک آیه‌ای مَطرح شد و عَرایضی تقدیم شد. خداوند متعال به «آقای قرائتی» سلامتی بدهد. الحمدالله حال ایشان بهتر شده است و شب‌ها هم بعد از افطار می‌بینید که خیلی با انرژی صحبت می‌کنند. بنده به ایشان قول دادم که ماه رمضان هرجا صحبت کردم، بحث قرآنی و تفسیری باشد. حالا ان‌شاءالله ایشان هم در ثَواب آن سَهیم باشد و مَحفل‌مان به نور قرآن کریم و دل‌هایمان با حقیقت وَحی ان‌شاءالله الهی بشود. این اِکسیر ما را تَغییر بدهد. «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»؛ پروردگار متعال با تَأکید می‌فرماید: مُسلَّماً، حتماً، مُؤکداً این قرآن «یَهْدِی». کار این قرآن هدایت است. هر کتابی و هر مقاله‌ای یک عُنوان و تیتری دارد.‌ اطراف آن عُنوان قَلم‌فَرسایی می‌شود. یا وقتی سخنران می‌خواهد سخنرانی کند، آن جلسه‌اش موضوعی دارد و در اطراف آن موضوع توضیحات می‌دهد.‌ در مجموع موضوع و تیر قرآن کریم هدایت است. در اوّلین آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی بقره می‌خوانیم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * الم * ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ[۵]»؛ عَناوین دیگری هم خداوند متعال برای قرآن کریم دارد. مرحوم «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) کتابی بنام «قرآن در قرآن» دارند. مرحوم «آیت الله علّامه‌ی مصباح» (رضوان الله تعالی علیه) هم «قرآن از نظر قرآن» را دارند. عناوینی که قرآن برای قرآن آورده است، در این کتاب شریف عناوین و تیترها را مَطرح کرده است و توضیح داده است. قرآن ذکر است، قرآن شِفا هست، قرآن رحمت است، قرآن موعظه است، قرآن بَصیرت است، قرآن نور است، قرآن حَبل‌الله است و عناوین دیگر قرآن «فرقان» است، وسیله‌ی تَمیز و تَشخیص است. قرآن کریم خودش برای خودش حُدود ۲۰ عنوان بیان کرده است. خودِ این‌که قرآن کریم «قرآن» است، این هم یک عُنوان است. اما آن چیزی که همه‌ی این‌ها در آن جای می‌گیرد، هدایت است. «ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ»؛ کتاب‌های پیشینان هم مانند «اِنجیل»، «تورات»، «صُحُف» و «زَبور» که از جانب خداوند متعال بر اَنبیاء سَلف وارد شده است، همگی هدایت هستند. اما خداوند متعال می‌فرماید: هدایت قرآن کریم مُتفاوت است. اوّلاً هرچه زمان پیش می‌رود، نیازهای بَشر در ارتباط با مطالب مُفید برای تکامُل بیشتر می‌شود. بَشرِ الآن با بَشر زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یکسان نیستند. در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم با کیشی می‌آمدند و با فیشی هم می‌رفتند. ۲۳ سال از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعجزات حسّی دیدند، از تولّد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مکّه در خانه‌ی خدا با شکافتن دیوار کَعبه علم داشتند، اطّلاع داشتند و کرامت‌های حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در جنگ‌ها دیده بودند؛ اما تا وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غُروب کرد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مُنزوی کردند و از ایشان حمایت نکردند. اما هرچه پیش می‌رود، مردم ما چهل و چند سال است که قدرت تَبلیغاتی امروز هم خیلی فوق قدرت تَبلیغاتی «ابوسُفیان[۶]» و مُشرکین مکّه است. این نشانه‌ی شُکوفایی استعدادها و دریافت حَقایق برای مردمِ آخرالزّمان است. مُدّت‌ها در دنیا غَرب اساساً لیبرال‌دمُوکراسی یک بهشت موعودی برای آن‌ها بود که دنیا را با این شُعارها فَریب می‌دادند و می‌گفتند: ما به آنچه که آرزو هست، رسیدیم. اما امروز هم همه‌ی دنیا بیدار شده‌اند، هم خودِ مردم آمریکا و اروپا حکومت‌های خودشان را حکومت‌های ظالم می‌دانند و هر هفته آن‌ها بیشتر از ایران تظاهرات دارند. در انگلیس هر هفته یک تظاهرات میلیونی به نَفع مَظلوم علیه ظالم هست. این نشانه‌های این است که جهان دارد برای پذیرش حاکمیّت قرآن کریم آماده می‌شود که با ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) عملی خواهد بود. چون استعدادها نسبت به استعداد سابقین شُکوفاتر شده است و تجارُب بَشری بَشر را به مراحل جدیدی از فَهم و شُعور رسانده است، لذا قرآن کریم مُتناسب با زمان به بَشر خوراک می‌دهد.

Sadighi-14030105-Roze 13 Ramezan-Masjed Ozgol-Thaqalain_IR (2)

قِوام قرآن کریم

آنچه در تورات، در اِنجیل، در صُحُف و در زَبور است، احکام مَحدودی است و بیشتر هم اَخلاقیّات است. اما قرآن کریم کتاب انسانیّت است، لوحِ انسانِ کامل است. قرآن کریم اَبعاد جامعی را دارد که مُنطبق با نیازهای مادی، مَعنوی، دُنیوی، اُخروی، تربیتی، اقتصادی، سیاسی، حکومتی، نظامی و هر آنچه که بَشر به آن مُبتلاست، قرآن شریف برای همه‌ی این‌ها برنامه دارد، نُسخه ارائه می‌کند. از این جهت اَقوَم است. هیچ‌یک از کُتُب پیشینیان این قِوام را ندارد. به اصطلاح این پایداری را ندارد. اما قرآن کریم در برابر طوفان‌ها، در برابر بُحران‌ها راه خُروج از بُن‌بست را ارائه می‌کند و مانند خورشید که همه‌ی زمانیان در تمام اَعصار از نور خورشید در جهات مُختلف بَهره می‌گیرند، بَشریّت هم همان استفاده‌هایی را که از خورشید با مُرور زمان بَشر بی‌نیاز نمی‌شود، بلکه فَواید جدیدی از نور خورشید، از انرژی خورشید متوجّه می‌شوند و در زندگی‌شان از او بَهره می‌گیرند، قرآن کریم هم «یَجری کَما تَجرِی الشَّمسُ وَ القَمَر[۷]» است. قرآن جَری دارد. جَری خورشیدی دارد. برای همه‌ی زمان‌ها روشنگر است، برای همه‌ی زمان‌ها وسیله‌ی گرماست، برای همه‌ی زمان‌ها میکروب‌های گناه، شِرک و ظُلم را ریشه‌کَن می‌کند، برای همه‌ی زمان‌ها راه از چاه به وسیله‌ی نور این قرآن مُشخّص می‌شود. لذا فرمود: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی»؛ کار این قرآن هدایت است، اما مُتفاوت با هدایت‌های تَجربی بَشر یا هدایت‌های اُمم سالفه و اَنبیاء پیشین است. قِوام، اقتدار و قُوّت این نسبت به سایر مَکاتب و نسبت به سایر پیامبرانی که کتاب دارند، قابل مُقایسه نیست.

Sadighi-14030105-Roze 13 Ramezan-Masjed Ozgol-Thaqalain_IR (3)

قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین رسول الهی است

یک جهت هم این است که کُتُب پیشینیان مَقطعی بودند، اَمَد داشتند. هر پیامبری می‌آمد، آمدن پیامبر بعدی را بشارت می‌داد؛ اما این پیامبری که حضرت عیسی (علیه السلام) بشارت داد که در سوره‌ی مبارکه‌ی صف آمده است: «وَ إِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ[۸]»؛ این بزرگوار دیگر آخرین پیامبر است. چون آخرین پیامبر است، کتاب او هم آخرین کتاب است. هم خودش پیامبر برای همه‌ی زمان‌هاست. «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ[۹]»؛ ما تو را برای همه‌ی مردم، هرکسی در هر زمان ناس هست، زیر بیرق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باید استضائه کند و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نُسخه بگیرد و زندگی سالم را با هدایت ایشان تجربه کند. و هم فرموده است: «لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ[۱۰]»؛ این هم برای اَبدیّت است. آیه‌ی دیگر این است که می‌فرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ[۱۱]»؛ این آیاتی است که صراحت دارد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین سَفیر خداست و آخرین پیامبری است که وَحی بر قلب ایشان نازل شده است. چون آخرین پیامبر است و بعد از او پیامبری نخواهد آمد، باید کتاب او آخرین کتاب حاوی مطالبی باشد که بَشریّت را تا دامنه‌ی قیامت اداره کند و پاسُخگوی نیازهای همه‌ی اَزمنه و اَعصار و اَمصار باشد. اَقوم یعنی ماندگار. قرآن پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) ماندگار است. هرگز زَوال ندارد. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۱۲]».

Sadighi-14030105-Roze 13 Ramezan-Masjed Ozgol-Thaqalain_IR (4)

اهمیّت جایگاه قرآن کریم در زندگی بندگان

این پایداری قرآن کریم یکی به اعتبار جامعیّت قرآن است. مطالبی در قرآن کریم نَهفته است که به مُرور  زمان کَشف می‌شود. آنچه بعضی از دانشمندان غَربی گفته‌اند، این است که گفته‌اند هر پَدیده‌ی نو علمی که کَشف می‌شود و سپس به قرآن کریم مُراجعه می‌شود، گویا همه‌ی کَشفیّات و مسائل جدیدی که در زمان‌های مُختلف به دست می‌آید، همه و همه بسیج شده‌اند تا قرآن را تَفسیر کردند. وقتی به قرآن برمی‌گردند، از قرآن نکته‌ای پیدا می‌کنند که ناظر به این پدیده است و این جزء مُعجزات قرآن کریم است. یکی این جامعیّت است. بُطونی که قرآن دارد، قرآن کریم تا ۷۰ بَطن داراست. دوّم این‌ است که قرآن یک کتاب کاغذی و خطّی نیست. قرآن کریم یک حقیقت نوری است و در روز قیامت در عِداد انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قدرت شفاعت دارد. این‌که در زبان حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام) می‌شنویم که ایشان فرمودند: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‏ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّهِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ[۱۳]»؛ وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نَقل می‌کنند: هرگاه فتنه‌ها فَضا را بر شما تیره کرد، «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ»، گاهی این فتنه‌گَرها به‌ قَدری غُبارآلود می‌شود که آدم یادش می‌رود که این خبر از کجا ناشی شده است. دوست این خبر را می‌گوید یا دشمن می‌گوید؟ خیرخواه می‌گوید یا بَدخواه می‌گوید؟ برای نابودی ما می‌گوید یا برای اصلاح ما می‌گوید؟ وقتی فَضا آلوده شد، آدم اصلاً به دوست و دشمن توجّه نمی‌کند. در جَوّ قرار می‌گیرد و علیه خودش اقدام می‌کند. یکی از بَرکاتی که اُنس با قرآن کریم دارد، این است که فردِ پَناه‌گرفته‌ی در خیمه‌ی قرآن کریم در زمان‌هایی که آشوب و فتنه فَضا را تیره می‌کند، او گرفتار اشتباه نمی‌شود. «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ»؛ وقتی فتنه‌ها اُمور را برای شما مُشتبه کردند، مانند قطعه‌های شب تیره و تار شد و چشم جایی را نمی‌بیند، «فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ»؛ این نور قرآن شما را روشن می‌کند. به قرآن پَناه ببَرید. بعد دو صفت برای قرآن کریم نَقل می‌فرماید: «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ»؛ یکی از ویژگی‌های قرآن کریم این است که شفاعت می‌کند. این محبّت ما به قرآن کریم، اعتقاد ما را به این‌که قرآن کریم پَناه ماست، «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ»، اصلاً وَصف او شفاعت‌کننده است. صفت آن این است که شافع است. یکی از ویژگی‌ها و خُصوصیّات قرآن کریم که به عُنوان وَصف و به عُنوان حقیقت قرآن کریم مَطرح شده است، قرآن شافع است. ممکن است که خیلی‌ها شافع باشند؛ ولی شفاعت‌شان قبول نشود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرمایند: شَافِعٌ مُشَفَّعٌ»؛ اگر قرآن کریم کسی را شفاعت کرد، شفاعت او قبول است. خداوند متعال شفاعت و وساطت را از او می‌پَذیرد. شَفیعِ هرکسی بشود، او اهل نجات می‌شود. دوّمین صفتی که قرآن کریم دارد، «مَاحِلٌ» است. ماحِل یعنی شاکی، قرآن کریم شاکی خواهد بود. آن‌وقت در شکایت هرکسی شاکی است در دادگاه از او شاهد می‌خواهند، بَیّنه می‌خواهند، دلیل می‌خواهند؛ اما خداوند متعال از قرآن کریم دلیل نمی‌خواهد. «مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‏»؛ قرآن کریم علیه هرکسی در دادگاه عَدل الهی شِکواییه تقدیم کند، صاحب مَحکمه که خداوند متعال هست، از او می‌پذیرد و شاهد هم از او نمی‌خواهد. این دو صفت را دارد. حالا آثار آن چیست؟ آثار او این است: «مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ»؛ اگر کسی در زندگی قرآن کریم امامش باشد، اقتدا به قرآن کریم بکند، قرآن کریم را جلو قرار بدهد، هرجایی جای سُجود است مانند امام جماعت سَجده می‌کند. «مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ»؛ امام باید جلو باشد، مأموم باید عقب باشد. مأموم باید حرکات خودش را با آن کسی که جلو می‌رود، تَنظیم کند. اگر کسی زندگی خودش را با قرآن کریم تَنظیم کرد، «قَادَهُ» قرآن رهبر می‌شود. «قَادَهُ» قائد به مَعنای رهبر است. «قَادَهُ» یعنی راه می‌بَرد، رهبری می‌کند. تا کُجا می‌بَرد؟ «إِلَى الْجَنَّهِ». «قَادَهُ إِلَى الْجَنَّهِ». قرآن کریم یک حقیقتی است که کاغذ نیست؛ کاغذ که انسان را نمی‌بَرد. قرآن کریم در روز قیامت جلو می‌اُفتد و هرکسی با این‌ قرآن زندگی کرده است، با این قرآن نَفَس کشیده است و با این قرآن خودش را کُنترل کرده است، «قَادَهُ إِلَى الْجَنَّهِ»؛ او رهبر است و ما اُمّت آن رهبریم. او جلو می‌اُفتد و ما هم به دنبالش می‌رویم. ما را وارد بهشت می‌کند. اما «مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ»؛ اگر کسی، اُمّتی قرآن را پُشت سرش انداخت، به جهاد قرآن، به زَکات قرآن، به ایثار قرآن، به نثار قرآن، به تَعلیم و تَعلُّم قرآن، به تقوای قرآن اعتنا نکرد، به حَلال و حَرام قرآن، به توحید قرآن، به اخلاق قرآن بی‌اعتنایی کرد، انگار نه انگار که قرآنی وجود دارد، جلو اُفتاد و قرآن را هم پُشت سر خودش یَدک می‌کِشد. ادّعا می‌کند و یا گاهی مانند روشنفکرها خودشان را به قرآن عَرضه نمی‌کنند؛ بلکه قرآن را مُطابق سَلیقه‌ی خودشان تفسیر به رأی می‌کنند. این قرآن را عَقب قرار دادن، خود را امام قرآن قرار دادن است. کسانی که اِلتقاطی هستند، در آیات قرآن به خودشان حقّ می‌دهند که تفسیر مادی کنند، تفسیر غیرِ آن چیزی که مُراد خداست و آیات خودشان همدیگر را تفسیر می‌کنند، این بر اساس رُسوب اعتقادات غربی مانند «تفسیر المِنار[۱۴]» و بعضی از التقاطی‌های دیگر مَعمولاً این‌ها مَطالب خارق عادت را می‌آورند و به صورت مادی توجیه می‌کنند. هرکسی قرآن را عَقب خودش قرار داد و خودش را پیشاپیش قرآن و قرآن را به دنبال خودش می‌کِشد و به نَفع خودش تَفسیر می‌کند؛ هرجایی به نَفع اوست، در آن‌جا دَم از قرآن می‌زند؛ هرجایی هم به ضَرر اوست، خلاف جریان خودش هست، در آن‌جا می‌بینید که اعتقادات خودش و اَفکار پوسیده‌ی خودش را به قرآن تَحمیل می‌کند. این‌ها خودشان را امام قرآن قرار داده‌اند و قرآن را یَدک می‌کِشند. قرآن کریم این‌ها را در روز قیامت چه کار می‌کند؟ «سَاقَهُ إِلَى النَّارِ»؛ سوق نه این‌که قرآن پُشت است. کسی که از پُشت برود، اگر حیوان و موجودی مُتوقّف بشود، او را هُل می‌دهد. آن کسی که عَقب است، سائق است. آن کسی که جلو است، قائد است. رهبر را قائد می‌گویند و آن کسی که از پُشت، چوپان این گوسفندها را جلو می‌اندازد و از پُشت این‌ها را سوق می‌دهد، هِی می‌کند و مسیری را می‌بَرد. آن کسی که قرآن کریم را جلو انداخته است، قرآن را رهبر خودش قرار داده است، این رهبر این اُمّت و این مأموم را با خودش به بهشت می‌بَرد. قیادت و رهبری می‌کند و به بهشت می‌بَرد. اما آن کسی که قرآن کریم پُشت اوست، قرآن او را سائق است. از پُشت او را به جهنّم هُل می‌دهد. «مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ»؛ او را به سوی آتش سوق می‌دهد. به خدا پَناه می‌بَریم. اُمیدواریم هر روز آیات قرآن را تلاوت کنیم، بفَهمیم و در زندگی قرآن را امام خودمان قرار بدهیم. حَلال قرآن را حَلال بدانیم، حَرام قرآن را حَرام بدانیم و آنچه را که قرآن زیبا مُعرّفی کرده است ما هم زیبا ببینیم و آنچه را که زِشت مُعرّفی کرده است، زِشت ببینیم و خودمان را در دامان قرآن کریم بسپاریم تا قرآن ما را مادری کند و ما را الهی بسازد و به کَمال قرآنی نائل بشویم. اُنس با قرآن کریم در ماه مبارک رمضان که قرآن را بخوانیم؛ مَعمولاً مؤمنین حداقل روزی یک جُزء قرآن را می‌خوانند. اما بین خود و خدا یک آیه از قرآن را بفَهمیم. وقتی فَهمیدیم، خودمان را با او مُقایسه کنیم، مُحاسبه کنیم و ببینیم نسبت ما با این آیه چه نسبتی است. اگر ما روزی یک آیه را چراغ زندگی‌مان قرار دادیم، در طول سال ۳۶۵ درس از قرآن کریم در زندگی ما رَواج پیدا کرده است. زندگی ما بازار قرآن شده است، مَتاع قرآن در زندگی آمده است؛ آن‌وقت «یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» می‌شود. آن مسیری که قرآن کریم ما را هدایت کرده است، یک مسیرِ ثابتِ خَلل‌ناپذیرِ بیمه‌شده است. آدم با اطمینان سالم زندگی می‌کند.

روضه و توسّل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین (عَلَیهِ السَّلام)»

سر مُقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جلوه‌های مُختلفی است. روزی این سر در سینه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار می‌گرفت و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسین (علیه السلام) را در آغوش می‌گرفتند. سینه‌ی مبارک رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) محلّ تکیه‌ی سر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود. یک روزی در دامان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود. یک روزی در گَهواره بود. اما یک شبی در تَنور «خولی» بود. یک‌وقتی هم بالای نیزه حرکت می‌کرد. اما در حالات مُختلف او قرآن ناطق بود. لب‌های مُبارک ایشان با سر بُریده هم به آیات قرآن کریم مُترنّم بود. «ابن وُکیده» می‌گوید: در بالاخانه نشسته بودم، دیدم عَجب صوت زیبایی از قرآن فَضا را پُر کرده است. سرم را از پَنجره بیرون کردم. دیدم سر مُقدّس حضرت اباعبدالله (علیه السلام) در بالای نیزه این آیه را تلاوت می‌کرد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا[۱۵]»؛ عرضه داشتم: پسر پیامبر! قضیه‌ی شما عَجیب‌‌تر از قضیه‌ی اصحاب کَهف و رَقیم بود. ما به قرآن احترام می‌گذاریم. ما قاری قرآن را تَشویق می‌کنیم، تَکریم می‌کنیم. گاهی که خیلی زیبا قرآن می‌خواند، لب‌هایش را می‌بوسیم. اما در مجلس آن ظالم وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قرآن تلاوت کردند: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ[۱۶]»، حَرام‌زاده چوب دَستی در دستش بود؛ جلوی چشم خواهر مهربان و حضرت رُباب (سلام الله علیها) و دختران با این چوب به لب و دندان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌زد. پیرمردی از گوشه‌ی مجلس بلند شد و گریه‌کُنان داد زد: نامَرد! به این لب‌ها نزن؛ با چشم خودم دیده بودم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لب به این لب‌ها می‌گذاشت.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام زمان‌‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب مبارک ایشان را همیشه از ما راضی بدار.

خدایا! در دنیا و آخرت ما را از قرآن کریم و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل ایشان (سلام الله علیهم اجمعین) جُدا مَگردان.

خدایا! توفیق اُنس با قرآن کریم، تلاوت قرآن کریم، فَهم قرآن کریم، عمل به قرآن کریم، تَکریم و تَقدیس قرآن کریم را به ما مرحمت بفرما.

خدایا! هدایت قرآن کریم را در دنیا و شفاعت قرآن کریم را در آخرت از ما دَریغ مَفرما.

الها! پروردگارا! سایه‌ی پُر برکت رهبر عزیز ما را با کفایت و کرامت، با نورانیّت و دِرایت تا ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) و در کنار آن بزرگوار مُستدام بدار.

خدایا! فتنه‌گَران، آتش‌افروزان، کسانی که می‌خواهند ذهن مردم را نسبت به اسلام و انقلاب بَدبین کنند، به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم اگر قابل هدایت نیستند رُسوا و نابودشان بگردان.

خدایا! ما را از شَرّ این‌ها در اَمان بدار.

خدایا! صهیونیست‌ها را نابود بگردان.

خدایا! مُقاومت را به پیروزی قَطعی برسان.

الها! پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ملّت ما، نظام ما، رهبر نورانی ما، مردم خوب‌ ما، مسجدی‌های ما را دشمن‌شاد مَگردان.

خدایا! ما را مورد شِماتت قرار مَده.

خدایا! عاقبت اَمر ما را با مُهر شهادت مُزیّن بگردان.

خدایا! فرزندانمان را در مسیر قرآن و عترت ثابت‌قَدم بفرما.

خدایا! نَسل جوان ما را در مسیر شَرع به آرزوهایشان برسان.

خدایا! آنچه خواستیم و نخواستیم، خیر دین ما و دنیای ما در آن است به ما روزی بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره‌ی مبارکه اسراء، آیه ۹٫

[۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۱۱٫

«غو، [غوالی اللئالی] ، عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّمَا اَلْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ إِنَّمَا لِکُلِّ اِمْرِئٍ مَا نَوَى فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْیَا یُصِیبُهَا أَوِ اِمْرَأَهٍ یَتَزَوَّجُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ».

[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۱۸۹٫

«کا، [الکافی] ، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : نِیَّهُ اَلْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِیَّهُ اَلْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ کُلُّ عَامِلٍ یَعْمَلُ عَلَى نِیَّتِهِ».

[۵] سوره مبارکه بقره، آیات ۱ و ۲٫

[۶] «صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیه» معروف به «ابوسفیان» (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک مکه بود که از همان آغاز با رسول خدا صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از هجرت پیامبر به مدینه همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند اُحد و احزاب را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری اسلام آورد و در برخی غزوات پیامبر شرکت نمود. در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده‌ شده است. صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیه ‌بن عبد شمس، از سران مشرک مکه بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانسته‌اند. پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌کردند. ابوسفیان خود ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود و از اشراف و جرّاران مکه (کسانى‌ که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگ‌ها و کاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت. وى یکى از معدود باسوادان قریش و از بازرگانان بود که روغن و پشم مى‌فروخت. گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد. رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود. تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است. به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است. وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۹۷ یا ۹۳ سال داشت. از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله باقی ماند.

پس از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با آن حضرت برخاست؛ چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت. ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با این‌که مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مى‌جنگیم.او از جمله کسانى است که مى‌کوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و ‌بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد. آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن. به رغم همه این دشمنى‌ها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌نشست و بى‌خبر از هم، آیات قرآن را مى‌شنید و هنگامى‌ که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ که مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم. ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوه و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت. پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.

ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت. پس ‌از آن‌که اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بکر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌که توفیقى یابد به مکه بازگشت. ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش ‌از آن به ترغیب عباس‌ بن عبدالمطلب، اسلام آورد و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛ از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند. از کرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛ چنان‌ که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش کوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و… اکنون‌ یقین کردم که تو رسول ‌خدایى. بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره ‌کرد و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.

[۷] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏ ۱، ص ۱۹۶؛ تفسیر العیاشی، ج‏ ۱، ص ۱۱؛ بحار الأنوار، ج‏ ۸۹، ص ۹۴.

«عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَایَهِ مَا فِی الْقُرْآنِ آیَهٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِیهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ مَا یَعْنِی بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ قَالَ ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِیلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ یَکُنْ بَعْدُ یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ کُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَقَعَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُه‏».

[۸] سوره مبارکه صف، آیه ۶٫

«وَ إِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِینٌ».

[۹] سوره مبارکه سبأ، آیه ۲۸٫

«وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا وَ لَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ».

[۱۰] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۹٫

«قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَهً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ ۚ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ ۚ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَهً أُخْرَىٰ ۚ قُلْ لَا أَشْهَدُ ۚ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ».

[۱۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۴۰٫

«مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَٰکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ ۗ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا».

[۱۲] سوره مبارکه حجر، آیه ۹٫

[۱۳] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏ ۲، ص ۵۹۸٫ / وسائل الشیعه، ج‏ ۶، ص ۱۷۱٫ / بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۷۴، ص ۱۳۴٫

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَیهِ السّلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَهٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ- قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَهِ قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ‏ اللَّیْلِ‏ الْمُظْلِمِ‏ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‏ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّهِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَى خَیْرِ سَبِیلٍ وَ هُوَ کِتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیَانٌ وَ تَحْصِیلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ‏ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِیهِ مَصَابِیحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِکْمَهِ وَ دَلِیلٌ عَلَى الْمَعْرِفَهِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَهَ فَلْیَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْیُبْلِغِ الصِّفَهَ نَظَرَهُ یَنْجُ مِنْ عَطَبٍ‏ وَ یَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ‏ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ حَیَاهُ قَلْبِ الْبَصِیرِ کَمَا یَمْشِی الْمُسْتَنِیرُ فِی الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَیْکُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّهِ التَّرَبُّصِ‏».

[۱۴] المنار (تفسیر القرآن العظیم) تفسیری است جامع ولی ناتمام در ۱۲ جلد که به آیه ۵۳ سوره یوسف پایان می‌یابد. از اول قرآن تا آیه ۱۲۶ سوره نساء به انشای شیخ محمد عبده (متوفای ۱۳۲۳) و املای سیدرشیدرضا (متوفای ۱۳۵۴) است و بعد از آن، رشید رضا به پیروی از سبک شیخ محمد عبده، آن را تا سوره یوسف ادامه داده است. تفسیر المنار یکی از تفسیرهای اجتماعی و تربیتی است که تفسیرهای زیادی از آن متاثرند. توجه کردن به مشکلات کنونی مسلمانان، بررسی علل عقب ماندگی جامعه اسلامی، امکان ساخت جامعه‌ای قوی، برانگیختن امت به یک انقلاب قرآنی علیه اوضاع عقب مانده خویش، برخورد درست علمی با زندگی، عنایت کامل به (ضرورت) تامین اسباب و علل تمدن اسلامی، برخورد با دشمنان، پاسخگویی به تهاجمات فکری استعمارگران که بر اعتقادات و تاریخ و تمدن و بزرگان اسلامی شبیخون زده‌اند (با ادله‌ای علمی و حقایق تاریخی) و بطلان تفکر آنان از ریشه، از ویژگی‌های این تفسیر است. این تفسیر در میان تفسیرهای قرآن کریم دارای رویکردی سیاسی، اجتماعی و تربیتی است که مؤلّف آن به مفسّری مجدّد با روش تفسیری نوینی شهرت دارد و یکی از پیشگامان و متفکران حرکت اسلامی معاصر است. شیخ محمد عبده دروس تفسیرش را در طول ۶ سال در الازهر ارائه می‌کرد و رشید رضا آنچه را از او فرا می‌گرفت می‌نگاشت؛ سپس با مشاوره و گفتگو با استاد، مطالبی بر آن می‌افزود و بعد از تصحیح و تهذیب آن توسط استاد، آن را در مجله المنار به چاپ می‌رساند.

ذهبی می‌گوید: استاد عبده، کسی بود که به تنهایی در بین بزرگان و اساتید الازهر، آنان را به تجدید و تحول و رهایی از قید تقلید فرا خواند و عقل و تفکر آزادش را در نوشته‌ها و آثارش به‌کار گرفت و با افکار خشک گذشتگان همراهی نکرد. او افکار و عقایدی متفاوت با گذشتگان داشت و این آزادی عقلی و انقلاب علیه گذشته تاثیر زیادی در سبک وی گذاشت (چنانکه) در تفسیر خود نیز به همین شیوه عمل نمود. محمد عبده در تفسیر خود، یک روش و برنامه تربیتی برای امت اسلامی ترسیم می‌کند و پایه‌های استوار آن را مشخص می‌سازد و مسلمانان را به آراسته شدن به آداب و اخلاق قرآنی، همچون شجاعت، کرامت و حفظ ارزش‌ها، فرا می‌خواند و با جمود فکری فقها و تقلید از آنان و مقدم داشتن مذاهب فکری آنان بر قرآن و سنت (به عنوان مرجع اول قانون‌گذاری) مخالفت می‌ورزد و مسلمانان را به بکارگیری عقل و تفکراتشان فرا می‌خواند. این تفسیر شامل تمام قرآن نمی‌شود، بلکه تا آیه ۵۳ از سوره یوسف (و ما ابرئ نفسی انّ النّفس…) خاتمه می‌یابد که از اول قرآن تا سوره نساء آیه ۱۲۶ با بیان شیخ محمد عبده و املای سید محمد رشید رضا و در ادامه آن سید رشید رضا با پیروی از سبک و سیاق استادش به تفسیر آیات قرآن پرداخت. تفسیری که توسط شیخ عبده انجام پذیرفت تفسیری است که شامل روایات صحیح و امور عقلی روشن می‌شود. در این تفسیر کمتر به مباحث الفاظ، اعراب و نکته‌های بلاغی پرداخته شده است و معمولاً به اموری که دیگران به آن نپرداختند پرداخته شده است. از نظر المنار خطاب‌های سوره‌ها به مورد و موضوع خاصی اختصاص ندارد، بلکه روی سخن با بشریت است و هدفش استقرار عقاید و آداب و اعمالی استوارتر و پایدارتر است.

[۱۵] سوره مبارکه کهف، آیه ۹٫

[۱۶] سوره مبارکه شعراء، آیه ۲۲۷٫

«إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا ۗ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».