طائف و عدم پذیرش رسالت اسلامى[۱]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پى برد که آزار و اذیّت قریش فزونى خواهد یافت و نقشه و تلاش هاى آنان در جهت نابودى رسالت الهى هرگز متوقف نمى شود و در واقع با وفات ابوطالب پوشش امنیتّى آن از بین رفته بود و این رسالت ناگزیر مى بایست با جبهه اى وسیع تر رو برو شود. در آن هنگام که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به تربیت انسان هاى متعهد پرداخت، در زمینه ایجاد پایگاهى تلاش کرد; مرآزى که آثار و نشانه هاى نظم و امنیّت در آن هویدا باشد و فرد بتواند ارتباط خود را با پروردگار و مردم عملى سازد و پس از آن به ایجاد جامعه متمدن اسلامى انسانى طبق دستورات الهى بپردازد، و براى این کار طائف را، که زیست گاه قبیله ثقیف بزرگ ترین قبیله عرب پس از قریش بود، برگزید.

آن گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به تنهایى یا به اتفاق زید بن حارثه، یا به همراه زید و على،[۲] نزد چند تن از سران قبیله ثقیف رفت، در کنارشان نشست و آنان را به خداشناسى دعوت کرد و مأموریتى را که براى انجام دادن آن بدان سامان آمده بود، بر آن ها عرضه کرد و از آنان در اجراى دعوتش یارى خواست و تقاضا کرد از آزار و اذیّت قومش، در مورد او، جلوگیرى به عمل آورند، ولى آنان به خواسته حضرت اعتنایى نکردند و بدو پاسخ هایى مسخره آمیز دادند.

یکى از آن ها گفت: اگر خدا تو را به پیامبرى فرستاده باشد، من پرده کعبه را پاره مى کنم. دیگرى گفت: به خدا سوگند! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. اگر آن گونه که مى گویى از ناحیه خدا فرستاده شده اى، بزرگ تر از آن هستى که من به تو پاسخ دهم و اگر به خدا دروغ مى بندى، سزاوار نیست با تو سخن بگویم. فردى دیگر اظهار داشت: آیا خدا ناتوان بود کسی غیر از تو را به پیامبرى بفرستد؟![۳]

بعد از این پاسخ دلسرد کننده و تند، از آن جا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دوست نداشت این خبر به قریش برسد که بر او گستاخ گردند، از آنان خواست ماجرایى را که میان وى و آن ها رخ داده، پوشیده نگاه دارند. سپس از نزدشان به پا خاست و رفت. اما سران ثقیف نه تنها به درخواست وى پاسخ مثبت ندادند، بلکه نابخردان و بردگان خود را وادار به آزردن پیامبر نمودند. آن ها حضرت را ناسزا گفته و بر سرش فریاد مى زدند و به گونه اى او را سنگباران کردند، که در مسیر رفتن روى سنگ ها گام مى نهاد، تا این که مردم گِرد او جمع شده و او را به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه که خود نیز در آن جا حضور داشتند، پناه دادند.

بدین ترتیب، اراذل و اوباش طائف پرا کنده شدند و در اثر ضربات سنگ از پاهاى مبارک حضرت خون جارى بود. وى به سایه درخت انگورى پناه برد و پروردگار خویش را چنین خواند:

خدایا! ضعف نیرو و ناتوانى خود و خوارى ام نزد مردم را به درگاهت عرضه مى کنم. اى مهربان ترین مهربانان، تو خداى ضعیفانى، تو پروردگار من هستى، مرا به چه کسی وا مى گذارى؟به بیگانه اى که با من ترشرویى  کند یا به دشمنى که او را صاحب اختیار من گرد کندى؟

اگر تو بر من خشم نگیرى از کسی پروایى ندارم، ولى عافیت تو[ از هر چیز] برایم گسترده تر است.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در این سفر، جز  کندک مهربانى از فردى مسیحى که نشانه هاى نبوّت را در آن بزرگوار مشاهده کرده بود. از کسی مهر و محبّتى ندید.[۴]

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از آن که از خیر قبیله ثقیف نومید گشت و کسی به او پاسخ مثبت نداد، با حزن و  کندوه از طائف راهى مکّه شد. در دل شب در نخله (محلى بین مکّه و طائف) فرود آمد. هنگام نماز، گروهى از جنّیان نزد حضرت آمدند و به قرآن گوش فرا دادند. وقتى از نماز فراغت یافت، جنّیان به خدا ایمان آوردند و آن چه را شنیده بودند، اجابت کرده و رهسپار دیار قوم خود شدند و آن ها را از عذاب خدا بیم دادند و خداوند ماجراى آن ها را براى پیامبر خود بازگو مى  کند هنگامى که گروهى از جنیان را به سوى تو متوجه ساختیم که قرآن را بشنوند.[۵]

تا آن جا که فرمود:

و شما را از عذابى دردناک پناه دهد.[۶]

زمینه نشر رسالت و دشوارى هاى موجود

حرکت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جهادى دینى و کامل و منطق و رفتار و خلق و خوى او حاآى از فطرت پاک و فضایل بلند اخلاقى بود. حق را در دل ها جایگزین مى ساخت تا آن ها را زنده گرداند و به فضیلت فرا مى خو کند تا جامعه بشرى از آن بهره مند گردد. به همین دلیل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با این که قریش در حق او ستم و جفا روا داشتند و مردم طائف از او رو گردان شدند و خشونت ورزیدند، مأیوس نگشت و هم چنان میان مردم دست به تلاش مى زد و همگان را به دین خدا دعوت مى کرد، به ویژه در فرصت هاى مهم تبلیغى در موسم عمره و حج بر دَرِ خیمه هاى قبایل عرب مى ایستاد و مى فرمود:

اى قبیله بنى فلان! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، خداوند فرمان مى دهد که او را پرستش نمایید و به او ذره اى شرک نورزید، به من ایمان آورید و مرا تصدیق نمایید واز من حفاظت کنید تا دستوراتى که خداوند مرا به جهت ابلاغ آن ها برانگیخته، برایتان بیان کنم.[۷]

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تلاش هاى خود را با آمد و شد میان تعدادى از قبایل تکرار کرد و در این راستا از برخورد خشونت آمیز و یا پاسخ خوش آنان پروایى نداشت. برخى از آنان گرایش به اسلام را طرحى سیاسى براى رسیدن به قدرت مى پنداشتند و بر سر آن سعى در سوداگرى داشتند; ولى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بى آن که زیر بار چنین سوداگرى رود و کوتاه بیاید و یا اجازه فرصت طلبى به کسى بدهد، دست ردّ بر سینه آن ها نهاد، از این رو، فرمود:

این کار در اختیار خداست، هر کجا بخواهد آن را قرار مى دهد.[۸]

شاید در همین اثنا بود که « ابولهب » پشت سر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) راه افتاده بود و مردم را از پیروى آن حضرت باز مى داشت و مى گفت: اى قبیله بنى فلان! این شخص، شما فرا مى خو کند تا بندگى لات و عُزّى را از گردن خویش بردارید و به بدعت و گمراهى که وى آورده بگروید، بنابراین از او اطاعت نکنید و به سخنش گوش فرا ندهید.[۹]

از سوى دیگر اُم جمیل (همسر ابولهب) میان زنان به پا مى خاست و پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و رسالت مبارک او را به تمسخر مى گرفت تا زنان را از پیروى آن حضرت باز دارد.

براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) میسّر نشد این قبایل را به پذیرش رسالت اسلامى راضى  کند، زیرا قریش میان قبایل دیگر از موقعیّتى دینى برخوردار بود و پرده دارى بیت الله الحرام و نیز اداره مرآز بازرگانى و اقتصادى مهمى را در جزیره العرب عهده دار بود. افزون بر آن، با دیگر قبایلى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دعوتش را بدان ها عرضه کرده بود، شبکه هاى ارتباطى و هم پیمانى داشت، از این رو شکستن آن قید و بندها و بى اثر ساختن سیطره و قدرت قریش ،کارى دشوار به نظر مى رسید.

لذا شک و تردید مردم در خصوص پذیرش رسالت اسلامى به خوبى روشن بود، ولى با این همه، قریش از فعالیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و قدرت و توان رسالت آن حضرت بیمناک بود، به همین سبب، به شیوه هاى برنامه ریزى شده اى متوسل گردید که کاربرد چنین شیوه ها از ناحیه  اندیشه  هاى بت پرستانه، امکانِ پذیرش داشت. لذا براى انتشار شایعه اى بین مردم با یکدیگر به توافق رسیدند که بگویند: سخنان وى (پیامبر) سحرآمیز است و بین زن و شوهر و بین فرد با برادرش جدایى مى  کندازد، ولى آن گاه که عظمت رسول خدا و رسالتش بر آسانى که با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)دیدار داشتند، آشکار گردید، قریش این بار نیز در تلاش هاى خود ناکام ماند.[۱۰]

پیمان عقبه نخست

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در تلاش براى گسترش رسالت اسلامى از دعوت هیچ یک از افرادى که براى انجام کارى به مکّه مى آمدند و امید خیر و صلاح آن ها را داشت و یا تأثیر و نفوذ سخنش را در آن ها احساس مى کرد، آوتاهى و سستى ننمود.

شهر مدینه شاهد درگیرى و کشمکش سیاسى و نظامى بین نیرومندترین قطب هاى آن، أوس و خزرج بود . آتش افروزان این نبرد، عناصرى یهودى بودند که با آینه توزى و دسیسه و در فضایى فاقد قانون الهى دست به این عمل مى زدند.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با برخى از شخصیّت هاى مدینه که جهت افزایش توان و قدرت خویش در جستجوى هم پیمانى به مکّه آمده بودند، دیدار کرد. قبل از این که این افراد آن دیار را ترک گویند رسالت و صدق نبوت در روح و جانشان نفوذ کرد. در یکى از آن دیدارها پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با گروهى از بنى عفراء  تیره اى از خزرج  گفت وگو کرد و ضمن ارائه اسلام به آن ها، برخى آیات قرآن را برایشان تلاوت کرد. در چشمان این جمع روح سازگارى و در دل هاى آنان اشتیاق به شنیدن آیات بیشترى ملاحظه کردآن ها نیز از سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) اطمینان یافتند که وى همان پیامبر مورد نظر یهود است، که هرگاه میان یهودیان و مشرکان مدینه نزاعى در مى گرفت به ظهور او تهدید مى کردند و اظهار مى داشتند: پیامبرى مبعوث خواهد شد که زمان ظهورش فرا رسیده است، ما از او پیروى خواهیم کرد وشما را مانند قوم عاد و إرم به هلاکت خواهیم رساند.[۱۱]

این افراد که تعدادشان به شش تن مى رسید (بعد از دیدار با رسول خدا) بى درنگ اسلام آوردند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عرضه داشتند: ما بستگان خود را رها کرده و به این دیار آمده ایم. هیچ قومى همانند ما در میانشان دشمنى وجود ندارد; شاید خداوند به برکت وجود شما ما را با یکدیگر متحد سازد. ما به زودى نزدقوم خود خواهیم رفت و آنان را به رسالت و آیینى که براى پذیرش آن به شما پاسخ مثبت دادیم، فرا خواهیم خواند.

سپس رهسپار مدینه شدند و در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و رسالتش و امید به آینده در جهت ایجاد زندگى همراه با امنیّت و سعادت با شهروندان خود به گفت وگو پرداختند، به گونه اى که موضوع رسالت اسلامى میان آنان گسترش یافت و هیچ خانه اى در مدینه بدون یاد و نام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)یافت نمى شد.[۱۲]

روزها به سرعت سپرى شد. در ایام حج سال یازدهم بعثت دوازده تن از نمایندگان أوس و خزرج که شش تن از آنان قبلاً ایمان آورده و با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دیدار کرده بودند به طور نهانى در عقبه[۱۳] حضور یافتند. این افراد این بار بیعت خود را با پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براین اساس اعلان داشتند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند، دزدى نکنند، عمل خلاف عفت انجام ندهند، فرزندان خود را نکشند، به یکدیگر تهمت و افترا نزنند و در انجام کارهاى نیک از دستور پیامبر سرپیچى نکنند.[۱۴]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به همین  کندازه بسنده کرده، بیعت آنان را پذیرفت، مصعب بن عمیرِ جوان را به مدینه اعزام فرمود تا امور مربوط به تبلیغ و آموزش مسایل اعتقادى مردم آن دیار را بر عهده گیرد و بدین سان پیمان عقبه نخست پایان یافت.

پیمان عقبه دوم

مصعب، میان کوچه هاى مدینه و در جلسات مردم آن سامان به تبلیغ آیین رسالت مى پرداخت. وى باتلاوت آیات قرآن دل و  اندیشه  آنان را نرم مى ساخت و عده زیادى از مردم را به رسالت اسلامى مؤمن ساخت.

مردم مدینه پس از اسلام آوردن، شور و اشتیاق فراوانى جهت دیدار با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و بهره مند شدن از چشمه زلال الطافش نشان دادند و از آن جناب، درخواست نمودند تا به مدینه هجرت نماید.

با نزدیک شدن موسم حجِ سال دوازدهم بعثت، کاروان هاى حاجیان به همراه نمایندگان مسلمانان که تعدادشان به هفتاد و سه مَرد و دو زن مى رسید، از مدینه خارج شدند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با آنان قرار گذاشت که شبانگاه اواسط ایام تشریق در محل عقبه دیدارى مخفیانه با آنان داشته باشد. قبل از سپرى شدن یک سوم شب، مسلمانان دور از چشم مردم از پناهگاه هاى خود بیرون آمده و در انتظار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) گرد هم آمدند. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به اتفاق چند تن از اعضاى خ کندانش در عقبه حضور یافت و جلسه تشکیل شد و مسلمانان به گفت وگو پرداختند سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ایراد سخن پرداخت و آیاتى از قرآن کریم را تلاوت کرد و به درگاه خداوند دعا کرد و مردم را به گرایش به اسلام تشویق فرمود.

این بار بیعت به گونه اى صریح و روشن و کامل، بر اساس تمام شئون اسلام و احکام آن و صلح و جنگ با هم انجام پذیرفت و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:

به این شرط با شما بیعت مى آنم که همان گونه که از زنان و فرزندانتان دفاع مى کنید، از من نیز

دفاع کنید.

سپس به پا خاستند و با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت کردند.

مسلمانان مدینه (پس از این بیعت)  اندکى احساس بیم و هراس کردند. ابوالهیثم بن تیهان به پیامبر عرضه داشت: میان ما و یهودیان عهد و پیمان هایى وجود دارد و اکنون که با شما بیعت کرده ایم باید آن ها را نادیده بگیریم. اگر ما این کار را انجام دادیم سپس خداوند به شما نصرت و پیروزى عنایت کرد آیا امکان دارد به زاد گاهت باز گردى و ما را تنها بگذارى؟ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)لبخندى زد و فرمود:

من با هر کسی که شما با او سر جنگ داشته باشید مى جنگم و با هر کسی از در آشتى درآیید، آشتى مى کنم.[۱۵]

سپس فرمود: «دوازده نماینده از میان خود برگزینید تا به امور مربوط به مردم رسیدگى کنند» آنان نیز ٩ تن از خزرج و سه تن از أوس، انتخاب کردند، حضرت به آنان فرمود:

شما همان گونه که حواریون در قبال عیسى بن مریم مسؤلیت قوم خود را بر عهده داشتند نسبت به امور مربوط به قوم خود مسئول هستید و من نیز در برابر قوم خود مسئولم.[۱۶]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با رهنمودهاى حکیمانه و به کارگیرى کلیه امکانات و با دور اندیشى و آگاهى سیاسى فوق العاده، رسالت خویش را به پیش برد و در همه این موارد، از حمایت وحى الهى نیز برخوردار بود. اکنون باید آسانى که با آن حضرت بیعت کرده بودند بى آن که با مشرکین درگیر شوند به دیار خود باز مى گشتند، زیرا خداوند اجازه جنگ به آن ها نداده بود.

قریش از گردهمایى اهل مدینه با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، احساس خطر نمود از این رو به سرعت به خود آمد تا از تماس آن ها با پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)جلوگیرى  کند، ولى هنگام ورود، با حضرتِ حمزه و على(علیهما السلام)، که نگهبانى و حراست اجتماع عقبه را بر عهده داشتند، رو برو شده و با شکست و ناآامى باز گشتند.[۱۷]

آمادگى هجرت به مدینه

قریش با آگاهى از ماجرا از خواب غفلت بیدار شد، و با به کارگیرى خشونت و آزار و شکنجه و ستم و بیداد، سعى کرد قبل از قدرت گرفتن اسلام، مسلمانان را به نابودى بکشاند. مردم از این اوضاع نزد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شکایت بردند و از او اجازه خروج از مکّه را خواستند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)براى صدور فرمان هجرت چند روز از آنان مهلت خواست و سپس فرمود:

به من خبر داده شد که سرزمین هجرت شما مدینه است، اکنون آسانى که قصد هجرت دارند مى توانند به آن دیار مهاجرت نمایند.[۱۸]

در روایت دیگرى آمده است :

خداوند سرزمینى برایتان مقرر ساخته که در آن از آسایش و امنیت برخوردار بوده و از وجود برادرانى که در کنار آنان زندگى کنید، بهره مند باشید.[۱۹]

برخى از مسلمانان، هجرت خود را نهانى به مدینه آغاز کردند تا نگرانى و  اندیشه پلید قریش را برنینگیزند. رفته رفته کوچه ها و خیابان ها و خانه ها و محل تجمع مردم مکّه باعدم حضور یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خلوت تر مى شد و خود حضرت براى آغاز هجرت منتظر وحى الهى و در  اندیشه  هجرت مسلمانان بود که در کمال سلامت ودقت انجام پذیرد. قریش با پى بردن به نقشه و هدف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تلاش کرد تا از خروج مسلمانان از مکّه جلوگیرى به عمل آورده و مسلمانان را تحت پیگرد قرار دهد و با شیوه هاى فریبکارانه و آزار و شکنجه، آنان را به مکّه بازگرد کند. دشمن پا فشارى داشت که همواره امنیّت و آرامش در مکّه حاکم باشد و همین قضیه سبب شد که به جهت بیم از وقوع جنگ بین خود و مهاجران، از فرجام کشتار آنان، به هراس افتد، از این رو، به شکنجه و زندانى کردن مسلمانان اکتفا نمود.

آرى، قریشیان براى خروج رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به سمت مدینه، حساب زیادى باز کرده بودند، زیرا به خوبى مى دانستند که مسلمانان در آن سامان قدرت بزرگى را تشکیل مى دهند و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، که به استقامت و پایدارى و دور اندیشى و تدبیر و قدرت و شجاعت معروف است، اگر در چنین موقعیتى به آن ها بپیوندد، بلا و مصیبت بزرگى بر مشرکان به طور عموم و بر قریش به ویژه وارد خواهد شد.

سران قریش براى یافتن راه چاره اى براى مقابله با خطرى که آن ها را احاطه کرده بود، به سرعت در دارالندوه گردهمایى تشکیل دادند و در آن جا آراء گوناگونى رد و بدل شد. از جمله راه حل هاى پیشنهادى این بود که پیامبر را با غل و زنجیر به زندان افکنند یا او را به صحرا و بیابانى دور از مکّه تبعید کنند. ولى نظریه اى که پیشنهاد کشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تقسیم مسئولیّت خون وى را بین قبایل  جهت ناتوان ساختن بنى هاشم از خون خواهى آن حضرت  مطرح کرد با موافقت و پذیرش همه آنان روبر رو شد;[۲۰] زیرا مى پنداشتند با آشتن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، رسالت اسلامى را در خاستگاه آن نابود خواهندساخت.

پروردگار دستور حرکت و هجرت به مدینه را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) داد. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با اشتیاق غیر قابل بیانى در انتظار چنین فرمانى به سر مى برد تا قدم به سرزمینى بنهد که بتواند در آن، دولتى بر اساس تقوا و تعالیم الهى ایجاد نماید و جامعه شایسته انسانى تشکیل دهد.

بر پس از آن که مشرکان نقشه خود را طراحى کردند، امین وحى « جبرئیل » رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد و وى را از توطئه هایى که مشرکان بر ضد او چیده بودند، آگاه ساخت و این آیه را برایش تلاوت کرد:

(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ);[۲۱]

هنگامى که کافران نقشه مى آشیدند تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا از مکّه خارج سازند، آن ها چاره مى  کندیشیدند و خداوند نیز تدبیر مى کرد و خدا بهترین چاره جویان است.

با این که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) یقین کامل داشت امدادهاى غیبى او را تأیید و گام هایش را استوار مى گرد کند، در حرکت خویش شتابزده عمل نکرد و بى  اندیشه  قدمى برنداشت، بلکه با دور اندیشى و تدبیر و کاملاً پنهانى به اداره امور پرداخت.

پیمان برادرى پیش از هجرت

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى نقطه آغازین حرکت به سوى تأسیس جامعه اسلامى یکپارچه، میان مهاجران پیمان برادرى بست تابسان یک پیکر، در جهت مصلحت اسلام و اعتلاى آلمه حق با یکدیگر همکارى داشته باشند، زیرا مسلمانان با مشکلات و دشوارى هاى فراوانى رو برو مى شدند که پشت سر نهادن چنین دشوارى هایى بستگى به بالاترین مراتب همکارى و کمک یکدیگر داشت.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) براى برداشتن نخستین گام در مسیر هجرت مبارک خود، میان مهاجران بر اساس پیوند ایمانى و الهى مبتنى بر حق و همدردى، پیمان برادرى ایجاد کرد; پیمانى که به دور از هرگونه تمایلات نفسانى در روابط متقابل اثر بگذارد و به انسجام ویکپارچگى بینجامد. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بین ابوبکر و عمر، حمزه و زید بن حارثه ، زبیر و ابن مسعود، عبیده بن حارث و بلال ومیان على(علیه السلام) و خود، پیمان برادرى برقرار کردبه على(علیه السلام)فرمود:

« أما ترضى أن أکون أخاک » آیا به برادرى من با خود خرسندى؟

عرض کرد: آرى، خرسندم. این جا بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به وى فرمود:

« فأنت أخى فى الدنیا والآخره »[۲۲]

تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– سفر به طائف اواخر ماه شوال سال دهم هجرت اتفاق افتاد.

[۲]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴/ ۱۲۷ و ۱۴/ ۹۷٫

[۳]– سیره نبوی ۱/ ۴۲۰؛ بحار الانوار ۱۹/ ۶ و ۷ و ۲۲؛ اعلام الوری ۱/ ۱۳۳٫

[۴]– طبری ۲/ ۲۶؛ انساب الاشراف ۱/ ۲۷۷؛ تاریخ یعقوبی ۲/ ۳۶؛ سیره نبوی ۱/ ۴۲۰٫

[۵]– (وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ القران)احقاف/ آیه ٢.

[۶]– (وَیُجِرْکُم مِنْ عَذَاب أَلِیم) احقاف/ آیه ٣١.

[۷]– سیره نبوی ۱/ ۲۳، تاریخ طبری ۲/ ۴۲۹؛ انساب الاشراف ۱/ ۲۳۷٫

[۸]– سیره نبوی ۱/ ۴۲۴، تاریخ طبری ۲/ ۴۳۱٫

[۹]– سیره نبوی ۱/ ۴۲۳؛ تاریخ طبری ۲/ ۴۳۰٫

[۱۰]– سیره نبوی ۱/ ۲۷۰٫

[۱۱]– سیره نبوی ۱/ ۴۲۸؛ بحار الانوار ۱۹/ ۲۵٫

[۱۲]– تاریخ یعقوبی ۲/ ۳۷- ۳۸؛ سیره نبوی ۱/ ۴۲۹؛ بحار الانوار ۱۹/ ۲۳٫

[۱۳]– گذرگاهى در مسیر حرکت مردم از مدینه به سمت مکه .

[۱۴]– سیره نبوی ۱/ ۴۳۳؛ تاریخ طبری ۲/ ۴۳۶٫

[۱۵]– «الدّم الدّم والهَدم الهَدم اُحارب من حاربتم واُسالم من سالم» سیره نبوی ۱/ ۴۳۸؛ تاریخ طبری ۲/ ۴۴۱؛ مناقب آل ابی طالب ۱/ ۱۸۱٫

[۱۶]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۲؛ سیره نبوی ۱/ ۴۴۳؛ مناقب ۱/ ۱۸۲٫

[۱۷]– تفسیر قمی ۱/ ۲۷۲٫

[۱۸]– طبقات کبری ۱/ ۲۲۶٫

[۱۹]– مناقب ۱/ ۱۸۲؛ سیره نبوی ۱/ ۴۶۸٫

[۲۰]– سیره نبوی ۱/ ۴۸۰؛ طبقات کبری ۱/ ۲۲۷؛ تفسیر عیاشی ۲/ ۵۴٫

[۲۱]– مناقب ۱/ ۱۸۲- ۱۸۳؛ انفال/ ۳٫

[۲۲]– سیره حلبی ۲/ ۲۰؛ مستدرک حاکم ۳/ ۱۴٫