یک روز هادی با خودش یک نارنجک چینی آورد توی کارگاه و گفت «می‌تونی این رو ریخته‌گری کنی؟»

گرفتم وارسی‌اش کردم گفتم «شدن‌اش که می‌شه. قالب ماهیچه می‌خواهد. فقط بگو ببینم از کجا بلندش کردی؟»

جواب‌اش را محمد آمد به من داد.

گفت «یه ارتشی آشنا برامون آورده. حالا بلدی درست‌اش کنی یا لاف اومده‌ی؟»

گفتم «اگه هادی تراشکاری‌اش رو گردن بگیره، بقیه‌ش کاری نداره.»

هادی تراشکار قابلی بود. با کمک هم ساختیم‌اش. چاشنی و فتیله و تی‌ان‌تی هم رسید و نارنجک آماده شد. امتحان‌اش را که پس داد، شروع کردیم به تولید انبوه!

اون روزها نظرمان این بود که شاید جنگ مسلحانه به درازا بکشه؛ و باید از الان آماده باشیم و مهمات بسازیم.

منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح

به نقل از: حمید مصلحی