١ . ماجراى سقیفه

مرحله پس از رحلت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دشوارترین مرحله تاریخ امت اسلامى به شمار مى آمد که شعله اش زبانه کشید و طنین انفجارش همه جا پیچید.

بر شرایط و اوضاع پیچیده و بغرنج آن زمان عناصرى واقعگرایانه و عناصرى با برداشت هاى شخصى حکمفرما بود. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تبلیغ رسالت اسلامى را که از ناحیه خداى عز و جلّ به او محوّل شده بود، به نحو کامل به پایان رساند و وجود شریف آن حضرت عنصر درخشندگى ایمان و سبب آرامش و امنیت و سازندگى به شمار مى آمد، ولى ژرفاى خلاء بزرگ جامعه انسانى که به ابعادى غیر قابل تصوّر انجامید، بعضاً در اندیشه افراد متعددى که به کانون هاى قدرت و روندِ حرکتِ جامعه جزیره العرب تازه مسلمان، وابسته و نزدیک بودند، تبلور داشت و همین خلاء پس از وفات رسول اکرم(علیها السلام) سبب بروز واکنش هاى شدیدى بین طرفین حق و باطل گردید.

نزاع و کشمکشى که درعرصه جامعه اسلامى پدیدار شد، دلیل بر این بود که هنوز ایمان و اعتقاد به اسلام، با همه ابعاد و حدودش در دل بیشتر مردم جایگزین نشده است. یکى از نتایج این کشمکش را مى توان آغاز پدیده انحرافِ دولتِ اسلامى دانست که تا امروز آثار زیانبارى براى مسلمانان به جاى نهاده است.

برهه پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سرشار از رویدادهایى متناقض و بى اندیشه بود. در راستاى بررسى زندگى حضرت زهرا(علیها السلام) در این برهه، باید اوضاع عمومى و حوادث و رخدادهاى آن زمان را به ارزیابى بنشینیم تا از لابلاى آن، طبیعت جامعه آن روز را بشناسیم و قدرت هاى تأثیر گذار و واکنش زا و آثار آن را بر اهل بیت عموماً و فاطمه زهرا(علیها السلام) به خصوص و جور و ستم هایى که بر او روا داشته شد، بر ایمان قابل تصور باشد و در این وادى نخستین موردى که بدان برمى خوریم گردهمایى و کنگره سقیفه و نقش اصلى آن در راستاى کلیه موضع گیرى هاى بعدى است که این گردهمایى بر مبناى آن تشکیل یافت.

امام على(علیه السلام) و خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و بنى هاشم و هوا داران آنان، سرگرم تجهیز پیکر مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و آماده انجام مراسم تدفین آن بزرگوار بودند که در این بحبوحه عناصرى که براى دست یابى به قدرت در پى مطامع و خواسته هاى خود بودند، با نادیده گرفتن اوامر و نواهى الهى که بر زبان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)وارد شده بود، از این فرصت استفاده کردند.

در آن گیر و دار، دو نوع حرکت انجام پذیرفت: نخست: عمر بن خطاب در جمع انبوه مسلمانانى که در پى رحلت جانسوز پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با حزن و اندوه پیرامون خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تجمّع کرده بودند، صریحاً اعلان کرد که پیامبر از دنیا نرفته و آسانى را که چنین ادعایى کنند، به مرگ تهدید کرد و تا زمانى که ابو بکر از بیرون مدینه بدان جا رسید، هم چنان بر موضع گیرى تردیدآمیز خود پا فشارى نشان مى داد.

دوم: انجمن و گردهمایى انصار در سقیفه بنى ساعده، که به ریاست سعد بن عُباده خزرجى تشکیل شده بود.

تاریخ نگاران و ارباب حدیث اتفاق نظر دارند که موضعِ عمر با از راه رسیدن ابو بکر و قرائت آیه (…وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ…) براى مردم، پایان یافت، زیرا شور و هیجان عمر فرو نشست و هر دو از خانه پیامبر بیرون رفته و پیکر مقدس آن حضرت را در برابر خاندان مصیبت زده اش، رها ساختند.

آن چه قرینه ها و شواهد و سیر حوادث بر آن تأکید دارد این است که آن دو رهسپار مکانى شدند که انصار آن جا را از قبل براى اتّخاذ تدابیر لازم، انتخاب کرده بودند و چه بسا بیشتر انصار از جمله سعد بن عُباده، کسى را جز على(علیه السلام)براى جانشینى پس از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در نظر نداشتند، چنان که باورِ توده مسلمانان نیز همین بود و هرگز حاضر نبودند از آن حضرت دست بردارند، ولى پس از آن که براى انصار روشن شد سران مهاجران براى دور کردن خلافت، از على(علیه السلام) و دست یابى خود بر آن، دست به تشکلى زده اند و با نادیده گرفتن سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درباره على(علیه السلام)، در این اتحاد جدید قریشى قصد دارند روح جاهلیت و تعصّبات قبیله اى را یک بار دیگر زنده کنند، از سویى انصار به گونه اى در سیر رسالت و شخص پیامبر خدا، از جان و مال خود مایه گذاشته بودند که چنین از خود گذشتگى و ایثارى را هیچ یک از مهاجرانى که با طرح و نقشه در پى دست یابى به قدرت پس از نبى اکرم بودند، ارائه نداده بودند. از این رو، جمعى از انصار به رهبرى سعد بن عباده براى تبادل نظر پیرامون مسأله خلافت و جانشینى، در سقیفه گرد آمدند و دسته اى از آنان شعار طرفدارى از سعد بن عُباده را سر دادند، وقتى خبر گردهمایى سقیفه توسط برخى از عناصر مخالف سعد بن عباده که بر ضدّ او فعالیت مى کردند، به مهاجران رسید، خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را ترک گفته و به سرعت خود را به سقیفه بنى ساعده رساندند، سخنگوى انصار به پا خاست و به بیان ویژگى هاى انصار پرداخت و عملکرد و جانفشانى هاى آنان را در راه اسلام، ستود و از مهاجران خواست تا نقش انصار را نادیده نگیرند و بخشى از امور مربوط به خلافت را در اختیار آنان قرار دهند و پس از او ابو بکر به سخن پرداخت و فضایل و افتخارات قریش را یاد آور شد و عملکرد اعراب قبل از اسلام و فخر و مباهات آنان به نیاکان قریش را یک بار دیگر در اذهان مردم زنده کرد.

در روایت عقدالفرید آمده است که: ابو بکر گفت: ما مهاجران، نخستین کسانى بودیم که به اسلام گرویدیم و از افتخاراتى بیش از دیگران برخورداریم، و نقش محورى داریم، شخصیّتمان برتر از سایران و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از همه نزدیک تریم، سپس ادامه داد و گفت: عرب جز به فرمان این قبیله از قریش، گردن نمى نهد. از این رو، در راستاى فضیلت ها و ویژگى هایى که خدا به برادران مهاجر شما عطا کرده، با آنان به رقابت برنخیزید، من خرسندم از این که شما به یکى از این دو تن بیعت کنید و با دست خود به عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح اشاره کرد.

ابو بکر که  درباره قریش و افتخارات آنان به ویژه از مهاجران سخن مى گفت فریاد بشیر بن سعد خزرجى را که از گوشه مجلس بلند شد، غنیمت شمرد و بشیر که آتش حسد نسبت به پسر عمویش سعد بن عباده وجودش را فرا گرفته بود، گفت: مردم! پیامبر شما از قبیله قریش است و افراد قبیله اش به او سزاوارتر از دیگرانند، به خدا سوگند! من در مسأله خلافت هرگز با مهاجران به نزاع و کشمکش نخواهم پرداخت.

حباب بن مُنذر خزرجى به جهت ابراز چنین شیوه دروغین و نفاق و حسدى از ناحیه بشیر در مورد پسر عموى خویش میان مردم، وى را به شدت مورد اعتراض قرار داد و گفت: بشیر بن سعد، با حسد و کینه اى که در مورد پسر عموى خود به دل دارد، بر او دشوار مى آید پسر عمویش پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زمام خلافت را به دست گیرد، به همین دلیل، در نقش کسى ظاهر شده که نمى خواهد با صاحب حق، به کشمکش بپردازد و سپس اظهار داشت: بشیر! چه نیازى به این کار داشتى؟ تو با این سخنان در حقیقت، با زمامدارى پسر عمویت سعد بن عُباده به رقابت پرداختى. ستیزه جویى به همین مقدار پایان نیافت، بلکه اُسید بن حُضیر یکى از سران اُوس به پا خاست و با سخنانِ خود، احساس حقد و کینه هاى جاهلیّت را در دل ها برانگیخت و به بیان اختلافات و تعصّبات دو قبیله أوس و خزرج که، بخشش و گذشتِ آیین اسلام، آن ها را خاموش ساخته بود، پرداخت و أوس را مخاطب قرار داد و گفت: اوسیان! به خدا سوگند! اگر سعد بن عُباده را براى یک بار به زمامدارى خویش برگزینید، براى همیشه خزرجیان بر شما فخر و مباهات مى کنند و در امر خلافت هیچ گونه حقى براى شما قائل نخواهند شد.

ابو بکر [در این جا] نیز با بهره ورى از نعره هاى بشیر بن سعد که به این تقسیم بندى دست زد، با یک دست خود عمر بن خطاب و با دست دیگرش ابو عبیده را گرفت و فریاد زد: مردم! اکنون این عمر، و این نیز ابو عبیده، با هر یک مى خواهید بیعت کنید، پس از پیاده شدن نقشه اى که از قبل میان آن سه تن طراحى شده بود، حُباب بن منذر بپا خاست و اظهار داشت: انصار! شما موقعیت خویش را حفظ کنید و به سخنان این مرد و هوادارانش گوش فراندهید که هیچ گونه حقى براى شما در خلافت قائل نیستند، عمر از سخنان حُباب به خشم آمد و از جا بلند شد و گفت: ما دوستداران و خویشان محمدیم، و کسى در مورد خلافت و حکومت پیامبر با ما به نزاع برخیزد، یا به باطل گراییده و یا به گناه آلوده شده و یا در ورطه هلاکت افتاده است.

حُباب بن مُنذر با مشاهده ماجرا جویى عمر بن خطاب و گستاخى وى، رو به انصار کرد و گفت: اگر مهاجران از درخواست شما سر باز زدند، آن ها را از این دیار بیرون برانید، به خدا سوگند! شما به خلافت سزاوارتر از آنان هستید، مردم، در سایه شمشیرهاى شما به آیین اسلام گردن نهادند، و سپس شمشیر خود را از نیام کشید و آن را به حرکت درآورد و گفت: من پشتوانه مورد اعتماد، و پاسدار مطمئن این امر هستم، به خدا سوگند! اگر موافق باشید یک بار دیگر دست به شمشیر مى بریم و ماجرا را از سر مى گیریم. در این جا، جام خشم عمر بن خطاب لبریز شد و تا درگیرى بین دوطرف فاصله اى نمانده بود که ابو عبیده جراح براى جلوگیرى از وقوع آشوب به پا خاست و با صدایى آرام گفت: اى جماعتِ انصار! شما نخستین کسانى بودید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)را یارى کرده و از او پشتیبانى نمودید، اکنون نخستین افرادى نباشید که سنّت آن حضرت را دستخوش تغییر و تبدیل ساخته اند و سپس با سخنانى حاکى از خواهش و تمنّا با آنان به گفت و گو پرداخت و دیرى نپایید که انصار آرام شدند و میانشان چند دستگى افتاد .

عمر بن خطاب پس از این گفت و گو فوراً خود را به ابو بکر رساند و گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، هیچ کس حق ندارد مقامى را که رسول خدا به تو ارزانى داشته نادیده بگیرد و پس از او ابو عبیده جرّاح به پا خاست و به ابو بکر گفت: تو برجسته ترین فرد مهاجران و یار غار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و جانشین وى در نماز گزاردن بر مردم هستى، و ابو بکر دست خود را براى هر دو تن گشود و آن دو با وى بیعت کردند، سپس بشیر بن سعد و گروهى از خزرجیان از جا جسته و با ابو بکر بیعت نمودند و پس از آنان اُسید بن حُضیر و أوسیانِ همراهش، بیعت کردند و با سر دادن شعار به سود ابو بکر از سقیفه بنى ساعده بیرون آمدند و در مسیر راه به هر کس مى گذشتند دست او را گرفته و به دست ابو بکر مى کشیدند و هر کس سر پیچى مى کرد، عمر بن خطاب او را با تازیانه مورد ضرب و شتم قرار مى داد و با گرد آمدن هوا داران خلیفه اطراف آن فرد، وى را مجبور به بیعت مى کردند و بدین سان، بیعت با ابوبکر به طور ناگهانى و غافلگیرانه با بیشتر مردم انجام پذیرفت.

از مجموع مطالب یاد شده به خوبى روشن مى شود که طرح و نقشه دور ساختن على(علیه السلام) از حکومت و دست یابى دیگران به آن، آن گونه که از قرائن و شواهد پیداست، یک ساعته به وجود نیامده بود و موضعى را که انصار به رهبرى سعد بن عباده اتخاذ کردند ، ناخود آگاه و بدون آمادگى قبلى صورت گرفت; چنان که این معنا از اختلاف و نقطه نظرات مخالفى که با یکدیگر داشتند، پدیدار بود; همچنین مشخص شد که ابو بکر و عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح به عنوان سران حزب قریش، همان کسانى بودند که براى دست یابى به خلافت و دور ساختن على بن ابى طالب(علیه السلام) از آن عرصه، به نقشه و توطئه دست زده بودند و قوى ترین دلایل آنان در برابر انصار تنها دو دلیل بود:

١ . مهاجران، نخستین گروندگانِ به اسلام اند.

٢ . نزدیک ترین خویشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى آیند.

این سردمداران پس از اقامه این دلیل و برهان، در حقیقت به محکومیت خویش سخن گفتند زیرا به ادعاى آنان اگر قرار بود خلافت با قدرت شمشیر و اسلام آوردن و خویشاوندى نزدیک به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به کسى تعلق بگیرد، تنها على(علیه السلام) شایستگى چنین معنایى را داشت، چون به اتفاق همه مسلمانان، وى نخستین فردى بود که به اسلام گروید و به خدا ایمان آورد و رسالت محمد بن عبد الله(صلى الله علیه وآله وسلم) را تصدیق کرد و طبق موازین پیوند برادرى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدینه میان مهاجران و انصار برقرار کرد، على(علیه السلام) برادر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و پسر عموى حقیقى، و نزدیک ترین مردم به جان و دل رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تلقى مى شد و هیچ کس در این خصوص، تردیدى به خود راه نمى داد.

وقتى ابو بکر در گفت و گو با انصار، مستند خویش را خویشاوندى با پیامبر و سابقه در اسلام قرار داد و عمر و ابو عبیده جرّاح را به جهت خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و سابقه در اسلام، نامزد خلافت کرد، و شخصیت على بن ابى طالب را که کمتر از سه ماه قبل، بالغ بر یکصد هزار تن مسلمان در غدیر خم با آن حضرت بیعت کرده بودند، نادیده گرفت، در حقیقت خود، به تناقض گویى آشکارى گرفتار شد.

على بن ابى طالب(علیه السلام) پسر عموى حقیقى نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بود و به اتفاق تاریخ نگاران و ارباب حدیث، تنها وى برادر دینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى رفت، اسلام به سبب فدا کارى ها و جانفشانى ها و جهاد و مبارزه على(علیه السلام)سر پا شد و بر شرک و بت پرستى و قریش که با باز گشت به شیوه نیاى خود به جنگ با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) برخاسته بودند، پیروز شد و این بار با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)که در خط و مشى و شخص على(علیه السلام) متبلور بود، سر ستیز داشتند.

این قضیه بر ابو بکر که با نامزد کردن عمر و ابو عبیده، به صحت کاربرد این شیوه و کفایت آن، اعتقاد داشت، پوشیده نبود. ولى او و هوادارانش در مورد این مسأله قبلاً نقشه کشیده بودند، و در راستاى دور ساختن على(علیه السلام) از صحنه خلافت و دست یابى خود به آن با استفاده از همه شیوه ها، با برخى از عناصر مهاجر و انصار از پیش به توافق رسیده بودند، وى با دسته دوم انصار که موضع گیرى ابو بکر و هوادارانش، احساسات آنان را برانگیخته بود و براى تبادل نظر پیرامون سرنوشت و آینده خلافت، در سقیفه بنى ساعده گرد هم آمده بودند، به گفت و گو پرداخت. ابوبکر و رفقایش بسان کسى که از موضع قدرت سخن بگوید و بخواهد خویشتن را هر چند با این نوع وارونه جلوه دادن حقایق و سخنان فریبکارانه – بر دیگران تحمیل کند – با مردم سخن گفتند.

پاسخ عمر به ابو بکر، بر همین معنا دلالت دارد، وقتى ابو بکر به مردم گفت:

مى توانند با عمر بن خطاب و ابو عبیده بیعت کنند، عمر فوراً در پاسخ ابو بکر گفت: تو زنده باشى و چنین کارى انجام پذیرد؟ کسى حق ندارد مقام و مرتبه اى را که رسول خدا برایت ارزانى داشته، نادیده بگیرد. [۱]

این پاسخ، حاکى از برنامه ریزى و توافق قبلى آنان بر شیوه اى بود که بیعت، با ابوبکر انجام پذیرد و هم زمان با این، عمر بن خطاب مى کوشید با این سخن که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ابو بکر را به جانشینى خود برگزیده، افکار عمومى را منحرف ساخته و در بوته ابهام نگاه دارد. از این رو، عمر به ابوبکر گفت: کسى حق ندارد مقام و منزلتى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به تو ارزانى داشته نادیده بگیرد با این که تاریخ نگاران قدیم و ارباب حدیث و راویان مورد اعتمادى که به بیان زندگى رسول خدا پرداخته و احادیث آن حضرت را براى نسل هاى بعد روایت نموده اند، هیچ یک ادعا نکرده اند که نبىّ اآرم(صلى الله علیه وآله وسلم)حتى  با اشاره اى دور  به مقام و منزلتى که عمر بن خطاب مى کوشید آن را براى ابو بکر اثبات کند، کلمه اى گفته باشد، بلکه برخورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) با ابوبکر برعکس ادعاى عمر بوده است.

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نه انجام کارى را به ابو بکر سفارش کرده و نه او را در جایگاهى قرار داده که برایش امتیازى بر دیگران تلقّى شود و اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در غزوه ذات السلاسل، ابو بکر را در رأس گروهى از گشتى ها اعزام نمود و یا پرچم را در روز خیبر به او سپرد، [به گواه تاریخ] در همه موارد یاد شده ابوبکر با شکستى مفتضحانه بازگشت و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در روزهاى پایانى عمر شریف خود که زمان رحلتش را نزدیک مى دید، تصمیم گرفت او و عمر بن خطاب را به عنوان سربازان سپاه اسلام به فرماندهى اُسامه بن زید که حد اکثر، بیش از بیست سال از سن او نمى گذشت، از مدینه بیرون کند.

ولى در مورد نمازى که ابو بکر برخى روزها در دوران بیمارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)با مردم به جا آورد و ابو عبیده در سخنان خود باانصار بدان اشاره کرد، باید گفت: با این که امامتِ در نماز همواره عملى رایج بوده و هست و کوچک و بزرگ و اهل فضل و کمال و نیز بى بهره گان از علم و دانش، عهده دار آن مى شده اند، بر فرض که چنین اتّفاقى افتاده باشد، موجب فضیلت ابوبکر بر هیچ یک از مردم نمى شود و چنین عملى از ویژگى هاى پیامبران و اولیاء و شخصیت هاى برجسته و با قداست، به شمار نمى آید، از سویى چون رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در وضعیتى بسر مى برد که نمى بایست بستر خویش را ترک گوید، عایشه از پیش خود پدرش را براى اقامه نماز با مردم فرا خواند ولى زمانى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از ماجرا آگاه شد با تکیه بر دست على(علیه السلام) و عباس با حال تبدار از منزل خارج شد و ابو بکر را از محراب خویش کنار زد و خود با این که از شدّت درد و بیمارى رنج مى بُرد، با مردم نماز گزارد.

شگفت آور است مسأله اى را که عقل و منطق پذیراى آن نیست، جمعى از علما و ارباب حدیث اهل سنّت براى ابو بکر فضیلتى تلقى مى کنند که وى را شایسته خلافت گردانده، در صورتى که خود به دیدگاه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد على(علیه السلام) در ماجراى «یوم الدار» اُحد، احزاب، حُدیبیه، خیبر، حُنین، تبوک و غدیر خم و ایجاد پیمان برادرى بین پیامبر و على(علیه السلام)در مکه و مدینه، اعتراف دارند. ولى هیچ یک از این موارد را نه تنها دلیل، بلکه اشاره اى به انتخابِ على(علیه السلام)براى منصب خلافت پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى دانند، امّا دو رکعت نمازى را که ابو بکر [بر فرض صحت] با مسلمانان به جا آورده دلیل روشنى بر شایستگى وى به رهبرى مسلمانان پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و دادن صلاحیت هاى لازمه به او، به شمار مى آورند.

آن چه در روایت زبیر بن بکّار آمده دلالت دارد که حرکت انصار و گرد همایى آنان در سقیفه، در پاسخ برنامه ریزى مهاجران که طى آن قصد رسیدن به قدرت داشتند، انجام پذیرفته است. وى مى گوید: وقتى مردم با ابوبکر بیعت کردند، او را با سان و رژه به مسجد آوردند، در پایان آن روز جمعى از انصار و گروهى از مهاجران، انجمنى تشکیل داده و افراد، یکى پس از دیگرى در آن جمع سخن گفتند.

عبد الرحمان بن عوف اظهار داشت: اى جماعت انصار! هر چند شما از فضایل زیادى برخوردارید و پیروزى هاى چشمگیرى توسط شما به دست آمده و از سوابق درخشانى بهره مندید، ولى افرادى چون ابو بکر و عمر و على و ابو عبیده میان شما وجود ندارد.

زید بن ارقم در پاسخ گفت: اى عبد الرحمن! ما فضیلت کسانى را که نام بردى انکار نمى کنیم ، ولى ما افرادى چون سعد بن عُباده رهبر انصار و اُبىّ بن کعب را بین خود داریم که خداوند به رسول خود فرمان مى دهد بر او درود فرستد و قرآن را از او دریافت کند. و معاذ بن جبل از ماست که روز قیامت پیشاپیش دانشمندان در حرکت است و خزیمه بن ثابت که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)گواهى و شهادت او را به جاى دو تن مورد تأیید قرار داد، میان ماست و به خوبى مى دانیم میان کسانى که از قریش نام بردى افرادى وجود دارد که اگر در پى خلافت باشد، هیچ کس با او به ستیزه برنخواهد خاست و او، شخص على بن ابى طالب است.

در تاریخ طبرى آمده است: وقتى ابو بکر براى بیعت گرفتن، ابو عبیده و عمر بن خطاب را پیشنهاد کرد و آن دو به سود ابو بکر کنار رفتند، انصار اعلان داشتند: ما جز با على بن ابى طالب با دیگرى بیعت نخواهیم کرد. [۲]

این دو روایت تصریح دارند که انصار در مورد على بن ابى طالب(علیه السلام)حتى اگر مهاجران او را کاندیداى خلافت کرده بودند، هیچ گونه مخالفتى نداشتند و معنایش این بود موضع گیرى مخالفى که انصار با ابوبکر در سقیفه اتخاذ کردند، در ازاى برنامه ریزى و طرح و نقشه اى بود که قریش براى دست یابى به خلافت و سلب آن از صاحبان قانونى اش، بدان متوسل شده بودند.

استاد توفیق ابو علم در کتاب خود « اهل البیت» مى گوید: بعید نیست سعد بن عُباده هنگامى که دید مهاجران حاضر نیستند حق را به اهل آن واگذارند، آن را براى خود درخواست کرد.

به هر حال از نگاه اکثریت اندیشمندان مسلمان دیدگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در مورد على(علیه السلام) و سخنان صریح و مکرّر پیامبر درباره وى، امیرمؤمنان (علیه السلام)را در حکم شخصى معیّن براى خلافت قرار مى دهد به گونه اى که على(علیه السلام)شخصاً مطمئن بود مسأله خلافت، از او فراتر نخواهد رفت.

در شرح نهج البلاغه آمده است که: على(علیه السلام) تردیدى نداشت خلافت از آنِ او خواهد بود و هیچ یک از مردم در این خصوص با وى سَرِ ستیز و نزاعى نخواهند داشت و خود در این باره مى گوید :

عمویش عباس، به او گفت: [على جان!] دستت را بده تا با تو بیعت کنم، اگر چنین کارى صورت گیرد مردم مى گویند عموى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با پسر عموى پیامبر بیعت کرده و در این صورت حتى دو تن نیز در مورد بیعت با شما به اختلاف نمى پردازند . على(علیه السلام)فرمود: عمو جان! آیا واقعاً آسى غیر از من نیز سوداى رسیدن به خلافت دارد؟

عباس در پاسخ گفت: پى خواهى بُرد.

امام(علیه السلام) فرمود: عمو جان! من دوست ندارم مردم پشت درهاى بسته با من بیعت کنند.

طبیعى بود وقتى امام(علیه السلام) و همراهان از این رخداد بزرگ اطلاع حاصل کرده مات و متحیر شدند چرا که با چشم خود دیدند ابو بکر را مانند داماد با شادى و هلهله به مسجد مى برند و جنازه مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در جمع خانواده اش روى زمین قرار دارد و همسرانش در انتظارند تا پیکر پاک او تجهیز و مراسم خاک سپارى وى انجام پذیرد، از سویى با خبر شدند که ابوبکر در مناقشه با انصارِ مخالفِ خویش، به خویشاوندى خود با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و سابقه گرویدن به اسلام، استناد کرده است .

در چنین وضعیتى امام(علیه السلام) هر چند به صحت و درستى ادله مهاجران اعتقاد نداشت ولى مى بایست آنان را موظف به پذیرش موضوعى بنماید که خود، انصار را به پذیرش آن وا مى داشتند. امام(علیه السلام)قادر بود ده ها دلیل بى چون و چرا براى آنان اقامه نماید و این کار در صورتى امکان داشت که آنان به سخنان منطقى حضرت گوش فرا داده و دلایلى که وى اقامه مى کرد، آنان را از انجام عملى که به طور جدّى پى گیر آن بودند، باز مى داشت. با این همه، امام(علیه السلام) با همان دلیلى که مهاجران بر انصار فایق آمدند و با استناد به سخنان و تصریحات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد خود و سابقه درخشان و جهاد و مبارزه و پیمان برادرى خویش با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، با آنان به احتجاج پرداخت و هم چنان از حق خویش دفاع نمود و در این راستا همسرش زهراى مرضیه(علیها السلام)بانوى بانوان در کنار شوهر در صدد باز پس گیرى هدایاى خود و حق خلافتِ شوهر، برآمد.

اغلب راویان آورده اند : پس از بیعت مردم با ابو بکر، ابوسفیان با سخنانى هیجانى، پشتیبانى خود را از على(علیه السلام) اعلان کرد و مخالفانش را مورد تهدید قرار داد و گفت: به خدا سوگند! مدینه را از سواره و پیاده پر خواهم کرد، البته بر امام على(علیه السلام) پوشیده نبود که ابوسفیان با این کار قصد جنگ افروزى میان مسلمانان دارد تا فتنه و آشوب را دامن بزند شاید براى وى و امثالش که شرک و نفاق را در دل نهان ساخته اند، فرصتى به وجود آید و در آن گیر و دار به اهدافِ خصمانه خود نسبت به اسلام و پیروان آن که ابوسفیان بیست سال با آنان جنگید، دست یابند وى که سال ها با مسلمانان مبارزه کرد سرانجام خود و همسرش هند جگرخوار آن گونه که میان مسلمانان معروف است در سال فتح مکه و در تنگناترین موقعیت، بسان فردى شکست خورده و از همه جا درمانده، مجبور به ورود در جرگه مسلمانان شدند ولى حقد و کینه هایى به دل داشتند که گاه گاهى خود را نشان مى داد.

در روایت طبرى و ابن اثیر در کامل، آمده است که: امیر المؤمنین(علیه السلام)ابوسفیان بن حرب را مورد نکوهش قرار داد و فرمود:

ابوسفیان! به خدا سوگند! تو با این کار هدفى جز ایجاد فتنه و بلوا ندارى و سال ها بد خواه اسلام بوده اى و ما نیازى به یارى تو نداریم. [۳]

٢ . نتایج سقیفه

رخدادهاى سقیفه موجب به وجود آمدن سه جناح مخالف شد:

١ . انصار; که با خلیفه و رفقایش در سقیفه بنى ساعده به نزاع و مشاجره پرداختند و میان آنان بحث و مناقشه درگرفت و به سبب ریشه دار بودن تفکر وراثت دینى در ذهن اعراب و اختلافى که میان خودِ انصار به سبب نفوذ تعصّبات قبیله اى در دلشان به وجود آمد، ماجراى سقیفه به سود قریش تمام شد. [۴]      

ابو بکر و رفقایش در نزاع و کشمکش سقیفه، بر سر موضوعى که آن را حق خود مى دانستند، دفاع خویش را متوجه نقطه اى نمودند که در نظر بسیارى از مسلمانان، داراى مقبولیت بود. زیرا وقتى قریش، عنوانِ قبیله و نزدیکان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را یدک مى کشید، به طور طبیعى از سایر مسلمانان به خلافت و حکومتِ آن حضرت سزاوارتر بود و در حقیقت مى توان گفت: ابو بکر و دار و دسته اش از گرد همایى انصار از دو جهت بهره بردند:

نخست: انصار با عملى که انجام دادند، شیوه اى را اتخاذ کردند که بدانان اجازه نمى داد از آن پس در صف هوا داران على(علیه السلام) قرار گیرند و فرمانش را گردن نهند و از سزاوارى وى به خلافت دَم بزنند.

دوم: شرایط و اوضاع به گونه اى براى ابو بکر مهیا و دمساز شد که وى را تنها مدافع حقوق مهاجران در گرد همایى سقیفه قرار داد و هیچ شرایطى مانند شرایط سقیفه منافع او را تأمین نمى کرد زیرا افراد سرشناس و صاحب نفوذ مهاجران که در صورت حضورشان، سقیفه در آن روز چنین نتیجه اى را به دست نمى داد، در جلسه شرکت نداشتند.

بدین سان، ابو بکر از سقیفه بیرون آمد و کلیه مسلمانانى که در مورد خلافت با نقطه نظرات وى موافق بودند و یا پذیرش زمامدارى سعد بن عُباده بر آن ها دشوار مى آمد با وى دست بیعت داده بودند.

٢ . امویان و در رأس آنان ابوسفیان که در صدد اختصاص سهمى در حکومت براى خود بودند، بدین وسیله مى خواستند بخشى از ارج و احترام سیاسى گذشته خود در جاهلیّت را باز گردانند. زمامداران حکومت (ابو بکر و دار و دسته اش) به مخالفت امویان و تهدیدهاى ابوسفیان و سخنان هیجانى وى در بازگشت از سفرى که رسول خدا او را براى جمع آورى زکات فرستاده بود، اعتنایى نکردند زیرا به سرشت و طبیعت و خواسته هاى سیاسى و مادى بنى امیّه آشنایى داشتند و جلبِ حمایت و همکارى آنان در کنار حکومتِ موجود، کار ساده اى بود چنان که ابو بکر این کار را انجام داد و از پیش خود  یا به تعبیرى دقیق تر  با اجازه عمر، تمام اموال و زکات هایى را که از مسلمانان نزد ابوسفیان وجود داشت، یک جا بدو بخشید و پس از آن نیز بخشى از کارهاى حکومتى

را در تعدادى از مراکز مهمّ دولتى در اختیار امویان قرار داد.

٣ . بنى هاشم و شخصیت هاى برگزیده آنان مانند: عمّار، سلمان، ابوذر، مقداد، (رضوان الله علیهم اجمعین) و دسته هاى دیگرى از مردم که به حکم الهى و نحوه سیاستى که در اسلام با آن خو گرفته بودند، بنى هاشم را وارث طبیعى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مى دانستند. [۵]

ملاحظه مى کنیم که حزب حاکم در همگرایى با انصار و امویان و جلب حمایت آنان، به پیروزى دست یافت ; ولى این موفقیت و پیروزى، آن حزب را به تناقض فاحش سیاسى کشاند، زیرا شرایط موجود سقیفه، حاکمان را بر آن مى داشت که خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را در مسأله خلافت ملاک خاصى تلقّى کنند و وراثت را براى رهبرى دینى به عنوان یک اصل مورد تأیید قرار دهند ولى پس از ماجراى سقیفه وضعیت دگرگون شد و مخالفت با آن، رنگ و نوع تازه و بسیار روشنى به خود گرفت بدین معنا که اگر قریش: این دلیل که پیامبر از آن ها بود، از سایر قبایل عرب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نزدیک تر و سزاوار جانشینى او به شمار مى آمدند، بنا بر این بنى هاشم به خلافت و جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سزاوارتر از بقیه قریش بودند و این مطلب عیناً همان موضوعى است که على(علیه السلام) در سخنان خود بدان اشاره کرد و فرمود: اگر مهاجران با استناد به خویشاوندى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر انصار اقامه دلیل کردند، ما نیز به همان دلیل مى توانیم بر ضد خودِ مهاجران به استدلال بپردازیم و اعلان داشت: اگر دلیل و برهان مهاجران حقى را ثابت کند، که در این صورت این حق تنها از آنِ ماست، نه آن ها و گر نه انصار بر ادعاى خود باقى خواهند ماند. و ابن عباس این بخش را در گفت و گوى خود با ابوبکر به روشنى بیان کرد و به ابو بکر گفت: تو که مى گویى «ما از شجره رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) هستیم سخنى بى پایه است، بلکه شما به همسایگان آن درخت مى مانید; ولى ما شاخسار  آن درخت مبارک هستیم.» [۶]  على که رهبرى جناح بنى هاشم را در مخالفت با سقیفه عهده دار بود، ترس و وحشت سختى در دل حاکمان ایجاد کرده بود، زیرا شرایط خاص آن حضرت وى را بر انجام دو گونه کار مثبت بر ضد حکومت موجود، یارى مى داد.

یکى: پیوستن احزاب مخالفى مانند: امویان و افرادى نظیر مُغیره بن شُعبه به على(علیه السلام)، که آراء خود را به معرض فروش گذاشته و بر سَرِ سوداى آن ها با بهاى گزاف، با جناح هاى گوناگونى وارد مذاکره و گفت و گو شده بودند، این واقعیت را از سخنانى که ابوسفیان روز ورودش به مدینه در مورد خلافت برآمده از سقیفه، عنوان کرد و گفت و گویى که با على(علیه السلام) داشت مى توان به خوبى دریافت، زیرا ابوسفیان امام(علیه السلام) را به شورش ترغیب مى کرد، ولى خود به خلیفه تمایل داشت و زمانى که خلیفه اموال مربوط به مسلمانان را که ابوسفیان در سفرش جمع آورى کرده بود به خودش بخشید و او نیز سکوت اختیار کرد، پرده از این حقیقت برمى دارد. بدین ترتیب، زر اندوزى و مال پرستى، سایه شوم خود را بر سر گروهى از مردم آن روز فرو افکنده بود.

پرواضح است که على(علیه السلام) اگر دست به چنین کارى زده بود با هزینه کردن خمس و محصولات مزارع خود در مدینه و درآمد کلان فدک که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را برایش به جاى نهاده بود، به خوبى مى توانست خواسته هاى این افراد را برآورده سازد.

دوم: جنبه دیگر مقاومتى که على(علیه السلام) امکانات آن را در اختیار داشت و در سخن خود بدان اشاره مى کند آن جا که فرمود:

«احْتَجُّوا بِالشَّجَرَهِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَه»

پایه استدلال آنان (مهاجران) درختى بود که میوه اش را از بین بردند .

منظور از سخن حضرت این بود در آن روز افکار عمومى که یک پارچه در ستایش اهل بیت پیامبر و اعتراف به برترى و حقانیت و خویشاوندى آنان به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مهیا بود، در عرصه این مخالفت، پشتوانه محکمى براى على(علیه السلام) به شمار مى آمد. [۷]

راه کارهاى حکومت

نخستین راهکار : سلبِ توانِ مالى على(علیه السلام)

حزب حاکم، خویش را در وضعیت مالى فوق العاده دشوارى یافت. زیرا شهرهایى که از آن ها بودجه کشور جمع آورى مى شد تا استقرار کامل ارکان حکومت نوپا در پایتخت مدینه الرسول(صلى الله علیه وآله وسلم) به اطاعت و فرمان حکومت جدید در نیامده در حالیکه شهر مدینه هنوز کاملاً تسلیم حکومت نشده بود. به عنوان مثال اگر ابوسفیان یا دیگران روزى رأى موافق خویش را به حکومت فروخته بودند، این امکان وجود داشت که اگر کسى بهاى بیشترى بر آن ها عرضه مى کرد، معامله را فسخ کرده و برهم مى زدند و پرداخت چنین بهایى هر لحظه از توانِ مالى على(علیه السلام) ساخته بود بنابراین بایستى در این صورت اموالى که به عنوان یکى از منابع تهدید کننده منافع حزب حاکم به شمار مى رفت  از على که در آن لحظات آمادگى مقابله نداشت  سلب مى شد، تا اینکه همکارى انصار در حمایت از خلیفه، تضمین گردد و توانِ مالىِ مخالفان در تأسیس حزب از دار و دسته اى از طمع ورزان دنیا پرستِ آن روز، به تحلیل برده و به ضعف کشانده شود.

چنین ارزیابى از سیاست گروه حاکم را تا زمانى که با نحوه سیاست دلخواه آنان سازگارى داشت و تا زمانى که مى دانیم افرادى چون ابو بکر آراء حزب اموى را با پول و اعطاى پُست و مقام و حاکمیت دادن پسر ابوسفیان، خریدارى مى کردند، نباید بعید دانسته و آن را نادیده گرفت. در تاریخ آمده است: وقتى ابو بکر به خلافت دست یافت، ابوسفیان گفت: ما را به ابوفصیل چکار؟ خلافت مربوط به فرزندان عبد مناف است هنگامى که به ابوسفیان خبر دادند که ابو بکر به پسرت فرمانروایى داده، در پاسخ گفت: بنا بر این، حق خویشاوندى اش را به جا آورده است. [۸]

دومین راه کار: رویایى با مخالفت امام(علیه السلام)

حزب حاکم براى از میان بردنِ عنصر دومى که سبب قدرت و توانِ جناح مخالف مى شد، بر سر دو راهى قرار گرفت:

١  در موضوع خلافت: به هیچ وجه جایگاه و ارزشى براى اصل خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) قائل نشود که در این صورت رداى قانونى را که در سقیفه بر اندام خلافت خود پوشانده بود،برمى کنْد.

٢  خود، به تناقض گویى افتد و بر اصول اعلان شده در سقیفه هم چنان پاى بند بماند و هیچ گونه حقى براى بنى هاشم منظور ندارد و در برابر بزرگان مسلمانان، امتیازى براى آنان قائل نشود و یا وقتى قائل شود که مخالفت آنان، با حکومت و خلافتِ وقت که مردم با آن بیعت کرده بودند، نوعى رو یا رویى تلقى شود و بدین ترتیب کسى به یارى آنان برنخیزد.

هیئت حاکمه راه دوم را برگزید تا بر آراء و نظریاتى که در گردهمایى انصار ترویج کرده بودند، پا بر جا بمانند و مخالفان را به این بهانه که مخالفتشان پس از بیعت مردم با خلیفه، جز بلوا و آشوبگرى که در عرف اسلام تحریم شده معناى دیگرى ندارد، سرکوب نمایند. [۹]

مخالفت هاى عملى

با نگرشى دقیق بر سیاست این حکام و فرمانروایان، پى مى بریم افزون بر طرح و برنامه ریزى هایى که براى به ضعف کشاندن توانِ اقتصادى خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) انجام داده بودند، از همان نخستین لحظات، سیاست مشخصى را در قبال این خاندان در پیش گرفتند تا اندیشه و تفکرى که بنى هاشم را در راستاى مخالفت با دستگاه حاکم تقویت مى کرد، از میان بردارند چنان که صداى خودِ جناح مخالف را که نزدیک ترین افراد به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى آمدند، در بوته خاموش ساختند.

هدف این سیاست را مى توان الغاء و از میان بردن امتیازات خاندان بنى هاشم و دور ساختن هواداران مخلص آن از مراکز مهم دستگاه دولت اسلامى آن روز و سلب .مقام و منزلت و جایگاه بلند آنان در ذهنیّت جامعه اسلامى دانست، که این نظریه به پدیده هاى متعدد تاریخى بستگى داشت:

١ . رفتار خشونت بار خلیفه و طرفدارانش با على(علیه السلام) به پایه اى رسید که عمر تهدید کرد خانه آن حضرت را هر چند فاطمه(علیها السلام) در آن حضور داشته باشد، به آتش خواهد کشید. معنا و مفهوم این سخن این بود که فاطمه(علیها السلام) و هیچ یک از خاندان بنى هاشم در نظر سلطه حاکم از چنان حرمتى برخوردار نیستند که موجب شود حکومت، همان رفتارى را که در روز سقیفه با سعد بن عُباده انجام داد و دستور قتل وى را صادر کرد، درباره آنان نیز به اجرا درنیاورد. از جمله موارد این رفتار خشونت آمیز را در توصیفى مى توان یافت که خلیفه از على(علیه السلام) ارائه داد و وى را کانون فتنه تلقّى کرد و به اُمّ طحال [۱۰] تشبیه کرد، و عمر در کمال روشنى به على(علیه السلام) گفته بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از ما و شماست.

٢ . خلیفه، هیچ یک از بنى هاشم را در امور مهمّ دولتى شرکت نداد و بر وجبى از خاک پهناور مملکت اسلامى فرمانروایى نبخشید در صورتى که امویان در این خصوص از سهم بزرگى برخوردار بودند، از لا بلاى بحث و مناقشه اى که میان خلیفه دوم و ابن عباس رخ داد و خلیفه، بیم و وحشت خود را از فرمانروایى دادن ابن عباس بر شهر «حِمْص» ابراز داشت، به روشنى مى توان دریافت که این قضیه زاییده سیاستى حساب شده بوده است زیرا  خلیفه از آن بیم داشت که اگر بنى هاشم در مراکز کشور اسلامى فرمانروایى یابند و پس از مرگ او نیز بر سر قدرت بمانند، خلافت به سرنوشتى که بر خلاف میل او بود دچار گردد. [۱۱]

٣ . خلیفه، خالد بن سعید بن عاص که خود، وى را به فرماندهى سپاه برگزیده و براى فتح شام بدان سامان گسیل داشته بود تنها بدین جهت از فرماندهى بر کنار کرد که عمر بن خطاب گرایش و تمایل خالد بن سعید را به بنى هاشم و خاندان پیامبر و موضع خالد را پس از وفات رسول خدا در قبال اهل بیت، به خلیفه گزارش کرد.

بنا بر این، هیئت حاکمه مى کوشید بنى هاشم را با سایر مردم، برابر قلمداد کند و اختصاص خویشاوندى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را از آنان باز ستاند تا با این ترفند تفکّر و اندیشه اى که بنى هاشم را در راستاى مخالفتشان با حکومت، تقویت و پشتیبانى مى کرد، از میان بردارد، هر چند حکام اطمینان داشتند که على(علیه السلام) در آن لحظات دشوارى که بر اسلام مى گذشت بر ضد آنان نخواهد شورید، ولى از قیام و شورش آن حضرت پس از آن دوران، هر لحظه آسوده نبودند و طبیعى به نظر مى رسید که در زمان برقرارى آرامش و قبل از آن که امام(علیه السلام) در جنگى ویرانگر بر آن ها پیشى گیرد، در جهت نابود سازى توان مادى «فدک» و قدرت معنوى آن حضرت، سرعت عمل به خرج دهند.

۴ . پس از انجام این کار با عقل سازگار بود که خلیفه برخورد تاریخى خود را با حضرت زهرا(علیها السلام) در ماجراى فدک، عملى سازد. در این برخورد دو هدف با یکدیگر رویارو قرار گرفته و این موضع گیرى بر دو خط اصلى سیاست خلیفه استوار بود زیرا انگیزه هایى که سبب شد وى فدک را از فاطمه زهرا(علیها السلام) بگیرد، او را بر ادامه آن طرح وا داشت تا بدین وسیله ثروتى را که از دید فرمانروایان آن روز سلاحى نیرومند تلقى مى شد و حکومت وى را از نظر مالى تقویت مى کرد، از دشمن برباید در غیر این صورت چه چیز سبب شد که خلیفه فدک را تسلیم زهرا نکند با این که آن مخدّره به گونه اى قطعى متعهد شده بود محصولات و درآمد فدک را در راه هاى خیر و منافع عمومى هزینه کند؟ آرى، خلیفه از آن بیم داشت که فاطمه زهرا(علیها السلام)تعهّدى را که سپرده بود به گونه اى توجیه کند که با هزینه محصولات فدک در راستاى امور سیاسى، سازگار باشد، وانگهى اگر فرضاً صحیح به نظر مى رسید که فدک به همه مسلمانان تعلّق داشت، بنا بر این، چه عاملى سبب شد که خلیفه با چشم پوشى از سهمیه صحابه، در پى جلب رضایت فاطمه زهرا(علیها السلام)برنیامد؟ آیا جز این که خلیفه مى خواست با درآمدِ فدک، خلافت خویش را تقویت کند، توجیه دیگرى براى آن مى توان یافت؟

نیز هر گاه پى بردیم فاطمه زهرا(علیها السلام) آن گاه که امیرمؤمنان(علیه السلام)مردم را به سوى خود فرا مى خواند، حامى و پشتیبان قوى همسر خویش تلقى شده و در راستاى اثبات حقانیّت امام على(علیه السلام) در خلافت، براى یاران آن حضرت دلیلى قابل استناد به شمار مى آمد، به خوبى در خواهیم یافت که خلیفه در ایفاى نقش خود در قبال ادعاى زهرا(علیها السلام) نسبت به فدک، کاملاً موفق شد و از روش سیاسى مناسبى که آن موقعیت حساس اقتضا مى کرد بهره گرفت و با غنیمت شمردن فرصتِ مناسبِ بدست آمده به گونه اى ماهرانه و روشى غیر مستقیم در اذهان مسلمانان القاء کرد که فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز با دیگر بانوان تفاوتى ندارد و نباید به نظریات و ادعاهاى وى در مسأله ناچیزى مانند فدک، اعتنایى شود تا چه رسد به موضوع خلافت. از این گذشته، اگر فاطمه مدعى باز پس گیرى قطعه زمینى که حق او نیست، باشد بنا بر این امکان دارد بعدها تمام کشور اسلامى را براى شوهر خود مطالبه کند، در صورتى که همسرش هیچ گونه حقى در آن ندارد. [۱۲]

٣. فدک بین پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و زهرا(علیها السلام)

خداى متعال فرمود:

(فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولئِکَ

هُمُ الْمُفْلِحُونَ) ; [۱۳]

حق نزدیکان و مسکینانِ در راه مانده را ادا نما، این کار براى آنان که در پى رضاى خدا هستند بهتر است و چنین کسانى رستگار خواهندبود

ملاحظه مى کنیم این آیه شریف از ناحیه خداى عزّ وجلّ خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)است که و به او فرمان مى دهد حق نزدیکان را ادا کند، نزدیکان کیانند؟ و چه حقى دارند؟ به اتفاق همه مُفسّران، ذو القربى، نزدیکان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و عبارت از على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام)اند، بنابراین، معناى آیه شریف چنین است که حق نزدیکانِ خود را ادا نما.

در تفسیر در المنثور سیوطى از ابو سعید خُدرى روایت شده که گفت: وقتى آیه شریف (فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ…) نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فاطمه زهرا(علیها السلام) را خواست و فدک را به او بخشید. [۱۴]

ابن حجر عسقلانى در صواعق المحرقه مى گوید: عمر گفت: سخن من در این باره با شما این است که خداوند در این غنیمت چیزى را به پیامبر خویش اختصاص داده که به دیگران عطا نکرده است و سپس این آیه را خواند :

(وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ;(…

آن چه را خداوند از غنایم (یهود) به رسولش باز گردانده و بخشیده چیزى است که شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختید و نه شترى راندید [مبارزه اى نکردید] و خداوند، رسولان و فرستادگان خود را بر هر کس بخواهد مسلّط

بنا بر این، (فدک) مِلک خالص رسول خداست.

از روایات تاریخى استفاده مى شود که فدک در اختیار فاطمه زهرا(علیها السلام)بوده و آن مخدّره در آن مِلک، تصرف مى کردند و با استناد به سخنان صریح امام على(علیه السلام)در نامه اى که به عثمان بن حنیف انصارى فرماندار خود در بصره فرستاد، فدک در اختیار خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) قرار داشته است آن جا که فرمود:

«بَلى‏ کانَت فی أیْدینا فَدَکٌ مِن کُلِّ ما أظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّت علیها نُفُوسُ قوْمٍ، وسَخَتْ عنها نُفُوسُ قوْمٍ آخَرینَ، ونِعْمَ الحَکَمُ اللَّه‏…»; [۱۵]

آرى، تنها از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در اختیار ما بود ولى گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور خداست.

برخى از روایات بیانگر این است وقتى خلافت ابو بکر سر و سامان یافت، فدک را از فاطمه گرفت [۱۶]معناى این سخن این است که فدک در اختیار فاطمه، و از دوران پدر بزرگوارش در تصرف آن بزرگ بانو بوده و ابوبکر آن را از وى به زور ستانده است.

در روایت علامه مجلسى آمده است: رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از ظفر یافتن بر فدک هنگام ورود به مدینه بر فاطمه وارد شد و فرمود:

دخترم! خداوند فدک را از (یهودیان) به پدرت باز گردانده است و آن را به وى اختصاص داده و ملکِ ویژه پدر توست و مسلمانان در آن حقى ندارند، و من هر گونه بخواهم مى توانم در آن تصرف نمایم [زهرا جان!] من بابت مهریه اى که از مادرت خدیجه بر عهده ام بود، فدک را به تو پیشکش نموده و آن را به تو و فرزندان بعدى ات مى بخشم .

سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)قطعه پوستى دباغى شده را خواست و على(علیه السلام)را طلبید و بدو فرمود: «اُکتب لفاطمه بفدک نحله من رسول الله»، بنویس، رسول خدا فدک

را به فاطمه پیشکش نمودو على بن ابى طالب(علیه السلام) و غلامى آزاد شده از رسول خدا(صلی( الله علیه وآله وسلم)و اُمّ اَیْمَن بر آن نوشته گواه بودند. [۱۷]

.۴ . غصب فدک

پس از به خلافت رسیدن ابوبکر بعد از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و پس از گذشت ده روز که کار وى سر و سامان یافت مأمورى را به فدک فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا(علیها السلام) دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را از آن بیرون کند.

روایت شده: زهراى مرضیه(علیها السلام) کسى را نزد ابو بکر فرستاد و بدو فرمود: از ابوبکر بپرس تو از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ارث مى برى یا خانواده اش؟ ابو بکر در پاسخ گفت: البته خانواده وى; فاطمه(علیها السلام)فرمود: بنا بر این، سهمیه ارث رسول خدا(علیها السلام) چه مى شود؟ ابو بکر گفت: من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم مى فرمود: «إنّ الله أطعم نبیّه طعمه» خداوند تا رسولش زنده بود اموالى را در اختیار او قرار داد و پس از رحلت وى آن را براى جانشین پس از او مقرر داشت و اکنون که من پس از او به خلافت رسیده ام آن را به مسلمانان بر خواهم گرداند.

از عایشه منقول است که: فاطمه زهرا(علیها السلام) کسى را نزد ابو بکر فرستاد تا در مورد میراثى که در مدینه و فدک و باقیمانده خُمس خیبر از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به وى تعلق داشت از ابو بکر پرسش نماید، ابو بکر در پاسخ گفت: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: ما پیامبران چیزى به ارث نمى نهیم، آن چه پس از ما باقى بماند صدقه است و خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز باید از همین طریق، گذران زندگى کنند، به خدا سوگند! من در صدقات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هیچ گونه تغییرى نخواهم داد و آن ها را به همان صورتى که در زمان آن حضرت بوده اند، رها خواهم ساخت و همان گونه که حضرت در ارتباط با آن ها عمل کردند من نیز عمل خواهم نمود.

بدین ترتیب، ابو بکر حاضر نشد از آن اموال چیزى به فاطمه(علیها السلام)بازگرداند. [۱۸]

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که على(علیه السلام) به فاطمه زهرا(علیها السلام)فرمود:[زهرا جان!] خود رهسپار شو و میراث پدر بزرگوارت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را درخواست نما، فاطمه(علیها السلام) نزد ابو بکر آمد و فرمود: چرا مرا از میراث پدرم محروم و وکیلم را از فدک بیرون راندى، در صورتى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به فرمان خداى متعال آن را به من بخشیده بود؟

ابو بکر در پاسخ گفت: هر چه شما بگویى ان شاء الله که صحیح است ، ولى باید بر ادعاى خود شاهد بیاورى .

اُمّ ایمن براى دادن گواهى نزد ابوبکر آمد و بدو گفت: اى ابو بکر! تا در مورد سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)با تو به احتجاج نپردازم، گواهى نخواهم داد، تو را به خدا، آیا به یاد ندارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: اُمّ ایمن از زنان بهشتى است .

ابوبکر گفت: درست است .

اُمّ ایمن گفت: بنا بر این، من گواهى مى دهم که خداى عزّ وجلّ به رسول خود سفارش فرمود: (فآتِ ذا القربى حقّه) و پیامبر پس از نزول این آیه شریف فدک را به عنوان حقِ زهرا(علیها السلام) به او بخشید، على(علیه السلام) نیز همین گونه شهادت داد و ابو بکر سند فدک را نوشت و به فاطمه سپرد که عمر از راه رسید و پرسید: این نوشته چیست؟

ابو بکر گفت: فاطمه مدعى فدک شده و اُمّ اَیمن و على بر آن گواهى دادند و من سند فدک را برایش نوشتم. عمر نوشته را از فاطمه گرفت و آب دهان بر آن ریخت و پاره کرد و فاطمه(علیها السلام) گریان از آن جا بیرون رفت.

روایت شده: امام على(علیه السلام) در مسجد، نزد ابو بکر آمد و به او فرمود: ابو بکر! چرا فاطمه را از ارث پدرش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)محروم کردى؟ فدک در زمان حیات پدر بزرگوارش به ملکیّت زهرا در آمده بود .

ابو بکر در پاسخ گفت: این غنیمت، مربوط به مسلمانان است ، اگر فاطمه گواه بیاورد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فدک را به او اختصاص داده، از آنِ اوست وگرنه هیچ گونه حقى در آن ندارد. امیرمؤمنان(علیه السلام) به ابو بکر فرمود: ابو بکر! میان ما بر خلاف آن چه خداوند درباره مسلمانان قضاوت کرده، داورى مى کنى؟

گفت: خیر .

حضرت از او پرسید: اگر مسلمانان مالک چیزى باشند و من مدعى آن مال شوم، تو از چه کسى شاهد مى خواهى؟

ابو بکر گفت: از شما که مدعى هستى شاهد خواهم خواست.

حضرت فرمود: بنا بر این، تو چرا از فاطمه که فدک در اختیار وى، و در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و پس از رحلت وى به ملکیت فاطمه(علیها السلام) درآمده بود، شاهد خواستى و از مسلمانان که مدعى آن بودند شاهد نخواستى، همان گونه که از من در ادعایم بر مال مسلمانان، درخواست شاهد و گواه مى نمایى؟

عمر گفت: على! دست از سر ما بردار، ما در برابر دلایل شما توان مقاومت نداریم، اگر شاهدان عادلى آوردى که فدک از آنِ زهراست که در این صورت از آنِ اوست و گرنه غنیمتِ مسلمانان است و تو و فاطمه هیچ گونه حقى در آن ندارید.

امام على(علیه السلام) فرمود: ابو بکر! قرآن خوانده اى؟

گفت: آرى;

پرسید: آیه شریفه (إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً)درباره ما نازل شده یا دیگران؟

گفت: درباره شما.

حضرت فرمود: اگر عده اى گواهى دهند که فاطمه دخت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کار خلاف اخلاقى انجام داده، در مورد او چگونه داورى مى کنى؟

گفت: مانند سایر زنان بر او حدّ جارى خواهم ساخت.

على(علیه السلام) فرمود: اگر چنین کنى در پیشگاه خداوند در زمره کافران خواهى بود .

ابوبکر گفت: چرا؟

امام على(علیه السلام) فرمود: زیرا تو در این صورت، شهادت و گواهى خدا را بر پیراستگى و طهارت فاطمه مردود و گواهى مردم را بر او پذیرا شده اى، چنان که در مورد فدک نیز حکم خدا و رسول را زیر پا نهادى و گفتى فدک از اموال مسلمانان است، با این که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرموده بود، مدعى باید شاهد اقامه کند و منکر باید سوگند یاد نماید.

مردم از شنیدن این سخن مراتب خشم و انزجار خویش را نسبت به ابوبکر ابراز و برخى، بعضى دیگر را مورد اعتراض قرار داده و گفتند: به خدا! على راست

مى گوید. [۱۹]

۵ . خطبه آتشین زهرا(علیها السلام) در مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)

آن گاه که حکومت تصمیم گرفت فاطمه را از فدک محروم سازد و این خبر به گوش زهراى مرضیه(علیها السلام) رسید، تصمیم گرفت رهسپار مسجد شده و با ایراد خطابه اى مهم در جمع مردم، مظلومیت خویش را اعلان دارد، این خبر در مدینه پیچید که پاره تن و گُل رخشنده نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) قصد دارد در مسجد پدر در جمع مردم، سخن بگوید مدینه از شنیدن این خبر به خود لرزید و مردم در مسجد گرد آمدند تا به سخنان مهم زهرا گوش بسپارند.

عبد الله بن حسن، از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) نمایى از این خطابه را روایت کرده و مى گوید: هنگامى که ابو بکر و عمر با هماهنگى تصمیم گرفتند فاطمه(علیها السلام) را از فدک محروم سازند و این خبر به آن مخدّره رسید، رو سرى بر سر افکند و چادر به تن نمود و به اتفاق جمعى از خدمتگزاران خود و زنان بنى هاشم رهسپار مسجد شد، از فرط ناراحتى دامن چادرش به پاى مبارکش مى پیچید، به گونه اى راه مى رفت که گویى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) گام بر مى دارد و بر ابو بکر که در جمع عدّه اى از مهاجر و انصار و دیگر مسلمانان قرار داشت، وارد شد. به احترام فاطمه(علیها السلام) پرده اى میان زنان و مردان در مسجد کشیده شد و آن بزرگ بانو پشت پرده قرار گرفت وقتى نشست آهى سوزان از ژرفاى دل دردمندش برکشید که همه به گریه افتادند و مجلس به لرزه درآمد، دخت گرامى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) لحظه اى درنگ کرد تا گریه و شیون و جوش و خروش مردم فرو نشست، سپس با حمد و ستایش خدا و نثار درود و سلام به روان پاک رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) آغاز سخن کرد، بار دیگر مردم به گریه درآمدند، پس از آن که آرام گرفتند، مجدّداً سخن خویش را آغاز نمود و فرمود:

.١«الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ عَلَى‏ مَا أَنْعَمَ‏ وَ لَهُ‏ الشُّکْرُ عَلَى‏ مَا أَلْهَمَ‏ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ‏ مِنْ‏ عُمُومِ‏ نِعَمٍ‏ ابْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا.

٢. جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاکِ أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکْرِ لِاتِّصَالِهَا وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا.

  1. وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَلِمَهٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا

 

۴. الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْیَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ کَیْفِیَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَهٍ امْتَثَلَهَا.      

۵. کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غَیْرِ حَاجَهٍ مِنْهُ إِلَى تَکْوِینِهَا وَ لَا فَائِدَهٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا إِلَّا تَثْبِیتاً لِحِکْمَتِهِ وَ تَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ وَ إِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ وَ إِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ.

۶ ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ ذِیَادَهً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِه‏ وَ حِیَاشَه لَهُمْ إِلَى جَنَّتِه‏.

١. خدا را بر نعمت ها و توفیقاتش شکر و سپاس گفته و او را بر مواهبى که به ما ارزانى داشته و نعمت هاى گسترده اى که در آغاز، به ما عنایت و احسان نموده و از شمارش بیرون است، مى‌ستایم.

٢. گستردگى نعمت هایش قابل جبران نیست و پایان آن ها از درک آدمى فراتر است، بندگانش را براى افزایش این نعمت ها به شکر و سپاس خویش فرا خوانده است و آفریدگان را براى فزونى آن ها به ستایش خود، دعوت کرده و آنان را براى دست یابى به نظایر آن تشویق فرموده است.

٣. گواهى مى دهم که معبودى جز خداى یکتا نیست و شریک و همتایى ندارد، سخنى است برخاسته از روح اخلاص و دل هاى علاقه مندان، با آن پیوند خورده و آثارش در اندیشه ها پرتوافکن گشته است.

۴. خدایى که چشم ها از دیدنش عاجز و ناتوان و بیان اوصافش با زبان، محال است و درک ذات مقدسش برتر از عقل و اندیشه هاست، آفریدگان را ابداع فرمود بى آنکه پیش از آن چیزى وجود داشته باشد و همه را به عرصه ایجاد درآورد بى آنکه الگو و مانندى از پیش برایشان وجود داشته باشد.

۵. آن ها را با قدرت خویش ایجاد و با اراده اش آفرید بى آنکه به آفرینش آن ها نیازى داشته باشد و یا از صورت بندى آن ها سودى عایدش گردد، تنها براى آشکار ساختن حکمت خویش دست، به چنین کارى زد، تا مردم را به اطاعتش دعوت کند و قدرت خویش را به منصّه ظهور گذاشته و آفریدگان را به پرستش خود رهنمون شود. و دعوت پیامبرانِ خود را توان و قدرت بخشد.

۶. آن گاه براى اطاعت خویش مزد و پاداش و برمعصیت و نافرمانى اش کیفر قرار داد، تا بدین وسیله بندگان خود را از خشم و انتقام عذاب خویش رهایى و به بهشت برین رهنمون شود.

٧. وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتَارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَلَهُ، وَ اصْطَفَاهُ‏ قَبْلَ‏ أَنِ‏ ابْتَعَثَهُ‏، إِذِ الْخَلَائِقُ‏ بِالْغَیْبِ‏ مَکْنُونَهٌ، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِیلِ مَصُونَهٌ، وَ بِنِهَایَهِ الْعَدَمِ مَقْرُونَهٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَائِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَهً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَهً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ.

  1. ابْتَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ، وَ عَزِیمَهً عَلَى إِمْضَاءِ حُکْمِهِ، وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ، فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا، عُکَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَهً لِأَوْثَانِهَا، مُنْکِرَهً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا.

۹٫‌ فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا، وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَ قَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایَهِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایَهِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَهِ، وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّینِ الْقَوِیمِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیم‏.

 ١٠ . ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَهٍ وَ اخْتِیَارٍ، وَ رَغْبَهٍ وَ إِیْثَارٍ بمحمد صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَهٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِکَهِ الْأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجَاوَرَهِ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَبِی نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَى الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ و بَرَکَاتُهُ.

٧. گواهى مى دهم پدرم محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) بنده و فرستاده خداست. قبل از آنکه وى را به پیامبرى بفرستد، برگزید و پیش از آفرینش وى،او را نامزد این مقام گرداند و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود چه اینکه در آن روز آفریدگان، در جهان غیب نهان بودند و در آن سوى پرده هاى هراس انگیز نیستى پوشیده و به آخرین مرز عدم نزدیک بودند.

این انتخاب بدین جهت صورت گرفت آه خداوند از آینده آگاه بود و بر رخدادهاى جهان احاطه و بر مقدّرات گیتى به خوبى آگاهى داشت.

٨. پیامبر را مبعوث نمود تا فرمانش را تکمیل و حُکمش را اجرا نماید، و مقدّرات حتمى اش را عملى سازد، آن گاه که پیامبرش به رسالت مبعوث شد، شاهد پراکنده بودن مذاهب امت ها بود، گروهى گِرد آتش طواف مى کردند و جمعى در برابر بت ها سر تعظیم فرود مى آوردند و با این که با دل، خدا را شناخته بودند، به انکار آن مى پرداختند.

٩. خداى متعال با نورِ پدر بزرگوارم محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) تاریکى هاى جهل و نادانى را روشن و پرده هاى تیره و ظلمانى را از دل ها کنار زد و ابرهاى تیره و تار را از برابر دیدگان مردم برطرف ساخت.

پدرم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى هدایت مردم قیام کرد و آنان را از گمراهى رهایى بخشید، دیدگانشان را بینا ساخت و به آیین استوار خلل ناپذیر اسلام رهنمون گشت و به راه راست دعوتشان نمود.

١٠ . آن گاه خداوند وى را با نهایتِ محبّت و اختیار خود و از سَرِ میل و رغبت و ایثار، به پیشگاه خود فرا خواند، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از رنج و غم این جهان آسوده شد و در جمع فرشتگان و خشنودى پروردگار بسیار بخشنده و در جوار خداى جبّار قرار گرفت، درود و سلام و رحمت و برکات خدا بر پدرم پیام آور و امینِ وحى و برگزیده آفریدگانِ الهى باد.

۱۱٫‌ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَهُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِکُمْ، وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ، وَ زَعَمْتُمْ حَقٌّ لَکُمْ لِلَّهِ‏  فِیکُمْ عَهْدٌ  قَدَّمَهُ إِلَیْکُمْ، وَ بَقِیَّهٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیْکُمْ، کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ، وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ، وَ الضِّیَاءُ اللَّامِعُ، بَیِّنَهٌ بَصَائِرُهُ، مُنْکَشِفَهٌ سَرَائِرُهُ، مُتَجَلِّیَهٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطَهٌ  بِهِ أَشْیَاعُهُ، قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ اتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاهِ إِسْمَاعُهُ،  بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَهُ، وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَهُ، وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَهُ، وَ بَیِّنَاتُهُ الْجَالِیَهُ، وَ بَرَاهِینُهُ الْکَافِیَهُ، وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَهُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَهُ، وَ شَرَائِعُهُ الْمَکْتُوبَه.

١٢ . فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلَاهَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ، وَ الزَّکَاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ، وَ نَمَاءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیَامَ تَثْبِیتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّهِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَهِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَهً عَلَى اسْتِیجَابِ الْأَجْرِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَهً لِلْعَامَّهِ، وَ بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وِقَایَهً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَهَ الْأَرْحَامِ مَنْمَاهً  لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَهِ، وَ تَوْفِیَهَ الْمَکَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَهِ، وَ تَرْکَ السَّرِقَهِ إِیجَاباً لِلْعِفَّهِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْکَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّه.

سپس رو به حاضران کرد و فرمود:

١١ . بندگان خدا! شما مسئولان امر و نهى الهى و حاملان دین و وحى او و نمایندگان خدا بر خویشتن و مبلّغان او به سوى مردمید، پاسدار حق الهى و حافظ پیمان خداوند، میان شماست. آن چه را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پس از خود میان شما به یادگار نهاده، کتاب ناطق خدا و قرآن صادق و نور آشکار و روشنایى پر فروغ اوست. کتابى که دلایلش روشن، باطنش آشکار، ظواهرش پر نور و پیروانش پر افتخارند. این کتاب پیروان خود را به بهشت رهنمون مى شود و مستمعان خود را به نجات و رهایى رهنمون مى گردد. از طریق آن مى توان به دلایل روشن الهى رسید و تفسیر واجبات او را دریافت، به محرّمات نهى شده اش آشنا گردید و براهین روشن و کافى او را بررسى کرده و به فضائل پسندیده و مستحباتِ عطا شده و دستورات نوشته شده در آن، پى برد.

١٢ . خداوند، ایمان را سبب پیراستگىِ شما از شرک، نماز را وسیله پاکى از تکبّر و غرور، زکات را موجب تزکیه نفس و فزونى روزى قرار داد. روزه را عامل پا برجایى إخلاص، حجّ را وسیله تقویت آیین اسلام، عدالت را مایه هماهنگى دل ها، اطاعت ما را باعث سامان یافتن ملت اسلام مقرّر داشت. امامتِ ما را سبب مصونیّت از تفرقه و پراآندگى، جهاد را موجب سربلندى اسلام، صبر و شکیبایى را وسیله جلبِ پاداش حق، امر به معروف را وسیله اصلاح توده مردم، نیکى به پدر و مادر را موجب پیش گیرى از خشم خدا قرار داد. صله رحم را وسیله افزایش جمعیت و قدرت، قصاص را موجب حفظ نفوس، وفاء به نذر را سبب آمرزش، جلوگیرى از کم فروشى را وسیله مبارزه با کمبودها، نهى از شرابخوارى را سبب پیراستگى از پلیدى ها، پرهیز از تهمت و نسبت هاى ناروا را حجابى در برابر لعنت پروردگار، ترک دزدى را براى حفظ عفّت و پاکدامنى، تحریم شرک را سبب اخلاص بندگى و ربوبیّت حق مقرّر داشت.

١٣. فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏، وَ أَطِیعُوا اللَّهُ فِیمَا أَمَرَکُمْ بِهِ وَ نَهَاکُمْ عَنْهُ فَإِنَّهُ‏ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.

١۴ . ثُمَّ قَالَتْ: أَیُّهَا النَّاسُ! اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَهُ وَ أَبِی مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً( لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیم)‏ [۲۰]

 ١۵ . فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِی دُونَ نِسَائِکُمْ، وَ أَخَا ابْنِ عَمِّی دُونَ رِجَالِکُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِیُّ إِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، فَبَلَّغَ الرِّسَالَهَ، صَادِعاً بِالنِّذَارَهِ، مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَهِ الْمُشْرِکِینَ، ضَارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِأَکْظَامِهِمْ، دَاعِیاً إِلَى سَبِیلِ رَبِّهِ‏ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ، یَکْسِرُ الْأَصْنَامَ، وَ یَنْکُثُ الْهَامَ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ، حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ، وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّیَاطِینِ، وَ طَاحَ وَشِیظُ النِّفَاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشِّقَاقِ، وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَهِ الْإِخْلَاصِ فِی نَفَرٍ مِنَ الْبِیضِ الْخِمَاصِ، وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَهَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَهَ الطَّامِعِ، وَ قَبْسَهَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتَاتُونَ الْوَرَقَ، أَذِلَّهً خَاسِئِینَ، تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ‏ مِنْ حَوْلِکُم.‏

١٣ . بنا بر این، از خدا آن گونه که شایسته است پروا داشته باشید و بکوشید مسلمان از دنیا بروید، خدا را در آن چه امر یا نهى فرموده اطاعت نمایید  علم و دانش بیاموزید  زیرا تنها اندیشمندان و آگاهان از خدا بیمناک کند.

١۴ . سپس فرمود: مردم! بدانید! من فاطمه و پدرم محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) است، آغاز و انجام سخنانم یکى است و در آن اشتباه راه ندارد و در کارهایم راه خطا نمى پویم.

(پیامبرى از میان شما برخاست و به سویتان آمد که از رنج هاى شما نگران مى شد و به هدایتتان علاقه فراوان و نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز بود.)

١۵ . اگر در پى شناختِ نَسَب او برآیید، ملاحظه مى کنید که او پدر من بوده است، نه پدرِزنان شما! برادرِ پسر عموى من بوده، نه برادر مردان شما! وه! چه نسبى با افتخار; وى رسالتش را به خوبى انجام داد و مردم را به روشنى و وضوح، از عذاب خدا بیم داد، از راه و رسم مشرکان سر برتافت و بر گردن آن ها شمشیر نهاد و گلویشان را فشرد تا از شرک، دست بردارند.

او همواره با دلیل و برهان و اندرز سودمند، مردم را به راه پروردگار خویش فرا مى خواند، بت ها را درهم مى شکست و مغزهاى پلید بت پرستان را به سنگ مى کوبید و متلاشى مى ساخت، بدین ترتیب، تاریکى ها بر طرف و سپیده دم برآمد وحق، آشکار گشت. نماینده دین به سخن درآمد و زمزمه هاى شیاطین به خاموشى گرایید، نفاق افکنان به هلاکت رسیدند و گره هاى کفر و نفاق باز شد و زبان به کلمه اخلاص [لا اله الا الله] گشودید در صورتى که گروهى اندک و تهیدست و در لب پرتگاهى از آتش دوزخ قرار داشتید و به جهت نفراتِ اندک خود، چونان جرعه آبى براى تشنه کام و یا لقمه اى براى گرسنه و یا شعله آتشى براى کسى که شتابان در پى آتش است، مى ماندید و لگد کوب گام ها بودید و پیوسته از دستبُردِ دشمنان پیرامون خود بیمناک بودید!

١۶ . فَأَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی، وَ بَعْدَ أَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ، وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَهِ أَهْلِ الْکِتَابِ‏ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ‏، أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّیْطَانِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَهٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، قَذَفَ أَخَاهُ فِی لَهَوَاتِهَا، فَلَا یَنْکَفِئُ حَتَّى یَطَأَ صِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ، وَ یُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَیْفِهِ، مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ، وَ  مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ، قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَیِّدَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً کَادِحاً، وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَهٍ مِنَ الْعَیْشِ، وَادِعُونَ فَاکِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ، وَ تَتَوَکَّفُونَ الْأَخْبَارَ، وَ تَنْکِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَالِ.

١٧ . فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیَائِهِ، وَ مَأْوَى أَصْفِیَائِهِ، ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَهُ النِّفَاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّینِ، وَ نَطَقَ کَاظِمُ الْغَاوِینَ، وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّینَ، وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ، فَخَطَرَ فِی عَرَصَاتِکُم‏.

١٨ وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هَاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفَاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبِینَ، وَ لِلْغِرَّهِ فِیهِ مُلَاحِظِینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدَکُمْ خِفَافاً، وَ أَحْمَشَکُمْ‏ فَأَلْفَاکُمْ غِضَاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُمْ، وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ شِرْبِکُمْ، هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِیبٌ، وَ الْکَلْمُ رَحِیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ، ابْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَهِ أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرین). [۲۱]

١۶ . امّا خداى تبارک و تعالى به برکت وجود مقدس پیامبر اکرم حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)شما را از آن همه خوارى و ذلّت و ناتوانى رهایى بخشید، وى با دلاور مردان درگیر و با گرگ هاى عرب و گردنکشانِ یهود و نصارا، پنجه در افکند. هر گاه آتش جنگ را دامن مى زدند، آن را خاموش ساخت و هر گاه شاخ شیطان نمودار شد و فتنه هاى مشرکان دهان مى گشود، پدرم برادر خویش [على(علیه السلام)] را به کام آن ها مى افکند و به دست تواناى او، آن ها را سرکوب مى نمود [على(علیه السلام)] تا سرهاى پلید دشمنان را پایمال و بینى آن ها را به خاک نمى مالید، از این مأموریتِ بس خطرناک باز نمى گشت.

او این همه رنج و دشوارى را، در راه خدا تحمّل مى کرد و در اجراى فرمانش مى کوشید، به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نزدیک بود و به سالارى اولیاى خدا درآمد، وى آستین همّت بالا زد و پر تلاش و کوشا پیش رفت و در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهشگرى پروا به خود راه نداد، ولى شما همواره در رفاه و آسایش به سر بردید و در آرامش و امنیّت با یکدیگر گفت و شنود داشتید و در انتظار روزى بودید که روزگار بر ضدّ ما به گردش درآید، گوش به زنگ خبرها بودید، هنگام نبرد، عقب مى نشستید و از عرصه کارزار مى گریختید.

١٧ . آن گاه که خداوند سراى پیامبران خویش را براى رسول خود برگزید و جایگاه برگزیدگانش را منزلگاه او مقرّرداشت، ناگهان آثار نفاق و دو رویى میانتان پدیدار و پرده دین به کنارى رفت، هیاهو و جنجال گمراهان بلند شد و گمنامانِ فراموش شده سر برآوردند، نعره هاى باطل گرایان برخاست و درعرصه جامعه شما به جولان درآمدند.

١٨ . شیطان سر از نهانگاه خود بیرون آورد و شما را به سوى خود فرا خواند و شما را آماده پذیرش دعوت و در انتظارِ فریب خویش یافت! آن گاه شما را به قیام دعوت کرد و براى حرکت، افرادى سبکبار دید، آتش خشم و انتقام را در دل هاى شما شعله ور ساخت و آثار خشم در وجودتان نمودار گشت.

این کار سبب شد که بر غیر شترِ خود علامت نهید و در غیر آبشخور خود وارد شوید و به سراغ چیزى که از آنِ شما نبود و در آن هیچ گونه حقى نداشتید، رفتید و سرانجام به غصبِ حکومت پرداختید در صورتى که هنوز از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چندى نگذشته بود و زخم هاى مصیبت جانکاه ما گسترده بود و جراحات دلمان التیام نیافته بلکه هنوز پیکر پاک پیامبر خدا به خاک سپرده نشده بود.

به بهانه این که مى ترسیم فتنه و آشوب به پا شود، دست به چنین کارى زدید (آگاه باشید! به چه فتنه بزرگى دچار آمدید و به راستى دوزخ بر کافران احاطه دارد).

١٩ . فهیهاتَ منکُم وَکیْفَ بِکُمْ وأنّى تُؤفَکونَ وکتابُ اللهِ بَیْنَ أظْهُرِآُم اُمورُه ظاهره وأحکامُه زاهره وأعلامُه باهره وزواجرُه لایحه وأوامِرُهُ واضِحَهٌ وَقَدْ خلّفتموه وَراءَ ظُهورِکم أَرَغْبَهً عنه تریدون؟ أم بِغَیْرِه تَحْکُمون؟ (بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلا) [۲۲] (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی  الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرین‏)[۲۳]

٢٠ . ثمّ لم تَلْبَثوا إلاّ رَیْثَ أن تَسْکُنَ نِفْرَتها ویَسلُس قِیادُها ثمّ أخذتُم تُورونَ وَقْدَتَها وتُهَیِّجونَ جَمْرَتَها وتَستَجیبونَ لِهِتافِ الشیطانِ الغَوِیّ وإطفاءِ أنوارِ الدّینِ الجَلیّ وإهمالِ سُنَنِ النَبیّ الصَفِیّ(صلى الله علیه وآله وسلم) تَشْرَبونَ حَسْواً فی ارتِغاء وَتَمْشوُن لأهِلهِ وَوُلْدِهِ فی الخَمَرَهِ والضَرّاء ونصبر منکم على مِثْلِ حَزِّ المُدى وَوَخْزِ السِنان فی الحَشا وأنتم الآنَ تَزْعَمون :

أن لا إرْثَ لَنا أفَحُکْمَ الجاهِلِیَّهِ تَبْغونَ؟ ومَن أحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکماً لِقَوْم یوقِنون! أفلا تعلمون؟! بلى قَد تَجلّى لکم کالشمسِ الضاحِیَهِ : أنّی ابنَتُهُ أیُّها المسلمون أاُغْلَبُ على إرْثی؟.

١٩ . شما را با فتنه خواباندن چکار؟ به راستى چه مى کنید و چه دروغ ها مى بافید، با این که کتاب خدا میان شماست و دستوراتش پر نور و احکامش درخشنده، نشانه هایش آشکار، نواهى اش ظاهر و اوامرش واضح و روشن است، ولى شما آن را پشت سر افکنده اید!

آیا واقعاً از آن رخ برتافته اید؟ یا به غیر آن حکم مى کنید؟ ستم پیشگان چه جایگزین بدى براى قرآن برگزیدند. هرکس آیینى غیر از اسلام برگزیند، از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت زیانکار به شمار خواهد آمد.

٢٠ . آن چنان شتابزده شتر خلافت را در اختیار گرفتید که حتى درنگ نکردید رام گردد و تسلیم شما شود، ناگهان آتش فتنه ها را دامن زده و آن ها را شعله ور ساختید و نداى شیطان گمراهگر را پذیرا شدید و انوار تابان آیین خدا را خاموش و به از میان بردنِ سنّت هاى پیامبر پاک الهى(صلى الله علیه وآله وسلم) همّت گماردید. به بهانه گرفتن کف از روى شیر، آن را به طور کامل و مخفیانه نوشیدید، براى منزوى ساختن خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فرزندان او به آمین نشستید، ما نیز چونان کسى که خنجر بر گلو و نوک نیزه بر دلش نشسته باشد چاره اى جز صبر و شکیبایى نداریم.

شگفتا! شما هم اکنون مدعى هستید که ما از پیامبر چیزى به ارث نمى بریم، آیا از حکم جاهلیّت پیروى مى کنید؟ براى آنان که اهل یقین اند، حکم چه کسى از حکم خدا بهتر است؟ آیا شما با این واقعیّت ها آشنا نیستید؟ آرى، شما به خوبى مى دانید و چون آفتاب برایتان روشن است که من دختر همان پیامبرم، مسلمانان!آیا باید ارث پدرم از من به زور گرفته شود؟

٢١ . یا بْنَ أبی قُحافَهَ أفی کتابِ اللهِ تَرِثُ أباکَ ولا أَرِثُ أبی ؟ لَقد جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً ! أفَعَلى عَمْد تَرَکتُم کتابَ اللهِ وَنَبَذْتُموهُ وَراءَ ظُهورِکم ؟ إذ یقول:(وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد) [۲۴] وقال فیما اقتَصَّ مِن خَبَرِ یَحیى بنِ زَکرِیّا إذ قال: (فَهَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا * یَرِثُنی وَیَرِثُ مِن آلِ یَعْقوبَ) [۲۵] وقال : (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ ) [۲۶] و قال : (یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن‏)[۲۷] و قال : (إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقین) [۲۸]

  1. وَزَعَمْتُم أن لا حُظْوَهَ لی ولا إرْثَ مِن أبی ولا رَحِمَ بَیْنَنا أَفَخَصَّکُمُ اللهُ بِآیَه أخْرَجَ أبی مِنها؟ أم هَلْ تَقولونَ: إنّ أهلَ مِلَّتَیِن لا یتَوارَثان ؟ أوَ لَسْتُ أنا وَأبی مِن أهلِ مِلَّه واحِدَه؟ أمْ أنْتُم أَعْلَمُ بِخصوصِ الْقُرآنِ وَعُمومِهِ مِن أبی وابنِ عمّی؟.

٢٣ . فَدونَکَها مخْطومَهً مرحولهً تَلقْاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ فَنِعْم الحَکَمُ اللهُ والزَعیمُ مُحَمَّدٌ(صلى الله علیه وآله وسلم)والمَوْعِدُ القِیامَهُ وَعِنْدَ السّاعِه یَخْسَرُ المُبْطِلونَ ولا ینفَعُکُم إذ تَنْدمونَ ولِکُلِّ نَبأ مُسْتَقرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمونَ مَن یَأتیهِ عذابٌ یُخزیه وَیَحِلُّ علیه عَذابٌ مُقیمٌ

٢١ . اى فرزند ابو قُحافه! بگو ببینم، آیا در قرآن آیه اى آمده است که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم؟ چه سخن ناروایى؟! آیا کتاب خدا را عمداً ترک گفته و پشت سر افکندید؟ در صورتى که قرآن مى فرماید: (سلیمان از پدرش داود، ارث برد) و در ماجراى یحیى بن زکریا مى فرماید:

(خدایا! فرزندى نصیبم گردان که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد)نیز مى فرماید: (خویشاوندان در ارث بردن از یکدیگر، از بیگانگان سزاوارترند)در جایى دیگر فرموده است:(خدا درباره فرزندانتان به شما سفارش مى کند که سهم پسران دو برابر سهم دختران است) و نیز فرموده: (اگر آکسى پس از مرگ، مالى از خود به جاى نهد براى پدر و مادر و بستگانش به گونه اى شایسته وصیّت کند و این کار بر همه پرهیز کاران حق است.)

٢٢ . مدعى شدید که من بهره و ارثى از پدر بزرگوارم ندارم؟ و هیچ گونه نسبت خویشاوندى میان من و پدرم نیست؟! آیا خداوند آیه اى ویژه شما فرو فرستاده که پدرم را از آن خارج ساخته و استثناء کرده است؟ یا مى گویید: پیروان دو مذهب از یکدیگر ارث نمى برند، آیا من و پدرم یک مذهب نداریم؟! و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسر عمویم آگاه ترید؟!

٢٣ . اکنون که چنین است، پس ارث مرا چون مرکبى آماده بستان و بر آن سوار شو، ولى در قیامت تو را دیدار خواهد کرد. در آن روز بهترین داور، خدا و مدّعى تو محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)، و زمان داورى رستخیز است. در آن روز باطل گرایان زیان خواهند دید، ولى پشیمانى به حالتان سودى نخواهد داشت: (هر چیزى جایگاه و قرار گاهى دارد، به زودى پى خواهید برد که عذاب خوار کننده، به سراغِ چه کسى مى آید و کیفرِ جاودان، دامانِ چه کسى را مى گیرد.)

 ٢۴ یا مَعْشَرَ النَقیبَه وأعْضادَ المِلَّهِ وحَضَنَهَ الاِسلام ما هذِهِ الغَمیزَهُ فی حَقّی والسِنَهُ عَن ظُلامَتی ؟ أما کانَ رسَولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) أبی یقول «المرءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ» سَرْعانَ مَا أحْدَثْتُم وَعَجْلانَ ذا إهالَه ولَکُم طَاقَهٌ بما اُحاوِلُ وَقُوَّهٌ على ما أطْلُبُ واُزاوِلُ .

٢۵ . أتقولونَ ماتَ محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اسْتَوسَعَ وَهْنُه وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَانْفَتَقَ رَتْقُهُ وَاظْلَمَّتِ الأرْضُ لِغَیْبَتِهِ وآُسِفَتِ الشَمسُ وَالقْمَرُ وانْتَثَرَتِ النجومُ لِمُصیبَتِهِ وأَکدَتِ الکمالُ وَخَشَعَتِ الجِبالُ واُضیعَ الحَریمُ واُزیلَتِ الحُرْمَهُ عِنْدَ ممَاتِهِ .

٢۶ . فَتِلکَ وَاللهِ النازِلهُ الکُبْرى والمُصیبَهُ العُظمى لامِثْلُها نازِلَهٌ ولا بائِقَهٌ عاجِلَه أعْلَنَ بها کتابُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُه فی أفْنِیَتِکُمْ وَلِقَبْلِهِ ما حَلَّ بِأنبیاءِ اللهِ وَرُسُلِهِ حُکْمٌ فَصْلٌ وقَضاءٌ حَتْمٌ: (وما مُحمَّدٌ إلاّ رَسولٌ قد خَلَتْ مِن قَبلِهِ الرُسُلُ أفإنْ ماتَ أو قُتِلَ انقَلَبْتُم على أعْقابِکُم وَمَنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ فلنَ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیْجزی اللهُ الشاکرین) [۲۹]

سپس آن مخدره رو به انصار کرد و آنان را مخاطب ساخت و فرمود:

٢۴ . اى جوانمردان! اى بازوان ستبر ملت، اى یاورانِ اسلام! چرا حق مرا نادیده مى گیرید؟ در برابر ستمى که بر من روا داشته شده، این چه غفلتى است که از خود نشان مى دهید؟

آیا پدر بزرگوارم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نمى فرمود: احترام هر کسى را در مورد  فرزندان او باید نگاه داشت؟ چه زود اوضاع را دگرگون و به سرعت به بیراهه گام نهادید، با این که بر باز پس گیرى حق من قادر و بر آن چه مى گویم قدرت و توان داشتید.

٢۵ . آیا مى خواهید بگویید: با رحلت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) همه چیز تمام شد؟ مصیبت جانسوز پیامبر، ضربه دردناکى به جهان اسلام تلقى مى شد، غبار غم و اندوه بر سر همه فرو ریخت و شکاف آن، هر روز آشکارتر و گسستگى اش دامنه دارتر و وسعتش بیشتر مى گردد، زمین از غیبت و فقدان پدرم تاریک و ستارگان در مصیبتش بى فروغ و امیدها به یأس و نومیدى مبدّل گشت، کوه ها متزلزل گردید، احترام افراد زیر پا نهاده شد و با مرگِ آن بزرگوار، حرمتى براى کسى باقى نماند.

٢۶ . به خدا سوگند! فقدان پدرم، حادثه اى بس بزرگ و مصیبتى جانسوز بود که هیچ اندوهى به پایه آن نمى رسید و کتاب خدا از آن خبر داده بود، همان قرآنى که همواره در خانه هاى شماست و صبح و شام آن را با صداى بلند و یا آهسته و با لحن هاى گوناگون تلاوت مى کنید، پیامبران پیشین نیز قبل از او با این واقعیت روبرو شده بودند، چرا که مرگ، فرمانِ حتمى و تخلّف ناپذیر الهى است، آن جا که فرمود: (محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) فقط، فرستاده خدا بود و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز آمدند و رفتند، آیا اگر او از دنیا برود و یا کشته شود، شما واپسگرا مى شوید، هر کس واپسگرا شود، به خداوند زیانى نمى رساند و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد).

٢٧ . إیهاً بنَی قِیلهَ أاُهْضَمُ تُراث أبی؟ وأنتم بِمرَأىً منّی ومَسْمَع ومُنْتَدىً ومَجْمَع تُلْبِسُکُمُ الدَعْوَهُ وتشملکم الحیَرَهُ وأنتم ذوو العدد والعُدّه والأداه والقوّه وعندکم السلاح والجُنَّه توافیکم الدَعْوَهُ فلا تجیبون وتأتیکُمُ الصَرْخَهُ فلا تغیثونَ وأنتم مَوْصوفونَ بالْکِفاح مَعروفونَ بِالخَیْرِ والصّلاح والنُخْبَهُ الّتی انْتُخِبَتْ والخیرهُ التی اختیرت لنا أهْلَ البَیْتِ .

٢٨ . قاتَلْتُمُ العَرَبَ وتَحَمَّلْتُم الکَدَّ وَالتَعَبَ وناطَحْتُم الاُممَ وکافَحْتُم البُهَمَ لا نَبْرَحُ أو تَبْرَحون نأمُرُآُم فَتَأْتَمِرونَ حتّى إذا دارَتْ بِنا رَحى الإسلام ودَرَّ حَلَبُ الأَیامِ وَخَضَعَتْ ثَغْرَهُ الشِرک وَسَکَنَتْ فَوْرَهُ الإفک وَخَمَدَتْ نیرانُ الکُفْرِ وَهَدَأَتْ دَعْوَهُ الهَرَجِ وَاسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّین فأنّى حزتم بعد البیان؟ وأسررْتم بعد الاِعْلانِ؟ ونَکَصْتُم بَعْدَ الاِْقدام؟ وأشْرَکتم بعد الإیمانِ؟.

٢٩ . بُؤساً لقوم نَکَثوا أیْمانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِم وَهَمّوا بِإخْراجِ الرَّسول وَهُمْ بَدَأوآُم أَوَّلَ مرَّه أَتَخْشَوْنهُم فاللهُ أَحَقُّ أنْ تَخْشَوْهُ إن کنتم مؤمنین ألا وقد أرى أنْ قَد أخلَدتُم إلى الخَفْض وأبعَدْتُم مَن هو أحقُّ بالبَسطِ والقَبض وخَلَوْتُم بالدَعَه ونَجَوْتُم بالضّیق من السعه فَمَجَجْتُم ما وَعَیْتُم ودَسَعْتُم الذی تَسَوَّغْتُم فإن تکفروا أنتم ومَن فی الأرض جَمیعاً فإنّ الله لغنیٌ حَمیدٌ.

٢٧ . شگفتا! اى فرزندان قیله[۳۰]! آیا رواست که ارث من پایمال گردد و شما آشکارا ببینید و بشنوید و در محافل و مجالس خود از آن سخن به میان آورید و اخبارش به خوبى به شما برسد و شما دَمْ برنیاورید؟ با این که از نیروى کافى و تجهیزات و قدرت گسترده و سلاح و سِپَر برخوردارید. دعوتم را مى شنوید و پاسخم را نمى دهید؟ فریادم میانتان طنین انداز است و به فریاد نمى رسید؟ با این که در شجاعت و دلاورى سرآمد و در امور خیر و نکوکارى معروفید و نیک مردان اقوام و قبایلى هستید که براى ما اهل بیت، برگزیده شده اید.

٢٨ . با مشرکان عرب جنگیدید و رنج و محنت ها تحمل کردید، شاخ هاى گردنکشان را درهم شکستید و با جنگاورانِ بزرگ، پنجه در انداختید، شما همواره با ما حرکت مى کردید، دستورات ما را گردن مى نهادید و سر به فرمان و اطاعتمان داشتید، تا آسیاى اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد و شیر در سینه مادرِ روزگار فزونى یافت، نعره هاى شرک آلود در گلو خفه شد و شعله هاى دروغ فرو نشست، آتشِ کفر خاموش گشت و دعوت بر تفرقه و جدایى متوقف شد و نظام و ارکان دین، استوار گردید.

بنا بر این، چرا پس از بیان قرآن و پیامبر، امروز حیران و سرگردانید؟ چرا حقایق را پس از آشکار شدن، نهان مى دارید و پیمان شکنى کرده و بعد از ایمان، راه شرک در پیش گرفته اید؟

٢٩ . تیره بخت اند مردمى که پیمان شکنى کردند، آیا با پیمان شکنانى که تصمیم بر بیرون راندنِ پیامبر گرفتند به پیکار برنمى خیزید؟ در صورتى که آنان، آغازگر بودند، مگر از آنان هراس دارید؟ اگر اهل ایمانید، بهتر است از خدا بیم داشته باشید.

به هوش باشید! شما را مى بینم به سمت رفاه و آسایش رفته و عافیت طلب شده اید، کسى را که براى سرپرستى و اداره امور مسلمانان از همه شایسته تر بود، از صحنه دور کردید و خود در گوشه خلوت، به تن پرورى و آسایش رو آوردید و از فشار و تنگناى مسئولیت ها به وسعت بى تفاوتى متوسل شدید، ایمان و آگاهى که در درون داشتید، بیرون افکندید و آب گوارایى را که نوشیده بودید به دشوارى از گلو برآوردید!

خداى متعال فرمود: (اگر شما و تمام مردمِ روى زمین کافر شوند به خدا زیانى نمى رسانند، زیرا خداوند از همه بى نیاز و غنىّ و حمید است)

٣٠ . ألا وقد قلتُ ما قلتُ هذا على معرفه منّی بالجَذْلَهِ الّتی خامَرَتْکُم والغَدْرَهِ التی استشْعَرَتْها قلوبُکُم ولکنّها فَیْضَهُ النَفْسِ ونَفْثَهُ الغَیْظ وخَوَرُ القَناه وَبثَّهُ الصَدْر وتَقْدِمَهُ الحُجَّهِ فَدونکموها فاحتَقِبوها دَبَرَهَ الظَهر نَقِبَهَ الخُفِّ باقیهَ العارِ موسومَهً بِغَضَبِ الجَبّار وشنارِ الأَبَدِ موصولهً بنارِ الله الموقَده الّتی تطّلع على الأفئده فبعَیْنِ اللهِ ما تَفْعَلونَ (وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏)[۳۱] وأنا ابنهُ نَذیر لکم بَین یَدَی عذاب شدید فاعملوا إنّا عامِلونَ وانتظِروا إنّا منتَظِرون»;

٣٠ . به هوش باشید! گفتنى ها را به شما گفتم، هر چند مى دانم ترک یارى حق با گوشت و پوست شما درآمیخته و پیمان شکنى، قلبتان را فرا گرفته است، ولى اندکى از غم هاى دل پر اندوهم بیرون ریخت، تا با شما اتمام حجت کرده باشم، و عذرى براى کسى باقى نماند.

اکنون، این مرکبِ خلافت و آن هم فدک، همه از آنِ شما، آن را بگیرید و رها مسازید، امّا پُشتِ این مرکب زخم و کف پایش شکافته است و با آن نمى توانید خود را به سر منزل مقصود برسانید! داغِ ننگ و عار بر آن خورده و علامتش خشم خداست، رسوایى ابدى را همراه دارد و سرانجام به آتشِ برافروخته خشم الهى که از دل ها سر بر مى کشد، خواهد پیوست! آن چه انجام مى دهید در محضر خداست. (و ستمگران به زودى پى خواهند برد به چه سرنوشتى گرفتار مى شوند) من دخت پیامبرى هستم که شما را از عذاب شدیدِ الهى بیم داد، اکنون آن چه از دستتان بر مى آید انجام دهید، ما نیز به وظیفه الهى خود عمل خواهیم کرد، شما منتظر باشید و ما نیز در انتظار خواهیم بود!.

با پایان یافتن سخنان زهراى مرضیه(علیها السلام)، ابو بکر با توسّل به فریبکارى و استفاده از غفلت مردم کوشید تا وضعیت را به حالت عادى باز گردانَد و به فاطمه(علیها السلام) عرضه داشت: اى دخت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)! پدرت نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان و بر کافران عذابى دردناک به شمار مى آمد، اگر نسبتش را بسنجیم، او پدر تو بود نه پدر دیگران، برادرِ پسر عمو و شوهرت على بود، نه برادر دیگر مردان، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، وى را بر دیگر خویشان و نزدیکان، برگزیده و برتر مى دانست و او نیز در هر کار بزرگ و مهمّى، پدرت را یارى مى نمود، سعادتمندان، دوستدار شما و تیره بختان، دشمنان شمایند. شما عترت پاک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و برگزیدگان نجیب و راهنمایان خیر و نیکى و رهنمون گران ما به بهشت جاودانید.

اى برترین بانو! و اى دخت برترین پیامبران! راست و صادقانه سخن گفتى و در عقل و خِرَد، گوى سبقت از دیگران ربودى، کسى تو را از حقّت بازنداشت و بر تو تهمتِ دروغ نبستند. به خدا سوگند! من بر خلاف نظر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)عمل نمى کنم و جز با اجازه اش کارى انجام نخواهم داد، پیشروِ قبیله هیچ گاه به مردم قبیله اش دروغ نمى گوید، خدا را گواه مى گیرم! و هم او بر گواهى ام بسنده است که خود از رسول خدا شنیدم مى فرمود: ما پیامبران درهم و دینار و خانه و مزرعه اى به میراث نمى نهیم، آن چه از ما مى ماند کتاب و حکمت و دانش و نبوّت است و هر چه دارایى داریم مربوط به ولىّ أمر پس از ماست که هر گونه خواست در آن حکم کند .

اى دخت پیامبر! آن چه را تو اکنون در پى دست یابى به آن هستى ما در راستاى خرید اسب و اسلحه، هزینه کرده ایم تا مسلمانان بدین وسیله به کارزار بپردازند و با کفّار بجنگند و نابکاران گستاخ و گردنکش را درهم بشکنند. از سویى، من به تنهایى مرتکب این عمل نشدم بلکه مسلمانان در این زمینه با یکدیگر همدست شدند، من در این قضیه خودسرانه عمل نخواهم کرد. این حال من و این مال و دارائیم همه از آنِ تو و در اختیار توست، تو از آن محروم نمى شوى و آن را از تو دریغ نمى دارم، تو بانوى بانوان امت پدرت و شجره پاک فرزندانت هستى، انکار فضایلى که مجموعه آن ویژه توست، صورت نخواهد گرفت و از شاخه و ساقه ات، کسى نمى تواند فرو نهد، فرمانت در آن چه در اختیار دارم نافذ است، آیا خود مى پسندى که من در این موضوع بر خلافِ گفته پدرت رفتار کنم؟.

فاطمه زهرا(علیها السلام) پاسخ داد:

سبحان الله ما کان أبی رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) عن کتاب الله صادِفاً ولا لأحکامه مخالِفاً! بل کان یتّبع أثره ویقفو سُوَرَه أفتجمعون إلى الغدر اعتلالا علیه بالزُور وهذا بَعدَ وَفاته شبیه بما بُغی له من الغوائل فی حَیاتِهِ هذا کتاب الله حَکَماً عَدْلا وناطِقاً فَصْلا یقول: (یرثنی ویرث من آل یعقوب) [۳۲] ویقول: (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ) [۳۳] وبیّن عزّ وجلّ فیما وزّع من الأقساط وشرع من الفرائض والمیراث وأباح من حظّ الذُکران والإناث ما أزاح به علّه المبطلین وأزال التظنّی والشبهات فی الغابرین کلا بل سوّلتْ لکم اَنْفُسُکُم أمراً فصَبْرٌ جمیل والله المستعان على ما تصفون»;

سبحان الله! پدر بزرگوارم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از کتاب الهى رو نگرداند و مخالفِ احکام آن نبود بلکه همواره از آن پیروى مى کرد و سوره ها و آیاتش را پى مى گرفت، آیا به قصد توطئه همدست شده اید و با نیرنگ مى خواهید بر پیامبر دروغ ببندید؟ چنین کارى پس از وفات آن بزرگوار، بسان فتنه هایى است که در زمان حیاتش براى نابودى وى تدارک مى دیدید، اکنون! این کتاب خدا بین من و شما داورى عادل و گوینده و جدا کننده حق و باطل است که مى فرماید: (زکریا عرضه داشت خدایا! فرزندى به من عطا کن که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد) و نیز فرمود:

(سلیمان از [پدرش] داود ارث بُرد).

خداوند تقسیم سهمیه را بیان و واجبات و سهم ارث هر یک از افراد را مشخص نموده است ارثیه دختر و پسر را به گونه اى توضیح داده که بهانه هاى باطل گرایان را از میان برداشت و فرصتِ شک و تردید را تا قیامت براى کسى باقى نگذاشت، هرگز! مسأله آن گونه که شما مدعى هستید، نیست، بلکه نَفْس هاى امّاره شما کار ناپسندى را برایتان نیک جلوه داده است، بنا بر این من چاره اى جز صبر و بردبارى نیکو ندارم و بر آن چه شما توصیف مى کنید از خدا یارى مى خواهم.

ابو بکر در پاسخ زهرا(علیها السلام) گفت: خدا و رسول، جز به راستى سخن نگفته اند و دخت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز صادقانه سخن گفت [فاطمه!] تو کانون حکمت و خاستگاه هدایت و رحمتى و رکن دین و سرچشمه حجت هستى، سخنِ به جا و مناسب تو را به دور نمى افکنم و آن ها را انکار نمى کنم، اینک مسلمانان قلاده خلافت را به گردنم افکندند، آنچه را گرفته ام با هماهنگى آنان بوده است، با کسى سَرِ ستیز ندارم و خودسرى نکرده و چیزى را به خود اختصاص نداده ام و اینان همه شاهد و گواهند.

این نخستین تلاش ابو بکر بود که طى آن توانست با فریب و تظاهر به خیر و صلاح و پیروى از سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) عواطف و احساسات مردم را فرو بنشاند و دیدگاه آنان را از اندیشه یارى رساندن فاطمه زهرا منحرف سازد.

سپس زهراى مرضیه متوجّه مردم شد و فرمود:

«معاشِرَ المسلمین المسرِعَهَ إلى قیلِ الباطلِ المُغْضِیَهَ على الفعلِ القبیحِ الخاسِر أفلا تتدبّرونَ القُرْآن أم على قلوب أقفالها؟ آلاّ بل ران على قلوبکم ما أسأتم من أعمالکم فاُخذ بسَمْعِکُم وأبصارِکم ولبئس ما تَأَوَّلْتُم وساء ما به أَشَرْتُم وشرّ ما منهُ اغتَصَبْتُم لَتَجِدُنَّ واللهِ مَحْمِلَه ثَقیلا وَغِبَّهُ وَبیلا إذا کشِفَ لکُمُ الغِطاءُ وبانَ ما وراءَه الضَرّاءُ وبَدا لَکُم مِن ربّکم ما لم تکونوا تحتَسبِون (وخَسِرَ هُنالِکَ المُبطِلونَ)»[۳۴];

مسلمانان! شما براى سخنانِ بیهوده، شتابانید و کردار زشت و ناپسند را نادیده مى انگارید، آیا در قرآن به دقّت نمى نگرید؟ یا بر دل هایتان مُهر نهاده شده است؟ چنین نیست، بلکه تیره گى اعمالِ ناپسندى که مرتکب شده اید، بر دل هایتان پرده زده و کر و کورتان ساخته است.

چه نکوهیده است آن جا که به تأویل قرآن پرداختید و پیشنهاد نا مناسبى دادید و معامله ناپسندى به انجام رساندید، به خدا سوگند! تحمّل این بار برایتان سنگین و فرجامش پُر از رنج و گرفتارى است، آن گاه که پرده ها کنار رود و نهان ها پدیدار شود و آن چه را به حساب نمى آوردید، آشکار گردد، مشخص خواهد شد که (باطل گرایان زیان مى بینند).

سخن زهرا(علیها السلام) بدین جا که رسید رو به سمت قبر مطهّر پدر برتافت و عرضه داشت:[۳۵]

پدر! پس از تو خبرها شد و حوادثى رخ داد که اگر زنده بودى، ما دست به گریبان این غم و اندوه نمى شدیم، با از کف دادن وجود مقدست، قوم تو چنان گرفتار آمدند و سامان کارشان از هم گسسته شد که گویى سرزمینى محروم از باران اند، غیر از ما هر خاندانى که در پیشگاه خدا منزلتى داشت، نزد بیگانگان نیز از احترام برخوردار بود، پدر! به مجرّد این که از دنیا رفتى و چهره مبارکت در خاک نهان شد، عدّه اى از امت تو، راز و اسرار سینه هاى خود را پدیدار ساخته و ما را به خوارى و ذلّت کشاندند. آن گاه که از دست رفتى، همه زمین چپاول شد و به یغما رفت، پدر عزیز! تو ماه شب چهارده و مشعل فروزانى بودى که از جانب پروردگار بر تو قرآن نازل مى شد، جبرئیل با آیاتى که از ناحیه خدا مى آورد، همواره مونس و همدم ما بود، ولى آن گاه که از دیده ها غایب و پنهان شدى، تمام خیر و برکات از ما رخت بربست، کاش پیش از تو مرده بودیم و هنگام رحلت جانسوزت که پرده ها میان ما فاصله انداخت، زنده نبودیم.

حضرت سخنان خود را به پایان برد و به روشن ترین شکل ممکن حقیقت را در آن آشکار ساخت و از خلیفه پاسخ خواست و با دلایل و براهین دندان شکن و استوار، طرح هاى خلیفه را فاش و نقش بر آب ساخت و به بیان فضایل و کمالات شایسته خلیفه واقعى اسلام پرداخت و بدین سان، فضا متشنّج شد و افکار عمومى به سود فاطمه و به سمت و سوى آن بانو متوجه شد و ابو بکر را در تنگنا و بُن بستى بسیار دشوار قرار داد.

ابن ابى الحدید مى گوید: از ابن فارقى، مدرّس مدرسه الغربیه بغداد پرسیدم: مگر فاطمه در سخنانش راستگو نبود؟ پاسخ داد: چرا، قطعاً راستگو بود، گفتم: اگر این گونه است پس چرا ابو بکر حقش را به وى برنگرداند، او لبخندى زد و با سخنى دلپذیر و پسندیده گفت: اگر خلیفه به مجرد ادعاى زهرا، فدک را امروز به او مى داد بیم داشت فردا خلافت را براى همسرش امیر المؤمنین مطالبه کند و خلیفه را از مسند خلافت به زیر بکشد، زیرا خلیفه اعتقاد راسخ داشت که زهرا(علیها السلام) در هر چه ادعا کند، صادقانه سخن مى گوید و نیازى به گواه و شاهد ندارد، بنا بر این، عذر خلیفه پذیرفتنى نبود. [۳۶]

عکس العمل خلیفه

.با آشفته شدن مجلس، مردم پراکنده شدند و صداى ناله و فریاد بلند شد و خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) سخنِ روز مردم شد، از این رو، ابو بکر به تهدید و شکنجه متوسل شد.

روایت شده: ابو بکر، با مشاهده تأثیر خطابه حضرت زهرا(علیها السلام)بر مردم، به عمر گفت: مرگ بر تو، چه مى شد دست از سر من بر مى داشتى، شاید کارها سر و سامان یافته و اوضاع آرام مى گرفت، آیا این کار بهتر نبود؟

عمر گفت: اگر این کار را انجام داده بودى قدرت خود را تضعیف کرده و به اطرافیانت اهانت روا داشته بودى و من تنها دلم در حق تو سوخت.

ابو بکر گفت: واى بر تو! با سخنان دخت پیامبر چه کنیم؟ مردم منظورش را از سخنان وى مى فهمند و به خیانت هاى ما پى مى برند؟

عمر گفت: نترس، این موج به گونه اى فرو مى نشیند و مى گذرد که گویى هیچ اتفاقى نیفتاده، ابو بکر با دست خود به شانه عمر زد و گفت: تو چه گره هاى سختى را مى گشایى و سپس نماز همگانى اعلان کرد و مردم گرد آمدند و بر فراز منبر رفت و گفت: مردم! این هیاهو چیست که به هر سخنى گوش مى سپارید؟ این آمال و آرزوها کجا در زمان رسول خدا مطرح بود؟ هر کس شنیده بگوید و هر کس دیده گواهى دهد! او به روباهى مى ماند که شاهدش دُم اوست و کانون همه فتنه هاست، او مى خواهد فتنه و درگیرى ها را پس از فرسودگى و کهنگى از سر بگیرد، و از این و آن کمک مى خواهد و زنان را به یارى مى طلبد، وى به اُمّ طحال مى ماند که از دید او محبوب ترین کسانش، پلیدى و آلودگى است. اگر بخواهم سخن مى گویم و اسرار را فاش مى کنم، ولى تا زمانى که با من کارى نداشته باشند، سکوت خواهم کرد.

آن گاه رو به انصار کرد و گفت: اى جماعت انصار! سخنان برخى کم خردان و ابلهانتان را شنیده ام، در صورتى که شما بیش از هر کس باید پایبند پیمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باشید، شما همان کسانى هستید که پیامبر به شهرتان آمد و به او پناه دادید و یاریش کردید، به هوش باشید! من کسى نیستم که دست و زبانم را به زیان افرادى که درخور نکوهش نباشند، بگشایم. با گفتن این سخنان از منبر فرود آمد.[۳۷]

ابن ابى الحدید مى گوید: سخنان ابو بکر را نزد نقیب ابو یحیى بن ابى زید بصرى، بازگو کردم و از او پرسیدم: سخنان کنایه آمیز ابو بکر به چه کسى ارتباط داشت؟ وى خندید و گفت: بگو به چه کسى تصریح داشت؟ گفتم: اگر تصریح کرده بود که از شما نمى پرسیدم: لبخندى زد و گفت: منظورش على بن ابى طالب بوده. گفتم: مگر انصار در این رابطه چه موضعى اتّخاذ کردند؟ گفت: آنان به سود على شعار دادند و ابو بکر چون در اثر آشفتگى اوضاع جان خود را در خطر دید، با این سخنان آن ها را از هر گونه واکنشى باز داشت. [۳۸]

دفاع اُمّ سلمه

پس از پایانِ خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) در مسجد و سخنان اهانت آمیز ابوبکر، وقتى خبر به اُمّ سَلَمه رسید، اظهار داشت: آیا در مورد شخصیت والایى چون فاطمه دخت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) چنین سخنانى گفته مى شود؟ به خدا سوگند! فاطمه حوریه اى میان انسان هاو نَفَسى براى جان هاست، وى پرورش یافته دامان انسان هاى پاک و برجسته است، در دستان فرشتگان دست به دست گشته و در دامان زنانى پاکدامن نشو و نما کرده است و به بهترین وجهى بالندگى یافته و تربیت شده است. آیا مُدّعى هستید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) او را از میراث خویش محروم ساخته ولى به او اعلان نکرده است؟ در صورتى که خداوند فرموده است (و خویشان نزدیک خود را از عذاب خدا بیم ده)آیا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) او را بیم داده و وى، با فرمانِ رسول خدا مخالفت ورزیده است؟ با این که او بانوى بانوان، و مام پر فضیلتِ دو سالار جوانان بهشت و همتاى حضرت مریم است. رسالت هاى پروردگار، به وجود نازنین پدر بزرگوارش پایان پذیرفت. به خدا سوگند! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) او را از سرما و گرما مراقبت مى کرد، دست راستش را زیر سر فاطمه و دست چپ خود را پوشش او مى ساخت، هان! آهسته تر! رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در برابر دیدگان شما قرار دارد، شما بر خداوند وارد خواهید شد، واى بر شما، به زودى پى خواهید بُرد، زیان کار کیست؟.

نقل شده: اُمّ سَلَمه به جهت این حقگویى آن سال از دریافتى حقوق خود از بیت المال محروم شد. [۳۹]

شکایت به على

فاطمه زهرا(علیها السلام) پس از پایان دادنِ سخنانش با مردم، نزد قبر مطهّر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و آن قدر گریست که لباسش از اشک دیدگان، تر شد و سپس به خانه باز گشت و امیر المؤمنین على(علیه السلام) در انتظار ورود و طلوع خورشید وجودش بسر مى برد، پس از آن که آرامشى یافت خطاب به امیرمؤمنان عرضه داشت:

اى پسر ابو طالب! مانند جنینى پرده نشین، پرده به خود پیچیده اى و بسان متّهمان، خانه نشین گشته اى. تو همان قهرمانى بودى که پیش از این، در میدان هاى نبرد، دلاوران و جنگاوران را به کامِ مرگ مى فرستادى، چه شد که مرغ پر شکسته و از کار افتاده اى که قدرت پرواز نداشت، به تو چنین خیانت ورزید. اکنون پسر ابو قحافه، هدیه پدرم را از کفم ربوده و ذخیره کودکانم را از من گرفته است و آشکارا به ستیزه ام برخاسته است او را در کلام با من، دشمنى سر سخت یافتم تا آن جا که فرزندان قیله (انصار) دست از یاریم برداشتند و مهاجران، پیوند خویشاوندى ام را بریدند. مردم از من روى برتافتند و اکنون کسى نیست او را از این کار باز دارد و از من حمایت و پشتیبانى کند، با خشم و غضب از خانه بیرون رفتم و با خوارى و ذلّت باز گشتم تو نیز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نیروى خویش را به کار نمى برى، دشمنان گرگ سیرت را از هم مى دریدى ولى اینک زمین گیر و خانه نشین شده اى، من از گفتن فرو نگذاردم و از درِ باطل بیرون نرفتم ولى توان اجراى حکم حق را نداشتم. کاش پیش از این مرده بودم و شاهد این خوارى و ذلّت نبودم اینک عذر خواه من از تو، خداى من است چه در حق من کوتاهى کنى و یا حامى و پشتیبانم باشى.

آه! آه در هر طلوعى شیونى دارم تکیه گاهم از دنیا رخت بر بست و بازوهایم در مصیبت او،  سست شد. شکایت خویش را به پدرم و داد خواهى ام را به پروردگار خود وا مى گذارم. خدایا قدرت تو از همه فراتر و شمشیر عذاب و کیفرت برنده تراست .

آن گاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)لب به سخن گشود و فرمود:

فاطمه جان! ویل و واى بر تو مباد، و ویژه دشمنانت باد، اى دخت برگزیده موجودات و اى یادگار نبوّت! بر من خشم مگیر. من در امور دینم سستى و کوتاهى نکردم و از مرز توانائیم پا فراتر ننهادم، اگر نظر به رزق و روزى و گذران زندگى دارى، خداوند ضامن روزى تو و کفیل بر تو و پاینده است. و آن چه برایت مهیا شده برتر از چیزى است که از آن محروم گشته اى، بنا بر این در راه خدا صبر و شکیبایى پیشه کن.

و زهرا(علیها السلام)فرمود: «حسبی الله»;  خدا مرا کفایت مى کند و سکوت کرد و آرامش یافت.

۶ . اعلان قطع رابطه

فاطمه زهرا(علیها السلام) به ایراد خطابه خود اکتفا نکرد و جهاد و مبارزه خویش را استمرار بخشید و این بار تصمیم گرفت با ابو بکر سخن نگوید و آن را در برابر مردم رسماً اعلان داشت و فرمود: به خدا سوگند! تا زنده ام کلمه اى با تو سخن نخواهم گفت[۴۰]

فاطمه(علیها السلام) بسان مردم معمولى نبود که اگر با خلیفه قطع رابطه کند، در خلیفه بى تأثیر باشد و قضیه چنان ساده به نظر نمى رسید، فاطمه(علیها السلام) عزیز دل و محبوب قلب رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، توجّه و علاقه و محبّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در مورد فاطمه بر کسى پوشیده نبود، آن بزرگوار در حق فاطمه فرموده بود:

«فَاطِمَهُ بَضعَهَ مِنّی ، مَن آذاهَا فَقَد آذانی»;

فاطمه پاره تن من است، کسى که وى را آزرده کند، مرا آزرده است.

رفته رفته همه جا پیچید که فاطمه(علیها السلام) دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر ابو بکر خشمگین شده و با او سخن نمى گوید و این خبر به گوش کلیه اقشار مردم داخل و خارج مدینه رسید و در این باره از یکدیگر به پرس و جو پرداختند و هر روز بر تنفّر و انزجار آنان از خلیفه افزوده مى شد. و با این که خلیفه مى کوشید اوضاع را به حالت عادى باز گرداند و با زهرا(علیها السلام) از در مسالمت و آشتى درآید، ولى زهراى مرضیه(علیها السلام) هم چنان جهاد و مبارزه اش را استمرار بخشید و تا لحظه ایکه مظلومانه به شهادت رسید، بر همان روحیه باقى ماند.

رمز سیاسى فدک

تلاش اصلاحگرانه اى که امام على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) براى باز گرداندن خلافتِ اسلامى، از مسیر انحرافى آن انجام دادند از اشکال و انواع متعددى برخوردار بود. جبهه سیاسى علنى را در این راستا فاطمه زهرا(علیها السلام)رهبرى مى کرد و مطالبه حق خلافتِ امام على(علیه السلام) از جمله درخواست فدک، شیوه هاى گوناگونى داشت و همین مطالبه نیز داراى شکل هاى مختلفى بود کسى که با دقت جنبه هاى گوناگون این نزاع و کشمکش و تغییر و تحولات و شکل هایى را که به خود گرفت، مورد بررسى قرار دَهد، پى خواهد بُرد که مسأله، صرفاً جنبه درخواست و مطالبه زمین نبوده است، بلکه از مفهومى گسترده تر از آن برخوردار بوده و در اعماق خود هدف راسخى را پى مى گیرد تا انقلابى پدید آورده و حقوق غصب شده و به یغما رفته را باز ستاند و ارج و احترام از دست رفته را باز گرداند و روند حرکتِ امتى را که پس از پیامبر واپس گرایى اختیار کردند، به اصلاح و اعتدال آورد و حزب حاکم با پى بردن به این موضوع در جهت مبارزه و مقاومت در برابر این حرکت، تمام توش و توانِ خود را به کارگرفت.

اگر در مباحث تاریخى مربوط به فدک به کنکاش بپردازیم، در آن ها به موارد نزاع و کشمکشى مادى و یا اختلافى پیرامون فدک به معنا و مفهوم محدود آن، برنخواهیم خورد، بلکه ماجراى مطالبه فدک قیام و خروشى بر ضدّ اصل و پایه و ارکانِ حکومتِ منحرف تلقى مى شد و فریاد بلندى بود که حضرت زهرا(علیها السلام)در صدد رسیدن طنین آن به سراسر گیتى بود تا به واسطه آن سنگ بنایى را که اساسش در سقیفه نهاده شده بود، از جا برکنَد.

براى اثبات این معنا کافى است خطابه اى را که فاطمه زهرا(علیها السلام) در مسجد رسول خدا و در برابر خلیفه و انبوه مهاجر و انصار ایراد فرمود دقیقاً مورد بررسى قرار دهیم که اغلب فرازهاى آن در مدح و ثناى امام على (ع) بوده و ستایش عرصه هاى جهاد و مبارزه ناب آن حضرت در جهت خدمت به اسلام و اثبات حق اهل بیت(علیهم السلام) به چشم مى خورد. آن مخدره در خطابه اش اهل بیت را وسیله هاى میان خدا و آفریدگانش دانست و آنان را برگزیدگان و جایگاه پاکى ها و حجّت الهى و در خلافت و حکومت، وارثان پیامبران خدا توصیف فرمود.

فاطمه زهرا(علیها السلام) کوشید تا به مسلمانان هشدار دهد و گزینش شتابزده و واپسگرایى آنان را پس از هدایتشان به آن ها گوشزد نماید و به آنان بفهماند به غیر سرچشمه زلالى که کام عطشانشان را سیراب مى ساخت، روى آوردند و خلافت را به نا اهلان سپردند و در دام فتنه گرفتار آمدند و انگیزه هایى را که موجب شد از کتاب خدا فاصله بگیرند و در مسأله خلافت و امامت، با دستورات آن به مخالفت برخیزند، برایشان روشن ساخت.

بنابراین، ماجراى درخواست فدک جز به همان اندازه که به موضوع هدف بلند آن حضرت ارتباط داشت، مسأله تقسیم میراث و یا باز پس گیرى هدیه و پیشکش و درخواست مِلک و خانه نبود، بلکه این قضیه از نگاه زهرا(علیها السلام) مسأله اسلام و کفر و ایمان و نفاق و تصریح پیامبر به جانشینى خود و شورایى کردن آن تلقّى مى شد و همین هدف بلند سیاسى را در سخنانش با زنان مهاجر و انصار که به دیدار آن مخدّره آمده بودند، به روشنى بیان فرمود و برایشان تشریح کرد که خلافت، با روى کار آمدنِ حزب حاکم و تکیه زدنِ بر مسند حکومت، از مسیر صحیح خود منحرف شده است، و اظهار داشت: کسى تصور نکند بیان این واقعیت ها، واکنشى عاطفى و یا حقد و کینه هاى نهانى است که فاطمه بهانه اى براى ابراز آن ها یافته باشد. اگر مسلمانان خلافت را در جایگاهى که خدا و رسولش فرمان داده بودند، قرار داده و زمام رهبرى را به امام(علیه السلام) سپرده بودند، به رضا و خشنودى خدا و سعادتِ دنیا و آخرت دست مى یافتند.

به گمان قوى، صدیقه طاهره(علیها السلام) مى توانست میان آن دسته از پیروان امام(علیه السلام) و یاران برگزیده اش که در صداقت و راستگویى زهرا(علیها السلام) هرگز تردیدى نداشتند، افرادى بیابد که با گواهى خود، تأییدى بر گواهى امام(علیه السلام)باشند و بدین وسیله گواهانى که خلیفه در موضوع فدک، از فاطمه درخواست کرده بود، کامل گردد.

این موضوع خود، بهترین دلیل بر این است که هدف والاىِ حضرت زهرا(علیها السلام)اثباتِ هدیه و پیشکش و میراث نبود و این را مخالفان وى به خوبى مى دانستند بلکه حرکت آن حضرت در راستاى محو و نابودى آثار سقیفه انجام مى پذیرفت و چنین هدفى با آوردن گواه و شاهد در موضوع فدک، عملى نمى شد و حضرت دست به چنین کارى نزد زیرا در این صورت ماجراى فدک، به همین قضیه محدود مى گشت، بلکه وى با اقامه بیّنه در برابر دیده گان همه، خواست شاهد زنده اى از خطا کارى و انحراف مردم ارائه دهد شاید بر سر عقل آیند و با گزینش صحیح، در مقام اصلاح مسیر انحرافى خود برآیند.

با بررسى پاسخ خلیفه پس از پایان سخنرانى حضرت زهرا(علیها السلام)و خروج آن مخدّره از مسجد، پى مى بریم که هیئت حاکمه تا چه پایه از این ماجرا بیمناک بوده و با پا فشارى بر موضع خود مى کوشید مردم را هم چنان با تزویر و نیرنگ بفریبد و همین موضوع، پایه و اساس نزاع و کشمکش حضرت زهرا(علیها السلام) را با خلیفه نمودار مى سازد، زیرا خلیفه پى بُرد که اعتراض فاطمه(علیها السلام)پیرامون ارثیه و هدیه پیامبر نبوده بلکه جنگى سیاسى و تمام عیار ودر راستاى داد خواهى حق امام على(علیه السلام) و آشکار کردن نقش برجسته وجود با برکت آن حضرت میان امت بوده، که خلیفه و هوا دارانش مى خواستند او را از مقام و منزلت طبیعى وى در جهان اسلام، محروم سازند.

ملاحظه مى کنیم که خلیفه با موضعى تهاجمى در پاسخ خود به امام على(علیه السلام) آن بزرگوار را کانون فتنه خوانده و وى را به روباهى تشبیه مى کند که فاطمه دُم اوست و در این پاسخ به موضوع میراث و هدیه حضرت زهرا(علیها السلام)هیچ گونه اشاره اى نکرده است.

اگر مى بینیم فاطمه زهرا(علیها السلام) پس از غصب فدک توسط خلیفه در مورد میراث خود با وى به کشمکش مى پردازد به این دلیل است که مردم معمولاً در گرفتن و یا ردّ کردنِ ارثیه هاى خود به صاحبانش هیچ گاه از خلیفه اجازه نمى گرفتند و معاملات و داد و ستدها میان آنان به آسانى و بدون هیچ زحمتى انجام مى پذیرفت، بنا بر این فاطمه زهرا(علیها السلام) نیازى نمى دید در این خصوص به خلیفه مراجعه کند و نقطه نظرات خلیفه براى آن حضرت قابل پذیرش نبود، زیرا خلیفه از دیدگاه فاطمه(علیها السلام) فرد ستمکارى تلقى مى شد که خلافت را به یغما برده بود. از این رو، درخواست میراث از خلیفه که با تجاوز به حقوقِ زهرا(علیها السلام) آن مخدّره را از ارث پدر محروم و خود بر آن تسلط یافته بود، مى بایست از واکنشى بسیار جدّى برخوردار باشد.

هم چنین اگر ملاحظه مى کنیم حضرت زهرا(علیها السلام) قبل از آن که فدک از او غصب شود، به مطالبه حقوق خود اقدام نکرد به خوبى روشن است زمانى حضرت دست به آن کار زد که شرایط مطالبه میراث، مخالفان حکومت را فوق العاده ترغیب مى کرد تا مسأله میراث را فرصتى مناسب و غنیمت شمرده و به هدف مقاومت در برابر خلیفه غیر قانونى، آن هم با شیوه مسالمت آمیزى که مصالح مهم اسلام در آن روز اقتضا مى کرد، این مسأله را نقطه آغاز حرکت قرار دهند، که در این صورت این امکان وجود داشت که خلیفه از ناحیه مخالفان به غصب میراث و به بازى گرفتن احکام دین و بى احترامى به قانون، متهم گردد.

٧ . امام(علیه السلام) و گزینش راه

وجود رخدادهاى پر شتاب و حرکت هاى انحراف آمیز و پیدایش جناح هاى متعددى که زمینه خیانت و توطئه بر ضد اسلام را فراهم مى ساخت و فتنه جویى ها و نبودن آگاهى دینى و علاقه شدید به سلامتِ دین و عقیده، امام على(علیه السلام) را به گزینش چند راه سخت و دشوار وا داشت.

نخست: بى هیچ مانعى مانند سایر مسلمانان با ابو بکر بیعت مى کرد، بلکه در این صورت در دربار حکومتِ جدید از موقعیت و جایگاه برجسته اى برخوردار مى شد و بى آن که توجّهى به روند حرکت رسالت اسلامى داشته باشد، در حفظ وجود و موقعیت و منافع خویش مى کوشید و چنین چیزى غیر ممکن به نظر مى رسید زیرا معناى این کار تأیید بیعتى بود که کاملاً با دستورات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مخالفت داشت.

دوّم: چونان کسى که خار در چشم، و استخوان در گلو دارد بردبارى پیشه کند و بکوشد میان تناقضات پدید آمده از حکومتى غیر شایسته و نا لایق، راهى میانه برگزیند تا موجودیت اسلام و اعتقادات اسلامى را از فرو پاشى کامل حفظ و حراست نماید.

سوم: به بسیج مردم همت گمارد و آنان را به شورشى مسلحانه بر ضد خلافت ابو بکر مهیّا سازد.

شیوه مسالمت آمیز و نقش زهرا(علیها السلام)

در نهایت امام(علیه السلام) قاطعانه تصمیم گرفت دست به شورش و قیام نزند و با قیامى که استناد به آیات و روایات داشت در برابر حاکمان آشکارا به مبارزه برنخیزد مگر آن زمان که مطمئن شود مى تواند افکار عمومى را بر ضد ابو بکر و همدستانش بسیج کند و همین مسأله دغدغه خاطر مبارکش را فراهم مى آورد. از این رو، دیدار خود را با سران و بزرگان مسلمانان و شخصیت هاى مدینه نهانى آغاز کرد[۴۱]و آنان را با دلایل و براهین آیات حق، پند و موعظه داد و در این راستا همسرش زهرا(علیها السلام) نیز از او پشتیبانى و در مبارزه نهانى اش با وى تشریک مساعى داشت. هدفِ امام(علیه السلام) از این دیدارها و تماس ها دست زدن به تشکیل حزب و دار و دسته اى براى خود نبود تا به وسیله آن ها به نبرد برخیزد بلکه به خوبى مى دانیم عدّه زیادى از انصارِ هوا خواهِ امام با شعار طرفدارى از آن حضرت در پى فرصتى بودند تا پروانه وار گِرد شمع وجودش قرار گیرند، ولى امام(علیه السلام) با انجام این دیدارها خواست زمینه را براى هماهنگى و همراه ساختن همه مردم باخود، فراهم سازد.

به همین سبب، مسأله فدک در سیاست جدید امام على(علیه السلام) در صدر همه مسائل قرار مى گیرد، زیرا اصل و فلسفه نقش فاطمه زهرا(علیها السلام) که به دست هارون نبوت (امیرمؤمنان(علیه السلام)) دقیقاً طراحى شده بود، کاملاً با آن گردش شبانه به در خانه انصار، هماهنگى داشت و به خوبى مى توانست موقعیت خلیفه را به خطر اندازد و با همان حالتى که نمایشى داستانى به آن منتهى مى شود، به خلافت ابو بکر پایان دهد، نه آن گونه که حکومتى بر پا شده برقدرت و سلاح متلاشى گردد.

نقش زهراى مرضیه(علیها السلام) در این خلاصه مى شد که آن حضرت اموالى را که ابو بکر به زور از وى گرفته بود، از خلیفه مطالبه کند و این مطالبه را وسیله اى براى اعتراض به مسأله اساسى، یعنى خلافت قرار دهد تا مردم بدانند لحظه اى که از على رو گردان شده و به ابو بکر رو آوردند لحظه هوس و انحرافِ[۴۲] آنان بوده و با این کار دچار خطا و اشتباه شدند و با قرآن به مخالفت برخاسته و در غیر آبشخور خود وارد شدند. [۴۳]

با شکل گرفتنِ این اندیشه به ذهن مبارک فاطمه(علیها السلام) آن مخدّره تلاش خود را آغاز کرد تا اوضاع آن روز جامعه را سامان بخشد و از طریق متهم ساختن خلیفه به خیانت آشکار و بى احترامى به قانون، از دامان حکومت اسلامى که پایه هاى نخست اش در سقیفه نهاده شده بود، آلودگى انحراف را بزداید و از آثار و نتایج صحنه انتخاباتى که بر خلاف کتاب خدا و واقعیت انجام پذیرفت و ابو بکر به عنوان خلیفه از آن پیروزمندانه بیرون آمد، پرده برگیرد. [۴۴]

رویارویى فاطمه زهرا(علیها السلام) با مخالفان، از دو یژگى برخوردار بود که امام على(علیه السلام)نمى توانست آن ها را خود، به جاى همسرش انجام دهد.

نخست: این که فاطمه زهرا(علیها السلام) با شرایط ویژه مصیبتِ اندوه بار خود در رحلت پدر بزرگوارش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و جایگاهش نسبت به پدر خویش، در شوراندن عواطف و احساسات مردم و ایجاد ارتباط جاذبه روحى مسلمانان با پدر ارجمندش صلوات الله علیه و یادِ روزگار درخشان آن حضرت، توانِ بیشترى از امام على(علیه السلام)داشت و مى توانست احساسات مردمى را متوجّه مسائل اهل بیت سازد.

دوم: تا زمانى که فاطمه زهرا(علیها السلام) به عنوان یک زن وارد عرصه نزاع و کشمکش مى شد، هرگونه نقشى را که در این راستا ایفا کرده بود، این نزاع، هرگز جنبه جنگ مسلّحانه اى که فرمانده و رهبرى بطلبد، به خود نمى گرفت. از سویى تا زمانى که هارون نبوّت (امام على(علیه السلام)) در خانه به صلحى موقّت که خود اعلان کرده بود تا مردم پیرامونش گرد آیند، پایبند بود و مراقبتى که از اوضاع داشت تا هر گاه خواست در آن دخالت کند و در صورت قیام، آن را رهبرى نماید و گرنه در آرام ساختن فتنه و آشوب بکوشد، فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز با مقاومتى که از خود نشان مى داد یا قیام و شورشى همگانى بر ضد خلیفه سامان مى داد و یا از محدوده نزاع و کشمکش معمولى بیرون نمى رفت و بنابراین، کار را به آشوب و تفرقه و پراکندگى نمى کشاند.

از این رو، امام (صلوات الله علیه) قصد داشت فریادش را از زبان زهرا(علیها السلام)به گوش مردم برساند و خود، از صحنه کارزار دور بماند و در انتظار استفاده از لحظه مناسب و فرصتى که حاکى از موقعیت شناسى وى بود، بسر ببرد و نیز خواست به وسیله رویارویى زهرا(علیها السلام) براى همه پیروان قرآن بر بطلان خلافتِ وقت، دلیل و برهان اقامه کند و این خواسته اش عملى شد و زهراى مرضیه صلوات الله علیها با سخنانى دلپذیر و زیبا و حماسى از حقانیّت امام على(علیه السلام)تعبیرى بسیار زیبنده ارائه داد.

شیوه هاى مخالفت حضرت زهرا(علیها السلام)

نخست: کسى را نزد ابو بکر فرستاد تا در مسائل مربوط به میراث، با او به مناقشه بپردازد و حقوق را مطالبه کند[۴۵] و این نخستین گام مقدماتى حضرت زهرا(علیها السلام) تلقى مى شد تا خود، مستقیماً وارد عمل شود.

دوم: حضرت خود، در گرد همایى ویژه اى با خلیفه رویارو شد[۴۶] و با این رویارویى تصمیم گرفت درخواستِ حقوق خود را از خمس و فدک و دیگر اموال شدت بخشد تا میزان آمادگى خلیفه را در جهت مقاومت بیازماید.

سوم: آن گونه که در شرح نهج البلاغه آمده است[۴۷] ده روز پس از رحلت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فاطمه در مسجد خطبه ایراد کرد.

چهارم: زمانى که ابو بکر و عمر براى عرض پوزش، نزد فاطمه(علیها السلام)آمدند حضرت خشم و غضب خویش را نسبت به آنان اعلان کرد و اظهار داشت که آن دو با این کار خدا و رسول او را به خشم آوردند.[۴۸]

پنجم: سخنرانى حضرت در جمع زنان مهاجر و انصار که به عیادت آن بزرگوار آمده بودند[۴۹]

ششم: فاطمه(علیها السلام) وصیّت کرد هیچ یک از دشمنانش در مراسم تجهیز و خاکسپارى پیکر مطهّرش نباید شرکت کنند[۵۰]

قیامى که فاطمه زهرا(علیها السلام) بدان دست زد، به معنایى شکست خورد و از جهتى به پیروزى رسید، از این جهت که نتوانست با حرکت و قیامى که در روز دهم رحلت پدر بزرگوارش انجام داد حکومت خلیفه را براندازد، شکست خورد. البته ما نمى توانیم تمام امورى را که به شکستِ این حرکت انجامید به خوبى روشن سازیم ولى بى تردید شخصیت خلیفه از مهم ترین علل و اسباب این شکست به شمار مى آمد زیرا خلیفه از زد و بند سیاسى بهره کافى داشت و اوضاع را با مهارت و زیرکى خاصى کنترل نمود که نمونه آن را پس از پایان یافتن خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) در مسجد و سخنان ابو بکر با انصار در پاسخ آن مخدّره، مى توان یافت.

خلیفه در حالیکه در پاسخ زهرا(علیها السلام) در سوز و گداز بود، بى گمان خود را اسیر شعله آتش برافروخته اى که پس از خروج فاطمه از مسجد، زبانه مى کشید یافت که این سخن را به زبان مى آورد و مى گوید: این چه کارى است که به هر سخنى گوش فرا مى دهید؟ او روباهى است که شاهدش دُم اوست… که قبلاً آن را یاد آور شدیم، بنا بر این، چنین دگرگونى از حالتى ملایم و آرام، به خشمى تند، ما را به میزان تسلّط خلیفه بر احساساتِ خود و توانِ هماهنگى وى با شرایط و اوضاع و ایفاى نقش خویش به تناسب هر موقعیت، آشنا مى سازد.

ولى مخالفت زهراى اطهر(علیها السلام) از این جهت موفقیت آمیز بود که آن حضرت حق را به قدرتى شکست ناپذیر مجهّز کرد و در راستاى پایدارى و مقاومت در عرصه مبارزاتِ مذهبى، نیروى جدیدى بر توان و قدرت آن افزود و این پیروزى و موفقیت را در طول حرکتِ خود به طور عموم و گفتو گویش با ابو بکر و عمر به گونه اى خاص، ماندگار ساخت، آن گاه که به آن دو فرمود:

اگر روایتى را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) برایتان بازگو کنم، خواهید پذیرفت، و طبق آن عمل خواهید کرد؟

گفتند: آرى،

فرمود:

شما را به خدا سوگند مى دهم! آیا شما دو تن از رسول خدا نشنیدید که فرمود: خشنودى فاطمه از خشنودى من و خشم او از خشم من است؟ آن کس که فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسى که وى را خشنود سازد، مرا خشنود نموده و هر کس او را خشمگین سازد مرا به خشم آورده است.؟ [۵۱]

گفتند: درست است، ما این حدیث را از پیامبر شنیده ایم، فاطمه(علیها السلام)فرمود:

«فإنّی اُشْهِدُ الله وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ولئن لقیت النبیّ(صلى الله علیه وآله وسلم)لأشکونّکما عنده»;[۵۲]

من، خدا و فرشتگانش را گواه مى گیرم که شما دو تن مرا به خشم آوردید و در صدد خرسندیم برنیامدید و اگر با پدرم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دیدار کنم، شکایت شما را نزد او خواهم بُرد.

از این حدیث پى مى بریم که تا چه میزان حضرت زهرا(علیها السلام) پا فشارى داشت اعتراض خویش را متوجه مخالفان خود سازد و آشکارا خشم و نفرت خود را از آنان ابراز دارد[۵۳] تا به نتیجه حتمى که پیروزى عقیدتى و دینى بود، برسد. بدین معنا که ابو بکر با به خشم آوردن زهرا، سزاوار خشم و غضبِ شده بود و بنا به نص حدیث صحیح نبوى، خدا و رسول با آزار زهرا، آزرده و با خشم او خشمگین مى شوند. بنابراین خلیفه اى که سزاوار خشم قرار گیرد، از شایستگى و لیاقت خلیفگى خدا و رسول او، برخوردار نیست و خداى تبارک و تعالى فرمود:

(… وَمَا کانَ لَکُمْ أَن تُؤذُواْ رَسُولَ اللهِ وَلاَ أن تَنکِحُواْ أَزْواجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذَلِکُمْ کانَ

عِندَ اللهِ عَظِیماً); [۵۴]

شما نه حق دارید موجب اذیّت و آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شوید و نه هرگز همسرانش را پس از او به ازدواج خویش درآورید، این کار در پیشگاه خداوند کارى بس بزرگ است .

(إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً

مُهِیناً); [۵۵]

آنان که در صدد آزار و اذیّت خدا و رسول او برمى آیند، خداوند آن ها را در دنیا و آخرت مورد لعن خویش قرار داده و عذاب خوار کننده اى براى آنان مهیا ساخته است.

(وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُم عَذابٌ أَلِیمٌ); [۵۶]

 آنان که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را آزار مى دهند، در انتظار عذاب دردناکى باشند.

(یَا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَوَلَّواْ قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ); [۵۷]

اى ایمان آوردگان، با کسانى که مورد خشم قرار گرفته اند، اظهار دوستى و محبت نکنید.

(وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هوى); [۵۸]

هر کس مورد خشم – خدا- و غضبم قرار گیرد، به سقوط کشانده مى شود.

٨ . یورش به خانه زهرا(علیها السلام)

امام على(علیه السلام) با نپذیرفتن بیعت با ابوبکر، خشم و نفرت خود را از نظام حاکم اعلان داشت تا براى جهانیان روشن سازد حکومتى که نخستین شخصیّت پس از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از آن رو گردان شده، نمى تواند خلافت و جانشین واقعى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باشد و فاطمه زهرا(علیها السلام)نیز همین شیوه را دنبال کرد تا به مردم اعلان دارد که دخت پیامبرشان بر سران حاکم خشمگین است و این حکومت را محکوم کرده و آن را قانونى نمى داند.

از سویى امام على(علیه السلام) مبارزه اى منفى بر ضد غاصبان حق قانونى خویش آغاز کرد و عدّه اى از برجستگان صحابه و شخصیت هاى بزرگى از مهاجر و انصار که رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)مقام و منزلت آنان را ستوده بود و از واقعیتِ امر آگاهى داشتند، در کنار امام(علیه السلام)پایدار و مقاوم ایستادند از جمله: عباس بن عبد المطلب، عمار یاسر، ابوذر غفارى، سلمان فارسى مقداد بن أسود، خُزیمه بن ثابت ذوالشهادتین، عُباده بن صامت، حُذیفه بن یمان، سهیل بن حُنیف، عثمان بن حُنیف، و ابو ایّوب انصارى و جمع دیگرى را که تسلیم جنجال و هیاهوى دشمن نمى شدند و تهدیدات زمامدارانِ حکومت و در رأس آن ها عمر،بیمناکشان نمى ساخت، نام برد.

عدّه اى از صحابه مخالفِ بیعت با ابو بکر، در این زمینه خلیفه را مورد اعتراض قرار دادند و گفت و گوهاى متعددى در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و در جاهاى مختلف با او صورت پذیرفت. این عدّه در این راستا از تهدید سلطه حاکم بیمى به دل راه ندادند و همین عمل سبب شد احساسات و عواطف عدّه زیادى از مردم را که با جریان موافقِ حاکمان دمساز بودند برانگیخته و بشوراند و برخى از آنان بر سر عقل آمده و از بیعت شتابزده و بدون اندیشه خود با ابو بکر، افزون بر دشمنى هاى آشکارى که در حق اهل بیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)از خود نشان دادند، نادم و پشیمان گردیدند.

دیرى نپایید، برخى از قبایل عشایر مسلمان اطراف مدینه مانند، أسد، فزاره، بنى حنیفه و دیگر قبایلى که خود، شاهد بیعت روز غدیر خم با على(علیه السلام)بودند و با چشم خود دیدند این عمل توسط نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)انجام پذیرفت و مردم به عنوان امیرمؤمنان به امام(علیه السلام)اداى احترام کردند و با شنیدنِ خبر رحلت جانسوز رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و بیعت مردم با ابو بکر و تکیه زدن وى بر مسند خلافت، مبهوت و سرگردان شدند[۵۹] و به هیچ وجه پذیراى بیعت با ابو بکر نگشته و از پرداخت زکات به حکومت جدید، از جنبه غیر قانونى بودن آن، خوددارى کردند تا وضعیت به خوبى روشن شود. این افراد براعتقادات اسلامى خود هم چنان باقى بوده و نماز بپا مى داشتند و تمام شعائر مذهبى را به اجرا در مى آوردند.

ولى سلطه حاکم سود خود را در این دید تا زمانى که مخالفت امام على(علیه السلام)و یارانش براى دولت اسلامى خطرى داخلى تلقّى شده و وجود این قبایل، حکومتِ موجود را تهدید مى کند، از این کانون خطر جلوگیرى به عمل آوَرَد. ابو بکر و هوا دارانش دریافتند اگر فوراً در صدد متوقّف کردن این جریان مخالف برنیایند، در اثر بالا گرفتن موجِ مخالفت، آن خطر همچنان آنان و حکومتشان را احاطه خواهد کرد و جلوگیرى از چنین خطرى با مجبور ساختن على بن ابى طالب رهبرِ جناح مخالف، به بیعتِ با ابو بکر میسّر خواهدبود.

برخى تاریخ نگاران آورده اند[۶۰] عمر بن خطاب نزد ابو بکر آمد و بدو گفت: مى دانى که على با تو بیعت نکرده، آیا قصد ندارى از او بیعت بگیرى؟ فلانى! تا على با تو بیعت نکند، نباید دست به هیچ کارى بزنى! کسى را نزد او بفرست تا حضور یابد و با تو بیعت نماید، ابو بکر قُنفُذ غلام خود را نزد امام(علیه السلام) فرستاد، وى به امیر المؤمنین گفت: خلیفه شما را خواسته، از فرمانِ جانشین رسول خدا اطاعت آن. على(علیه السلام) فرمود: چقدر زود به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)دروغ بستید . قُنفذ بازگشت  و مطالب امام(علیه السلام)را به ابو بکر ابلاغ کرد و ابو بکر مدتى طولانى گریست، عمر بار دوّم به ابو بکر گفت: مى دانى که این فرد با تو بیعت نکرده، او را فرصت مده.

ابو بکر به قنفذ گفت: نزد على باز گرد و به او بگو: جانشین رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تو را براى بیعت با خود فرا مى خواند. قُنفذ مجدّداً نزد حضرت آمد و سفارش ابو بکر را به امام(علیه السلام) رساند.

امام على(علیه السلام) این بار با صداى بلند فریاد زد سبحان الله! این مرد مدعى چیزى است که حق او نیست.

قُنفذ بازگشت و سخنان امام را به ابو بکر رساند، ابو بکر مدتى طولانى به گریه افتاد ،عمر این بار به او گفت: خود به پا خیز تا نزد او برویم.

بدین ترتیب، ابو بکر، عمر، عثمان، خالد بن ولید، مغیره بن شعبه، ابوعبیده جراح و سالم آزاد شده ابو حُذیفه به سمت خانه على(علیه السلام)روانه شدند.

فاطمه زهرا(علیها السلام) بر این باور بود که کسى بى اجازه وى وارد خانه اش نخواهد شد، وقتى این گروه به دَرِ خانه فاطمه رسیدند و در را کوبیدند و حضرت صداى آنان را شنید با صداى بلند فریاد زد :

. پدر! اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پس از تو چه مصیبت ها و ناراحتى ها از پسر خطاب و پسر ابو قحافه دیدیم، اى گروه! صحنه اى زشت تر از آن چه شما انجام دادید سراغ ندارم، پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را در برابرِ ما به حال خود رها کردید و بى آن که با ما مشورتى انجام دهید، براى خود بیعت گرفتید و حق ما را به ما باز نمى گردانید.

مردم، با شنیدنِ صداى زهرا(علیها السلام) و گریه او، با چشمانى اشکبار و دل هایى شکسته و پر اندوه از آن جا دور شدند تنها عمر و جمعى در آن جا باقى ماندند، عمر هیزم خواست و با صداى بلند اعلان داشت: [على!] سوگند به آن کس که جانم در دست اوست، از خانه بیرون بیا و گر نه آن را با ساکنانش به آتش خواهم کشید، به عمر گفته شد: ابو حفص! آخر، فاطمه در این خانه حضور دارد. گفت: باشد[۶۱]

فاطمه(علیها السلام) پشت در ایستاده و جمعى را که [پیشاپیش آنان عمر قرار داشت ]مورد خطاب قرار داد و فرمود:

«ویحک یا عمر! ما هذه الجرأه على الله وعلى رسوله ؟ ترید أن تقطع نسله من الدنیاوتفنیه وتطفئ نور الله؟ والله متّم نوره»;

عمر! واى بر تو! بر خدا و رسولش این گونه گستاخى؟ مى خواهى دودمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را براندازى و نورش را خاموش سازى؟ ولى بدان! خداوند نور خویش را فروزان نگاه مى دارد .

عمر با لگد به در کوبید و فاطمه براى حفظ حجاب، پشتِ در میان در و دیوار خود را نهان ساخت، آن گروه به زور وارد خانه شدند، فشار جمعیت سبب شد زهراى مرضیه(علیها السلام)بین در و دیوار آسیب ببیند و جنین وى سقط شود.

آن گروه بر سَرِ امیر المؤمنین(علیه السلام) که در جایگاه خود نشسته بود ریختند و گِردش را گرفته و لباس وى را به گردنش پیچیده و او را کشان کشان از خانه به سمت سقیفه به محل برگزارى مجلس ابو بکر بردند. فاطمه(علیها السلام) از بردن همسر خویش جلوگیرى به عمل آورد و فرمود:

به خدا سوگند! اجازه نمى دهم پسر عمویم را ظالمانه به سمت مسجد بکشانید، واى بر شما! چه زود به خدا و رسولش خیانت کردید و در حق ما اهل بیت ستم روا داشتید، با این که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شما را به پیروى و دوستى و محبت و اطاعتِ از ما سفارش فرموده بود.

عمر به قُنفذ فرمان داد زهرا را بزن و قُنفذ با تازیانه چنان زهرا را زد که جاى تازیانه مانند بازو بندى بر بازوى فاطمه باقى ماند.[۶۲]

بدین سان، امیرمؤمنان(علیه السلام) را از خانه بیرون و به سقیفه محل برگزارى مجلس ابو بکر کشاندند، امام(علیه السلام) به این سو و آن سو مى نگریست و مى فرمود:

اى حمزه! اى جعفر! کجایید؟ ولى من که امروز حمزه و جعفر ندارم .

امام(علیه السلام) را در مسیر راه از کنار قبر مطهر پسر عمویش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)عبور دادند، وقتى چشمش به مرقد پاک پیامبر افتاد صدا زد:

اى فرزند مادرم! این مردم مرا به ضعف و ناتوانى کشانده و از کشتنم چیزى باقى نمانده است. از عدى بن حاتم روایت شده گفت: به خدا سوگند! هرگز به کسى مانند على بن ابى طالب آن زمان که پیراهنش را به گردنش پیچیده و به مجلس ابوبکر آوردند، دلم نسوخت، به امام گفتند: بیعت! آن حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟

عمر پاسخ داد: به خدا سوگند! در این صورت تو را گردن خواهم زد.

امام(علیه السلام) فرمود: اگر چنین کنید بنده خدا و برادر رسول او را کشته اید.

عمر گفت: بنده خدا آرى، ولى برادر رسول خدا خیر;

امام(علیه السلام) فرمود: آیا پیمان برادرى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) میان خود و من ایجاد کرد، انکار مى کنید؟. و بدین ترتیب، مناظره تندى میان امام(علیه السلام) و حزب حاکم رخ داد.

در این اثنا فاطمه زهرا(علیها السلام) که دست فرزندانش حسن و حسین را گرفته بود و کلّیه زنان بنى هاشم آن مخدّره را همراهى مى کردند از راه رسید با دیدن آن منظره صداى ناله و فریاد و شیون و زارى آنان بلند شد، فاطمه(علیها السلام)فرمود:

«خلوا عن بعلی! خلوا عن ابن عمّی! والله لأکشفن رأسی ولأضعنّ قمیص أبی علی رأسی ولأدعوَنَّ علیکم ، فما ناقه صالح بأکرم على الله منّی ولا فصیلها بأکرم على الله من ولدی» ; [۶۳]

دست از پسر عمویم بردارید! دست از همسرم بردارید! به خدا سوگند! سرم را برهنه مى کنم و پیراهن پدرم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را بر سر افکنده و شما را نفرین خواهم کرد، ناقه صالح و بچه اش از من و فرزندانم در پیشگاه خدا عزیزتر نبودند [که خدا به واسطه آن ها بر قوم صالح عذاب فرستاد].

در روایت عیاشى آمده است که فاطمه(علیها السلام) فرمود:

ابو بکر! مى خواهى همسرم را به قتل برسانى و مرا بیوه و فرزندانم را یتیم کنى؟ به خدا سوگند! اگر دست از على برندارى، گیسوانم را پریشان و گریبان خود را چاک مى زنم و کنار قبر پدرم مى آیم و به پیشگاه پروردگار خویش آه و ناله سر مى دهم .

سپس دست حسن و حسین را گرفت و آهنگ قبر مطهر پدر نمود که مردم از گوشه و کنار بر سر ابو بکر فریاد زدند و گفتند: مى خواهى چه کنى؟ آیا مى خواهى بر اُمّت، عذاب بفرستى؟

فاطمه(علیها السلام) رو به سوى مرقد پاک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نهاد و از آن عزیز از دیده پنهانِ حاضر، یارى خواست و عرضه داشت: پدر! اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، پس از تو ما از پسر خطاب و پسر ابو قحافه چه ها کشیدیم . با هر کلمه اى که زهرا بر زبان جارى مى ساخت، دل ها پر از اندوه و چشم ها اشکبار مى شد.

٩ . رو یا رویى با زهرا(علیها السلام)

فاطمه زهرا(علیها السلام) درزندگى خویش انتظار دیدنِ چنین روز و چنین مصیبتى را نداشت، هر چند پدر بزرگوارش وى را از آن رخدادها آگاه ساخته بود، ولى شنیدن کجا و دیدن کجا، تأثیر اندوه مصیبت با شنیدن و دیدن، تفاوت دارد. گرچه فاطمه زهرا(علیها السلام) از زبان پدر بزرگوار خود شنید بود که پس از وفاتش اوضاع بر زهرا دگرگون و حقد و کینه ها آشکار خواهد شد و زهرا خود، آن رخدادها را شاهد بود، گروهى به خانه اش یورش بردند تا همسرش را از خانه اى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بى اجازه فاطمه وارد آن نمى شد، بیرون بکشانند.

حضرت زهرا(علیها السلام) به یاد مى آورد که زینب دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در زمان بار دارى اش در سفر هجرت زمانى که آماده پیوستن به پدر در مدینه شد، سوار بر شترى در هودج از مکه خارج شد و هبّار بن اسود او را تعقیب کرد و در هودج با نیزه وى را ترساند و زینب در باز گشت، فرزند خود را سقط کرد به همین سبب رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) روز فتحِ مکه خون هبّار بن اسود را مباح اعلان کرد.

اکنون ملاحظه کنید اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مى دید آن گونه به خانه زهراى عزیزش بى حرمتى کردند، چه مى فرمود؟ بلکه احترام وحُرمتى از پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پاس نداشتند و بى پروا به خانه اش یورش برده او را کتک زدند و ترساندند و همین عمل سببِ سقط جنین و بیمارى وى شد و به شهادت آن حضرت انجامید!

با این که رویارویى و کشمکشى که در خانه زهرا(صلى الله علیه وآله وسلم) رخ داد در زمانى کوتاه و مکانى محدود اتفاق افتاد ولى پژواک آن تا امروز براى نسل ها باقى مانده است و انسان، رنج و محنتِ تجاوز و جور و ستمى را که تنها پس از گذشتِ چند روز از رحلت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بر خاندانِ آن بزرگوار وارد شد به خوبى احساس مى کند.

با بررسى این رو یا رویى به برخى از جنبه هایى که دلیل بر عظمت شخصیت زهراى اطهر است مى توان اشاره کرد:

١ . فاطمه زهرا(علیها السلام) به دفاع از جانشین رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شتافت و با صلابتِ تمام پشت در ایستاد و با دلایل و براهینى قوى، آن جمعیت ستم پیشه را مخاطب قرار داد شاید دست بردارند، از آن جا که او صاحب حق بود و مهاجمان، حق خلافت قانونى را غصب کرده بودند، سکوت را جایز ندانست.

٢ . زمانى که على(علیه السلام) را از خانه بیرون بردند، زهرا(علیها السلام) در پى او رهسپار مسجد شد تا در موقعیّتى دیگر به دفاع بپردازد. او با تحمل تمام درد و رنجى که هنگام یورش به خانه اش متوجه وى شد، خود را به على رساند و از بردن آن بزرگوار جلوگیرى به عمل آورد، چرا که زهرا از دو گونه حق برخوردار بود، یکى حق دفاع از جانشین رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مطالبه حق خلافت و دیگرى حق جور و ستمى که در اثر بى احترامى آن گروه به عنوان دخت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)متوجه وى شده بود. [۶۴]

آن گاه که زهرا(علیها السلام) از توسل به همه راه ها مأیوس و نومید شد، در برابر دیدگانِ همه تصمیم گرفت با آه و سوز و ناله در پیشگاه خدا و رسولش مخالفان را نفرین کند، موضع حق طلبانه اى که زهرا(علیها السلام)اتخاذ کرد براى هر انسان حق جو، اعتراضى کوبنده تلقى شده و به خوبى بیانگر انحراف خلافت از مسیر صحیح خود، و بیرون رفتن از دست صاحبان قانونى آن بود.

. زهراى مرضیه(علیها السلام) در این راستا نقش مهمّى ایفا کرد و کوشید تا حق خلافت را به صاحب قانونى اش امام على(علیه السلام) باز گردانَد و یا حد اقل بتواند با بیدار کردن مردم و آگاهى بخشیدن به آن ها و رسوا ساختن غاصبانِ خلافت و تأکید بر عدم شایستگى آنان در عهده دار شدن زمامدارى مسلمانان که هنوز زمان چندانى از تاریخ رسالت سپرى نشده بود، دولت اسلامى را به مسیر واقعى آن سوق دهد.

بیان حق امامت و ظلم بر اهل بیت(علیهم السلام)

محمود بن لبید مى گوید: پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فاطمه زهرا(علیها السلام)همواره به زیارت قبور شهدا و مرقد مطهّر حضرت حمزه مى آمد و در آن جا ناله و گریه مى کرد، روزى من به زیارت قبر حضرت حمزه رفته بودم آن مخدّره را در آن جا گریان دیدم، درنگى کردم تا گریه اش آرام گرفت، خدمت او رسیدم و سلام کردم و عرضه داشتم: اى بانوى بانوان جهان، به خدا سوگند! با گریه ات بندهاى دلم را گسستى .

فرمود: ابو عمر! حق دارم گریه کنم، زیرا به مصیبت جانسوز پدرى چون رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مبتلا شده ام، چقدر مشتاق دیدار آن حضرتم و سپس این شعر را خواند:

با سپرى شدن زمان درگذشت هر میّتى از او کمتر نام به میان مى آید، ولى به خدا سوگند! از آن روز که پدر بزرگوارم از دنیا رفته، یاد و نامش افزون تر شده است.

عرض کردم: بانوى من! مى خواهم پرسشى که همواره دلم را به خود مشغول ساخته از شما بپرسم .

فرمود: بپرس .

عرضه داشتم: آیا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از رحلت خویش در ارتباط با امامت على(علیه السلام)مطلب خاصى فرمود؟ صدّیقه طاهره(علیها السلام) فرمود: شگفتا!

ماجراى روز غدیر خم را فراموش کرده اید؟

عرض کردم: موضوع غدیر خم به جاى خود ولى دوست دارم رازى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در این رابطه با شما در میان گذاشته بشنوم.

فاطمه(علیها السلام) در پاسخ من فرمود:

خدا را گواه مى گیرم، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم مى فرمود: على بهترین کسى است که وى را میان شما جانشین خود قرار مى دهم، او خود، امام و جانشین پس از من است و فرزندانم حسن و حسین و نُه تن از فرزندان حسین امامانى پاک و پیراسته اند، اگر از آنان اطاعت کنید به هدایت آنان رهنمون خواهید شد و اگر با آن ها از درِ مخالفت درآیید، تا قیامت اختلاف و پراکندگى از میانتان برداشته نخواهد شد.

عرضه داشتم: بانوى من، پس چرا على(علیه السلام) به دفاع از حق خود برنخاست؟

فرمود:

ابو عمر! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: امام به کعبه مى ماند که مردم براى زیارت و طواف به سویش مى آیند، نه کعبه به سوى آن ها مى رود به خدا سوگند! اگر حق را به اهلش وا مى نهادند و از عترت پیامبر فرمان مى بردند حتى دو تن در دستورات خدا با یکدیگر مخالفت نمى کردند و تا زمانى که قائمِ ما نهمین فرزند حسین ظهور کند، امامت را جانشینى پس از جانشین دیگر به ارث مى برند، ولى کسی را که خدا کنار زده بود پیش انداختند و آن کس را که خدا مقدّم داشته بود، از صحنه کنار زدند و ره آورد رسالت را رها و به تباهى رو آوردند و خود سرانه عمل کردند، مرگشان باد آیا این فرموده خدا را نشنیده بودند (و پروردگارت هر چه مى خواهد مى آفریند و برمى گزیند و آنان اختیارى از خود ندارند.)

آرى، شنیدند ولى آنان مصداق این فرموده خدایند:

(نه دیدگان آنان، بلکه چشم دلشان را بى فروغ مى سازد)

افسوس! که مخالفان در دنیا به خواسته ها و آرزوهایشان رسیدند ولى مرگ و مردن را به فراموشى سپردند، خداوند آنان را نابود و در کارها گمراهشان سازد. پروردگارا! از اندک بودن یاران، پس از پیروزى بزرگِ به دست آمده به تو پناه مى برم. [۶۵]

و در پاسخ عایشه دختر طلحه، چنین فرمود:

آیا از اندوه و مصیبت تلخى که با پرواز مرغکان همه جا گسترش یافته از من مى پرسى؟ گرد و غبار این غم فراینده تا آسمان بالا رفت و تاریکى اش زمین را در نوردید «یتم» ، قبیله ابوبکر بن ابى قحافه از پست ترین قبایل و«عدى» قبیله عمر بن خطاب جفاکارترین قبیله هاى عرب بر على ستم روا داشتند، و در این راستا با یکدیگر در مسابقه بودند، تا بر على پیش بگیرند، ولى چون موفق نشدند، بغض و کینه اش را به دل گرفته و آن را نهان داشتند.

آن گاه که نور و روشنایى دین به خاموشى گرایید و پیامبر خدا از دنیا رفت، آن بغض و کینه ها را پدیدار و بر مرکب آرزوها سوار گشته و فدک را غصب کردند، چه پادشاهانى که فدک را به تصرف درآوردند ولى از آن ها اثرى به جاى نمانده است، فدک هدیه اى الهى بود که آن را به پیامبرش بخشید و رسول گرامى اسلام آن را براى تأمین زندگى فرزندانم، به من سپرد و این کار را با حکم خدا و علم خداوند بزرگ و شهادت و گواهى جبرئیل امین عملى ساخت. بنا بر این، اگر ابو بکر و عمر آن را با ستم غصب نمودند و وسیله زندگى فرزندانم را قطع کردند با یادِ روز قیامت، بر این مصیبت برد بارى خواهم کرد، خورندگان اموال فدک به زودى عذاب الهى را در دوزخ نظاره گر خواهند بود[۶۶]

روزهاى پایانى عمر زهرا(علیها السلام)

فاطمه زهرا(علیها السلام) پس از پدر بزرگوارش چند ماه بیشتر زنده نبود و این مدت را، با گریه و آه و ناله سپرى کرد تا در زمره یکى از بسیار گریه کنندگان تاریخ درآمد و هیچ گاه خندان دیده نشد[۶۷]

گریه هاى زهرا از علل و اسباب و انگیزه هاى گوناگونى برخوردار بود که مهم ترین آن ها به جهت انحراف مسلمانان از راه راست و سقوط در وادى پر مخاطره اى بود که به اختلاف و جدایى و فرو پاشى تدریجى مسلمانان مى انجامید. آنمخدّره در دوران حیات پدر بزرگوارش شاهد گسترش رسالت الهى بود و در راه پیشبرد آن ارزشمندترین چیزهایى را که در جهت پیروزى اسلام و تحکیم پایه هاى عدل و داد در سراسر گیتى داشت، در طَبَق اخلاص نهاده و تقدیم نمود، ولى غصب خلافت و رخدادهاى بعدى،کاخ آمال و آرزوهایش را درهم کوبید و قلب و روح پاکش را اندوهگین و مکدّر ساخت و بدین سان، حزن و اندوهى افزون بر حزن و اندوه از دست دادنِ پدر بزرگوارش رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) متحمّل گشت.

روزى اُمّ سَلَمه بر حضرت زهرا(علیها السلام) وارد شد و عرضه داشت: دخت رسول خدا! دیشب به تو چه گذشت؟ فرمود:

شب را میان حزن و اندوه شدید بسر آوردم زیرا پیامبر از دنیا رفته و جانشین وى مظلوم واقع شده است. به خدا سوگند! پرده هاى تزویر و فریب از کار کسى که زمامدارى اش بر خلاف حکم خدا و قرآن و یا سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در تأویل و تفسیر قرآن بود، کنار رفت ولى این عقده هاى جنگ بدر و کینه توزى هاى اُحد است که خود را نشان مى دهد[۶۸]

از على(علیه السلام) روایت شده که فرمود:

.

پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را از زیر پیراهنش غسل دادم، فاطمه همواره درخواست مى کرد پیراهن پدرم را به من نشان بده، وقتى بدو نشان دادم و آن را بویید فریادى زد و از هوش رفت، چون چنین دیدم، پیراهن را نهان ساختم[۶۹]

روایت شده پس از رحلت جانسوز نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بلال از گفتن اذان خوددارى کرد و اظهار داشت: بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) هرگز براى کسى اذان نخواهم گفت. روزى فاطمه(علیها السلام) فرمود: دوست دارم یک بار دیگر صداى بلال مؤذن پدرم را بشنوم .

این خبر به بلال رسید، وى نداى اذان سر داد و گفت: الله اکبر، الله اکبر . فاطمه(علیها السلام)پدر بزرگوار و دوران حیات و زندگى او را به یاد آورد و نتوانست از گریه خوددارى کند. وقتى بلال به جمله أشهدُ انّ محمداً رسول الله رسید، زهراى مرضیه فریادى زد و نقش بر زمین شد و از هوش رفت. مردم به این تصور که فاطمه از دنیا رفته رو به بلال کردند و گفتند: اذان راقطع کن دخت پیامبر از دنیا رفت. بلال اذان را قطع کرد، و به پایان نرساند. زهرا(علیها السلام)که به هوش آمد از بلال خواست اذانش را تمام کند ، ولى بلال عرضه داشت: اى بانوى بانوان جهان! بیم آن دارم اگر صداى اذانم را بشنوى خود را هلاک سازى، و بدین ترتیب، آن حضرت،بلال را از تمام کردن اذان معذور داشت[۷۰]

گریه و شیون زهرا(علیها السلام) شب و روز متوقف نشد و اشکش باز نایستاد. به گونه اى که همسایگانش از این وضعیت ناشکیبایى کردند و بزرگان مدینه گرد هم آمده و خدمت امیرمؤمنان(علیه السلام) رسیدند و گفتند: ابو الحسن! فاطمه شب و روز مى گرید، و ما نه شب آسایش خواب داریم و نه روز آرامش کار و گذران زندگى، خواستیم به اطلاع شما برسانیم که از وى بخواهى یا شب گریه کند یا روز.

امیرمؤمنان(علیه السلام) به خانه آمد و بر زهرا(علیها السلام) وارد شد و بدو فرمود:

دخت رسول خدا! فاطمه جان! بزرگان مدینه از من درخواست کرده اند از شما بخواهم یا شب در مصیبت پدر گریه کنى یا روز.

فاطمه زهرا(علیها السلام) در پاسخ امیر المؤمنین(علیه السلام) عرضه داشت:

ابو الحسن، على! من اندک زمانى بیش میان آن ها نیستم و به زودى از میان آن ها رخت بر خواهم بست. امیر المؤمنین(علیه السلام)ناگزیر در پشت دیوار بقیع خارج از شهر، سایبانى که آن را «بیت الاحزان» نامید ایجاد کرد و زهراى مرضیه(علیها السلام)بامدادان، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را پیشاپیش و خود در پى آنان رهسپار بیت الاحزان مى شد و گریه کنان و اشکریزان از بقیع مى گذشت و با فرا رسیدن شب، امیر المؤمنین(علیه السلام)نزد فاطمه مى رفت و وى را تا منزل همراهى مى کرد[۷۱]

از أنس منقول است گفت: زمانى که از خاکسپارى پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فراغت یافتیم من خدمت فاطمه زهرا(علیها السلام) رسیدم تا چشمش به من افتاد فرمود: چگونه دلتان راضى شد خاک بر چهره مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بریزید و سپس به

گریه افتاد[۷۲]

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

حال [مادرمان] فاطمه زهرا(علیها السلام) در اثر حزن و اندوه بسیار به وخامت گرایید، تنها لبخند او پس از رحلت پدر بزرگوارش هنگامى بود که در بستر شهادت باپوشیدن لباس آخرت، نگاهى به اسماء بنت عمیس کرد ولبخندى زد و به تابوتى که براى حمل جنازه اش قبل از وفات وى ساخته شده بود، نگریست و فرمود: شما با تهیه این تابوت بدن مرا پوشاندید، خداوند لغزش هاى شما را بپوشاند[۷۳]

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۳ – صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا علیها سلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– شرح ماجرای سقیفه را در تاریخ ابن هشام ۴/ ۳۳۴- ۳۳۵، تاریخ طبری حوادث سال یازدهم ۲/ ۴۴۴، أنساب الاشراف ۱/ ۵۶۳- ۵۶۷، طبقات ابن سعد ۲ ق ۲/ ۵۳ ۵۴، تاریخ ابو الفداء ۱/ ۱۶۴، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲/ ۲۱- ۵۷، حیاه الامام الحسن بن علی ۱/ ۱۵۰ می یابید.

[۲]– تاریخ طبری ۴/۲۱، چاپ دار الفکر بیروت.

[۳]– سیره الائمه الاثنی عشر ۱/ ۲۶۰- ۲۹۷٫

[۴]– تاریخ طبری ۴/ ۲۵ چاپ دار الفکر بیروت.

[۵]– شرح ماجرا در کتاب «فدک فی التاریخ» از شهید سید محمد باقر صدر ۸۴ ملاحظه شود.

[۶]– شرح ابن ابی الحدید ۶/ ۵٫

[۷]– فدک فی التاریخ از شهید سید محمد باقر صدر ۸۶٫

[۸]– تاریخ طبری ۴/ ۲۸٫

[۹]– فدک فی التاریخ، از شهید سید محمد باقر صدر ۹۱٫

[۱۰]– زن بدکاره معروف عرب.

[۱۱]– مروج الذهب در حاشیه جلد پنجم تاریخ ابن اثیر ۱۳۵٫

[۱۲]– برای آشنایی با شرح بیشتر ماجرا به فدک فی التاریخ ۹۲ مراجعه شود.

[۱۳]– روم/ ۳۸٫

[۱۴]– در المنثور ۴/ ۱۷۷، نظیر آن در کشف الغمه ۱/ ۱۴۷۶ عطیه نقل شده و حاکم نیشابوری آن را در تاریخ خود یادآور شده است.

[۱۵]– نهج البلاغه نامه ۴۵٫

[۱۶]– صواعق المحرقه/ ۲۵٫

[۱۷]– بحار الانوار ۱۷/ ۳۷۸٫

[۱۸]– شرح نهج البلاغه ۱۶/ ۲۱۷٫

[۱۹]– احتجاج طبرسی ۱/ ۲۳۴، کشف الغمه ۱/ ۴۷۸، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۶/ ۲۷۴٫

[۲۰]– توبه/ ۱۲۸٫

[۲۱]– توبه/ ۴۹٫

[۲۲]– کهف/ ۵۰٫

[۲۳]– آل عمران/ ۸۵٫

[۲۴]– نمل/ ۱۶٫

[۲۵]– مریم/ ۵-۶٫

[۲۶]– انفال/ ۷۵٫

[۲۷]– نساء/ ۱۱٫

[۲۸]– بقره/ ۱۸۰٫

[۲۹]– آل عمران/ ۱۴۴٫

[۳۰]نام یکى از زنان برجسته و شرافتمندى بوده که نَسَب قبایل انصار اعمّ از أوس و خزرج، به وى مى رسید.

[۳۱]– شعراء/ ۲۲۷٫

[۳۲]– ابن ابی الحدید در شرح نهج ۱۶/ ۲۲۱ می‌گوید حدیث نفی کردن ارث را تنها ابوبکر روایت کرده و در ص ۲۲۷ و ۲۲۸ در این زمینه سخنی دارد، بدان مراجعه شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء ۷۲ و ابوالقاسم بغوی و ابوبکر شافعی در فوائد خود و ابن عساکر از عایشه روایت کرده‌اند که گفت در مسئله میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اختلاف افتادند و در این خصوص از هیچ کس اطلاعی حاصل نکردند ابوبکر گفت من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌فرمود ما پیامبران چیزی را به ارث نمی‌نهیم، آنچه پس از ما می‌ماند صدقه خواهد بود.

[۳۳]– نمل/ ۱۶٫

[۳۴]– غافر/ ۷۸٫

[۳۵]– احتجاج ۱/ ۲۵۳- ۲۷۹، چاپ سازمان اوقاف (انتشارات اسوه)

قد کانَ بعدَک أنباءٌ وهَنْبَثَهٌ *** لو کنت شاهِدَها لم تکثُرِ الخُطَبُ

إنّا فقدناک فَقْدَ الأرض وابلَها *** واختلَّ قَومَکَ فاشهَدْهُم ولا تَغِبُ

وکلُّ أهل له قُربىً ومنزِلَهٌ *** عِندَ الإله على الأدنین مُقترِبُ

أبدَتْ رِجالٌ لنا نَجوى صدورِهِمُ *** لمّا مَضَیْتَ وحالَتْ دونک التُرُبُ

تَجَهَّمَتْنا رجالٌ واستُخِفّ بنا *** لمّا فُقِدْتَ وَآُلُّ الأرْضِ مُغْتَصَبُ

وکنتَ بَدْراً ونُوراً یُستَضاء بِهِ *** عَلیْکَ نُنزل مِن ذی العِزّهِ الکُتُبُ

وکان جبریلُ بالآیاتِ یُؤْنِسُنا *** فَقَدْ فُقِدْتَ وَکُلُّ الخَیْرِ مُحْتَجبُ

فَلَیْتَ قَبْلَکَ کانَ المَوْتُ صادَفَنا *** لمّا مَضَیْتَ وَحالَتْ دونَک الحُجُبُ

[۳۶]– شرح ابن ابی الحدید ۱۶/ ۲۸۴٫

[۳۷]– دلائل الامامه طبری/ ۳۹٫

[۳۸]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۶/ ۲۱۵٫

[۳۹]– دلائل الامامه طبری/ ۳۹٫

[۴۰]– کشف الغمه ۱/ ۴۷۷٫

[۴۱]– از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمود علی (علیه السلام) شبانه فاطمه (علیه السلام) را سوار بر مرکب می‌کرد و برای یاری خواهی از انصار هر دو به در خانه‌های آنان می‌رفتند، شرح نهج البلاغه ۶/ ۱۳ چاپ تحقیق شده.

[۴۲]در صفحه ٢٣ بلاغات النساء نظیر این معنا را فاطمه زهرا(علیها السلام) در خطبه اش بدان اشاره آرده و فرموده است «شیطان سرش را از نهانگاهِ خود پدیدار ساخت و شما را فرا خواند و مهیاى پذیرش دعوتش و آماده فریب خوردنتان دید، از شما خواست بر ضد حق قیام کنید، و شما را مهیای این کار دید… و بر غیر شتر خود داغ و نشان نهادید.»

[۴۳]– در جلد ۶، ص ۱۲ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است؛ امیر المؤمنین (علیه السلام) در گفت و گوی خود با مردم فرمود «اى جماعتِ مهاجرین! خدا را خدا را در نظر بگیرید، حکومت محمد را از خانه و کاشانه اش به خانه‌های خود مبرید، و اهل بیت او را از حق و مقام وی میان مردم محروم نسازید، ای گروه مهاجرین! به خدا سوگند! ما اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و از شما به خلافت، سزاوارتریم».

[۴۴]– الصواعق المحرقه/ ۳۶، چاپ مکتبه القاهره آمده که خلیفه دوم گفته است «بیعت ابوبکر عملی بی‌تدبیرانه بوده که خداوند مسلمانان را از شر آن نگاهدارد، اگر کسی یک بار دیگر چنین بیعتی  انجام دهد او را بکشید…» تاریخ الخلفاء/ ۶۷٫

[۴۵]– در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۴/ ۲۱۸- ۲۱۹ از ابو طفیل روایت شده گفت «فاطمه زهرا (علیها سلام) کسی را نزد ابوبکر فرستاد تا به او بگوید تو از رسول خدا ارث می بری یا خانواده‌اش؟ ابوبکر گفت البته خانواده‌اش…»

[۴۶]– همان ۱۶/ ۲۳۰

[۴۷]– در همان ۱۶/ ۲۱۱، از جمعی روایت کرده و گفته است که اظهار داشتند وقتی به فاطمه خبر رسید ابوبکر تصمیم گرفته او را از فدک محروم سازد، حضرت روسری بر سر انداخت و به اتفاق جمعی از کنیزکان و زنان بنی هاشم در مسجد، بر ابوبکر که میان جمعی از مهاجر و انصار نشسته بود، وارد شد.

[۴۸]– الامامه و السیاسه ابن قتیبه/ ۳۱، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴/ ۲۸۱، ۲۶۴٫ رسول خدا ۰صل الله علیه و آله و سلم) فرموده بود «فاطمه بضعه منی من اغضبها اغضبتنی؛ فاطمه پاره تن من است هر کس او را به خشم آورد مرا خشمگین ساخته است» اعلام النساء ۴/ ۱۲۳، کنز العمال ۱۲/ ح ۳۴۲۲۲٫

[۴۹]– شرح نهج البلاغه ۱۶/ ۲۳۳٫

[۵۰]– همان ۶/ ۲۸۱٫

[۵۱]– عبارات متعددى در روایات صحیح از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به همین مضمون وارد شده از جمله آمده است رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه (علیها سلام) فرمود «إن الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک…؛ خدا از خشم تو خشمگین و از خشنودی‌ات خشنود می‌گردد» و نیز فرمود «فاطمه بضعه منّی یریبنی ما رأبها و یؤذینی ما أذاها؛ فاطممه پاره تن من است، آنچه او را مکدر کند مرا کدر ساخته و آزار و اذیت او، اذیت و آزار من است» صحیح مسلم ۴/ ۹۰۲، ح ۲۴۴۹، چاپ دار احیاء التراث. مستدرک حاکم ۳/ ۱۵۸، ذخائر العقبی/ ۴۷، مسند احمد حنبل ۴/ ۳۲۳ و ۳۳۲، جامع ترمذی ۵/ ۶۹۹ دار احیاء التراث العربی بیروت، صواعق المحرقه ابن حجر/ ۱۹۰ چاپ قاهره، کفایه الطالب/ ۳۶۵، دار احیاء التراث اهل البیت، تهران.

[۵۲]– ماجرای خشم فاطمه (علیها سلام) بر ابوبکر را در صحیح بخاری ۵/ ۵، صحیح مسلم ۲/ ۷۲، مسند امام احمد ۱/ ۶، تاریخ طبری ۴/ ۲۷، کفایه الطالب/ ۲۶۶، سنن بیهقی ۶/ ۳۰۰ می‌یابید.

[۵۳]– به فدک فی التاریخ ۱۱۲-۱۱۹ مراجعه شود.

[۵۴]– احزاب/ ۵۳٫

[۵۵]– احزاب/ ۵۷٫

[۵۶]– توبه/ ۶۱٫

[۵۷]– ممتحنه/ ۱۳٫

[۵۸]– طه/ ۸۱٫

[۵۹]– تاریخ الامم و الملوک طبری ۴/ ۶۱، چاپ دار الفکر.

[۶۰]– الامامه و السیاسه ابن قتیبه/ ۲۹- ۳۰٫

[۶۱]– الامامه و السیاسه ابن قتیبه/ ۲۹- ۳۰٫

[۶۲]– مرآه العقول ۵/ ۳۲۰٫

[۶۳]– احتجاج طبرسی ۱/ ۲۲۲٫

[۶۴]– فاطمه الزهراء از ابراهیم امینی/ ۱۲۳٫

[۶۵]– عوالم المعارف ۱۱/ ۴۴۴٫

[۶۶]– ریاحین الشریعه ۲/ ۴۱، امالی طوسی/ ۲۰۴، مجلس ۷، ح ۳۵۰٫

[۶۷]– طبقات ابن سعد ۲/ بخش ۲/ ۸۴، حلیه الاولیاء ۲/ ۴۳٫

[۶۸]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۵۶٫

[۶۹]– همان ۴۳/ ۱۵۷٫

[۷۰]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۵۷٫

[۷۱]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۷۷٫

[۷۲]– أسد الغابه ابن اثیر ۵/ ۵۲۴، طبقات ابن سعد ۲/ بخش ۲/ ۸۲٫

[۷۳]– اهل البیت از توفیق ابوعلم/ ۱۶۵٫