یک بار به هر کدام از بچه‌های تخریب، رادیویی یک موج دادیم که استفاده کنند. حمید رضا گفت: «حاج مرتضی! اجازه دارم این رادیو را برای خانمم ببرم؟ امام در دستورات اخلاقیشان سفارش کرده‌اند انسان باید اخبار روز ایران و جهان را بداند و چون در خانه نه تلویزیون دارم و نه رادیو، ببرم که همسرم استفاده کند.»

گفتم: «نه! اشکالی ندارد، ببر.»

وقتی که مجروح شد، به خانه‌شان رفتم، که آن زمان در خیابان شهدا در منزل پدرش زندگی می‌کرد. داخل یک اتاق که دور تا دور آن روزنامه چسبانده بود و زندگی بسیار ساده‌ای داشت. نه فرش درست و حسابی، نه تلویزیون و نه پنکه… زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشت.

من رفتم با مسؤولین لشکر صحبت کردم و قرار شد پنج قلم کالای اساسی برایش ببرند. آن زمان خودش در جبه به سر می‌برد. خانمش اطلاع داده بود که این وسایل را برای ما آورده‌اند. حمید رضا پیش من آمد و گفت: «مثل این که چند قلم لوازم خانگی، اشتباهی به خانه‌ی ما آوردند و من هم به خانمم گفتم دستشان نزند تا ببینم موضوع چیست؟»

گفتم: «این لوازم را لشکر برای شما آورده است.»

گفت: «چرا؟»

گفتم: «خوب، نداشتی برایت آورده‌اند.»

گفت: «نه، من استفاده نمی‌کنم، مگر من مستضعفم؟»

گفتم: «خوب پولش را از تو می‌گیرم.»

گفت: «من ندارم که بدهم، کل حقوق من ماهی ۲۵۰۰ تومان است، از کجا بیاورم بدهم؟»

گفتم: «ماهی ۵۰۰ تومان باید قسط بدهی» و خلاصه آن‌قدر بحث کردیم تا بالاخره راضی شد پولش را به صورت قسطی بپردازد و از لوازم استفاده کند.


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۱۷ و ۱۸٫ / اولین اشتباه، آخرین اشتباه، صص ۷۱ ۷۰٫