شیخ مفید گفته است:

هنگامی که رحلت رسول خدا (ص) نزدیک شد به علی (ع) فرمودند: ای علی (ع)! سرم را بر بالین خود گیر و بر روی زانوهایت بگذار که فرمان خدا برای کوچیدن از دنیا رسیده است.

علی (ع)، سر پیامبر اکرم (ص) را در آغوش گرفت و بر روی زانوهایش نهاد در این هنگام حضرت بی‌هوش شد، فاطمه (ع) خود را بر روی پدر انداخت و در حالی که به چهره مبارک آن حضرت می‌نگریست و گریه و زاری می‌کرد، چنین می‌گفت:

سپیده چهره‌ای که ابرهای آسمان از رخسارش خواهش آب را داشتند! او یار و یاور یتیمان و سرپرست و حافظ بیوه زنان بود.

در این لحظه، پیامبر اکرم (ص) چشم گشودند و به آرامی و آهستگی فرمودند: دخترم! این سخن از اشعار عمویت ابوطالب (ع) است.

تو آن را درباره‌ی من مگو! (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ)[۱]

محمّد، تنها فرستاده‌ و رسول خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به گذشته باز می‌گردید؟! و اسلام را رها کرده، به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید کرد؟!

فاطمه (ع) بسیار گریست، پیامبر اکرم اشاره کرد تا او نزدیک‌تر شود، و حضرت نزدیک ایشان رفت، پیامبر اکرم رازی را با وی در میان گذاشته، در گوش او زمزمه‌ای کردند که شاد شد و چهره‌اش بر افروخته گشت.

سپس در حال که دست راست امیر المؤمنین (ع) زیر سر پیامبر اکرم (ص) قرار داشت، حضرت قبض روح شد، جان به جان آفرین تسلیم نمود…

شیخ مفید می‌افزاید: امیر المؤمنین (ع) داخل قبر پیامبر اکرم (ص) شد و گروه‌های کفن را گشود و پرده از رخسارش برداشت آن‌گاه، گونه راست حضرت را رو به قبله بر خاک نهاد با خشت، لحد را چید و بر روی آن خاک ریخت.. فاطمه (ع) ناله می‌کرد و می‌گفت: چه بامداد شوم و نامبراکی!. ابوبکر، ناله و شیون فاطمه (ع) را شنید؛ رو به آن حضرت کرد و گفت: براستی بامداد تو، بامداد شوم و نامبارکی است.

 

مأساه وفاه الرسول (ص)

قال المفید:

ملخّضاً لَمَّا قَرُبَ خُرُوجُ نَفْسِهِ  رسول الله (ص) قَالَ لَعَلِیُّ: ضع یا علیّ رَأْسِی فِی حَجْرِکَ فَقَدْ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ…. فَأَخَذَ عَلِیٌّ (ع) رَأْسَهُ فَوَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ. فَأَکَبَّتْ فَاطِمَهُ (ع) تَنْظُرُ فِی وَجْهِهِ وَ تَنْدُبُهُ وَ تَبْکِی وَ تَقُول‏:

          وَ أَبْیَضَ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ             ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ

فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَیْنَیْهِ وَ قَالَ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ: یَا بُنَیَّهِ هَذَا قَوْلُ عَمِّکِ أَبِی طَالِبٍ، لَا تَقُولِیهِ وَ لَکِنْ قُولِی: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ…)[۲]،  فَبَکَتْ طَوِیلًا فَأَوْمَأَ إِلَیْهَا بِالدُّنُوِّ مِنْهُ فَدَنَتْ مِنْهُ فَأَسَرَّ إِلَیْهَا شَیْئاً تَهَلَّلَ لَهُ وَجْهُهَا لَه.

ثُمَّ قَضَى عَلَیه وَالسَّلام وَ یَدُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) الْیُمْنَى تَحْتَ حَنَکِهِ فَفَاضَتْ نَفْسُهُ فِیهَا… ـ وَ إِلَی أَن قَالَ: وَ نَزَلَ عَلَى (ع) الْقَبْرِ فَکَشَفَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى الْأَرْضِ مُوَجَّهاً إِلَى الْقِبْلَهِ عَلَى یَمِینِهِ ثُمَّ وَضَعَ عَلَیْهِ اللَّبِنَ وَ أَهَالَ عَلَیْهِ التُّرَابَ.. وَ أَصْبَحَتْ فَاطِمَهُ تُنَادِی: وَا سَوْءَ صَبَاحَاهْ، فَسَمِعَهَا أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ لَهَا: إِنَّ صَبَاحَکِ لَصَبَاحُ سَوْءٍ.[۳]

 


[۱] ـ آل عمران: ۱۴۴٫

[۲]ـ آل عمران: ۱۴۴٫

[۳]ـ الارشاد۱۰۰٫