مغرب اسلامی با توجه به ویژگی ها و موقعیت خاص جغرافیایی و نیز نقشی که می توانست در تعاملات سیاسی جهان اسلام در قرون ۱۲ و ۱۳ هجری ایفا کند، یکی از هدف های مهم وهابیان برای تبلیغ آراء و افکارشان محسوب می شد. کشورهای شمال آفریقا که در تاریخ اسلام به غرب اسلامی معروفند به نوعی عرصه رقابت و تلاش امپراطوری عثمانی برای افزایش فتوحات و گسترش قلمرو محسوب می شد و از سوی دیگر با توجه به موقعیت سوق الجیشی کشورهای غربی تر مانند تونس و مراکش وهابیان به ضعف قدرت عثمانی در این دو کشور امیدوار بودند و تلاش زیادی برای نفوذ در این دو کشور می کردند. علما تونس و مغرب در زمینه ردیه نگاری بر وهابیت از دیگر بلاد سرزمین های غرب اسلامی پرکار تر از دیگران بوده اند. برخی از این ردیات با انگیزه شخصی نگاشته شده و برخی دیگر به درخواست امرا و حکام به رشته تحریر در می آمد. علمای تونس و مغرب به مرکزیت فاس از طریق مسافران حج با یکدیگر ارتباطات خوبی داشتند و در ایاب و ذهاب حاجیان این تبادلات علمی انجام می شد و رسائل یک گروه به گروه دیگر می رسید. اما بیش از این ها عامل بسیار مهمی که باعث انعکاس اخبار علمی این دو حوزه مهم برای ما شده است، سفر شیخ ابراهیم ریاحی به فاس بود که طی ماموریتی از سوی حموده پاشا در سال ۱۲۱۷/۱۸۰۳ انجام شد. این تاریخ دقیقا مقارن با وصول اولین رسالات تبلیغی وهابی به فاس بود و نوع واکنش ها و حرکات علمای مغرب به خوبی در کتاب شجره النور الزکیه فی طبقات المالکیه اثر محمد بن محمد مخلوف منعکس شده است.۱ نکته بسیار قابل توجه و شایان بررسی در این باب، آنست که به رغم شباهت فقهی میان علمای این دو منطقه بعضا اختلافات متعددی قابل ملاحظه است که متاثر از حالات دینی و سیاسی خاص هر یک از آن هاست. چرا که تونس ایالت تابعه باب عالی و منصوب از سوی سلطان عثمانی محسوب می شد و حموده پاشا، حاکم تونس جزء رجال درجه اول دولتی عثمانی محسوب می شد. این در حالی بود که مغرب هیچ گاه در مقابل عثمانی سر فرو نیاورد و خراج گذار آن نشد، سلطان سلیمان با استفاده از قدرت و اعتبار پدرش توانسته بود علم و قدرت را در یک جا گرد آورد و خود صاحب فضل و کمال شود. همین تفاوت های ظاهری در شیوه و رویکرد ردیه نگاری بر وهابیت در غرب اسلامی تأثیرگذار بوده است که مفصلا بدان خواهیم پرداخت.

این مقاله که بر پایه وقایعی که پس از وصول رساله تبلیغی محمد ابن عبدالوهاب به تونس و نیز پاسخی که بدان داده شده گردآوری و تدوین شده برآنست که ضمن اشاره به مطالب مندرج در این دو رساله مهم، حقایق ناگشوده ای از تبلیغ وهابیون در غرب جهان اسلام و نوع واکنش بدان را تبیین کند. منبعی که این دو رساله از آن استخراج شده و مبنای این پژوهش قرار گرفته است، اثر مورخ تونسی قرن سیزدهم هجری احمد ابن أبی الضیاف(۱۲۱۹- ۱۲۹۱) است که در قول رایج به «بن ضیاف» مشهور بوده و نام کتاب خویش را «إتحاف اهل الزمان بأخبار ملوک تونس و عهد الأمان» نهاده است.۲ این اثر درباره تاریخ شمال آفریقا، به خصوص تونس از فتح اعراب تا عهد مؤلف است که از یک مقدمه در دو عِقد، ۸ باب و یک خاتمه تشکیل است . عقد اول مقدمه در دو مُلک (حکومت ) و انواع آن در جهان است و عقد دوم به شرح امیران آفریقا در روزگار صحابه و تابعین و اتباع آنان اختصاص دارد و باب های هشتگانه به ترتیب در بیان دولت های حموده پاشا، عثمان بای ، محمود بای ، حسین بای ، مصطفی بای ، مشیر احمد بای ، مشیر محمد بای و مشیر صادق بای است و در خاتمه آن شرح احوال بعضی از اعیان علما، وزرا و نویسندگان متاخر آمده است. ابن أبی الضیاف از یکی از تیره های مشهور عرب بنام(اولاد عون) بوده که اجدادش از محلی ناشناخته (شاید یمن)۳ به تونس مهاجرت کرده بودند. او در جوانی تحت اشارات و آموزش های پدرش که در دربار بای های حسینی تونس، کاتب وزیر یوسف مُهردار (صاحب الطابع) بود قرار گرفت و از همین طریق راهش را برای نیل مناصب آینده گشود. او در ۱۲۳۷ق و در جوانی سمت قضا (خطه العداله) منصوب شد که از مقامات والای آن روزگار بود. همچنین از جانب حسین بای و در سال ۱۲۴۲ق به سمت منشیگری (خطه الکتابه) ارتقا یافت . وی منشی مخصوص (کاتب السِّرّ) حسین بای و همکار وزیر ابومحمد شاکر مُهردار شد. ابن أبی الضیاف نخستین کسی بود که به زبان عربی با دولت عثمانی مکاتبه کرد. مشیر پاشا احمد بای به کمالات او معترف بود و در مهمات امور به او اعتماد داشت . وی ابن أبی الضیاف را در ۱۲۴۶ق و ۱۲۸۵ق به سفارت به استانبول فرستاد و در سفر ۱۲۶۲ق به پاریس وی را به مصاحبت و همراهی خویش برگزید.۴ ابن أبی الضیاف در ۱۲۵۷ق به دریافت نشان افتخار نایل شد و در ۱۲۵۸ق به رتبه آی امینی و در ۱۲۵۹ به قائم مقامی ارتقا یافت و امیرلواء نام گرفت. در روزگار مشیر پاشا صادق بای پایگاه برتری یافت . مشیر سوم در ۱۲۷۷ق /۱۸۶۱م وی را به عضویت مجلس شورای خاص گماشت که خود رئیس و ولیعهد او عضو آن مجلس بودند، سپس از مشیر سوم ، امیرلامراء و وزیر قلم لقب گرفت و به شرح قانون اساسی موظف شد.

کتاب ابن ابی ضیاف بدون شک تنها اثر قابل توجه وی و نیز منبعی بی رقیب در تاریخ تونس و شمال آفریقا در تاریخ قرن سیزدهم در جهان اسلام است. ابن ابی ضیاف به مانند تاریخ نگاران بزرگ جهان اسلام این بخت را داشته که از نزدیک با تمام تحولات سیاسی دوران خود در ارتباط باشد و بدون هیچ واسطه ای آ ن ها را در کتاب خویش درج کند. او نه تنها به عنوان یک مورخ بلکه به عنوان یک عضو تأثیرگذار در شکل گیری ساختارهای نوین دولت مدرن در تونس ایفای نقش و در جریان هویت سازی عربی در کشور تونس که تلاش می کرد به عنوان یک کشور عربی نسبت به امپراطوری ترک عثمانی اعلام موجودیت کند، نقش بسیار مهمی داشت. چنانکه اشاره شد اولین کسی ست که خطاب به دربار عثمانی بجای استفاده از زبان ترکی، نامه رسمی و دولتی تونس را به زبان عربی نگاشت و از این حیث نام خود را در تاریخ ثبت کرد. از سوی دیگر شخصیتی که در منابع از او منعکس شده، به مثابه یکی از نخبگان و فرهیختگان آن روزگار جهان عرب از سویی فخر دربار امرای حسینی تونس بوده و از سوی دیگر نماینده این کشور در تعامل با دول مهم آن زمان جهان اسلام مانند امپراطوری عثمانی بوده است.۵ نکته ای بسیار مهم تر را می توان در فعالیت های نوگرایانه و تجدد طلبانه ای یافت که او در دوره حضور خیرالدین پاشا در تونس انجام می داد و به عنوان رهبر یک گروه نخبه متشکل از علما و دولتمردان تونسی به ترویج افکار آزادی خواهانه و اصلاح گرانه بر ضد امپراطوری عثمانی می پرداخت که حاکم تونس احمد بیگ مروج آن بود.۶ او یکی از تحسین کنندگان و طرفداران تنظیمات بود اما بیش از همه احیای هویت عربی اسلامی کشور تونس را در مقابل امپراطوری ضعیف و کهن سال عثمانی محور مقاصد سیاسی خود قرار داده بود. او در اواخر زندگی به سبب سالخوردگی از کار کناره گرفت ، اما همچنان مورد توجه و احترام بود چنانکه وقتی درگذشت ، مشیر سوم همراه با خانواده خود و وزیرانش بر جنازه او حاضر شدند و به سوگواری پرداختند، آنگاه در جامع وزیر ابوالمحاسن یوسف مهردار در داخل شهر تونس در کنار پدرش به خاک سپردند. به هر روی به رغم اهمیت این کتاب و برخی جنبه های مهم از تاریخ اجتماعی مردمان غرب جهان اسلام، هنوز پژوهش چندان مهم و معتبری بر این کتاب انجام نشده و همچنان ناشناخته باقی مانده و ما صرفا در این باب اشارتی را محض آشنایی پژوهشگران با این چهره مهم جهان اسلام آوردیم.۷

گزارشی که ابن أبی الضیاف در باب وهابیت در کتاب خویش آورده، فصل مشبعی را به خود اختصاص داده و وقایع عهد حموده پاشا را به همراه درج دو متن مرتبط با وهابیت به اتمام رسانده که خود از روی نسخ اصلی آن رونویسی کرده است. متن اول در باب شرایط و احوالی ست که حموده پاشا نامه ای را از یک مبلغ وهابیت در شبه جزیره عربی دریافت می کند و مطالب مندرج در آن را آورده است. اما در متن دوم ردیه ای نسبتا مفصل را از یکی علمای شهیر تونس به همراه توضیح مختصری در باب شرایط و احوال وکیفیت روی کار آمدن وهابیان در شبه جزیره عربی مشاهده می کنیم که به نوعی تاریخ وهابیت تا آن زمان از دیدگاه یکی از مورخین برجسته غرب جهان اسلام به حساب می آید . اما پیش از آن لازم است در باب پیشینه دعوت وهابی در غرب جهان اسلام، کمی توضیح دهیم.به طور کلی از سوی محمد بن عبدالوهاب سه رساله به مغرب اسلامی فرستاده شده است: کشف الشبهات ، ورقه الوهابی وارده من الدمشق و رساله القاهره . این سه رساله که در کتابخانه های مختلف و مهم غرب اسلامی و در کشورهای شمال آفریقا دیده می شود در حقیقت یکی هستند. به عبارت دیگر رساله القاهره همان ورقه الوهابی ست با اندک تغییری در آغاز رساله و گرنه محتوا کاملا یکی ست. این دو رساله از رساله مشترکی نسخه برداری و ویرایش شده اند به نام رساله الی اهل المغرب. این رسالات از طریق حجاجی که از تونس یا مصر بر می گشتند منتشر شده و رساله القاهره عنوانی ست که بعدها برای تمایز از دو رساله دیگر برایش انتخاب شد وگرنه رساله فی نفسه هیچ نام مشخصی ندارد و شباهت بسیاری به لحاظ ساختاری به کتابی از محمد بن عبدالوهاب تحت عنوان کتاب القواعد الاربع دارد . این رساله که قاعدتا باید به نوشتاری کمتر از حد یک کتاب اطلاق شود بیش از سه صفحه نیست که بجای استدلالات فقهی و عقلانی بیشتر در باب شرح فتوحات و اتفاقات و عظمتی که ابن عبدالوهاب برای خویش و حرکتش قائل بوده نگاشته شده است .۸ اما ظاهرا کشف الشبهات و الورقه الوهابی اهمیت بیشتری داشته اند، چرا که ردیه نگاران تونسی و مغربی بر اندیشه های وهابیت از این دو رساله به عنوان منشور عقاید ابن عبدالوهاب یاد کرده مطالب آن دو را رد کرده اند .

کشف الشبهات رساله نسبتا طولانی تری است و ابن عبدالوهاب خود این نام را برای آن اختیار کرده، اما محتویات کتاب چندان با عنوان تطابق ندارد و مجموعه ای ست که بطور عام و کلی به استدلال در باب معانی اندیشه های وهابیت پرداخته است. ابن غنام(۱۲۲۴/۱۸۱۰) نیز آن را در ابتدای کتاب «تاریخ النجد» خویش، «رساله ای کلی در باب پاسخ به مسلمین ومسائلی که در آن شبهه ایجاد کرده اند» خوانده است۹ در حقیقت این دومین نوشتار پس از کتاب التوحید است که ابن عبدالوهاب آن را در سال های۱۱۵۲-۱۱۵۷/۱۷۴۰-۱۷۴۵ نگاشته است. ردیه نگاران توجه بیشتری به کشف الشبهات کرده اند در حالی که پیش از آن رساله التوحید نگاشته شده بوده است. دلیل این مساله شاید این باشد که کشف الشبهات محور اصلی عقاید وهابیت را تشکیل می داده و ابن عبدالوهاب در آن به اعتقادات مشرکین پاسخ داده و «تمام افرادی را که به توحید اعتقاد دارند، اما بدان عمل نمی کنند» را تکفیر کرده است . ۰۱

رساله دیگری نیز تحت عنوان ورقه الوهابی الوارده من المشرق در حجم دو صفحه وجود دارد که به «رساله القصیره» مشهور است. سعود بن عبدالعزیز این رساله را نگاشته است و آن را به تمام ممالک اسلامی ارسال کرده است و وفات محمد بن عبدالوهاب را به سال ۱۲۰۶/۱۷۹۲ اعلام کرده است. اما بعضا این رساله در مغرب اسلامی تحت عنوان رساله الی اهل المغرب نوشته خود ابن عبدالوهاب دانسته شده است، چرا که مردم اطلاع دقیقی از مرگ او نداشتند و گمان می کردند که او این رساله را مانند دو یا سه رساله دیگر نگاشته است. این تعداد قلیل رسالات در حالی ست که ابن غنام در کتابش بیش از ۵۱ رساله را برای ابن عبدالوهاب برشمرده است. مجموعه این رسالات در سال ۱۳۹۷/۱۹۷۷ تحت عنوان «تاریخ النجد» به چاپ رسید و تنها ردیه ابن عبدالوهاب بر عقاید برادرش از آن میان حذف شد. ابن عبدالوهاب اهتمام و توجه خاصی در جمع آوری و تبویب رسالاتش نداشت و آن ها را مانند نامه ها و یادداشت هایی به افراد، گروه ها یا با عناوینی چون «خطاب به کسانی که به امور مسلمین اهمیت می دهند» یا « ای مسلمین عالم» می نگاشت و این خود نشان از آن دارد که خود ابن عبدالوهاب نیز با آن عقاید بلند پروازانه خویش هیچگاه تصور اهمیت یافتن این رسالات را نمی کرده است. برای مجموعه رسالات ابن عبدالوهاب حتی به نوشتار ابن غنام نیز نمی توان اطمینان کرد . در این میان می توان به مجموعه متون که با نام الدرر السنیه فی الاجوبه النجدیه که عبدالرحمن بن قاسم(۱۹۰۱-۱۹۵۲) آن را گردآوری کرد، اطمینان داشت.۱۱

ابن ضیاف در مقدمه فصلی که در باب وهابیت نگاشته، خبری را تحت عنوان «استرجاع الحرمین الشریفین من الوهابیین» آورده است: «در ۲۴ جمادی الثانی ۱۲۲۹، خبرهای خوشی از تسلط امپراطوری عثمانی بر حرمین شریفین و بازپس گیری این دو مکان مقدس از دست وهابیان به دست ما رسید و دولت فخیمه تونس رضایت و مسرت خود را از این رویداد اعلام کرد».۲۱ ابن ابی ضیاف با این مقدمه وارد بحث در باب تاریخ و چیستی دعوت وهابی شده است: «او مردی ست که محمد بن عبدالوهاب نامیده می شود و از شاگردان شیخ ابن تیمیه حنبلی ست که زیارت قبور، حتی قبور انبیاء را منع کرده و مردم را از توسل به آن حضرات نهی کرده است. ساختن بنا و بارگاهی برای قبور این بزرگان را صراحتا کفر خوانده و او را مشرک می داند. او این طور می انگاشت که توسل و زیارت و عبادت برای خدا نیست و شرک در توحید است. او آنقدر در ترویج عقایدش اصرار ورزید تا دل های بیمار و قلب های نامطمئن را به سوی خود جلب کرد و امیر سعود را از طریق استدلال بر ظواهر آیات و انحراف از معانی اصلی شان فریفت تا قتل و کشتار مسلمین را در چشم او امری صحیح قرار داد. کار به جایی رسید که امیر سعود بن عبدالعزیز (قائم اول) فرمان جنگ بر علیه مسلمین را صادر کرد و بخصوص روی به سوی حجاز نهاد و مسلمین را از زیارت بیت الله الحرام منع کرد و قبر رسول الله را تصرف کرد . پس از این رخداد دردناک جمع کثیری به گروه وهابیان پیوستند، چرا که قدرت شان افزون شده بود و جاه و مقامی یافته بودند و عصبیت شان قوت گرفته بود. به همین دلیل رسالات و نامه های فراوانی را به قصد تبلیغ به سراسر جهان اسلام فرستادند که یکی از این رسالات به سرزمین تونس رسید.

این رساله چنان که پیداست یکی از موارد سه گانه رسالاتی ست که از سوی وهابیان به مغرب فرستاده شده است. پس از بیان طرح تاریخی که ابن أبی الضیاف در کتابش تدوین کرده، لازم است کمی در باب اوضاع و احوال عصر مورد بحث توضیح دهیم.حموده پاشا در فاصله سال های ۱۱۹۶ تا ۱۲۲۹ بر تونس حکم راند و پنجمین بای حسینی حاکم بر تونس بود و او را «صاحب حضره العالیه» خوانده اند . وی پس از اشاعه رساله وهابی در تونس، از علما معاصرش خواست تا جوابی در خور به بدعت های ابن عبدالوهاب بنویسند. از آن میان دو تن ندای حموده پاشا را اجابت کرده ردیه هایی نگاشتند. ابوالفداء اسماعیل تمیمی رساله ای مطول و بدیع نگاشت که «حاکی از گستره وصف ناپذیر اطلاعاتش بود»۳۱ و نام آن را «المنح الالهیه فی طمس الوهابیه» نهاد. ابن أبی الضیاف زندگی نامه تمیمی را در جلد هشتم اتحاف الزمان این گونه آورده است : «او در روستای منزل تمیم در یکی از خانواده های اشراف به دنیا آمد . تحصیلات خود را در مدرسه زیتونیه آغاز کرد و بعدها به رتبه تدریس در آن مدرسه نائل شد . او همچنین به عنوان کاتب و حاسب برای رسیدگی به مخارج ساخت کاخ جدید حموده پاشا در قصبه انتخاب شد . او در سال ۱۲۲۱/۱۸۰۶ به عنوان قاضی مالکی در تونس انتخاب شد و در سال ۱۲۳۱/۱۸۱۶ مفتی گری منصوب شد . او در سال ۱۲۳۵ به علت پیشگویی در باب اضمحلال دولت حموده پاشا، به مدت ۳۴ روز به زندان افتاد، اما در سال ۱۲۳۹ در منصب قبلی خویش ابقاء شد و پس از مرگ قاسم المحجوب در سال ۱۲۴۳ به سمت بزرگ مفتی مالکیان منصوب شد . او تا زمان مرگش در ۱۵ جمادی الاولی ۱۲۴۸ در همین مقام باقی ماند.» از سوی دیگر «أبوحفص عمر بن المفتی العلامه فخر المذهب المالکی أبی الفضل قاسم المحجوب» ردیه دیگری بر رساله وهابی نگاشت که تبدیل به یکی از مهم ترین ردیات فقهای مالکی بر اندیشه های وهابی شد و هنوز هم از شهرت خاصی برخوردار است. ابن ابی ضیاف این ردیه را در کتاب خویش آورده است .

چنانکه از زندگی نامه ای که ابن أبی الضیاف برای اسماعیل تمیمی نگاشته پیداست، او از لحاظ علمی و سنی از قاسم المحجوب در مرتبه نازل تری قرار داشته است و به همین دلیل پس از مرگ محجوب، جانشین وی شده بود. این دو تن را می توان دو قطب مهم فقه مالکی در تونس و در عهد درخشان حموده پاشا دانست. کتاب «منح الالهیه» تمیمی بدان دلیل که شکل منسجم تری داشت و از لحاظ حجم، مفصل تر از رساله محجوب بود در میان مسلمین و مخالفان وهابیت رونق بیشتری یافت و نسخ فراوانی از آن در کتابخانه متعدد جهان اسلام به ویژه گنجینه های نسخ خطی غرب جهان اسلام وجود دارد، اما ردیه محجوب که تحت عنوان کلی «الرساله فی رد علی الوهابی» شناخته می شود، به رغم تقدم علمی و سنّی محجوب بر تمیمی به شهرت و کثرت المنح الالهیه نرسید. خوشبختانه ابن أبی الضیاف این رساله را در کتاب خویش آورده است، گرچه نمی توان فهمید که او اهمیت بیشتری برای این رساله نسبت به دیگر اقرانش قائل بوده و یا به مغفول ماندن آن توجه داشته و قصد در ترویج و معرفی آن داشته است . البته در این میان یکی از محققین غربی، اندرو گرین معتقد است که با توجه به تقدم نگارش رساله محجوب بر تمیمی، می توان گمان برد که ابن أبی الضیاف بر مبنای اطلاع از این حقیقت که تمیمی در منح الالهیه به رساله عمر المحجوب نظر داشته و به نوعی آن را بسط و گسترش داده است، رساله شیخ المحجوب را در کتاب خویش آورده است.۴۱

شیخ عمر بن قاسم المحجوب در یکی از خاندان های معروف و علمی تونس که از اشراف آن دیار بودند متولد شد. خاندان او همه اهل علم بوده اند و بیش از می توان شرح حال بیش از ۱۲ تن از آنان را در بخش طبقات کتاب اتحاف الزمان به عنوان علمای سرشناس تونس یافت.۵۱ پدر عمر یکی از بزرگان فقهای مالکی در تونس بود و ابتدا به عنوان قاضی تونس و بعدها به عنوان بزرگ مفتی در دادگاه دولتی این کشور به قضاوت می پرداخت. عمر در جامعه الزیتونیه درس خواند و پس از طی مدارج علمی مشغول به تدریس در آن شد. اسماعیل تمیمی که ذکرش پیش از این آمد در این دوره با عمر بن قاسم المحجوب آشنا و در محضر او شاگردی کرده است. عمر بن قاسم که پس از این دوره شیخ المحجوب خوانده می شد به سرعت تبدیل به یکی از چهره های سرشناس جامعه الزیتونیه شد. تمام تراجم نگاران او را خطیبی زبردست و «فاتح منبر وعظ» خوانده اند و زبان تند و گزنده او در مواعظش او را برای چند سال به گوشه عزلت فرستاد و او را خانه نشین کرد و به تدریس و نگارش متون علمی در جامعه الزیتونیه پرداخت تا دنیا را در سال ۱۲۲۲ وداع گفت.

او شاعر و نثر نویس زبردستی بود و در قول تراجم نویسانش هیچکس از زبان فصیح و تند او در امان نبوده است. این توانایی شیخ المحجوب را می توان در متن سجع آمیز رساله ای که ذیلا می آید به عینه می توان مشاهده کرد. ظاهرا بعدها این رساله الگویی برای دیگر ردیه نویسان قرار گرفته و بسیاری از آن تقلید کرده اند. نوع خطاب او در این رساله ولحن بیانش که بارها از عبارت «یا هذا» و «یا أخا العرب» برای اشاره به ابن عبدالوهاب استفاده کرده، به نوعی جامع توامان تشویق و تحقیر است. بارها نگارنده رساله تبلیغی وهابی به عنوان کسی که درک درستی از احادیثی که استفاده کرده نداشته، مورد خطاب شیخ المحجوب قرار گرفته است.

نکته دیگری که با توجه به متن تاریخ ابن أبی الضیاف و دیگر منابع بر ما مجهول مانده است، تاریخ دقیق نگارش این دو رساله ردیه بر وهابیت است. البته می توان حدسیاتی را در این باب صادر کرد؛ می دانیم که دوره حکومت حموده پاشا از سال ۱۱۹۶ تا ۱۲۲۹ حکومت کرده و شیخ عمر المحجوب در سال ۱۲۲۲ درگذشته است. از سوی دیگر با اعتنا به سال مرگ ابن عبدالوهاب در ۱۲۰۶ و تصریح ابن أبی الضیاف بر اینکه شخص ابن عبدالوهاب این رسالات را نگاشته و ردیه نویسان نیز شخص وی را در رسالات شان مورد خطاب قرار داده اند، می توان این محدوده را به ۱۰ سال(۱۱۹۶-۱۲۰۶) کاهش داد. اما این تخمین ها بدون شک با سطحی نگری و عدم موشکافی دقیق همراه است چنانکه پیش از این هم اشاره شد رابطه ابن عبدالوهاب با مردم غرب جهان اسلام بسیار ضعیف تر از همسایگان عراقی یا یمنی خود بوده است. فاصله زیاد اهالی شمال آفریقا و فقدان هیچ گونه قرابت فقهی به عنوان زمینه ای برای نزدیکی و کنجکاوی در نظرات ابن عبدالوهاب که ذاتا یک حنبلی ست، جزء عوامل بازدارنده ای بودند که رابطه شخص ابن عبدالوهاب را با حوزه های مهم غرب جهان اسلام بسیار کمرنگ کرده بود، شاهد این مدعا نیز ثبت تنها سه رساله برای اهالی غرب اسلامی در مقابل ۵۱ رساله دیگر ابن عبدالوهاب به دیگر بلاد جهان اسلام است.۶۱ به دلیل ضعف اطلاعات این مردم از شبه جزیره و ارتباط ضعیف شان بعضا رسائلی که توسط پیروان و جانشینان ابن عبدالوهاب برای تبلیغ به آن دیار فرستاده می شد هم با عنوان رسائل ابن عبدالوهاب ثبت و ضبط می شده است. در این باب می توان ظن قریب به یقین داشت که رساله تبلیغی وهابی کمی پس از مرگ ابن عبدالوهاب و در پی بسط قلمرو دولت سعودی نوشته شده، چرا که در آن زمان دولت سعودی تعداد زیادی رساله تبلیغی که به نوعی اعلام حضور و ظهور دولت سعودی-وهابی نیز محسوب می شد را به اقصی نقاط بلاد اسلامی فرستاد.۷۱ از سوی دیگر در گزارش ابن أبی الضیاف و نیز ردیه شیخ المحجوب اشارات صریحی به فتح حجاز و تخریب حرمین شریفین شده است. چنانکه در تواریخ صراحتا گفته شده است این رویداد پس از مرگ ابن عبدالوهاب و آغاز روند بسط قلمرو سعودی انجام شده و این مطلب نیز دلیل دیگری ست بر اینکه این رساله از نوشته های ابن عبدالوهاب نبوده است. از آن جا که طبق تصریح ابن أبی الضیاف این رساله اول به دست حموده پاشا، امیر حسینی تونس رسیده و سپس وی آن را به علما رسانده است، می توان حد دیگری را بر حیطه زمانی خود بیفزاییم و آن را مانند رویداد مشابه در دیگر بلاد اسلامی، حدود سال های ۱۲۱۰-۱۲۲۰ بدانیم.۸۱ به هر روی تعیین تاریخ دقیق برای زمان ارسال رساله نگارش ردیه ها بر آن با توجه به مدارک در دسترس غیرممکن است.

ابن أبی الضیاف پس از درج رساله شیخ المحجوب، این عبارت را آورده است : «و بعث حموده باشا بهذه الرساله الی القائم الوهابی فلم یجب عنها» می توان از این عبارت چنین برداشت کرد که حموده پاشا تنها این رساله را به عنوان جواب برای وهابیان فرستاده است و در این عبارت ذکری از ردیه اسماعیل تمیمی-منح الالهیه- به میان نیامده است. منظور ابن أبی الضیاف از قائم الوهابی خود ابن عبدالوهاب است که او را بنیان گذار و مبتدع جریان وهابی خوانده است. این در حالیست که احتمالا ابن عبدالوهاب در آن زمان درگذشته بود و نامه و پاسخ آن در اواخر عمر دولت اول سعودی ارسال شده است؛ چرا که در گزارش ابن أبی الضیاف چنین آمده است : «حموده پاشا این رساله را به قائم وهابی فرستاد، که پاسخش را نداد. او[قائم وهابی] در جنگ و نزاعش پافشاری کرد تا نهایتا شکست آن ها بدست یکی از رجال مهم عصر که شهرتش تمام آفاق را فرا گرفته، ابوعبدالله محمدعلی پاشا عزیز مصر انجام شد.»۹۱ طبیعی ست که هیچ اطلاعی در منابع سعودی از وصول این ردیه درج نشده باشد، چرا که رسم کتاب و حفاظ آن ها بر این منوال نبود. تعداد بسیار کمی از ردیات ضدوهابی که به سوی آن ها فرستاده می شد در منابع وهابی منعکس شده و این امر هم به دلیل جوابی بوده که ابن عبدالوهاب یا دیگران بر آن نگاشته اند، وگرنه ما علی رغم اطلاعات محدودمان در باب آن دوره اطمینان داریم که تعداد ردیات و پاسخ ها به اندیشه های ابن عبدالوهاب بسیار بیش از آن تعدادی ست که ابن غنام در کتاب خویش آورده و یا در الرسائل و المسائل النجدیه گرد آمده است. این نوع رسائل مبسوط را عموما در منابع وهابی منعکس نشده و هیچ پاسخی هم در جواب شان ارسال نشده است.

نکته دیگری که محل ابهام ما حول این رساله است، عدم اشاره ابن أبی الضیاف به نام عالمان دیگری ست که تلاشی برای ردیه نویسی داشته اند. تنها در کتاب مسامرات الظریف به اعتراض شیخ ابراهیم ریاحی اشاراتی شده که وی شاگردان خود و شیخ المحجوب را به نگارش ردیه بر دعوت وهابی فراخوانده است.۰۲ حسن حسنی عبدالوهاب۱۲ در کتاب «العُمُر» از مجموعه ی «یواقیت الثمینه»۲۲ نقل کرده که شیخ ریاحی نیز رساله ای در رد وهابیت نگاشته است. دلیل عدم اشاره ابن أبی الضیاف به ردیه ریاحی بر ما پوشیده مانده و نمی دانیم به چه دلیل وی حتی کوچکترین اشاره ای هم به این مطلب در ترجمه شیخ ریاحی نداشته است. شاید بتوان دلیل این مطلب را در انگیزه نگارش رسالاتی دانست که ابن أبی الضیاف بدان ها اشاره کرده است، شاید او قصد داشته تنها ردیاتی بر وهابیت را ذکر کند که به درخواست حموده پاشا به رشته تحریر در آمده اند. از سوی دیگر از ارادت و علاقه ابن أبی الضیاف نسبت به شیخ ریاحی نیز آگاه هستیم و در منابع از علاقه های مشترک آن ها نسبت به تصوف و طریقه تیجانیه سخن ها رفته است و این تعامل و گرایش این دو شخص به یکدیگر ما را بر این فرض مصرّ می دارد که اساسا عمل نگارش رساله ضدوهابی و نیز درج آن در کتاب اتحاف الزمان از سوی ابن أبی الضیاف، با رویکرد کاملا سیاسی و با تاکید بر اقتدار و میزان تأثیرگذاری دولت حموده پاشا تونس انجام شده است.

 

متن ردیه شیخ عمر بن قاسم المحجوب

«ربنا افتَحْ بیننا وبینَ قومِنا بالحَقِّ وأنتَ خیرُ الفاتحین”، “ربنا لا تجعلنا فتنهً للقومِ الظالمین.  ونجِّنا برحمتِکَ من القومِ الکافرین”، “یا أیُّها الذینَ آمنوا علیکُم أنفُسَکُم لا یضُرُّکُم من ضَلَّ إذا اهتَدَیتُم إلی الله مرجِعُکُم جمیعًا فیُنَبِّئُکم بما کنتم تعملون”، “یا أیُّها الذینَ آمنوا لا تُحِلّوا شعائر اللهِ ولا الشهرَ الحرامَ ولا الهَدْیَ ولا القلائِدَ ولا آمِّینَ البیتَ الحرامَ یبتغونَ فضلاً مِن ربِّهم ورِضوانًا وإذا حَلَلْتُم فاصطادوا ولا یَجْرِمَنَّکُم شَنَآنُ قومٍ أن صَدُّوکُمْ عنِ المسجدِ الحرامِ أن تعتدوا وتعاونوا علی البِرِّ والتقوی ولا تعاونوا علی الإثمِ والعُدوان”

أما بعد هذه الفاتحه التی طلعت فی سماء المفاتحه، فإنک راسلتنا تزعمُ أنک القائم بنصره الدین، وأنک تدعو علی بصیره لما دعا إلیه سید الأولین والآخرین، وتحثُّ علی الاقتفاء والإتباع، وتنهی عن الفرقه والابتداع، وأشرت فی کتابک إلی النهی عن الفرقه واختلاف العباد، فأصبحت کما قال الله تعالی: “ومِنَ الناسِ مَن یُعجبُکَ قولُهُ فی الحیاهِ الدنیا ویُشهِد الله علی ما فی قلبهِ وهو ألدُّ الخِصام.وإذا تولَّی سعی فی الأرض لیُفسِدَ فیها ویُهلِکَ الحرْثَ والنسلَ واللهُ لا یحبُّ الفساد وقد زعمت أن الناس قد ابتدعوا فی الإسلام أمورًا، وأشرکوا بالله من الأموات جمهورًا فی توسلهم بمشاهد الأولیاء عند الأزمات، وتشفعهم بهم فی قضاء الحاجات، ونذر النذور إلیهم والقربات، وغیر ذلک من أنواع العبادات، وأن ذلک کله إشراک برب الأرضین والسموات، وکفر قد استحللتم به القتال وانتهاک الحرمات، ولعمر الله إنک قد ضللت وأضللت، ورکبت مراکب الطغیان بما استحللت، وشنّعت وهوّلت، وعلی تکفیر السلف والخلف عوَّلت، وها نحن نحاکمک إلی کتاب الله المحکم، وإلی السنن الثابته عن النبی صلی الله علیه وسلم.أما ما أقدمت علیه من قتال أهل الإسلام، وإخافه أهل البلد الحرام، والتسلط علی المعتصمین بکلمتی الشهاده، وأدمتم إضرام الحرب بین المسلمین وإیقاده، فقد اشتریتم فی ذلک حُطام الدنیا بالآخره، ووقعتم بذلک فی الکبائر المتکاثره، وفرقتم کلمه المسلمین، وخلعتم من أعناقکم ربقه الطاعه والدین، وقد قال الله تعالی: “یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم فی سبیل الله فتبیَّنوا ولا تقُولوا لمن ألقی إلیکم السلامَ لستَ مؤمنًا تَبْتَغونَ عَرَضَ الحیاهِ الدُّنیا فعِندَ اللهِ مغانِمُ کثیرهٌ”، وقال علیه الصلاه والسلام: “اُمرتُ أنا أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله – أی ومحمد رسول الله- فإذا قالوها عصموا منی دماءهم وأموالهم، إلا بحقها، وحسابهم علی الله” وحیث کنت لکتاب الله معتمدًا، ولعماد سنته مستندًا، فکیف بعد هذا – ویحک- تستحلُّ دماء أقوام بهذه الکلمه ناطقون، وبرساله النبی صلی الله علیه وسلم مصدقون، ولدعائم الإسلام یُقیمون، ولحوزه الإسلام یحمون، ولعبده الأصنام یقاتلون، وعلی التوحید یناضلون، وکیف قذفتم أنفسکم فی مهواه الإلحاد، ووقعتم فی شق العصا والسعی فی الأرض بالفساد؟ وأما ما تأوَّلته من تکفیرهم بزیاره الأولیاء والصالحین، وجعلهم وسائط بینهم وبین رب العالمین، وزعمت أن ذلک شنشنهُ الجاهلیه الماضین، فنقول لکم فی جوابه: معاذ الله أن یعبد مسلم تلک المشاهد، وأن یأتی إلیها معظمًا تعظیم العابد، وأن یخضع لها خضوع الجاهلیه للأصنام، وأن یعبدها بسجود أو رکوع أو صیام، ولو وقع ذلک من جاهل لانتهض إلیه ولاه الأمر والعظماء، وأنکره العارفون والعلما، وأوضحوا للجاهل المنهج القویم، وهدوه الصراط المستقیم وأما ما جنحت إلیه وعوَّلت فی التفکیر علیه، من التوجه إلی الموتی وسؤالهم النصر علی العدی، وقضاء الحاجات، وتفریج الکربات، التی لا یقدر علیها إلا رب الأرضین والسموات، إلی آخر ما ذکرتم، موقدًا به نیران الفرقه والشتات، فقد أخطأت فیه خطأ مبینًا، وابتغیت فیه غیر الإسلام دینًا، فإن التوسل بالمخلوق مشروع، ووارد فی السنه القویمه لیس بمحظور ولا ممنوع، ومشارع الحدیث الشریف بذلک مفعمه، وأدلته کثیره محکمه، تضیق المهارق عن استقصائها، ویکلّ الیراع إذا کُلف بإحصائها، ویکفی منها توسل الصحابه والتابعین، فی خلافه عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین، واستسقاؤهم عام الرماده بالعباس، واستدفاعهم به الجدب والباس، وذلک أن الأرض أجدبت فی زمن عمر رضی الله عنه، وکانت الریح تذرو ترابا کالرماد لشده الجدب، فسمیت عام الرماده لذلک، فخرج عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالعباس بن عبدالمطلب یستسقی للناس، فأخذ بضبْعَیْهِ وأشخصه قائما بین یدیه وقال: اللهم إنّا نتقرب إلیک بعم نبیک، فإنک تقول وقولک الحق: “وأمَّا الجِدارُ فکانَ لغُلامَینِ یتیمَیْنِ فی المدینهِ وکانَ تحتهُ کنزٌ لهما وکانَ أبوهُما صالحًا”، فحفظتهما لصلاح أبیهما، فاحفظ اللهم نبیک فی عمه فقد دنونا به إلیک مستغفرین، ثم أقبل علی الناس وقال: استغفروا ربکم إنه کان غفارًا، والعباس عیناه تنضحان یقول: اللهم أنت الراعی لا تُهمِلِ الضالهَ ولا تدعِ الکسیر بدار مَضْیَعه، فقد ضرع الصغیر ورقّ الکبیر وارتفعت الشکوی، وأنت تعلم السر وأخفی، اللهم فأغثهم بغیاثک قبل أن یقنطوا فیهلکوا، إنه لا یبأس من رَوْحک إلا القوم الکافرون، اللهم فأغثهم بغیاثک فقد تقرَّب القومُ إلیک بمکانتی من نبیک علیه السلام، فنشأت سحابه ثم تراکمت، وماسَتْ فیها ریح ثم هزّت، ودرَّت بغیثٍ واکفٍ، وعاد الناس یتمسحون بردائه ویقولون له: هنیئًا لک ساقیَ الحرمین.

أخبرنی –یا أخ العرب- هل تکفّر بهذا التوسل عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین، وتکفر معه سائر من حضر من الصحابه والتابعین، لکونهم جعلوا بینهم وبین الله واسطه من الناس، وتشفّعوا إلیه بالعباس، وهل أشرکوا بهذا الصنیع مع الله غیره، وما منهم إلا من أنهضته للدین القویم غیره.کلا والله، وأقسم بالله وتالله، بل مکفّرهم هو الکافر، والحائد عن سبیلهم هو المنافق الفاجر، وهم أهدی سبیلاً، وأقوم قیلاً، وقد قال علیه الصلاه والسلام: “اقتدوا بمن بعدی: أبی بکر وعمر” وإذا قدحت فی هذا الجمع من الصحابه الذین منهم عثمان بن عفان وعلی بن أبی طالب وغیرهما فمن أین وصل لک هذا الدین، ومن رواه لک مبلغًا عن سید المرسلین؟ ثم ما تصنع یا هذا فی الحدیث الآخر الذی رواه مسلم فی صحیحه مرفوعًا للنبی صلی الله علیه وسلم فی أویس، وأنه أخبر به علیه الصلاه والسلام وهو من أعلام النبوءه، وأمر عمر بطلب الاستغفار منه، وأنه طلب منه ذلک واستغفر له، وقد قال الله تعالی عن إخوه یوسف علیه السلام: “یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنَّا کُنَّا خاطِئین” فالزائر للأولیاء والصالحین إما أن یدعو الله لحاجته، ویتوسل بسرّ ذلک الولی فی إنجاح بُغیته، کفعل عمر فی الاستسقاء، أو یستمدَّ من المزور الشفاعه له وإمداده بالدعاء کما فی حدیث أویس القرنی، إذ الأولیاء والعلما کالشهداء أحیاء فی قبورهم، إنما انتقلوا من دار الفناء إلی دار البقاء.  فأیُّ حرج بعد هذا یا أیها القائم للدین، فی زیاره الأولیاء والصالحین؟ وأی منکر تقوم بتغییره، وتقتحم شقّ العصا وإضرام سعیره؟ ولعلک من المبتدعه الذین ینکرون أنواعًا کثیره من الشفاعه، ولا یثبتونها إلا لأهل الطاعه، کما أنه یلوح من کتابک إنکار کرامات الأولیاء، وعدم نفع الدعاء، وکلها عقائد عن السنه زائغه، وعن الطریق المستقیم رائغه. وقولکم إن ما قلتموه لا یخالف فیه أحد من المسلمین، افتراء ومین، وإلحاد فی الدین، لأن أهل السنه والجماعه یثبتون لغیر الأنبیاء الشفاعه، کالعلما والصلحاء وآحاد المؤمنین، فمنهم من یشفع للقبیله ومنه من یشفع للفئام من الناس کما ورد أیضًا أن أویسًا القرنی یشفع فی مثل ربیعه ومضر. وأما المعتزله فإنهم منعوا شفاعه غیر النبی صلی الله علیه وسلم وأثبتوا الشفاعه العظمی من هول الموقف، والشفاعه للمؤمنین المطیعین أو التائبین فی رفع الدرجات، ولم یثبتوا الشفاعه لأهل الکبائر الذین لم یتوبوا فی النجاه من النار بناء علی مذهبهم الفاسد من التکفیر بالذنوب، وأنه یجب علیها التعذیب. وأما ما جنحت إلیه من هدم ما بُنیَ علی مشاهد الأولیاء من القباب، من غیر تفرقه بین العامر والخراب، فهی الداهیه الدهیاء والعظیمه العظمی من الظلم التی أضلک الله فیها علی علم: “ومَنْ أظلمُ مِمَّن منَعَ مساجِدَ اللهِ أن یُذْکَرَ فیها اسمُهُ وسعی فی خرابِها أولئِکَ ما کانَ لهم أن یدخُلوها إلا خائِفینَ لهُمْ فی الدنیا خِزْیٌ ولهُم فی الآخرهِ عذابٌ عظیمٌ”. وکأنک سمعت فی بعض المحاضر بعض الأحادیث الوارده فی النهی عن البناء علی المقابر، فتلقَّفْته مجملاً من غیر بیان، وأخذته جُزافًا من غیر مکیال ولا میزان، وجعلت ذلک ولیجهً إلی ما تقلدته من العسف والطغیان، فی هدم ما علی قبور الأولیاء والعلما من البنیان. ولو فاوضت الأئمه، واستهدیت هداه الأمه، الذین خاضوا من الشریعه لُججها، واقتحموا ثَبَجها، وعالجوا غِمارها، ورکبوا تیارها، لأخبروک أن محلّ ذلک الزجر، ومطلع ذلک الفجر، فی البناء فی مقابر المسلمین المعدّه لدفن عامّتهم لا علی التعیین، لِما فیه من التحجیر علی بقیه المستحقین، ونبش عظام المسلمین .

و أما ما یبنیه المسلمون فی أملاکهم المملوکه لهم، لیصلوا بمن یُدفن هناک حبلهم، فلا حرج یلحقهم، ولا حرمه ترهقهم.فکما لا تحجیر علیهم فی بناء أملاکهم دُورًا أو حوانیت أو مساجد، کذلک لا حرج علیهم فی جعلها قبابًا أو مقامات أو مشاهد. ثم لیتک إذ تلقفت ذلک منهم، ووعیته عنهم، أن تعید علیهم السؤال، وتشرح لهم نازله الحال، وهل یجوز بعد النزول والوقوع، هدم ما بُنی علی الوجه الممنوع، وهل هذا التخریب محظور أو مشروع. فإذا أجابوک أنه من معارک الأنظار، ومحل اختلاف العلما والنُّظار، وأن منهم من یقول بإبقائه علی حاله، رعیا للحائز فی إتلاف ماله، وأن له شبهه فی الجمله تحمیه، وفی ذلک البناء منفعه للزائر تقیه. ومنهم من شدد النکیر، وأبی إلا الهدم و التغییر .

فإذا تحقق عندک هذا، فکیف تقدم هذا الإقدام وتخوض مزالق الأقدام، وتطلق العنان فی هدم کل مقام، من غیر مراعاه فی الدین ولا ذمام.فإذا انفتحت لک هذه الأبواب، نظرت به نظر آخر لیس فیه ارتیاب، وهو أن المنکر الذی اقتضی نظرُک تغییره، لیس متفقًا علیه عند أهل البصیره، وأنه من مدارک الاجتهاد، وقد سقط عنک القیام فیه والانتقاد .

ثم بعد الوصول إلی هذا المقام، أعد نظرا فی إیقاد نار الحرب بین أهل الإسلام، واستباحه المسجد الحرام، وإخافه أهل الحرمین الشریفین، والاستهوان لإصابه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، فسیتضح لک أنک غیَّرت المنکر فی زعمک، وبحسب اعتقادک وفهمک، وأتیت بجمل کثیره من المناکر، وطائفه عدیده من الکبائر، آذیت بها نفسک والمسلمین، وابتغیت بها غیر سبیل المؤمنین، وتعرضت بها لإذایه الأولیاء والصالحین، وقد قال النبی علیه الصلاه والسلام فی حدیث رواه البخاری والإمام، قال: “قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: “إن الله عز وجل قال من عادی لی ولیًّا فقد آذننی بحرب”، فکفی بالتعرض لحرب الله خطرًا، وقذفًا فی العطب وضررًا. وأما إنکار زیاره القبور، فأی حرج فیها أو محظور، وأی ذمیمه تطرقها أو تعروها، مع ثبوت حدیث: “کنت نهیتکم عن زیاره القبور فزوروها”، فإن هذا الحدیث ناسخ لما ورد من النهی عن زیارتها، وماحٍ لما فی أول الإسلام من حمایه الأمه من أسباب ضلالتها، لقرب عهدها بجاهلیتها، وعباده أصنامها وآلهتها . وکیف تمنع من زیارتها والنبی صلی الله علیه وسلم قد شرعها، وسامَ ریاضها وأربعها، فقد ثبت فی حدیث عائشه أم المؤمنین أنه صلی الله علیه وسلم زار بقیع الغرقد واستغفر فیه لموتی المسلمین، وثبت أیضًا أنه زار قبر أمه آمنه بنت وهب واستغفر لها . وأخذ بذلک الصحابه والتابعون، ودرج علیه العلما والسلف الماضون، فقد ثبت فی الأحادیث المرویه عن أئمه الهدی ونجوم الاقتداء، أن فاطمه سیده نساء العالمین زارت عمها سید الشهداء، وذهبت من المدینه إلی جبل أحد، ولم ینکر من الصحابه أحد، وهم إذ ذاک بالمدینه متآمرون، وعلی إقامه الدین متناصرون. أفنجعل هؤلاء أیضًا مبتدعین، وأنهم سکتوا عن الابتداع فی الدین؟ کلا والله، بل یجب علینا إتباعهم، ومن أدله الشریعه إجماعهم.وقد مضت علی ذلک العلما فی جمیع الأقطار، وانتدبوا بأنفسهم للاستمداد من قبور الصلحاء وقضاء الأوطار، ودونوا ذلک فی کتبهم ومؤلفاتهم، وسطروه فی دواوینهم وتعلیقاتهم، وقسموا الزیاره إلی أقسام، وأوضحوا ما تلخص لدیهم بالأدله الشرعیه من الأحکام.وذلک أن الزیاره إن کانت للاتعاظ والاعتبار، فلا فرق فی جوازها بین قبور المسلمین والکفار، وإن کانت للترحم والاستغفار من الزائر، فلا منع فیها إلا فی حق الکافر، فإن الشریعه أخبرت بعدم غفران کفره وعلیه حملوا قوله تعالی: “ولا تُصَلِّ علی أحدٍ منهُم ماتَ أبدًا ولا تَقُمْ علی قبرهِ”. وإن کانت الزیاره لاستمداد الزائر من المزور، وتوخی المکان الذی فضله مشهور، والدعاء عند قبره لأمر من الأمور، فلا حرج فیها ولا محظور، بل هو مندوب إلیه، ومرغّب فیه، وإنه مما تشد المطی إلیه، ومن خالف فی هذا الحکم سبیل جمهورهم، واتبع من الشبهات مخالف منشورهم، فقد شدد العلما فی النکیر علیه، وسددوا سهام النقد إلیه، وأشرعوا نحوه رماح التضلیل، وأرهفوا له سیوف التجهیل، واتفقت کلمتهم علی بدعته فی الاعتقاد، وثنوا إلیه عنان الانتقاد، ومن یُضلل الله فما له من هاد. وأما النهی الوارد فی شد المطی لغیر المساجد الثلاثه فإنما هو بالنسبه لنذر الصلاه فیها، فإنه لا یختلف ثواب الصلاه لدیها . وأما المزارات فتختلف فی التصریف مقاماتها، وتتفاوت فی ذلک کراماتها، وذلک لسرّ فی الاستمداد والإمداد لا تطلع علیه، وضُرب بسور له باب بینک وبین الوصول إلیه، وقد أوضح ذلک حجه الإسلام، ومن شهد له بالصدیقیه العلما والأولیاء العظام.وأما إدماجکم لقبور الأنبیاء فی أثناء النکیر، والتضلیل لزائرها والتکفیر، فهو الذی أحفظ علیکم الصدور، وأترع حیاض الکراهه والنفور، وسدد إلیکم سهام الاعتراض، وأوقد شُواظ البغض والارتماض . فقل لی – یا أخا العرب- هل قمت لنصره الدین أم لنقض عراه، وهل أنت مصدق بالوحی لنبیه أو قائل: إن هو إلا إفک افتراه؟ وما تصنع بعد اللتیَّا والتی، فی حدیث “من زار قبری وجبت له شفاعتی”؟ وأخبرنی هل تضلل سلیمان بن داود فی بنائه علی قبر الخلیل ومن معه من أنبیاء بنی إسرائیل؟ وما تقول-ویحک- فی الحدیث الذی رواه جهابذه الرواه، وصححه المحدثون الثقات، وهو أنه صلی الله علیه وسلم قال: “لما أسری بی إلی بیت المقدس، مرّ بی جبریل علی قبر إبراهیم علیهما السلام، فقال لی انزل فصلّ هنا رکعتین، فإن ههنا قبر أبیک إبراهیم علیه السلام”. وعنه صلی الله علیه وسلم فی الحدیث الآخر أنه قال: “من لم تُمکنْه زیارتی فلیزُر قبر إبراهیم الخلیل علیه السلام”. فأین تذهب بعد هذا یا هذا؟ وهل تجد لنفسک مدخلاً أو معاذًا؟ وهل أبقیت بعد تضلیل جمیع الأنبیاء ملاذًا؟ “ربنا لا تُزغ قلوبنا بعد إذْ هَدَیْتنا وهبْ لنا من لدُنکَ رحمهً إنکَ أنتَ الوهاب”. وأما تلمیحکم للأحادیث التی تتلقفونها، ولا تحسنونها ولا تعرفونها، فهِمْتُم بسبب ذلک فی أودیه الضلاله، ولم تشیموا بها إلا بُرُوق الجهاله، وسلکتم شِعابها من غیر خبیر، ونحوتم أبوابها بلا تدبر ولا تدبیر، فإن حدیث: “لا تتخذوا قبری مسجدًا”، محمله عند البخاری علی جعله للصلاه متعبدًا، حفظًا للتوحید، وحمایه للجاهل من العبید، لأن المصلی للقبله یصیر کأنه مصلٍّ إلیه، فحمی صلی الله علیه وسلم حمی ذلک من الوقوع فیه. وأما قصده للزیاره والاستشفاع والاستمداد ببرکته والانتفاع، وقصد المسلمین إیاه من سائر البقاع، فما یسعنا إلا الإتباع. وکذلک ما لوَّحْتَ به إلی شدّ الرحال، فإنک أخطأت فی الاستشهاد به فی نازله الحال، وذلک أن الحصر فی المساجد، دون سائر المشاهد. وکذلک ما لمحت إلیه من حدیث تعظیم القبر بإسراجه، فإنک أخطأت فیه واضح منهاجه، مع بهرجه نقده فی رواجه، ومحمله-علی فرض صحته- علی فعل ذلک للتعظیم المجرد عن الانتفاع للزائرین، أما إذا کان القصد به انتفاع اللائذین والمقیمین، فهو جائز بلا مین. وأما ما تدَّعونه من ذبح الذبائح والنذور، وتبالغون فی شأنها التغییر والتنکیر، وتصف ألسنتکم الکذب، وتثیرون فی شأنها الهرج والشغب، فکون الذبائح المذکوره مما أهِلَّ به لغیر الله مکابرهٌ للعیان، وقذفٌ بالإفک والبهتان، فإنا بلونا أحوال أولئک الناذرین، فلم نر أحدًا منهم یسمی عند ذبحها اسم ولی من الصالحین، ولا یلطخ الضرائح بدم تلک الذبائح، ولا یأتون بفعل من الأفعال، الحاکمه علی تحریم الذبیحه والإهلال .

أما نذرها لتلکم المزارات، فلیس علی أنها من باب الدیانات، ولا أن من لم یفعل ذلک یکون ناقص الدین فی العادات، وإنما یقصدون بذلک مقاصد الرُّقی والنشر، والانتفاع فی الدنیا بسر فی التصدق بها استتر، ولم یدر منها إلا ما اشتهر والواجب علینا وعلیکم الرجوع فی حکم نذرها إلی العلما الأعلام، المتضلعین من درایه الأحکام، المقیمین لقسطاسها، المسرجین لنبراسها، الناقبین علی أساسها، ومن لدیهم محک عسجدها ونحاسها . فإن کنتم للحق تقیمون، ومن مخالفه الشریعه تتجرمون “فسألوا أهلَ الذِّکرِ إن کنتم لا تعلمون”، “ولا تَقْعُدوا بکُلِّ صِراطٍ توعدون”، فإنهم یهدونکم السبیل، ویفتونکم فی هذه المسأله بالتفصیل، وأن هذا الناذر إن نذر تلک الذبائح للولی المعیّن بلفظ الهدی والبدنه، فقد جاء بالسیئه مکان الحسنه، ولکن ما رأینا من خلعَ فی هذا المحظور رسَنَه، ولا من اهتصَرَ فَتَنه، وإن نذر تلک الذبائح لمحل الزیاره، بغیر هاته العباره، وکان من الذبائح التی تقبل أن تکون هدیًا، فهل یلزمه أن یسعی به لذلک المزار سعیًا، أو لا یلزمه إلا التصدق به فی موضعه رعیًا، خلاف فی مذهب مالک شهیر، قرره النحاریر. وإن کان ذلک النذر مما لا یصح إهداؤه، فالقاصد للفقراء الملازمین بمحل الشیخ یلزمه بعثه وإنهاؤه، والقاصد للولی فی نذره وتشرعه، لا یلزمه إلا التصدق به فی موضعه وإذا اتضح لدیک الحال، فأی داعیه للحرب والقتال؟ وهل یتمیز المشروع من هذه الصور بالمحظور، إلا بالنیات التی لا یعلمها إلا العالم بما فی الصدور؟ والله إنما کلفنا بالظاهر، ووکل إلیه أمر السرائر. ولم یقیّض بالخواطر نقیبًا، ولا جعل علیها مهیمنًا من الولاه ولا رقیبًا. وإذا التزمت سدَّ الذریعه بالمنع من المشروع، خوفًا من الوقوع فی الممنوع، فالتزم هذا الالتزام، فی سائر العبادات الواقعه فی الإسلام، التی لا تفرقه فیها بین المسلم والکافر، إلا بما انطوت علیه الضمائر. فإن المصلی فی المسجد یحتمل أن یقصد عباده الحجاره، بمثل ما احتمل صاحب الذبائح والزیاره، والصائم یحتمل أن یقصد بصومه تصحیح المزاج، أو المداواه والعلاج، والمزکی یحتمل أن یقصد مقصدًا دنیویًا، أو معبودًا جاهلیًا، والمُحرِم بحج أو عمره، یحتمل أن ینوی ما یوجب کفره. وإذا وصلت إلی هذا الالتزام، نقضت سائر دعائم الإسلام، والتبس أهل الکفر بأهل الإیمان، وأفضی الحال إلی هدم جمیع الأرکان، واستبیحت دماء جمیع المسلمین، وهدمت صلواتهم ومساجدهم وصوامعهم أجمعین.

فانظر أیها الإنسان، ما هذا الهذیان، وکیف لعب بک الشیطان، وماذا أوقعک فیه من الخسران. فارجع عن هذا الضلال المبین، وقل ربنا ظلمنا أنفسنا وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننَّ من الخاسرین. وأما ما جلبتم من الأحادیث الوارده فی تغییر النبی صلی الله علیه وسلم للقبور، وأنه أمر علی بن أبی طالب رضی الله عنه بطمسها وتسویتها، فقد أخطأتم الطریق فی فهمها، ولم یأتِکم نبأ علمها، ولو سألتم عن ذلک ذویه، لأخبروکم بأن محمله طمس ما کانت الجاهلیه علیه، وکانت عادتهم إذا مات عظیم من عظمائهم، بنوا علی قبره بناء کأطمٍ من آطامهم، مباهاه وفخرًا، وتعاظمًا وکبرًا، فبعث صلی الله علیه وسلم من یمحو من الجاهلیه آثارها، ویطمس مباهاتها وفخارها، وإلا فلو کان کما ذکرتم، لکان حکم التسنیم کحکم ما أنکرتم.وإذا استبان لکم واتضح لدیکم، انقلبت الحجه التی أتیتم بها علیکم، وکیف تجعلون تلک الأحادیث حجه قاضیه علی وجوب کون القبور ضاحیه، والفرق ظاهر بین البناء علی القبور، وحفر القبور تحت البناء، فالأول من فعل الجاهلیه الوارد فیه ما ورد، والثانی هو الذی یعوزکم فیه المستند، ولا یوافقکم علی تعمیم النهی أحد. وأما ما نزعتم إلیه من التهدید، وقرعتم فیه بآیات الحدید، وذکرتم “أن من لم یُجِب بالحجه والبیان، دعوناه بالسیف والسنان”، فاعلم یا هذا أننا لسنا ممن یعبد الله علی حرف، ولا ممن یفرُّ عن نصره دینه من الزحف، ولا ممن یظن بربه الظنون، أو یتزحزح عن الوثوق بقوله تعالی: “فإذا جاءَ أجلُهُم لا یَسْتأخِرونَ ساعهً ولا یستقدِمون”، ولا ممن یمیل عن الاعتصام بالله سرًا وعلنًا، أو یشک فی قوله تعالی: “قُل لن یُصیبَنا إلا ما کتبَ اللهُ لنا”، وما بنا من وهن ولا فشل، ولا ضعف فی النکایه ولا کسل، ننتصر للدین ونحمی حماه، وما النصر إلا من عند الله. وأما ما جال فی نفوسکم، ودار فی رؤوسکم، وامتدت إلیه ید الطمع، وسوَّلته الأمانی والخدع، من أنکم من الفئه الذین هم ومن حالفهم، لا یضرهم من خالفهم، وأنکم من الطائفه الظاهرین علی الحق، وأن هذه المناقب تساق إلیکم وتَحقّ، فکلا وحاشا أن یکون لکم فی هذه المناقب من نصیب، أو یصیر لکم إرثها بفرض أو تعصیب، فإن هذا الحدیث وإن کان واردًا صحیحًا، إلا أنکم لم تُوفّوا طریقه تنقیحًا، فإن فی بعض روایاته “وهم بالمغرب” وهی تحجبکم عن هذه المناقب، وتبعدکم عنها بعد المشارق من المغارب. فانفض یدیک مما لیس إلیک، ولا تمدَّنَّ عینیک إلی ما حرِّمت علیک، فإنکاح الثریا من سهیل، أمکن من هذا المستحیل. أما أهل هذه الأصقاع والذین بأیدیهم مقالید هذه البقاع، فهم أجدر أن یکونوا من إخواننا، وتمتدُّ أیدیهم إلی خِواننا، لصحه عقائدهم السنیه، وإتباعهم سبیل الشریعه المحمدیه، ونبذهم للابتداع فی الدین، وانقیادهم للإجماع وسبیل المؤمنین. وقد أنبأتنا فی هذا الکتاب، وأعربت فی طیّ الخطاب، عن عقائد المبتدعه، الزائغین عن السنه المتبعه، الراکبین مراکب الاعتساف، الراغبین عن جمع الکلمه والائتلاف، فالنصیحه النصیحه، أن تنزع لباس العقائد الفاسده وتتسربل العقائد الصحیحه، وترجع إلی الله وتؤمن بلقاه، ولا تکفّر أحدًا بذنب اجتناه، فإن تبتم فهو خیر لکم، وإن تولیتم فاعلموا أنکم غیر معجزی الله. وزبده الجواب وفذلکه الحساب، أنک إن قفوت یا أخا العرب نصحک، وأسَوْت بالتوبه جرحک، وأدملت بالإنابه قرحک، فمرحبًا بأخی الصَّلاح، وحیهلا بالمؤازر علی الطاعه والنجاح، وجمع الکلمه والسماح، وإن أطلت فی لُجّه الغوایه سبْحَکَ، وشیدت فی الفتنه صرحک، واختلتَ عارضًا رُمحک، فإن بنی عمک فیهم رماح، وما منهم إلا من یتقلد الصفاح، ویجیل فی الحرب فائز القِداح.

 


پی نوشت ها

  1. محمد بن محمد مخلوف، شجره النور الزکیه فی طبقات المالکیه، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع،
  2. احمد ابن أبی الضیاف، إتحاف الزمان بأخبار ملوک تونس و عهد الامان، تحقیق دکتر احمد طویلی، دار التونسیه للنشر، [بی تا]
  3. در شجره نامه ای که یکی از اخلاف وی ساخته ، اصل او را از یمن دانسته است . ابن ابی ضیاف، مقدمه
  4. مخلوف ، محمد، شجره النّور الزکیّه فی طبقات المالکیه، بیروت ، ۱۳۴۹ق ، ص ۳۹۴؛ محمد آصف فکرت؛ دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج۲، مدخل ابن ابی ضیاف.
  5. برخی دیگر از جنبه های سیاسی ابن ابی ضیاف را به عنوان یک سیاستمدار می توان در این اثر یافت : المنصف الشنوفی ، رسالات احمد ابن أبی الضیاف فی المرآه، مجله حولیات الجامعه التونسیه، ج۵(۱۹۶۸)، ص ۴۹-۱۰۹؛ این رسالات پاسخ ۲۱ سؤال است که کنسول فرانسه لیون روش(Leon Roches) از ابن ابی ضیاف پرسیده و خود آن را الأجوبه الأروباویه نامیده بود. محور سؤالات کنسول فرانسه بر نقش و جایگاه زنان در جامعه مسلمین بوده و ابن ابی ضیاف با استفاده از دانش وسیع فقهی خود پاسخ های بسیار مفید و جامعی را ارائه کرده است.
  6. L.C. Brown, The Tunisia of Ahmad Bey ,(Princeton University Press, 1974)
  7. برای اطلاعات بیشتر در باب احوال و آراء ابن أبی الضیاف بنگرید به: الخمیری، الطاهر، “تعریف ابن أبی الضیاف و تاریخه”، فی مجله الفکر، ع ۹، ۱۹۶۰؛ ص ۳۰-۳۶؛ الشنوفی، المنصف، “رساله ابن أبی الضیاف فی المرأه”، فی، مجله حولیات الجامعه التونسیه، ع ۵، ۱۹۶۸، ص ۴۵-۱۱۲٫؛ الشنوفی، المنصف، “أقدم ترجمه ابن أبی الضیاف”، فی، مجله حولیات الجامعه التونسیه، “ع ۵،۱۹۶۸ ص ۱۱۳-۱۱۸٫؛ مزالی، محمد الصالح، من رسائل ابن أبی الضیاف، الدار التونسیه للنشر، تونس ۱۹۶۹٫؛المرزوقی، ریاض، “من رسائل ابن أبی الضیاف المکتوبه”، مجله الحیاه الثقافیه، ع ۳۰،۱۹۷۹، ص ۹۰-۹۶٫؛عبدالسلام، احمد ابن أبی الضیاف، حیاته ومنزلته ومنتخبات من آثاره، الدار العربی للکتاب، تونس-لیبیا ۱۹۸۴٫؛ د. جدی، احمد ابن أبی الضیاف، آثاره وتفکیره: محاوله فی التاریخ الثقافی، منشورات مؤسسه التامیمی زغوان۱۹۹۶٫
  8. القواعد الاربع، در مجموعه مولفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، القسم الاول، العقیده و الآداب الاسلامیه، ص۱۹۹-۲۰۱
  9. حسین بن غنام، تاریخ النجد، طبعه الاولی، ۱۹۶۱، القسم الرابع، الرساله الثانیه، صص۲۳۳-۲۵۲
  10. همان، رساله الثانیه، ۲۵۰-۲۵۱
  11. مولفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، الرسائل الشخصیه، القسم الخامس، الرساله ۱۷ص۱۰۹-۱۱۵ و نیز برای همان متن بنگرید به الدرر السنیه، ج۱،صص ۵۶-۵۹٫ برای مشاهده زندکی نامه عبدالرحمن بن قاسم بنگرید به عبدالرحمن بن عبداللطیف بن عبدالله آل الشیخ، مشاهیر علما النجد، دارالیمامه، الطبعه الثانیه، ۱۳۹۴/۱۹۷۴، صص۴۳۲-۴۳۴٫
  12. اتحاف الزمان، ج۳، ص ۶۰٫
  13. أتحاف الزمان، ج۳، ص ۸۶
  14. In Quest of an Islamic humanism: Arabic and Islamic studies in memory of Muhammad al-Nowaihi, A.H.Green(Ed.), Cairo,1984, p.157
  15. بنگرید به اتحاف الزمان، ج۶، ش۶۰،صص۵۲-۵۵٫ علاوه بر کتاب اتحاف الزمان که بهترین منبع برای زندگی نامه و شرح احوال عمر بن قاسم المحجوب است، کتاب عنوان الأریب عما نشأ بالمملکه التونسیه من عالم أدیب، نوشته محمد وعلی النیفر، نیز یکی از منابع مهم است. بنگرید به همان کتاب،ج۱/ ۶۴۳-۶۴۸ و ج۲،ص۶۷ و نیز محمد مخلوف، شجره النور الزکیه، ۱/۳۶۶، محمد محفوظ، تراجم المؤلفین التونسیین، رقم ۵۰۳، ۴/۲۵۰-۲۵۱، و۴/۲۵۰-۲۵۱، محمد بوذینه، مشاهیر التونسیین، ۴۱۲٫
  16. برای فهرستی از رسالات ابن عبدالوهاب بنگرید به: عمر رضا کحاله، معجم المولفین، دمشق، ۱۹۶۰، ج۵/صص ۲۶۹-۲۷۰؛ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، قاهره،ج۷،ص۱۳۷٫ از سوی دیگر ابن أبی الضیاف در پایان رساله شیخ المحجوب محمد بن عبدالوهاب را با عنوان «الوهابی» مورد خطاب قرار داده است و اضافه کرده که در سال ۱۲۲۹ خبری رسید در باب « أخذ الحرمین الشریفین من ید الوهابی». به دیگر سخن ابن أبی الضیاف نیز در زمان نگارش کتاب اطلاع نداشته که در آن تاریخ ابن عبدالوهاب درگذشته بود.
  17. ژورف شاخت مطالعه جامعی بر رسالات تبلیغی وهابیان به دیگر بلاد کرده که به دلیل تقسیم بندی و تبارشناسی درخوری که ارائه کرده است، بر دیگر مطالعات بعدی ارجحیت دارد:

Joseph Schacht, “Zur Wahhabitischen Literatur” in Zeitschrift fur semitistik and Verwandte gebiete, V.6(1928), pp.200-212

  1. برای اطلاعات بیشتر در این باب بنگرید به احمد بن زینی دحلان، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، قاهره، ۱۹۲۸
  2. همان، ج ۳، ص ۹۷
  3. مسامرات الظریف، ص۱۸۹
  4. حسن حسنی عبدالوهاب، کتاب العمر غی المصنفات التونسیه، مجلد الاول، بیروت، دارالغرب الاسلامی، ۱۹۹۰، ص ۸۷۳
  5. بشیر ظافر الأزهری، الیواقیت الثمینه فی أعیان مذهب عالم المدینه، قاهره، ۱۳۲۴