یادم است در زمان حیاط آیت‌الله بروجردی یک نفر هفت هشت هزار تومان دست گردان کرد و داد به من و گفت «این را ببرید قم و بدهید به…»

اسم دو نفر را گفت.

گفتم «اگر اجازه بدهید، می‌دهم‌اش به آقای خمینی.»

موافق نبود. خیلی با هم حرف زدیم. تا این که راضی شد نصف‌اش را بدهم به یکی از آقایان و نصف دیگرش را هم بدهم به امام. رفتم قم. نصف پول را بردم دادم به همان آقایی که قرار بود. خیلی خوشحال شد. تا آن‌جا که به من اجازه‌ی گرفتن سهم امام داد و حتی هزار تومان از آن پول را برگرداند به خود من.

گفت «من بناست حوزه را اداره کنم. شما در مجالس بگویید که حوزه به پول احتیاج دارد و از همین حرف‌ها دیگر.»

بعد گفت« کسی خواب دیده که امام زمان به من نظر دارد و من باید حوزه را اداره کنم.»

من خیلی ناراحت شدم. رفتم پیش امام و پول را دادم به‌شان. ماجرای آن روحانی دیگر را هم نگفتم. اما انگار بو برده باشند، برگشتند گفتند «حالا که آیت‌الله بروجردی رفته، فکر نکنید که رازق ما بوده. یا مثلاً شیخ عبدالکریم رازق ما بوده. رازق ما خداست. این را هیچ وقت فراموش نکنید. شما باید جوری رفتار کنید که عزت روحانیت حفظ شود. مبادا یک وقت کسی فکر کند روحانی محتاج است.

مبادا در این مواقع به کسی اجازه بدهید به مقام روحانیت جسارت کند.»

سکوت کردند و با آرامش بیش‌تر گفتند» اینی را که می‌خواهم بگویم، از آن قبلی‌ها هم مهم‌تر است. شما در این موضع‌گیری‌ها برای مرجع‌تراشی حق ندارید یک کلمه از من حمایت کنید، یا پیش من از کسی دیگر غیبت کنید. وظایف شما چیز دیگر است. به مردم برسید و مبارزه کنید. همین و والسلام.»

به نقل از شهید فضل‌الله محلاتی، قاصد خنده‌رو، ص ۶۱ و ۶۲٫