من از سال ۴۸ حجت را میشناختم. ما به عنوان مستأجر در منزل پدریاش زندگی میکردیم و مدّتهای زیادی صبحها با چهرهی خندان و بشّاش او دیداری دوستانه داشتم. البته بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی و اعزام حجتالله به جبهه، رابطهی ما با هم کمتر شد، تا قبل از آغاز عملیات رمضان، در شلمچه و پاسگاه زید همدیگر را ملاقات کردیم و با هم به مرخصی ساعتی رفتیم.
از او سؤال کردم چه مدتی است که از منطقه به مرخّصی شهر نرفتی؟ او گفت: حدود ۵۰ روزی است که به شهر اهواز نرفتهام. گفتم: چرا اینقدر کم مرخّصی میروی؟ بچّهها از مرخّصی بیشتری استفاده میکنند. بالاخره انسان برای تمیز کردن جسم نیاز به استحمام دارد.
ما با هم خیابانهای شهر را پیاده میرفتیم و از اوضاع در هم ریختهی شهر صحبت میکردیم تا اینکه در کنار رودخانهای که از مرکز شهر اهواز میگذشت، نشستیم. حجتالله گفت: «اگر به خاطر شنیدن صدای دلانگیز آهنگران نبود، امروز هم در منطقه میماندم و به مرخّصی نمیآمدم.» سپس آهی کشید و ادامه داد: «بیایم مرخّصی و با دیدن این مظاهر فساد، اجر خود را ضایع کنم؟ وقتی اینجا که از شهرهای مرزی کشور است و در تیررس دشمن قرار دارد، اینگونه باشد، وای به حال شهرهای دورتر! رزمندگان به خاطر خدا و برای اینکه به ندای امام خمینی (ره) که حرفش برای اعتلای حکم الهی است، پاسخ دهند، جان خود را کف اخلاص گذاشتند و حاضر هم نیستند یک وجب از خاک میهن در دست دشمن باشد. اگر استحمام موجب پاکی جسم میشود، دیدن این بد حجابیها موجب آزرده شدن روح میگردد.»
رسم خوبان ۱۹ – غیرت دینی و تقیّد به ضوابط شرعی، ص ۱۰۰ و ۱۰۱
پاسخ دهید