با کشته و یا مجروح شدن تعداد زیادی از نیروهای دشمن، بقیه ترجیح دادند که از صحنهی نبرد بگریزند و خاکریز خود را به ما واگذار کنند. چون مأموریت گشتی با موفقیت کامل همراه شده بود، از طریق بیسیم به ما دستور دادند که در خاکریز دشمن بمانیم و تا رسیدن نیروهای کمکی، آمادهی مقابله با ضد حمله شویم. توپخانه هم آماده ی اجرای آتش شد.
در این مدّت تیم تخلیه، اسرای دشمن را به عقب انتقال داد. ستوان سلیمانی و استوار نورمحمّدی، سربازان را در یک موضع پدافندی مناسب سازماندهی کردند و به این ترتیب مقدمات مقابله با دشمن آماده شد. در حالی که همگی ما به حالت آماده باش به سر میبردیم، سربازی به نام «افشار» تجهیزات خود را به کناری گذاشت. آیینهای از جیبش در آورد و مشغول شانه کردن موهای سرش شد. بقیهی بچّهها از کار او متعجّب شدند.
ستوان سلیمانی با خنده از او پرسید: «افشار! حالا چه وقت شانه کردی موی سر است؟» او در حال تبسم و خوشحالی گفت: «میخواهم به دیدار خدا بروم، باید وضع مرتبی داشته باشم.»
لحظاتی بعد با اوّلین گلولهی خمپارهی دشمن، افشار به مقام والای شهادت نائل شد. وقتی بالای سرش رفتم، هنوز همان لبخند زیبا و با معنی در چهرهاش نمایان بود.
منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحهی ۴۶ـ ۴۷/ زورق معرفت، صص ۸۱ـ ۸۰٫ متأسفانه نام کامل شهید در منابع ذکر نشده است.
پاسخ دهید