«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

فرزندان ذُکور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

بزرگ‌ترین مُصیبت جانکاه و دلخَراش برای هر صاحب وجدانی خُصوصاً به فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) در رأس ذُریّه‌ی ایشان امام دل‌شکسته حضرت مهدی (ارواحنا فداه) و به شما عزیزانی که دلی با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل ایشان خُصوصاً با مادر امامت و ولایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) اعتقادی دارید، تسلیت عرض می‌کنم. خداوند متعال اسلام در آیه‌ی ۴۰ سوره‌ی مبارکه‌ی «اَحزاب» فرمود: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ[۲]» ، «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ[۳]»؛ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پدرِ اَحدی از رِجال شما نیست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزندان پسری داشتند، ولی قبل از این‌که رَجُل بشوند، مرد بشوند، داغ‌شان بر دل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست. «قاسم» که کُنیه‌ی مبارک پیامبر ما «ابوالقاسم» است، فرزندی به نام قاسم داشتند که در کودکی وفات کرد. «طیّب» فرزند دیگرِ نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که از دست دادند. سوّمین فرزند «ابراهیم» بود. قاسم و طیّب از حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بودند؛ ولی ابراهیم از مادرِ خوب‌مان «ماریه قِبْطیه[۴]» بود و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم خیلی به او علاقه داشت. برحسب روایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسین (علیه السلام) را بر روی زانوی راست‌ و ابراهیم را بر روی زانوی چپ نشانده بودند. هر دو مانند دسته‌ی گُل و برای پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) مایه‌ی اِبتهاج بودند. به قول ما شارژ بودند، خُشنود بود که خداوند متعال چه نعمتی به ایشان داده است. دو دسته‌ی گُل! جناب جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عَرضه داشت: پروردگار منّان اراده کرده است که یکی از این دو را از شما بگیرد، تو را مُبتلا به داغ یکی از این دو نفر بکند، این فدا بشود و دیگری باقی بماند که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک نگاهی به این و یک نگاهی به آن انداختند. گفت: اگر خدا امام حسین (علیه السلام) را از من بگیرد، هم فاطمه (سلام الله علیها) داغدار می‌شود، هم علیِ مرتضی (علیه السلام) و هم داغ او بر دل من سنگینی می‌کند. ولی اگر ابراهیم را از من بگیرد، فقط من داغدار می‌شوم. لذا تَرجیح داد که ابراهیم خود را فدای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بکند. ابراهیم وفات کرد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) باقی ماندند. وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از این حادثه تا نگاه به امام حسین (علیه السلام) می‌کردند، می‌گفتند: پدر و مادرم به قُربان کسی که ابراهیم خود را قُربان او کردم. بنابراین حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر فرزندانی بود که ذُکور بودند، ولی به مرحله‌ی مردی نرسیدند. لذا می‌فرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ».

مُلازم‌بودن قرآن و عترت در تمام زمان‌ها

«وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ»؛ عنوانش این است که او رسول خداست، پیام خداوند را برای بندگان خدا آورده است و خاتَم نبییّن است. می‌داند که نبی به دو معنا قابل توجیه و توصیف است. یکی از بلندمرتبه‌بودن است و دیگری از نبأ یعنی خبرداربودن است. از آن جهت که اخبار غیب از جانب حق‌تعالی بر قلب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سرازیر می‌شد و پیامبر خدا عالِم به‏ «ما کانَ وَ ما یَکونُ و ما هُوَ کائِنٌ» بودند و پیک آسمان از جانب خداوند متعال یعنی جبرئیل اَمین (علیه السلام) به صورت مُرتّب برای پیامبرمان خبر می‌آورد و نبی بود. از این جهت که رُتبه‌اش از همه‌ی انبیاء بالاتر بود، او سیّد البَشر بود، سیّد الانبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بود، سیّد النبییّن بود، فَخر انسانیّت بود، جایگاه او از همه بلندتر بود. به هر دو مَعنا نبی بود و در میان نبییّن خَتمی مَرتبت بودند. مُهر پایانی پَرونده‌ی نبوّت همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) وجود نازنین خاتَم آن‌ها بود. این یک نکته‌ی معرفتی است که خداوند متعال در پنج شش آیه به بَشریّت با بیان بسیار روشن اِبلاغ کرده است که این دین، آخرین دین است؛ یعنی کامل‌ترین دین است. اگر یک نَقصی داشت، باید دین بعدی می‌آمد و این را تَکمیل می‌کرد. ولی خداوند خواست که این دین برای مُدیریت همه‌ی نَسل‌ها با تغییرات و تحوّلاتی که در جوامع بَشری پیش می‌آید، در هر زمانی به مُقتضای نیاز آن زمان قرآن کریم آورده دارد و به همین لَحاظ کارشناس استنباط و استخراج نیازهای زمان را خداوند متعال در کنار قرآن کریم قرار داد. هم حدیث «ثقلین» که مانند آیات قرآن کریم قَطعی‌الصُّدور است، از جانب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اَحدی نیست از عُلمای اهل سُنّت که حدیث ثقلین را اِنکار کند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده‌اند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ[۵]»؛ من دو گوهر گرانبَها، دو سرمایه برای زندگی سعادت‌مندانه‌ی شما برای بعد از خودم به ارث گذاشتم. گاهی هم فرموده است که دو امانت را در میان شما گذاشته‌ام که یکی «کتَابَ اللَّهِ[۶]» است، وَحی الهی است، قرآنِ خداست و دوّم عِترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، آلِ پیامبر خدا (سلام الله علیهم اجمعین) است؛ ولی نکته این‌جاست که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ[۷]»؛ این دو در هیچ شرایطی از همدیگر تَفکیک نمی‌شوند. قرآن کریم همیشه با عترت مُقارنت دارد. عترت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با قرآن کریم مُلازمه دارد. هر گروهی و هر فرقه‌ای قرآن کریم را مُحترم بشمارد، ولی آن را با عِترت مُرتبط نداند و بگوید: «کَفانا کتَابَ اللَّهِ»، کتاب‌ الله خودش کافی است؛ نیازی به علی (علیه السلام) نیست، نیازی به امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) نیست، او نه تنها عترت را کنار زده است، بلکه خودِ قرآن کریم را کنار زده است. چون قرآنی که از عترت جُدا بشود، قرآن نیست. پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است که امکان ندارد قرآن از عترت جُدا بشود. قرآن کریم کتاب صامت خداست، ولی زبانِ قرآن کریم علی (علیه السلام) است، زبانِ قرآن کریم امام حسن مجتبی (علیه السلام) است، زبانِ قرآن کریم امام حسین (علیه السلام) و ۹ امام از نَسل حضرت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. و چون قرآن کریم اَبدی است و دین اسلام دینِ همیشگی برای بَشر است، امامت هم اَبدی است و مَقطعی نیست. یکی از دلایلی که ما به وجود مبارک امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) افتخار می‌کنیم که ما امام حیّ داریم، نه این‌که بعداً مُتولّد می‌شود، بلکه امامی داریم که اکنون حَیات دارد، زنده است، اوضاع عالَم زیر نظر اوست. «بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَرَی[۸]»؛ وجود مُبارک او سُفره‌ی رِزق ماسوی الله است، همه‌ی موجودات از او وجود می‌گیرند، مؤمنین از او نور ایمان می‌گیرند و هرکسی اهل مَعناست، رِزق مَعنویّت را از وجود مُقدّس امام زمان ما (ارواحنا فداه) اَخذ می‌کند. این از دَلایل قَطعی لُزوم امام در تمام اَزمنه و قطعاً قرآن کریم این مُلازمه و تقارن را با امام از عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد.

ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) زبانِ گویای قرآن کریم هستند

علاوه بر مسأله‌ی حدیث ثقلین، دو آیه‌ی کریمه از قرآن کریم که در واقع این حدیث ثقلین ترجُمان این دو آیه‌ی کریمه است. یکی این است که می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ[۹]»؛ این قرآنِ کریم است، به هر مَعنایی که در جای خودش توضیح داده شده است. این قرآنِ کریم است، اما این قرآن کریم در دسترس همه‌ی بندگان خدا نیست. «فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ»؛ حقیقت قرآن، رُتبه‌اش، نورانیّتش در دَسترس عُموم نیست. کتاب مَکنون است، مَستُور است، مَحجوب است. چه کسی به آن دسترسی دارد و این کتاب در اختیار اوست و هرکسی علاقه دارد از معارف این کتاب، از احکام این کتاب، از اخلاق این کتاب، از اَسرار این کتاب‌ استفاده کند، باید به چه کسی مُراجعه نماید؟ «لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۱۰]»؛ باید به مُطهّرون مُراجعه کرد. حال مُطهّرون چه کسانی هستند؟ در سوره‌ی مبارکه‌ی اَحزاب فرموده است: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا[۱۱]»؛ این دو آیه‌ی کریمه به علاوه‌ی حدیث ثقلین اِنحراف سقیفه را از مسیر قرآنِ مُنزَل از جانب پروردگار متعال برای اَشخاصی که انصاف دارند و وجدان دارند، اِنحراف آن‌ها را مُشخّص می‌کند و مُحکم دامان حضرت علی (علیه السلام) و دامان حضرت علی (علیه السلام) را می‌گیرد و خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را در این رابطه می‌بیند که چه نَقشی داشته است.

جریان امامت تا به امروز حافظ قرآن کریم بوده است

اگر این‌ها توانسته بودند حضرت علی (علیه السلام) را از دایره‌ی دیانت خارج کنند، نام‌ او را مَحو کنند و راهش را از یادها ببَرند، نابودی قرآن کریم هم حَتمی بود.‌ اما خداوند برای حفاظت از قرآن کریم که اِنجیل مَحفوظ نماند، تورات مَحفوظ نماند و گرفتار تَحریف شد. شما امروز ۴ نوع اِنجیل دارید. از جانب خداوند فقط بیش از یک اِنجیل نازل نشده است، ولی در میان مسیحیّت ۴ نوع اِنجیل وجود دارد. در مورد تورات مطالب سَخیف، دور از عقل، دور از وجدان و دور از اخلاق اِلی ماشاءالله در کتاب «عَهد عَتیق[۱۲]» وجود دارد. نه خداوند چنین چیزهایی را نمی‌گوید، یک انسانِ فرهیخته هم چنین نسبت‌هایی به پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و چنین تُهمت‌هایی به مُقرّبان خدا نمی‌زند. این تورات و اِنجیل سالم نماندند، دست تَحریف حقایق را وارونه کرد، دینِ خدا را درست به هوی و هَوس آلوده کرد و جَوامع بَشری را از نور توراتِ واقعی و اِنجیل واقعی مَحروم کردند. قرآن کریم چون آخرین کتاب است، خداوند متعال برایش سَنگر قرار داد، برایش دِژ قرار داد، برایش یک صندوق نَسوز قرار داد که اگر قرآن کریم در داخل آن باشد، هیچ دُزدی نمی‌تواند در تَحریف مَعنوی او اِقدام کند و هیچ غارتگَری نمی‌تواند آیات این قرآن را جابجا کند و بتواند از اصالت و موقعیت و اعتبار ساقط کند. آن حفاظ و آن صندوق نَسوز و آن دِژی که قرآن کریم را تا به امروز مَحفوظ داشت، مسیر و جریان امامت بود که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اوّلین کسی هستند که «یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ[۱۳]»؛ این قرآن بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد، ولی در تِلوِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، در تعاقب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، در نزول آیه به آیه‌ی قرآن کریم به حُکم این آیه‌ی کریمه که فرموده است: «یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»، حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شاهد نزول قرآن کریم بر قَلب پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. علاوه بر شُهود کاتب وَحی هم بودند و آنچه بر قَلب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می‌شد، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اِملا می‌کردند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کتابت می‌کردند. و این قرآن هم در نزولش مَشهودِ حضرت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) بود و هم در بَقاء که برای بقائش مَکتوب انگشتان گِره‌گُشای مولی‌الموحّدین، قرآن ناطق، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه الصّلاه و السلام) بود.

توطئه‌ی جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از وفات ایشان

و تا زمانی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حُضور داشتند، کسی در کاتب‌بودن وَحی با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رقابت نمی‌کرد و کسی هم نمی‌توانست در فَضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، در اعتبار حضرت علی (علیه السلام)، در وجاهت حضرت علی (علیه السلام) که در مورد نزول آیات قرآن کریم در شأن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با وجودِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌توانستند تَشکیک کنند؛ اما مُنافقین برای بعد از وفات نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقشه داشتند که آیاتی که دلالت دارد بر این‌که توطئه‌ای برای بعد از نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) جمعی، باندی، تروریست‌هایی، کودتاگَرانی خودشان را جا کرده بودند و نقشه‌ی تغییر جهت دین را از مسیر آسمان، مَعنویّت، حکومت الهی، حاکمیّت قانون، حاکمیّت اَشخاص و سکولار و باندها و حزب‌ها برگردانند و برای این جهت هم‌قَسم بودند. در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اقدام به ترور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کردند که دیگر اَساساً مسأله را از اصل بخُشکانند؛ اما به صورت مُعجزه‌آسا از آسمان برقی جَهید و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌هایی را که کَمین کرده بودند تا نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را ترور کنند، هم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌ها را دیدند، هم «حُذیفه[۱۴]» آن‌ها را دید و آن‌ها پا به فرار گذاشتند و موفق به ترور نشدند. ولی برای بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که نگذارند آن‌ چیزی را که وَحی الهی، آن چیزی را که لِسان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان رهبر جامعه برای بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که قرآنیّت قرآن کریم به این است که با او همراه باشد، برای طَرد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و تبدیل حکومت الهی به خلافت بَشری و به باند بازی‌ها و سیاست بازی‌ها هم‌قَسم شدند. لذا تا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات کردند، این‌ها این‌قَدر دستپاچه بودند که حتی در تشییع جنازه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یکی از این‌ها باقی نماند. این‌ها در نماز پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند، این‌ها در دَفن پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند؛ وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) خُطبه خواندند، وقتی فاطمه‌ی طاهره (سلام الله علیها) دَربه‌دَر دَرب خانه‌ی اَنصار و مُهاجر را می‌زدند و با حَسَنین (علیهما السلام) می‌رفتند و از این‌ها اِستمداد می‌کردند و اِتمام حُجّت می‌کردند، این‌ها می‌گفتند: بی‌بی! چرا علی (علیه السلام) دیر به ما مُراجعه کرد؟ ما با این‌ها بیعت کردیم و کار تمام شده است. وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) یکی از حرف‌هایی که با وِجدان این‌ها کار می‌کرد، این بود که فرمودند: یعنی علی (علیه السلام) هم جنازه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌گذاشت و به سُراغ مسأله‌ی حکومت می‌آمد؟ این کاری که شما کردید، خلاف بود. علی (علیه السلام) به وظیفه‌ی شَرعی خودش که بی‌احترامی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، آخرین پیامبر عالَم و محترم‌ترین شخصیّت عالَم رحلت کرده است و همه‌ی جَوامع بَشری به او بدهکار هستند. جنازه‌ی یک چنین شخصیتی را رها کنیم و به این‌جا بیاییم و مُنازعه حکومت داشته باشیم؟ این یک نکته بود که گفتند: حفظ حَریم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به‌قَدری اهمیّت دارد، ولو حکومت مُوقتاً تا قَرن‌ها در مسیر اِنحراف پیش برود، ولی به قیمت بی‌احترامی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌شود حکومت اَصیل را نگاه داشت.

امامت و ولایت ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) عَمود و ستون دین است

نکته‌ی دوّم این بود که شما نَقض عَهد کردید. شما در غَدیر بیعت کرده بودید. بیعت بعد از یک بیعت، نَقض آن بیعت اوّل است. غَدیر حرفی برای شما باقی نگذاشته بود. نکته‌ی سوّم این بود که هم بی‌بی عالَم و هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و هم ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) فرموده‌اند: «مَثَلُ الإِمامِ مَثَلُ الکَعبَهِ، إذ تُؤتى وَ لا تَأتی[۱۵]»؛ امامت این‌گونه نیست که تَبلیغات کنند و مردم بر سر صندوق بیایند و رأی بدهند و رَقیب دیگری داشته باشد و هرکسی رأی بیشتری آورد، امام باشد؛ خیر، امامت انتصاب خداوند متعال است. همین‌گونه که نماز برای مردم واجب است، امامت عَمود نماز است. نماز عَمود و ستون دین است؛ ولی امامت عَمود نماز است. شما در زیارت‌نامه‌ی حضرت ثامن‌الحُجج علی‌بن‌موسی‌الرضا (سلام الله علیه) می‌خوانید: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللّهِ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ[۱۶]»؛ او نور خداوند در ظُلمات زمینِ دل‌هاست و او عَمودِ دین است و نماز هم به او اُستوار است. نماز بدونِ او نماز نیست، روزه بدونِ او روزه نیست. نماز بدون امامت و ولایت یک مُجسمّه‌ی بی‌روح است؛ شکلِ نماز را دارد، ولی حقیقتِ نماز را ندارد. «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ[۱۷]» نیست؛ تکیه‌گاه بَشر در سختی‌ها که خداوند متعال فرموده است: «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ[۱۸]»، این نمازی که با روحِ عبادت جان نگرفته است، این نماز مُرده است؛ روزه‌ی بدون امامت مُرده است. و همه‌ی مَناسک بدون اتّصال به آبِ حَیات ولایت یک سلسله اَفعال و ظواهری است که باطن ندارد، ظواهری است که روح و جان ندارد. لذا این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی اَحزاب فرمود: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ»، اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، این رهبر، این راهنما، این اُسوه، این پیکِ خداوند، این دریای عصمت، این رَهنمای قافله‌ی اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، این نگین پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین)، این تاجِ پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین)، این سالار انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) وقتی از دنیا برود یا به شهادت برسد، «انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ» شما برمی‌گردید، شما از دین برمی‌گردید. این‌ها ظاهراً که از دین برنگشتند؛ اما عُدول از ولایت حضرت علی (علیه السلام) اِرتجاع است، از دین برگشتن است. دین به علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) دین است. دین مِنهای علی (علیه السلام) عَمود ندارد، خیمه‌ی دین می‌خوابد. ستون دین، عَمود دین، ستون فقراتِ مَکتب ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.

جریان سَقیفه حکومت اسلام را از مسیر خود به اِنحراف کشاند

اما بر اساس نقشه‌ای که از پیش کشیده بودند، توطئه‌ای که تدارک دیده بودند، از این فُرصت وفات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که خاندان عزادار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حُرمت جنازه‌ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ می‌کنند، از این فُرصت استفاده کردند. در سقیفه رفتند و یک کودتای به مَعنای واقعی کلمه کودتا کردند و قرآن کریم را از عِترت جُدا کردند. وقتی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از بیعت‌ کردن با این‌ها سرباز زدند، دوبار آمدند که یک ‌بار «قُنفُذ» را فرستاد و گفت: برو علی (علیه السلام) را از خانه‌اش دعوت کن که بیاید و با خلیفه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: او خلیفه‌‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و من خلیفه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. برای بار دوّم مرحوم «فیض کاشانی[۱۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) که جُزء برجسته‌ترین عُلمای شیعه در اَبعاد مُختلف است و انصافاً انسان غِبطه می‌خورد که چه دریایی بوده است، چه پَرچمی بوده است، چه افتخاری برای جهان بَشریّت بوده است، تمام آثارش متنِ بدونِ حاشیه است و مُفید است و نورانی است. هم از نظر عرفانی اهل‌الله بوده است، اهل سِیر و سُلوک بوده است و هم از نظر تَبحّر دریای روایات را غَواصی کرده است و جواهرات و دُرّهای گرانبَهایی از دریای روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) استخراج کرده است. کُتُب اَربعه را در یک مَجموعه جمع کرده است و برای احادیث عَن اِجتهادٍ بیاناتی دارد و عُلما حقّ عظیمی به گردن همه‌ی مسلمان‌ها دارند. فیض هم به گردن ما حقّ بزرگی دارد. سلام خدا به روحِ فیض کاشانی (اعلی الله مقامه الشریف) که هم کتاب «الوافی» ایشان و هم کتاب «الشافی» ایشان، هم کتاب «حقّ الیقین» ایشان و هم کتاب «علم الیقین[۲۰]» ایشان و هم کتاب‌های دیگری که دارد و ۲۰۰ جلد کتاب از او باقی مانده است، یکی از کتاب‌های ایشان کتاب علم الیقین است. در این کتاب علم الیقین مطالب کلامی و اعتقادی را مَطرح کرده است. ایشان نقل می‌کند که وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی آمدند تا ایشان را برای بیعت ببَرند، فرمودند: من قَسم خورده‌ام تا قرآن کریم را جمع نکنم، از منزل بیرون نخواهم آمد. دیدند که این‌ها نمی‌توانند در برابر قَسم حضرت علی (علیه السلام) مقابله کنند. لذا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشستند و قرآن کریم را جَمع‌آوری کردند و به مسجد آوردند. به مسجدی‌ها با خلیفه‌ی غاصب اعلان کرد که من قرآن را جمع کردم و آورده‌ام. این‌ها گفتند که قرآن را بگذار و برو. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: قرآن چیزی نیست که از من جُدا بشود که من قرآن را بگذارم و بروم.؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «علیٌّ مَع القرآنِ و القرآنُ مَع علیٍّ[۲۱]»؛ علی (علیه السلام) با قرآن و قرآن هم با علی (علیه السلام) است. این دو از هم جُدا نمی‌شوند. این‌که می‌خواهید جُدا کنید و بگویید من بروم و قرآن بماند، خلاف دستور خداوند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. تا دیدند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این‌ها را متوجّه آن تأکیدِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که بلندگوی خداوند بودند و دستور خداوند متعال بود و این دو آیه‌ی کریمه‌ای هم خدمت شما خواندم سَنَد مُحکمی برای این‌هاست، گفتند: حالا که این‌گونه است نه تو را می‌خواهیم نه قرآن را. هم خودت برو و هم قرآن را با خودت ببَر. آن کسی که گفت: «کَفانا کتابَ الله» و نگذاشت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر رحلت و شهادت وصیّت‌شان نوشته بشود، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از روی دلسوزی به اُمّت‌شان که برای خودِ این اُمّت‌ دلسوزی می‌کردند، فرمودند: قَلم و دَوات بیاورید تا من چیزی را بنویسم که بعد از من اُمّت‌ گرفتار اختلاف نشود. این تروریست‌های تَکفیری، این آدم‌کُش‌های حرفه‌ای مَعلول اِنحراف خلافت از جایگاه خودش که جایگاه الهی بود، حاکم الهی را به باندهای کودتاگَر تبدیل کردند که هرکسی قدرت داشت، می‌تواند مَسیر را عوض کند، می‌تواند حکومت را طبق سَلیقه‌ی خودش اداره کند، حَلال خدا را می‌تواند حَرام کند و حَرام خدا را می‌تواند حَلال کند، هرجایی خواست اِعمال خشونت بکند، هرجایی خواست اِعمال تَبعیض بکند و قِداست دین هم به خودش بدهد و بگوید که خلیفه‌‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و مُخالفت با او کُفر است. مُخالفت با این‌ها را کُفر مُعرّفی می‌کردند. «خالد بن وَلید[۲۲]» رفت و به عنوان مُخالفت با خلافت آن‌همه آدم کُشت. آن وقت مُخالفت با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که در بِستر رحلت بود، پیامبری که خداوند متعال او را این‌قَدر بزرگ کرده است، بزرگ‌ترین شَخصیّت عالَم وجود است، اگر کسی به او اِهانت کند، این کُفر نیست! اما کسی که به ناحقّ خودش را خلیفه‌ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعرّفی کرده است، اِهانت به او کُفر است و این تروریست‌ها ما را به این دلیل می‌کُشند که ما آن‌ها را خلیفه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌دانیم. این خون ما مُباح است؛ ولی کسی که کنار بِستر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست و به ایشان دُشنام داد، ناسزا گفت و نگذاشت که این وصیّت نوشته بشود، جسارت به پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) کُفر نیست، اما جسارت به کسانی که خودشان را جا زدند، کُفر است! اگر شهادت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، توطئه‌ی این‌ها تا قیامت اسلامِ ناب را از بین می‌بُرد و شما امروز این مقاومت را نداشتید.

اسلامِ ناب ثَمره‌ی ایثار حضرت زهرا (سلام الله علیها) است

این بیدارگَری جهانی همگی در پَرتوی شهادت و ایثار بی‌بیِ ما حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) است که به میدان آمد، دفاع کرد، از اسلامِ ناب دفاع کرد، با «خُطبه‌ی فَدکیه» دیگر چیزی ناگفته باقی نماند. با قَطع رابطه با مُدّعیان خلافت که حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) که این‌ها نوشته‌اند حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به خلیفه‌ی اوّل گفت: «لأدعون الله علیک فی کل صلاه[۲۳]»؛ فرمودند: بعد از هر نماز تو را نفرین می‌کنم. هم در مورد خلیفه‌ی دوّم گفتند که من تو را نفرین می‌کنم. هم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) را مَظهر رضا و غَضب خداوند مُعرّفی کرده بود، با این حرکت‌شان که شما نفرین‌شده هستید، شما علی‌آزار هستید، شما پیامبرآزار هستید؛ «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ[۲۴]»؛ آیه‌ی قرآن کریم می‌فرماید: کسانی که خدا و رسول را ایذاء می‌کنند، «أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[۲۵]»؛ این‌ها کسانی هستند که خداوند متعال این‌ها را لَعن کرده است و کسانی هم که اهل لَعنت هستند، لَعنت‌شان شامل این‌ها می‌شود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) مَظهر این رضا و ایذاء بودند. فرمودند: «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی[۲۶]»؛ حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عالَم اعلان کردند که این‌ها من را اذیّت کردند، من از این‌ها ناراضی هستم و این‌ها هم در کتاب‌هایشان نوشتند: «ماتت فاطمه[۲۷]»؛ فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت، در حالی‌که با این‌ها قَهر بود، در حالی‌که از این‌ها نارضایتی داشت. فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) به قیمت شهادت خودش این خطّ را حفظ کرد. در آن شرایط شمشیر حضرت علی (علیه السلام) کار نمی‌کرد، بیان حضرت علی (علیه السلام) کار نمی‌کرد، چون فَضا در دست آن‌ها بود. لذا جایگاه، جایگاه حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) بود؛ هم از این جهت که بانو بودند و عَواطف بَشر نسبت به مَظلومیّت یک بانو عَواطف خاصّی است و هم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) مطلب را تمام کرده بودند و به عنوان یک شخصیّتی که پیامبر معصوم و پیامبر کُرسی‌نشینِ آیه‌ی تَطهیر جلوی پای او بلند می‌شود، به استقبال او می‌رود، او را می‌آورد و در جای خودش می‌نشاند، در برابر خودش مانند زانوزدن فرزند در مقابل مادر زانو می‌زند و دو دست او را هم تواضعاً و اَدباً بوسه می‌زند، دَقیقاً جایگاه مادر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داده بود و این همه آیاتی که در شأن حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمده بود را به گوش مسلمان‌ها رسانده بود، لذا جامعه‌ی آن روز برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) قِداست خاصّی قائل بود و به حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمی‌توانستند بگویند که حرف نزن و حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) حرف‌هایی را که حضرت علی (علیه السلام) نمی‌توانست بزند، از عُهده‌ی آن برآمد. هم خُطبه خواند و رَسماً استیضاح کرد، لایحه‌ی اِتّهامی این‌ها را به دادگاه تاریخ سپُرد و در مجلسی که حاضر بودند از همه‌ی حاضرین اَشک گرفت و بعضی‌ها در همان‌جا عکس‌العَمل نشان دادند و در گوش هم می‌خواندند، بعضی‌ها هم بلند شدند و رفتند؛ ولی فَضا فَضای خَفقان بود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) این‌ها را دعوت به قیام مُسلّحانه کرد، به «بَنی قیله[۲۸]» که فرزندان یک بانویی بودند که یک قَبیله شده بودند و این‌ها در غیرت مَشهور بودند، فرمود: شما که اسلحه دارید، شما که طایفه دارید، شما که در زمان پدرم در نُصرت پدرم کم نگذاشتید، «ما هذِهِ الْغَمیزَهُ فی حَقّی[۲۹]»؟ مگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرموده است: «اَلْمَرْءُ یحْفَظُ فی وُلْدِهِ[۳۰]»؛ اگر مردی را دوست دارید، باید احترام آن سِلسله را در فرزندانش حفظ کنید؟ مگر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غیر از من فرزندی دارد؟ از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کردید، ولی حالا که حقّ من را غَصب کردند، «ما هذِهِ الْغَمیزَهُ فی حَقّی»؟ چرا به من که رسیده است چشم‌هایتان را بر روی هم گذاشته‌اید و از من دفاع نمی‌کنید؟ مگر شما از پدر من دعوت کردید و او را از مکّه به مدینه آوردید، مگر با او بیعت نکردید و قَسم نخوردید همان‌گونه که از ناموس خودتان دفاع می‌کنید، از خانواده‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم دفاع کنید؟ پس چرا به قَسم‌تان عمل نمی‌کنید؟ اما آن‌چنان شیطان بر این‌ها مُسلّط بود که بعضی‌ها تَطمیع شدند، بعضی‌ها تَهدید شدند و جُرأت دفاع از حضرت زهرا (سلام الله علیها) را نداشتند. از این جهت فاطمه (سلام الله علیها) با پای خودش به مَسلخ شهادت رفت و با خون خودش، با وصیّت خودش، با خُطبه‌ی خودش، با مَجهول‌گذاشتن قَبر خودش تا روز قیامت در سنگر دفاع از ولایت و حکومت توحیدی نشست و تا به امروز پَرچم مقاومت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در اِهتزاز است و مقاومت ایران و لُبنان و یَمن و عراق و غَزّه‌ی امروز همگی بر سر سُفره‌ی حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است.

روضه و توسّل به حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها)

حالا دیگر باید روضه خواند. امشب شبِ گریه است. مادرتان از دنیا رفت، اما خودش از دنیا نرفت؛ مادرتان را کُشتند.‌ وقتی به حضرت امام صادق (علیه السلام) عرض کردند: مادرتان جوان بود، بچّه‌های کوچک داشتند، چه بیماری عارض شد که در ۱۸ سالگی پَرپَر شد؟ گریه‌ی امام صادق (علیه السلام) بلند شد. قَسم جَلاله خوردند و فرمودند: والله قَسم مادرم به مرگ طبیعی از دنیا نرفت؛ مادرم را کُشتند. «وَ إِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ[۳۱]»؛ هیچ‌ گُناهی نداشت. گناهش دفاع از ولایت بود، محبّت علی (علیه السلام) بود. به این جُرم  بانوی جوان را که پا به ماه بود، هم فرزندش را کُشتند و خودش را کُشتند. شاید همین امشب بود که بی‌بیِ عالَم هنگام غروب از «فضّه» آب خواست. فضّه آب آورد. بانویی که این‌قَدر بدنش آب شده بود، توانش تمام شده بود. می‌گفت: «أَبَتَاه ضَعُفَت قُوَّتِی[۳۲]» …

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۴۰٫

«مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَٰکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ ۗ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا».

[۳] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴۴٫

«وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکُمْ ۚ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا ۗ وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ».

[۴] ماریه دختر شمعون (درگذشت: ۱۶ق) معروف به ماریه قِبْطیه، از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که ابراهیم از او زاده شد. مقوقس، حاکم مصر و اسکندریه در پاسخ به نامه پیامبر، او را به همراه هدایایی برای پیامبر فرستاد. در میان همسران پیامبر، غیر از حضرت خدیجه، ماریه تنها زنی بود که از پیامبر صاحب فرزند شد. ماریه دختر شمعون در روستای «حفن» در یکی از مناطق «اَنْصِنا» در مصر به دنیا آمد. در سال هفتم هجری قمری، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاطب بن ابی بلتعه را به همراه نامه‌ای به سوی مقوقس حاکم مصر و اسکندریه فرستاد تا او را به اسلام دعوت کند. مُقَوقِس در پاسخ به دعوت پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) ماریه را که از دختران ملوک مصر بود به همراه خواهرش «سیرین» و به نقلی «شیرین» و همچنین هدایای بسیار، برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد. مقوقس همراه این هدایا نامه‌ای نیز برای پیامبر نوشت که در بخشی از آن آمده است: «من فرستاده تو را اکرام کردم و به سوی تو، دو کنیز فرستادم که در سرزمین عظیم قِبْط، دارای منزلت هستند.» روایت شده که حاطب بن ابی بلتعه در بین راه اسلام را بر آن دو عرضه کرد و آنان مسلمان شدند. پس از ورود به مدینه، رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم) ماریه را برای خود برگزید و سیرین را به حسان بن ثابت بخشید. نخستین منزل ام المؤمنین ماریه، خانه حارثه بن نعمان بود. او یک سال در این منزل سکونت داشت. شایستگی‌های ماریه و توجه پیامبر به او، حسادت برخی از زنان پیامبر، به خصوص عایشه را برانگیخت. این حسادت تا بدان حد بود که عایشه به آن اعتراف کرده است. ماریه، زنی پاک، دیندار و از زنان صالح، نیکوکار، شایسته و مورد توجه و علاقه پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مورخان و سیره‌نگاران او را به حسن دینش ستوده‌‌اند. پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیان علاقه خود به او فرمود: آنگاه که مصر را فتح کردید، با آنان به خوبی برخورد کنید، چون من داماد آنان هستم».

گفته‌اند که ماریه تنها زنی جز خدیجه بود که برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزند آورد. مدتی پس از استقرار ماریه در منزل جدید، ابراهیم فرزند رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم) در ذیحجه سال هشتم هجری به دنیا آمد و جبرئیل نازل شد و حضرت را با عنوان «اباابراهیم» سلام داد. نقل است که بعد از تولد ابراهیم، پیامبر شاد شد و او را به عایشه نشان داد و فرمود: «ببین چقدر این بچه شبیه من است!» و عایشه هم در پاسخ گفت من شباهتی نمی بینم. ابراهیم در سال دهم هجری، از دنیا رفت و در بقیع دفن شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غم او اندوهگین شد و فرمود: «این غم، اشک را جاری و قلب را اندوهناک می‌کند ولی من چیزی نمی‌گویم که باعث خشم پرورگار گردد.» افک به ماجرای تهمتِ فحشا زدن گروهی از مردم به یکی از همسران پیامبر اشاره دارد.  بر اساس روایتی که علی بن ابراهیم قمی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده، عایشه به ماریه قبطیه تهمت زد که با فردی به نام جَریح قبطی ارتباط نامشروع برقرار کرده است. مطابق این گزارش هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مرگ فرزندش ابراهیم غمگین بود، با این سخن عایشه روبه‌رو شد که «از مرگ ابراهیم ناراحت نباش، چرا که او فرزند جریح بوده است». به همین دلیل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از امام علی (علیه السلام) خواست جریح را به قتل برساند. جریح که از قصد امام علی آگاه شده بود به بالای درختی فرار کرد.[ در آن هنگام لباس او کنار رفت و علی (علیه السلام) متوجه شد او آلت تناسلی ندارد. بدین ترتیب تهمت ارتباط نامشروع از ماریه برداشته و آیات افک نازل شد.

برخی مفسران مانند محمدحسین طباطبایی، سید محمدحسین فضل‌الله، مکارم شیرازی و جعفر سبحانی این گزارش را با اشکال‌هایی مواجه دانسته، آن را رد کرده‌اند. گفته شده از علمای شیعه، تنها عالمان دوره‌های اخیر آیه افک را مربوط به ماجرای ماریه دانسته‌اند. از جمله این عالمان می‌توان به سید ابوالقاسم خویی، سید جعفر مرتضی عاملی و سید مرتضی عسکری اشاره کرد. شیخ مفید که رساله مستقلی در موضوع حدیث ماریه، با نام رساله حول خبر ماریه، نوشته است، این حدیث را مسلّم دانسته و معتقد است همه علما این روایت را ثابت می‌دانند، ولی در حدیثی که او نقل کرده، به نازل شدن آیات افک اشاره نشده است؛ چنان‌که در منابع متعدد دیگری ماجرای ماریه بدون اشاره به نزول آیات افک، نقل شده است. اتهام به ماریه در منابع اهل‌تسنن نیز آمده است؛ از جمله این منابع می‌توان به صحیح مسلم، الطبقات الکبری، انساب الأشراف، المستدرک علی الصحیحین و صَفْوه الصفوه اشاره کرد. به گفته محمدجواد مغنیه از مفسران شیعه در قرن چهاردهم قمری، بیشتر مفسران و تاریخ‌نگاران بر این باورند که آیات افک درباره تهمت زدن منافقان به عایشه نازل شده است. گزارش مربوط به عایشه در منابع متعددی از اهل‌سنت وجود دارد. در برخی منابع شیعیان نیز واقعه افک مربوط به تهمت زدن منافقان به عایشه دانسته شده است. با این حال به نظر برخی از محققان شیعه، این روایت نیز اشکال‌های متعددی دارد و داستان تهمت به عایشه جعلی و هدف سازندگان آن، فضیلت‌سازی برای عایشه بوده است. ماریه، پنج سال بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در محرم سال ۱۶ هجری درگذشت و در بقیع دفن شد.

[۵] شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۲۳۳.

«ِإِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ فَانْظُرُوا کیفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا».

[۶] همان.

[۷] همان.

[۸] مهدی انقلابی بزرگ، ص ۲۶۸، مکارم شیرازی – بحار، ج ۲۳، ص ۱۹ با عبارت بهم یرزق الله عباده.

«بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الاَرضَ وَ السَّمَاء».

[۹] سوره مبارکه واقعه، آیات ۷۷ و ۷۸٫

[۱۰] سوره مبارکه واقعه، آیه ۷۹٫

[۱۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۳٫

«وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّهِ الْأُولَىٰ ۖ وَ أَقِمْنَ الصَّلَاهَ وَ آتِینَ الزَّکَاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».

[۱۲] عهد عتیق، مجموعه ۳۹ کتاب و یا رساله‌ای است که به زعم مسیحیان و یهودیان توسط برخی از پیامبران و یا پیروان آنها در طول قرون متوالی ـ از زمان حضرت موسی (علیه السلام) تا قبل از میلاد مسیح (علیه السلام) نگاشته شده است. عهد قدیم، که تنها بخش مورد اعتقاد یهودیان و قسمتی از کتاب مسیحیان است، حدود سه چهارم کتاب مقدس را در بر می‌گیرد. این مجموعه، که گفته می‌شود طی قرن‌ها و به دست نویسندگان مختلف نگاشته شده، در برگیرنده مطالب متنوعی از قبیل تاریخ، شریعت، حکمت، مناجات، شعر و پیشگویی است. بیشتر کتاب‌های این بخش به زبان عبری و‌ اندکی از آن به زبان کلدانی نوشته شده است. (دو زبان عبری و کلدانی از زبان‌های سامی و هم خانواده با عربی‌اند.). این مجموعه مشتمل بر ۳۹ یا ۴۶ کتاب است این اختلاف از تفاوت دو نسخه قدیمی عهد قدیم نشات می‌گیرد. پنج کتاب آغازین این بخش، تورات حضرت موسی (علیه السلام) نامیده می‌شود. البته کاتولیک‌ها و ارتودکس‌ها علاوه بر این مجموعه، ۷ کتاب دیگر را نیز جزء بخش عهد عتیق کتاب مقدس می‌دانند. بخش عهد جدید مجموعهی ۲۷ کتاب و یا رساله‌ای است که سالها بعد از حضرت مسیح به زعم مسیحیان توسط ۸ تن از شاگردان و یا پیروان اولیهی آن حضرت در طول ده‌ها سال نگاشته شده است. چهار کتاب آغازین این بخش انجیل نامیده می‌شود. آنچه از لابلای تورات فعلی بر می‌آید این است که شریعت حضرت موسی (علیه ‌السلام) به تدریج متجاوز از چهل سال از جانب خدا بر حضرت آن حضرت نازل شده است. حضرت موسی در آخر عمرش به نوشتن و جمع‌آوری این مجموعه پرداخت و پس از نوشتن همه آنها، آن را به کاهنان و بزرگان بنی‌اسرائیل تسلیم کرد و امر کرد که آن را در کنار تابوت عهد بگذارند و هر هفت سال آن را باز کنند و برای مردم بخوانند. (در تورات سفر تثنیه، باب ۳۱ آیات ۹ تا ۱۲چنین میخوانیم: «آنگاه موسی قوانین خدا را نوشت و آن را به کاهنان لاوی که صندوق عهد خداوند را حمل می‌کردند و نیز به ریش سفیدان اسرائیل سپرد. او به ایشان فرمود: این قوانین را در پایان هر هفت سال یعنی در سالی که قرض‌ها بخشیده می‌شود، هنگام عید خیمه‌ها، که تمام قوم اسرائیل در حضور خداوند در مکانی که او برای عبادت تعیین می‌کند جمع می‌شوند، برای آنها بخوانید…»  از این رو «یهودیان و مسیحیان تورات را نوشته خود حضرت موسی (علیه ‌السلام) میدانند. همچنین سایر کتاب‌های عهد عتیق به برخی از انبیاء منسوب شده است.» آری، اگرچه اصل تورات بنا به اعتقاد ما نیز به عنوان کتابی آسمانی و وحیانی مورد قبول است لکن تورات کنونی بدون شک غیر از مجموعه قوانینی است که موسی به عنوان وحی الهی برای قوم خود نوشت و به یادگار گذاشت.

مجموعه عهد قدیم در اصل ـ غیر از بخش کوچکی از آن ـ به زبان عبری نگاشته شده است. در سده‌های قبل از میلاد مسیح، این مجموعه به یونانی ترجمه شده است. بنابراین، دو نسخه قدیمی از این کتاب وجود دارند که تا‌ اندازه‌ای با هم متفاوتند. پس از اشغال سرزمین فلسطین در قرن چهارم قبل از میلاد، به دست اسکندر، یهودیان در سراسر امپراتوری پراکنده شدند و به تدریج زبان مادری خود (عبری) را فراموش کردند و به زبان یونانی روی آوردند. در قرن سوم قبل از میلاد و در زمان حکومت بطلمیوس فیلادلفوس بر مصر، به امر او، یهودیان اسکندریه کتاب عهد قدیم را به زبان یونانی ترجمه کردند. این ترجمه به “سبعینیه” معروف است؛ چون گفته می‌شود که این کتاب را حدود هفتاد نفر ترجمه کرده‌اند. نسخه سبعینیه با متن عبری تفاوت‌هایی دارد. مهم‌ترین تفاوت آنها، این است که هفت کتاب در این نسخه موجود است که متن عبری آن در دست نیست. این کتاب‌ها عبارتند از: طوبیت، یهودیت، حکمت سلیمان، حکمت یشوع بن سیراخ، باروک، کتاب اول مکابیان و کتاب دوم مکابیان. همچنین برخی از کتاب‌های موجود در متن عبری در نسخه سبعینیه بخش‌هایی اضافه دارند. در دو قرن قبل از مسیحیت و یک قرن پس از آن بسیاری از یهودیان و نیز بعداً مسیحیان، از این نسخه استفاده می‌کردند، تا اینکه در حدود سال ۱۰۰ م. سران یهود شورایی تشکیل دادند و بر رسمیت ۳۹ کتاب ـ که در متن عبری بود، ـ رای دادند و اسفار هفت‌گانه موجود در ترجمه سبعینیه را غیر قانونی اعلام کردند. اما مسیحیان این نسخه را معتبر دانسته، به استفاده از آن ادامه دادند تا اینکه پروتستان‌ها در قرن شانزدهم به متن عبری بازگشتند و این هفت کتاب را غیر رسمی اعلام کردند. بنابراین، یهودیان و پروتستان‌های مسیحی متن عبری را قانونی می‌دانند و کتاب‌های عهد قدیم را ۳۹ عدد می‌شمرند و دو فرقه مسیحی کاتولیک و ارتدکس نسخه سبعینیه را معتبر دانسته، تعداد کتاب‌های عهد قدیم را ۴۶ می‌دانند.

تفاوت دیگر دو نسخه قدیمی عهد قدیم در ترتیب کتاب‌های این مجموعه است. مطابق ترتیب و تقسیم نسخه عبری ـ که یهودیان آن را قبول دارند ـ این مجموعه به سه بخش، تورات، نبییم (انبیا) و کتوبیم (مکتوبات)، تقسیم می‌شود. “تورات” مشتمل بر پنج سفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه می‌شود. بخش دوم، یعنی “کتاب انبیا” به دو بخش انبیای متقدم و انبیای متاخر تقسیم می‌گردد. بخش نخست، کتاب‌های یوشع، داوران، دو کتاب سموئیل و دو کتاب پادشاهان را در بر می‌گیرد و بخش دوم، کتاب‌های اِشعْیا، ارمیا، حزقیال، هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکاه، ناحوم، حبقوق، صنفنیا، حجّی، زکریا و ملاکی را شامل می‌شود. بخش سوم، یعنی “مکتوبات”، از کتاب‌های مزامیر، امثال، ایوب، غزل غزل‌ها، روت، مراثی ارمیا، استر، جامعه، دانیال، عزرا، نَحمیا و دو کتاب تواریخ ایام تشکیل شده است.

[۱۳] سوره مبارکه هود، آیه ۱۷٫

«أَفَمَنْ کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَ رَحْمَهً ۚ أُولَٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ۚ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ ۚ فَلَا تَکُ فِی مِرْیَهٍ مِنْهُ ۚ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ».

[۱۴] ابو عبد الله حُذَیفه فرزند حِسْل یا حُسَیل ملقب به یمان از قبیله بنی عَبْس یمن است. یمان پیش از ظهور اسلام به مدینه رفت و با خاندان عبدالاشهل، از شاخه اوس، هم‌پیمان شد و با رباب دختر کعب ازدواج کرد. او سه پسر دیگر داشت: سعد٬ صفوان که در جنگ احد حاضر بود و مُدْلج. و نیز دخترانی به نام‌های لیلی، سلمه که در جنگ احد توسط ابوسفیان به شهادت رسید و فاطمه که از پیامبر نقل حدیث کرده است٬ داشت. حسیل در جنگ احد حضور داشت و در آنجا به شهادت رسید. برخی می‌گویند یکی از مسلمانان او را به اشتباه کشت. حذیفه از نخستین اسلام‌آورندگان بود، و بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت کرد. وی از سویی جزو مهاجران بود و از طرفی چون با یکی از طوایف مدینه هم‌پیمان بود، جزو انصار محسوب می‌شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، حذیفه را دراین‌باره مخیر کرد و او انتساب به انصار را برگزید و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را تأیید کرد. و بعد از میان مهاجران عمار به عنوان برادر وی انتخاب گردید. با این که اسلام آورده بود٬ مشرکین مانع شدند در جنگ بدر حضور یابد؛ اما در جنگ احد به همراه پدر خود حضور یافت. حذیفه برای قاتلان پدرش آمرزش خواست و چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست خون‌بهای او را از بیت المال بپردازد، حذیفه آنان را بخشید. حذیفه در جنگ خندق، از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت یافت از درون اردوگاه دشمن خبر کسب کند که با موفقیت این کار را انجام داد. وی در غزوات دیگرِ چون احد نیز همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.

پیامبر اخبار بسیاری از حوادث و فتنه‌های آینده را با او در میان گذاشته بود و از باطن بسیاری افراد به او خبر داده و برخی منافقان را به او شناسانده بود، او گفته است: پیامبر حوادث آینده تا قیامت را بر من بازگو کرده است. نقل شده است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام بازگشت از تبوک، نام تک‌تک منافقانی را که قصد رم‌دادن مرکب وی را داشتند، به او فرمود. به همین دلیل شرح‌حال‌نگاران از وی با عنوان صاحب سرّ (رازدار) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد کرده‌اند، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حذیفه و امام علی (علیه السلام) فرمود: «آنان بهتر از همه مردم، منافقان را می‌شناسند.» حذیفه از پیامبر روایات متعددی نقل کرده است و افراد بسیاری از او نقل روایت کرده‌اند. او به پرهیزکاری، دنیاگریزی و دوری از ثروت‌اندوزی معروف بود. عمر وی را در جنگ نهاوند، جانشین فرمانده سپاه نمود و او پس از کشته شدنِ نعمان‌ بن مقرن، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت و نهاوند را گشود. سپس دینور٬ ری و همدان را نیز فتح کرد. او در خلافت عمر، والی مدائن شد که در زمان عثمان نیز همانجا بود و در زمان خلافت امام علی (علیه السلام) رحلت کرد. حذیفه در دوره عثمان در خاک‌سپاری ابوذر شرکت کرد. نقل شده او پس از آگاهی از اختلاف مصاحف، تدوین قرآن واحد را به عثمان پیشنهاد داد.

وی در میان اصحاب حضرت علی (علیه السلام)، یکی از ارکان چهارگانه یاد شده است. در خبری، حذیفه را در زمره هفت‌تنی دانسته که به‌سبب ایشان، عنایت‌های خدا بر مردم ارزانی می‌شده است و همانها با وصیت خود فاطمه زهرا(س) در نماز بر پیکر و خاک‌سپاری او حضور داشته‌اند.  هنگامی که حرکت علی (علیه السلام) برای شرکت در جنگ جمل به منطقه ذوقار به گوش حذیفه رسید، به یاران خود گفت: خود را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و وصی سید المرسلین برسانید که حق در یاری دادن اوست. از او روایاتی در‌ شأن و منزلت امام علی (علیه السلام) و اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. حذیفه در روایتی، تصریح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر امامان دوازده‌گانه پس از خود را نقل کرده است. حذیفه در سال ۳۶ در مدائن درگذشت. اما برخی گزارش ها در مورد رسیدن خبر شهادت عمار به او٬ حکایت از زنده بودن وی در ماه صفر سال ۳۷ دارد. حذیفه بن یمان از راویان حدیث غدیر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. علامه امینی نام و مشخصات ۱۱۰ صحابی راوی حدیث غدیر را مشخص کرده که یکی از آنان، حذیفه است.

[۱۵] کفایه الأثر، ص ۱۹۹ عن محمود بن لبید عن فاطمه علیهاالسلام و ص ۲۴۸ عن جابر بن یزید الجعفی عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه، بحار الأنوار، ج ۳۹، ص ۳۵۳، ح ۲۲۴.

[۱۶] مفاتیح الجنان، بخشی از کیفیت زیارت امام هشتم حضرت امام رضا (علیه السلام).

«…السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللّٰهِ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ آدَمَ صِفْوَهِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِسْماعِیلَ ذَبِیحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُوسىٰ کَلِیمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِیسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ وَلِیِّ اللّٰهِ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الجَنَّهِ؛ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعابِدِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ باقِرِ عِلْمِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ الْبارِّ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ الشَّهِیدُ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَصِیُّ الْبَارُّ التَّقِیُّ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاهُ، وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ، وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ عَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً حَتّىٰ أَتَاکَ الْیَقِینُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ رَحْمَهُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ…».

[۱۷] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۴۵٫

«اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ ۖ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ ۗ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ».

[۱۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵٫

«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ ۚ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ».

[۱۹] ملا محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی (۱۰۰۷-۱۰۹۱ق) معروف به ملا محسن و ملقب به فیض کاشانی، فیلسوف، محدث، مفسر قرآن و فقیه شیعه در قرن یازدهم قمری است. او نزد عالمانی همچون ملاصدرا، شیخ بهایی، میرفندرسکی و میرداماد شاگردی کرد. فیض در موضوعات مختلف آثار بسیاری نگاشت که تفسیر صافی، الوافی، مفاتیح الشرایع، المحجه البیضاء و الکلمات المکنونه به ترتیب در تفسیر، حدیث، فقه، اخلاق و عرفان مهم‌ترین آثار او به شمار می‌آیند. فیض شیوۀ اخباریان میانه‌رو را در پیش گرفت از این رو نظرات او در بسیاری موارد با فقهای پیشین متفاوت بود. از مهم‌ترین آراء خاص او می‌توان به جواز غنا (با شروطی خاص)، متفاوت بودن بلوغ نسبت به تکالیف مختلف و وجوب عینی نماز جمعه اشاره کرد. اقامۀ نماز جمعه در کاشان و اصفهان از فعالیت‌های سیاسی اجتماعی او بوده است. فیض در کاشان و قمصر، نماز جمعه اقامه می‌کرد. او دعوت شاه صفی را برای اقامت در اصفهان نپذیرفت، اما به دعوت شاه عباس دوم برای اقامه نماز جمعه در مسجد جامع عتیق به اصفهان رفت. فیض کاشانی در ۲۲ ربیع‌الثانی در ۱۰۹۱ق (مصادف با ۱۰۵۸ش) در کاشان درگذشت و در قبرستانی که در زمان حیاتش، زمین آن را وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. در آبان ۱۳۸۷ش کنگره‌ای در بزرگداشت او برگزار گردید.

[۲۰] کتاب علم الیقین فی اصول الدین یکی از بهترین کتب کلامی است که توسط فیض کاشانی به رشته تحریر درآمده است. مولف این کتاب را با اسلوبی کاملا متفاوت از دیگر کتب کلامی نگاشته است. در این کتاب فیض نه از اسلوب فلسفی افراطی پیروی کرده است و نه از اسلوب اخباری تفریطی، بلکه طریقه جدیدی برای بیان مطالب کلامی ابداع کرده است که مبتنی بر مفاهیم قرآنی است. او مطالب کلامی را طبق سیر نزولی و صعودی موجودات که مستفاد از آیه کریمه «انا لله و انا الیه راجعون است بیان می‌کند.مولف قبل از «علم الیقین»، کتاب کلامی دیگری بنام «عین الیقین» تالیف کرده و در آن به اسلوب فلسفی و عقلی سخن گفته است. او در خطبه عین الیقین چنین می‌گوید «لما کانت الحکمه مرکبه من علم… و عمل… و ینقسم کل من القسمین الی ما یستقل فیه العقل غالبا من دون توقف علی الشرع الا فی زیاده تتمیم او تبیین او تنبیه، و الی ما لا یستقل فیه العقل بل یفتقر الی استعانه من الشرع فوضعت لکل من العلمین کتابا مفردا سمیت العقلی منها بعین الیقین فی اصول الدین و الشرعی بعلم الیقین فی اصول الدین و الثانی مقدم علی الاول فی رتبه التعلم و اعم نفعا الا ان الاول هو الاصل بالنسبه الیه و الموضح لمتشابهاته لمن کان له اهلیه ذلک من الخواص». مولف این کتاب را در زمان حیات استادش صدر المتالهین نگاشته است. او از کتابت علم الیقین در سال ۱۰۴۲ ق فارغ گشته است و ظاهرا در این زمان او در شیراز و در خدمت ملا صدرا به تلمذ مشغول بوده است.

[۲۱] فرائد السمطین : ۱ / ۱۷۷ / ۱۴۰ .

«علیٌّ مَع الحقِّ و القرآنِ ، و الحقُّ و القرآنُ معَ علیٍّ ، و لن یَتَفَرَّقا حتّى یَرِدا علَیّ الحوضَ».

[۲۲] خالد بن ولید مخزومی از سرداران صدر اسلام، که در نزد اهل سنت به سیف الله یا سیف الله المسلول مشهور است. وی قبل از مسلمان شدن، در جنگ‌های بدر، احد و احزاب در مقابل مسلمانان جنگید و پیش از فتح مکه، اسلام آورد. وی در جنگ موته و فتح مکه شرکت کرد و در جنگ حنین جزو فراریان بود. مشهور‌ترین قضیه‌ای که درباره خالد بن ولید وجود دارد نحوه برخورد او با مالک بن نویره از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. با آنکه مالک بن نویره و قبیله او و بنی تمیم مسلمان بودند، خالد آنان را اسیر کرد و بعد دستور داد مالک بن نویره و افراد قبیله‌اش را کشتند و همان شب با زن مالک بن نویره همبستر شد. وی در برخی اقدامات مخفیانه بر ضد امام علی  (علیه السلام)، عضویت داشت و به همین دلیل و نیز به سبب کارهای دیگرش مورد نکوهش شیعیان بوده است. خالد در جاهلیت جزو اشراف قریش و از سلحشوران آن‌ها بود و مسئولیت تدارک سپاه و سرکردگی سواران قریش را در جنگ برعهده داشت. او در سال ۲ هجری در جنگ بدر، بر ضد مسلمانان شرکت کرد و به گفته واقدی، اسیر شد. در سال سوم هجری در جنگ اُحُد، سرکرده سواران جناح راست قریش بود و براثر خطایی که چند تن از افراد سپاه اسلام در مراقبت از راه ورود دشمن مرتکب شدند، وی توانست مسلمانان را شکست دهد. او در سال پنجم قمری، در نبرد خندق یا احزاب نیز شرکت کرد و جزو کسانی بود که قصد داشت از خندق عبور کند ولی موفق نشد. در شوال سال ششم هجری، به قولی خالد در رأس دویست سوار از مشرکان قریش، برای جلوگیری از حرکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ادای مناسک حج، از مکه به محل کُراع الغَمیم رفت. در سال هفتم که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان برای ادای عمرهالقضاء روانه مکه شدند، خالد چنان از اسلام و مسلمانان نفرت داشت که شهر را ترک کرد.

مورخان درباره تاریخ اسلام آوردن خالد آرای متفاوتی داشته‌اند، به نحوی که برخی اسلام آوردنش را در سال پنجم، پس از غزوه بنی قُرَیظه، یا در فاصله زمانی میان صلح حدیبیه (ذیقعده سال ششم) و فتح خیبر (محرّم سال هفتم) یا در سال هفتم بعد از فتح خیبر دانسته‌اند، اما بنابر مشهور، او در اول صفر سال هشتم، پیش از فتح مکه، اسلام آورد. روایاتی حاکی از آن است که خالد پس از استعفا یا برکناری، به مدینه رفت، پس از مدتی بیمار و در همانجا درگذشت و عمر در تشییع‌ جنازه‌اش شرکت کرد. بنابر روایت دیگری که مشهور‌تر است، خالد پس از معزول شدن، عمره به جا آورد. سپس در حِمْص در انزوا زیست. وی عمر را وصی خود قرار داد و سرانجام بنابه قول مشهور‌تر در سال ۲۱ و به قولی ۲۲ در آنجا درگذشت. و در حومه شهر حِمْص به خاک سپرده شد. خالد هنگام مرگ شصت ساله بود. گفته شده است از وی فقط اسب و سلاح و غلامی باقی ماند. گفته شده که او هنگام مرگ می‌گفت در صد نبرد شرکت کرده است و جایی از بدنش نبودکه بر آن اثر زخم نباشد. پس از مرگ خالد، زنان بنی مخزوم برایش گریستند و برای سوگواری گیسوان خود را بریدند و روی قبرش گذاشتند. مسجد خالد بن ولید به خاطر داشتن ۹ گنبد و ۲ مناره از شهرت زیادی برخودار بود اما در جریان اتفاقات سوریه این مقبره نیز مورد حمله گروه های تکفیری واقع شد و قسمت هایی از آن صدمه دید. برخی مورخان خالدبن ولید را فرماندهی شجاع، بافراست، مهربان، خوش تدبیر، باوقار و خوش یمن دانسته و با این حال گفته‌اند وی قرآن را به سبب جهاد حفظ نبود. با وجود این، گفته شده است در ماجرای اخذ بیعت از علی (علیه السلام) برای خلیفه اول، خالد از کسانی بود که در این اقدام مشارکت کرد.

[۲۳] الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای۲۷۶هـ)، الإمامه والسیاسه، ج ۱،‌ ص ۱۷، باب کیف کانت بیعه علی رضی الله عنه، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۷م.

«والله لأدعون الله علیک فی کل صلاه أصلیها».

[۲۴] سوره مبارکه احزاب، آیه ۵۷٫

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا».

[۲۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۹٫

«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ ۙ أُولَٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».

[۲۶] شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، جلد ۳، صفحه ۳۰.

«حَسَنُ بْنُ زَیْدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ ، أَنَّهُ قَالَ، قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّمَا فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی، وَ مَنْ أَحَبَّهَا فَقَدْ أَحَبَّنِی، وَ مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی».

[۲۷] ابن عبدالبر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبد البر (متوفای۴۶۳ه)، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۸۹۸، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل، بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۲ه.

«و ماتت فاطمه رضی اللَّه عنها بنت رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ، و کانت أول أهله لحوقًا به، وصلى علیها عَلِیّ بْن أَبِی طَالِبٍ. وَ هُوَ الَّذِی غسلها مَعَ أسماء بنت عمیس، و لم یخلف رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ من بنیه غیرها. و قیل: توفیت فاطمه بعده بخمس و سبعین لیله. و قیل بسته أشهر إلا لیلتین، و ذلک یوم الثلاثاء لثلاث خلون من شهر رمضان، و غسلها زوجها علی رضی اللَّه عنه، و کانت أشارت عَلَیْهِ أن یدفنها لیلًا. و قد قیل: إنه صلى علیها العباس بْن عبد المطلب و دخل قبرها هُوَ و علی و الفضل. و اختلف فِی وقت وفاتها، فَقَالَ مُحَمَّد بْن علی أَبُو جعفر: توفیت بعد رَسُول الله صلى الله علیه و سلم بسته أشهر. و روی عنه أَیْضًا أنها لبثت بعد وفاه رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ ثلاثه أشهر و قیل: بل ماتت بعد وفاه النَّبِیّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ بمائه یوم. وَ قَالَ الواقدی: حدثنا معمر، عَنِ الزهری، عَنْ عروه، عَنْ عائشه، قَالَ: و أخبرنا ابْن جریج، عَنِ الزهری، عَنْ عروه- أن فاطمه توفیت بعد النَّبِیّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ بسته أشهر. قَالَ مُحَمَّد بْن عُمَرَ: وَ هُوَ أشبه عندنا. قَالَ: و توفیت لیله الثلاثاء لثلاث خلون من شهر رمضان سنه إحدى عشره. و ذکر عَنْ جعفر بْن مُحَمَّد، قَالَ: کانت کنیه فاطمه بنت رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ أم أبیها. وَ قَالَ عَبْد اللَّهِ بْن الحارث، و عمرو بْن دینار: توفیت بعد أبیها بثمانیه أشهر. وَ قَالَ ابْن بریده: عاشت بعده سبعین یومًا. وَ قَالَ المدائنی: ماتت لیله الثلاثاء لثلاث خلون من شهر رمضان سنه إحدى عشره، و هی ابنه تسع و عشرین سنه ولدت قبل النبوه بخمس سنین، صلى علیها العباس رضی اللَّه عنه. و اختلف فِی سنها وقت وفاتها، فذکر الزُّبَیْر بْن بکار أن عَبْد اللَّهِ بْن الحسن ابن الحسن دخل عَلَى هشام بْن عبد الملک و عنده الکلبی، فقال هشام لعبد الله ابن الحسن: یَا أبا مُحَمَّد، کم بلغت فاطمه بنت رسول الله صلى الله علیه و سلم من السن؟ فَقَالَ: ثلاثین سنه. فَقَالَ هشام للکلبی: کم بلغت من السن؟ فَقَالَ: خمسا و ثلاثین سنه. فَقَالَ هشام لعَبْد اللَّهِ بْن الحسن: [یَا أبا مُحَمَّد] ، اسمع، الکلبی یقول مَا تسمع، و قد عنی بهذا الشأن، فَقَالَ عَبْد اللَّهِ بْن الحسن: یَا أمیر المؤمنین سلنی عَنْ أمی، و سل الکلبی عَنْ أمه».

[۲۸] اُوس‌ْ وَ خَزْرَج‌، دو تیره مهم‌ از اعراب‌ یمانی که‌ از مدتها پیش‌ از ظهور اسلام، در شهر یثرب (مدینه‌) ساکن‌ شدند و پس‌ از هجرت، آنها را «انصار» خواندند. نقش این دو قبیله در تاریخ اسلام مخصوصا در جریان هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجنگ‌های مختلف برجسته است. عده‌ای از مورخان گفته‌اند بعضی آیات قرآن در شأن انصار نازل شده است. نسب‌ اوس‌ و خزرج‌ به‌ قبیله بزرگ‌ یمانی‌ ازد می‌رسید و بیشتر نسب‌ نگاران‌ و مورخان‌ سده‌های‌ نخستین‌ هجری‌ به‌ سلسله‌ نسب‌ این‌ دو تیره‌ از طریق‌ بنومازن‌ بن‌ ازد اشاره‌ کرده‌اند. نیای‌ بزرگ‌ دو تیره‌، عمروبن‌ عامر مشهور به‌ مُزَیقی است‌ و از نسل حارثه بن‌ ثعلبه بن‌ عمروبن‌ عامر بوده‌اند. نسب‌ این‌ دو، از طریق‌ مادر که‌ قیله‌ بنت‌ کاهل‌ نام‌ داشت‌، به‌ قبیله بنی‌ قضاعه‌ می‌رسید. و بدین‌ سبب‌، اوس‌ و خزرج‌ خود را بنی‌ قیله‌ نیز می‌خوانده‌اند اوس و خزرج دو فرزند حارثه بن‌ ثعلبه بوده‌اند که بعدها نام این دو را بر قبیله خود نهاده‌اند. نام اوس‌ مختصر شده «اوس‌ مناه» است‌ که‌ وابستگی‌ و نسبت‌ ایشان‌ را به‌ یکی‌ از بُتان‌ مشهور دوره جاهلی نشان‌ می‌دهد. خزرج‌ را به‌ معنای‌ باد تند یا نسیم‌ جنوب‌ آورده‌اند.

[۲۹] بخشی از خطبه‌ی فدکیه حضرت زهرا (سلام الله علیها).

«…ثم رَمت بطَرفها نحو الانصار، فقالت: یا مَعْشَرَ النَّقیبَهِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّهِ وَ حَضَنَهَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَهُ فی حَقّی وَ السِّنَهُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُول‌اللَّـهِ صَلَّی اللَّـهُ عَلَیهِ وَ الِهِ اَبی یقُولُ: «اَلْمَرْءُ یحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَهٍ، وَ لَکُمْ طاقَهٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّهٌ عَلی ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیبَتِهِ، وَ کُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَکْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَهُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْکَ وَاللَّـهِ النَّازِلَهُ الْکُبْری وَ الْمُصیبَهُ الْعُظْمی، لامِثْلُها نازِلَهٌ، وَ لابائِقَهٌ عاجِلَهٌ اُعْلِنَ بِها، کِتابُ اللَّـهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیتِکُمْ، وَ فی مُمْساکُمْ وَ مُصْبِحِکُمْ، یهْتِفُ فی اَفْنِیتِکُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَهً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّـهِ وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ. «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّـهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّـهُ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّـهُ الشَّاکِرینَ…».

[۳۰] همان.

[۳۱] سوره مبارکه تکویر، آیات ۸ و ۹٫

[۳۲] مقتل خوارزمی.

«وا اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ اْلاَرامل و الْیتامی رَفَعْتَ قُوَتّی وَ خانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَ الْکَمَدُقاتِلی. یا اَبَتاه! بَقیتُ والله وَحیده و حیرانه فَریده فَقَدِ انْخَمَد صَوتْی! وَ انْقَطَعَ ظَهْری وَ تَنَغَّصَ عَیْشی وَ تَکَدَّرَ دَهْری».