باید دانست که دلایلی مانند اجتماعی بودن انسان و نیاز وی به قانون، نیاز به مفسر کلام وحی، برهان هدفمندی خلقت، برهان لطف، دلیل استقرایی، برهان عنایت، برهان امکان اشرف، برهان واسطه فیض و برهان انسان کامل، لزوم و استمرار وجود امام را در هر زمانی اثبات می‌کنند.

اما برای تعیین و تشخیص مصداق امام (حضرت مهدی)، دلیل عقلی صرف، قابل اقامه نیست؛ هرچند از مقدمات عقلی نیز به نوعی می‌توان در تعیین مصداق امام کمک گرفت؛ بدین گونه که اگر عقل لزوم و ضرورت امامت را تشخیص دهد، می‌تواند مصداق آن را در افراد امت، جستجو و با بهره‌گیری از براهین عقلی و نقلی دیگر او را پیدا کند.

حال با توجه به این که عقل درک کلیات را عهده دار است و درک جزئیات در حوزه حواس پنجگانه است. طبیعتا برای اثبات امور جزئی و مصداقی، برهان عقلی اقامه نمی‌شود. بنابرین در مسأله وجود حضرت مهدی عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به عنوان امام معصوم موجود، می‌توان گفت که ادله عقلی اثبات مهدویت نیز در صدد اثبات لزوم و وجود فعلی امام است و رسالت اثبات یک شخصیت الهی – که باید همواره در جهان باشد – را بر عهده دارد. لزوم و استمرار وجود امام مبتنی به دلایل عقلی فراوانی است که ما در این نگارش به مواردی از آنها  اشاره کرده و توضیح خواهیم داد.

دلیل اول، اجتماعی بودن انسان و نیاز به قانون:

با توجه به اجتماعی بودن انسان، جامعه انسانی و انسان برای رسیدن به سعادت وکمال و حتی رفاه زندگی دنیوی، نیازمند قانون صحیح و پاسخگو به تمام نیازهای انسانی و حاکم عالم به این قانون هستند؛ این یعنی وجود امامی‌که این نقش را به سامان برساند. این همان دلیلی است که از طرف اشاعره ومعتزله هم اقامه شده است و محصول آن، اثبات امام در چهره یک حاکم سیاسی است.

دلیل دوم، نیاز انسان به مفسر وحی:

رسیدن انسان به سعادت و کمال مطلوب که همان هدف خلقت انسان‌ها است، تنها از طریق وحی امکان پذیر است؛ پس همواره باید حقیقت وحی در اختیار انسان باشد و متشابهات آن برای انسان تبیین گردد. امام معصوم علیه‌السلام چنین مسئولیتی را بر عهده دارد. بنابراین باید همیشه و در هر زمان وجود داشته باشد.

دلیل سوم، برهان هدفمندی: 

محال است که خلقت هستی پوچ و باطل بوده و بر پایه هیچ هدفی بنا نهاده نشده باشد. اندیشه توحیدی مخالف این دیدگاه است، این مطلب همان است که خداوند در قرآن نیز بدان اشاره می‌کند و بیان می‌کند که آسان و زمین را بیهوده نیافریده‌ایم[۱]. وقتی کل هستی هدف دار است، پس انسان هم خلقتی هدفمند دارد، چراکه انسان در جهان  هستی موقعیت ویژه و با اهمیتی دارد، هدف نهایى از خلقت آسمآنها و زمین و هرآنچه در میان آنها قرار دارد- از جمله انسان-  ، رجعت به سوى فاعل حقیقی و خداى تعالى است. چنان‌که قرآن کریم نیز بدان اشاره فرموده است که ما از خدا هستیم و به سوی او بر می‌گردیم[۲].

 از این که خداون،د آفرینش انسان را به نحو أحسن قرار داده و او را هدفمند آفریده، می‌توان نتیجه گرفت که او را به حال خویش وا نخواهد گذاشت و برای هدایت انسان به سوی هدفش (عبودیت) که کمال واقعی اوست، انسان‌هایی را خلق کرده که خودشان این راه را طی کرده و  به کمال حقیقی رسیده‌اند و آنها همان انبیا و ائمه علیهم‌السلام هستند که زمین هیچ زمانی از وجود آنها خالی نیست. و آن انسان کامل امروز وجود امام مهدی عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌باشد.

دلیل چهارم، برهان لطف:

با توجه به هدفمندی همه هستی و مخصوصا انسان، بنابر لطف محصل، ایجاد برخی زمینه ها از سوی خداوند که تحقق هدف وغرض خلقت بر آنها متوقف است؛ بر خداوند واجب است. چراکه اگر خداوند، این امور را در حقّ بندگان انجام ندهد،کار آفرینش لغو و بیهوده می‌شود. یکی از مصادیق این نوع لطف معرفی حافظ دین و راهنمای انسان‌ها است و این شخص در زمان ما حضرت مهدیعج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌باشد.

لطف مقرّب نیز نوعی دیگر از برهان لطف است. و آن عبارت است از اموری که خداوند برای بندگان انجام می‌دهد و در سایه آن، هدف و غرض از تکلیف برآورده می‌شود؛ به گونه ای که اگر این امور انجام نمی‌شد. امتثال و اطاعت، برای عده زیادی از بندگان میسور نمی‌بود. بنابراین با توجه به مقام امامت و وظایف و اوصاف آن، امام، حافظ و پاسدار معارف دینی و مجری تکالیف شرعی است، پس نصب امام را بر خداوند واجب می‌کند. چراکه اگر جامعه‌ای تحت نظارت امامی ‌باشد که افراد جامعه را از تجاوز و نزاع باز دارد و به عدل و انصاف دعوت نماید، به صلاح، و نزدیک و از فساد و تباهی به دور خواهد بود. حال اگر این امام معصوم و منصوب از جانب خداوند باشد، دیگر تردیدی در لطف بودن آن، نمی‌ماند.

دلیل پنجم، دلیل استقراء:

بنابر حدیث نبوی[۳] منقول از طریق فریقین همه انبیاء از حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از خودشان، اوصیاء وجانشینان منصوص داشته اند؛ با توجه به کمال دین اسلام و خاتمیت آن، باید در مورد پیامبر اسلام نیز به طریق اولی این مساله اتفاق بیافتد. پس پیامبر در هر زمان و هر عصری، وصی و خلیفه‌ای زنده دارد.

دلیل ششم، برهان عنایت:

جهان هستی در احاطه علم الهی است و خداوند در نهایت حسن و اتقان، نسبت به نیازهای موجودات و انسان، اهتمام و عنایت دارد. عنایت‌ الهی، به‌ تمام‌ نیازمندی‌های‌ آفرینش‌ پاسخ‌ داده‌ و هر چه‌ برای‌ وجود و ادامه حیات‌ و تکامل‌ آنها لازم‌ بوده، عطا کرده‌ است. در میان‌ موجودات، انسان‌ نیز در بعد مادّی، از تمام‌ مواهب‌ الهی‌ بهره‌مند شده‌ است، بُعد معنوی‌ که‌ مهم‌تر از بُعد مادی‌ است، طبق‌ عنایت‌ الهی‌ به‌ نیازهایش‌ پاسخ‌ مثبت‌ گفته‌ می‌شود. یکی‌ از نیازهای‌ عمده‌اش، وجود راهنمای الهی‌ برای رسیدن به هدف عالی انسانی است. پس وجود راهنمای الهی در زمانی لازمه عنایت الهی است.

دلیل هفتم، برهان امکان اشرف:

یکی دیگر از دلایل عقلی، لزوم و استمرار وجود امامی علیه‌السلام است که از طرف خداوند برای هدایت و رهبری انسان‌ها منصوب شده باشد. برهان امکان اشرف است. برهان اشرف که فلاسفه تعبیر به قاعده می‌کنند[۴]. از مقدمات و نتیجه زیر تشکیل می‌شود.

الف) بی شک، انسانی که کمالات انسانی را دارد (امام)، وجودش شریفتر از انسان‌های دیگر است که تنها برخی از آن کمالات را دارند.

ب) هر گاه شیء ممکنی تحقق یابد که کمالات وجودیش، کمتر از شئ ممکن دیگری است، آن ممکن شریف‌تر باید پیش از او موجود باشد.

ج) نتیجه اینکه از مشاهده انبوه انسان‌هایی که تنها برخی از کمالات را دارند، به اصل وجود امام به عنوان مصداق کامل انسان پی می‌بریم.

‌بازیابی ‌علمی‌ مدّعا (اثبات ‌وجود امام) از دل ‌این‌ قاعده‌، بسته‌ به ‌تجزیه ‌و تحلیل‌ یک ‌پیش‌ فرض ‌و دو شرطی‌ است که‌ خبرگان‌ فن، آن ‌دو را در مورد و مجرای ‌قاعده ‌معتبر دانسته‌اند. ‌پیش‌فرض؛ امام، هر چند از لحاظ‌ ماهیّت ‌با سایر انسان‌ها یکسان‌است، امّا از لحاظ‌ مرتبه‌ی‌ وجودی، در میان ‌افراد ماهیّت‌ برخوردار از  ویژگی‌های ‌است‌ که ‌موجب‌ تقدّم‌ و تشدید و قّو ت‌ او می‌شود. شرط ‌اوّل؛ قاعده، در موردی ‌جاری ‌می‌شود که ‌ممکن‌ اشرف‌ و اخسّ،  تحت ‌یک ‌ماهیّت‌ باشند[۵]. ‌شرط‌دوّم؛ دانشمندان ‌این ‌فن. قاعده ‌را در عالم ابداعیّات (خارج ‌از عالم ‌کون ‌و فساد)، یعنی ‌عالم ‌امر جاری‌ کرده‌اند، نه‌ در عالم ‌حرکات‌ و طبیعت ‌و کائنات[۶].

اثبات‌پیش‌فرض‌:

‌دقّت‌در نظم‌ پدیده‌های‌ جهان‌ طبیعت، به‌سادگی، ترتیب ‌وجودی‌ انواع ‌این ‌قلمرو را روشن ‌می‌کند. وقتی‌ آثار و ساز کار موجودات ‌بی‌جان ‌با گیاهان ‌سنجیده ‌می‌شود، دیده‌ می‌شود که ‌گیاهان، نمودهای ‌برتری ‌دارند، پوسته‌ی ‌سخت‌ دانه‌ را می‌شکافند، با جوانه‌ی ‌لطیف ‌و نازک، نیزه‌های‌ خورشیدی ‌را شکار می‌کنند و با تکیه ‌بر ریشه‌های‌ باریک‌در دل‌ خاکِ تاریک، به‌فراهم ‌کردن‌ مواد کانی ‌می‌پردازند تا بر ایند این‌ همه ‌تلاش، تناوری‌ و افراشتگی‌اش ‌باشد.

وقتی ‌جانوران ‌با گیاه ‌سنجیده ‌می‌شود، برتری‌ وجودی‌ آنها ملموس ‌و مشهود است. بهره‌ گرفتن ‌گیاهان ‌از  باد و جنگل‌ و آب‌ و کوهستان، نگهداری ‌از لانه ‌و نوزاد، تبعیت ‌محض ‌از سر گروه،…، همه ‌و همه، حکایت‌ از نوعی ‌آگاهی ‌آنها می‌کند.

‌وقتی‌ انسان ‌با آن ‌دو گروه‌ سنجیده ‌می‌شود، موجودی ‌است‌ کاملاً برتر تمام‌ طبیعت ‌را اسیر کمند و رام ‌خود کرده، از همه‌ کام‌ می‌گیرد، بی ‌آن ‌که ‌به‌ آنها خسارتی ‌پس ‌دهد بر آنها فرمانروایی‌ می‌کند. تا این‌جا وجود مراتب‌ (موجودات‌ اشرف‌ و اخسّ) در جهان‌ مادّی ‌طبیعت، وجدانی‌ و محسوس‌ است. در میان ‌افراد نوع‌ انسانی ‌نیز افرادی ‌به ‌چشم ‌می‌خورند که ‌در زمره‌ی ‌رهبران‌ الهی ‌و امامان ‌معصوم ‌و نوابغ ‌روزگار و… می‌شوند. اینان، از دیدگاه‌ چهار چوبه‌ی ‌بشری، همانند دیگر افراد این‌نوع ‌هستند، امّا به ‌سبب ‌ویژگی ‌خاصّشان ‌از تمایزی‌ ویژه ‌برخوردارند. موجودی‌ که‌ می‌تواند هم ‌با سرچشمه‌ ‌اصلی ‌وجودها و هم‌ با حلقه‌های ‌پایینی ‌وجود مرتبط‌ باشد، موقعیّت ‌و جایگاه‌ ممتازی ‌در میان ‌افراد هم ‌نوع‌ و هم ‌ماهیّت ‌خود دارد، رویی ‌به ‌سوی ‌خالق ‌دارند و رویی ‌به ‌سوی ‌خلق. از همین‌ روی ‌است‌ که‌ قافله‌هایی ‌از دل ‌و جان‌ آدمیان‌ را به ‌دنبال ‌دارند و چه ‌بسیارند در میان‌کاروان ‌بشریت‌ که‌ برای ‌امیر کاروان‌ فداکاری ‌و ایثار می‌کنند، بلکه ‌انسان ‌عالی، واسطه‌ی‌ فیض‌ به ‌تمام ‌عالم ‌است؛ چون، انسان، پس‌از آفرینش‌اش، معلّم ‌ملائکه ‌شد. تمام‌ آن چه گفته ‌شد. با وجدان ‌و شهود باطنی ‌و تجربه‌ی  ظاهری ‌قابل ‌لمس‌ است.

شرط ‌یکم‌:

‌فراهم‌ بودن ‌این ‌شرط‌ در مورد اثبات ‌مدعا، بسیار روشن‌است؛ چون، ذات ‌مبارک‌ امام ‌و ذات ‌سایر افراد، همه، تحت ‌یک‌ ماهیت ‌نوعی ‌(انسان) داخل ‌هستند.

‌از این‌ گذشته، تقریر برهان ‌قاعده‌ی ‌اشرف، بنابر حکمت‌ صدرایی ‌که ‌تکیه ‌بر تشکیک‌ وجود دارد، تمام‌ موجودات ‌را شامل ‌می‌شود. در این ‌تقریر، صحبت ‌از ماهیّت ‌واحد نیست، بلکه ‌صحبت ‌از وجود و مراتب‌ آن‌ است‌ که‌ مرتبه‌ی‌ نازله‌ی‌ وجود، حکایت‌ از  تحقّق‌ مرتبه‌ی‌  عالی ‌ می‌کند.

‌به‌بیان‌روشن‌تر، در تطبیق‌قاعده‌ی‌امکان‌ اشرف‌ بر اثبات ‌امامت، دو راه ‌پیش‌رو  است:

‌الف) از افراد اخس ‌و یا  خسیس ‌ماهیّت ‌انسانی ‌به‌  تحقّق ‌فرد اشرف؛

‌ب) از وجود مراتب‌ اخس‌ یا خسیس‌ به‌ وجود مراتب ‌اشرف.

‌طبق ‌بیان‌اوّل، شرط‌ مذکور، تأمین ‌شده ‌است‌ و طبق ‌بیان ‌دوم، اصولاً، شرط ‌مذکور لازم ‌و لحاظ ‌نشده ‌است. شرط‌دوم‌:

‌به‌ نظر می‌رسد سرنوشت ‌نهایی ‌اثبات ‌مدعا با قاعده‌ی ‌امکان ‌اشرف، در گرو تأمین‌ و فراهم ‌شدن‌ همین‌ شرط‌است. آیا می‌توان ‌مفهوم ‌این ‌شرط‌ را به‌ گونه‌ای ‌تعمیم ‌داد تا در عالم ‌عنصری‌ و بشریّت‌ نیز پیاده ‌شود؟ آیا از وجود مطلق‌ عالم ‌مادّی ‌به ‌وجود عالم ‌برتر که‌ وجود امام ‌از آن‌ عالم ‌است‌ نمی‌توان ‌رسید؟ علت‌ وضع‌ چنین ‌شرطی ‌در اجرای ‌این ‌قاعده ‌چیست؟ آیا با کشف‌ علّت ‌نمی‌شود تعمیمی ‌در شمول ‌قاعده‌ داد؟ آیا طرح ‌این ‌قاعده ‌بر اساس‌ محوریّت‌ مراتب ‌تشکیکی‌ وجود و با تقریر صدرایی ‌و اضافه‌کردن‌ قاعده‌ی ‌امکان ‌اخس، نمی‌تواند راه به جای برد؟

نتیجه‌ی این‌گفتار در آینه‌ ‌روایات‌:

‌دستاورد تحلیل‌ و تطبیق ‌قاعده‌ ‌امکان ‌اشرف ‌بر موضوع ‌امامت، این‌ شد که ‌در سرای ‌آفرینش، همواره، وجود اشرف ‌و انسان ‌کامل ‌و ولیّ خدا، یعنی ‌همان ‌امام‌زمان(عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشّریف) هست ‌و پرتوافشانی ‌می‌کند، و وجود و آرامش‌ این ‌قافله، مرهون ‌وجود آن ‌قافله‌سالار است.

‌روایات‌ شریف ‌نیز چنین ‌مقام ‌و  منزلتی ‌را  برای  امام‌معصوم علیهم‌السلام ثابت‌ می‌دارد. ‌محقّق ‌لاهیجی، در توضیح‌ یک‌ فقره ‌از همین ‌گونه ‌روایات[۷] می‌گوید: و بالجمله، واجب‌ است ‌بودن‌ پیغمبری ‌یا امامی ‌در هر زمان ‌تا حجّت ‌خدای ‌تعالی بر خلق‌باشد. و باید دانست‌ که‌ این ‌کلام ‌شریف ‌با این ‌وجازت، مشتمل ‌است‌ بر خلاصه‌ی ‌افکار و انظار حکمای‌ سابقین ‌و علمای‌ لاحقین، بلکه ‌اشاره ‌است ‌به ‌حقایقی ‌که ‌غایت ‌فکر و نظر ‌اکثر متکلمین‌ به ‌آن ‌نرسیده. و اگر برای فلاسفه مقدم گفتن این کلام ممکن ‌می‌شد، هر آینه به ‌معجزه‌ بودن ‌این ‌کلام ‌قدسی اقرار می‌نمودند؛ که ‌جان ‌تشنه ‌داند  قیمت ‌آب!

همچنین امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید که حجت، قبل، همراه و بعد از خلق موجود است[۸] و نیز می‌فرماید: اگر زمین یک روز بدون حجت باشد، در هم فرو می‌رود[۹]. یعنی، ساختار وجودی ‌این ‌جهان، بدون‌ وجود امام، بر هم‌ می‌ریزد. پس، از بر هم ‌نخوردن‌ و  برقراری ‌این ‌جهان، پی ‌به ‌وجود با ارزش‌امام ‌و حجت‌ خدا می‌بریم. ‌اکنون‌ نیز که‌ هنگامه‌ی ‌غیبت‌ حجت ‌خدا است، خورشید وجودی‌شان ‌از پشت‌ ابرها نورافشانی ‌می‌کند و وجود ابرها، مانع‌ کار خورشید نمی‌شود. چنانچه امیرالمؤ‌منین‌علی علیه‌السلام نیز به این مطلب اشاره کرده‌اند که زمین از حجت خارج نمی‌شود چه ظاهر مشهور باشد و چه ترسان باشد و پنهان[۱۰]۸-برهان واسطه فیض: طبق داده های دانش فلسفه خداوند در نهایت تنزه و تقدس، فوق تجرد و بی نهایت است و عالم مادی، در نهایت ترکیب و تسفل و تکدر؛ از طرفی دیگر خداوند فیاض علی الدوام است؛ لذا هستی پیوسته و بدون دریافت عوض و بدون غرض زاید از او می‌جوشد. بر اساس قاعده سنخیت میان علت و معلول، در این میان می‌بایست سنخیتی میان خداوند و عالم مادی وجود داشته باشد؛ اما سنخیتی میان آن دو وجود ندارد. پس واسطه ای لازم است تا قابلیت عالم مادی را برای دریافت فیض بالا ببرد. یعنی در روند خلقت و تداوم آن به واسطه ای نیاز است که دارای دو جنبه خدایی و دنیایی باشد تا بتواند ایفای وظیفه کند. چنین موجودی، همان خلیفه الهی و امام است. چون روند خلقت (فیض ) پیوسته همیشگی است. پس وجود واسطه نیز همیشگی است.

 اثبات لزوم واسطه فیض بستگی به تبین سه پیش فرض عمده دارند که در اینجا به صورت فشرده به آن می‌پردازیم.

پیش فرض اول: براهین اثبات وجود خدا، ثابت می‌کنند که مبدأ نخست، یگانه، بسیط، غیر مرکب و واجب الوجود است. چراکه در غیر این صورت، ممکن بود به دور یا تسلسل باطل بیانجامد. همچنین خداوند، از آنجا که یکتا و یگانه است، مرکب نیست؛ و گر نه نیازمند ما به الامتیاز می‌شد و موجود نیازمند، نمی‌تواند منشأ پیدایش هستی باشد.

پیش فرض دوم: از وجود واحد بسیط، تنها یک معلول صادر می‌شود؛ چراکه لازمه صدور دو اثر(معلول) از چنین واحدی، این است که در فاعل واحد دو اقتضا و دو جهت باشد؛ چون صدور هر اثر، به دنبال یک خواهش و یا یک اقتضاء در فاعل، اتفاق می‌افتد؛ و گر نه ترجیح بلا مرجح خواهد شد. پس در علت، وجود اقتضای جدا گانه‌ای برای هر معلول حتمی‌است. حال، اگر از واحد بسیط، معلولهای متعدد صادر شود، آن واحد دارای جهاتی خواهد شد؛ چون جهتی که معلول (الف) را  آفریده  غیر از جهتی است که معلول (ب) را آفریده است و حال آنکه در پیش فرض نخست ثابت شد که مبدأ اول بسیط من جمیع الجهات است[۱۱]. پیش فرض سوم: میان علت و معلول، مناسبت، مشاکلت و سنخیت بر قرار است؛ بنابراین، هر موجودی، شایستگی مقام واسطه شدن را ندارد بر همین اساس، از شئونات واسطه در فیض این است که از کمالات و برخی ویژگی های مبدأ اول برخودار می‌باشد و وجودش با وجودهای پایینی و پسینی تفاوت دارد. لذا هر موجودی، در هر مرتبه وجودی، شایستگی واسطه نخستین شدن را ندارد.  ۹- برهان انسان کامل: قرآن‌ مجید و روایات، امام‌ را شخصیت‌ جامع‌ ویژگی‌های‌ آسمانی‌ و زمینی‌ معرفی ‌می‌کند. بحث‌ انسان‌ کامل‌ بیش‌تر در عرفان‌ نظری‌ مطرح‌ است؛ تا آنجا که‌ موضوع‌ آن‌ در دو کلمهِ‌ توحید خدای‌ یگانه‌ و موحّد (انسان‌ کامل) خلاصه‌ شده‌ است. آگاهی‌ از دلایل، ویژگی‌ها، وظایف‌ و جایگاه‌ انسان‌ کامل‌ در گرو شناخت‌ توحید عرفانی‌ (چینش‌ نظام‌ هستی) است. بنا بر روایاتی‌ که‌ تشیع‌ و تسنن‌ آن‌ را پذیرفته‌اند، منصب‌ امامت‌ الهی‌ فراتر از حکومت‌ دنیایی‌ است. چه آنکه امام‌ موجودی‌ است ‌که اگر کسی ببیند و وی را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است[۱۲].‌ موجودی‌ که‌ در کنار کتاب‌ اللّه، هم‌ چنان‌ پاینده‌ و نجات‌ دهنده‌ از گمراهی‌هاست. چنین‌ مقامی‌ شایستهِ‌ هر کسی‌ نیست، تا با انتخاب‌ و گزینش‌ صاحب‌ این‌ مقام‌ به‌ وسیله ای آرا یا اعمال‌ نفوذ نوبت‌ به‌ برخی‌ دیگر برسد.

بنابرین به‌ حکم «‌إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً»[۱۳] امام‌ و خلیفهِ‌ الهی‌ باید همواره حضور داشته باشد؛ این‌ سنت‌ در طول‌ تاریخ‌ جاری‌ بوده است. از این‌ رو حضرت‌ ابراهیم علیه‌السلام هنگامی‌ که‌ به‌ این‌ مقام‌ می‌رسد، خواستار پایداری‌ آن‌ در نسل‌ خود می‌شود؛ ولی‌ پاسخ‌ می‌شنود که‌ این‌ سنت‌ تنها در غیرظالمین‌ پایدار است. این‌ موضوع‌ یک‌ بار دیگر پایداری‌ وجود امام الهی‌ را در گسترهِ‌ تاریخ‌ انسانی‌ گوشزد می‌کند: «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» [۱۴]به‌ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ذریّهِ‌ پاک‌ او می‌رسد.

برهان‌ انسان‌ کامل‌ با توجه‌ به‌ ویژگی‌های‌ وجودی‌ و باطنی، به‌ اثبات‌ ولایت‌ و امامت‌ می‌پردازد. انسان‌ کامل‌ که‌ در فرهنگ‌ عرفان‌ اسلامی‌ مطرح‌ است، وجودی‌ با خصوصیات‌ و مقامات‌ ویژه‌ای‌ است‌ که‌ تنها در فرهنگ‌ دینی‌ اهل‌ بیت‌ در قالب‌ نبیّ، ولیّ و امام‌ مصداق‌ پیدا می‌کند و آنجا نقطهِ‌ تلاقی‌ این‌ دو اندیشه‌ است. شیعهِ‌ اهل‌ بیت علیه‌السلام برای‌ امام‌ وظایف، مقامات‌ و مراتب‌ وجودی‌ را می‌شناسد که‌ هرگز تعطیل‌ بردار و قابل‌ واگذاری‌ نیست. آنها مانند خورشید پشت‌ ابر هستند که‌ یک‌ پردهِ‌ ابر نمی‌تواند آنها را از نور افشانی‌ باز دارد. باور به‌ وجود همیشگی‌ چنین‌ انسان‌ و امامی‌ وجه‌ مشترک‌ میان‌ تشیع‌ و عرفان است. 

این‌ مساله‌ یکی‌ از باورهایی‌ است‌ که‌ در میان‌ عرفا شدیداً مطرح‌ است‌ و در تشیع‌ نیز از صدر اسلام‌ مطرح‌ بوده‌  این نوشتار، دربارهِ‌ عرفان‌ بر پایهِ‌ معنای‌ اصیل‌ و اسلامی‌ آن‌ و معنای‌ مورد تأیید دانشمندان‌ کلام‌ اسلامی‌ می‌باشد؛ نه‌ عرفان‌ و تصوف‌ افراطی‌ و انحرافی‌ که‌ در آن‌ عبارات‌ و واژگان‌ مخالف‌ با آموزه‌های‌ دینی‌ و باورهای‌ مسلم‌ شرعی‌ دیده‌ می‌شود. مانند این‌ ادعا که‌ خداوند در جسم‌ صوفی‌ حلول‌ می‌کند و… اوصاف‌ و مقاماتی‌ را که، برای‌ وجود امام‌ و انسان‌ کامل‌ به‌ دنبال‌ آن‌ هستیم‌ تنها در چار چوب‌ سخنان‌ خود معصومین علیه‌السلام می‌جوییم؛ نه‌ اوصافی‌ که‌ صوفیّهِ‌ افراطی‌ و یا اندیشهِ‌ باطنیه‌ و اسماعیلیه  به دنبال‌ آن‌ هستند.

آثار و منابع‌ موجود نشان‌ دهندهِ‌ آن‌ است‌ که‌ باور به‌ وجود انسان‌ کامل‌ در پهنهِ‌ هستی، مهمان‌ خوان‌ بسیاری‌ از مکاتب‌ فکری‌ و اندیشه‌های‌ انسانی‌ بوده‌ است. ادیان، مذاهب‌ و مکاتب‌ بر پایهِ‌ برداشت‌ و شناختی‌ که‌ از حقیقت‌ انسان‌ دارند، هر یک‌ به‌ گونهِ‌ لزوم‌ و یا رسیدن‌ به‌ مقام‌ عالی‌ انسانی‌ که‌ همان‌ انسان‌ کامل‌ باشد را پذیرفته‌اند و برای‌ آن‌ ویژگی‌ها، القاب‌ و وظایفی‌ را بیان‌ کرده‌اند.

انسان‌کامل‌ انسانی‌ است‌ که‌ اخلاق‌ خدا گونه‌ دارد و علت‌ غایی‌ خلقت، سبب‌ آفرینش‌ و بقای‌ عالم، مظهر جامع‌ اسماء الهی، واسطهِ‌ میان‌ خلق‌ و خالق، یگانه‌ خلیفهِ‌ خدا در زمین است که‌ علم‌ او به‌ شریعت، طریقت‌ و حقیقت‌ قطعیت‌ یافته، به‌ ظاهر و باطن‌ راهنمای‌ انسان‌ها است. او را شیخ، پیشوا، هادی، مهدی، امام، خلیفه، قطب، صاحب‌ الزمان، جام‌ جهان‌ نما، اکسیراعظم، عبدالله‌ و عندالله‌ نیز نامیده‌اند و هیچ‌ زمانی‌ از وجود آن‌ خالی‌ نخواهد بود. فرشتگان‌ به‌ خاطر او سجده‌ به‌ آدم‌ کردند و آدمیان‌ طفیل‌ اویند. برهان‌ ضرورت‌ انسان‌ کامل‌ بیانگر آن است که همهِ‌ عالم‌ مظهر و جلوهِ‌ حق‌ هستند، مظهریت‌ هر شیء‌ محدود به‌ حدود آن‌ است.

عالم‌ عقل، تنها اسماء تنزیهی‌ حق‌ سبحانه‌ را می‌تواند جلوه‌ دهد، عالم‌ ماده، اسماء تشبیهی‌ او را و عالم‌ مثال… در این‌ میان‌ تنها انسان‌ است‌ (به‌ خاطر حقیقت‌ هستی‌ و جایگاه‌اش) که‌ مظهر حق‌ است، آن‌ گونه‌ که‌ حق‌ می‌خواهد جلوه‌ کند. قیود و حدود هر مظهری‌ مانع‌ از نمایش‌ جامع‌ و کلی‌ اسماء الهی‌اند و خداوند تنها در مظهر انسان‌ کامل‌ می‌تواند‌ سراسر اسماء خود را مشاهده‌ کند. خدا هر چه‌ را که‌ در خود دارد، در او می‌بیند. به‌ عبارت‌ دیگر، اصل‌ اسم‌ جامع‌ الله‌ با هویت‌ جمعی‌اش‌ تنها در انسان جای‌ می‌گیرد. و این‌ است‌ سرّ ضرورت‌ انسان‌ کامل‌ در عالم‌ هستی.

استحکام، کار آمدی‌ و ارزیابی‌ این‌ برهان‌ به‌ طرح‌ و اثبات‌ پیش‌ فرض‌هایی‌ نیاز دارد که‌ برهان‌ یاد شده‌ بر آنها استوار است‌ که‌ برخی‌ از آنها با پرسش‌ و پاسخ‌ تبیین‌ می‌گردد.

۱٫کدامین‌ راز، نیاز و حکمتی‌ حق‌ سبحانه‌ را بر آن‌ داشت‌ تا معجونی‌ مانند انسان‌ کامل‌ بیافریند، سرّ ضرورت‌ این‌ کار کجاست؟

در توضیح‌ هستی‌شناسی‌ عرفانی‌ گفته‌ شد: کمالی‌ نیست‌ که‌ خداوند دارای‌ آن‌ نباشد. کمالات‌ اکمل‌ الهی‌ به‌ غیر وابسته‌ نمی‌باشد و در کنار این‌ کمالاتِ ذاتی‌ حق‌ سبحانه‌ دارای‌ کمال‌ اسمایی‌ نیز است‌ که‌ همه‌ مقتضای‌ اکملیت‌ اویند؛ به‌ این‌ معنی‌ که‌ ذات‌ الهی‌ سرشار از آن‌ کمالات‌ است.

فیض‌ علی‌ الدوام‌ او اقتضا می‌کند به‌ هر نیاز و استعدادی‌ پاسخ‌ گوید و این‌ کمالات‌ ریزش‌ و سرریز و متجلی‌ می‌شوند. انسان‌ در عالم‌ ثابت‌ که‌ برگرفته‌ از مقام‌ علمی‌ الهی‌ است‌ تقاضای‌ استعدادی، برای‌ دریافت‌ چنین‌ وجودی‌ را دارد. ازطرفی دیگر انسان در عالم ثابت –که برگرفته از مقام علمی‌الهی است- تقاضای استعداد و دریافت چنین وجودی را دارد.

بدین‌ ترتیب، حرکت‌ حبّی ایجابی‌ سراغ‌ آفرینش‌ انسان‌ کامل‌ می‌رود و با آفرینش‌ او به‌ غایت‌ خود واصل‌ می‌شود و انسان‌ کاملی‌ که‌ دارای‌ جمیع‌ مظاهر تفصیلی‌ و اجمالی‌ و جمیع‌ حقایق‌ سرّی‌ از اسماء ذاتی‌ و اسماء صفاتی‌ و فعلی‌ است‌ پا به‌ عرصهِ‌ وجود می‌گذارد. او توحید را با بیانی‌ که‌ ناظر به‌ این‌ سه‌ مرتبه‌ است‌ اظهار می‌کند و این‌ است‌ معنی‌ ذکر «لااله‌ الا الله‌ وحده‌ وحده‌ وحده»[۱۵]؛ زیرا عبارت‌ وحده‌ تکرار نیست‌ بلکه‌ به‌ ترتیب‌ ناظر به‌ توحید ذاتی، صفاتی‌ و افعالی‌ است. به‌ عبارت‌ دیگر اشتیاق‌ به‌ ظهور اسماء حق‌ برای‌ خود ذات‌ در تعینات‌ علت‌ غایی‌ ایجاد موجودات‌ شد.

بنابر بیان‌ فلاسفه‌ و حکمت‌ متعالیه‌ حکمت‌ الهی‌ در آفرینش‌ جهان،‌ هدفی‌ را دنبال‌ می‌کند، و آن‌ هدف‌ پرورش‌ و به‌ سامان‌ رساندن‌ انسان‌ بالفعل‌ (انسان‌ کامل) است. پس‌ چنین‌ انسانی‌ همواره‌ هست‌ تا عبث‌ در آفرینش‌ لازم‌ نیاید.

در اینجا می‌توان‌ از یکجا نمودن‌ این‌ دو بیان‌ (برهان‌ و عرفان) مفهومی‌ یقین‌ بخش را‌ به‌ دست‌ آورد و آن اینکه هر موجودی‌ در این‌ جهان‌ غایتی‌ دارد که‌ برای‌ وصول‌ به‌ آن‌ حرکت‌ می‌کند. انسان‌ نیز غایتی‌ دارد که‌ سعادت‌ و کمال‌ نهایی‌ اوست. در این بین انسان‌ کامل‌ به‌ فعلیت‌ رسیده، غایت‌ حرکت‌ وجودی‌ انسان‌ است. از سویی‌ هدف‌ از ایجاد چنین‌ موجودی‌ رسیدن‌ به‌ آینهِ‌ تمام‌ نمای‌ «انسان‌ کامل» است، پس‌ اقتضای‌ آن‌ حرکت‌ و این‌ ایجاد وجود انسان‌ کامل‌ می‌باشد.

۲- اگر هدف‌ از آفرینش‌ هستی، انسان‌ کامل‌ بوده‌ تا خداوند تمام‌ اسماء و کمالات‌ خود را در آن‌ مشاهده‌ کند، آیا اسماء و کمالات‌ پیش‌ از آفرینش‌ انسان‌ کامل‌ مجهول‌ و مخفی‌ بوده‌ است؟ خدایی‌ که‌ شاهد و مشهود است‌ و تمام‌ کمالات‌ را در مقام‌ ذات‌ خود می‌بیند، و خود را با تمام‌ اسماء و کمالات‌ در آینهِ‌ ذات‌ خود مشاهده‌ می‌کند، دیگر چه‌ نیازی‌ است‌ که‌ خود را در مظهر مشاهده‌ کند؟

در پاسخ این پرسش بایدگفت، جلاء در خود دیدن‌ و استجلاء خود را در غیر دیدن‌ است‌. ابن‌ عربی‌ سرّ وجود انسان‌ را استجلاء می‌داند و می‌گوید: صاحب‌ کمال‌ به‌ کمالات‌ خود علم‌ دارد، ولی‌ در آینه‌ دیدن، لذت‌ دیگری‌ دارد. نتیجه اینکه گر چه‌ ذات‌ واجب‌ در دو چهرهِ‌ بطون‌ و ظهور، وحدت‌ حقیقی‌ خود را با همهِ‌ اسماء و صفات‌ و لوازم‌ آنها مشاهده‌ می‌کند، ولی‌ این‌ دریافت‌ها امر زاید بر ذات‌ نیست‌ و لذا در آنجا مشاهده‌ به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ بیننده، آیینه‌ و دیده‌ شده‌ یگانه‌ بوده‌ و هیچ‌ گونه‌ تمایز وجودی‌ و حتی‌ مفهومی‌ نیست. ۳- حال‌ که‌ حق‌ تعالی‌ برای‌ مشاهدهِ‌ خود در مظهرهای‌ بیرونی، براساس‌ حرکت‌ حبّی‌ و استجلاء ضروری‌ است، چرا عالم‌ کبیر (جهان‌ خارج‌ موجود) آن‌ مظهر نباشد؟

در پاسخ‌ باید گفت عالم‌ کبیر و جهان‌ موجود بدون‌ حضور انسان‌ کامل‌ وحدت‌ حقیقی‌ ندارد، بلکه‌ عالم‌ کثرات‌ است‌ و هر شیء‌ موجود می‌تواند به‌ اندازه‌ و محدودیت‌ خودش‌ مظهر باشد.  وحدت‌ عالم‌ کبیر تنها با وجود انسان‌ کبیر، تأ‌مین‌ می‌شود.

همین‌ معنی‌ از احتجاج‌ هشام‌ بن‌ حکم‌ با عمر و بن‌ عبید بدست‌ می‌آید که‌ در آن‌ امام‌ را مانند قلب‌ هستی‌ که‌ عهده‌ دار پیوند اعضا و اجزای‌ پراکنده‌ است، معرفی‌ می‌کند[۱۶].

نتیجهِ‌ این‌ سه‌ پرسش‌ را می‌توان‌ این‌ گونه‌ خلاصه‌ کرد: در مقام‌ ذات، تعین‌ اول‌ و تعین‌ ثانی‌ که‌ جنبهِ‌ وحدت‌ غلبه‌ دارد، مجالی‌ برای‌ بروز اسماء تفصیلی‌ نیست. در این‌ سه‌ مقام‌ که‌ صقع‌ ربوبی‌ است‌ هر چند مشاهدهِ‌ ذات‌ و اسماء ممکن‌ است، اما سراسر وحدت‌ است‌ و مشاهدهِ‌ کثرت‌ اسمایی‌ ممکن‌ نیست. در عالم‌ عقل‌ و مثال‌ و ماده‌ هر چند مشاهدهِ‌ اسماء ممکن‌ است، ولی‌ همه‌ کثرات‌ و جدا جدایند؛ چون‌ کثرت‌ غالب‌ بر وحدت‌ است، هیچ‌ کدام‌ صلاحیت‌ اظهار جمیع‌ اسماء الهی‌ را ندارند.

آن‌ وحدت‌ بدون‌ کثرت‌ و این‌ کثرت‌ بدون‌ وحدت‌ است؛ از این‌ روی‌ برای‌ ایجاد مظهری‌ که‌ توان‌ ارایهِ‌ مقام‌ جمع‌ و تفصیل‌ را داشته‌ باشد، نیاز به‌ انبعاث‌ دیگر است‌ (انسان‌ کامل).

برهان‌ فوق، ضرورت‌ وجود مظهری‌ را ثابت‌ می‌کند، که‌ از یک‌ سو جنبهِ‌ عنصری‌ و طبیعی‌ دارد و مصداق‌ «وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ»[۱۷] است‌ و از دیگر سو جنبهِ‌ آسمانی‌ دارد و مصداق «‌ثمُ‌َّ دَنَا فَتَدَلیَ‌ فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‌ِ أَوْ أَدْنیَ‌»[۱۸] است. از سویی‌ ظهور اسم‌ لیس‌ کمثله‌ شی‌ از آن‌ جهت‌ که‌ همواره‌ خواهان‌ مظهر است‌ و تنها مظهر آن‌ همان‌ کون‌ جامع‌ (انسان‌ کامل) است‌ و با ارتحال‌ انسان‌ کامل‌ از نشأت شهادت‌ به‌ غیب‌ و وفات‌ عنصری‌ آن، بعضی‌ از مراتب‌ آن‌ کون‌ جامع‌ از ظهور به‌ بطون‌ و از شهادت‌ به‌ غیب‌ مستور می‌شود؛ لذا با غروب‌ هر انسان‌ کاملی‌ طلوع‌ انسان‌ کامل‌ دیگر آغاز می‌گردد؛ چنانچه پیامبر اکرم اشاره دارند به اینکه مثل آل محمد همانند ستاره‌های آسمانند که غروب می‌کنند و آنگاه یکی پس از دیگری طلوع خواهد کرد[۱۹].

در هر زمانی‌ تنها یک‌ مصداق‌ انسان‌ کامل، قائم‌ و عهده‌دار مسئولیت‌های‌ سترگ‌ مقام‌ خلیفه` اللهی‌ است. سرّ این‌ مطلب‌ از جایگاه‌ انسان‌ کامل‌ در نظام‌ هستی‌شناسی‌ عرفانی‌ – که‌ توضیح‌ داده‌ شد – هویدا می‌شود. انسان‌ کامل‌ مظهر تمام‌ نمای‌ اسماء موجودی‌ است‌ که‌ «لیس‌ کمثله‌ شیء[۲۰]» است. انسان‌ کامل‌ برای‌ آسیاب‌ جهان‌ آفرینش‌ محور است. تمام‌ نظام‌ گردشی‌ عالم‌ دور یک‌ محور می‌چرخد  و تعدد محور موجب‌ اختلال‌ نظام‌ می‌شود. حال‌ آن‌ که‌ کوچک‌ترین‌ ناهماهنگی‌ و به‌ هم‌ ریختگی‌ در سراسر نظام‌ آفرینش‌ مشهود نیست.

و این‌ انسان‌ کامل‌ همیشه‌ در عالم‌ باشد و زیادت‌ از یکی‌ نباشد؛ از جهت‌ آن‌ که‌ تمامت‌ موجودات‌ هم‌چون‌ یک‌ شخص‌ است‌ و انسان‌ کامل‌ دل‌ آن‌ شخص‌ است‌ و موجودات‌ بی‌ دل‌ نتوانند بود. و دل‌ زیادت‌ از یکی‌ نبود.  لذا هرگاه‌ دو نفر که‌ دارای‌ صلاحیت‌ امامت در یک‌ عصر باشند، حتماً یکی‌ از آن‌ دو امام‌ و دیگری‌ مأ‌موم‌ خواهد بود.

.[۱]  «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلا ذَلِکَ  ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ص/۲۷

.[۲]  «اِنّا للّه و اِنّا اِلیه راجِعون» بقره/۱۵۶

[۳] المعجم الکبیر للطبرانی،ج۶،ص۲۲۱وتاریخ مدینه دمشق،ج۴۲،ص۳۹۲

[۴] الحکمه المتعالیه،ج۱،ص۸۱

[۵] الحکمه المتعایه،ج۳،ص۲۴۳

[۶] الحکمه المتعالیه،ج۳،ص۲۴۷

[۷] کافی،ج۱،ص۱۶۸

.[۸]  «الحجه ‌قبل ‌الخلق، مع ‌الخلق ‌و بعد الخلق» کافی،ج۱،ص۱۷۷

.[۹]  «لو بقیت ‌الارض‌ بلا حجه ‌لساخت ‌بأهلها» الکافی،ج۱،ص۱۷۴

.[۱۰]  «اللهم ‌بلی‌لاتخلو الارض‌ من ‌قائم ‌للّه ‌بحجه ‌اًمّا ظاهراً مشهوراً او خائفاً مغموراً» نهج البلاغه،ج۴،ص۳۷

[۱۱] گوهر مراد ص۲۹۰

.[۱۲]  «من‌ مات‌ و لم‌ یعرف‌ امام زمانه مات‌ میتهالجاهلیه» کافی،ج۱،ص۲۷۷

[۱۳] . بقره، آیه ۳۰

[۱۴] . زخرف، آیه ۲۸

[۱۵] . این ذکر در برخی از کتب روایی مثل المحاسن برقی ذکر شده است و برای آن ثواب زیادی در نظر گرفته شده است.

[۱۶] کافی،ج۱،ص۱۷۰

[۱۷] . سوره فرقان، آیه ۷

.[۱۸]  سوره نجم، آیه ۸ و ۹

. [۱۹]  « ِانَّ مَثَلَهُمْ کَمَثَلِ‏ النُّجُومِ‏ کُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه»

[۲۰] سوره شوری،۱۱