شیخ طوسی روایت کرده است:

چون امام موسی بن جعفر (ع) بر مهدی عبّاسی وارد شد، او را در حال رد حقوق و مظالم دیگران یافت. به وی فرمود: ای امیر! چرا حقّ و مظلمه‌ی ما باز گردانده نمی‌شود؟ گفت: حقّ شما چیست ای ابا الحسن؟ فرمود :چون خدای متعال، فدک و حومه‌ی آن را بر پیامبرش گشود بی‌آنکه اسب و شتری بر آن تاخته شود، این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود: «حقّ خویشاوندان را بپرداز.» پیامبر خدا (ص) نمی‌دانست که منظور از خویشاوندان چه کسانی‌اند. در این‌باره به جبرئیل رجوع کرد، او هم از خداوند متعال در این مورد پرسید. خداوند به آن حضرت وحی نمود که «فدک» را به فاطمه (ع) بده. پیامبر خدا (ص) دخترش را فرا خواند و به وی فرمود: ای فاطمه! خدای متعال مرا فرمان داده است که فدک را به تو بدهم. فاطمه (ع) گفت: پذیرفتم ای رسول خدا از خدا و از تو. کارکنانِ حضرت زهرا (ع) در طول حیات پیامبر پیوسته در آن زمین بودند.

چون ابوبکر به حکومت رسید، گماشتگان حضرت فاطمه (ع) را از آن بیرون کرد. حضرت نزد او آمد و درخواست کرد که فدک را به وی بازگرداند. ابوبکر به او گفت: سیاه‌پوست یا سرخ‌پوستی بیاور تا در این مورد به نفع تو گواهی دهند. فاطمه (ع)، امیر المؤمنین و حسن و حسین (ع) و امّ ایمن را آورد و همه به آن شهادت دادند. پس نوشت که متعرّض فدک نشوند. حضرت فاطمه (ع) آن نامه را همراه خود بیرون برد. عمر او را دید و گفت: این چیست همراه تو ای دختر محمّد؟! فرمود: نامه‌ای است که ابوبکر برایم نوشته است. گفت: نشانم بده. فاطمه (ع) نداد. عمر آن را از دستش کشید و به آن نگریست و آب دهان بر آن انداخت و نوشته را زدود و نامه را پاره کرد. گفت: این برای آن است که پدرت برای تصرّف آن، اسب و شتری نتاخته است، آن را گذاشته و رفته است.

مهدی عبّاسی به امام گفت: حدود آن را برای مشخّص کن. امام حدودش را تعیین کرد. گفت: این خیلی زیاد است، باشد تا در آن بیندیشم!

 

 

روی الطّوسیّ:

بِسَنَدِهِ عَنِ السَّیَّارِیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى (ع) عَلَى الْمَهْدِیِّ وَجَدَهُ یَرُدُّ الْمَظَالِمَ فَقَالَ لَهُ: «مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَرُدُّ»؟!!

فَقَالَ لَهُ: وَ مَا هِیَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟

فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا فَتَحَ عَلَى نَبِیِّهِ (ص) فَدَکاً وَ مَا وَالاهَا، وَ لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهَا بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى نَبِیِّهِ (ص) «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ (ص‏) مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ (ع)، فَسَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِکَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَى فَاطِمَهَ (ع) فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقَالَ لَهَا: یَا فَاطِمَهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکَ.

فَقَالَتْ: قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ فَلَمْ یَزَلْ وُکَلَاؤُهَا فِیهَا حَیَاهَ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا، فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا: ائتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ لِیَشْهَدَ لَکِ بِذَلِکِ. فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (ع) وَ أُمِّ أَیْمَنَ «فَشَهِدُوا لَهَا بِذَلِکَ» فَکَتَبَ لَهَا بِتَرْکِ التَّعَرُّضِ، فَخَرَجَتْ بِالْکِتَابِ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ لَهَا: مَا هَذَا مَعَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟

قَالَتْ: کِتَابٌ کَتَبَهُ لِیَ ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ.

فَقَالَ لَهَا: أَرِینِیهِ، فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یَدِهَا فَنَظَرَ فِیهِ وَ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَّقَهُ وَ قَالَ هَذَا: لِأَنَّ أَبَاکِ لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ تَرَکَهَا وَ مَضَى».

فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِیُّ: حُدَّهَا لِی، فَحَدَّهَا فَقَالَ: هَذَا کَثِیرٌ فَأَنْظُرُ فِیهِ.[۱]


[۱]– التهذیب ۴: ۱۴۸ ح ۴۱۴، موسوعه کلمات الامام الحسین (ع) ۱۰۷: ۷۶٫