غزوه بدر بزرگ

با صدور فرمان جنگ از سوى خداوند، رسالت اسلامى در نبرد با قدرت هاى شرک و گمراهى وارد مرحله جدیدى شد.مهاجران براى بازگرداندن حقوق از دست رفته قبلى خود، تمایلى جدّى در دلشان راه یافت زیرا قریش تنها به جرم این که مسلمانان به خداى یگانه ایمان آورده بودند، حقوق آن ها را به یغما برده بودند.

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حرکت کاروان قریش را، که در مسیر رفتن به شام در غزوه ذات العشیره از چنگ او گریخته بود، زیر نظر داشت و با ساز و برگى  اندک و افرادى انگشت شمار به امید برخورد با قافله اى که کالاهاى بازرگانى هنگفتى براى اغلب مردم مکّه با خود داشت، از شهر بیرون رفت. حرکت پیامبر آشکارا انجام پذیرفت و خبر آن به مکّه و ابوسفیان، امیر کاروان رسید و او به سمت دیگرى تغییر مسیر داده بود تا مسلمانان به او برنخورند

قریشیان در پى دست یابى به اموال خود با ترس و دلهره در حالى که آتش آینه و حسد نسبت به مسلمانان در وجودشان زبانه مى آشید، از شهر خارج شدند، با این که عده اى از سران آن ها با تدبیر و دوراندیشى، خروج ازمکّه و رویارویى با مسلمانان را به ویژه پس از آن که خبر نجات کاروان بازرگانى را شنیدند، به مصلحت ندانسته بودند.

قریش با سپاهى نزدیک به هزار تن و با ساز و برگى فراوان، با تکبر و خودبینى و مغرور از جایگاه خود میان اعراب، به اتفاق جمع دیگرى که به یارى آنان شتافته بودند از مکّه خارج و بر رویارویى با مسلمانان پافشارى نشان داده و یا قصد داشتند خود را داراى پشتیبان جلوه دهند تا بار دیگر مورد تعرّض مسلمانان قرار نگیرند و آن گونه که (ابو بکر) در هنگام نخستین رویارویى با قریش عنوان کرد: قریش از آن زمان که به عزّت دست یافت، به خوارى و ذلت نیفتاد.[۱]

سپاه قریش در نزدیکى (چاه هاى بدر) فرود آمد و صفوف خود را براى نبرد آراست، ولى مسلمانان با تعداد ٣١٣ تن قبل از آنان بدان منطقه رسیده بودند و خداى متعال مقدمات و علل و اسباب پیروزى را براى رسول گرامى اش(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان مهیّا ساخته بود; رسیدن به محل نبرد را برایشان آسان نموده و آنان را امنیّت و آرامش بخشیده بود و وعده ظفر بر دشمنانشان و پیروزى آیین حق را داده بود.[۲]

با این که مسلمانان انتظار خروج قریش از مکّه و رویارویى با خود را نداشتند، ولى پس از آن که کاروان از دست آن ها گریخت و کار به جنگ انجامید، نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خواست از تصمیم مهاجران و انصار آگاه شود و آنان را بیازماید لذا به پا خاست و فرمود: مردم! در این باره اظهار نظر کنید.

یکى از مهاجران (عمر) به پا خاست و به گونه اى سخن گفت که حاکى از ترس و بیم رویارویى با دشمن بود. سپس مقداد بن عمرو از جا برخاست و عرضه داشت: اى رسول خدا! هر گونه شما تصمیم بگیرى براى انجام فرمان الهى با تو هستیم. به خدا سوگند! ما آن گونه که بنى اسرائیل با پیامبرشان سخن گفتند، با شما سخن نخواهیم گفت، آن ها در برابر موسى اظهار داشتند: «… تو و خدایت بروید و نبرد کنید و ما این جا مى نشینیم ».

ولى اى رسول خدا! اکنون شما و خدایت بروید و ما در کنار شما مبارزه خواهیم کرد. سوگند به آن که تو را به حق برانگیخت! اگر ما را به «برک الغماد»[۳] ببرى، با تو خواهیم آمد.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: نیک سخن گفتى و سپس سخن خود را تکرار کرد و فرمود: «در این باره اظهار نظر کنید ».

هدف رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از تکرار سخن خود پى بردن به دیدگاه انصار بود، زیرا آنان قبل از هجرت جهت دفاع و حراست از او با جان و مال خود، در عقبه با وى پیمان بسته بودند.

از این رو سعد بن معاذ به پا خاست و عرضه داشت: من به نمایندگى انصار عرضه مى دارم: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)! گویى منظور شما ماییم؟ حضرت فرمود:

آرى. سعد عرض کرد :ما به حضرتت ایمان آوردیم و شما را تصدیق نمودیم و گواهى دادیم آن چه را [از نزد خدا] آورده اى، حق است و بر اطاعت و فرمانبردارى از شما عهد و پیمان بستیم، اکنون هر گونه تصمیم بگیرى، اطاعت خواهیم کرد. سوگند به آن کس که شما را به حق برانگیخته است، اگر وارد این دریا (دریاى سرخ) شوى تا آخرین نفر همراه با شما وارد آن خواهیم شد و اگر فردا با دشمن رو به رو گردیم ترسى به خود راه نخواهیم داد به هنگام نبرد اهل پایدارى و استقامتیم و صادقانه مى جنگیم، شاید خداوند بخشى از جانفشانى ما را براى شما نمودار سازد تا دیدگانتان به واسطه آن روشن گردد.

این جا بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:

با توفیق الهى حرکت کنید، زیرا خداوند به من وعده فرموده با یکى از دو گروه رو برو خواهید شد، به خدا سوگند! گویى قتلگاه قریش را مى نگرم.

پس از مهیا شدن تدارکات مورد نیاز و انتخاب منطقه مناسب و تدارکات آب، لوازم ضرورى جهت رویارویى با دشمن آماده شد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در هر منطقه اى که حضور مى یافت دست به دعا برمى داشت و از خداوند درخواست پیروزى مى نمود.رهبر بزرگ مسلمانان، همواره نیروى جوشانى بود که در دل رزمندگان صبر و شکیبایى و آرامش بر مى انگیخت و در آن ها شور و هیجان مى آفرید و از کمک هاى غیبى آگاه مى ساخت.[۴]

مسلمانان، با حلقه زدن پیرامون وجود مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، شگفت انگیزترین جلوه آمادگى براى جانفشانى در راه عقیده و آرمان را به نمایش گذاشتند و در این  اندیشه  بودند که اگر دایره جنگ به شکل غیر دلخواه آنان بگردد، طرح جایگزینى ارائه دهند. بدین سان، جایگاهى به عنوان مقّرفرم کندهى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تدارک دیدند تا حضرت از آن جا بر میدان کارزار نظارت داشته باشد، سپس گروه اطلاعات عملیات براى پى بردن به وضعیّت قریش، راهى منطقه شد و اطلاعات مهمى را در اختیار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نهاد. و حضرت تعداد دشمنان را بین ٩۵٠ تا هزار تن جنگجو تخمین زد.[۵]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) صفوف مسلمانان را براى جنگ آراست و پرچم بزرگ را به دست على بن ابى طالب(علیه السلام) سپرد و از آن جا که از نبرد با قریش ناخرسند بود با اعزام پیکى نزد آنان از قریش خواست به مکه بازگردند. میان صفوف مشرکان اختلاف ایجاد شد; برخى خواهان صلح و بعضى بر جنگ پافشارى داشتند[۶] پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان داد مسلمانان آغازگر جنگ نباشند و خود به پاخاست و به پیشگاه خدا دعا کرد و عرضه داشت:

خدایا! اگر این گروه امروز کشته شوند، از این پس روى زمین کسی تو را پرستش نخواهد کرد. همان گونه که در تمام جنگ هاى قدیم رسم بوده، عتبه بن ربیعه و برادرش شیبه و پسرش ولید از سپاه دشمن به میدان آمده، هماوردانى نظیرخود طلبیدند تا با آنان پیکار نمایند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به عبیده بن حارث و حمزه بن عبد المطلب و على بن ابى طالب فرمود:

اى بنى هاشم! به پا خیزید به حقى که خود دارید و پیامبرتان براى آن برانگیخته شده، مبارزه نمایید، زیرا قریش باطل خود را یدک کشیده تا نور خدا را خاموش سازد.[۷]

جنگاوران قریش در میدان کارزار کشته شدند و دو سپاه به یکدیگر درآویختند و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در دل مسلمانان شور و هیجان ایجاد مى کرد، آن گاه مشتى از شن برگرفت و به سوى قریش پرتاب کرد و فرمود: .« روى شما دگرگون باد » همه سپاه دشمن به مالیدن چشم خود مشغول گردیدند و بدین سان قریش با شکست روبرو شد.

پس از آن که اجساد کشته هاى مشرکان را به چاه انداختند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر سر چاه بدر ایستاد و کشته ها را با اسم نام برد و فرمود:

آیا آن چه را خدایتان به شما وعده داده بود، مطابق با واقع یافتید؟ من آن چه را خدایم به من وعده داده بود، مطابق با واقع یافتم.

مسلمانان عرضه داشتند: «اى رسول خدا! شما مُردگان را مخاطب مى سازى؟»

فرمود:

آنان نیز همانند شما مى شنوند ولى قادر به پاسخ گفتن نیستند.[۸]

نتیجه نبرد

جنگ بدر نتایج بزرگى را در پى داشت. مشرکان با خوارى و ذلتى فراگیر و با بر جاى نهادن هفتاد کشته و هفتاد اسیر و غنیمت هاى فراوان، به سمت مکّه گریختندو میان صفوف مسلمانان پیروزمند، بر سر چگونگى تقسیم غنایم نشانه هاى اختلاف پدیدار شد.نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)دستور جمع آورى غنایم را صادر فرمود تا در آینده، درباره چگونگى تقسیم آن ها تصمیم بگیرد. فرمان الهى در سوره انفال در مورد تقسیم غنایم و تشریع احکام خمس نازل گردید و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) غنایم را به طور مساوى میان رزمندگان تقسیم کرد.[۹]

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد اسیران جنگى اعلان داشت: هر اسیرى که به ده تن از کودکان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزد فدیه آزادى او به شمار خواهد آمد.

حضرت با این کار عفو و گذشت اسلامى را ارائه داد و بدین وسیله فرا گرفتن علم و دانش را تشویق کرد و تربیت انسان متمدن را به منصّه ظهور گذاشت و فدیه سایر اسیران را چهار هزار درهم مقرّر کرد و این تصمیم شامل ابوالعاص، شوهر زینب دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز شد، بین او و دیگران (مشرکان) هیچ گونه امتیازى قایل نشد.

زمانى که زینب گردنبند خود را به عنوان فدیه آزادى شوهر، نزد پیامبر فرستاد، آن حضرت با دیدن گردنبند، همسرش خدیجه را به یاد آورد و گریست و سپس متوجه مسلمانان شد و فرمود:

اگر صلاح بدانید که اسیر او را آزاد و گردنبندش را به او باز گردانید، این کار را انجام دهید.

چقدر ساده بود درخواستى که پیامبر رحمت از مسلمانان نمود. ابوالعاص به سرعت به مکّه رفت تا زینب را همان گونه که به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)وعده داده بود به مدینه باز گرد کند. نوید پیروزى و فتح بزرگ به مدینه رسید و دل هاى یهود و منافقان از ترس و بیم به لرزه افتاد و درهمین حال تلاش کردند شایعه هاى دروغین بپراکنند، مسلمانان در حالى که از شادى و سرور در پوست خود نمى گنجیدند، براى استقبال از پیامبر و رهبر پیروزمند خویش از شهر خارج شدند.

مصیبتى جانکاه بر مردم مکّه وارد شد و حزن و  کندوه بر فضاى آن سایه افکند و مشرکان از شدت این ضربه، مات و مبهوت شده بودند و خانه هاى مکّه و اطراف آن را حزن و  کندوه فرا گرفت.

آیات قرآن کریم به صراحت بیانگر این جنگ سرنوشت ساز بوده و رخدادهاى آن را تشریح کرده است، در این جنگ ، امدادهاى الهى بر مسلمانانى که خالصانه، در راه خدا و گسترش رسالتش، جان فشانى کردند، پدیدار گشت.[۱۰]

در حقیقت على بن ابى طالب(علیه السلام) در این نبرد بزرگ با کشتن ولید بن عُتبه و یارى رساندن به عمویش حمزه و عبیده بن حارث در به هلاکت رساندن شیبه و عتبه، دلاورى و دفاع جانانه اى انجام داد. به گفته شیخ مفید در روز بدر علاوه بر آسانى که على(علیه السلام)در کشتن آن ها سهیم بود، تعداد سى و شش تن از مشرکان به دست شخص امیرمؤمنان کشته شدند.[۱۱] ابن اسحاق مى گوید: بیشتر کشته هاى مشرکان در روز بدر توسط على(علیه السلام) به هلاکت رسیده بودند.[۱۲]

این شکست، قریش را به تغییر مسیر کاروان بازرگانى خود از شام به سمت عراق واداشت. نظام قدرتمندى که براى مسلمانان به وجود آمد، آثار خود را بر ساختار جامعه جزیره العرب به جاى نهاد; این آثار به تدریج پدیدار شد و قریش رفته رفته موقعیت و احترام خویش را بین قبایل از دست داد، در حالى که پیوند علاقه و محبت مسلمانان میان خود و رهبرشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) روز به روز محکم تر مى شد.

توجه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به ازدواج زهرا (علیها السلام)

زهرا(علیها السلام) در دل پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از جایگاه والایى برخوردار بود، زیرا پیامبر در وجود زهرا آرامش و تسلاى دل و نماى پاک و به یادگار م کنده از خدیجه و چشم  اندازى از فرزندان نیک سرشتش را مى دید. حضرت زهرا(علیها السلام)در تمام رنج و گرفتارى هاى رسالت شریک پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بود و براى کاستن درد و رنج پدر، بسیار کوشید تا آن جا که حضرت او را « اُم ابیها » نامید.

آن گاه که زهراى مرضیه(علیها السلام) در خانه نبوت به کمال رسید و از سرچشمه زلال نبوت وآب خوشگوار رسالت سیراب گشت، بزرگان صاحب فضیلت قریش که قبل از دیگران به اسلام گرویده بودند و از ارج و احترام و مال و دارایى فراوانى برخوردار بودند، نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده از زهراى اطهر(علیها السلام)خواستگارى کردند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با حکمت خود بدانان پاسخ مناسبى مى داد و مى فرمود:

« من در این قضیه در انتظار قضا و قدر الهى هستم »و یا مى فرمود: «منتظر فرمان الهى ام»[۱۳]

زمانى که على بن ابى طالب(علیه السلام) به خواستگارى فاطمه زهرا(علیها السلام) آمد، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شادمان گشت و به او فرمود:

اى على! به تو مژده مى دهم خداى عزّ وجلّ قبل از این که من در زمین زهرا رابه ازدواج تو درآورم، او را در آسمان به ازدواج تو درآورده است ، لحظاتى قبل از آمدنت جبرئیل بر من نازل شد و گفت: اى محمد! خداى عزّ وجلّ نظرى به زمین افکند و تو را از میان آفریدگانش گزینش کرد و به رسالت خود برانگیخت، در نظرى که بار دوم به زمین نمود، از آن براى تو برادر و وزیر و رفیق و همدم و دامادى برگزید و دخترت فاطمه را به ازدواج او درآورد، فرشتگان آسمان بدین مناسبت جشن به پا کرده  کند. اى محمد! خداى عزّ وجلّ به من فرمان داده که به تو دستور دهم فاطمه را در زمین به ازدواج على درآورى و آن دو را در دنیا و آخرت به وجود دو پسر پاک سرشت و نجیب و پیراسته، نکو کار و والا مقام مژده دهى.[۱۴]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در حضور جمعى از مهاجر و انصار صیغه عقد ازدواج را با مهریه اى  اندک اجرا کرد تا آن را سرمشقى براى پیروى امت قرار دهد و زمانى که اثاثیه منزل زهرا(علیها السلام) را نزد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نهادند و بیشتر ظروف موجود در آن، سفالین بود، اشک در چشمان مبارکش حلقه زد و فرمود:

« خدایا! این زندگى را بر خاندانى که بیشتر ظروف آن ها سفالین است، مبارک گردان».[۱۵]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در سرتاسر امور ازدواج دختش زهرا(علیها السلام)حتى امور جزئى آن، توجه و عنایتى فوق العاده مبذول داشت. بخشى از توجه آن بزرگوار به این موضوع، در دعایى که وى شب زفاف در حق آن دو بزرگوار انجام داد، جلوه گر است; آن جا که فرمود:

خدایا! پیوند آن دو را با یکدیگر محکم گردان و دل هاى آن ها را نسبت به یکدیگر مهربان ساز و آن دو و نسل آنان را از وارثان بهشت برین مقدّر دار و به آنان فرزندانى پاک و پیراسته و مبارک عطا فرما و در نسل این دو برکت ایجاد آن و آنان را به مقام پیشوایى برسان تا به فرمان تو مردم را به اطاعتت رهنمون گردند و به آن چه رضاى توست فرمان دهند.

نیز فرمود:

«یارب انک لم تبعث نبیّاً الاّ وقد جعلت له عتره، اللهم فاجعل عترتى الهادیه من علی و فاطمه»

 خدایا! براى هر پیامبرى که برانگیختى عترتى قرار دادى، خدایا! عترت رهنمون گر مرا از نسل على و فاطمه قرار ده.

و سپس فرمود:

«طهّرکماالله وطهّر نسلکما، أنا سلم لمن سالمکما وحرب لمن حاربکما»[۱۶] خداوند شما و نسل شما را پاک و پیراسته گرد کند، من با هر کس در مورد شما با صلح و صفا باشد، اهل صلح و صفا هستم و با کسی که با شما دشمنى ورزد، دشمنى مى کنم.

رویارویى با یهود و بیرون راندن بنى قَینُقاع

یهودیان خطر رشد روز افزون قدرت اسلام و مسلمانان را در مدینه حس کرده بودند، چرا که این نظام نوپا، قدرتمندانه و با صلابت هرچه تمامتر به یک قدرت حاکم تبدیل شده بود.

پیش از جنگ بدر، پیمان نامه صلح به دریچه اطمینانى مى ماند که دو طرف را کنترل مى کرد و مانع بروز جنگ مى شد، ولى پیروزى پایدار مسلمانان، روح عداوت و دشمنى یهود را به سرحد انفجار رس کند و احساسات شرارت آمیزآن ها را برافروخت و دیگر فرقه هاى اهل نفاق نیز آن ها را در این راستا یارى کرده و به عیب جویى و توطئه پرداختند و با سرودن اشعار، مردم را بر ضد مسلمانان تحریک مى کردند; زیرا مسلمانان علاوه بر دین و آیین جدیدشان به حکومتى نو پا دست یافته بودند.

اطلاعات و اخبار مربوط به آن ها، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پوشیده نبود و در دل و جان مسلمانان چنان جرأت دفاع و علاقه مندى به اسلام به جنبش درآمده بود که یکى از جان نثاران اسلام به نام سالم بن عمیر هنگامى که شنید مشرکى به نام ابوعفک از تیره بنى عوف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را ناسزا مى گوید نتوانست خوددارى  کند و او را به هلاکت رساند[۱۷] و همین ماجرا در مورد زن مشرک کینه توزى به نام عصماء دختر مروان نیز تکرار شد.[۱۸] هم چنین مسلمانان توانستند با ترور کعب بن اشرف که با گوشه و کنایه و تمسخر، حیثیت و آبروى مسلمانان را مورد تعرض قرار داده بود، او را از سر راه بردارند[۱۹] تلاش هاى تحریک آمیز یهودیان و انتشار یاوه گویى ها و تبلیغات دروغین آنان براى بدنام کردن مسلمانان هم چنان ادامه یافت و با این کار پیمان نامه همزیستى مسالمت آمیز خود را نقض کردند. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)تصمیم گرفت آنان را به آرامش فرا خواند، لذا نزد یهودیان بنى قینقاع رهسپار شد و با حکمت و  اندرز نیکو آنان را به خداشناسى دعوت کرد و در مورد فرجام سیاست ها و اعمال ناپسندشان به آنان هشدار داد و آن ها  در محل بازارشان گرد آورد و به آن ها فرمود:

اى یهودیان! از خشم الهى که بر قریش فرود آمد برحذر باشید و اسلام آورید شما به خوبى دانسته اید که من فرستاده خدا هستم و آن را در کتاب آسمانى خود و پیمانى که خدا از شما گرفته بود، ملاحظه کرده بودید.

این سخنان، بر خودبینى و تکبر آنان افزود و اظهار داشتند: اى محمد! از رویارویى با چنان افرادى [قریش] مغرور نباش، زیرا تو بر انسان هاى بى تجربه و کار نا آزموده اى پیروز گشته اى. به خدا سوگند! ما مرد جنگیم و اگر با ما مبارزه نمایى پى خواهى برد که تا کنون با افرادى چون ما، درگیر نشده اى.[۲۰]

در جریان توهین به یک زن مسلمان که منجر به کشته شدن یک یهودى و یک مسلمان شد، فرومایگى یهود هویدا شد. به دنبال آن پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با گسیل سپاه مسلمانان، یهود بنى قینقاع را مدت پانزده روز پیاپى در خانه هاى خود به محاصره درآورد به گونه اى که نه کسی از آنان قادر بر بیرون آمدن بود و نه کسی مى توانست به داخل راه یابد و جز تسلیم شدن و تن دادن به فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مبنى بر بیرون رفتن از مدینه و رها کردن دارایى و سلاح هاى خود چاره اى نداشتند و بدین ترتیب، شهر مدینه از مهم ترین عناصر شرارت آمیز پاک سازى شد و آرامش سیاسى برآن حکمفرما گردید، پس از اقتدار مسلمانان و تغییر نظام ادارى آنان و پى بردن به توان رهبرى حکیمانه و دولت اسلامى بود که حضور غیر مسلمانان در صحنه مبارزه آشکار، روبه کاهش نهاد.

پیروزى هاى مسلمانان و واکنش قریش

ابوسفیان با گردآورى جمعى از جنگجویان قریش، خود فرماندهى آن ها را به دست گرفت و به سمت مدینه حرکت داد. مقاصد خیانت کارانه این جمع، آنان را به یورش بر مسلمانان و بازیافتن اعتبار از دست رفته قریش در جنگ بدر واداشت و پس از آن که در نزدیکى مدینه به آشوب و فتنه دست زدند، از بیم شمشیرهاى مسلمانان فرار را بر قرار ترجیح دادند.

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان با انگیزه علاقه مندى به دین و آیین خود به سرعت مشرکان را تحت تعقیب قرار دادند تا بر دفاع از حاکمیّت دولت نوپا و حفظ و حراست آن از دست بد خواهان، تأکید نمایند

مشرکان براى فرار از معرکه، همه توان خود را به کار گرفتند و انبان هاى کرد و خرماى همراه خود را بر زمین افکندند و مسلمانانى که در تعقیب آن ها بودند، بدان انبان ها دست یافتند به همین دلیل این غزوه « غزوه السویق » نامیده شد و این دومین خوارى و ذلتى بود که نصیب قریشیان گشت. وقتى این خبر به دیگر قبایل رسید بر همگان روشن گردید که اسلام به عنوان قدرتى منظم و سازمان یافته به واقعیتى ملموس تبدیل شده است.

دراین مرحله، تمام کوشش نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) افزایش دامنه امنیّت و آرامش در جامعه مسلمانان و جلوگیرى از هر گونه حمله احتمالى بود; زیرا برخى از قبایلى که از پذیرفتن اسلام سر باز مى زدند و در باطن با آن دشمنى مى ورزیدند، نمى توانستند با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان رفتار مناسبى داشته باشند، به همین دلیل با تدارک نیرو، به مدینه حمله مى بردند و هرگاه مى شنیدند پیامبر براى نبرد با آنان از مدینه خارج شده، پا به فرار مى گذاشتند.

گروه دیگرى به فرماندهى زید بن حارثه، جهت بستن راه جدید بازرگانى قریش از سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)اعزام شد و در مأموریتى که بدان سپرده شده بود، موفق گردید.

غزوه أحد[۲۱]

روزهاى پس از جنگ بدر بر قریش و مشرکان سخت و دشوار گذشت. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدینه، کار تربیت انسان ها و سامان دادن دولت را هم چنان ادامه مى داد، زیرا آیات الهى پى درپى نازل مى گشت و دستورات زندگى و سلوک و رفتار انسان را تشریع مى کرد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به شرح وتوضیح این تعالیم مى پرداخت و احکام را اجرا مى کرد و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى خدا رهنمون مى گشت.

مشرکان مکه و هم پیمانان آن ها، به عللى چند، دست به کار آتش افروزىِ جنگ جدیدى برضد اسلام شدند تا شاید بتوانند کابوس شکست بدر را از یاد ببرند و آتش حقد و کینه اى را که در دل ابوسفیان رئیس خاندان اموى و بزرگ ترین فرد آسیب دیده بدر زبانه مى کشید، فرونشانند. چنان که شیون و زارى زنان و طمع ورزى هاى بازرگانانى که تمام راه هاى امن بازرگانى خود را از دست داده بودند، عوامل دیگر در این راستا به شمار مى آمدند.

هدف از جنگ این بود که مسلمانان را به ضعف بکشانند و راه هاى بازرگانى شام را امنیّت ببخشند و به رشد روز افزون نیروهاى نظامى مسلمانان پایان دهند تا مکّه را از خطر اشغال و نابودى شرک، دور نگاه دارند. از دیگر امورى که در تدارک این جنگ دخالت داشت، تحریکات یهودیان و منافقان مدینه براى تهاجم به این شهر و نابود ساختن اسلام بود.

عباس بن عبدالمطلب طى نامه اى به سرعت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را از متحد شدن قریش براى جنگ و تدارک ساز و برگ و نیروى آن ها با خبر ساخت، زیرا قریش قبایل دیگر را به آمک فرا خو کنده بودند و براى دامن زدن به آتش جنگ و تصمیم بر قتل و کشتار، ترفندهاى متعددى نظیر به همراه آوردن زنان، اتخاذ کرده بود. این نامه بصورت سرّى به پیامبر رسید و پیامبر این خبر را از مسلمانان نهان داشت تا موضوع روشن و توان و امکانات لازم را مهیا سازد.

سپاه بزرگ شرک به مدینه نزدیک شد. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نخست، «انس» و «مونس» پسران فضاله و سپس حباب بن منذر را براى کسب اطلاع از وضعیّت دشمن، نهانى به منطقه اعزام نموده بود. اخبار و اطلاعات بدست آمده توسط حباب با نامه عباس و اطلاعات پسران فضاله همخوانى داشت. بدین ترتیب، تعدادى از مسلمانان که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آنان را در جریان این خبر قرار داده بود از بیم غافلگیرى دشمن، در کمال احتیاط و مراقبت، همچنان این خبر را نهان داشتند.

رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از آن که اعلان فرمود قریش به قصد جنگ به این دیار آمده، با یاران خویش به مشورت نشست. آنان در مورد سنگرگرفتن در مدینه و رویارویى با دشمن در بیرون شهر، دیدگاه هاى گوناگونى ارائه دادند. البته براى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برنامه ریزى و تصمیم گیرى قبلى و مستقل دشوار نبود، امّا آن حضرت با این کار مى خواست مسؤلیّت و تأثیر گذارى مسلمانان در تصمیم گیرى ها رابه آنان گوشزد  کند.

رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از برگزارى نماز جمعه بر فراز منبر رفت و خطبه خو کند و مردم را موعظه کرد و به اطاعت الهى یاد آور ساخت و به تلاش و آوشش و صبر و شکیبایى فرمان داد، پس از فرود آمدن از منبر داخل خانه خود شد و زره پوشید. این کار احساسات مسلمانان را برانگیخت و آن ها را به شدّت تکان داد و پنداشتند با نظر دادن خود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را به بیرون رفتن از مدینه وادار کرده  کند; از این رو،عرضه داشتند: «اى رسول خدا! ما هیچ گاه با نظر شما مخالفت نخواهیم کرد، هر گونه مصلحت مى دانى عمل نما»

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:

هر گاه پیامبرى زره بر تن کرد، سزاوار نیست بى آنکه نبرد  کند ،آن را از تن بیرون آورد.[۲۲]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اتفاق هزار رزمنده مسلمان از شهر خارج شد و براى نبرد با مشرکان، از یهودیان درخواست کمک ننمود و فرمود:

از مشرکان بر ضد مشرکان یارى نخواهید.[۲۳]

ولى منافقان قادر بر نهان ساختن حقد و کینه خود نبودند. عبد الله بن اُبّى به اتفاق سیصد تن از همراهان خود، از سپاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آناره گرفت و تنها هفتصد تن با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى م کندند در صورتى که سپاهیان دشمن را تعدادى بیش از سه هزار نفر[۲۴] تشکیل مى داد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در دامنه کوه اُحد طرح و نقشه اى محکم و استوار پیاده کرد تا پیروزى پایدارى را براى مسلمانان تضمین نماید، سپس به پا خاست و خطبه خواند و فرمود:

«ایّها الناس أوصیکم بما أوصانى الله فى کتابه من العمل بطاعته والتناهى عن محارمه، ثمّ إنکم الیوم بمنزل أجر وذخر لمن ذکر الذى علیه، ثم وطّن نفسه له على الصبر والیقین والجد والنشاط فإنّ جهاد العدو شدید کریه، قلیل من یصبر علیه، إلاّ من عزم الله رشده، فإن الله مع من أطاعه وإن الشیطان مع من عصاه، فافتحوا أعمالکم بالصبر على الجهاد والتمسوا بذلک ما وعدکم الله، وعلیکم بالذى أمرکم به، فإنّى حریص على رشدکم فإن الاختلاف والتنازع والتثبیط من أمر العجز والضعف مما لا یحبّ الله ولا یعطى علیه النصر ولا الظفر».[۲۵]

مردم! شما را به آن چه خداوند در کتاب خود مرا بدان سفارش فرموده، توصیه مى کنم; فرمان خدا را اطاعت کنید و از محارم وى بپرهیزید. آن دسته از شما که امروز مسئولیت خویش را یادآور شود و سپس خویش را براى صبر و شکیبایى و یقین و تلاش و فعالیت در راه او مهیا ساخته از اجر و پاداش برخوردار است. نبرد با دشمن، دشوار و نفرت انگیز است، آنان که در جنگ اهل صبر و شکیبایى هستند،  اندکى را تشکیل مى دهند مگر آسانى که مشمول عنایت الهى شوند، زیرا خداوند یار اطاعت کنندگان خود و شیطان یاور نافرمانان خداست. کارهاى خود را با شکیبایى و استقامت در جهاد آغاز کنید و بدین وسیله آن چه را خدا به شما وعده داده، درخواست نمایید، هر چه را خداوند  فرمان داده انجام دهید که من به هدایت شما سخت علاقه مندم. اختلاف و نزاع و دو دلى، کار انسان هاى عاجز و ناتوان است که خدا آن را دوست ندارد و بدان پیروزى و ظفر عنایت نمى‌کند.

مشرکان براى جنگى که به سرعت دامن زده شد، صف آرایى کردند ولى دیرى نپایید که سپاه شرک پا به فرار گذاشت و چیزى نمانده بود که زنانشان به اسارت مسلمانان درآیند. پیروزى مسلمانان در میدان کارزار به خوبى روشن بود. امّا شیطان برخى از تیر کندازانى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر فراز کوه تعیین کرده بود، به وسوسه انداخت; در صورتى که پیامبر بدانان سفارش فرموده بود نتیجه جنگ هر چه باشد، تا زمانى که فرمان جدیدى از آن حضرت دریافت نکرده  کند، آن محل را ترک نکنند، ولى از فرمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نافرمانى کرده و در پى به دست آوردن غنایم، سنگرهاى خود را ترک کردند. سپاه مشرکان یک بار دیگر به فرماندهى خالد بن ولید از گذرگاهى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از ترک آن نهى فرموده بود، بر مسلمانان یورش بردند.

مسلمانان از این رخداد سراسیمه گشته و جمعیّت آن ها پرا کنده شد و نیروهاى فرارى و شکست خورده قریش دیگر بار به جنگ باز گشتند و تعداد انبوهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و مشرکان خبر آشته شدن پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را منتشر ساختند و اگر پایمردى على بن ابى طالب و حمزه بن عبدالمطلب و سهل بن حنیف و اندک افرادى که در میدان کارزار ثابت قدم م کندند، نبود مجموعه هایى از سپاه دشمن به وجود مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)دست مى یافتند، زیرا بقیه سپاه مسلمانان که برخى از بزرگان صحابه نیز در جمع آنان وجود داشتند، از صحنه گریختند[۲۶] تا آن جا که یکى از آنان در  اندیشه  بیزارى جستن از اسلام برآمد و اظهار داشت: کاش پیکى نزد عبد الله ابن ابى مى فرستادیم تا از ابوسفیان برایمان أمان نامه اى بست کند[۲۷] در این نبرد حمزه بن عبد المطلب عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسید و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) جراحت برداشت و دندان هاى پیشین فک زیرین آن حضرت شکست و لب وى شکافته شد و خون از چهره نازنینش جارى گشت. او در حالى که خون را از صورت مبارک خود پاک مى کرد، فرمود:

مردمى که صورت پیامبر خود را از خون خضاب کردند، چگونه روى رستگارى مى بینند، در صورتى که پیامبر، آن ها را به پرستش خدا دعوت مى  کند.[۲۸]

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در این نبرد به اندازه اى جنگید که کمانش قطعه قطعه شد و زمانى که اُبىّ بن خلف به قصد کشتن پیامبر به آن حضرت حمله بُرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با وارد کردن ضربتى بر او، وى را به هلاکت رس کند و على بن ابى طالب(علیه السلام)، از خود دلاورى و شجاعت بى نظیرى نشان داد. وى هر کس را که به سمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پیش مى آمد، از دم تیغ مى گذر کند. در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نازل شد و عرضه داشت:

اى رسول خدا! این معناى جانبازى است.

پیامبر فرمود:

«إنّه منّى، وأنا منه»

او(على) از من است و من از او.

جبرئیل گفت: و من از شمایم، سپس پیامبر صدایى شنید که مى گفت:

«لا سیف إلاّ ذوالفقار ولا فتى إلاّ على»[۲۹]

جوانمردى مانند على و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد.

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و بقیه مسلمانانى که با آن حضرت بودند به سمت کوه عقب نشستند و صحنه پیکار آرامش یافت و ابوسفیان با گفتن جمله «اُعُل هُبَل» سرافراز باد هبل. مسلمانان را به استهزا و تمسخر گرفت با این که در میدان کارزار شکست متوجه مسلمانان شده بود ولى به منظور اعلان پایدارى در عقیده و استوارى در ایمان به دستور پیامبر مسلمانان به ابوسفیان پاسخ دادند: « الله أعلى وأجلّ »؛ خدا بزرگ تر و تواناتر است.

بار دوم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان داد به شعار ابوسفیان کافر که فریاد زد: « نحن لنا العُزّى ولا عُزّى لکم » ما بت عُزّى داریم و شما چنین بتى ندارید. پاسخ دهند و بگویند: « الله مولانا ولا مولى لکم»[۳۰] خدا مولاى ماست و شما مولایى ندارید.

مشرکان به مکّه باز گشتند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان به دفن شهدا پرداختند و مشاهده منظره دردناکى که قریش با مُثله کردن بدن شهدا به وجود آورده بودند برایشان سخت ناگوار بود. وقتى چشم پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به بدن مبارک حضرت حمزه بن عبد المطلب افتاد که وسط بیابان افتاده بود و جگر او خارج شده و بدن پاکش به طرز وحشیانه اى مثله گردیده بود، سخت  اندوهگین شد و فرمود: هرگز تا کنون چنین منظره خشم آورى ندیده بودم.

قربانیان فراوان وخسارت هاى زیاد میدان کارزار، عقیده مندان و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پیشواى مسلمانان را از ادامه دفاع از موجودیت اسلام و نظام نوپا، باز نداشت. روز بعد که به مدینه باز گشتند رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مسلمانان را براى جستجو و تعقیب دشمن فرا خو کند و فرمود:

«تنها، افرادى که در این جنگ (احد) حضور داشته  کند، حق شرکت در این کار را دارند» و مسلمانان با وجود جراحات فراوانى که بر بدن داشند رهسپار منطقه حمراء الأسد شدند و بدین ترتیب، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)براى بیمناک ساختن دشمن، از شیوه جدیدى استفاده کرد واین کار سبب شد ترس و وحشت وجودشان را فرا گیرد و با سرعت به سمت مکّه حرکت کنند.[۳۱] رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان به مدینه باز گشتند و تا حد زیادى روحیه از دست رفته خود را باز یافتند.

خیانت به مسلمانان

در جامعه اى که قدرت و زورِ شمشیر برآن حاکم بود طبیعى به نظر مى رسید که مشرکان پس از شکست مسلمانان در اُحد، به آنان چشم طمع دوخته باشند; ولى نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بیدار بود و به آلیه تغییر و تحولات توجه و بر سلامت رسالت و قدرت آن پا فشارى داشت و در ایجاد دولت و حراست از آن کوشا بود. وى اخبار و اطلاعات را به دست مى آورد و از تصمیمات دشمن آگاه مى شد و به سرعت و پیش از آن که مشرکان به اهداف خود برسند بدانان پاسخ مى داد. سریّه اى به فرماندهى ابوسلمه براى سرکوب یورش بنى أسد به مدینه، از شهر خارج شد و در مأموریتى که به وى محوّل شده بود، موفقیت حاصل کرد[۳۲] و مسلمانان نیز توانستند مکر و حیله شرک را که براى هجوم به مدینه آماده مى شد، دفع نمایند.

جمعى از دو قبیله « قاره » و « عضل » به حضور پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شرفیاب و از آن حضرت خواستار اعزام مبلّغ شدند تا مسایل دینى را به آن ها بیاموزد و پیامبر رحمت نیز که در راستاى گسترش رسالت اسلامى تلاش مى کرد، به خواسته آنان پاسخ مثبت داد. گروهى از مشرکان توانستند با مسلمانان از در حیله و نیرنگ درآیند. این دست هاى خیانتکار در منطقه « ماء الرجیع » به مبلغان اسلام حمله برده و آن ها را به قتل رساندند. قبل از آن که خبر کشته شدن آن ها به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) برسد، ابو براء عامرى به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)پیشنهاد کرد تا مبلغانى را براى تبلیغ دین اسلام به سرزمین « نجد » اعزام دارد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «من از مردم نجد بر جان آنان بیم دارم». ابو بَراء گفت: بیم نداشته باش آنان در پناه من هستند. در عُرف جزیره العرب پناه دادن به افراد، از ارزش و اهمیّتى چون خویشاوندى نَسَبى برخوردار بود; از این رو، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)از گفته وى اطمینان حاصل کرد و گروهى از مبلغان را جهت تبلیغ اعزام نمود. امّا دست خیانت، آن ها را در کام خود فرو برد و عامربن طفیل و قبایل بنى سلیم در منطقه « بئر معونه » بر آن ها یورش بردند و آنان را به شهادت رساندند و غیراز عمرو بن امیه که وى را آزاد کردند، کسى از آن جمع زنده نماند. عمرو، ماجرا را به عرض رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رساند و در مسیر خود دو تن را به گمان این که از عامریان هستند، به قتل رساند، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از این اتفاق اندوهگین شد و به او فرمود: بسیار کار ناپسندى انجام دادى، دو تن را که در پناه من بودند، به قتل رساندى قطعاً دیه آن ها را مى پردازم.[۳۳]

گرفتارى هایى پیاپى بر مسلمانان سبب شد تا منافقان و یهودیان مدینه بپندارند قدرت و شوکت مسلمانان در هم شکسته شده است. رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) با حکمت سیاسى خود خواست چگونگى برخورد صحیح با یهود (بنى نضیر) را مشخص نماید و از مقاصد آن ها آگاه شود. از این رو، در پرداخت دیه دو نفرى که کشته شده بودند، از آنان همکارى خواست. یهودیان که قصد شومى در دل داشتند در نزدیکى خانه هاى خود به استقبال حضرت رفتند و به وى و همراهانش خوشامد گفتند و از حضرت خواستند تا زمان عملى شدن درخواست وى، در آن جا بماند. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز نشست و به دیوار یکى از خانه هاى آن ها تکیه زد.

آنان  با استفاده از فرصت  به سرعت دست به کار شدند تا با پرتاب سنگى از بالا بر سر حضرت او را به قتل برسانند. فرشته وحى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نازل شد و وى را از ماجرا آگاه ساخت. ناگهان حضرت از میان آنان ناپدید شد و صحابه را در جمع آنان باقى گذاشت. بنى نضیر با حالتى از اضطراب از مشاهده این قضیه مات و مبهوت و از کار ناپسندى که در پى انجام آن بودند به شدت نگران شدند. صحابه به سرعت خود را به مسجد رساندند و رازِ بازگشت حضرت را از او جویا شدند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:

یهودیان قصد کشتنم را داشتند که خداوند مرا از توطئه آنان آگاه ساخت و از جا برخاستم.[۳۴]

از این رو، خداوند به این دلیل که آنان پیمان نامه صلح با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)را نقض و قصد جان آن حضرت را کرده بودند، خونشان را مباح شمرد . آنان چاره اى جز ترک مدینه نداشتند. عبد الله بن اُبى رئیس منافقان و دیگران، بنى نضیر را براى عدم اطاعت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و ایستادگى در برابر او ترغیب کردند. عبدالله به آنان وعده داد که خود و هوادارانش آن ها را در رویارویى با پیامبر یارى مى رسانند و هرگز آن ها را تنها نخواهند گذارند.

بدین سان، بنى نضیر با نافرمانى از دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در دژهاى خود سنگر گرفتند.

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) زمانى که از تصمیمات منافقان آگاهى یافت، ابن ام مکتوم را بر مدینه گمارد و براى محاصره بنى نضیر از شهر خارج شد. حضرت در برخورد با آنان از شیوه اى استفاده کرد که به گونه اى ذلّت بار و تنها با حق حمل یک بار شتر از اموال خود، آنان را به تسلیم و خروج از مدینه مجبورساخت.[۳۵]

مسلمانان اموال و دارایى و اسلحه فراوانى را به غنیمت گرفتند ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با گرد آوردن مسلمانان به آن ها پیشنهاد کرد که غنایم موجود به مهاجران اختصاص یابد، تا بتوانند استقلال اقتصادى خودشان را بازیابند. بدین ترتیب، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تنها به سهل بن حنیف و أبو دجانه دو تن از فقراى انصار، مقدارى از این غنایم بخشید.[۳۶]

درگیرى نظامى بعد از اُحد

سکون و آرامش بر فضاى مدینه حاکم گشت و منافقان از آشکار شدن نقشه هاى خود سخت به هراس افتادند و مطمئن شدند که مرحله بعدى، نوبت درهم شکستن آن ها خواهد بود. در همین شرایط به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) خبر رسید که قبیله غطفان در پى تدارک نیرو براى حمله به مدینه است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان به سرعت براى رویارویى با آن ها از شهر خارج شدند، ولى ناگاه با دشمنى که مهیاى رویارویى با آن ها شده بود روبه رو گشتند. هر یک از دو سپاه از مشاهده حریف به هراس افتاد و هیچ گونه درگیرى میان آنان به وجود نیامد، در این غزوه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با مسلمانان نماز خوف به جا آورد، زیرا نمى توانستند لحظه اى از دشمن غفلت ورزند و مسلمانان بدون درگیرى، به مدینه بازگشتند و این غزوه « الرقاع ذات » ، نامیده شد.

وعده گاه در بدر

مسلمانان روزهاى دشوار را به سرعت پشت سر نهادند و بر مهارت و تجربه جنگى خود افزودند و احکام دین برآن ها نازل گشت و ارتباطاتشان سازمان یافت و امور زندگى آنان در تمام زمینه ها سرو سامان گرفت و ایمان در دلشان محکم و استوار گردید و نمونه هاى برجسته اى از پایدارى و جان فشانى و از خود گذشتگى و اخلاص در راه اسلام و امت اسلامى به ظهور رسید; چیزى نمانده بود که آثار شکست اُحد از بین برود و محو شود. زمانِ تهدیدى که ابوسفیان، سرکرده کفر آن را در اُحد بر زبان آورده بود، فرا رسید. او در آن روز گفته بود: وعده ما و شما در بدر، منظور وى از این سخن این بود که انتقام آشته هاى روز بدر را باز ست کند. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اتفاق ١۵٠٠ تن از یاران رزمنده خود رهسپار آن منطقه گردید و مدت هشت روز در آن جا اردو زد. نه تنها تلاش هاى مشرکان در راستاى تهدید مسلمانان و انصراف آن ها از حضور در کارزار، موفقیّت آمیز نبود، بلکه وقتى از تصمیم پیامبر و مسلمانان آگاه شدند; ابوسفیان مجبور شد در موعد معیّن، خود را به آن منطقه برساند ولى به بهانه قحطى و خشکسالى و تأثیر آن درآمادگى نظامى، عقب نشست و بازگشت و بدین ترتیب، لکه ننگ شکست و ترس بر تارک قریش نقش بست و روحیه مسلمانان بالا رفت و نیرو و قدرت خویش را باز یافتند.

پس از مدتى کوتاه خبر رسید که اهالى دومه الجندل، دست به راهزنى زده آماده حمله به مدینه شده  کند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با هزار تن از مسلمانان براى رویارویى با آنان از شهر خارج شد; ولى آنان به مجرد شنیدن خبرِ حرکت پیامبر به آن سامان، با به جاى نهادن اموال غارت شده، فرار را بر قرار ترجیح دادند و مسلمانان بدون جنگ و درگیرى به آن غنایم دست یافتند.[۳۷]

غزوه بنى مصطلق و نقش نفاق

اطلاعات جدیدِ به دست آمده حاکى از این بود که حارث بن أبى ضرار  رئیس قبیله مصطلق  خود را مهیاى یورش به مدینه مى  کند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)طبق عادتش قبل از هر حرکتى، از درستى خبر اطمینان حاصل کرد و مسلمانان را براى نبرد با آنان فرا خواند و سپاه اسلام به سوى آن ها به حرکت درآمد و در منطقه آبگیرى که « مریسیع » نامیده مى شد، با آنان روبرو شد و جنگ درگرفت و مشرکان با به جاى نهادن ده کشته پا به فرار گذاشتند و مسلمانان غنایم زیادى به دست آوردند و تعداد زیادى از خانواده هاى بنى مصطلق از جمله جویریه دختر حارث، به اسارت درآمد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وى را آزاد و سپس با او ازدواج کرد و مسلمانان به پاس احترام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و جویریه، تمام اسیرانى را که از این قبیله در اختیار داشتند آزاد کردند.[۳۸]

در این غزوه چیزى نمانده بود که به سبب برخى تعصّبات قبیله اى، فتنه و آشوبى میان مهاجران و انصار چهره بنماید. وقتى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)از ماجرا اطلاع یافت، فرمود: این یک فتنه و آشوب است، آن را رها کنید.[۳۹]

عبدالله بن اُبىّ سرکرده منافقان به سرعت در پى فتنه جویى و دامن زدن به اختلاف برآمد و جمعى از مردم مدینه که مهاجران را پناه داده و یارى کرده و گرد او بودند را نکوهید; آن گاه گفت: به خدا سوگند! اگر به مدینه باز گردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند راند. چیزى نمانده بود که تلاش هاى ابن اُبى کارگر افتد که پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دستور داد مسلمانان فوراً به مدینه باز گردند، اما پیشنهاد عمر مبنى بر کشتن ابن اُبّى را پذیرا نشد و فرمود:

اى عمر! چگونه این کار را بکنم اگر مردم بگویند محمد یارانش را مى آشد، نتیجه چه خواهدبود؟![۴۰]

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بى درنگ مسیر خود را ادامه داد و پس از یک شبانه روز به سپاهیانش اجازه استراحت داد. همگى از فرط خستگى به خواب عمیقى فرو رفتند و فرصتى براى سخن گفتن و اختلاف عمیق تر، دست نداد.

در دروازه مدینه عبد الله پسرِ عبد الله ابن اُبّى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)اجازه خواست تا پدرش را با دست خویش به قتل برس کند بى آن که مسلمانى دخالت  کند تا مبادا در اثر دخالت دیگران احساساتى شود و در مقام انتقام خون پدر برآید; ولى پیامبر رحمت به او فرمود: تا زمانى که پدرت همراه با ماست با او خوش رفتارى و نیکى مى کنیم.

سپس عبدالله (پسر) بر درِ دروازه ایستاد تا از ورود پدرش به مدینه جلوگیرى  کند مگر این که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به او اجازه ورود دهد[۴۱] و در این هنگام سوره منافقین نازل شد تا از رفتار و مقاصد این انسان هاى دو چهره پرده بردارد.

خط بطلان بر آداب و رسوم جاهلیت

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با مهربانى زاید الوصف و قلبِ سرشار از محبتش به انسانیّت، روزى به پا خاست و به قریش فرمود: حُضّار! گواه باشید که این زید پسر من است.[۴۲]

بدین ترتیب، زید (ابن حارثه) از قید و بند بردگى آزاد و به افتخار پسرىِ برجسته ترین آفریده خدا نائل گردید، زیرا وى از نخستین روزهاى بعثت مبارک حضرت ختمى مَرتبت، به آن بزرگوار صادقانه ایمان آورده بود. روزها سپرى شد و زید درپرتو توجهات نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به سن کمال رسید. آن حضرت با قاطعیت یک انقلابى بزرگ و مصلحى والا مقام، زینب دختر جَحش (دختر عمه خود) را به همسرى زید برگزید. زینب با آوتاه نیامدن از جایگاه و منزلت اجتماعى و خاندان اصیلِ خود، از ازدواج با مردى که سابقه بردگى داشت، سرباز زد، ولى ایمان راستین وى، او را واداشت تا به فرمان خداى متعال پاسخ مثبت دهد که فرمود:

(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ);[۴۳]

و هیچ مرد و زن مؤمنى در صورتى که خدا و رسول او درباره آن ها تصمیمى گرفتند، اختیارى از خود ندارند.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با این کار در جهت کشیدن خط بطلان بر آداب و رسوم جاهلى و پیاده کردن ارزش هاى رسالت جاودانى خویش، الگویى بسیار برجسته ارائه داد; ولى تفاوت فرهنگ و سرشت افراد، مانع موفقیت این عمل به عنوان یک تجربه پیشرو در جامعه اى شد که همواره از رسومات جاهلى رنج مى برد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى اصلاح این جریان وارد عمل شد و تلاش کرد کار به بن بست نرسد و به زید فرمود: «همسرت را نگاه دار و از خدا بیم داشته باش » ولى تکرار شکایت زید از زینب سبب شد که مسأله، به طلاق و جدایى بینجامد.

آن گاه فرمان الهى نازل گردید تا برآداب و رسوم عرب که « پسر خوانده ها » را پسر واقعى مى دانستند، خط بطلان بکشد آن جا که فرمود:

وفرزند خوانده هاى شما را فرزندان حقیقى شما قرار نداده است این سخن را شما بر زبان مى آورید، اما خداوند حق را مى گوید و به راه راست هدایت مى‌کند.[۴۴]

و بدین سان، حق دوستى و برادرى در دین را برایشان محفوظ نگاه داشت. با نازل شدنِ این آیات شریف بر پیامبر که او را بر آشیدن خط بطلان بر این رسم جاهلى تشویق کرد تا از مردم نهراسد بلکه با شجاعت تمام به اجراى احکام الهى بپردازد[۴۵]، در حقیقت خداى سبحان اراده فرمود این رسم باطل را از ریشه و بُن بر کند. از این رو، به پیامبرش فرمان داد پس از آن که زینب با طلاق از زید جدا شد و عدّه اش پایان پذیرفت، وى را به ازدواج خویش درآورد.

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– مغازی واقدی ۱/ ۱۸؛ سیره حلبی ۲/ ۱۶۰؛ بحار الانوار ۱۹/ ۲۱۷٫

[۲]– انفال/ ۷-۱۶٫

[۳]– برک الغماد، منطقه اى است در آن سوى مکّه از سمت دریا.

[۴]– مغازی ۱/ ۴۸ ۴۹٫

[۵]– مغازی ۱/ ۵۰٫

[۶]– مغازی ۱/ ۶۱؛ بحار الانوار ۱۹/ ۲۵۲٫

[۷]– مغازی ۱/ ۶۸٫

[۸]– اعلام الوری ۱/ ۱۷۱؛ سیره نبوی ۱/ ۶۳۸٫

[۹]– مغازی ۱/ ۱۰۴؛ سیره نبوی ۱/ ۶۲۴٫

[۱۰]– انفال/۹ و ۱۱ و ۱۲ و ۴۲ و ۴۴ و آل عمران/ ۱۳۰ و ۱۲۳ و ۱۲۷٫

[۱۱]– ارشاد ۳۹-۴۰٫

[۱۲]– مناقب ۳/ ۱۲۰٫

[۱۳]– حیاه النبی و سیرته ۱/ ۳۰۹ به نقل از المنتقی، تألیف کازرونی یمانی.

[۱۴]– کشف الغمه ۱/ ۳۵۶-۳۵۸٫

[۱۵]– کشف الغمه ۱/ ۳۵۹٫

[۱۶]– کشف الغمه ۱/ ۳۵۹٫

[۱۷]– مغازی ۱/ ۱۷۴٫

[۱۸]– مغازی ۱/ ۱۷۲٫

[۱۹]– سیره نبوی ۲/ ۵۱٫

[۲۰]– مغازی ۱/ ۱۷۶٫

[۲۱]– غزوه اُحد در ماه شوالِ سالِ سوم هجرت رخ داد.

[۲۲]– سیره نبوی ۲/ ۲۳؛ مغازی ۱/ ۲۱۴٫

[۲۳]– مغازی ۱/ ۲۱۱٫

[۲۴]– طبری ۳/ ۱۰۷٫

[۲۵]– مغازی ۱/ ۲۲۱٫

[۲۶]– مغازی ۱/ ۲۳۷؛ سیره نبوی ۲/ ۸۳؛ شرح نهج البلاغه ۱۵/ ۲۰٫

[۲۷]– بحار الانوار ۲۰/ ۲۷ آیات قرآن در سوره آل عمران ۱۲۱- ۱۸۰ به بیان این جنگ و گرایش های مسلمانان پرداخته است.

[۲۸]– تاریخ طبری ۳/ ۱۱۷؛ بحار الانوار ۲۰/ ۱۰۲٫

[۲۹]– تاریخ طبری ۳/ ۱۱۶؛ مجمع الزوائد ۶/ ۱۱۴؛ بحار الانوار ۲۰/ ۷۱٫

[۳۰]– سیره نبوی ۲/ ۹۴٫

[۳۱]– مغازی ۱/ ۳۴۰٫

[۳۲]– مغازی ۱/ ۳۴۰٫

[۳۳]– سیره نبوی ۳/۱۹۳-۱۹۵٫ این غزوه در ماه ربیع الاول سال چهارم هجری اتفاق افتاد.

[۳۴]– طبقات اکبری ۲/ ۵۷؛ امتاع الأسماع ۱/ ۱۸۷٫

[۳۵]– سوره مبارک حشر جریان بیرون رفتن بنى نضیر را توصیف کرده است.

[۳۶]– ارشاد/ ۴۷٫

[۳۷]– سیره نبوی از ابن کثیر ۳/ ۱۷۷؛ طبقات کبری ۲/ ۶۲٫

[۳۸]– تاریخ طبری ۳/ ۲۰۴؛ امتاع الأسماع ۱/ ۱۹۵٫

[۳۹]– سیره نبوی ۱/ ۲۹٫

[۴۰]– امتاع الأسماع ۱/ ۲۰۲٫

[۴۱]– سیره نبوی ۲/ ۲۹۲٫

[۴۲]– اُسد الغابه ۲/ ۲۳۵؛ استیعاب ماده زید.

[۴۳]– احزاب/ ۳۷-۴۰؛ تفسیر المیزان ۱۶/۲۹۰؛ مفاتیح الغیب ۲۵/۲۱۲؛ روح المعانی ۲۲/ ۳۲٫

[۴۴]– (وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَآُمْ أَبْنَاءَآُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ) احزاب/ آیه ۴.

[۴۵]– احزاب/ ۳۷ ۴۰؛ تفسیر المیزان ۱۶/ ۲۹۰؛ مفاتیح الغیب ۲۵/ ۲۱۲؛ روح المعانی ۲۲/۲۳٫