مأموریت جدید

پس از آن‌که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خویشاوندان نزدیک خود را انذار کرد و پس از انتشار امر نبوّت در شهر مکّه، قریش که جدّیت و ابعاد قضیه را دریافت، با استهزاء و تمسخر و انواع تهمت و افتراء، به رویارویی با رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفت. هدف آنان از این اقدامات ناجوانمردانه شکستن شخصیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزد افکار عمومی بود. در حالی که هنوز آن حضرت از آنان برای پذیرش اسلام دعوت نکرده بود. این اقدامات تحقیرگرایانه در استقبال مردم برای ورود به اسلام تأثیر گذاشت. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از این بابت غمگین و اندوهگین شد و آن را مانع جدّی در راه انتشار دعوت و انجام رسالت خود دانست. خداوند به او فرمان داد که دعوت خویش را آشکار و از قریش برای پذیرش دین و تسلیم در مقابل پروردگار دعوت کند. از سوی دیگر تهدید اکید فرمود که خداوند تمسخرکنندگان را به شدّت مجازات خواهد کرد. از این رو نباید نگران باشد، بلکه بهتر است آنان را نادیده بگیرد:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ * إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ.[۱]

پس آنچه را بدان مأمور شدی آشکار کن و از مشرکان روی برتاب؛ که ما (شرّ) ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد.

خداوند متعال در این فرمان الهی برنامه‌ی آینده‌ی رسالت را اعلام فرمود و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرمان داد که از مشرکان روی بگرداند و در برابر استهزاءکنندگان صبر و بردباری پیشه سازد و از این بابت اندوهگین نباشد. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمان پروردگارش را اطاعت و دعوت خویش را آشکار کرد و از همه‌ی توده‌های مردمی خواست که تسلیم پروردگار شوند و به آیین مسلمانی درآیند. می‌گویند: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روی سنگی ایستاد و گفت:

ای مردم قریش و ای مردم عرب؛ من شما را دعوت می‌کنم که بگویید: لا اله الّا الله و این‌که من رسول خدایم. شما را فرمان می‌دهم که از شرک و بت‌پرستی دست بردارید. پس مرا پاسخ دهید تا بر عرب فرمانروایی کنید و عجم فرمان‌بردار شما باشد و شما در بهشت، پادشاه باشید.

قریش او را مسخره کردند و گفتند: محمّد پسر عبدالله جن‌زده شده است، امّا به خاطر موضع ابوطالب متعرّض او نشدند.[۲]

در روایت دیگری آمده، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر دامنه‌ی صفا ایستاد و قریش را صدا زد. مردم پیرامون او گرد آمدند، به آنان گفت: چه می‌گویید اگر به شما خبر دهم که سپاهی از پس این کوه به سوی شما می‌آید، آیا مرا تصدیق می‌کنید؟ گفتند: بلی، تو را متّهم نمی‌دانیم و هرگز دروغ نگفته‌ای. فرمود: من شما را از عذابی شدید بیم می‌دهم… ابولهب به پا خاست و فریاد زد: خدای تو را نابود کند، برای این مردم را جمع کردی؟ مردم از اطراف او پراکنده شدند. پس نازل شد: تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ… تا آخر سوره.[۳]

مذاکرات بی‌ثمر

ابن اسحاق می‌گوید:

هنگامی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنا به فرمان خداوند قوم خویش را به اسلام فرا خواند و دعوت خود را آشکار کرد، چنان‌که به من رسیده، آنان از او فاصله نگرفتند و او را رد نکردند تا این‌که خدایانشان را بد گفت و نکوهش کرد. قریش این کار را تحمّل نکردند و با وی به ستیزه برخاستند و جز مردم اندکی که به توفیق خداوند اسلام آورده و پنهان بودند، بر مخالفت و دشمنی با وی همداستان شدند.

عموی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ابوطالب حمایت وی را بر عهده گرفت و به یاری وی برخاست و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بی‌پرده و بی‌آنکه از مانعی بترسد، امر خویش را آشکار ساخت.[۴]

در این موقع جمعی از قریش تلاش کردند در این‌باره با ابوطالب مذاکره نمایند. به عقیده‌ی ابن اسحاق این مذاکرات در سه مرحله انجام شد و هر سه به شکست انجامید.

الف) مرحله‌ی نخست

جمعی از اشراف قریش نزد ابوطالب رفتند. از جمله: عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ابوسفیان بن حرب، ابو البختری: عاص بن هشام، اسود بن مطلب، ابوجهل: عمرو بن هشام، ولید بن مغیره، نبیه و منبّه: پسران حجّاج و عاص بن وائل. آنان گفتند:

ابوطالب؛ به راستی برادرزاده‌ات خدایان ما را بد گفته و دین ما را سبک شمرده و خردهای ما را مسخره کرده و پدران ما را گمراه دانسته است. یا خود، جلوی او را بگیر، یا کار او را به ما واگذار، تو هم مانند ما با او مخالف هستی، شرّ او را از سر تو هم کم می‌کنیم.

ابوطالب به نرمی پاسخ داد تا بازگشتند.

ب) مرحله‌ی دوم

هنگامی که دیدند، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همچنان دعوت خود را آشکار می‌کند و مردم را بدان می‌خواند و بین او و مردم درگیری به وجود آمده، مردم از همدیگر فاصله گرفته با هم دشمنی پیشه کرده‌اند و ذکر و یاد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان قریش همه‌گیر شده است، نزد ابوطالب رفتند و او را تهدید کردند که اگر جلوی برادرزاده‌اش را نگیرد و او را از بدگویی پدرانشان و ناسزاگویی خدایانشان و تحقیر خردهایشان باز ندارد، به زودی با او خواهند جنگید تا یکی از دو گروه از بین برود. سپس بازگشتند.

ابوطالب در پی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرستاد و داستان را به او باز گفت و از او خواست تا جان خود و او را حفظ کند و تکلیف او را دشوار نسازد. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گمان این‌که ابوطالب در تصمیم یاری دادن او سست شده و دست از نصرت وی خواهد کشید، گفت:

ای عمو، به خدای سوگند؛ اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من نهند که از این کار دست بردارم، چنین نخواهم کرد تا خداوند آن را پیروز گرداند یا من در این راه جان نهم.

ابوطالب او را وعده‌ی یاری داد.

ج) مرحله‌ی سوم

قریش نزد ابوطالب آمدند و پیشنهاد کردند که عماره بن ولید را بگیرد و پیامبر را که با دین ابوطالب و دین پدرانش مخالفت کرده، قریش را پراکنده ساخته و آنان را بی‌خرد دانسته است، به آنان تسلیم کند تا او را بکشند. ابوطالب گفت:

به خدا قسم؛ چه زشت پیشنهادی؛ پسر خود را می‌دهید تا او را برای شما پرورش دهم و آن‌گاه پسر خود را به شما بدهم تا او را بکشید؟ به خدا قسم؛ هرگز چنین کاری نمی‌شود.

مطعم بن عدی به ابوطالب گفت:

قوم تو از در انصاف درآمدند و کوشیدند تو را از آنچه خوش نداری، رها سازند، امّا تو هیچ پیشنهادی را نمی‌پذیری!

ابوطالب گفت:

به خدا قسم؛ بی‌انصافی می‌کنند و تو هم تصمیم گرفته‌ای که مرا واگذاری و آنان را یاری دهی، اکنون هر چه می‌خواهی بکن.[۵]

شاید این مراحل در هم داخل یا بر هم مترتّب باشد. آنچه ما بیان کردیم برداشت ما از سیر طبیعی حوادث بود، نه کم‌تر و نه بیش‌تر.

پس از شکست مذاکرات

ابوطالب پس از شکست مذاکرات دریافت که کار به مرحله‌ی خطرناکی رسیده است که عن قریب وارد جنگ ناخواسته‌ای با قریش خواهد شد. بنابراین باید با رعایت جوانب احتیاط، از خطراتی که آنان را تهدید می‌کند، بر حذر باشد. او بنی هاشم و بنی مطّلب را فراهم ساخت و از آنان خواست تا از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حمایت کنند و برای حفظ او به پاخیزند. پس همگی جز ابولهب به وی پیوستند و دعوت وی را در حمایت از رسول خدا پذیرفتند.

خداوند متعال رسول خود را حفظ کرد و قریش نتوانست کوچک‌ترین صدمه‌ای به او وارد سازد، جز این‌که او را به جنون، جادو، کهانت و شاعری متّهم می‌کردند. در مقابل آیات قرآن در تکذیب قوم نازل می‌شد و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همچنان در راه حق مقاومت می‌کرد و در نهان و آشکار، همگان را به سوی خداوند دعوت می‌نمود.

هنگامی که قریش دریافت که دشمنی و تجاوز بر ضدّ شخص محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به درگیری مسلّحانه خواهد انجامید که از یک سو آمادگی لازم را برای چنین درگیری خونینی ندارند و از سوی دیگر مطمئن نیستند که به نفع آنان به پایان خواهد رسید؛ علی الخصوص که بنی هاشم روابط گسترده‌ای با دیگران داشت و با برخی قبایل نیز پیمان همکاری متقابل بسته بود. همانند پیمان مطیبین و پیمان عبد المطّلب با قبیله‌ی خزاعه که در بیرون از مکّه سکونت داشتند. از جهت دیگر چه بسا اگر چنین جنگی روی دهد، به محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امکان خواهد داد تا دعوت خود را در میان قبایل گسترش دهد. از این رو مشرکان قریش ترجیح دادند، ضمن دوری از هر گونه جنگ و درگیری مسلّحانه، راه‌های دیگری برای تضعیف محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مقاومت در مقابل او جست‌وجو کنند. این روش‌ها را می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

الف) جلوگیری از ملاقات و دیدار مردم با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گوش فرا دادن به آیات قرآن. خداوند می‌فرماید:

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ.[۶]

و آنان (مردم را) از آن باز می‌دارند و (خود نیز) از آن دوری می‌کنند.

وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ.[۷]

و کسانی که کافر شدند، گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید.

ب) پیگیری روش استهزاء و تمسخر و اتّهام‌پراکنی به هدف:

  1. تأثیرگذاری بر شخص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گونه‌ای که از نظر روانی احساس شکست کند و با احساس حقارت و پستی روزگار بگذراند تا مگر از این کار دست بردارد و خویش را تکذیب کند.
  2. کوبیدن شخصیت و کرامت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به منظور ایجاد نفرت در افراد ضعیف و روی‌گردانی آنان از پیوستن به آن حضرت. از این رو می‌بینیم که سفیهان قوم را وادار به آزار و اذیّت او کرده، احیاناً بزرگان و رؤسای قریش این کار را بر عهده می‌گرفتند؛ چنان‌که وقتی به نماز می‌ایستاد یا در کوچه‌ها راه می‌رفت، بر سر او خاکروبه[۸] یا زهدان گوسفند می‌ریختند.[۹]

این روش‌ها تا حدودی موجب روی‌گردانی مردم از ورود به حوزه‌ی مسلمانی شد. عروه بن زبیر می‌گوید:

…آنچه را به آنان گفت، خوش نداشتند و کسانی را که از آن‌ها پیروی می‌کردند، فریب دادند. پس عموم مردم از او (رسول خدا) روی‌گردان شدند.[۱۰]

این مطلب اقتباسی از فصل ششم بخش چهارم ترجمه‌ی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم  می‌باشد.


[۱]. حجر: ۹۴-۹۵٫

[۲]. ر.ک: تفسیر نور الثقلین، ۳/۳۴٫

[۳]. ر.ک: الدر المنثور، تفسیر آیه‌ی مبارکه.

[۴]. سیره ابن هشام، ۱/۲۷۶-۲۷۷٫

[۵]. ر.ک: سیره ابن هشام، ۱/۲۸۲-۲۸۶؛ البدء و التاریخ، ۴/۱۴۷-۱۴۹٫

[۶]. انعام: ۲۶٫

[۷]. فصّلت: ۲۶٫

[۸]. ر.ک: سیره حلبی، ۱/۲۹۱-۲۹۲؛ سیره دحلان، ۱/۲۰۸٫

[۹]. ر.ک: البدایه و النهایظ، ۲/۱۳۴٫

[۱۰]. تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۸٫