«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُقدّمه

ایّام‌الله دهه‌ی مبارکه‌ی فَجر، تجلّی قدرتِ خداوند متعال، حکمت الهی، عَدل پروردگار متعال از آستین یک رَجُل الهی، یک فقیهِ صَمدانی، یک حَکیم مُتألّه، یک عارفِ واصل، وجود مبارک امام راحل (اعلی الله مقامه الشریف) و شهدایی که خونشان را تقدیم خداوند داشتند و تأسیس حکومت اسلامی، نظام جمهوری اسلامی اَرمغان کَرامت الهی از وجود نازنین امام (رضوان الله تعالی علیه) و خون شهدا بود. هم از امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) تشکر می‌کنیم و هم به وجود نازنین ایشان و به تک‌تک شما برادران و اساتید، فُضلای گِرام، اَفسران و سربازان حضرت حُجّت (روحی و اَرواح العالَمین لتُراب مقدمه الفداه) تبریک عرض می‌کنیم.

Sadighi-14021114-Hoze-Thaqalain_IR (1)

باوری که رژیم طاغوتی از دین در ذهن مردم جا انداخته بود

«وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ[۲]»؛ یکی از اُموری که قرآن کریم به عنوان یک تکلیفِ دارای اَبعاد مختلف متوجّه ما کرده است، یادِ روزهایی است که خداوند متعال در آن روزها تجلّی کرده است و روز ۲۲ بهمن از ایّام‌الله قَطعی است. مِصداق بارز «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ[۳]» ، «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ[۴]»، بود. لذا هم تاریخِ انقلاب را وَرق زده‌اند و از این آزمایشگاه پُر رَمز و راز، مطالب مُفید را مایه‌ی اِزدیاد ایمان و تَمامیّت حُجّت و اِستحکام ایمان و اعتقاد به عَقیده و جهاد و ولایت‌مَداری و خون و شهادت خواهد بود. ما خودمان دورانِ ستم‌شاهی را شاهد بودیم و بخشی از عُمرمان در آن دوره سِپری شده است که به تَعبیر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) همه گریان بودند؛ عدّه‌ای بخاطر دین‌شان و عدّه‌ای بخاطر دنیایشان. از اسلام نامی بیش باقی نمانده بود و مُتدیّنین تَحقیر شده بودند. عُلما به حاشیه رفته بودند، دنیا برای دین و دین‌شناسان هیچ حسابی باز نکرده بود. دنیای غَرب از طریق مَدارس و دانشگاه‌ها این باور را در ذهن‌ها ریشه‌دار کرده بود که اسلام دینِ زور و شمشیر است و عَرب‌ها این دین را به زورِ اَسلحه تَحمیل کرده‌اند و دنیای شَرق، کُمونیسم در برابر غَرب مُعتقد بودند که دین اَفیون است و آلتِ دستِ زر و زور است و دین خودش یک تَزویری بیش نیست. انقلابیون تَحت تأثیر شَرق با دین سِتیز داشتند که دین مایه‌ی رُکود است، مایه‌ی تَخدیر است؛ صبر یعنی دست بر روی دست همدیگر گذاشتن و تمام اَلفاظ نورانیِ حرکت‌آفرین را از نظر مَعنا تَحریف کرده بودند و قیام قبل از ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را هم این مُدّعیان دین غیرممکن می‌دانستند، حَرام می‌دانستند. در چنین شرایطی که حوزه‌ها مُطلقا در جبهه‌ی سیاست و در صحنه‌ی دانشگاه‌ها و علوم هیچ نُفوذ و حُضوری نداشتند؛ بلکه یک نفرت و اِنزجاری بین حوزه و دانشگاه ایجاد شده بود. خداوند متعال یکی از اساتید بزرگوار پُر برکت ما «آیت الله شهید مُفتّح[۵]» (رضوان الله تعالی علیه) را با اولیائش مَحشور بدارد؛ این‌هایی که نَفس مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) به آن‌ها رسیده بود، همگی یک نورانیّتی داشتند. مرحوم آقای مُفتّح (رضوان الله تعالی علیه) بخشی از مَنظومه‌ی مَنطق را برای ما تدریس کرده بودند. هم خوش‌بیان بودند، هم مُتواضع بودند و هم خیلی دَغدغه‌ی دین را داشتند. امام جمعه‌ی زمان شاه در شهر تهران «دکتر سیّد حسن امامی» (رحمت الله علیه) بود که این قانون مَدنی را هم ایشان شَرح کردند و الحقّ و الانصاف مُلّا بوده است، حقوقدانِ با اطّلاعی بوده است. بنده شنیده‌ام که مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) یک نامه‌ای به ایشان دارند که در آن نامه عباراتی را به کار بُرده‌اند که نشانه‌ی ذاتیّاتِ خوبِ این امام جمعه‌ی طاغوتی بوده است. یا قَصد شکارشان را داشته‌اند و یا واقعاً نُقاط نورانی در زَوایای وجود ایشان بوده است. به اعتبار سابقه‌ای که با مرحوم آقای مُفتّح (رضوان الله تعالی علیه) داشت، از شاه اجازه گرفته بود که شهید مُفتّح در دانشگاه کُرسی داشته باشد. البته در آن روز نزدیک‌شدن آخوند به دانشگاه یک اِنتحار بود. مُتّهم به طاغوتی‌شدن می‌شد؛ ولی مرحوم «آقای مُطهّری» (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم «آقای بهشتی» (رضوان الله تعالی علیه) این اِنتحار را کردند و ارتباط‌شان را با دانشگاه‌ها و دانشجوها در حَدّ مَحدودی زیرا جولان که نداشتند، اما برقرار کرده بودند. وقتی با رئیس وقت دانشگاه تهران مَطرح شده بود که اعلی حضرت اجازه داده است که آقای مُفتّح در این دانشگاه کُرسی تَدریس داشته باشد، رئیس دانشگاه گفته بود: اگر آخوندی وارد این دانشگاه بشود، من استعفا می‌دهم. دانشجوهایی که اَحیاناً دیانتِ خانوادگی داشتند، جُرأت نمازخواندن در دانشگاه را نداشتند. تَحقیر می‌شدند و به آ‌ن‌ها «اُمُّل» گفته می‌شد. پَلوی دوّم رسماً چادر را قَدغن نکرد؛ ولی فرهنگ‌سازی به گونه‌ای بود که هیچ دانشجوی دختری به خودش جُرأت نمی‌داد که حجاب داشته باشد. و تمام دستگاه‌های فرهنگی کشور پادوی آمریکا بودند. یعنی هم ارتش تحت مدیریت مُستشاران آمریکایی بود، هم آموزش و پرورش این‌گونه بود که دیگر در این اَواخر خیلی مُبتذل شده بود.

Sadighi-14021114-Hoze-Thaqalain_IR (2)

اوضاع فساد در دستگاه‌های سلطنتی در زمان طاغوت

وزیر آموزش و پرورش یک زن بَهائی بنام «فرخ روپارسای[۶]» بود. مُکشفه‌ی به مَعنای واقعی کلمه بود. یکی از منبری‌های مَشهور آن زمان که بعد از مرحوم آقای «فلسفی[۷]» (رحمت الله علیه) به حساب می‌آمد. در مجالس مهم از ایشان دعوت می‌کرد.  این وزیر بانوی مُکشّفه‌ی بَهائی به مناسبتی به مسجدی رفته بود که آن آقا بر روی منبر بود و منبری ناچار شده بود که از او نام ببَرد و تَجلیل کند. این ذلّت در این حدّ بود. از نظر دُنیوی هم بعضی از عزیزان ما چه بَسا نسبت به آینده‌شان نگرانی داشته باشند که چه می‌خواهد بشود.‌ آن روز که جمعیّت ایران کم بود، نزدیک‌های انقلاب حداکثر ۲۰ میلیون بود و فروش نفت هم اِلی ماشاءالله بود، بنده خودم فقر را لَمس کرده بودم. متن مردم به مَعنای واقعی کلمه گرفتار فقر مَخوف بودند. ما برای تبلیغ به سیرجان رفته بودیم و از آن‌جا گَذرمان به بندرعباس افتاد. در آن‌جا به ما خبر دادند که افرادی در اثر گُرسنگی فرزندانشان را آورده‌اند و می‌فروشند که زندگی کنند. هم فقر بود و هم فساد و فَحشا بود. فساد و فَحشا سیستماتیک از متن دستگاه سلطنت گرفته، خودِ شاه و خواهر شاه جُزء لَجن‌های مُتعفّنی بودند که به همه‌جا سرایت می‌کرد. بعد به دنبال آن چیزهایی است که خودِ اطرافیان در مورد زن او نوشته‌اند. اگر در این خاطراتی که از این‌ها هست بخوانید، ببینید که مملکت در چه لَجنی فرو رفته بود و آرام‌آرام آخوندها هم آن قِداست را از دست می‌دادند. یک منبری را نَقل کرده‌‌اند که بالای منبر انواع لباس‌های زیر زنانه را نام می‌بُرد؛ به گونه‌ای که مُستمعین جوان مشکل پیدا کرده بودند. یعنی مَسخ شده بود. اسلام به مَعنای واقعی کلمه از صحنه بیرون رانده شده بود و یک اسم و قالبی از اسلام باقی مانده بود. وقتی فساد را به اوج رساندند، جُرأت کردند که تاریخ اسلام را تغییر بدهند و به تاریخ سلطنت برگردانند و بعد هم که دیگر قَسم‌خوردن در ادارات مُنحصر به قرآن کریم نبود و سایر کُتُب هم مَطرح شد و آرام‌آرام می‌رفتند که همین ظاهر دین را هم از صحنه خارج نمایند. ولی خودِ ما به صورت مُکرر از اتوبوس پیاده کردند. بخاطر موسیقی‌های مُبتذلی که بود و ما خواهش می‌کردیم که اجازه بدهید این نباشد، اما ما را پیاده می‌کردند. بنده خودم شاهد بودم با کسانی که همراهم بودند، بانوان چادری را در همین شهر تهران رَسماً کلاغ سیاه می‌گفتند و مسخره می‌کردند.‌ نَسل جوان، نَسل بیکار و سرگردان بود. امروز هم کسی فکر نکند که اگر طلبه نباشد و به سُراغ کار دیگری برود، آینده‌ی روشنی دارد. بدانید آینده‌ی هرکسی در گروی ایمان و تلاش و مُجاهدت خودِ اوست. اگر آدم کاری باشد، بیکار نمی‌ماند؛ چه آخوند باشد و چه غیر آخوند باشد. آخوندِ فاضلِ خوش‌فکر را بر روی دست می‌بَرند.‌ همه‌جا او را می‌خواهند. هیچ‌وقت بیکار نمی‌ماند. و فارغ‌التحصیل‌های دانشگاه هم یک عدّه‌ای فقط مَدرک دارند، هیچ سوادی ندارند. در هیچ مَهارتی هم دست ندارند. مَعلوم است که این‌ها بیکار می‌مانند. اما امروز در کشور جمهوری اسلامی اگر کسی حرفه‌ای، مهارتی و سواد درستی داشته باشد، بیکاری اصلاً مَعنا ندارد. همه‌جا زمینه‌ی کار وجود دارد؛ مُنتها پُشت میزنشینی، این‌که حقوق بگیری و کار نکردن فعلاً فرهنگ شده است و در این جهت هست.

Sadighi-14021114-Hoze-Thaqalain_IR (3)

باید قَدردانِ نعمت انقلاب اسلامی باشیم

امام (رضوان الله تعالی علیه) در چنین فضایی انقلاب کرد و در سال ۱۳۴۲ در مدرسه‌ی فیضیّه که ایشان سخنرانی کردند، خطاب به شاه فرمودند: کاری نکن که از مملکت بیرونت کنم. سایه‌ی ساواک همه از سایه‌ی خودشان می‌ترسیدند. اعلامیه‌های امام (رضوان الله تعالی علیه) را نمی‌دانید که با چه وحشتی باید به این طرف و آن طرف می‌بُردیم. یک سایه‌ی شومِ اطّلاعاتی، شکنجه‌های به آن صورت که مُشخّص است «شهید سعیدی» و «شهید غفاری» را زیر شکنجه کُشتند. همین «آیت الله حائری شیرازی» (رضوان الله تعالی علیه) که سلام خداوند بر او باد، گفتند: من را در ساواک آویزان کردند و من را می‌زدند. یک جمله‌ای ایشان گفته بود: خدایا خودت می‌بینی. مسئول شکنجه ایشان را پایین آورده بود و پُرسیده بود: چه گفتی؟ ایشان هم با آن حقیقتی که داشتند، گفته بودند که با خدا حرف زدم. تحت تأثیر قرار گرفته بود و گفته بود: لعنت به این نانی که ما می‌خوریم. آقای حائری (رضوان الله تعالی علیه) خودشان نَقل می‌کردند که وقتی انقلاب پیروز شد، مثلاً آن شخص نامی هم از ما بُرده بود که ما او را از شکنجه مُعاف کردیم.‌ مگر آزادی بود؟ مگر رونق اقتصادی بود؟ مگر رفاه بود؟ مگر دین بود؟ مگر مَعنویّت بود؟ اگر یک دانشجو با ما تماس می‌گرفت، سرمان را به عَرش می‌زدیم؛ من کسی هستم که یک دانشجو با من ارتباط دارد. در مدرسه‌ی حَقّانی یک دانشجوی قزوینی بود که یک شبی به این‌جا آمد و میهمان ما بود. ما تعجّب می‌کردیم که چطور شده است او به این‌جا آمده است؟! اگر انسان تاریخ را نداند، بیگانگان مُدام گذشته را پُر رنگ می‌کنند. مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) در این بیانیه «گام دوّم» هم تشویق کردند و خودشان هم گذشته را یادآوری کردند که چه بودیم، کُجا بودیم، چه شدیم و حالا کُجا هستیم؟ به معنی واقعی کلمه شاه مملکت، شخص اوّل مملکت یک نوکرِ بی‌اختیاری در برابر غَربی‌ها و قدرت‌های بزرگ بود. به همه‌جا باج می‌داد. هواپیماهای جنگی به قیمت چندین برابر خریده بودند که آمریکا داده بود. در جنگ ویتنام بدون این‌که به شاه بگویند و از ارتش اجازه بگیرند، آمدند و سوار بر هواپیماها شدند و در بُمباران ویتنام از این هواپیماها که شاه در داخل خانواده‌اش خیلی ناراحت بوده است که این چه شاهی است که اختیار هواپیماهای داخل کشور خودش را هم ندارد! چون ندیدیم، قَدر این را روزها را نمی‌دانیم و بعضی از آخوندها خیلی از بی‌انصاف هستند که به یک تَعبیری بالاتر از آن هم می‌شود گفت. نمی‌دانند که اگر این را از دست بدهند، گرفتار چه حکومت‌هایی و چه دست‌هایی خواهند شد؟ لذا «وَ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ[۸]»؛ نعمت خدا را یاد کنید. مگر زمینه‌سازی در آن فضا به این سادگی است؟ جشن میلاد شاه همین پسر دلقکی که برای این جشن‌هایی که در تمام مدارس می‌گرفتند که گاهی خودِ مردم جشن می‌گرفتند. شاه‌پَرستی برایشان دین بود. امروز این استقلال، این اقتدار، این عزّت بین‌المللی و این نُفوذ در همه‌جای دنیا، این یک مُعجزه نیست؟ این تجلّی قدرت خداوند متعال نیست؟ این اِعجاز ایمان و فقاهت نیست؟ کار امام (رضوان الله تعالی علیه) در مقایسه‌ی با کار اَنبیاء سَلف (سلام الله علیهم اجمعین)، امام (رضوان الله تعالی علیه) حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکوفا کرد. امام (رضوان الله تعالی علیه) کار بزرگی در تاریخ بَشر کرده است. لذا این مُطالعه‌ی در وضعیت قبل از انقلاب و شَرایطی که در آن شرایط هیچ‌کسی در داخل و خارج پیش‌بینی نمی‌کرد، این‌ها نقشه‌های خیلی عجیب و غریب داشتند. این آقای «هاشمی رفسنجانی» با بعضی‌ها خدمت حضرت «آیت الله مصباح یزدی» (رضوان الله تعالی علیه) در شهر قُم رفته بودند که ایشان را مُتقاعد کنند که با مُنافقین و مُجاهدین خَلق همکاری کنند و چه پول‌هایی به آن‌ها می‌دادند که حالا بعدها چه بشود و چه نشود. امام (رضوان الله تعالی علیه) آمد و به همه‌ی این‌ها خط بُطلان زد. از این‌ها کمک نخواست، این‌ها را به عنوان اسلام قبول نکرد. یک تنه به میدان آمد و نَسلی را برای سال‌های بعد ساخت. چه نَفسی! چه نورانیّتی! چه کَرامتی! لذا خودتان و خودمان را مدیون امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا و این مَکتب امام‌ساز که از حوزه‌های علمیه امام درمی‌آید، هزار خرابی هم داشته باشد و یک امام هم از آن دربیاید، غیر از حوزه‌ی علمیه نمی‌تواند امام بسازد.

Sadighi-14021114-Hoze-Thaqalain_IR (4)

اگر جهاد برای خدا باشد، به انسان قدرت می‌دهد

خدمت «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) آمده بودند و گفته بودند: به طلبگی و درس‌خواندن هم نیست؛ اسم بعضی از صُلحا را بُرده بودند که این‌ها در فُلان مجلس بودند و اصلاً دَرب و دیوار گریه می‌کرد و چه عالَمی داشت. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فرموده بودند: اگر این‌ها عالِم بودند، چه می‌شد؟! لذا این نَقش جهانی را عالِم دینی به نیابت از امامی که امام جهانیان است، می‌تواند انجام بدهد و این کار از دیگران ساخته نیست و خداوند متعال این ظرفیّت را به این‌ها نداده است و تربیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان ما (سلام الله علیهم اجمعین) هم برای دوره‌ی غیبت همین است که مردم تَبعیت کردند و انقلاب شد. و بدانید و بدانیم: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[۹]»؛ این‌ها را امام (رضوان الله تعالی علیه) برای ما تجربی کردند.‌ ما تئوری آن را داشتیم و امام (رضوان الله تعالی علیه) در جریان عمل نشان دادند که جهاد برای خدا، خروج از حَرمی به حَرمی، هجرت اِلی‌الله جَذبه‌های الهی و جوشش قدرت برای بنده‌ی خدا می‌شود و فرمودند: «اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ[۱۰]»؛ این کاری که امام (رضوان الله تعالی علیه) کرد، کار بَشر نبود؛ والله قَسم کار بَشر نبود، بالله قَسم کار بَشر نبود. امام (رضوان الله تعالی علیه) بنده بود و خدا برایش کار کرد. «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى[۱۱]».

Sadighi-14021114-Hoze-Thaqalain_IR (5)

انقلاب اسلامی آزمونی برای مردم ایران بود

در کتاب بِدَع «اصول کافی[۱۲]» یک حدیثی است که گاهی برای شما خوانده‌ام. مرحوم آقای «میرزا جواد آقای تهرانی[۱۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) که در مجلس بزرگداشت حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در صحن مُطهر برای منبر دعوت شده بودیم و بنده این حدیث را خواندیم، این ولیِ مُجاهد خدا که می‌دانید در آن روزی که ملّی‌گَراها و دیگران از جنگ فضاسازی کردند که امام (رضوان الله تعالی علیه) هم آن جامِ زَهر را نوشیدند، در همان بُرهه مرحوم آقای میرزا جواد آقای تهرانی (اعلی الله مقامه الشریف) به جبهه رفتند و این پیرمرد ماه‌ها در جبهه ماند و وصیّت هم کرد که اگر در آن‌جا گُلوله‌ای به ما اصابت کرد، من را در همان‌جا دَفن کنید و به شهر نیاورید. این‌ها اولیاءالله بودند. برای این حدیث خیلی بنده را تشویق کردند. «إنَّ للّه عند کل بدعه تکون بعدی یُکاد بها الایمان ولیاً من أهل بیتی موکّلاً به، یذبُّ عنه ینطق بالهامٍ من اللّه[۱۴]»؛ خیلی حدیث جانانه‌ای هست. باز در اصول شریف کافی روایاتی دارد که اگر کسی در دایره‌ی ولایت باشد، ولو در کارهای فردی‌اش گرفتار مشکلاتی باشد، «لَأعْفُوَنَّ»، خداوند متعال قول عَفو داده است؛ ولی کسانی که زیر پَرچم ولی‌خدا نیستند، ولو اُمّت سالم باشد، خداوند متعال عذاب‌شان می‌کند. انقلاب خیلی نُزول رحمت بوده است، نُزول عزّت بوده است، نُزول معرفت و علم بوده است و آغاز تحوّل جهانی برای ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) بوده است. استادمان مرحوم «آیت الله حسن زاده» (اعلی الله مقامه الشریف) که این‌ها خیلی مُتواضع و بزرگ بودند، آیت الله حسن زاده (اعلی الله مقامه الشریف) جُزء عُرفا بودند، جُزء فُقها بودند، ولی برای ما «کلیله و دمنه» می‌گفتند. و چه آدم شیرینی هم بودند؛ درس ایشان هم درس نبود، بلکه انواع مطالب بود. ایشان این انقلاب را ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) می‌دانستند و می‌گفتند: همین‌گونه که غیبت دو مرحله‌ای بود، ظُهور هم دو مرحله‌ای است و ایشان آغاز ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را وقوع این انقلاب می‌دانستند. لذا بجُنبید! تا دیر نشده است، در گُزینش‌های حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) اسم‌تان در لیست باشد. در امتحاناتی که پیش می‌آید، تَمحیص می‌شوید. خداوند متعال دارد صف‌ها را جُدا می‌کند، شایستگانِ جانفشان در رِکاب امام زمان (ارواحنا فداه) را که از همه‌چیزشان می‌گُذرند، بی‌توقّع به انقلاب خدمت می‌کنند با کسانی که مُتوقّع هستند و دیر یا زود هم می‌بینند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از حکومت‌شان و خلافت‌شان در مرحله‌ی چهارم به مردم فرمودند: فرق من و شما در این است که شما من را برای خودتان می‌خواهید، ولی من شما را برای خدا می‌خواهم. کسی که انقلاب را برای خودش بخواهد، دیر یا زود می‌ریزد. توقّعاتش برآورده نمی‌شود و ضدّ انقلاب می‌شود. ولی اگر کسی خودش را برای انقلاب بخواهد، بدانید که این همیشه خداوند متعال یک چیزهایی به او می‌دهد که احساس می‌کند حقّ انقلاب را اَدا نکرده است، حقّ شهدا را اَدا نکرده است، حقّ امام (رضوان الله تعالی علیه) را اَدا نکرده است. این صحبت‌های مُتعارفی بود که اگر نه کرامت‌هایی ماوَرائی مواردی سُراغ داریم که در جلسات عُمومی خیلی دیگر جای گفتن نیست و می‌دانید که حسّاس هستند که چُماق کنند و بزنند و بنده هم خیلی نمی‌گویم.

انقلاب اسلامی یکی از پدیده‌های الهی است

ولی دیروز بود که از مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) راجع به مرحوم «آقای طالقانی» (رحمت الله علیه) مطالبی را از ایمان، صَلابت و اعتقاد آقای طالقانی (رحمت الله علیه) به حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) نَقل می‌کردند. مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) فرمودند: آقای طالقانی (رحمت الله علیه) به من می‌گفتند که این امام (رضوان الله تعالی علیه) به یک جاهای وصل است. یک چیزهایی می‌گوید که ما این‌گونه فکر نمی‌کنیم؛ ولی بعد می‌بینیم که آن چیزی که او گفت، همان شد. این نشان می‌دهد که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) به یک جایی وصل است. این اعتقاد آقای طالقانی (رحمت الله علیه) است که یک آدم سیاسی هستند، یک آخوندی است که با این ملّی‌گَراها خیلی بوده است؛ ولی مُتدیّن بود و به این‌جا رسیده بود که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) به یک جایی وصل است. این‌گونه نمی‌شود. خدا می‌داند که اعتقاد بنده همان اعتقاد آقای طالقانی (رحمت الله علیه) نسبت به امام (رضوان الله تعالی علیه)، اعتقاد بنده نسبت به مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) هم همین است که به یک جایی وصل هستند. لازمه‌ی این‌که خودِ حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مردم را به یک جایی اِرجاع داده باشند، نمی‌شود که رهایش کنند؛ آن‌هایی که «حُجَّتی علَیکُم، و أنا حُجَّهُ اللّه[۱۵]» هستند. لذا همیشه به عنوان یک نعمت بزرگ که می‌فرماید: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ[۱۶]»، منظور از این نَعیم، حکومت اسلامی ولایت است. با هیچ نعمتی قابل مقایسه نیست. هم در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُنافقین در اطراف رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و در خیلی از جاها خلاف نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این‌ها را برای زَکات فرستادند که بروند و زَکات را بگیرند، اما رفتند و آن همه آدم کُشتند. هم در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و در حکومت حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: اگر بیت‌المال کابین زن‌ها شده باشد، من آن را اَخذ می‌کنم، ولی نتوانستند. ایده‌ی آن را فرمودند، ولی عملاً نشد. لذا اگر بخواهید از پایین نگاه کنید، نُقطه‌گیری بکنید، عیب‌جویی بکنید، در همین‌ها غَرق می‌شوید و ایمان‌تان را هم از دست می‌دهید؛ اما حرکت کُلّی اسلام را که با وجود همین مَوانع دست خدا چگونه این‌ها را بالا می‌بَرد، چه قدرتی به چه عظمتی رسیده است! و اگر امروز کسی بی‌دینی بکند، هیچ بَهانه‌ای پیش خدا ندارد. بی‌دینی هیچ‌وقت بَهانه ندارد. ولی در زمان شاه همه از آدم بی‌دینی می‌خواستند؛ اما در حال حاضر نظام این را نمی‌خواهد. شهدا این همه فَضا را تَلطیف کردند، اصلاً یک فَضای دیگری است. لذا بدانید که این انقلاب یک پَدیده‌ی الهی است، دست امام عَصر (ارواحنا فداه) نسبت به اصل انقلاب حسّاس است. بی‌توقّع با وجود این‌که خطاها و مشکلات را در بعضی از کارگُزاران می‌بینید، مانند امام (رضوان الله تعالی علیه) بلندنظر باشید، آن آخر را ببینید و جلوی پایتان را نبینید. اگر سِعه‌ی صَدر نباشد، همین‌جا مشغول می‌شویم و همه‌چیز را از دست می‌دهیم. امام (رضوان الله تعالی علیه) با همین‌ها که مُدام دارند می‌ریزند و مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) هم با همین‌ها روز به روز قدرت‌مان بیشتر می‌شود، نُفوذ بین‌المللی‌مان بیشتر می‌شود و در گوشه و کنار مَعنویّت و انسان‌‌های با مَعنا هم بیشتر می‌شود. خیلی حرف زدیم، ولی اگر دیگر این حرف‌ها را با شما جوان‌های عزیزمان نزنیم، گاهی مطالب آن گونه‌ای که هست، دسته‌بندی نمی‌شود و اگر یک اشکالاتی در بعضی از ما هم می‌بینند، خیال می‌کنند که این انقلاب چه چیزی است که فُلانی را تحمّل کرده است و او آمده است و برای طلبه‌ها حرف می‌زند. نه من نیستم؛ خداوند متعال یک حُجّت‌هایی در میان شماها دارد و سر سُفره‌ی خون شهدا خیلی‌ها به مَقصد می‌رسند. از این هَیاهوها فارغ هستند و خداوند متعال در همه‌ی نَهادها هم حُجّتی دارد که این‌ها برای خدا کار می‌کنند.

روضه و توسّل به حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

در آستانه‌ی شهادت باب‌الحَوائج‌مان حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) هستیم. شما هم مثل بنده خیلی گِره‌ها را احساس می‌کنید. حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) باب‌الحَوائج‌ است. حضرت موسی‌بن‌جعفر ع هم برای عُلما کارهای خاصی کرده‌ است؛ مرحوم «علّامه سیّد عبدالله شُبّر[۱۷]» (رحمت الله علیه) صاحب «تفسیر شُبّر»، صاحب این کتاب خوب اخلاق که از علّامه‌ی بزرگوار به جای مانده است. ایشان مُلّا بوده است، ولی اهل قَلم نبوده است؛ یک شب حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) را در خواب دیده می‌بیند، حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) یک قَلمی به ایشان می‌دهد. یا باب الحَوائج! یا موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام)! یک‌چیزی هم به ما بده. وقتی بیدار می‌شود، می‌بیند که هُنر نویسندگی به او روی آورده است و دارد در این مسیر شکوفا می‌شود. مرحوم شُبّر (رحمت الله علیه) خیلی آثار دارد. ذهن بنده خیلی یاری نمی‌کند، ولی شاید ۹۰ اثر از ایشان باقی مانده باشد که به برکت آن قَلمی بود که حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) به ایشان داده بود. «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ[۱۸]»؛ این عبارت خیلی جانسوز است. مَعلوم می‌شود که حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) در زندان‌های تو در تو بوده است. ظاهراً مقعَر بوده است. این‌که تو در تو بوده است، این‌گونه نبوده که اُفقی بوده است، بلکه همین‌گونه در زیر زمین طبقاتی بوده است. و نهایتاً ایشان را در یک زندان نَمور، در یک چاله‌ای و یا در یک سیاه‌چاله‌ای قرار داده بودند. ای کاش همان‌جا آزاد بود. ساقِ مبارک ایشان مَرضوض بود؛ «بِحَلَقِ الْقُیُودِ[۱۹]»؛ کوبیده شده بود. وقتی خبر دادند که حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) به شهادت رسیده است، برای تَحقیر اعلان عُمومی نکردند و چهار نفر عَمَله را فرستادند که جنازه را از داخل زندان بیرون بیاورند. این‌ها رفتند و یک نگاهی کردند و زندانبان را صدا زدند و گفتند: ما آمده‌ایم تا جنازه را ببَریم؛ ولی جنازه‌ای نیست. به آن گودال اشاره کرد. گفت: همان عَبایی که می‌بینید، آن جنازه است. بدن نازنین ایشان مانند بدن مادرشان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آب شده بود که بی‌بی ما هم به فِضّه گفت: «لَقَد ذَابَ لَحمی»؛ دیگر گوشتی برای من نمانده است. از حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) هم بیش از مُشتی استخوان باقی نمانده بود. اما این‌ها هم رفتند و دست زیر جنازه بُردند تا بالا بیاورند، دیدند که سنگین است و نمی‌توانند. عَبا را کنار زدند و دیدند که قُفل به پاهای مبارک ایشان زده‌اند، با زنجیر بسته شده است. «لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۲۰]»؛ یا علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه السلام)! سرتان سلامت! ای بی‌بی‌ِ من! کَریمه‌ی اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین)! فاطمه‌ی معصومه (سلام الله علیها)! سرتان سلامت! بی‌بی نبودی، بدن پدرتان را ندیدی؛ اما ای کاش عمّه‌ی شما هم نمی‌دید. راوی می‌گوید: «فو الله لا أنسى زینب بنت علی (علیه السلام) و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب[۲۱]»؛ وقتی آمد و بدن بی‌سر را دید، بدن بی‌کفن را دید، بدن عُریان را دید، به معنای واقعی کلمه بیچاره شد. فریاد می‌زد: «وا مُحَمَّداه! وا عَلیّا! وا حُسینا!».

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۲]».

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! سلام و ارادت ما را به مَحضر شریف امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) ابلاغ بفرما.

خدایا! قلب مبارک امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.

خدایا! ما را در زمینه‌سازی ظُهور جُزء نَقش‌آفرینان مَقبول قرار بده.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم نایب امام زمان‌ (ارواحنا فداه)، سُکان‌دار کشتی انقلاب، مَرجع عالیقدر، زَعیم بزرگوار، رهبر نورانی ما را با کفایت و کرامت تا ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.

الها! پروردگارا! در این جنگی که بین مقاومت و شیطان بزرگ پیش آمده است، همان‌گونه که در انقلاب پوزه‌ی شیطان بزرگ به خاک مالیده شد، به همین زودی پوزه‌ی آن شیطان و همه‌ی همراهانش را به خاک بِمال.

خدایا! ذلّت‌شان را روزافزون بکُن.

خدایا! این مُجاهدینِ به‌پا‌خواسته‌ی مقاومِ صابر ما را به همین زودی به پیروزی قَطعی برسان.

خدایا! بساط کُفر و شِرک و ظُلم و نفاق را جمع بفرما.

الها! نفوذی‌های داخل کشور ما را رُسوا و دست‌شان را از سرنوشت این مملکت کوتاه بگردان.

خدایا! قدرت تَبلیغاتی حوزه‌های علمیه را برتر از سِلاح تَبلیغاتی دشمن قرار بده.

خدایا! نفوذ کلمه، بَصیرت لازم و هدایت نَسل جوان را نَصیب این عزیزان ما بگردان.

خدایا! خودشان را در مسیر ایمان و مَعنویّت ثابت‌قَدم بفرما.

خدایا! عاقبت اَمرمان را به شهادت خَتم بگردان.

خدایا! به مقام حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) که تجلّی اسم شافی هست، مریض‌ها عُموماً، مریضه‌ی مورد نظر و مریض مورد نظر شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.

خدایا! گِره‌هایی که در کار بندگان خدا هست، خُصوصاً کسانی که به ما پَناه آورده‌اند، با دست باب‌الحَوائجی حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه السلام) گِره‌هایشان را باز بگردان.

الها! آنچه خواستیم و نخواستیم و خیر دین و دنیای ما در آن است، به ما مرحمت بفرما.

خدایا! ما را زِین دین و انقلاب‌مان قرار بده.

خدایا! شینِ مَکتب‌مان قرار مَده.

خدایا! امام راحل عظیم‌الشأن ما (رضوان الله تعالی علیه) که حقّ حیات به گردن ما دارد و همه‌ی گُلگون کَفن‌هایی که جان به کَف گرفتند و بساط فساد را برچیدند و بساط دین را پَهن کردند، السّاعه بر سر سُفره‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و سیّد شهیدان عالَم طَبق‌هایی از نور بر آن‌ها نازل بفرما و روحشان را همیشه از ما راضی نگاه دار.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۵٫

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ».

[۳] سوره مبارکه محمد، آیه ۷٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ».

[۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۰٫

«إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».

[۵] محمد مفتح (۱۳۰۷۱۳۵۸ش) روحانی شیعی و از حامیان امام خمینی در جریان انقلاب اسلامی ایران بود. مسجد الجواد و مسجد قبا از جمله مراکز فعالیت‌های سیاسی-مذهبی وی بود. نماز چندین هزار نفری عید فطر در سال ۱۳۵۷ش در تهران به امامت وی برگزار شد. بعد از انقلاب عضو شورای انقلاب بود و سرپرستی دانشکده الهیات دانشگاه تهران را برعهده داشت. وی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و مدتی دبیر جامعه روحانیت مبارز تهران بود. او در سال ۱۳۵۸ش به دست گروهک فرقان به شهادت رسید. در جمهوری اسلامی ایران روز شهادت وی در ۲۷ آذر به روز وحدت حوزه و دانشگاه مشهور است. او در حرم حضرت معصومه(س) دفن شد. محمد هادی مفتح رییس مرکز اسلامی هامبورگ فرزند اوست.

[۶] اسفند فرخ روپارسای از اعضای اصلی فراماسونری و عضو کلوپ روتاری در ایران بود. او با عباس مسعودی مدیر مسئول روزنامه اطلاعات و پری اباصلتی از دیگر زنان بهایی فعال در فراماسونری، نقش مهمی‌ در اشاعه بی‌بندوباری و رواج ولنگاری در میان بانوان آن زمان داشتند، از جمله پست‌های او نمایندگی مجلس، معاونت آموزش و پرورش، و وزارت آموزش و پرورش بوده است، وی بعد از انقلاب در دادگاه محاکمه و اعدام می‌شود. اسفند فرخ روپارسای از اعضای اصلی فراماسونری (عضو کلوپ روتاری) در ایران بود. او با عباس مسعودی (مدیر مسئول روزنامه اطلاعات) و پری اباصلتی از دیگر زنان بهایی فعال در فراماسونری، نقش مهمی‌ در اشاعه بی‌بندوباری و رواج ولنگاری در میان بانوان آن زمان داشتند. اسفند فرخ روپارسای (اسفند فرخ روپارسای با نام شناسنامه‌ای فرخ روپارسای وزیر آموزش و پرورش در کابینه هویدا بود امٌا از این نام جز در فرمانی که شاه برای وزارت او صادر کرد هیچ گاه استفاده نشد. به نقل از اللهیاری در سال ۱۳۰۱ (ه ش) در خانواده‌ای بهایی (در تهران یا قم) به دنیا آمد. پدرش فرخ‌دین پارسای نام داشت و ظاهراً کارمند دولت بود و در وزارت بازرگانی به کار اشتغال داشت؛ اما حرفه اصلی او روزنامه‌نگاری بود. فرخ‌دین در سال ۱۲۸۸ (ه ش) زمانی که تنها ۲۰ سال داشت، یکی از عناصر فعال فرقه ضاله بهاییت بود و مادر وی فخر آفاق از فعالان ضد دینی قبل انقلاب بود. فرخ روپارسایی تحصیلات خود را در دبستان همای تهران آغاز و در دبیرستان فروغ مشهد و تهران تحصیل کرد و در سال ۱۳۱۸ دیپلم گرفته و وارد دانش‌سرای مقدماتی شد. با توجه به اینکه در دانش‌سرای مقدماتی شاگرد اول بود، به دانش‌سرای عالی نیز راه یافت و در سال ۱۳۲۱ در رشته علوم طبیعی و تعلیم و تربیت، لیسانس گرفت. پس از استخدام در وزارت فرهنگ از مهر ۱۳۲۱ در دبیرستان رضاشاه مشغول به تدریس شد. سال ۱۳۲۳ وارد دانشکده پزشکی گردید و همان سال با احمد شیرین‌سخن ازدواج نمود.تحصیل در این رشته شش سال به طول انجامید و سرانجام در سال ۱۳۲۹ فارغ‌التحصیل و دکتر در طب شناخته شد. علی‌رغم تحصیلات پزشکی، به دنبال کار پزشکی نرفت و کار در وزارت فرهنگ را ترجیح داد. ثمره ازدواجش یک پسر و سه دختر بود که همگی با استفاده از نفوذ مادرشان به عرصه تحصیلات عالی راه یافتند. سپس در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۳۹ به سمت مدیر کل دبیرخانه دانشگاه ملی منصوب می‌شود. وی در کنار تدریس به کارهای مطبوعاتی، همکاری با رادیو و… می‌پرداخت. فرخ روپارسای پیش از آنکه به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شود، یک ماه در سال ۱۳۳۸ جهت بازدید از مؤسسات فرهنگی به انگلستان و ۱۸۰ روز در سال ۱۳۳۹ به جهت مطالعه به کشور آمریکا سفر کرد و حدود سه سال بعد، یعنی در ۱۳۴۲/۰۷/۲۳ به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.

در اردیبهشت ۱۳۴۴‌ هادی هدایتی وزیر وقت آموزش و پرورش وی را برای سمت معاون پارلمانی آن وزارتخانه انتخاب و به شاه معرفی و شاه هم طی حکمی‌ او را به آن پست منصوب نمود. با توجه به معاونت فرخ روپارسای در آموزش و پرورش بهایی‌ها از فرصت به دست آمده برای تعمیق نفوذ خود در آن وزارت استفاده لازم را بردند. دکتر هدایتی علاوه بر آن پارسای را به سمت نماینده در کمیته دائمی‌ حفاظت نیز تعیین و به ساواک معرفی نمود. این انتخاب و اعطای سمت بعد از حادثه ترور محمدرضاشاه (۲۱ فروردین ۱۳۴۴) در کاخ مرمر بود که پس از آن هویدا به ترمیم کابینه‌اش پرداخت. روپارسای علی‌رغم نمایندگی مجلس، عضویت در کمیسیون فرهنگ مجلس شورا و عضویت در حزب ایران نوین، جز در میان تعداد محدودی از بانوان فرهنگی نفوذ چندانی در آموزش و پرورش نداشت. پس از احراز معاونت آن وزارت تلاش‌هایی را کرد که با مخالفت دکتر هدایتی (وزیر وقت) مواجه شد. وی برای افزایش نفوذ خود هرچه می‌خواست و لازم بود می‌کرد، از جمله ارتباط با طرفداران محمود درخشش وزیر اسبق آموزش و پرورش است. وی حتٌی برای تحت تاثیر قرار دادن بقیه، شایعه استعفای خود را به دلیل نارضایتی از وضع آموزش و پرورش مطرح کرد و به دنبال نالایق جلوه‌دادن و شکست وزیر وقت بود. عدم تبعیت کامل هدایتی از دستورات رهبران حزب ایران نوین باعث شد تا بین حزب حاکم و وزیر آموزش و پرورش نارضایتی‌هایی بوجود آید. روپارسای با توجه به نفوذی که در حزب داشت توانست بر این اختلافات دامن‌زده، شرایط را برای وزارت خویش فراهم ساخت. علاوه بر این اسنادی موجود است دال بر اینکه روحانیون و مردم حتی با معاونت وی نیز مخالف بودند. سرانجام تلاش‌های روپارسای و دیگر مخالفان دکتر هدایتی صبح روز۱۳۴۷/۰۶/۰۷ به ثمر نشست و هویدا نخست‌وزیر پس از دریافت حکم وزارت وی از شاه، برای اولین بار در محل وزارت آموزش و پرورش حضور یافت و طی جلسه‌ای او را به جای دکتر هدایتی بر کرسی نشاند. روپارسای در ترمیم کابینه هویدا در تاریخ‌های ۱۳۴۷/۰۹/۰۳، ۱۳۴۹/۱۰/۱۲ ، و نیز ۱۳۵۰/۰۶/۲۲، در سمت خود باقی ماند.

با حضور وی در آموزش و پرورش که با نفوذ در دستگاه دولتی علاوه بر خدمت به جامعه بهاییت جزء کارگزاران شایسته برای اربابان استعماری بود، در اجرای برنامه‌ها و سیاست‌های فرمایشی هویدا نیز نقش مهمی‌ ایفا می‌کرد. مثلاً تاسیس کانون مترقی در سال ۱۳۴۰ که اعضای اصلی آن از سران بهایی و از جمله هویدا بودند. این کانون در سال ۱۳۴۲ به حزب ایران نوین بدل شد که سران بهایی صاحب نفوذی چون فرخ روپارسای اعضای اصلی آن بودند. برخی گزارشات نیز از اختلاف و دو دستگی بین اعضاء حزب حکایت دارد. همچنین طبق اطلاعیه واصله مورخ ۱۳۴۸/۰۵/۱۲ از دفتر ویژه اطلاعات به ساواک که گزارشی از وضع چگونگی تشکیل حزب ایران نوین می‌باشد، مشروحاً درباره اعمال خلاف عده‌ای از گردانندگان این حزب از جمله آقایان هویدا و… و بانو روپارسای و… و سوء استفاده‌های آنان و همچنین عدم دلسوزی آنان در رهبری نسل جوان و عدم رسیدگی بازرسی شاهنشاهی، مطالبی منعکس شده است. از رموز پیشرفت روپارسای وابستگی به کانون‌های وابسته به بیگانگان نظیر کلوپ روتاری و انجمن تسلیح اخلاقی (زیرمجموعه فراماسونری) بود. او هر وقت فرصت می‌یافت به کلوپ روتاری تهران سر می‌زد و آنجا برای اعضاء آمریکایی آن به سخنرانی می‌پرداخت. از جمله فعالیت‌های دیگر وی شرکت در اجرای مراسم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی‌ بود. در سند مربوط به انتخابات اعضای شورای مرکزی بانوان جشن‌های شاهنشاهی ایران نام او به عنوان یکی از اعضاء کمیسیون فرهنگ به چشم می‌خورد. در مورد جشن مهرگان نیز نام‌ه‌ای از روپارسای به هرمز قریب رییس کل تشریفات در مورد زمان و مدت اجرای برنامه نوشته شده است. طبق گزارشی از ساواک وی که متهم به بهایی‌گری بوده، به لحاظ ترس از نفوذ روحانیت در آموزش و پرورش و اوج‌گیری مخالفت با او سعی داشته قضیه برملا نشود. بررسی برخی اقدامات وی در دوران وزارتش مهر تاییدی است بر مقابله وی با ارزش‌های دینی و اخلاقی و نشان از اهدافش و محافل استعماری در جهت تهی‌کردن و بیگانگی نوجوانان و جوانان با هویت دینی و ملی خویش و تشویق آنان به بی‌بندوباری بود که به موازات خرج تراشی‌های او برای ملت، رژیم امتیازاتی را در اختیارش می‌گذاشت. وی به خاطر خدمت به رژیم نشان‌های درجه سوم همایون، اول کار، اول همایون، و (نشان درجه یک) پیشاهنگی (شکیلات استعماری انگلستان که بعد از کودتای ۲۸ مردا ۳۲ در ایران فعال شد. زیرمجموعه وزارت آموزش و پرورش و در حقیقت باشگاهی برای تربیت و شناسایی جوانان مستعد و پیش زمینه ورود به باشگاه‌های لاینز و لژهای ماسونی در مراحل بعد بود.) دریافت داشته است.

[۷] محمد تقی فلسفی (۱۲۸۶- ۱۳۷۷ش) سخنران و خطیب مذهبی. او در تهران و قم، دروس حوزوی را خواند و پیام‌های آیت‌الله بروجردی را به محمدرضا پهلوی شاه وقت ایران می‌رساند. وی در نهضت امام خمینی حضور فعال داشت و بازداشت و ممنوع‌المنبر شد. فلسفی در منبر و خطابه، روشی نو پایه‌گذاری و شاگردان بسیاری تربیت کرد. خدمات دینی و اجتماعی او بسیار و مسافرت‌های تبلیغی او به کشورهای عربستان، عراق، پاکستان و همچنین به شهرهای مختلف ایران قابل توجه است. کتاب‌های کودک از نظر وراثت و تربیت، جوان از نظر عقل و احساسات، بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات، آیه الکرسی پیام آسمانی توحید، اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی، سخن و سخنوری از نظر بیان و فن خطابه و شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق از آثار اوست. محل دفن او در شهرری و در حرم عبدالعظیم حسنی قرار دارد. میرزا علی فلسفی برادر او بود. در محرم سال ۱۳۴۴ش جوانی بسیار قوی با پنجه‌بوکس به فلسفی حمله کرد اما با تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانتری محل تحویل گردید. بر اثر این حادثه، منبر فلسفی تعطیل شد. سید ابوالقاسم خویی، مرعشی نجفی، سید کاظم شریعتمداری، سید محمدهادی حسینی میلانی و سید علی بهبهانی با ارسال تلگراف از این واقع ابراز تأسف کردند. محمد تقی فلسفی در ۲۷ آذر سال ۱۳۷۷ش در ٩١ سالگی درگذشت. وی در حرم عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) در شهرری مدفون شد.

[۸] سوره مبارکه مائده، آیه ۷٫

«وَ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا ۖ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».

[۹] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۱۰] مصباح الشریعه، جلد ۱، صفحه ۷.

«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِیَّهِ وُجِدَ فِی اَلرُّبُوبِیَّهِ وَ مَا خَفِیَ عَنِ اَلرُّبُوبِیَّهِ أُصِیبَ فِی اَلْعُبُودِیَّهِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ  أَیْ مَوْجُودٌ فِی غَیْبَتِکَ وَ فِی حَضْرَتِکَ وَ تَفْسِیرُ اَلْعُبُودِیَّهِ بَذْلُ اَلْکُلِّ وَ سَبَبُ ذَلِکَ مَنْعُ اَلنَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى وَ حَمْلُهَا عَلَى مَا تَکْرَهُ وَ مِفْتَاحُ ذَلِکَ تَرْکُ اَلرَّاحَهِ وَ حُبُّ اَلْعُزْلَهِ وَ طَرِیقَهُ اَلاِفْتِقَارِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اُعْبُدِ اَللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ وَ حُرُوفُ اَلْعَبْدِ ثَلاَثَهٌ ع ب د فَالْعَیْنُ عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ اَلْبَاءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ اَلدَّالُ دُنُوُّهُ مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى بِلاَ کَیْفٍ وَ لاَ حِجَابٍ وَ أُصُولُ اَلْمُعَامَلاَتِ تَقَعُ عَلَى أَرْبَعَهِ أَوْجُهٍ کَمَا ذُکِرَ فِی أَوَّلِ اَلْبَابِ اَلْأَوَّلِ».

[۱۱] سوره مبارکه انفال، آیه ۱۷٫

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».

[۱۲] اصول کافی عنوان بخش اول از بخش‌های سه‌گانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن می‌گوید، گردآوری شده است. اصول کافی از مهم‌ترین منابع شناخت باورهای شیعیان است که بارها به صورت مجزا از کتاب کافی منتشر و ترجمه‌ها و شرح‌های متعددی نیز بر آن نوشته و منتشر شده است. محمد بن یعقوب کُلینی معروف به «ثقهالاسلام کلینی» (درگذشت ۳۲۹ق)، از محدثان بزرگ شیعه و مؤلف کتاب کافی از معتبرترین مجموعه روایی شیعه و از کتب اربعه به حساب می‌آید. او در زمان غیبت صغرای امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا آمده و برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده‌ بودند را ملاقات کرده است. گفته‌اند کلینی در نقل حدیث دقت بسیاری داشته است. ابن قولویه، محمد بن علی ماجیلویه قمی، احمد بن محمد زراری از جمله شاگردان اویند. اصول کافی عنوان بخش اول از بخش‌های سه‌گانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن می‌گوید، گردآوری شده است (۳۷۸۵ حدیث). نویسنده در دو بخش دیگر کتاب به روایات فقهی و مواعظ اخلاقی پرداخته است. از آنجا که در بین کتب اربعه فقط الکافی به روایات عقیدتی پرداخته است، این بخش از این کتاب همیشه مورد توجه شیعیان بوده است و به همین دلیل به صورت مجزا نیز منتشر شده است. علمای شیعه شرح‌های متعددی بر آن نگاشته‌اند، چنان‌که ترجمه آن نیز مد نظر بوده و چند ترجمه به زبان فارسی از آن منتشر شده است.

[۱۳] میرزا جوادآقا تهرانی (۱۲۸۳-۱۳۶۸ش) فقیه، استاد معارف و اعتقادات اسلامی و تفسیر و از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی از اساتید اخلاق در مشهد. تهرانی از مخالفان تصوف بود و اصول فکری و اعتقادی و عملی اهل تصوف را نقد می‌کرد. او را از بزرگان مکتب تفکیک به شمار آورده‌اند. بررسی در پیرامون اسلام، عارف و صوفی چه می‌گویند؟ آیین زندگی و درس‌های اخلاق اسلامی، عناوین برخی از آثار چاپ‌شده تهرانی است. تهرانی، در سحرگاه سه شنبه ۲ آبان ۱۳۶۸ش بر اثر بیماری کبد در مشهد درگذشت و طبق وصیت خود، در بهشت رضا در مشهد دفن شد. تهرانی پس از اخذ گواهی دوره اول دبیرستان از مدرسه ثروت تهران، برای فراگیری علوم دینی راهی قم شد و پس از چند سال سکونت در آن شهر و گذراندن مقدمات و بخشی ازسطوح، به نجف رفت. در توقف دو ساله خود در نجف، از استادانی همچون مرتضی طالقانی (متوفی ۱۳۶۲) و محمد تقی آملی (متوفی ۱۳۵۰ش) بهره برد. آنگاه به امر مادرش به تهران بازگشت. تهرانی پس از درنگی کوتاه در تهران و ازدواج، در حدود ۱۳۱۲ش به مشهد رفت. نخست از درس هاشم قزوینی (متوفی ۱۳۳۹ ش) بهره گرفت. تهرانی در ادامه راه علمی خود، به حوزه درس‌های خارج فقه و اصول و معارف میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش) حاضر شد و تا پایان عمر وی، یعنی حدود ده سال، از محضر وی استفاده کرد. تهرانی از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و پیروان مکتب او به‌شمار می‌رفت. حتی هنگام تعطیلی حوزه علمیه مشهد در زمان حکومت پهلوی اول و فضای اختناق، فعالانه و مداوم در منزل شخصی استاد از او بهره علمی می‌برد. میرزا مهدی اصفهانی در یک جلسه تدریس، تهرانی را مورد عنایت ویژه خود قرار داد و به طور جدّی از او خواست که آموختن و پژوهش در معارف اعتقادی را ادامه دهد. تهرانی تحت تأثیر سلوک اخلاقی و مبانی معارفی استاد خود، تا پایان عمر در تبیین و ترویج مبانی و خط مشی اعتقادی او کوشید. تهرانی از استادان حوزه علمیه مشهد بود و به تدریس فقه و اصول، تفسیر قرآن، معارف اعتقادی و فلسفه اشتغال داشت. از ویژگیهای تدریس او این موارد گفتنی است: دوری از تقلید در مسائل علمی، تأکید بر مسائل اخلاقی و اصول و مبانی اعتقادی، رعایت حرمت دیگران در مقام نقد و بررسی آرا و دادن فرصت گفت‌وگو و بحث به دانش پژوهان و طلاب و احترام به شخصیت آنان. وی بر ارائه مستقل و اجتهادی مبانی اعتقادی تشیع، با ماهیت عقلی و نقلی، همانند روش اجتهاد در حوزه فقاهت شیعی، تأکید داشت و به این عقیده، چه در آثار علمی چه در برخورد عملی، سخت پایبند بود.

تهرانی در زندگی فردی و اجتماعی، به رعایت اصول و موازین اخلاقی و اخلاص در عمل مشهور بود، به طوری که همگان مجذوب روحیات و سجایای اخلاقی وی بودند. وی سعی فراوان داشت که با لحن و کلامش، موجب تحقیر و آزار دیگری نباشد. از شهرت طلبی به شدت گریزان بود و اگر کسی در سخنرانی یا نوشته نام وی را با القاب می‌آورد، سخت ناراحت می‌شد. پیشنهاد تدوین شرح حال و زندگینامه خود را نمی‌پذیرفت و نام خود را بر روی کتاب‌های تألیفی به شکلی ساده و بدون القاب می‌آورد، مانند «ج. زارع» یا «جواد تهرانی». تهرانی از مال دنیا هیچ نیندوخت. دارایی او از چند کتاب و اثاثیه‌ای اندک تجاوز نمی‌کرد. آن اندک کتاب‌ها را هم دو ماه قبل از رحلتش به، سید محمد رضا گلپایگانی (متوفی ۱۳۷۲ ش)، بخشید. زهد و اخلاص در طریق بندگی خداوند برای او درجاتی عالی از معنویت فراهم آورده بود و کراماتی از او نقل شده است، از جمله قدرت خلع روح از بدن. تهرانی، به رغم اشتغال به امور علمی و تدریس، از فعالیت‎‌های اجتماعی و عام المنفعه بر کنار نبود. اولین خیریه درمانی مشهد، به نام درمانگاه خیریه بینوایان، با اشاره و مساعدت او و جمعی از دوستان پزشک وی در ۱۳۳۴ش تأسیس و راه‌اندازی شد. تأسیس نخستین صندوق قرض الحسنه ایران، که در ۱۳۴۲ش در مشهد آغاز به کار کرد، نیز با مساعدت او صورت گرفت. وی در انقلاب اسلامی و مبارزه با حکومت پهلوی نیز فعال بود. و در ۱۳۵۸ ش از حوزه انتخابیه استان خراسان به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد. در دوران جنگ عراق با ایران (از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تا ۲۷ تیر ۱۳۶۷)، وی چهار بار به جبهه رفت.

[۱۴] أبو جعفر البرقی، المحاسن، ج ۱، باب البدع، ج ۶۶۹، ص ۳۲۹٫

«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وسلم: إنَّ للّه عند کل بدعه تکون بعدی یُکاد بها الایمان ولیاً من أهل بیتی موکّلاً به، یذبُّ عنه ینطق بالهامٍ من اللّه، ویعلن الحق وینوره، ویردّ کید الکائدین، ویعبّر عن الضعفاء، فاعتبروا یا اُولی الابصار وتوکلوا على اللّه».

[۱۵] الاحتجاج : ۲/۵۴۳/۳۴۴٫

«الإمامُ المهدیُّ علیه السلام: أمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فارْجِعوا فیها إلى رُواهِ حَدیثِنا فإنَّهُم حُجَّتی علَیکُم ، و أنا حُجَّهُ اللّهِ».

[۱۶] سوره مبارکه تکاثر، آیه ۸٫

[۱۷] سید عبدالله بن سید محمدرضا شُبّر حسینی نجفی کاظمی (۱۱۸۸-۱۲۴۲ق) عالم شیعه در قرن سیزدهم هجری قمری، محدث موثق امامیه، عالم اخلاقی و نویسنده تفسیر شبر است. او در نجف متولد گردید و پس از تحصیلات مقدماتی راهی کاظمین شد و تا آخر عمر در آنجا به تدریس و تألیف مشغول بود. شبر تألیفات بسیاری از خود به جای گذاشت و به همین جهت به مجلسی ثانی شهرت یافته است. زهد و تقوا و کمک به رفع حوائج دیگران از خصوصیات اخلاقی او شمرده شده است. آرامگاه او در یکی از حجرات حرم کاظمین در کنار مزار پدرش قرار دارد. سید عبدالله شبر در سال ۱۱۸۸ق در نجف اشرف متولد شد. پس از تولد او پدرش سید محمدرضا به کاظمین نقل مکان کرد و تا هنگام وفات در آنجا مشغول تدریس و تالیف بود. خاندان شبر از خانواده‌های سرشناس و مشهور در عراق بودند. حسن بن محمد بن حمزه از اجداد او که با ۹ واسطه نسبش به امام علی بن الحسین (علیه السلام) می‌رسد، شبر خوانده می‌شُد. پدرش سیدمحمدرضا شبر نزد مؤمنان کاظمیه به «صاحب الدعوه المستجابه» شهرت داشت. شش فرزند به نام‌های حسین، حسن (م ۱۲۴۶ق)، محمد (م ۱۲۵۲ق)، جعفر، موسی (م ۱۲۴۶ق) و محمدجواد (م ۱۲۴۶ق) از سید عبدالله بر جای مانده است.

سید در سن ۵۴ سالگی، شب پنج‌شنبه رجب سال ۱۲۴۲ق در کاظمین وفات یافت و سید حسن فرزندش بر جنازه‌ پدر نماز گزارد. پیکرش را در حرم کاظمین کنار مزار پدرش دفن کردند. سید محمد معصوم می‌نویسد: هنگامی که خبر رحلت سید به گوش اهالی کاظمین و بغداد رسید، همچون موج، گریان و نالان به سوی خانه ایشان سرازیر شدند… تمام شهرهای عراق و ایران در عزا و ماتم فرو رفت و صاحب جواهر در نجف برای او مجلس ترحیم گرفت. او بسیار عابد، زاهد و باتقوا بود. اخلاق و اوصاف حمیده و پسندیده‌ای داشت. در انجام عبادات دینی مانند زیارت ائمه، نوافل، زیارت برادران دینی و برآوردن حوائج مسلمین بسیار تلاش می‌کرد. پدرش به او سفارش کرد: اگر از اموالی که به تو می‌دهم برای تعلیم و تعلم استفاده نکنی، هر چند یک روز باشد، بر تو حلال نمی‌کنم. او روزی قلم‌دان خویش را برای تهیه غذا فروخت و دوستانش علت کار را جویا شدند. سید پاسخ داد: امروز کسالتی داشتم که در پی آن از مطالعه مستمر ناتوان بودم،ازاین رو دلیلی نیافتم تا در آن روز به خود اجازه دهم که از اموال پدرم چیزی بخورم. سید عبدالله شبر، خود درباره کثرت تألیفاتش می‌گوید: فراوانی تألیفات من به خاطر عنایت موسی بن جعفر (علیه السلام) است. آن امام در رؤیا فرمود: «اُکتُب وَ صَنّف فَاِنّهُ لا یجفُ قلمُکَ حتّی تَموت! «بنویس و کتاب پدید آور! همانا قلمت تا هنگام مرگ خشک نخواهد شد.»

[۱۸] مفاتیح الجنان، صلوات بر امام موسی کاظم (علیه السلام).

«اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْیارِ، وَ عَیْبَهِ الْأَنْوارِ، وَ وارِثِ السَّکِینَهِ وَ الْوَقارِ، وَ الْحِکَمِ وَ الْآثارِ، الَّذِی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ، حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ، وَ الدُمُوعِ الْغَزِیرَهِ، وَ الْمُناجاهِ الْکَثِیرَهِ، وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ، وَ مَقَرِّ النُّهىٰ وَ الْعَدْلِ، وَ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ، وَ النَّدىٰ وَ الْبَذْلِ، وَ مَأْلَفِ الْبَلْوىٰ وَ الصَّبْرِ، وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَ الْجَِنازَهِ الْمُنَادىٰ عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَ الْوارِدِ عَلَىٰ جَدِّهِ الْمُصْطَفىٰ، وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضىٰ، وَ أُمِّهِ سَیِّدَهِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَ وَِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ، وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ؛ اللّٰهُمَّ وَ کَمَا صَبَرَ عَلَىٰ غَلِیظِ الْمِحَنِ، وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَبِ، وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ، وَ أَخْلَصَ الطَّاعَهَ لَکَ، وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ، وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَ عادَى الْبِدْعَهَ وَ أَهْلَها، وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَیْءٍ مِنْ أَوامِرِکَ وَ نَواهِیکَ لَوْمَهُ لائِمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً نامِیَهً مُنِیفَهً زاکِیَهً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ، وَ قُرُونٍ مِنْ بَرایاکَ، وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ إِحْساناً وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْواناً، إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِیمِ، وَ التَّجاوُزِ الْعَظِیمِ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».

[۱۹] همان.

[۲۰] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.

لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.

متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».

[۲۱] بحار الأنوار (ط بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۵۸.

«قال (حمید بن مسلم): فو الله لا أنسى زینب بنت علی ع و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلى علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع‏ الأعضاء و بناتک سبایا إلى الله المشتکى و إلى محمد المصطفى و إلى علی المرتضى و إلى حمزه سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریه المصطفى یساقون سوق السبایا.

و فی بعض الروایات یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتله تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامه و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا».

[۲۲] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.