«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

عَبد در محضر مالک خود باید سعی کند تا نهایت رضایت او را به دست بیاورد

در ادامه‌ی توضیح نُسخه‌ی سُلوکی وجود مُقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) وقتی ایشان اَرکان عبودیّت را ۳ چیز بیان فرمودند، یکی این بود که عَبد در آنچه خداوند متعال به او داده است، خودش را مالک نبیند، مُستقل نبیند. دوّم این بود که در کار خودش فکر نکند که تَدبیر او کارساز است. سوّمین مورد هم این بود که فرمودند: «وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ[۲]»؛ انسان دائماً دَغدغه‌ی بندگی داشته باشد. خودش را مأمور خداوند متعال ببیند و بداند که خداوند متعال قُرقگاه‌هایی را قرار داده است و آنات زندگی ما مَشحون از تکالیف و تحمّل امانت‌ها و مسئولیت‌ فردی، خانوادگی، محلّه‌ای، کشوری، بین‌المللی و عالَمی است. زندگی انسان یک زندگی مسئولانه است و خداوند متعال حتی لحظه‌ای بَشر را بدون مسئولیت قرار نداده است. چون مسئولیت استمرار دارد و پیوسته است، عَلی‌الدّوام دَغدغه دارد که لحظه‌ای بدون مسئولیت زندگی نماید و متوجّه مأموریت خودش نباشد. غافل از مسئولیت، غافل از مأموریت و مَعاذالله تَرک مأموریت کرده باشد. یا در خطوط قرمز مُحرّمات، در جوارح و جوانح شده باشد که برای خودش آتش تدارک دیده باشد. لذا مؤمنِ هوشیار، مؤمن بیدار دائماً خودش را در محضر خداوند متعال، در مَنظر خداوند متعال و تحتِ فرماندهی علی‌الاطلاق مَلک‌المُلوک می‌داند. چون کارفرما و فرمانفرما بالای سر اوست و عَلی‌الدّوام او را مسئول قرار داده است، عَلی‌الدّوام این حُزن و نگرانی و خوف را داشته باشد که آیا وظیفه‌ی خود را شناختم؟ آیا اولویت‌هایم را تشخیص دادم؟ آیا در این امتحاناتی که به وُسعت بلوغ تا مرگ من گُسترده است، در این جبهه‌ی مأموریت و مسئولیت خداوند متعال من را مُطّلع کرده بود که همه‌ی زندگی تو امتحان است و در امتحان مطلوب حق‌تعالی این بود که شما «أَحْسَنُ عَمَلًا» بشوید؛ «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[۳]». اوّلاً دَرد این مَعنا را داشته باشیم که نکند عَمل من از حُسن برخوردار نباشد، گرفتار سیّئات شده باشد، کار بد کرده باشم، فکر بد کرده باشم، در وجود من میل بد به وجود آمده باشد. اگر به توفیق و عنایت خداوند متعال دیدم که این‌گونه نیست و من آلودگی ندارم، غُبار گناهی دلم را تیره نکرده است، جوارح و جوانح من آلوده به خیانت نیست، آن‌گاه باید دَغدغه‌ی این مَعنا را داشته باشم که در میان خوب و خوب‌تر و خوب‌ترین من به خوب‌ترین عَمل نکرده باشم، نُمره‌ی اوّل نباشم، مُمتاز نباشم، مُجتبای خداوند متعال نباشم، مُصطفای حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) نشده باشم. این است که انسانِ مراقب و انسانِ هوشیار «وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ»، فی‌الجمله نه، بلکه بالجمله باید تمام حَواسش به این باشد که این مولایی که من در قَبضه‌ی قدرت، در قَبضه‌ی علم و در در قَبضه‌ی حضور او قرار دارم. مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) به شاگردان‌شان به کَثرت این ذکر توصیه می‌کردند: «یا حاضرُ یا ناظر»؛ مولای ما و مالک ما هم حاضر است و هم ناظر است و انسان باید در محضر حاضر و ناظر سعی کند تا مُنتهای رضایت او را داشته باشد و در خدمت به او به حدّ کم قانع نباشد و همیشه بهترین مسئول، بهترین طلبه، بهترین استاد، بهترین فرزند، بهترین همسر، بهترین همسایه، بهترین مبارز و بهترین خودساخته او باشد و هرگاه دید که جا مانده است و دیگران برای مسابقه پیشی گرفته‌اند، عَلی‌رغم دعوت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) که فرموده است: «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ[۴]»، بیایید تا همگی در میدان مسابقه حضور پیدا کنید. شما پیشگام باشید، شما خط‌شکن باشید، شما به خط بزنید، پیش‌قراول باشید، شما پیشران باشید. همیشه عقب ماندید و منتطر ماندید تا دیگران کار خوبی انجام بدهند و بعد هم اگر خیلی غیرت داشته باشید، می گویید: خوشا به حالش! او خوش به حالش است، اما تو چگونه هستی؟ تو کجای کار هستی؟

انسانی که موفّق به مُراقبه‌ی بر خود باشد، فرصت مِراء را ندارد

«وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ»؛ حالا اگر خداوند متعال این حال مُراقبه را به کسی داد، این حال حضور را پیدا کرد، ثَمره‌ی آن دو چیز است: یکی این است که برای او فَراغتی باقی نمی‌ماند تا مِراء کند. وقتی گوسفند را می‌دوشند، می‌گویند: «مَریتُ شاه»؛ یعنی آنچه در پستان این حیوان وجود داشت، همه را دوشیدند. اهل مِراء آنچه را در ذهن طرف مقابل‌شان است، با بالا و پایین کردن، با برخوردهای غیراخلاقی و ناسازگارانه یک کاری می‌کنند که او هرچه در باطن دارد، بیرون بریزد. هر کینه‌ای دارد ، هر بدی دارد، هر نقطه‌‌ی ضعفی دارد نمایان بشود. اگر عصبانیّت تَشدید بشود، عقل کار نمی‌کند. همان‌گونه که شَهوت حجاب عقل است، خَشم نیز حجاب عقل است. عقل در حال عصبانیّت کار نمی‌کند. در روایت دارد که این فَوران غَضب مانند آتش جهنّم است که «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ[۵]»؛ آتش جهنّم از دورن شَراره می‌کِشد، زبانه می‌کِشد. غَضب دقیقاً مانند آتش جهنّم است. ابتدا درون انسانِ خَشمگین را مُشتعل و آتشین می‌کند. خودش می‌سوزد. اگر قدرت ایمان داشته باشد، قدرت عقل داشته باشد و یا این‌گونه نباشد و بیچارگی خودش را بفَهمد و به خداوند متعال پَناه ببَرد. وقتی عصبانی شد، «إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا[۶]»، به یادِ خداوند متعال می‌اُفتد. حضور خداوند متعال، عظمت خداوند متعال و نظارت خداوند متعال را مُتذکّر می‌شود و با یادِ خداوند متعال خودش را آرامش می‌بخشد؛ «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۷]». بعضی از بزرگان ما وقتی شدیداً ناراحت می‌شدند، می‌گفتند: «لا اله الّا اله» و یا می‌گفتند: «سُبحان الله»، «الله اکبر». به جای این‌که به طرف مقابل ناسزا بگویند و یا پاسخ متناسب با جواب او را بدهد، خداوند متعال را یاد می‌کردند. «لا اله الّا اله»، «سُبحان الله»، «مَعاذ الله»، «خدا را خدا را». برخی دیگر هم نماز می‌خواندند؛ «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ[۸]». یا وقتی که عصبانیّت خیلی فشار می‌آورد، فوراً به سَجده می‌افتادند، سر بر آستان او می‌گذاشتند و می‌گفتند که من اُفتاده هستم، من را بلند کن. این آتش، آتش‌سوزی به بار نیاورد. من گرفتار هستم. انسانِ مُراعی با مِراء خودش طرف مقابل را تخلیه می‌نماید و در برابر تمام اَفکار او و صفحه‌ی ذهن او تیر آماده کرده است و همه را مَخدوش ‌می‌کند و او را مَعیوب جلوه می‌‌دهد و با برخورد مُتکبّرانه‌ی خودش بر طرف غَلبه‌ی جِدالی پیدا می‌کند و او را تَحقیر می‌کند. در بحث و جِدال‌ها بنای هر دو طرف این است که طرف مقابل خود را ضایع کنند. یک کاری می‌کند که دیگر او حرفی برای گفتن نداشته باشد و خَلع سِلاح بشود و کم بیاورد و این یک حالت غُرور و فَتحی را احساس نماید که او را ضایع کرده است.

طلبه جارچیِ خداوند متعال است

جِدال را که در این آیه‌ی کریمه‌ی «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[۹]» آمده است، شما که جارچی خداوند متعال هستید، «هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله»؛ سابقاً برای زائرین کربلای مُعلّی چاووشی می‌خواندند و حتی بنده به یاد دارم که در دوران طفولیّت‌مان وقتی اهالی روستای ما به مشهد مقدّس مُشرّف می‌شدند، آن‌ها را با چاووشی بَدرقه می‌کردند.‌ این آقایان اهل علم چاووشِ خداوند متعال هستند. این‌ها چاووشی می‌کنند و هرکسی دلِ کربلایی دارد، دلِ مشهدی دارد و یا دلِ الهی دارد، او را با این جارکشیدن از خانه بیرون می‌کِشند. لکن جارچی‌ها باید مُخاطب‌شناس دارند. چه کسی را به سوی خداوند متعال دعوت می‌کنی؟ نکند بخاطر خودت با کسی درگیر بشوی؟ در تمام شئون زندگی اگر ما بنده‌ی خداوند متعال باشیم، به منبر احتیاجی نیست. مردم به ما نگاه می‌کنند و می‌بینند که راهِ خداوند متعال همینی است که ما می‌رویم. «کونوا دُعاهَ الناسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم[۱۰]» ؛ «کونوا لَنا زَیناً وَ لا تَکونوا عَلَینا شَیناً[۱۱]»؛ نوع سخن‌گفتن انسان، نوع خدمت‌کردن انسان، نوه گِره‌گُشایی انسان، نوع کمک کردن او در اَبعاد علمی، در اَبعاد مَعیشتی، در اَبعاد بهداشتی، در اَبعاد درمانی، در همه‌جا انسان حضوری دارد که گویا مأمور خداوند متعال است، بوی پروردگار متعال را می‌دهد. خداوند متعال کَفیل است، خداوند متعال وکیل است، خداوند متعال قیاس است، خداوند متعال ناصر است. اگر انسان این صفات را در خودش داشته باشد، مردم می‌بینند که او الهی و ربّانی است و راه او را می‌روند. و قولِ ما هم فعلِ ماست. باید قولِ ما هم در کنار فعلِ ما دعوت الی‌الله باشد. گروهی اهل فکر هستند، اهل نظر هستند؛ باید با این‌ها با قول سَدید و با حکمت سخن گفت. «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ»؛ انسان عَقلانی صحبت می‌کند، اِقناعی صحبت می‌کند. طرف مقابل خود را با مُقدّمات روشنی قانع می‌کند که بهترین راه، راهِ خداوند متعال است. شایسته‌ترین مقام، مقامِ عبودیّت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

گروهی از مردم با موعظه‌ی حَسنه به سوی حقّ گرایش پیدا می‌کنند

گروه دیگری این‌گونه نیستند و فکر پُخته‌ای ندارند؛ اما فطرت پاکی دارند، دلِ زیبایی دارند. اگر شما حرفِ دل بزنید، او راه می‌آید. می‌گویند یکی از عُلما که خداوند متعال ایشان را رحمت نماید، به مرحوم «شیخ رجبعلی خیاط» (رضوان الله تعالی علیه) گفته بود: شما نه حوزه رفته‌اید، نه دانشگاه رفته‌اید، نه اهل مُطالعه هستید؛ پس چرا مردم را جمع می‌کنید و برای این‌ها حرف می‌زنید؟ شیخ (رحمت الله علیه) با او هم الهی برخورد کرده بود و گفته بود: عجب سخنی گفتی! این‌هایی که به اطراف ما می‌آیند، ما با این‌ها حرف دل می‌زنیم؛ «الکَلَمَهُ إذا خَرَجَت مِنَ القَلبِ وَقَعَت فی القَلبِ[۱۲]»؛ ما یافته‌های خودمان را در دل‌مان به این‌ها مُنتقل می‌کنیم. این‌ کلاس اوّل است. شما به کنار من بیایید. این کسانی که می‌آیند و از ما حرف دل می‌گیرند، شما دست این‌ها را بگیر و به کلاس‌های بالاتر ببَر. ما که مانع تبلیغ شما نیستیم، ما حرف دل می‌زنیم. این موعظه‌ی حسنه است که انسان با فطرت پاک و دست‌نخورده‌ی خودش آیینه‌ی خداوند متعال است و خداوند متعال به دل‌های پاکی که با اخلاص شفّاف مانده‌اند، مَخصوصاً اگر یک چِلّه تمام اُمورش بوی خداوند متعال را بدهد، خداوند متعال هم چشمه‌هایی را از دل او می‌جوشاند و آنچه از دل می‌جوشد، بر زبان جاری می‌شود و به صورت جویبارهایی بر دل مُخاطب ریزش می‌کند و مانند باران از اَبر دل من می‌بارد و زمین دل مُخاطب را سرسبز و خُرّم می‌کند. اثر موعظه بیشتر از استدلال است. غالب بَشر احساسی هستند، عاطفی هستند، فِطری هستند. شما درصد مردمی را که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال و دلیل می‌خواستند را زیاد نمی‌بینید. مُعجزات هم حسّ این‌ها را اِرضاء می‌کرد. مُعجزات انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) غالباً مُعجزات حسّی بوده است و عموم مردم با مُعجزات حسّی ایمان آورده‌اند؛ والّا این مطالب بلند قرآنی که مُعجزه‌آساست، مطالب بلند معرفتی و توحیدی در دَسترس عموم نیست. اما موعظه سُفره‌ی گُسترده‌ای است که انسان رَگ طرف مقابل را به دست بیاورد و متناسب با روحیه‌اش روانشناسی تربیتی داشته باشد و حرف‌هایی بزند که برای او دلپذیر باشد. این موعظه‌ی حَسنه است. اگر موعظه، موعظه باشد، حَسنه است. یعنی مُطلق موعظه و وَضع از حُسن برخوردار است. حرف دل و حرف دلپذیر زیباست.

طلبه در جِدال با دیگری حقّ ندارد برای غَلبه‌ی بر او از باطل‌های او استفاده کند

اما فرموده است: «جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ مشخّص می‌شود که جِدال هم جِدال سوء است، هم جِدال حُسن است و هم جِدال اَحسن است. اگر مَجبور شدید که جِدال  کنید، مرحوم «آقای طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) به نقل از «راغب[۱۳]» می‌گویند که منظور از جِدال «پیچیدن طَناب بر درخت» است. لذا اهل مُجادله به یکدیگر می‌پیچند و یکدیگر را گرفتار می‌کنند. و این جِدال برای کسی که طرف مقابلش اهل جِدال است، او بَنای پذیرش حرف‌های ما را که حرف خداوند متعال باشد، حرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و حرف عقل باشد را ندارد. ولی خودش به یک چیزهایی باور دارد. جِدال اَحسن این است که انسان از آن اُمور حقّی که طرف مقابل قبول دارد؛ در جِدال هم انسانی که در مُناظره وارد می‌شود، تفاوت مَکتب امامت و مَکتب توحید با مَکاتب دیگر در این است که آن‌ها از هر وسیله‌ای برای مَنکوب‌کردن و مَغلوب‌کردن طرف مقابل استفاده می‌کنند. اما یک طلبه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه)، یک تربیت‌شده‌ی مَکتب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در مَغلوب‌کردن طرف مقابل هم از باطل‌های او استفاده نمی‌کند. ولو بداند آن چیزی که او قبول دارد و باطل است، اگر من بروم و همان را چُماق کنم و به خودش بزنم، زود می‌اُفتد؛ ولی چنین حقّی را ندارم.‌

روش مناظره‌ای  که مورد موافقت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بود

گاهی اشخاصی برای مناظره به وجود مبارک حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روی می‌آوردند که بیایند با ایشان جِدال و بحث کنند. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هم شاگردانی داشتند که آن‌ها را تربیت کرده بودند. آن‌ها آمادگی ذهنی داشتند و با این‌ها دَرگیر می‌شدند و همه‌ی آن‌ها هم بدون استثناء که مأذون به مُناظره بودند، پَهلوان و قَهرمان بودند و در میدان‌ها پیروزی می‌آفریدند. وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در برابر کسی که از شهر شام آمده بود که با حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مُناظره نماید، ایشان یکایک شاگردان‌شان را برای بحث با او فَراخواندند و هر کدام به میدان آمد، فاتح از میدان بیرون آمد. ولی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) «هِشام[۱۴]» را به صورت علی‌الخصوص مورد تشویق و حمایت قرار دادند. یکی از شاگردان ایشان که اگر اشتباه نکنم «مؤمن طاق[۱۵]» بود، در این جهت جُزء افراد برجسته و وَرزیده بود. عرض کرد: آقا! کجای کار من اشکال داشت که در حدّ هِشام نبودم؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: در فَنّ جِدال وارد بودی، ولی برای زمین‌زدن حریف از مطالب باطل استفاده می‌کردی؛ اما هِشام این کار را انجام نمی‌دهد. او از باطل برای رسیدن به حقّ استفاده نمی‌کند. این جِدال اَحسن است که اگر انسان با آدم لَجوجی برخورد کرد و می‌خواهد که دیگران را مُنحرف نکند، ناچار است که با او بَحث کند و چون او حرف‌های ما را قبول ندارد، ولی حرف‌هایی که خودش قبول دارد را از او می‌گیریم و اَخذ می‌کنیم و او را با همان حرف‌هایی که مورد قبول خودش است، مورد خطاب قرار می‌دهیم تا مَجبور بشود با همان مَقبول‌های خودش مُلجأ می‌شود و حرف را می‌پذیرد. در مواردی اجازه‌ی جِدال داده شده است، اما اجازه‌ی هرگونه جِدالی داده نشده است؛ «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».

اهمیّت تَرک مِراء در آیینه‌ی احادیث معصومین (سلام الله علیهم اجمعین)

چند روایت در این زمینه عرض می‌کنیم که این مسأله‌ی مِراء و بحث و جدال‌های درون خانواده‌ها، گاهی در بین اهل مُباحثه و طلبه‌ها و در عُرف جامعه‌ی ما گاهی اعصاب‌ها خیلی آرام نیست و اشخاص به دنبال بَهانه می‌گردند. لذا می‌خواهند بنحوی یکدیگر را از میدان بیرون نمایند، او را ضایع کنند، روی آن را کم کنند. لذا یک حرف را مُدام ادامه می‌دهند تا سر از نِزاع و درگیری و برخوردهای فیزیکی درمی‌آید. برای این جهت است که مسأله‌ی مِراء در روایات که اگر دَغدغه‌ی کسی دائماً راضی‌کردن خداوند متعال و بندگی حق‌تعالی باشد، پَرهیز از تَمرُّد از اَوامر پروردگار متعال باشد، دَغدغه‌ی اُفتادن در گناه باشد، فُرصت جِدال پیدا نمی‌کند و جِدال مَضارّی دارد، آثار سوئی دارد که جُز نکبت دنیا و آخرت برای انسان چیزی اضافه نمی‌کند. وجود مبارک نبیّ مکرّم اسلام حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: «لا یَستَکمِلُ عَبدٌ حَقیقَهَ الإیمانِ حتّى یَدَعَ المِراءَ[۱۶]»؛ کسی به کمال ایمان نمی‌رسد، مگر این‌که مِراء را کنار بگذارد. «یَدَعَ» یعنی وداع کند، یعنی با آن خداحافظی کند. با مِراء، با بگو مگو، با یَقه‌گیری، با‌ اِصرار بر این‌که حرف خودش را بر کُرسی بنشاند، باید با این کار وداع کرد. «یَدَعَ» او را رها کن و به دنبال آن نرو؛ «یَدَعَ المِراءَ». «و إن کانَ مُحِقّا[۱۷]»؛ ولو حقّ با من است و طرف مقابل هم بی‌خودی سِماجت می‌کند؛ ولی این مِراء شما هم مانند باطل‌بودن اوست. خودِ مِراء باطل است. اسلام مِراء را قبول ندارد. چون آثار آن کینه و کُدورت و خُصومت و گُسست و قطعِ‌رَحم و ازبین‌رفتن صفا و ایجاد کُدورت و بدبختی است. وجود مبارک مولی‌الموّحدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه صلوات المُصلّین) می‌فرمایند: «إیّاکُم و المِراءَ و الخُصومَهَ فإنّهُما یُمرِضانِ القُلوبَ علَى الإخوانِ، و یَنبُتُ علَیهما النِّفاقُ[۱۸]»؛ از مِراء و دشمنی بپرهیزید. مِراء مقدّمه‌ی دشمنی است. انسانی که اهل مِراء باشد، باید بداند که در برای خودش یک دشمن جدیدی درست می‌کند. با کسی که تا به حال دوست بوده است، با یک مِراء طرف را به دشمن تبدیل می‌کند. «إیّاکُم و المِراءَ و الخُصومَهَ»؛ چرا؟ زیرا این‌که طرف مقابل ضَرر می‌کند یا ضَرر نمی‌کند، مهم نیست؛ بلکه باید خودت را سالم نگاه‌ داری. مِراء موجب می‌شود که دلت بیمار بشود. انسانی که اهل جَدل است، اهل مِراء است، این دل بیمار است. این کارِ این میکروب و ویروس است و نتیجه‌ی آن مَرض قلب است که بسیار سخت‌تر از مَرض بدن است. در روایتی داریم که می‌فرماید: «وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ[۱۹]». از وجود مبارک صاحب حوزه‌های علمیّه، کَشّاف حقایق این‌گونه آمده است که فرموده‌اند: «لا تُمارِیَنَّ سَفیها و لا حَلیما[۲۰]»؛ حَواستان باشد! نه با انسان عاقل و انسان بُردبار و انسان متین جِدال کنید و نه با انسان سبک‌سَر و انسان کم‌عقلی که خیلی حَواسش به آبرویش و حیثیّت و وقارش نیست، جِدال کنید. نسبت به هر دو گروه پَرهیز کنید از این‌که کارتان به مِراء و جِدال کشیده بشود. چرا؟ زیرا فرمودند: «فإنّ الحَلیمَ یَغْلبُکَ[۲۱]». «مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مَا قَلَى[۲۲]» ؛  «و السّفیهَ یُردیکَ[۲۳]»؛ اگر مُقابله‌ی شما با حکیم به مِراء و جِدال کشید، باعث می‌شود که او از شما می‌رَنجد، دلِ او از شما می‌رَمد، رَنجیده می‌شود، آزُرده می‌شود. اما وقتی با انسانِ سبک‌سَر و با انسان بی‌شخصیّت مِراء می‌کنید، او حرف‌های تو را با مُشت جواب می‌دهد. به همین صورت کار تمام نمی‌شود؛ وقتی تو با او هم‌سنگ و هم‌وزن شدی، او بی‌حَیاست و یَقه‌ی تو را می‌گیرد.‌ جلوی مردم به تو ناسزا می‌گوید و تو را اذیّت می‌کند. بنابراین هم رَنجاندن حکیم در شأن مؤمن نیست و هم این‌که انسان یک مُقدّماتی را فراهم نماید که مورد اهانت قرار بگیرد و او را در اَنظار سبک نمایند. هر دوی این‌ها خلاف عقل و خلاف شرع است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السّلام) می‌فرمایند: «ثَمرَهُ المِراءِ الشَّحناءُ[۲۴]»؛ میوه‌ی مِراء و جِدال شَحناء و عَداوت است. وقتی کار انسان با خانواده‌ی خود و با اَقوام خود به بگو مگو رسید، در حال کاشتن تُخم عداوت است. «لا مَحَبّهَ مَع کَثرَهِ مِراءٍ[۲۵]»؛ باز این هم از وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السّلام) است که با تکرار مِراء محبّتی باقی نمی‌ماند. مِراء خیمه‌ی محبّت را مُنهدم می‌کند. ثَمره‌ی رُکن سوّم عبودیّت در دل این است که فرمودند: «وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ[۲۶]»؛ وقتی ذهنِ انسان درگیر راضی‌کردن خداوند متعال باشد، با حسّاس‌بودن به اَوامر و نَواهی فراغتی برایش باقی نمی‌ماند تا با کسی مِراء کند و یا به کسی تفاخُر و مُباهات نماید. ان‌شاءالله اگر عُمری باشد و خداوند متعال آبروداری کرد و بار دیگر ما را در جمع شما راه داد، در مورد مُباهات هم به تفصیل عَرایضی تقدیم خواهد شد.

روضه و توسّل به حضرت صدیقه‌‌ی کبری (سلام الله علیها)

دیگر بوی فاطمیه می‌آید. ذهن من هم درگیر مادر است. «السَّلامُ عَلَى السَّیِّدَهِ الْجَمِیلَهِ الْجَمِیلَهِ[۲۷]». «الْمَغْصُوبَهِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَهِ إِرْثُها، الْمَکْسُورَهِ ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها[۲۸]»؛ به قَدری حادثه‌ی کوچه سنگین است، بعضی از بزرگان از مُحقّقین عُلمای ما باور نمی‌کنند. می‌گویند که یعنی نامُحرمی بر صورت دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سیلی زده باشد؟! این‌ها عظمت این کار را می‌بینند، اما از بی‌حَیایی طرف مقابل خبر ندارند. اما «محقّق اصفهانی[۲۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) که هم فقیه بود، هم عارف بود، هم اهل کرامت بود و اهل شهود بود، گویا ایشان دیده بودند؛ می‌گویند:

«وَ جَاوَزَ الحَدَّ بِلَطْمِ الخَدِّ     *****     سَلَّتْ یدُ الطُّغْیانِ وَ التَّعْدِى[۳۰]»؛

مادر را سیلی زدند، اما دیگر او را به اسیری نبُردند. امان از دل زینب (سلام الله علیها)! چهل منزل هم تازیانه می‌خورد و هم در مقابل چشم ایشان امانت‌های حضرت امام حسین (علیه السلام) را می‌زدند، هم این خانواده را در لباس اسارت در مقابل هم ارازل و اوباشی از این شهر به آن شهر و از این محلّه به آن محلّه می‌بُردند.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عصمت فاطمه‌ی طاهره (سلام الله علیها) مولای ما را از حَبس غیبت مُستخلص بفرما.

خدایا! دست‌های بسته‌ی ایشان را برای قَلع و قَمع ظالمین و نجات مظلومین باز بگردان.

خدایا! ما را از خدمتگزاران مُخلص و مَقبول ایشان قرار بده.

خدایا! جوان‌های ما را به سامان دُنیوی و اُخروی برسان.

خدایا! مَریض‌ها و مریض‌های مورد نظر را عافیّت کامل و عاجل روزی بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان‌مان (ارواحنا فداه)، رهبر نورانی و چشمه‌ی اُمید همه‌ی اُمیدواران، تکیه‌گاه مُجاهدان، چراغ روشن جبهه‌ی مقاومت، سُکان‌دار کشتی انقلاب، رهبر عزیز و محبوب‌مان را تا ظهور حضرت حجّت (ارواحنا فداه) با کفایت و کرامت مُستدام بدار.

الها! پروردگارا! قَرض مَقروضین خُصوصاً منظورین را اَدا بفرما.

خدایا! به همه‌ی بی‌خانه‌ها و بی‌خانمان‌ها خانه و خانمان به آن‌‌گونه‌ای که مورد رضایت خودت هست، روزی بفرما.

خدایا! به همه‌ی اهل ایمان خُصوصاً به سربازان امام زمان (ارواحنا فداه) و افسران حضرت حجّت (ارواحنا فداه) و شاگردان مکتب امام صادق (علیه السلام) سِعه‌ی صَدر، بلندنظری، تحمّل یکدیگر و شَرح‌ صَدر روزی بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم عُمر ما را از این بگو مَگوهای بی‌حاصل بَرحَذر بدار.

خدایا! خیر و برکت و سِعه‌ی رِزق بر آحاد مردم ما نازل بفرما.

خدایا! مردم مظلوم، گرفتار و رقّت‌بار غَزّه را به همین زودی از آتش عُدوان صهیونیست‌ها، آمریکا و کشورهای شَرور غَربی نجات عنایت بفرما.

خدایا! آتشی که برای سوزاندن ما و مسلمان‌ها روشن کرده‌اند را در همین ایّام خودشان را در این آتش تبدیل به خاکستر بفرما.

الها! پروردگارا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، ذَوی‌الحقوق ما، مَشایخ ما و همه‌ی حقّ‌داران ما را بر سر سُفره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) مُتنعّم و روحشان را از ما شاد بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۳] سوره مبارکه ملک، آیه ۲٫

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ».

[۴] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۱٫

«سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ۚ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ».

[۵] سوره مبارکه همزه، آیه ۷٫

[۶] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۰۱٫

«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ».

[۷] سوره مبارکه رعد، آیه ۲۸٫

«الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».

[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۳٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ».

[۹] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۲۵٫

«ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ ۖ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ ۖ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ».

[۱۰] مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، على بن حسن طبرسى‏، ص ۴۶؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‏۶۷، ص ۳۰۹.

«قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کُونُوا دُعَاهَ النَّاسِ‏ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَع‏».

[۱۱] امالی، شیخ صدوق، ص ۴۰۰؛ امالی، شیخ طوسی، ص ۴۴۰؛ مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار،طبرسى، على بن حسن‏، ص ۸۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۶۸، ص ۳۱۰.

«دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلام وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّیعَهِ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ مَعَاشِرَ الشِّیعَهِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ کُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَ قَبِیحِ الْقَوْلِ».

[۱۲] شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید : ۲۰/۲۸۷/۲۷۹٫

«الإمام علیّ علیه السلام ـ فی الحِکَمِ المَنسوبَهِ إلَیهِ ـ : الکَلَمَهُ إذا خَرَجَت مِنَ القَلبِ وَقَعَت فی القَلبِ ، وَإذا خَرَجَت مِنَ اللِسانِ لَم تُجاوِزِ الآذانَ».

[۱۳] ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضل، معروف به راغب اصفهانی (درگذشته ۵۰۲ قمری) لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود. وی از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در دوران آل‌بویه در قرن چهارم که اصفهان در اوج تمدن اسلامی و علم بوده است. راغب اصفهانی یکی از قرآن پژوهان به نام ایرانی در سده چهارم و پنجم قمری است که دارای آثار فراوان قرآن‌پژوهی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی بوده که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است….. و به گفته برخی کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید، به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات و کار راغب اشاره می‌کند، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود، که به اصول و قواعدی اشاره می‌کند که بعدها مبنا و پایه‌ای برای قواعد تفسیر و تفطن به نگرش‌های جدید تفسیری می‌گردد. از دیگر آثار قرآنی او الذریعه است که در بخش معارف اخلاقی قرآن سخن گفته و شخصیت قرآنی خود را در برابر کسانی که کتاب اخلاقی به روش حکما نوشته، نشان داده است. در کتاب‌های ادبی خود مانند محاضرات نیز گرایش‌ها و‌ اندیشه خلاق و پویای متکی به وحی جلوه دیگر قرآن پژوهی راغب است. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. با همه این اهمیتی که شخصیت راغب دارد، زوایای بسیاری از حیات راغب مجهول مانده و روشن نیست که کی به دنیا آمده و در چه زمانی فوت کرده، و اختلاف درباره زمان مرگ وی تا صد سال هم وجود دارد و این تاریکی و اختلاف درباره شخصیتی مانند راغب‌ اندکی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد. شرح‌حال‌نگاران، حتی همشهریان او درباره او سکوت کرده، موضع مذهبی او محل اختلاف است. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. بی‌گمان گرایش‌های تفسیری راغب در شناخت مبانی تفسیری و خود تفسیر اهمیت بسیاری دارد، از این‌رو بخشی را به مبانی و اصول تفسیری راغب اختصاص خواهیم داد و در نهایت به روش تفسیری و ویژگی‌های این اثر قرآنی در مقایسه با دیگر تفسیرهای معاصران وی و جایگاه اهل بیت در این تفسیر و یکی از مسائل مهم اسلامی یعنی اخلاق که وی به آن پرداخته و گرایش داشته، خواهیم پرداخت. کاوش و بررسی تفاسیر و روش‌های تفسیری یک مفسر، دانشی نو در پژوهش‌های قرآنی است که در سده اخیر شکل گرفته و روز به روز ژرف‌تر و غنی‌تر شده و به بالندگی و پویایی فهم قرآن انجامیده است که بی‌گمان در تنقیح مبانی و تصحیح روش‌های پیشین کمک می‌کند.

از سوی دیگر، یکی از فواید شناخت مفسران قرآن کریم و روش‌های آنان آشنایی با تحولات دانش تفسیر و سیر تطورات و نظرات آن می‌باشد، این پژوهش‌ها به ارتقای سطح استنباط و تعیین اهداف و قلمرو تفسیر با استفاده از تجربیات پیشینیان می‌انجامد، به ویژه اگر شخصیتی چون راغب اصفهانی باشد که در عصر طلایی علم کلام و رونق دانش مسلمین می‌زیسته و در شرایط بغداد یا مدینه‌الاسلام پایگاه‌ اندیشه‌ها و شخصیت‌های بزرگ همه مذاهب و ادیان بوده و آثار گوناگون علمی بوفور در کتابخانه‌های بزرگ یافت می‌شده است. درباره معرفی این شخصیت بر خلاف گذشته تلاش‌های بسیار شده و کتاب‌ها و مقالات و کنگره‌هایی برگزار گردیده (از آن جمله در سال ۱۳۸۴، کنگره‌ای در شهر اصفهان با همکاری آیسسکو و پژوهشکده فرهنگ و‌ اندیشه اسلامی برگزار گردید و مقالات فراوانی به موضوع شخصیت راغب اختصاص یافت و دستمایه این نوشته در آن کنگره فراهم و مبنای سخنرانی اینجانب قرار گرفت.) تا شخصیت علمی وی نمایان شود، با این همه درباره شخصیت قرآنی راغب کمتر کار شده و نکات بدیع و ابتکاری وی کار نشده، در حالی که وی دارای آثار فراوان قرآنی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی است، که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است و به گفته فیروزآبادی (م ۸۱۷) کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی (م ۷۹۴ ق.) که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید و به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات اشاره می‌کند، یادآور می‌شود که مهم‌ترین کسی که به این موضوع پرداخته، راغب اصفهانی در کتاب مفردات است، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد و حاجی خلیفه می‌گوید: مفردات الفاظ قرآن کتابی نافع در هر دانشی از علوم اسلامی است. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود که سوگمندانه این کتاب به خوبی نشر نیافته و همگانی نشده و تنها بخش‌هایی از این تفسیر، یعنی تفسیر سوره حمد و بخشی از سوره بقره در یک نوبت و تمام سوره بقره به صورتی دیگر و سوره آل‌عمران و بخشی از سوره نساء، تحقیق و به چاپ رسیده و بخش‌های عمده این تفسیر با آنکه بیشترین بخش‌های آن نسخه‌هایش موجود است، تحقیق نشده و اگر تحقیق شده نشر نیافته، و جا دارد که مجموعه این تفسیر گردآوری و تحقیق و چاپ شود. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. بی‌گمان گرایش‌های تفسیری راغب در شناخت مبانی تفسیری و خود تفسیر اهمیت بسیاری دارد، از این‌رو بخشی را به مبانی و اصول تفسیری راغب اختصاص خواهیم داد و در نهایت به روش تفسیری و ویژگی‌های این اثر قرآنی در مقایسه با دیگر تفسیرهای معاصران وی و جایگاه اهل بیت در این تفسیر و یکی از مسائل مهم اسلامی یعنی اخلاق که وی به آن پرداخته و گرایش داشته، خواهیم پرداخت.

دانشمند بزرگ و قرآن‌پژوه سترگ راغب اصفهانی، حسین بن محمد بن مفضل در قرن پنجم و به گفته برخی در قرن ششم می‌زیسته است. در کتاب‌های شرح‌حال‌نگاری، نام او کمتر برده شده است و اگر در جایی یادی از او شده، تنها به عنوان قرآن‌پژوه و ادب‌شناس و با ذکر مؤلفات او آمده، بدون آنکه شرح حال او را ذکر کنند. بی‌گمان وی اصفهانی بوده و در این شهر دیده به جهان گشوده و کسانی چون ابومنصور جُبان، محمد بن علی رازی، دانشمند ادیب و واژه‌شناس (م ۴۱۶ ق. هـ) از اساتید او شمرده می‌شده‌اند. (ابن جُبان به گفته یاقوت یکی از حسنات ری بوده است. اهل فن از محضرش استفاده می‌جستند. وی به اصفهان در آمده و به نقل روایت پرداخته. در لغت تصنیفی بزرگ به نام الشامل دارد. وی در بادی امر از ندیمان صاحب بن عباد (م ۳۸۵) بوده، سپس از او کناره گرفت و به سال ۴۱۶ در گذشت.) پس از چندی از اصفهان به بغداد مهاجرت می‌کند و احتمالاً به شهرهای مسیر راه رفته و از دانشمندان آن دیار بهره برده است، اما با همه اینها پرسش‌های بسیار درباره سال تولد و وفات او مطرح است. سیوطی او را مُفضل بن محمد، و بیهقی او را حسن بن مفضل می‌خواند و در نوشته‌های دیگر حسین بن محمد بن مفضل خوانده شده است. در مورد انتساب او به شهر اصفهان، فضل بن سعد بن مافروخی در محاسن اصفهان او را در زمره طبقه ادبای متقدم این شهر بر شمرده است. راغب خود در محاضرات الادبابه اصفهان توجه خاصی نشان داده است، ولی بر اساس گزارش اسماعیل پاشا در کتاب هدیه العارفین ذیل کتاب کشف الظنون و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات محل اقامت و وفات او شهر بغداد بوده است. این اقامت به درازا کشیده تا جایی که از او به عنوان اصفهانی‌الاصل، نزیل بغداد یاد شده است. جالب اینکه ابونعیم اصفهانی (م. ۴۳۰ ق.) که همشهری وی می‌باشد در تاریخ بغداد (معجم الادباء) و حلیه الاولیاء، سخنی نیاورده است، دیگر همشهریان او مانند: ابوالفرج اصفهانی، نیز اهتمامی برای معرفی و ذکر حیات و آثار او نداشته‌اند. یاقوت حموی در معجم البلدان که درباره شهر اصفهان و شخصیت‌های این شهر نوشته، سخنی از راغب به میان نیاورده است. درباره تاریخ وفات او نیز تفاوت اقوال آن را نزدیک به یک سده نشان می‌دهد. سیوطی در بغیه الوعاه گفته که وفات او در اوائل سده پنجم (یعنی حدود – ۴ – ۴۱۰) است، در حالی که کشف الظنون وفات او را در سنه ۵۰۲ آورده است و این نظر را بروکلمان، زرکلی، خوانساری و شیخ عباس قمی و آغا‌بزرگ تهرانی ذکر کرده‌اند. برخی از محققان معاصری که درباره حیات راغب تحقیق کرده، انکار کرده‌اند که راغب در سال ۵۰۲ وفات کرده باشد، خصوصاً در حالی که ابوحامد غزالی (م ۵۰۵) کتاب الذریعه الی مکارم الشریعه او را نیک می‌شمرده و با خود در سفرها حمل می‌کرده، و از سال ۴۸۸ از بغداد کوچ کرده، بعید است. که در آن تاریخ طبق این گفته در جوانی راغب سازگار است، این کتاب را در اختیار داشته باشد. حتماً باید راغب پیش از این می‌زیسته و فوت کرده باشد. ذهبی (م ۸) راغب را در سنه ۴۵۰ گویی زنده می‌دانسته و او را در ضمن طبقه ۲۴ شمرده است و بعد می‌نویسد: لم اظفر له بوفاه و لا ترجمه، و محتمل است که در آن وقت زنده بوده باشد.

بدون شک نمی‌تواند راغب در سال ۵۰۲ فوت کرده باشد، زیرا در مصادر قدیمی قریب به عصر راغب، نصی بر این تاریخ یافت نشده و حاجی خلیفه که این خبر را گفته و دیگران نقل و تبعیت کرده‌اند، از کلام سیوطی برگرفته، با اینکه سیوطی گفته است که وی در اوائل سده پنجم فوت کرده است. از سوی دیگر، راغب در برخی آثار خود بر ملاقات با بعضی معاصرین صاحب بن عباد (م ۳۸۵ ق.) مانند ابوالقاسم بن ابی‌العلاء و عبدالصمد بن بابک تصریح کرده و ممکن نیست این ملاقات تا اوائل قرن ششم ادامه یافته باشد. وانگهی تاریخ کتابت برخی آثار راغب، مانند مفردات در سال ۴۰۹ را نشان می‌دهد که باز با فوت ۵۰۲ نمی‌سازد، با اینکه کتاب الذریعه را پیش از مفردات نوشته و در مفردات به آن اشاره می‌کند.  البته در حاشیه برخی نسخه‌های مفردات آمده که این کتاب به خط راغب اصفهانی است که در هلال ماه رجب از سال ۳۴۳ در قصبه اصفهان به دنیا آمده و در ربیع‌الاخر سال ۴۱۲ فوت کرده است. اما مشکل این تاریخ، مجهول بودن کاتب و متاخر بودن تاریخ کتابت نسخه است. درباره علت و چرایی این گمنامی، نظریه‌های متفاوتی ارائه شده، مانند اینکه شاید او مردی گوشه‌گیر و منزوی بوده و از مصاحبت با صاحبان نام و مقام دوری می‌جسته است. شاید با صاحبان قدرت میانه خوبی نداشته. (و ظاهراً مدتی در زندان بسر می‌برده و برخی از آثار خود را در زندان نگاشته است.) و معمولا در تاریخ کسانی نامشان در میان تراجم، طبقات و تاریخ ذکر می‌شده که با صاحبان قدرت روابطی خوبی داشته باشند، و یا دست کم با اصحاب قدرت تعارضی نداشته‌اند و ذکر نام آنها برای مؤلفان ناخشنودی از ناحیه صاحبان قدرت ایجاد نمی‌کرده است. (دلیل این سکوت را در این تراجم محمد کرد علی، در کتاب کنوز الاجداد این‌گونه توجیه می‌کند که وی هیچ‌گونه اتصالی با قدرت نداشت.) وای به حال آن وقتی که دانشمندی با عقیده رایج همراهی نداشته باشد و یا کسانی با حسادت و بزرگ‌نمایی‌های منفی در جهت بایکوت کردن آنها بر آمده باشند. درباره راغب اصفهانی همه این احتمالات می‌رود. این نکته را هرگاه در ارتباط با تمایلات عقیدتی وی، به ویژه ارادت خاص به امیرمؤمنان ملاحظه کنیم و شدت اهتمام وی را در نقل روایات آن حضرت ببینیم، و یا ایده‌های عقلانی و نقد نظریه جبریه او را مشاهده کنیم، این نظریه تقویت می‌شود که چگونه و به چه دلیل زمینه بایکوت شدن او حتی از ناحیه دوستان و معاصران و حتی همشهریان او انجام گرفته است و انگیزه‌ای بر ثبت شرح حال، آثار و حیات و مرگ او در نوشته‌های قرن پنجم و ششم و هفتم، بلکه هشتم دیده نمی‌شود و بلکه نقل قولی از کتاب‌های او به صراحت در این فاصله تاریخی گزارش نشده است.

[۱۴] هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) بود. روایاتی از امامان شیعه در مدح هشام نقل شده و بسیاری از دانشمندان شیعه او را ستایش کرده‌اند. علاوه بر این برخی از اهل سنت نیز او را به لحاظ علمی ستوده‌اند که وجود و حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌ بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور و دریافت هدیه از جانب هارون الرشید گواه بر آن است. کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است و برخی تاریخ ولادت او را ۱۳۳ حدس زده‌اند. بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان موالی‌(غیر عربی که تحت حمایت عرب است) یاد کرده‌اند و او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت داده‌اند. اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانسته‌اند. نجاشی محل تولد هشام را کوفه و او را اصالتا کوفی دانسته، اما رشد و نمو او را در واسط بیان کرده است به گفته نجاشی، خانه هشام در واسط بوده است اما محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح، در راه برکه بنی زر زر بوده است. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباس‌فروش بوده است. برای هشام برادری به نام محمد در کتاب‌های علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است. همچنین از دو فرزند وی، به نام‌های حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است. هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگی‌های بارزی داشته از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت همگان را شگفت زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته است «این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند». علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود. هشام بن حکم از برجسته‌ترین چهره‌های علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است که از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده است. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است. علی بن اسماعیل میثمی وقتی شنید که هارون الرشید در تعقیب هشام است، گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود.

علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستوده‌اند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار. شهرستانی نیز در صحت انتساب برخی اتهام‌ها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشه‌ای عمیق بود و هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید. بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است و همچنین هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست. هشام در فن مناظره نیز چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)، ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱). در نگاه هشام صفات و ویژگی‌های امام به ویژگی‌های نَسَبی و شخصی تقسیم می‌شود. ویژگیهای نسبی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن. حتی قاضی عبدالجبار در المغنی هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن راوندی و ابو عیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. البته متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند. هشام در پاسخ به ابن ابی عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلت‌های نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است. هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده است، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است. دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است. تعریف نقل شده از وی، ادله او و نیز گزارش بغدادی و شهرستانی بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری سخن از عصمت از سهو و اشتباه است.

[۱۵] محمّد بن علی بن نعمان بی‌أبی طریفه بجلی کوفی(درگذشت ۱۶۰ یا پس ۱۸۰ق) ملقب به مؤمن الطاق، از اصحاب امام صادق (علیه السلام) و متکلمان شیعه در قرن دوم قمری. وی در کلام و فقه تبحر داشت و با مخالفان شیعه مانند ابوحنیفه مناظره می‌کرد. برخی مخالفان، عقائد غیر توحیدی و فرقه نعمانیه را به او نسبت داده‌اند. علمای شیعه با رد این اتهامات وی را مدح و توثیق کرده‌اند. وی روایاتی را بی‌واسطه از امام صادق (علیه السلام) و با واسطه از امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است. مؤمن الطاق از اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) است. وی از امام صادق (علیه السلام) هم بدون واسطه و هم با واسطه، نقل روایت کرده است. او از امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) با واسطه  حدیث نقل کرده است. مجموعه روایاتی که نام وی در سند آنهاست کمتر از ۳۰ روایت است. محتوای این روایات در زمینه اعتقادات (امامت و فضائل امام علی (علیه السلام)) فقه و اخلاق است. امام صادق در وصیتشان به وی، توصیه‌هایی در زمینه تقیه محبت اهل بیت، پرهیز از مراء، جدال و… به او نمودند. رجالیان شیعه مؤمن طاق را مدح و توثیق کرده‌اند. کشی دو روایت در نکوهش او نقل کرده است اما آیت‌الله خوئی معتقد است که آنها علاوه بر ضعف سندی، دلالتی بر ذم مؤمن طاق ندارند. بنابر برخی احادیث از محبوب‌ترین اشخاص در نزد امام جعفر صادق (علیه السلام) به شمار می‌آمد.

[۱۶] منیه المرید : ۱۷۱.

«لا یَستَکمِلُ عَبدٌ حَقیقَهَ الإیمانِ حتّى یَدَعَ المِراءَ و إن کانَ مُحِقّا».

[۱۷] همان.

[۱۸] الکافی : ۲/۳۰۰/۱.

[۱۹] نهج البلاغه، حکمت ۳۸۸؛ بیماری دل، بدتر از فقر و مرض.

«وَ قَالَ (علیه السلام): أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَهَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ».

[۲۰] بحار الأنوار : ۷۸/۲۶۵/۱۷۶.

«لا تُمارِیَنَّ سَفیها و لا حَلیما، فإنّ الحَلیمَ یَغْلبُکَ و السّفیهَ یُردیکَ».

[۲۱] همان.

[۲۲] سوره مبارکه ضحی، آیه ۳٫

[۲۳] بحار الأنوار : ۷۸/۲۶۵/۱۷۶.

[۲۴] غرر الحکم : ۴۶۰۷.

[۲۵] غرر الحکم : ۱۰۵۳۲.

[۲۶] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۲۷] صلوات بر حضرت زهرا (سلام الله علیها).

«اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى السَّیِّدَهِ الْجَمِیلَهِ الْجَمِیلَهِ الْمَعْصُومَهِ الْمَظْلُومَهِ الْکَرِیمَهِ النَّبِیلَهِ الْمَکْرُوبَهِ الْعَلِیلَهِ ‏ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِیلَهِ فِی الْمُدَّهِ الْقَلِیلَهِ الرَّضِیَّهِ الْحَلِیمَهِ الْعَفِیفَهِ السَّلِیمَهِ الْمَجْهُولَهِ قَدْراً وَ الْمَخْفِیَّهِ قَبْراً الْمَدْفُونَهِ سِرّاً وَ ‏الْمَغْصُوبَهِ جَهْراً سَیِّدَهِ النِّسَاءِ الْإِنْسِیَّهِ الْحَوْرَاءِ أُمِّ الْأَئِمَّهِ النُّقَبَاءِ النُّجَبَاءِ بِنْتِ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ الطَّاهِرَهِ الْمُطَهَّرَهِ الْبَتُولِ الْعَذْرَاءِ ‏فَاطِمَهَ التَّقِیَّهِ النَّقِیَّهِ الزَّهْرَاءِ (عَلَیْهَا السَّلَامُ)».

[۲۸] مفاتیح الجنان، زیارت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها).

متن زیارت شریفه: «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَهً، وَ زَعَمْنا أَنَّا لَکِ أَوْلِیاءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْناکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلایَتِکِ. السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیاءِ اللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللّٰهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفاضِلَهُ الزَّکِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّهُ النَّقِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِیمَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ رَحْمَهُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْکِ وَ عَلَىٰ رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ؛ أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَىٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ، وَ أَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ آذاکِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّکِ بِضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلائِکَتَهُ أَنِّی راضٍ عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَیْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَیْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَ کَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جازِیاً وَ مُثِیباً. أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ مَلائِکَتَهُ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاکِ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکِ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکِ، أَنَا یَا مَوْلاتِی بِکِ وَ بِأَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِکِ مُوقِنٌ، وَ بِوِلایَتِهِمْ مُؤْمِنٌ، وَ لِطَاعَتِهِمْ مُلْتَزِمٌ، أَشْهَدُ أَنَّ الدِّینَ دِینُهُمْ، وَ الْحُکْمَ حُکْمُهُمْ، وَ هُمْ قَدْ بَلَّغُوا عَنِ اللّٰهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَ دَعَوْا إِلَىٰ سَبِیلِ اللّٰهِ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ، لَاتَأْخُذُهُمْ فِی اللّٰهِ لَوْمَهُ لائِمٍ، وَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْکِ وَ عَلَىٰ أَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ ذُرِّیَّتِکِ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ الْمَعْصُومَهِ التَّقِیَّهِ النَّقِیَّهِ الرَّضِیَّهِ الْمَرْضِیَّهِ الزَّکِیَّهِ الرَّشِیدَهِ الْمَظْلُومَهِ الْمَقْهُورَهِ، الْمَغْصُوبَهِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَهِ إِرْثُها، الْمَکْسُورَهِ ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها، فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِکَ، وَ بَضْعَهِ لَحْمِهِ؛ وَ صَمِیمِ قَلْبِهِ، وَ فِلْذَهِ کَبِدِهِ، وَ النُّخْبَهِ مِنْکَ لَهُ، وَ التُّحْفَهِ خَصَصْتَ بِها وَصِیَّهُ، وَ حَبِیبَهِ الْمُصْطَفىٰ، وَ قَرِینَهِ الْمُرْتَضىٰ، وَ سَیِّدَهِ النِّساءِ، وَ مُبَشِّرَهِ الْأَوْلِیاءِ، حَلِیفَهِ الْوَرَعِ وَ الزُّهْدِ، وَ تُفَّاحَهِ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ الَّتِی شَرَّفْتَ مَوْلِدَها بِنِساءِ الْجَنَّهِ، وَ سَلَلْتَ مِنْها أَنْوارَ الْأَئِمَّهِ، وَ أَرْخَیْتَ دُونَها حِجابَ النُّبُوَّهِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَیْها صَلاهً تَزِیدُ فِی مَحَلِّها عِنْدَکَ، وَ شَرَفِها لَدَیْکَ، وَ مَنْزِلَتِها مِنْ رِضَاکَ، وَ بَلِّغْها مِنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِی حُبِّها فَضْلاً وَ إِحْسَاناً وَ رَحْمَهً وَ غُفْراناً إِنَّکَ ذُو الْعَفْوِ الْکَرِیمِ».

[۲۹] محمدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی (۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) فقیه، اصولی و فیلسوف قرن چهاردهم. او در کنار آقاضیاء عراقی و میرزای نایینی، یکی از سه مکتب اصولی در شرح و بسط مکتب اصولی آخوند خراسانی را ایجاد کرده است. کتاب نهایه الدرایه از مهمترین آثار او در اصول فقه و در شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی است. تلاش او برای تغییر در باب‌های علم اصول با مرگ او ناتمام ماند. دیوان کمپانی در مدح و رثای اهل بیت از آثار اوست. تخلص او در شعر «مفتقر» است. محمدحسین اصفهانی، فرزند محمدحسن اصفهانی نخجوانی، در ۲ محرم سال ۱۲۹۶ق در نجف متولد شد. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و سپس به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت. پدرش از تجار مشهور کاظمین بود. او دوست داشت محمدحسین راه او را در تجارت ادامه دهد؛ اما محمدحسین با توسل به امام کاظم (علیه السلام) رضایت پدر را به دست آورد و در حدود بیست سالگی برای تحصیل علم راهی حوزه علمیه نجف شد. وی به سبب شغل پدرش به «کمپانی» مشهور بود. گفته شده است وی از این نام ناخشنود بود. با این حال، دیوان اشعار او در یکی از چاپ‌ها به نام دیوان کمپانی منتشر شده است. محمدحسین غروی اصفهانی در ۵ ذی‌الحجه سال ۱۳۶۱ق درگذشت. پیکر او در حجره‌ای متصل به گلدسته شمالی ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین، نزدیک مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد. درگذشت او یک هفته پس از وفات آقاضیاء عراقی بود.

[۳۰] اشعاری از مرحوم «آیت الله شیخ محمد حسین کمپانی» در رثای حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).