صحابى

عالمان و محدثان در تعریف صحابى متفق القول نیستند.[۱] ابن حجر عسقلانى مى گوید؟ “صحابى آن است که با ایمان، پیامبر را ملاقات کرده باشد و مسلمان زندگى را بدرود گفته باشد.”[۲] این تعریف تفریباً مورد اتفاق عالمان متأخر بوده است. شهید ثانى(ره) نوشته اند:
صحابى آن است که پیامبر(ص) را با ایمان، ملاقات کرده باشد و با اسلام زندگى را بدرود گفته باشد. و اظهر آن است که کسى که با ایمان، پیامبر را ملاقات کرده سپس از اسلام روى برتافته و بار دیگر به اسلام گرویده نیز صحابه تلقى مى شود.[۳]
مرحوم آیه الله مامقانى پس از نقل و نقد دیدگاه هاى مختلف در تعریف صحابى، دیدگاه شهید ثانى را آورده و بدون هیچ نقدى آن را شرح کرده است و بدین سان نشان داده که تعریف او را پذیرفته است[۴] به هر حال آنچه در این بحث مى تواند مورد توجه قرار گیرد، دیدگاه ها وآراء و اندیشه هاى کسانى است که در محضر پیامبر(ص) بوده اند و ازآن بزرگوار بهره گرفته اند.

تفاوت فهم صحابیان از قرآن

بى گمان صحابیان در فهم قرآن و درک زبان و بیان آن یکسان نبودند. تفاوت آنان در فهم آیات از یک سو برخاسته از سطح آگاهیشان از کلام عرب بود و از سوى دگر معلول حدّ و حدود بهره ورى آنها از محضر پیامبر(ص) و کشش و کوششى که در راه فهم قرآن داشته اند. گو اینکه برخى از متفکران و عالمان[۵] بر این باور بودند که صحابیان در فهم واژگانى و ظاهرى قرآن، به لحاظ آنکه قرآن عربى نازل شده و عربى زبان آنها بود، مشکلى نداشتند و یکسان مى فهمیدند، اما چنانکه پیشتر گفتیم این سخن استوار نیست و شواهد تاریخى نیز آن را تأیید نمى کند. پیشتر کلام ارجمند على(ص) را آوردیم که فرمود: “… همه یاران رسول خدا(ص) چنان نبودند که از او چیزى بپرسند و دانستن معناى آن را از او خواهند.”[۶
ابن ابى الحدید در شرح و تفسیر این جمله على(ع) کلامى دارد روشنگر، که ما را در بیان مقصود یارى مى رساند، او مى¬فرماید
بدان که امیرالمؤمنین(ع) را در محضر رسول الله(ص) جایگاهى ویژه بود. امام على(ع) را با پیامبر(ص) خلوت هایى بود که هیچ کس ازآنچه درآنها مى گذشت، آگاه نبود
على(ع) از معانى قرآن و کلام رسول اللّه(ص) فراوان سؤال مى کرد، و هیچگاه نمى پرسید پیامبر در تعلیم و تربیت وى لب به سخن مى گشود و هیچ کس از صحابیان این جایگاه را در منظر رسول الله(ص) نداشتند. صحابیان در فهم کلام الهى و سخن رسول الله )ص( و بهره ورى از پیامبر گونه گون بودند. برخى را هیبت و حشمت رسول الله(ص) مانع مى شد از اینکه سؤالى طرح کنند، اینان همان هایى بودند که دویست مى داشتند رهگذرى به محضر رسول الله(ص) باریابد، سؤالى کند وآنان نیز بشنوند و بهره گیرند. بعضى نیز کندذهنانى بودند دیرفهم که در جستجوى معانى و درنگریستن مطالب همتى اندک داشتند. برخى یکسر از دانش پژوهى و فهم معانى تن درمى زدند و خود را به عبادت و یا جاذبه هاى دنیوى مشغول مى ساختند. گروهى نیز مقلدانى بودند که جز سکوت و نپرسیدن براى خود وظیفه¬اى نمى دانستند. کسانى نیز با اینکه عنوان صحابى را یدک مى کشیدند به حق عناد مى ورزیدند و براى دین جایگاهى معتقد نبودند تا مدتى از وقت و زندگى را در جستجوى باریکى¬ها و گشودن مشکلات بگذرانند. اما هوشمندى، زیرکى و طهارت درون و طینت، و اشراق نفس و روشنایى جان على(ع) زمینه اى بود تا حقایق را یکسره فراگیرد و بنیوشد. روشن است که چون محل شایسته و آماده، و فاعل تأثیرگذار و مانع مرتفع باشد، آثار در حد نهایى جلوه خواهد کرد و على(ع) چنین بود و این است که به گفته حسن بصرى، على(ع) ربّانى امت و برترین چهره آن است و از این روى فیلسوفان او را “امام الامّه ” و “حکیم العرب ” نامیده اند.[۷
سخن ابن ابى الحدید تنبه آفرین است و در شناخت چگونگى هاى صحابیان قابل تأمل و توجه. این بیان را به گونه اى دیگر درآنچه از مسروق بن اجدع همدانى[۸] نقل شده است، مى توان دید، او مى گوید
با اصحاب محمد(ص) نشستم وآنان را چونان برکه¬هاى کوچکى یافتم که برخى یک نفر را سیراب مى کردند و برخى دو نفر را، بعضى ده نفر و بعضى دیگر صد نفر را و اما برخى چنان بودند که اگر تمام مردم روى زمین بدانها روى مى آوردند بسنده بودند.[۹
گو اینکه مسروق در پایان این گفتار، ابن مسعود را کسى معرفى مى کند که اگر مردم یکسر بدو رو مى آوردند آنان را بسنده بود، اما به راستى مصداق این سخن را در میان صحابه رسول الله(ص) نمى توان جز على(ع) دانست که فرمود:… ینحدر عثى السیل ولا یرقى الىَّ الطیر…؛… کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام گریزان… .[۱۰]
متفکرى ارجمند این جمله بلند علوى را بدین سان ترجمه کرده است
سیل انبوه فضیلت هاى انسانى الهى از قله هاى روح من به سوى انسان ها سرازیر مى شود، ارتفاعات سر به ملکوت کشیده امتیازات من بلندتر ازآن است که پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پرپدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند.[۱۱]
مرحوم مولى فتح اللّه کاشانى در ترجمه و شرح این جمله نوشته اند: به زیر مى آید از من سیل علوم و حکم، تشبیه فرمود نفس نفیس خود را به جبل منع عالى که از او سیل منحدر (سرازیر)، مى شود. یعنى هم، چنان که از کوه بلند مقدار، سیل به زیر مى آید، علوم کثیره و حکم وافره و تدبیرات وافیه و تصرفات کافیه از من منحدر 
(
سرازیر) مى گردد و به خلقان ریزان مى شود و علو رفعت من در فیضان علوم و حکم به مرتبه اى است که: (ولا یرقى الىّ الطیر) و برنمى آید و بلند نمى شود به سوى من جنس پرنده و نمى رسد به دامان کمالات من، دست هیچ رشک برنده و… .[۱۲]
بارى، على(ص) سرآمد صحابیان و برترین چهره اصحاب پیامبر(ص) و اعلم آنان به کتاب اللّه بود و دیگران در مراتبى مختلف قرار داشتند. ابن قتیبه دینورى نوشته است: عرب¬ها در شناخت واژه¬هاى دشواریاب قرآن و متشابه¬هات آن یکسان نبودند، بلکه برخى بر برخى دیگر برترى داشتند.[۱۳
دکتر محمدحسین ذهبى نوشته است:
حقیقت آن است که صحابیان در قدرت بر فهم قرآن و دریافت معانى مقصود ازآن متفاوت بودند. این تفاوت برخاسته از گونه گونى ابزار شناخت درآنها بوده است. آنان در شناخت واژه ها یکسان نبودند. برخى در شناخت واژه هاى دشواریاب آگاهى هاى گسترده¬اى داشتند (مانند عبدالله بن عباس) و برخى چنین نبودند. برخى همراه پیامبر(ص) بودند بنابراین از اسباب و فضاى نزول آیات آگاهى هاى دقیقى داشتند که دیگران ازآن اطلاع نداشتند (مانند على بن ابى طالب(ع)). 
افزون بر این صحابیان در آگاهی¬هاى مختلف و قدرت عقلانى نیز یکسان نبودند بلکه درآن باره با یکدیگر اختلاف شدیدى داشتند.[۱۴
این تفاوت ها و گونه گونى¬ها در فهم قرآن و درماندن برخى از صحابیان در شناخت معانى واژه ها را تاریخ به خوبى رقم زده است، یکى از این نمونه¬ها فهم عدى بن حاتم از آیه ۱۸۷ سوره بقره است. آیه چنین است
وکلوا واثربوا حتّى یبین لکم الخیط الابیضُ من الحیط الاسود من الفجر…؛
و بخورید و بیاشامید تا آنکه رشته سپید سپیده از رشته سیاه أشبا برایتان آشکار شود…. 
او از “الخیط الابیض” و “الخیط الاسود” پندارى داشت که بدان عمل کرده بود و بازگویش براى پیامبر(ص) خنده آور بوده است. حکایت وى را بسیارى از محدثان و مفسّران نوشته اند، نقل میبدى چنین است
تفسیر این، مصطفى(ع) عدى حاتم را درآموخت… عدى حاتم گفت چون این از مصطفى(ص) بشنیدم فراز گرفتم یک رشته سپید و دیگرى سیاه و به وقت صبح درآن مى نگریستم و هیچ بر من روشن نمى شد. آنگه با رسول بگفتم که من چه کردم، رسول بخندید. گفت: یابن حاتم إنّک لعریض القفا (اى فرزند حاتم تو عریض القفا- یعنى کودن- هستى) اى پسر حاتم آن رشته سپید و سیاه مثلى است تاریکى شب و روشنایى روز را، نبینى که در عقب گفت:… من الفجر، فجر نامى است اول بامداد را که نفس صبح بشکافد از شب … [۱۵
بواقع عدى بن حاتم نکته دقیق آیه را که آن دو تعبیر، کنایه از سپرى شدن شب و طلوع سپیده صبح است درنیافته بود.[۱۶]
و نیز آورده¬اند که عمر بن الخطاب به قرائت سوره “عبس” آغاز کرد و آن را ادامه داد تا رسید به:… و حدائق غلبأ وفاکهه و ابا متاعاً لکم ولانعامکم؛ … و باغ هاى پر درخت و میوه و علف، تا شما و چارپایانتان بهره برید.[۱۷
آن گاه گفت: این “فاکهه ” را شناختیم، اما “اب” چیست؟ سپس تأملى کرد و گفت
هان! عمر این تکلّف است، به تو چه که معناى “ابّا” را نمى دانى، آنچه از قرآن روشن است برگیرید و عمل کنید، و آنچه را درنمى یابید به خداوند واگذارید.[۱۸
و نیز آورده اند که عمر بر فراز منبر بود، این آیت الهى را بخواند: أو یَأخذَهُم على تخوّف؛[۱۹]یا ازآنان یکان یکان بکاهد.
آنگاه پرسید معناى “تخوّف” چیست؟
مردى از قبیله هذیل بپاخاست و گفت: معناى آن “تنقّص” (= کاستى)[۲۰] است
مرحوم طبرسى نوشته اند:
تخوّف” به معناى کاستى کرفتن است، بدین سان که یکى یکى بکاهد تا بدانجا که کسى ازآنان نماند. تباهى تدریجى و هلاکت آهسته آهسته.[۲۱
سخن از زشت کرداران، آتش نهادان و فریبگرانى است که براى خاموش ساختن نور حق، به گونه¬گون نقشه¬ها و طرح¬ها دست مى یازند، خداوند هشدار مى دهد آیا آنان ایمن هستند از اینکه زمین آنان را در خود فرو برد یا به هنگام آمد و شد براى دست یابى به ثروت ها عذاب دامنگیرشان شود، و یا اینکه به تدریج به سوى تباهى روند و فرآیند زشتى و توطئه گرى خود را بنگرند[۲۲] سعید بن جبیر مى گوید، از ابن عباس سؤال کردم معنى آیه وحنانأ من لذنا (مریم:۱۳) چیست؟ پاسخ نداد
و در نقل دیگرى آمده است که گفت: به خداى سوگند نمى دانم “حناناً” چیست؟[۲۳
آورده اند که ابن عباس مى گفت: من معنى “فاطر” را در “فاطر السموات ” نمى دانستم، تا اینکه روزى دو عرب که بر سر چاهى با یکدیگر گفت و شنودى داشتند پیش من آمدند، یکى ازآن دو براى اینکه نشان دهد در پیکار بر سر چاه حق با اوست، گفت: أنا فطرتها یعنى گودسازى آن را من آغاز کردم. بدین سان معنى “فطر” را دریافتم.[۲۴
و نیزآورده اند که ابن عباس گفت: من معناى این آیت الهى را:… ربنا افتح بَینَنا و بَین قومنا بالحق وانت خیر الفاتحین؛ (اعراف: ۸۹) پروردگارا، میان ما و قوم ما به حق داورى کن که تو بهترین داورانى. نمى دانستم تا اینکه روزى از دختر ذى یزن حمیرى شنیدم که مى گفت: افاتحک یعنى قاضیک با تو به داورى و مخاصمه برمى¬خیزم.[۲۵
از ابوبکر پرسیدند که “أبّا” در آیه “فاکهه وأبّا” چیست؟ گفت: کدامین آسمان بر من سایه خواهد افکند و کدامین زمین مرا در برخواهد گرفت اگر در معناى کلام الهى چیزى را که نمى دانم بگویم.[۲۶
آنچه آوردیم و نمونه هاى آن در متون کهن اندک نیست، نشانگر آن است که برخلاف پندار ابن خلدون، صحابیان نه در فهم آیات الهى یکسان بودند و نه معانى همه آیات الهى براى آنها روشن بود. ذهبى پس از نقل آنچه را که از عمر بن الخطاب و عبداللّه بن عباس آوردیم، مى گوید: وقتى عمر معناى “أبّ ” را نمى داند و از دیگران مى پرسید، و ابن عباس که به ترجمان القرآن شهره است معناى “فاطر” را جز پس از شنیدن از تازیان درنمى یابد، وضع صحابه دیگر در فهم قرآن چگونه خواهد بود، بى گمان بسیارى ازآنان بر فهم اجمالى آیه بسنده مى کردند، مثلاً براى آنان بسنده بود که بدانند “و فاکهه وأبّا” نعمتهایى است که خداوند بدانها ارزانى داشته است و هرگز بر خود لازم نمى دانستند که از معناى تفصیلى آیه آگاه شوند و مراد دقیق آیه را دریابند.[۲۷
سخن ذهبى درباره¬ بسیارى از صحابیان درست مى نماید و ما پیشتر این حقیقت را در کلام على(ع) و شرح آن از ابن ابى الحدید، دیدیم. این همه از یک سو برخاسته از چگونگى فضاى فرهنگى آن روزگار بود و از دیگر سوى نشأت گرفته از انگیزه و خواست هاى درونى صحابیان و حد و حدود فهم آنان از نیازها و کفایت ها و کمبودهایشان
به هر حال، صحابیان تفسیرهایى برآیات الهى رقم زده اند و تابعیان ازآنان این دیدگاه ها را برگرفته به نسل ها و عصرها سپرده اند. حدّ و حدود این تفسیرها یکسان نبوده، از برخى اندک و از برخى دیگر فراوان نقل شده است. اکنون به چهره هاى برجسته تفسیرى آن روزگار مى پردازیم تا اندکى از چندى و چونى تفسیر دوره صحابیان آشنا شویم.

مفسّران دوره صحابه

ازآنچه پیشترآوردیم از یک سو تفاوت صحابیان در فهم قرآن نموده شد و از دیگرسو حدّ و حدود آگاهی هاى تفسیرى آنان روشن گشت. در میان صحابیان تنى چند به گستردگى دانش درباره قرآن شهره¬اند و نقل و روایت ازآنان در تفسیرآیات الهى فراوان است
جلال الدین سیوطى نوشته است
از میان صحابیان ده نفر به تفسیر مشهوراند، خلفاء چهارگانه، عبدالله بن مسعود، ابن عباس، ابى بن کعب، زید بن ثابت، ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبیر. از میان خلفا بیشترین روایات تفسیرى ازآنِ على بن أبى طالب(ع) است، اما روایت تفسیر ازآن سه دیگر بسیار اندک است.[۲۸]
روشن است که بسیارى از مفسران درباره آیات الهى سخن گفته اند، و نقل هاى بسیارى از دیگر صحابیان در متون تفسیرى نقل شده است گو اینکه احتمال وضع و جعل در این نقل¬ها بسیار است، انس بن مالک، ابوهریره، عبداللّه بن عمر، جابر بن عبدالله انصارى، عمروبن عاص، عایشه و… [۲۹
ذهبى آنچه را از سیوطى آوردیم، نقل کرده و به چگونگى تفسیر از این کسان اشاره کرده است. سیوطى اندکى نقل از خلفا را در مقایسه با على(ع) به این مستند کرده که آنان زودتر زندگى را بدرود گفته اند و ذهبى افزوده است که آنان به کارهاى مهم خلافت و گشودن مرزها مشغول بوده و افزون برآن در میان کسانى زندگى مى¬کرده اند که غالباً به کتاب الهى و اسرار معارف و احکام اّن آگاه بودند و ویژگى هاى زبانى درآنها به کمال بوده و بدین سان چندان نیازى به تفسیر نداشتند، اما على(ع) که بیشترین روایت ها را در میان خلفا در تفسیر دارد چون از یک سو از امور مهم خلافت به دور بود و از سوى دیگر روزگارى طولانى زنده ماند که درآن زمان اسلام گسترش یافت و گروندگان به اسلام که از فرهنگ¬ها و مردمان غیر عرب بودند نیازمندى به تفسیر در میانشان گسترده تر بود.[۳۰]
گمان نمى کنم کسى که واقعیت وقایع تاریخ اسلام را بداند و چندى و چونى آگاهی خلفا را از قرآن و احکام اسلامى دریافته باشد و دیگرسانى¬هاى فرهنگى پدید آمده در پى دیگرگونى هاى سیاسى بعد از رسول الله(ص) را درک کرده باشد، این سخن ذهبى برایش پذیرفتنى باشد
موضع خلیفه اوّل و دوم را در برابر پرسش از “أبا” پیشتر دیدیم؛ این واقعیتى است غیر قابل انکار که آنان از آگاهیهاى شایسته اى برخوردار نبودند؛ و افزون بر این سیاست فرهنگى آنان بر قبض بود و نه بر بسط و نشر و گسترش آگاهی. در پایان بحث از دوره صحابه به این مطلب بازخواهیم گشت، اما اکنون نمى¬شود از این لطیفه تاریخى گذشت، که چون زنى ناآگاهی خلیفه را ازآیات الهى به وى گوشزد کرد، عمر گفت: “همه از عمر داناترند حتى مستوران در سراپرده ها.” [۳۱
و نیز از سرگشتگى وى در معناى “کلاله ” که آرزوى فهم آن را هماره در سر مى پروراند، بدان سان که دستیابى به معناى آن را دوستتر مى داشت تا چیرگى برآنچه در زمین است.[۳۲] بنابراین کمبود نقل هاى تفسیرى از خلفا و برخى دیگر از کسانى که ذهبى ازآنان یاد کرده نه آن چیزى است که سیوطى بدان اشاره کرده و ذهبى آن را بسط داده و برخى دیگر از پژوهشیان نیز به پیروى از اینان نگاشته¬اند.[۳۳] اکنون به زندگانى و چگونگى تفسیر برخى از چهره¬هاى برجسته این دوره مى پردازیم و این بحث را از على(ع) و جایگاه تفسیرى آن بزرگوار آغاز مى کنیم. چنانکه در پیشگفتارآوردم این نوشتار درآمدى بود بر سلسله مقالات تفسیر در عصر صحابه که ادامه نیافت و امید است درآینده اى نه چندان دور در قالب کتاب نشر یابد.

 


پی نوشت ها

[۱] . براى آشنایى با تعاریف مختلف درباره صحابى ر. ک: صحیح البخارى، ج ۲، ص ۲۸۷؟ الإصإبه فی معرفه الصحابه، ج ا، ص ۷و تدریب ۱لرا وى، ج ۲، ص ۶ ۸ ۱؛ الرعایه فی علم الدرایه ص ۳۳۹؛ ۱صول ا لحدیث علومه رمصطلحه، ص ه ۳۸؛ منهج۱لنقدفى علوم۱لحدیث، ص۱۱۶؛ مقباس ۱الهدایه، ج ۳، ص ۲۹۶ صحابه رسول ۱للهّ فى الکتاب و السنه، ص ۳۹:نظریه عدا له الصحابه، ص ۱۳
[۲] .
الاصابه فی معرفه الصحابه، ج ا، ص ۷
[۳]
الرعایه، ص ۳۹۹ شرح ۱لبدإیه فى علم ۱لدرإیه، ص ۱۲۳.
[۴] .
مقباس الهدایه، ج ۳، ص ۳۰۰.
[۵] .
ابوعبیده معمر بن مثنى، مجاز ۱لقر آن، ج ا، ابن خلدون، مقدمه
[۶]
المعیار و الموازنه، ص ۳۰۴
[۷] .
شرح إبن إبی الحدید، ج ۱۱، ص ۳۸
[۸] .
مسروق از فقیهان و عابدان دورهء تابعین است. وى از معلمان، قاریان و مفتیان به شمار مى رود. ر. ک: تاریخ ۱لبخارى، ج ۸، ص ه ۳ تاریخ بغدا د، ج ۱۳، ص ۲۳۲تذ کره ۱لحفاظ، ج ۱، ص ۴۶ سیر ۱علام ۱لنبلا ء، ج ۴، ص ۳ ۶و … 
[۹] .
ا لطبقات ۱لکبرى، ج ۲، ص ۳۴۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۳۹، ص ۱۰۶ ۱لنهایه فى غریب ۱لحدیث، ج ۱، ص ۲۸.
[۱۰] .
نهج¬البلاغه
[۱۱] .
ترجمه و تفسیر نهج¬البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۳.
[۱۲] .
ترجمه و شرح فارسی نهج البلاغه، ج ا، ص ۱۳۱
[۱۳] .
کتاب المسائل و الاجوبه فی الحدیث و التفسیر، ص ۴۸
[۱۴] .
التفسیر و المفسرون، ج ۱، ص ۳۵
[۱۵] .
کشف ۱ لاسر ۱ر میبدى، ج ا، ص ۵۰۵ و نیز ر. ک: فتح ۱لبارى بشرح ۱لبحارى، ج ۴، ص ۱۳ ا- ۱۱۴؛ جامع ۱لبیان، ج ۲، ص ۱۷۲
[۱۶] .
برخى از مترجمان معاصر نیز بدان توجه دقیق نکرده در ترجمه آن نوشته اند:… تا آن لحظه اى که نخ سفید در اثر روشنایى نور فجر از نخ سیاه ممتاز گردد؛ معانی ۱لقر ۱ن، ص ۲۷ و نیز ترجمه آقاى پاینده
[۱۷] .
عبس:۳۲۳۱
[۱۸] .
جامع ۱لبیان، ج ۳۰، ص ۵۹؟ ۱لجامع لأحکامالقرآن، ج ۹ ۱، ص ۲۲۳؟ ۱لدر ۱لمنثور، ج ۶، ص ۳۱۷٫ بنگرید به نقل هایى که نشانگر سخت گیرى خلیفه در سؤال از قرآن است و در همین مورد ظاهرأ خلیفه چاره اى نمى دید جزآنکه پرسش ها را با تازیانه جواب دهد! ر. ک: التفسیر ۱لمأثور عن عمربن ۱لخطاب، جمعه و علق علیه، ابراهیم بن حسن ۷۹۵، در این کتاب نقل هاى گونه گون این مطلب آمده است
[۱۹] . .
نحل: ۴۷.

[۲۰] .
جامح ۱ لبیان، ج۳۰؛ ۱ لدر۱لمنثور، ج۴، ص ۱۱۹؛ ۱ لجامع لأحکام ۱لقرآن، ج ۱۰، ص.۰ ۱۱؛ ۱لتفسیر المأثور عن عمر بن ۱ لخطاب، ص ۵۱۰٫ در این کتاب نقلهاى مختلف آن آمده است و برخى نشانگرآن است که بسیارى از صحابیان در فهم این آیه مشکل داشته اند
[۲۱] .
مجمع¬البیان، ج۶، ص ۳۶۳.
[۲۲] .
المیزان، ج، ص ۲۶۳-۲۶۴ تفسیر ۱لحدیث، ج۶، ص ۷۳؟ فی ظلال ۱لقر آن، ج ۳، ص ۲۱۷۳ تفسیر نمونه، ج ۱۱، ص ۲۴۹
[۲۳] .
جامع¬البیان، ج ۶ ا، ص ۵۳؛ ۱ لإتقان، ج ۲، ص ۴ و در ضمن مسائل نافع بن ازرق از این آیه سؤال شده و ابن عباس با تکیه بر شعر به آن پاسخ گفته است که روشن است بین این دو موضع در این آیه منافاتى نیست. مسائل نافع بن ۱زرق، ص ۶۵
[۲۴] .
فضائل القرآن، ابى عبید، ص ۲-۶ إیضاح الو ۱قف و ۱ لإبتدا ، ج ا، ص ۷۲و البرهان، ج ا، ص ۳۹۷ الدر ۱ لمنثور، ج ۲، ص ۱۱
[۲۵] .
إیضاح ۱لوقف و ۱ لإبتدا ، ج ا، ص ۷۱؟ جامع ۱لبیان، ج ۹، ص ۲؟ مجمح ۱لبیان، ج ۴، ص ۴۴۸٫ در میان مترجمان، آیه الله مکارم شیرازى بدون هیچ تردیدى “… داورى کن ” آورده است و آقاى مجتبوى در کنار معناى “بگشاى ” آن را آورده ادست، معناى دقیق همان است که ابن عباس آورده است، ر. ک: ۱ لکشاف، ج ۲، ص ۱۳۰؛ ۱لمحرر ۱لو جیز، ج ۲، ص ۴۲۹ ۱لصافى فی تفسیر. ۱لقرآن، ج ۲، ص ۲۲۰
[۲۶] .
الجامع الاحکام القرآن، ج ۱۹، ص ۲۲۳؛ ۱لدر ۱لمنتثور، ج ۶، ص ۵۲۲
[۲۷] .
التفسیر و ۱لمفسرون، ج ا، ص ۵ ۳
[۲۸] .
الاتقان، ج ۳، ص ۲۳۳.
[۲۹] .
از میان اینان، نقل هاى تفسیرى عایشه گرد آمده است. ر. ک: مسعود بن عبدالله الفنسیان، مرویات ۱م ۱ لمو منین عإیشه فى ۱لتفسیر ریاض، انتشارات التوبه، ۱۴۱۳
[۳۰] .
التفسیر و ۱لمفسرون، ج ا، ص ۶۳- لم لم
[۳۱] .
ابن ابى الحدید، لشرح نهج ۱ثإغه، ج ا، ص ۱۸۲؛ ۱لغدیر، ج ۶، ص ۹۸
[۳۲] .
جامح ۱لبیان، ج ۶، ص ۴۴ و ۴۳ ۱لمدر ۱لمنثور، ج ۲، ص ۴۴۳
[۳۳] .
فاضل بن عاشور،التفسیر و رجاله، ص ۱۶ 
آفاق تفسیر نوشته دکتر محمد علی مهدوی راد