آن روزها در سقز، میگساری و قماربازی، تفریح رایج خیلیها شده بود، خصوصاً در مجالس جشن و عروسی. محمود، خطر فساد و تباهی را بیشتر ازحملات ضد انقلاب میدانست. برای همین هم خیلی شدید با اینطور موارد برخورد میکرد.
شبی از طریق مخبرهایی که در شهر داشتیم، فهمیدیم عدّهای در مجلس عروسی، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کردهاند.
محمود، سریع گروهی از بچّههای سپاه را مأمور کرد. آنها رفتند و چند نفرشان را – که مست هم بودند – گرفتند و آوردند. داماد هم یکی از آنها بود. در اتاقی حبسشان کردیم. سپس از محمود پرسیدیم: «حالا تکلیف چیه؟»
کمی فکر کرد و گفت: «موضوع را تلفنی به آقای معصومزاده بگویید تا برایشان حکم صادر کند.»
آقای معصومزاده – از قضات دادگستری سنندج – گفت: «دقیق بگویید که جرم هر کدامشان چی بوده؟»
برایش گفتیم. مدّتی گذشت تا برای هر کدام از آنها حکمی صادر کرد و مأموریت اجرای حکم را هم به خودمان واگذار کرد.
یکی از آن مجرمان، فردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت. ما مشتری دائمیاش بودیم و قطعات ماشین را که مورد نیازمان بود از سنندج و جاهای دیگر برایمان جفت وجور میکرد. آن شب او خیلی اصرار کرد که از خیر اجرای حکم او بگذریم. میگفت: «من به شما خدمت میکنم، لوازم برایتان میخرم، ببخشید.» ولی محمود توجّهی نکرد. همه میدانستند که او اینطور وقتها ملاحظهی آشنا و غریبه را نمیکند. ملاحظهی نیاز و احتیاج به یک فرد مجرم را هم نمیکرد. تنها حکم شرع و اجرای آن مدّ نظرش بود.
برای همین گفت: «بخوابانید شلاقش را بزنید.»
با هیچکس رودربایستی نداشت. همین خصوصیت باعث شده بود همه حساب کارشان را بکنند؛ چه مردم کوچه و بازار و چه نیروهای تحت امرش.
به خاطر دارم یکی دیگر از آنها رئیس بانک بود. آدم سرشناسی بود، خیلیها میشناختندش. کلّی به ما وعده و وعید داد. میگفت: «به همهی شماها وام میدهم، هر کاری که از دستم بر بیاید برایتان میکنم، فقط این بار را ندیده بگیرید.»
محمود گفت: «کسی اینجا محتاج پول و وام نیست، حکمی را که برایت صادر شده اجرا میکنیم، نه کمتر، نه بیشتر.»
آن شب فقط داماد با ضمانت چند نفر از ریش سفیدها از گیر اجرای حکم در رفت، البته آن هم فقط برای چند ساعت، صبح فردا آمد و مجازاتش را کشید.
رسم خوبان ۲۸ – رعایت مقرّرات و ضوابط، ص ۵۲ تا ۵۴٫ / حماسهی کاوه، صص ۵۴ – ۵۳٫
پاسخ دهید