از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (علیه السلام) به لشکر ۳۱ عاشورا در نزدیکی دزفول منتقل شده بودیم. هنوز کسی از فرماندهان این لشکر را نمی شناختیم. در ابتدای ورود چند تخته چادر و پتو، چراغ نفتی، فانوس و… تحویل دادند تا در پادگان لشکر در محلی مناسب چادرها را برپا کنیم. از شانس بد ما، اوضاع جوّی بهم خورد و بارش باران آغاز شد و باد شدید شروع به وزیدن کرد. هر لحظه وضعیت جوی بدتر می‌شد و اوضاع نابسامان ما را بیش از پیش وخیم‌تر می‌کرد. با این شرایط نمی‌شد چادری زد، باید به جای دیگری وسایل‌مان را می‌بردیم. به یک تویوتا یا یک وانت نیاز داشتیم که امکانات و وسایل موجود را به جای بهتری منتقل کنیم. در این حین تویوتایی را که از آن نزدیکی می‌گذشت، صدا زدیم و از راننده‌اش درخواست کردیم کمک‌مان کند. راننده‌ی تویوتا که لباس بسیجی پوشیده و ظاهری بسیار ساده و صمیمی داشت، استقبال گرمی از تقاضای ما کرد. علاوه بر این‌که خودرو را برای حمل وسایل در اختیار ما گذاشت، خودش نیز زیر باران، همانند ما در جابجایی وسایل، کار کرد. بالاخره در فاصله‌ی نسبتاً کمی از موقعیت قبلی، چادرها را برپا کردیم و تا حدودی به وضعیت اسکان خود، سر و سامان بخشیدیم.

صبح فردای آن روز با حضور تمام یگان‌های لشکر، مراسم صبحگاه آغاز شد.اولین حضور ما در جمع رزمندگان لشکر عاشورا بود و مشتاق بودیم بیشتر در مورد لشکر و فرماندهان و وضعیت آتی خودمان بدانیم. مجری مراسم صبحگاه در خلال برنامه، از برادر مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا جهت عرض خیر مقدم و سخنرانی برای نیروهای اعزام جدید، دعوت به عمل آورد. چهره‌ی باکری برای ما ناآشنا بود و خیلی مشتاق دیدارش بودیم. از همین رو تا زمانی که به جایگاه قدم ننهاده بود، پرستیژ و قیافه‌های گوناگونی از فرمانده‌ی لشکر عاشورا توی ذهنم تصور می‌کردم. به محض این‌که ایشان در پشت تریبون آمد و شروع به صحبت کرد، متوجه شدیم همان کسی است که دیروز در زیر باران به ما کمک می‌کرد و ما هم فکر می‌کردیم که فقط راننده‌ی تویوتاست. عرق شرمی بر پیشانی‌مان نشست که نگو و نپرس. و همگی از کار دیروز خود پشیمان شدیم. آقا مهدی به ما خوش آمد گفت و از عملیاتی در آینده خبر داد که باید بر آمادگی خودمان هر چه بیشتر می‌افزودیم.

بعد از صبحگاه، عقل هایمان را گذاشتیم روی هم و بعد، چند نفر از برادران به نمایندگی از همه‌ی نیروهای زنجانی، به منظور عذرخواهی، نزد آقا مهدی رفتیم. ایشان با صمیمیت و گشاده‌رویی خاصّی، موضوع را بسیار عادی تلقی کرده و گفت: «خدمت کوچکی به رزمندگان کرده‌ام…»


رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۳۳ و ۳۴٫