استاندار که مهندس پورشریفی را از طریق معرفی یکی از دوستانش، به شهرداری منصوب کرده بود، یک بار که گذرش به جلفا افتاد، در شهرداری جلفا جوانی به استقبالش آمد و کمی درباره‌ی وضعیت موجود شهر و فعالیت‌های انجام شده توضیح داد. استاندار با صبوری گوش کرد. از این‌که می‌دید شهردار انقلاب در این مدت کم، فعالیت قابل ملاحظه‌ای داشته است، خوشحال شد و لازم دید که از او قدردانی کند. این بود که از جوان خواست تا او را نزد شهردار ببرد. جوان لختی بهت زده به استاندار نگریست و بعد با خنده‌ای محجوبانه گفت که خودش شهردار است.

-‌ »تو خودت شهردار هستی!»

-‌ »اگر خدا قبول کند. خدمتکار مردم هستم!»

بهروزشهردار بود، ولی به شهادت آنان که دیده‌اند، به خدمت در شهرداری اکتفا نمی‌کرد.

فقط آنان که با فلسفه‌ی عمیق دین باوری آشنا هستند، می‌توانند معنی این جمله‌ی ساده را دریابند و آنان که عشق به دنیا از عقبی غافلشان کرده است، این گفتار و کردار را حماقت آمیز می‌بینند.


رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۱۱۲ و ۱۱۳٫ / شهرداران آسمانی، ص ۸۶٫