ابن اثیر جزری از عایشه نقل کرده است که:

پیامبر اکرم (ص) در روز وفات خود، که مقارن با دوشنبه بود در خود احساس سبکی و بهبودی نسبی کرد مردم از اطرافش، پراکنده شدند و زنان پیامبر اکرم (ص) در کنارش جمع شدند، هیچ زنی بیرون نبود، بلکه همه حضور داشتند فاطمه (ع) پیش آمد به خدا سوگند! همانند پیامبر اکرم (ص) گام برمی‌داشت و چیزی از رفتار آن حضرت، کم نداشت.

پیامبر اکرم (ص) با دیدن فاطمه (ع) شادمان شده، چهره‌اش روشن گشت. پیامبر اکرم (ص) رازی به فاطمه (ع) گفت که باعث گریستن او شد دوباره، رازی گفت که فاطمه (ع) خندید.

گفتم: هیچ روزی را این‌گونه ندیده‌ام که شادی و غم، این‌قدر به یکدیگ نزدیک باشند. پس از فاطمه (ع) درباره‌ی آنچه پیامبر اکرم (ص) به او در میان نهاده بود، پرسیدم: فرمود: هرگز اسرار پیامبر اکرم (ص) را فاش، نخواهم کرد وقتی پیامبر اکرم (ص) رحلت کرد پرسیدم و گفتم: به آن حقی که بر تو، دارم! از آن چه پیامبر اکرم (ص) با تو در میان گذاشته است آگاهم ساز، او پاسخ داد: پیامبر اکرم (ص) در گوش من نجوا کرد که هر سال، یک بار قرآن بر من عرضه می‌شد، ولی امسال دو بار عرضه شده است و این علامت فرا رسیدن رحلت من است و تو کم صبرترین زنان، ‌مباش از این رو گریستم.

سپس فرمود: آیا خشنود نمی‌شوی که تو، سرور زنان بهشت باشی و نخستین کسی که از خاندانم به من، ملحق می‌شود؟ من از این مژده پیامبر اکرم (ص) شاد شده، خندیدم این خبر را بخاری و مسلم نیز روایت کرده‌اند.

ابن اثیر در روایت دیگری از ترمزی نقل کره که عایشه گفت:

هیچ کس را در راه رفتن،‌رفتار و کردار، قد و قیافه و نشست و برخاست، شبیه‌تر از فاطمه (ع) به پیامبر اکرم (ص) ندیده‌ام هر گاه فاطمه (ع) نزد پیامبر اکرم (ص) می‌آمد آن حضرت برمی‌خاست او را می‌بوسید و در جای خود، می‌نشاند. و هر گاه پیامبر اکرم (ص) بر فاطمه (ع) وارد می‌شد، فاطمه (ع) بر می‌خواستف او را بوسیده و در جای خود می‌نشاند زمانی که پیامبر اکرم (ص) بیمار شد، فاطمه (ع) نزدش آمد و خود را روی پدر، انداخت و او را بوسید سپس سرش را بلند کرده و گریست دوباره خودش را بر روی پدر انداخت و سربداشته، خندید گفتم: گمان می‌کردم که او از خردمندترین زنان است در حالی که وی را مانند دیگر زنان یافتم.

زمانی که پیامبر اکرم (ص) درگذشت از او پرسیدم: آن روز بر روی پیامبر اکرم (ص) افتادی و او را در آغوش کشید و سپس سر برداشته و گریستی، دوباره خود را روی پیامبر اکرم (ص) انداختی و او را در آغوش کشیدی و سر برداشته، خندیدی چه چیز تو را به چنین عملی، وا داشت؟

فاطمه (ع) پاسخ داد: اکنو، آن راز را فاش می‌کنم. پدرم، نخست خبر داد که با این بیماری، رحلت خواهد کرد از این رو گریستم سپس فرمود: از خاندانم، تو، اوّل کسی هستی که به من ملحق خواهی شد از این خبر، شاد شدم و خندیدم.

روی ابن أثیر الجزری:

عن عائشه قالت: «لمّا کان یوم الإثنین الّذی توفّی فیه رسول الله (ص): أصبح رسول الله کأنّه وجد خفّهً، فافترق النّاس عنه، و اجتمع نساؤه عنده، لم یغادر منهنّ إمرأه، ثمّ أقبلت فاطمه. فلا و الله ما تخفی مشیتها من مشیه رسول الله (ص) فلمّا رآها استبشر و تهلّل وجهه، فسارّها فبکت ثمّ سارّها فضحکت فقلت: ما رأیت کالیوم أقرب فرحاً من بکاءٍ ثمّ سألتها عمّا سارّها به؟ فقالت: ما کنت لأُفشی سرّ رسول الله (ص) فلمّا مات رسول الله سألتها، قلت لها: بما لی علیک من الحقّ، إلّا ما أخبرتنی. فقالت: أسرّ إلیّ: أی بنیّه، إنّ جبریل کان یعارضنی بالقرآن فی کلّ عام مرّه، و إنّه عارضنی به الآن مرّتین. و ما أُرانی قد اقترب أجلی فلا تکونی دون إمرأهٍ صبراً، فبکیت. فقال: أما ترضین أن تکونی سیّده نساء أهل الجنّه، و إنّک أوّل أهلی لحوقاً بی؟ فضحکت» أخرجه البخاریّ و مسلم.

و قال أیضاً:

و فی روایه التّرمذیّ قالت: «ما رأیت أحداً أشبه سمتاً و دلّاً و هدیاً برسول الله (ص) ـ فی قیامها و قعودها ـ من فاطمه بنت رسول الله (ص) قالت: و کانت إذا دخلت علی النّبیّ (ص) قام إلیها، فقبّلها و أجلسها فی مجلسه. و کان النّبیّ (ص) إذا دخل علیها قامت من جلسها، فقبّلته و أجلسته فی مجلسها. فلمّا مرض النّبیّ (ص)، دخلت فاطمه فاکبّت علیه، فقبّلته. ثمّ رفعت رأسها، فبکت ثمّ أکبّت علیه ثمّ رفعت رأسها فضحکت. فقلت: إن کنت لاظنّ هذه من أعقل نسائنا فإذا هی من النّساء. فلمّها توفّی رسول الله (ص) قلت لها:

أرأیت حین أکببت علی رسول الله (ص)، فرفعت رأسک فبکیت ثمّ أکببت علیهف فرفعت رأسک فضحکت: ما حملک علی ذلک؟ قالت أنّی اذاً لبذره، أخبرنی: أنّه میّت من وجعه هذا فبکیت. ثمّ أخبرنی أنّی أسرع أهله لحوقاً به فذاک حین ضحکت.[۱]

 

 


[۱] ـ جامع الاصول ۱۰: ۸۵ ضمن ح ۶۶۶۵ و بهذا المضمون احادیث فی کتب العامه و الخاصّه، الامالی الطّوسیّ: ۴۰۰ ح ۸۹۲، روضه الواعظین: ۱۵۰٫