موقعی که سنندج زیر فشار بود، امید مردم به بروجردی بود. پیر، جوان، زن و بچّه، میآمدند سراغ او و مشکلات خود را با او در میان میگذاشتند. به این جهت، آنها حاضر بودند به خاطر بروجردی حتی جان خودشان را هم بدهند.
نیروهای بومی میآمدند به بروجردی میگفتند به ما اسلحه بدهید تا همراه و همپای شما بجنگیم و وقتی که یکی از آنان شهید میشد، فرد دیگری از همان خانواده میآمد و اسلحه را برمیداشت و با ضد انقلاب میجنگید. از جملهی این افراد، خانوادهی «احمدی» بود. «رشید احمدی» یکی از قلیل مردان این خانواده، وقتی شهید شد، برادر دوازده سالهاش آمد و گفت: «به من اسلحه بدین، میخواهم بجنگم.»
از یک سو به خاطر سنّ و سالش، و از سوی دیگر به جهت این که یکی از افراد این خانواده شهید شده بود، حاضر نشدیم به او اسلحه بدهیم. پدر و مادرش دوباره مراجعه کردند که ما این پسرمان را هم آوردهایم که در راه اسلام شهید بشود. وقتی با جواب منفی ما رو به رو شدند، رفتند. اما پس از چندی، خبر شهادت او را شنیدیم. جریان را که پرسیدیم: گفتند: «او روبهروی پادگان شهید شده. در آنجا مقری بود که موقع درگیری، با مشکل آب روبهرو شده بودند. حلقهی محاصرهی ضد انقلاب هم لحظه به لحظه تنگتر میشد و هیچ راهی نیز برای کمک رساندن به آنها وجود نداشت. هر چه نیرو میفرستادیم، نمیتوانستند خودشان را به آنها برسانند و پیش از رسیدن به آنها شهید میشوند.
این بچّه، شاهد ماجرا بود. تصمیم گرفت هر طوری شده، برای آنها آب ببرد. آب را برد. نزدیک مقر که رسید، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد.»
هنوز خونش خشک نشده بود که برادر دیگرش خود را به بروجردی معرفی کرد و از او خواست به او اجازه بدهد که سلاح به دست گیرد و بجنگد.
پس از او، چندین نفر دیگر از خانوادهی آنها به شهادت رسیدند، اما همچنان وفاداریشان را به اسلام نشان دادند و اکنون که سالها از آن ماجرا میگذرد، هنوز به روشنی میتوان حضور این خانواده را در عرصههای مختلف استان کردستان حس کرد.
رسم خوبان ۲۲ – شوق شهادت، ص ۷۰ تا ۷۲٫ / چون کوه باشکوه، صص ۱۸۷-۱۸۶٫
پاسخ دهید