سالم‌ترین جنازه بین شهدای والفجر ۱، جنازه‌ی علی بود؛ تبسم خیلی قشنگی روی لبش نقش بسته بود.

نمی‌دانم خبر شهادت علی را چه کسی به آقا مهدی داد، ولی از توی بی‌سیم شنیدم که یکهو لحنش عوض شد. مهدی آدم محکمی بود. عادت داشت خبر شهادت هر کسی را می‌شنید، بگوید «خدا رحمتش کند.» خبر علی را که توی بی‌سیم به او دادند، منقلب شد و خیلی سوزدار گفت «الله اکبر». سوز الله اکبر مهدی داغ دلم را تازه کرد. لرزشی افتاده بود توی صدای مهدی. علی دست راست آقا مهدی بود و از بهترین فرمانده‌هایش؛ این را همه می‌دانستند.

چهلم شهدای والفجر ۱، شهید باکری آمد خوی. رفتیم سر خاک. به نظرم مهدی همان یک بار را آمد خوی، عکسش را هنوز دارم. خیلی‌ها را از دست داده بودیم: علی، حجت فتوره‌چی، صفر حبشی، عبدالمجید سیستانی و… بعداز زیارت شهدا، آمد مصلا و رفت پشت تریبون و از دلاوری‌های بچه‌های خوی گفت. هر بار هم حرفش می‌چرخید سمت علی، بغض می‌کرد.

علی برایش یک خاطره‌ی ماندگار شده بود. بعد از علی هیچ کس جای او را برای شهید باکری پر نکرد. علی شرفخانلو یک الگوی مدیریتی کامل در لشکر عاشورا به وجود آورده بود. بارها و بارها در عملیات‌های بعدی هر جا به مشکلی می‌خوردیم، سرش را می‌آورد بالا و خیره می‌شد به گوشه‌ای و زیر لب می‌گفت «علی که بود، این مشکلات را نداشتیم…»

 

منبع: کتاب « اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح

به نقل از: اسماعیل جبارزاده